سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی

محمد دهداری، جمعه، ۱ آذر ۱۳۸۷، ۰۳:۰۱ ق.ظ، ۲۳ نظر

صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش

قبل نوشت:
مدتی این مثنوی تاخیر شد. قرار بر این بود که در وبلاگ بنده یک سیر سروش شناسی داشته باشیم. ولی مشغله های درسی اجازه نمی داد بنشینم و مطلبی در ادامه یادداشت قبلی یعنی "پدران معنوی عبدالکریم سروش" بنویسم. از این پست به بعد، طی چند مرحله مهمترین نظریه سروش که همه نظریات دگراندیشانه دیگرش برای اثبات آن نظریه و سپس بکار بردنش برای توجیه اسلامیزه مدل حکومتی لیبرال دموکراسی، مطرح شده اند را مورد بررسی و نقد قرار خواهیم داد. مقصد ما نقد صراطهای مستقیم سروش هست ولی برای پرداختن به این موضوع ابتدا نیازمند بحث پیرامون نسخه اصلی این نظریه یعنی پلورالیزم دینی هستیم. پس از اینکه در این یادداشت پلورالیزم دینی غربی را بررسی نمودیم، کلیتا به صراطهای مستقیم نیز خواهیم پرداخت تا در نوشته های بعدی با بررسی براهین اصلی سروش برای اثبات این نظریه، نقد خود را در این باره کامل کنیم. در این راه دو نظریه عمده دیگر سروش یعنی قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربه نبوی را هم نقد خواهیم نمود چرا که این دو پایه های اصلی صراطهای مستقیم هستندچنانکه خود وی اینچنین گفته است؛ امروزه پلورالیزم دینی عمدتا بر دو پایه بنا می شود: "یکی تنوع فهم های ما از متون دینی و دومی تنوع تفسیر های ما از تجارب دینی".

نوشتار:
معنای پلورالیزم :
پـلورالیزم در لغت از ریشه Plural به معنای جمع، فزونی و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـای ‏انـگـلیسی به معنای جمع گرایی، چند گانگی و تـکثرگرایی به کار رفته است. همچنین به حکومتهای ائتلافی که از ‏چـند حزب گاه مخالف هم به وجود می آیند و کسانی که چندین همسر دارنـد و مـشـرکان و چند خدا باوران، از ‏باب این که چندگانگی و فزونی در آنها وجود دارد اطلاق می گردد. بـر همین اساس، در فرهنگ غرب، ابتدا به ‏کسانی که چند مقام دینی را در کـلـیسای کاتولیک عهده دار بوده و از این رهگذر درآمدهای بـسـیـاری داشـته اند، ‏پلورالیست Pluralist گفته می شده است. ولـی بعدها، این مفهوم گسترش یافته و به همه کسانی که درآمدهای گـونـاگـون و بـسـیار داشته و از چند جا درآمد به دست می آورده انـد، چـه دسـت اندرکار کلیسا و پستهای کلیسای ‏کاتولیک باشند و چـه نـباشند، پلورالیست، گفته شده است و کم کم در هر مقوله و هر چـیزی که، به گونه ای ‏چندگانگی در آن راه داشته این واژه در آن به کار رفته است.
این واژه در مغرب زمین بطور اصطلاحی در حوزه های مختلف، کاربردهای گوناگونی دارد: در سیاست، فلسفه، اخلاق، دین شناسی (فلسفه دین)، هنر و... . معنی مد نظر ما در حوزه دین شناسی یا فلسفه دین است. فلسفه دین(مرکب از فلسفه و دین) به علمی گفته می شود که کاوشهای عقلانی پیرامون دین را عهده دار است. با این توضیح پلورالیزم دینی را اینگونه تعریف می کنیم:
تکثرگرایی در حوزه ادیان به معنی پذیرش این نکته که در این حوزه، حقها بسیارند و یا هر دینی می تواند بارقه ای ‏از حق داشته بـاشـد. یک تکثرگرای دینی، حقیقت مطلق را در یک دین و مذهب ویژه نـمی داند، بلکه آن را مشترک میان ‏همه آیینها و مذهبها می داند و بر این باور است که سعادت و نجات و رستگاری بسته به پیروی از یـک دیـن خاص نیست و ‏پیروی از هر دینی انسان را به سرچشمه های سعادت رهـنـمـون مـی کند.
پیشینه پلورالیزم:
پـلورالیزم، گرچه در سالهای اخیر بر سر زبانها افتاده است و در کـانـون تـوجـه انـدیشه وران قرار ‏گرفته، ولی اندیشه جدید و نویی نـیـست. پیشینه مفهوم پلورالیزم(به طور اعم) را باید در قرنهای پیشین جست. چنان که بعضی ارسطو را در دایره تفکر پلورال بررسی کرده اند. چرا که ارسطو گوناگونی ‏مردم در نژاد و زبـان و عـقـیـده و... را بـه حال اجتماع مفیدتر می دانسته است.
ایـن گونه اندیشه ها را بعدها فیلسوفان ‏غربی پی گرفتند، چنانکه از اندیشه های سیرون در قرن اول ب.م و سنت اگوستین در قرن پنجم، گونه ای از پلورالیزم ‏استفاده می شود. در دوران معاصر، جان استوارت میل و تی.اچ.گرین و بسیاری دیگر از انـدیـشـه وران غـربی چنین ‏نظریه ای را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـریکایی در دوران استقلال آن کشور و در هنگام وضع قانون اساسی تا اندازه ‏ای اندیشه پلورالیزم را گسترش دادند. از ریشه یابی تفکر پلورال به طور اعم که بگذریم، عوامل اساسی شکل گیری پلورالیزم در حوزه دین را می توان در دو عامل زیر خلاصه کرد:
١- ویژگی های خاص آموزه نجات درکلام مسیحی(یعنی اینکه چه کسانی از دوزخ نجات می یابند؟)
٢- لیبرالیزم سیاسی و دینی
١- آموزه نجات در مسیحیت:
عمده ترین مسئله کلامی که در پیدایش پلورالیزم نقش داشته، مسئله نجات در کلام مسیحی است. آموزه نجات در واقع پاسخ به این پرسش است که چه کسانی به بهشت می روند، رستگار شده و از قهر خداوند نجات می یابند؟ کشیشان مسیحی(اعم از کاتولیک و پروتستان) بر این باورند که جـز پـیروان دین مسیح، همه به دوزخ ‏افکنده می شوند و تنها کسانی رستگار می شوند که به مرگ فدیه وار فرزند خدا، عیسی، به عنوان کفاره گناهان بشر، معتقد باشند و با غسل تعمید(در مسیحیت کاتولیک) و یا با ایمان(در مسیحیت پروتستان) در این فدیه سهیم باشند. در نظر آنان، هـیـچ یـک از پیروان دیگر فرقه های مسیحی و پیروان ادیان دیگر، حتی اگر افرادی درست کردار و مهذب باشند، اهـل نـجـات نیستند. ‏عجیب تر آنکه پیامبران پیشین، مانند حضرت ابراهیم و حـضـرت مـوسـی علیهم السلام را گرچه مورد احترام و تکریم ‏کـلـیـسایند، ولی به اعتقاد آنها در جایی میان بهشت و جهنم، به نام (لیمبو) می مـانـنـد و تـنها در روز رستاخیز و به وسیله حضرت ‏مسیح به بهشت بـرده مـی شـونـد.
در قرن بیستم یکی از متکلمان کاتولیک به نام کارل رِی نِر(1904- 1984م) قائل شد که نجات غیر مسیحیان درستکردار را هم شامل می شود. وی نام این افراد را مسیحیان بی نام گذاشت. دیدگاهی که وی در مقابل انحصار گرایی سابق مطرح نمود، شمول گرایی نام دارد.
لیکن جان هیک(...- 1922م) دیگر ‏متکلم مسیحی پا را از شمول گرایی فراتر نهاد و اظهار داشت: ‏هـر کـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقیده می تواند به بهشت بـرود بـه شـرط ایـن کـه از طریق برخی ادیان از ‏توجه به خود رها شود و به حقیقت توجه کند. حتی هیک حاضر شد بپذیرد که کـمـونـیـسـم، بـرای بعضی ‏از مردم راه نجات است، دست کم او این احتمال را رد نکرد.
بـراسـاس نـظـریـه هیک، پلورالیزم یا تکثرگرایی ‏دینی، به معنای بـسـیـار بودن دینهای بر حق است. در تفکر هیک، در اساس، هیچ یک از ادیـان مـوجود در جهان، الهی ‏و غیرالهی، باطل نیستند، بلکه همه دیـنـها و مذهبها و فرقه های شاخه شاخه شده از آنها، بر مدار حق قـرار دارنـد. به ‏طور طبیعی پیروان و گروندگان آنها نیز، برخلاف گوناگونی عقاید و رفتار، اهل نجات و سعادت هستند و همه آنان ‏به بـهـشـت مـی رونـد، هر چند خود آنها یکدیگر را کافر و اهل عذاب بـدانـنـد. ‏در پـلـورالیزم هیک، تنها یک حقیقت وجود ندارد، بلکه حقها و حقیقتها وجود دارد. هـر چـند هیچ کدام از آنها حق ‏کامل و مطلق نیستند ولی  هر کدام بهره ای از حقیقت دارند.
٢- لیبرالیزم سیاسی و دینی
لیبرالیزم سیاسی در واکنش به جنگهای بین فرقه ای در مسیحیت و کشتارهای دسته جمعی و بر مبنای مدارا، تحمل، حقوق و آزادی های فردی نامحدود، بنیان نهاده شد. پس از لیبرالیزیم سیاسی، لیبرالیزم دینی به منظور توجیه کلامی و دفاع فلسفی از لیبرالیزم سیاسی پدیدار گشت. متکلم آلمانی شلایر ماخر(1834- 1768م) را معمولا بنیانگذار اصلی لیبرالیزم دینی می دانند. پلورالیزم دینی نیز زائیده لیبرالیزم دینی است. بدین سان پلورالیزم دینی را می توان نهضتی در الهیات دین مسیح دانست که زمینه آن، نهضت لیبرالیزم سیاسى بوده و مستقیما از لیبرالیزم پروتستانى نشات گرفته است. به تعبیر دقیق‏تر، رنسانس و پروتستانتیسم منشاء لیبرالیزم سیاسى و لیبرالیزم سیاسى منشاء لیبرالیزم دینی و لیبرالیزم دینی منشاء پلورالیزم دینى است.
بر اساس نظریه سیاسى لیبرال، تمایز عمیقى میان قلمرو عمومى و قلمرو شخصى وجود دارد. بر این اساس از آنجا که جامعه در بردارنده افرادى گوناگون با باورهاى متفاوتى از دین است، دین باید از قلمرو عمومى حذف شود (و اینگونه است که سکولاریزم هم از دل لیبرالیزم سیاسی بیرون می آید). در نتیجه اختلاف باورهاى دینی به عنوان تفاوت‏هاى زیبا‏شناختی و سلیقه‏اى تلقى مى‏گردد و بعد اجتماعی و سیاسى دین به نفع بعد شخصى و فردی انسان حذف می شود.
بر اساس نگرش پلورالیزم دینى، ترجیح دین اسلام یا بودا یا یهودیت‏ با بحث و بررسى عقلانى ممکن نیست؛ زیرا ترجیح یکى از ادیان بر دیگرى فقط موضوع احساس است که عمدتا از تربیت فرهنگى افراد ناشى مى‏شود. پلورالیزم دینى به عنوان نتیجه چنین نگرشى، همچون لیبرالیزم، ابعاد اجتماعى دین را دست کم مى‏گیرد و مانند آن، تنها بر ایمان قلبی دینی تاکید می کند تا خود را از عمل دینی وارهاند. پلورالیزم دینی و لیبرالیزم، هر دو خود را بى‏طرف و با نگاهی یکسان به تمامی ادیان نشان مى‏دهند، در حالى که واقعا بى‏طرف نیستند و همیشه با استثنائاتی همراه هستند. در مواردى، مى‏توان این استثناها را تایید و تحسین کرد، مثلا نمى‏توان انکار کرد ادیانى که در آنها قربانی کردن انسان وظیفه‏اى اساسى است، در جامعه‏هاى لیبرال سرکوب شده اند. ولی همیشه این استثنائات قابل تحسین نیستند، به عنوان مثال می توان به ضدیت متعصبانه پلورالیزم دینی و لیبرالیزم ‏با آن نگرش‏هاى مذهبى که تاکید بسیارى بر بعد اجتماعى و عملى دین دارند، اشاره کرد و این در حالی است که در بیشتر ادیانِ قابل اعتنا و مهم جهان، دین به عنوان قانون(احکام) و ایمان توامان تعریف مى‏گردد. نقش قانون در دین کمتر از نقش ایمان نیست. اگر دینى ارزشمند است، عمده ارزش آن از بعد عملیش نشات مى‏گیرد. این نوع آزادى دینی(در لیبرالیزم)، که فقط به آزادى در انتخاب عقیده محدود مى‏شود و فرد را از عمل به احکام مستند به ایمان منع مى‏کند، به کم ارزش شدن دین مى‏انجامد.
تکثر گرایی دینی در ایران:
در دو، سـه دهـه اخیر، بویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی روشنفکران ایرانی، بـا تـرجـمـه آثار ‏متکلمان و فیلسوفان غربی در این باب و بازگو کـردن انـدیـشه های آنان، این گونه بحثها را در محفلهای علمی و ‏دانـشـگـاهـی مطرح کرده اند. به نظر می رسد، دست کم، شماری از ایـنـان بـه انـگیزه های سیاسی وارد این میدان شده اند. اینان قصد آن دارند تا مسأله کـهـنـه و چند دهه پیش اروپا ‏را با تفسیر و تحلیل و بررسیهای نـادرسـت در قـالـبـهـای جـدید قرار داده و با دسـتاویزهای ‏سست به متون دینی و بهره گیری از سروده های شاعران و قـطـعـه های ادبی و عرفانی، آن را با معیارها و ترازهای ‏اسلامی نـیـز سازوار جلوه دهند. از جمله این روشنفکران و مهمترین آنان عبدالکریم سروش است. البته قبل از سروش، مجتهد شبستری نیز این بحث را مطرح کرده بود. سروش اول بار در شماره 36 مجله کیان به آن پرداخت و بعد از آن در همان مجله و نیز در ضمن مناظره ای با محسن کدیور در روزنامه سلام مباحث دیگری از او در این زمینه منتشر شد که بعدها همگی در کتاب صراطهای مستقیم(در مقابل صراط مستقیم که نص قرآن است) به چاپ رسید. با توجه به تفاوتهای مبنایی مسیحیت و اسلام از جمله در آموزه نجات، ناسازوار بودن تکثرگرایی دینی با اسلام محرز است لذا هدف سروش از چسباندن این الگو به اسلام نمی تواند دغدغه دین بوده باشد بلکه باید گفت وی در پی این است تا با بی اعتبار ساختن حقانیت دین اسلام،‌ مبانی اعتقادی نظریه سیاسی شیعی-اسلامی را از میان برداشته و مجال عرض اندام مدل سیاسی لیبرال دموکراسی را فراهم آورد. 
بررسی پلورالیزم دینی:
ابتدا برای جلوگیری از سوء برداشت ها و به منظور فهم درست مسئله، محل بحث را به روشنی تبیین می کنیم:
١- محل بحث حاضر در حوزه دین است و نه حوزه های دیگر.
٢- محل بحث اعم از ادیان توحیدی و غیر توحیدی است.
٣- محل بحث اصل کثرت ادیان نیست بلکه حقانیت ادیان مختلف است. به معنی دیگر صرف متکثر بودن ادیان دلیل بر حقانیت همه آنها نیست، چنانکه در هر نزاعی دو یا چند طرف بر سر حقانیت خود جدال می کنند و نمی توان از تعدد آنها به بر حق بودن همه آنها حکم داد.
۴- مقصود از حقانیت یک دین مطابقت گزاره های آن با واقعیت است. البته واقعیت به معنی دینی، یعنی اعم از واقعیت فیزیکی و متافیزیکی و نه به معنی مادی گرایانه آن.
۵- محل بحث در مشترکات ادیان نیست بلکه در اختلافات آنهاست. ادیان اسلام، مسیحیت و یهودیت هر کدام در سه اصل وجود خدا، نبوت و معاد مشترکند ولی آنچه هرکدام از دینها را منحصر به فرد کرده همان نقاط اختلافی میان آنهاست که نظریه تکثر گرایی بر آنها نظر دارد.
۶- محل بحث حقانیت ادیان، در عرض یکدیگر است و نه در طول یکدیگر. چرا که حقانیت ادیان در طول یکدیگر را اسلام قبول دارد. به این معنی که مسلمانان هر یک از ادیان توحیدی را در زمان خودشان بر حق می دانند، در عین حال معتقدند از زمان بعثت محمد مصطفی(ص) به بعد، حقانیت فقط منحصر به دین خاتم یعنی اسلام است.
نقد نظریه پلورالیزم دینی:
ابتدا لازم است به این نکته اساسی اشاره کنیم که برای بررسی مباحث مختلف در حوزه فلسفه دین، بایستی آنها را از دو منظر درون دینی و برون دینی مورد تحقیق قرار دهیم. توضیح اینکه علمای حوزه دین پژوهی در بررسی درون دینی مباحث را با توجه به گزاره ها و قواعد و قوانین پذیرفته شده در دین مورد بحث، بررسی می کنند و در بررسی برون دینی فقط به عقل به عنوان معیار بی طرف اکتفا می نمایند. دلیل بررسی برون دینی که واضح است و اما در مورد بررسی درون دینی باید به این نکته توجه نماییم که طراحان این دو نظریه خود را بیرون از دایره ادیان محل بحث نمی دانند و این امر، مستلزم التزام آنها به قواعد و گزاره های اساسی و مقوم ادیان مذکور است. پس این دو نظریه و امثال این نظریات همچنانکه باید از منظر برون دینی و عقلی مورد بررسی قرار گیرند، باید با محک نقد درون دینی نیز سنجیده شوند. پس از این مقدمه دلائل خود را بر رد نظریه تکثر گرایی دینی بیان می کنیم:
نقد برون دینی:
١- طرفداران این نظریه باید در قبال پذیرش آن تاوان سنگینی بپردازند و به شکاکیت گردن نهند. (رستگاری انسانها بر اساس آموزه های اسلام محتاج چنین تاوانی نیست، در حالی که حقیقت از دست نمی رود و مرز حق و باطل نیز محو نمی گردد. دراینباره بعدا بیشتر خواهیم گفت.) نگرش جان هیک مستلزم شکاکیت و نسبیت است و ازاین هم فراتر جوهره این نظریه با نسبیت و شکاکیت گره خورده است. زیرا بر اساس آن، واقعیت فی نفسه دست نیافتنی است. معرفت تابع پدیدارها و نمودهاسات، نه پدیده ها و بودها. هرکس واقعیت را آنچنان که بر او پدیدار می شود درک می کند، نه آنچنان که هست. حال آیا به راستی این مبنا صحیح است؟ پاسخ تفصیلی به این پرسش نیازمند طرح مباحث متعددی از معرفت شناسی، نظیر مبحث شکاکیت و نسبیت، اقسام و ویژگی های مفاهیم و مانند آنهاست که مجال آن در این مجمل نیست ولی اجمالا باید گفت اولین نقدی که از این منظر بر پلورالیزیم جان هیک می توان داشت نقد خودشمولی است که بر مبنای آن بوسیله نظریه ای خود آن نظریه را نقد می کنند. چرا که اگر نسبیت معرفتی را بپذیریم همه گزاره ها و از جمله گزاره های خود این نظریه، نسبی و ساقط از انتفاع خواهند بود.
از این پاسخ نقضی که بگذریم این نکته هم باید اجمالا گفته شود که نظامهای معرفتی مطلق گرا از مکانیزمی برای رهایی از نسبیت معرفتی و شکاکیت بهره می برند که به آن مبنا گروی گفته می شود. طبق این مکانیزم، معارف بشری به هرمی واژگون تشبیه می شود که در راس آن و در پایین ترین نقطه، بدیهیات(که البته در نظامهای معرفتی مختلف، متفاوت هستند) قرار دارند و سپس معارف دیگر بر آن بدیهیات سوار شده و به این طریق از دام نسبیت و شکاکیت وامی رهند. مسئله اینجاست که این مکانیزم باید توانایی دفاع از خود در مقابل منکران همه انواع بداهت را نیز داشته باشد(هر چند این انکار فی نفسه، انکاری غیر عقلایی بوده و دلائلی هم که معمولا برای اثبات بداهت بدیهیات اقامه می شود نه از باب استدلال، بلکه از باب تنبه و یادآوری است). این امر در معرفت شناسی اسلامی به بهترین و محکمترین نحو ممکن انجام شده است. در این نظام معرفتی حتی بدیهیات را بر مفهومی خدشه ناپذیر تر و غیر قابل تشکیک تر به نام معرفت حضوری سوار می کنند و در کل، نظامی را بر این پایه بنا می نهند که هیچ عقل غیر مغرضی نتواند در آن تشکیک کرده و از زیر بار مطلق گرایی معرفتی آن شانه خالی کند.
متاسفانه متفکران غربی با مفهوم معرفت حضوری که مختص فلسفه اسلامی است٬ کاملا نا آشنا هستند که اصولا این ناآشنایی ریشه در مهجوریت فلسفه اسلامی در غرب معاصر دارد. چه بسا اگر بسیاری از اندیشمندان غربی با این مفهوم اندکی آشنایی می داشتند، سرنوشت تفکراتشان و حتی سرنوشت تفکر فلسفی غرب به گونه ای دیگر ختم می شد.۱
٢- بر اساس پلورالیزم دینی ذکر شده، تمام ادیان و آیین ها بلکه مکتبهایی چون کمونیزم بر حق اند و به واقعیت نهایی رهنمون می شوند، صراط مسقیم یا دین حق امری موهومی بیش نیست و نمی توان دینی یا آیینی را بر دیگری ترجیح داد. لازمه این گفته این است که هر امر موهوم و هر خرافه ای حتی شیطان پرستی، انسان پرستی و بت پرستی راهی به سوی حق و واقعیت نهایی و دگرگونی توجه از خود  به حق  یا گذر از خود محوری به خدا محوری باشد.
٣- از آنجا که همه ادیان بر حقند، ترجیح دینی بر دین دیگر ممکن نیست و گفتگو و بحث جدی میان ادیان منتفی می شود، چون همه به بودی منتهی می شوند که هر یک از ادیان نمود خاصی از آن است. حق در این دین چنین پدیدار شده و در دین دیگر چنان و در دین ثالثی به شکل دیگر و همینطور...؛ از این روی، زمینه انتخاب و گزینش یا تغییر دین از بین می رود. بلکه با این نگرش حقیقت دین مسخ می گردد و مرز میان هدایت و گمراهی، ایمان و کفر، توحید و شرک برداشته می شود.
نقد درون دینی از منظر همه ادیان:
١- در این نظریه با تکیه بسیار بر ایمان، از بعد عمل و شریعت در دین غفلت شده است. همانطور که نمی توان بعد عقاید و ایمان به آنها را در دین نادیده انگاشت، همچنین نمی توان بعد عمل و شریعت را در دین نادیده گرفت؛ زیرا عمل نیز از مقومات دین است(منظور از مقومات، اموریست که اجزای لاینفک دین اند و دین بدون آنها معنای خود را از دست می هد). دین از سه بخش عقاید، احکام و اخلاق تشکیل شده است. اخلاق و احکام مربوط به بعد عملی دین هستند.۲ به هر حال، این نگرش برای رفع تعارض میان ادیان و آیین ها بخش های عمده ای از آنها را نادیده می گیرد.
٢- نه تنها این نگرش بخشهای عمده ای از ادیان را نادیده می گیرد بلکه در آنچه دین می خواند یعنی صرفِ بعد عقاید و ایمان نیز به گزینش می پردازد و بعضی از آنها را نادیده گرفته، مردود می شمارد. عقایدی که معمولا از مقومات ادیان هستند؛ نظیر آموزه  تجسم و تثلیث در مسیحیت تحریف شده، یا آموزه نجات. جان هیک دیدگاه سنتی را درباره تجسد خدا نقد می کند و دیدگاهی شبیه به تجلی اختیار می کند. چیزی که مسیحیان سنتی هیچگاه به آن تن در نداده و نمی دهند. آنها ایمان به این آموزه ها را مقوم مسیحیت می دانند. به هر حال چگونه می توان این تعارضها و تناقض ها را جمع کرد؟ آیا نزد پیروان هر یک از آیین ها و مذاهب اینگونه آموزه ها قابل تاویل است؟ اگر پاسخ منفی است که در واقع اینگونه هست، پس چگونه می توان طرز تلقی پیروان یک دین یا مذهب را در باره آموزه هایشان نادیده انگاشت؟
نقد درون دینی ازمنظر اسلام:
سخنان سروش درباب صراطهای مستقیم با تصریحات قرآن کریم و آموزه های پیامبر(ص) و ائمه (ع) در تعارض است. بنا به آیات و روایات متعدد حق منحصرا در دین اسلام است. ما در اینجا به تعدادی از آیات قرآن در این زمینه اشاره می نماییم:
١- آیاتی که دلالت می کنند قرآن برای هدایت کل مردم جهان آمده است؛
ماه رمضان [همان ماه‏] است که در آن، قرآن فرو فرستاده شده است‏(بقره١٨۵)
این [قرآن‏] بجز پندى براى عالمیان نیست (تکویر٢٧)
و ما تو را جز [به سِمَتِ‏] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم(سبا٢٨)
 این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او] برسد، هشدار دهم. ‏(انعام١٩)
٢- آیاتی که منحصرا دین بر حق را اسلام معرفی کرده اند:
و هر که جز اسلام، دینى [دیگر] جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است. (آل عمران٨۵)
او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند. (توبه٣٣)
٣- آیاتی که حقانیت ادیان دیگر را رد کرده اند؛ 
کسانى که گفتند: «خدا همان مسیح پسر مریم است» مسلّماً کافر شده‏اند. بگو: اگر [خدا] اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هر که را که در زمین است، جملگى به هلاکت رساند، چه کسى در مقابل خدا اختیارى دارد؟ فرمانروایى آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن خداست. هر چه بخواهد مى‏آفریند، و خدا بر هر چیزى تواناست. (مائده١٧)
کسانى که [به تثلیث قائل شده و] گفتند: «خدا سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم‏] است، قطعاً کافر شده‏اند، و حال آنکه هیچ معبودى جز خداى یکتا نیست. و اگر از آنچه مى‏گویند باز نایستند، به کافران ایشان عذابى دردناک خواهد رسید. (مائده٧٣)
و یهود گفتند: «عُزَیر، پسر خداست.» و نصارى گفتند: «مسیح، پسر خداست.» این سخنى است [باطل‏] که به زبان مى‏آورند، و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏اند شباهت دارد. خدا آنان را بکشد چگونه [از حق‏] بازگردانده مى‏شوند؟ (توبه٣٠)
و گفتند: « [خداى‏] رحمان فرزندى اختیار کرده است.» واقعاً چیز زشتى را [بر زبان‏] آوردید. چیزى نمانده است که آسمانها از این [سخن‏] بشکافند و زمین چاک خورَد و کوه‏ها به شدت فرو ریزند. از اینکه براى [خداى‏] رحمان فرزندى قایل شدند. [خداى‏] رحمان را نسزد که فرزندى اختیار کند. (مریم٨٨-٩٢)
۴- آیاتی که اهل کتاب را مخاطب قرار داده و آنها را به اسلام دعوت و یا به دلیل سرپیچی از فرامین آن سرزنش می کند؛
اى اهل کتاب، پیامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترت رسولان [حقایق را] براى شما بیان مى‏کند، تا مبادا [روز قیامت‏] بگویید: «براى ما بشارتگر و هشداردهنده‏اى نیامد.» پس قطعاً براى شما بشارتگر و هشداردهنده‏اى آمده است. و خدا بر هر چیزى تواناست. (مائده١٩)
اى اهل کتاب، چرا به آیات خدا کفر مى‏ورزید با آنکه خود [به درستى آن‏] گواهى مى‏دهید؟ (آل عمران٧٠)
و بسیاری آیات دیگر که ما از ذکر آنها صرف نظر می نماییم. در مورد روایات هم باید گفت ائمه اطهار(ع) به کرات به بر حق بودن تشیع و باطل بودن همه فرق و ادیان دیگر تصریح نموده اند. به عنوان مثال علی(ع) در موارد مختلفی از نهج البلاغه خود را حق محض و دشمنان خود را باطل می شمارند. مانند این کلام که می فرمایند: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست،‌من بر جاده حق و دشمنان من بر پرتگاه باطلند. (خطبه١٩٧)
در این یادداشت هسته اصلی نظریه صراطهای مستقیم سروش یعنی پلوپلورالیزم دینی را به نقد گذاشتیم و کلیتا به خود صراطها هم پرداختیم. در نوشته های بعدی با بررسی براهین اصلی سروش برای اثبات این نظریه یعنی تعدد قرائتها و تجربه دینی، دو نظریه عمده دیگر وی؛ "قبض و بسط تئوریک شریعت" و "بسط تجربه نبوی"، را نیز نقد نموده و بررسی صراطهای مستقیم را کامل خواهیم کرد. 
پی نوشت:

۱- به عنوان مثال بد نیست اشاره ای به معرفت شناسی دکارت و جمله مشهور وی یعنی همان:"من می اندیشم پس هستم" و یا "من شک می کنم پس هستم" داشته باشیم. وی این جمله را مبنایی ترین گزاره هرم معرفتی خود قرار داد. به عبارت دیگر وی در همه چیز شک کرد تا به آنجا رسید که متوجه شد، نمی تواند در شک خود و یا در تفکر خود که شک وی از آن منتج می شود نیز شک کند. سپس این گزاره را به عنوان اولین گزاره بدیهی در نظر گرفت و نظام معرفتی خود را بر مبنای آن بنا نمود و سرنوشت نظام معرفتی ای که بر مبنای شک باشد نیز از پیش معلوم است. آنچنان شد که پس از وی و تحت تاثیر معرفت شناسی او موج دوم شک گرایی در غرب به راه افتاد. بسیار جالب است بدانید استدلال دکارت برای غلبه بر شک و نقد آن، سالها قبل از او توسط حکیم مسلمان ابن سینا مطرح و بررسی شده بود. بو علی در کتاب اشارات به این استدلال اینگونه اشکال می کند: کسی که می گوید "می اندیشم پس هستم"، ابتدا باید مرجع ضمیر "م" در فعل "می اندیشم" و همینطور فعل "هستم"را درک کرده باشد. اینجاست که علم حضوری به کمک بوعلی می آید. از نظر یک حکیم مسلمان قبل از اینکه گزاره "می اندیشم پس هستم" برای کسی بدیهی باشد، صرف وجود نفس آن کس برایش بدیهی بوده است، چرا که هر کسی نفس خود را به علم حضوری درک می کند و از آن این گزاره وجدانی را انتزاع می کند که "من هستم" و همین قبیل وجدانیات شک ناپذیر هستند که در معرفت شناسی اسلامی مبنای هرم معرفتی بشر قرار می گیرند. چه بسا اگر دکارت هم با این مفاهیم آشنا می بود نظریه خود را به گونه ای مطرح می نمود تا در مقابل نظریات شک گرایانه از پا در نیاید. البته همانطور که گفته شد درک این مبحث به مقدمات فراوانی نیاز دارد که از حوصله این نوشته خارج است. پاسخ تفصیلی به بحث شکاکیت و نسبیت معرفتی در منابع این نوشته موجود است که مخاطبان گرامی را به آنها ارجاع می دهیم.
۲- باید توجه داشت که در بعد عقاید نیز صرفا نباید بر تجربه دینی که احساسی شخصی است، تکیه کرد؛ بلکه چگونگی اندیشه درباره خود و مبداء خود را باید با معیاری معتبر مورد بررسی قرار داد. عقل و استدلال عقلی مهمترین نقش را برای اثبات عقاید و نفی پاره ای از آنها دارد.
پی نوشت:
+ لازم به ذکر است دوستان خواننده برای درک بهتر مطالب اخیر که درباره سروش و نظرات وی نوشته شده، بهتر است نوشته ها را به صورت سیر(به ترتیب) دنبال کنند. نوشته های مرتبط  از این قرارند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!
+ منابع این یادداشت:
حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ اول، ١٣٨۵.
سید محمود نبویان، شمولگرایی، نقدی بر کتاب صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش، دفتر جریان شناسی تاریخ معاصر، چاپ اول ١٣٨٢.
سروش، عبدالکریم، صراطهای مستقیم، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٧٧.
سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٨١.
سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٧٨.

نظرات (۲۳)

سلام ممد
بسم الله
سلام.
مطلب خوب و آموزنده ای بود.
چیزی که بیش از همه نظرم رو جلب کرد منابعی بود که داده بودی.
با اینکه به این مطالب علاقه مندم ولی این منابع برام ناآشنا بودند.
دست درد نکنه.
  • چالشهای محمدجواد
  • منتظر ادامه مطلب هستم.
    منتظر ادامه مطلب هستم.
    سلام.
    سخت بود ولی خوندمش.
    استفاده کردم
    درمورد قائل نبودن دکتر سروش به عصمت پیامبر وائمه،خوب است بدانید که یک میلیارد مسلمان سنی مذهب هم همین نظر را در رابطه با پیامبر دارند(امامان که دیگرجای خود دارند)وپیامبر را فقط  و فقط دردریافت وابلاغ وحی معصوم می دانند ونه درامور شخصی...
    دررابطه با یقینی ومطلق ندانستن افکار سروش اشتباه می کنید دوست عزیز خودتان می دانید ما اعتقاد داریم اگر امام حسین هم حکومت تشکیل دهد نمایندگان منتخب مردم حق دارند ایشان را مورد استیضاح(توضیح خواستن)قرار دهند واگر ازعهده ی سوالات نمایندگان ملت برنیامدند( که باشناختی که از ائمه دارم قطعا سربلند بیرون می آیند)توسط نمایندگان برکنار شوند چه طور کسی با چنین افکاری می خواهد دیدگاههای سروش را یقینی ومطلق بداند
    سروش قابل نقد است.اشتباه می کند خیلی هم اشتباه می کند شماه دارید نقدش می کنید...

    پاسخ:
    1. بله ما انسانهای شیطان پرست هم داریم. آیا این توجیهی برای شیطان پرست شدن ماست. این مغالطه در منطق به مغالطه توسل به کثرت معروف است. ایشان باید برای اعتقاداتشان دلیل بیاورد. دلیل منطقی. نه اینکه فقط ادعا کند و به هیچ کس هم پاسخ گو نباشد که چرا خلاف عقل و نقل و منطق چنین ادعاهای شاخ داری کرده است.2. در مورد اینکه شما افکار سروش رو یقینی و مطلق می انگارید من به نوشته ها و نظرات خودتان استناد کرده ام. وقتی هیچ منطقی را در نقد سروش بر نمی تابید و بدون رد مستدل انتقادات بنده من را تخطئه می کنید و چنان به من تهمت و بهتان می زنید که انگار دشمن خونیتان هستم من می توانم برداشتی غیر از این داشته باشم که سروش را مطلق می دانید و معصوم؟!3. این را بدانید که من هر چه نوشته ام و هر نقدی به شما و سروش داشته ام از روی دلسونزی بوده و بس.4. در مورد استیضاح امام حسین ع هم بهتر است استغفار کنید. این حرف مهملی است که سران اصلاحات فقط به منظور کم رنگ کردن اعتقادات مردم و هتک حرمت به ائمه مطرح کرده اند. ابلته من می دانم که شما اینگونه نیستید و در اثر جو سیاسی ذهنتان چنین چیزی نوشته اید. ,
    جالب است شما یک میلیارد مسلمان را شیطان پرست می دانید درحالی که همه ی علمای شیعه اصول دین را 3تا می دانند:
    1-توحید
    2-نبوت
    3-معاد
    و عدل وامامت را از اصول مذهب می دانند وعدم اعتقاد به این دو را خروج از مذهب می دانند نه خروج از دین.
    البته همینجا بگم من به دلایلی مذهب شیعه را ارجح بر مذهب اهل سنت می دانم وبه آن معتقدم اما نه به قرائت انحصارگرایانه،نه شمولگرایانه!بلکه قرائتی که تکثر بردار است و جارا برای سایر ادیان ومذاهب هم تنگ نمی کند وبه حقوق بشر بما هو بشر فارغ از عقیده شان احترام می گذارد.خود را مطلق نمی پندارد.

    بهتر بود جواب های مرا به خوانندگان (حق زندگی)در پست صراط های مستقیم و حکیم خردگرا می خواندید تازحمت مرا هم زیاد نمی کردید.
    من هنوز نظری در رد دیدگاههای متقن سروش ندیده ام جز توهین وانگ بی دینی وارتداد زدن حتی از جانب مکارم شیرازی!!
    البته نامه ی آیت الله سبحانی انصافا محترمانه بود اما جز مقداری توصیه و نصیحت(به اصطلاح دلسوزانه)و عبارات عاطفی چیزی نداشت.
    پاسخ:
    1. من دیگه واقعا صلاح نمی دونم با شما بحث رو ادامه بدم. هر چقدر من از خودم صداقت و رفاقت به خرج می دم به امید اینکه شما هم اگر حرفم رو قبول نمی کنید حداقل مثل من منصفانه رفتار کنید شما بدتر و زشت تر با دروغ و تهمت افترا بحثتون رو جلو می برید. آخه من کـــــــــــــــــــــــــی گفتم مسلمونا شیطان پرستند؟؟؟؟؟!!!!!! این چه ربطی به اصل و فرع دین داره. آخه چرا اینقدر دروغ!!!! من خواستم شما رو در مورد مغالطه ای که ناخواسته در مورد استناد به کثرت سنی ها کرده بودید متوجه کرده باشم.همین. هر کی بخونه می فهمه و شما هم. متاسفم از این همه بی صداقتی!!!2. قرائت مشهور مذهب شیعه اصولی جا را برای هیچ مذهبی تنگ نمی کند ولی این به معنی نسبی بودن این حقانیت نیست. ما با همه مذاهب زندگی مسالمت آمیز داریم و خواهیم داشت. ولی به حقانیت مطلق خود معتقدیم. ضمنا معتقدیم که اگر کسی صدای اسلام ناب یعنی همان قرائت شیعه اصولی به وی نرسیده باشد و حجت بر وی تمام نشده باشد معذور است و عذاب نخواهد شد و حتی پاداش اعمالش را هم خواهد دید. به نظرم تا شما چند بار مقالات من را درباره پلورالیزم دینی نخوانید این حرفها را متوجه نخواهید شد!3. ین مطلب , 3. ین مطلب را نخوانده اید مثکه: سروش حقانیت ادیان و مسئله نجات: http://cmj.persianblog.ir/post/32/4. اینکه شما ندیده اید به دلیل تعصب بی موردتان است. در همین سیر سروش شناسی من نه به وی توهینی کرده ام و نه مثل شما افترا بسته ام ولی این همه نقد منطقی، فلسفی و کلامی من را شما ندیده اید؟؟؟!!!! چه رسد به علمای بزرگی مثل آیت الله سبحانی که نقدهای علمی وی را نصیحت می خوانید. این هم دروغی دیگر از شما که بر همه آشکار است. ,
    بازهم عرض می کنم سروش را مطلق نمی دانم همانگونه که امام حسین را هم با همه ی شان وجایگاهش مطلق نمی دانم.
    درمورد عدم عصمت امامان فعلا به شما پیشنهاد می کنم کتاب (شهید جاوید)
    مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی
    و چند خطبه از نهج الیلاغه و چند رویداد تاریخی درعصر پیامبر که مورد اتفاق شیعه وسنی است و....
    پاسخ:
    1. در مورد اینکه شما ائمه رو معصوم نمی دونید باید عرض کنم که به نظر می رسه بحث ما به جایی نرسه چون ما در مبانی با هم اختلاف داریم و در ضمن شما هم فقط ادعا می کنید و به لوازم یک بحث علمی که حداقلش قبول حکم عقل به عنوان حکم هست پایبند نیستید و فقط حرف خودتون رو می زنید. 2. شما از طرفی در مورد ولایت فقیه به آخوند خراسانی و برخی علمای شیعه استناد می کنید ولی آنچه را کلیه شیعه اثنی عشری بر اون اتفاق داره اینچنین با آوردن صرفا نام کتاب مرحوم صالحی نجف ابادای که هیچ فرد مطرحی نیست در عالم علم رد می کنید!!3. این کتاب در زمان خودش هم ارزش علمی نداشت و الان هم توسط رفقای شما علم شده تا با اون و نویسنده اش از آب گل آلود اعتقادات مردم ماهی بگیرند.توصیه می کنم کتاب شهید مطهری رو در رد کتاب شهید جاوید بخونید. 4. بهتره صادق باشید. اگر شما امام ره و علمای شیعه رو قبول دارید که رد عصمت ائمه آن هم بر اساس ادعاهای نجف آبادی و سروش چه معنی داره و اگر قبول ندارید پس چرا خودتون رو در مسایل سیاسی خط امامی معرفی می کنید و به این بهانه از منتظری! حمایت کرده مقام معظم رهبری رو تخطئه می نمایید؟؟!!! ,
    درود
    جناب محمد جواد مهدوی
    نظر شما در باب این دو آیه از قران چیست((یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلم و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم))(مائده 16)
    که خداوند در پرتو آن کسانی را که از رضای او پیروی می کنند به راههای امن و عافیت رهنمون می گردد و آنان را به توفیق خویش از تاریکی ها به سوی روشنایی باز می برد و به راه راست هدایتشان می کند
    همان طور که حتما می دانید سبل جمع سبیل به معنی راهها است خداوند می گوید که راههای رسیدن به سلام(که یکی از نام های خداوند است)بسیار است و من هر که را دوست دارم به وسیله این راهها هدایت می کنم.این همان مطلبی است که نه تنها  دکتر سروش بلکه بزرگترین عرفای ما مثل مولوی و ... به آن معتقدند  که راههای رسیدن به خداوند که حق مطلق است بسیار است.
    ((از مومنان و یهودیان و مسیحیان و صابئین کسانی که به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده و نیکوکاری کرده باشند پاداششان نزد پروردگار شان است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند.))(بقره 62)
    طی این ایه خداوند صراحتا مطرح کرده که کسانی که به من و روز بازپسین ایمان دارند راهی بهشت می شوند
    ادامه دارد
    پاسخ:
    1. یک وقت ما راجع به این صحبت می کنیم که ایا می توان از هر طریقی ولو بدون رعایت احکام شرع و انجام وظایف فردی و اجتماعی دینی و بدون التزام به دین خاتم به سعادت و کمال رسید؟ و یک وقت حرف از این است که انجام وظایف فردی و اجتماعی در چارچوب اسلام آیا متعدد و متکثر است و یا نه تنها یک راه است؟! منظر از سبل السلام دقیقا بخش دوم است. کما اینکه "سبل" به "السلام" اضافه شده و به معنی راه های سلامت و امنیت است.(این ها البته برداشت شخصی است و بهتر است به تفاسیر مراجعه کنید که کاملا این موضوع را توضیح داده اند. حتی تفسیری مثل المیزان که قبل از کتاب صراطهای مستقیم سروش نوشته شده است دقیقا روی این موضوع دست گذاشته و توضیح داده است.)2. چه خوب بود شما قران را مصادره به مطلوب نمی کردید و ادامه آیه را که مانند خورشید روشن تمایز دهنده حق از ناحق است را نیز می دیدید. آنجا که ظلمات را جمع آورده و نور را مفرد و انجا که ایه با یهدیهم الی صراط مستقیم ختم می شود و نه صراطهای مستقیم.3. باید بدانید که برداشت از قرآن علمی است که تخصص خود را می خواهد. آیات قرآن محکم و متشابه اند. اگر شما واقعا استناد به ایات قرآن را , اگر شما واقعا استناد به ایات قرآن را در این خصوص قبول دارید انقدر شواهد فراوان در میان ایات کتاب خدا در رد این ادعای سروش وجود دارد که از شماره بیرون است. مثلا:وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ۚ ذَٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ مسلماً این راه مستقیم من است ؛ بنابراین از آن پیروى کنید و از راه‏هاى دیگر پیروى مکنید که شما را از راه او پراکنده مى‏کند انعام 153 4. مولوی هرگز به تکثرگریی دینی معتقد نبوده است. هرچند اعتقاد وی نیز اگر فرض بگیریم فایده ای به حال سروش و نظریه اش ندارد. نظریه وی باید با عقل اثبات شود. این همان مغالطه توسل به بزرگان است. مثل اینکه مطلب رو خوب نخوندی.5. در مورد آیه دوم باید مطلب "سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات" بنده رو بخونید تا روشن ششوید. اسلام حقانیت ادیان رو در طول هم قبول داره. ولی نه در عرض هم. یعنی یهودیت در زمان حضرت موسی، مسیحیت در زمان خودش و بقیه ادیان در زمان نزول شون بر حق بوده اند و کسانی که به آنها ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهشتی خواهند بود , ولی خداوند درباره همین افراد پس از ازول اسلام می فرماید که ان الدین عند الله الاسلام و بسیاری ایات دیگر که راه نجات را منحصر به اسلام می کند و ما با دلایل محکم معتقدیم اسلام چیزی جز طریقه ائمه اطهار نیست.از اینها گذشته ما معتقدیم که کسانی که پیام اسلام به آنها نرسیده و حجت بر آنها تمام نشده نیز اگر موحد باشند می توانند با عمل صالح و ایمان صحیح به همان دینی که دارند به بهشت روند و حتی اگر موحد نباشند نیز به شرط عمل صالح عذاب نخواهند شد هرچند به بهشت هم نخواهند رفت.مطلب آخر سیر را بخونی همه چی برات حل میشه.اینها همه اش سوء برداشت های شماست از دینتون. ,
    این ایه با سخن شما در تعارض است که تنها مسلمین و از مسلمین هم تنها شیعه مذهبان راهی بهشت می شوند این چه نگاه تنگی است که شما نسبت به روز قیامت دارید پس بگویید که این بهشتی که خداوند در هفت طبقه آفریده است برای ما شیعیان آفریده شده و تمام ابنای بشر از آن محرومند.تازه تنها شیعیان واقعی هستند که راهی بهشت می شوند نه ما که تنها از این فرقه فقط نام او را یدک می کشیم و هیچ یک از تعالیم اصیل ائمه را در زندگی خود وارد نمی کنیم.
    شما می گویید یک مسیحی که تمام عمرش را در خدمت انسانها بوده است برای یتیمان خانه ساخته است به مستمندان کمک می کرده است از دروغ متنفر بوده است در طول عمرش آزارش به مورچه هم نمی رسیده است وقتی روز قیامت فرا می رسد خداوند به او می گوید که تو چرا مسلمان نبودی و به خاطر اینکه او مسلمان نبود او را راهی جهنم می کند آیا وجدانت چنین خداوندی را می پذیرد گویی که خداوند در پی بهانه است که انسانها را راهی جهنم کند نه برادر من خداوند در پی بهانه است که انسانها را راهی بهشت کند.بهشت را به بهانه دهند به بها ندهند.
    پاسخ:
    من هیچ وقت این ادعایی که شما فرمودید نکردم.بازم تکرار می کنم:ما معتقدیم که کسانی که پیام اسلام به آنها نرسیده و حجت بر آنها تمام نشده نیز اگر موحد باشند می توانند با عمل صالح و ایمان صحیح به همان دینی که دارند به بهشت روند و حتی اگر موحد نباشند نیز به شرط عمل صالح عذاب نخواهند شد هرچند به بهشت هم نخواهند رفت.مطلب آخر سیر را بخونی همه چی برات حل میشه.اینها همه اش سوء برداشت های شماست از دینتون. ,
    درود
    در باب توضیحات شما ایمان نزد بزرگی مثل مرحوم مطهری یعنی در جستجوی حق و حقیقت کسی که در طول زندگی در پی حق باشد او مومن واقعی است و خداوند وعده بهشت را به چنین شخصس داده است چه بسا مردمی که لفضا مسلمان هستند ولی باطنا کافر و چه بسا مسیحیانی که لفضا مسیحی و در باطن مومن هستند.ما نباید در بند الفاظ گیر بیافتیم شاید یک مسیحی که در جستجوی حق و حقیقت بوده است حقیقت را در آیین مسیحت دیده است و برای خود استدلالات خود را داشته است و اگر دلیل قانع کننده ای از طرف دیگران در رد دین خود می شنیده است آیین خود را عوض می کرده است چنین شخصی به نظر من با اینکه لفضا مسیحی است ولی باطنا مسلمان است.
    در احوال برتراند راسل نوشته اند که وقتی دوستش از او پرسید اگر زمانی من در دادگاه محکوم بودم و تنها راه نجات من دروغ گویی تو در دادگاه بود تو آیا دروغ می گویی و جان من را نجات می دهی یا اینکه راست می گویی و جان من را به خطر می اندازی راسل پاسخ می دهد که تو دوست من هستی ولی من هیچوقت حقیقت را قربانی دوست نمی کنم این شخص یکی از بزرگترین منتقدان ادیان است ولی با این حال او در طول زندگی در جستجوی حق بوده است این شخص به نظرم با اینکه
    پاسخ:
    سلام1. شهید مطهری هم همون نظراتی رو دارند که بنده در مطلب و در جواب شما نوشته ام. ایمان برای کافر هم می تواند معنی داشته باشد. اصولا معنی لغوی ایمان که مشخص است و حتی یک جنایتکار هم می تواند به روش خود ایمان داشته باشد. مغلطه نکنید. منظور اصطلاحی ایمان در علوم قرآنی و اسلام مشخص است و وقتی اسلام از مومن یاد می کند به معنی کسی است که به خدا و پیامبر زمانه خود ایمان داشته باشد.2. نپذیرفتن اسلام از کسی که ندای اسلام را شنیده به معنی گردن ننهادن بر فرمان خداست و شرک به حساب می آید.3. تا جایی که حافظه من یاری می دهد این داستان رو درباره کانت نقل کرده اند که اصولا ربطی هم به بحث ما نداره. حقیقت آیا غیر کشف خواسته خدا و پیروی از اون خواسته است؟ ,
    لفضا کافر است ولی در باطن مومن است زیرا که او حتی دوستش را قربانی حقیقت می کند.
    اما در باب سبل اسلم من با اینکه هنوز نتوانسته ام قران را بصورت کامل بخوانم ولی نکته ای که از خواندن چنین کتاب عظیمی به دست آوردم این بوده است که خداوند در کتابش سخنان اصلی اش را در یکی دو آیه برای زیرکان گفته است که سخنان دیگرش را در آن موضوع برای عوام مطرح کرده است و  مثلا در سوره رعد آیه  35 چنین آیه ای آورده است((مثل الجنه التی وعد المتقون تجری من تحتها الانهار اکلها دائم وظلها تلک عقبی الذین اتقوا وعقبی الکافرین النار))(مثل بهشتی که برای متقیان وعده دادند چنان است که نهرها زیر درختانش جاریست و ...))در این آیه خداوند گفته است که مثل جنتی که ما برای متقیان وعده داده ایم این است که رودها در زیر درختانش جاریست و ...این کلمه مثل که در ابتدای این آیه آمده است این مفهوم را می رساند که تمام آن وصفهایی که در بهشت برای متقیان آمده است تنها مثلیست از بهشت واقعی و بهشت واقعی توصیف ناپذیر است که کسی مثل پیامبر اسلام از راه تمثیل برای وصف بهشت استفاده کرده است دچار شگفتی شدم وقتی این آیه به گوشم رسید البته من چندان آدم زیرکی نیستم که...
    پاسخ:
    1. خب این تفسیراز ایمان صحیح نیست. ایشون (چه کانت که موحد بوده و چه راسل ملحد) اگر هم ایمان داشته باشند در مثال شما به راست گویی ایمان دارند و دلیل عقلی برای ارتقای ایمانشون به موحد بودن وجود نداره.2. دوست خوبم لطفا بدون علم درباره قرآن تفسیر صادر نکنید ,
    به چنین نتیجه ای برسم بلکه آن را در یکی از سخنرانی های علامه جعفری شنیدم.باری این آیه بر تمام آیات مربوط به بهشت و جهنم پرده ای از ابهام انداخته است که ما آیا آن سخنان را بپذیریم یا تنها این آیه از قران را.
    مسئله سبل السلم هم به نظرم همین موضوع را می رساند سبل جمع سبیل به معنی راههای متعدد است و خداوند خود گفته است که من کسانی را که رضای من را دنبال می کنند به راههای امنیت و سلامت دنبال می کنم و راههای رسیدن به درجه امن و عافیت متفاوت است.کسی مثل دکتر سروش از همین آیه استفاده کرده است و عقاید خود را مطرح کرده است اگر شما صد آیه از صراط مستقیم بیاورید همین یک آیه کافی است که من بیاورم که راههای رسیده به سلام(که به اعتقاد من سلام را می توانیم یکی از اسما خداوند بدانیم و بگوییم که راههای رسیدن به خداوند)متعدد است و با استفاده از آیه 62 سوره بقره بگوییم که خداوند هر کس را به یک طریقی هدایت می کند اگر آن شخص در پی حق و حقیقت باشد.
    برای من قابل هضم نیست که کسی مثل شکسپیر را که یکی از افتخارات بشریت است و معتقد به آیین مسیحیت است را گمراه بدانم زیرا سخنان او سخنان یک آدم گمراه نست یا من نمی توانم بگویم...
    پاسخ:
    2. برادر خوبم لطفا بدون علم درباره قرآن تفسیر صادر نکنید3. در مورد سبل و صراط اتفاقا همون آیه ای که شما مثال زده بودید نشاندهنده حقیقت مطلب است و تعجب می کنم از اینکه متوجه نشده اید. چه آنکه در همون آیه ظلمات جمع بسته شده و نود مفرد آمده و آیه هم به یهدی الی صراط مستقیم ختم شده نه به صراطهای مستقیم.شما و بقیه خوانندگان رو به خوندن دقیق مطلب و پاسخ کامنتهای قبلی توصیه می کنم. 4. در مورد شکسپیر . امثال آن من در کامنت قبلی جواب دادم. برادر خوبم چرا اصرار دارید اسلام رو در زمینه نجات یک دین مطلق گرا معرفی کنید و این در حالیه که من گفتم از نظر ما مسیحیانی که ندای اسلام رو نشنیده اند می توانند وارد بهشت شوند به شرط عمل صالح. ,
    که کسی مثل مولانا که حقیقت را به عینه می دیده است و برای بشریت ارمغان های فراوانی آورده است گمراه بوده است زیرا مذهبش با مذهب من شیعی فرق داشته است و صدها انسان بزرگ دیگر مثل حافظ و سعدی و دانته و جان میلتون و جان بانیان و ...همگی گمراه بوده اند و صراط مستقیم که همان مذهب تشیع است را گم کرده اند  این موضوع حداقل برای من قابل هضم نیست زیرا این افراد را هدایتگران بشریت می دانم این به نظر من جزو عقاید درونی دکتر سروش است و نمی تواند این عقیده را از دیگران اخذ کرده باشد من خود قبل از اینکه با آثار دکتر سروش آشنا شوم به این موضوع معتقد بودم و وقتی با دکتر سروش آشنا شدم او را هم عقیده خود یافتم و مجذوب او شدم شما نمی توانید ادعا کنید که من این عقیده خود را از دکتر سروش اخذ کرده ام یا نمی توانید بگویید که دکتر سروش این عقیده را از اروپاییان تقلیدا اخذ کرده است زیرا این جزو عقاید درونی او بوده است و دیگران را همقیده خود یافته است.
    پاسخ:
    1. نباید بحث علمی رو با مباحث ادبی و عرفان خلط کرد. شما از کجا می دانید مولانا حقیقت را به عینه دیده. با وی بودید که مکاشفات رخ دادند؟! 2. در مورد غیر مسلمانان در کامنت قبل پاسخ دادم.3. در مورد حافظ ایشان شیعه بوده.4. سعدی و مابقی هم بنده نمی دانم حجت بر آنها تمام شده یا نه و ایا تقیه کرده اند یا نه و ... . به هر حال بزرگی این اشخاص ربطی به دلایل عقلی و فلسفی - کلامی ندارد. ما بحث عقلی در این مطلب کرده ایم. کاش به جای بحث سلبی انتقادات تحقیق من را به سروش نقد می کردید برادر.5. درصد هدایت شدن و در راه بودن هیچ کس دقیقا بر ما مشخص نیست ولی از یک سو ما موظف به عمل بر طبق معیارهای دین و مذهب بر حق هستیم و از یک سو مکلف به عمل به ظاهر. در میان همین شیعه های 12 امامی هم خدا می داند چند نفر آدم بتوان یافت و اصولا آیا خود ما از آنها ییم یا خیر! ولی مطئنا بر اساس نص صریح قران می توان با قاطعیت گفت اگر کسی ندای اسلام ناب محمدی و مذهب علوی را شنیده باشد و ایمان نیاورده باشد و برای این ایمان نیاوردن دلیلی عقل پسند نداشته باشد جایش در جهنم است حتی , جایش در جهنم است حتی اگر بزرگترین شاعر دنیا باشد چون به بزرگترین حقیقت که مطلوب خالق خلقت بوده خیانت کرده است.6. من بدون اینکه کاری به منشا’ این عقیده داشته باشم در این مطلب مفصلا آنرا نقد کرده ام. نقد علمی. ولی شما جوابی نداشتید که بدهید.ضمنا اگر این عقیده آنگونه که شما ادعا کردید درونی است چرا در من نیست؟! ,
    اولا در باب مولانا که من گفتم که او حقیقت را به عینه می دیده است این ادعای من نیست سخن علامه جعفری است در کتابی که در نقد مثنوی گفته است او یکی از بزرگترین نقادان مولانا است
    گفته اید که بدون علم در باب قران سخنی نگویم مگر شما نسبت به قران عالم هستید که از قران سخن می گویید شما در کامنتی گفته اید البته اینها نظر شخصی است طبق استدلال شما مگر شما عالم به قران هستید که نظر شخصی خود را در باب قران می آورید شما نظر شخصی خود را آوردیده اید و من هم نظر شخصی خود را این به نظر شما مشکلی دارد؟!
    اما در باب ایمان سخن مرحوم مطهری در کتاب عدل الهی این است که کسی که در جستجوی حق و حقیقت باشد مومن است و مثال دکارت را می آورد و می گوید که او در جستجوی حق و حقیقت بوده است و لاجرم مومن است باری مومنانی مثل دکارت فراوانند زیرا نمی خواهند حقیقت را بپوشانند و به اصطلاح کافر نیستند.
    با این تفسیر من گفتم شاید کسی که مسیحی باشد حقیقت را در آیین مسیح یافته است و اسلام را بر حق نمی داند و برای خود استدلالات خود را داشته است این به نظر من مومن فطری است زیرا او در پی حقیقت بوده است و حقیقت را در آیین مسیحیت یافته است.
    پاسخ:
    1. سخن علامه نیز که بنده ارادت تام و تمام به ایشان دارم از دو حالت خارج نیست: یا استدلال عقلی دارد که باید ان را دید و بعد قضاوت کرد و یا تجربه شخصی دینی دارد که این تجربه انتقال ناپذیر است. پس برای بنده و شما حجیت ندارد. این موضوع در خصوص تمامی مباحث مطروحه در عرفان صحت دارد. چه آنکه عرفان را به نظری و عملی تقسیم کرده اند و بخش نظری را بدون استدلالات عقلی نمی توان فهمید و بخش عملی را نیز بدون سیر و سلوک.2. برادرم اولا بنده در همان نظری که گفتم ذکر کردم که این نظر من است و شما رو به تفسیر المیزان ارجاع دادم. و دوما نظر بنده در راستای تفاسیر قرآن بود و این نظر شماست که شاذ و خلاف مشهور بوده و نیازمند علم شما به تفسیر قرآن است. به قول معرف البینه علی المدعی.3. در خصوص نظر شهید مطهری من عدل الهی رو دیده ام . ببین برادر خوبم اگر واقعا به جای گوش دادن به سخنان سروش کتب علامه مطهری رو می خوندید الان هم از نظر علمی قوی تر می بودی و هم اصلا این شبهه برات پیش نمی یومد. شهید مطهری در عدل الهی دقیقا همون چیز , شهید مطهری در عدل الهی دقیقا همون چیزی رو که بنده برات نوشته ام نوشته و اون اینکه بنا به نص صریح قرآن خدا کسی رو که براش رسولی نفرستاده عقاب نمی کنه و در صورت اینکه وی دارای روحیه تسلیم در مقابل حقیقت باشه (مثل دکارت که از گزاره من شک می کنم پس هستم به وجود خدا ایمان اورد) این فرد به شرط عمل صالح می تونه حتی وارد بهشت بشه. جالب اینکه شهید از قول دکارت نوشته که وی گفته من نمی گم مسیحیت بهترین دینه بلکه در میان اونچه من میشناختم بهترینه. باید این رو هم در نظر بگیری شهید مطهری مفروض گرفته اعتقاد به اسلام بالاترین حقیقته و اگر کسی از اون خبر داشته و ایمان نیاورده این جزو افرادی که دارای روحیه تسلیم هستند نیست. این از افرادیه که حکم دل خودش رو بر حکم عقل ارجحیت می ده. عقل رسول باطنیه که در همه انسانها وجود داره.شهید مطهری هیچ وقت نگفته کسی مؤمنه که در جستجوی حقیقت باشه. نکته مهم که دوباره تاکید می کنم اینکه روحیه تسلیم دربرار حقیقت داشتن یک چیزه و تسلیم اسلام شدن یک چیز. چرا که تا کسی با اسلام مواجه نشده باشه نمیشه از اون توقع داشت مسلمان باشه. ولی کسی که حجت بر اون تمام نشده باش , ولی کسی که حجت بر اون تمام نشده باشه اگر روحیه تسلیم درمقابل حقیقت و حقانیت رو داشته باشه خداوند اون رو به خاطر مسلمان نبودن عذاب نمی کنه و حتی به شریط عمل صالح می تونه وارد بشهت هم بشه. ,
    راستگویی تنها مثالی بود از حقیقت که من مثال آوردم منظورم این بود که کسی که در جستجوی حقیقت است مومن است و این سخنیست که تمام حقایق عالم را در بر می گیرد.
    اما در باب شاعری مثل شکسپیر به نظر شما یک آدم گمراه می تواند بیاید و سرخود هملت بسراید مسلما او به حقیقتی رسیده است که توانسته است چنین نمایشنامه ای بسراید و اگر شما با صد دلیل برای من توضیح دهید که او گمراه است و وارد جهنم می شود من نمی توانم بپذیرم.
    همین عامل باعث می شود که من به صراطهای مستقیم دکتر سروش اعتماد کنم و بگویم حقایق بر هر شخصی به صورتی جلوه می کند بر کسی مثل جان میلتون که مذهبی متعصب
    بوده است و برای اثبات بر حق بودن مذهبش که مسیحی است کتابهای فراوان نوشته است به صورت آیین مسیحیت جلوه کرده است به یک بودیسم به صورت آیین بودایی جلوه کرده است برای یک مسلمان به صورت ایین اسلام جلوه کرده است اینها جزو عقاید درونی من است و اگر من در روز قیامت در مقابل خدا قرار گرفتم از این استدلال خود دفاع می کنم.و  میگویم که ای خدا خود تو  در قرانت  گفته ای  که راههای رسیدن به تو بسیار است و تو هر کس را که بخواهی به این راهها هدایت می کنی.
    پاسخ:
    1. "کسی که در جستجوی حقیقت است مؤمن است"؟! این نظر شخصی شماست برادر نه حکم دین. وقتی خداوند می فرماید که: "مسلماً این راه مستقیم من است ؛ بنابراین از آن پیروى کنید و از راه‏هاى دیگر پیروى مکنید که شما را از راه او پراکنده مى‏کند. انعام 153 " و " إن الدین عند الله الاسلام" و "و هر که جز اسلام، دینى [دیگر] جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است. (آل عمران٨۵)" و "او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند. (توبه٣٣)" و ... که همه این آیات رو به همراه دلایل عقلی در مطلب تجربه نبوی ذکر کرده ام. چگونه با این هم دلیل و شاهد می توان به تز شما ایان آورد که هر که دنبال حقیقت باشد مؤمن است. در بهترین حالت وی تسلیم در مقابل حقیقت است ولی وی تا زمانی که اسلام به وی عرضه نشده و در آزمون ایمان شرکت نکرده نه متصف به صفت مؤمن است و نه کافر. در عین حال اگر واقعا دارای روحیه تسلیم حق بودن باشد در آخرت با وی مانند کسی که ایمان آورده برخورد خواهد شد. این در خصوص شکسپیر دکارت و ... , این در خصوص شکسپیر دکارت و ... صادقه. اصولا دین اسلام از این منظر(در مسئله نجات) مشکل و خلائی مانند مسیحیت ندارد که بخواهیم آنچه مسیحیان با دین خود کردند را در مورد اسلام تکرار کنیم. مطالب من رو خوب نخونده اید برادر وگرنه اختلافی پیش نمیومد.2. در خصوص این جلوه هایی که فرموده اید باز از دست پخت ها ناپخته سروش و جان هیک است. نه خیر برادر خوبم. هر کس که خداوند به وی عقل داه باشد نمی تواند از زیر بار مسئولیت حقیقت شانه خالی کند. هیچ کس نمی تواند بگوید بت پرست هم جلوه ای از حقیقت را دیده است. حد اقل بت پرستی که ندای توحید (حالا از هر دینی) به او رسیده باشد. هیچ کس نمی تواند بگوید بی دین هم جلوه ای از حقیقت را دیده است. حد اقل اگر ندای دینی به وی رسیده باشد. شما هم برادر عزیزم اگر تمایلات شخصی خود را کنار نگذارید و با عقل محض به موضوع ننگرید (که در ان صورت مسلما حکم عقل را در این خصوص قبول خواهید کرد که هم شهید مطهری گفته و هم من برایتان تکرار کردم) فردای قیامت در مقابل خدا مسئولید و باید پاسخ قرآن را بدهید که چرا ... ؟! مگر در این کتاب بارها و بارها نیامده که و من اظلم من من افتری علی الله کذبا! , چرا میل قلبی خود را به نام سخن خدا طرح کردی؟! چگونه از قرآن که اینقدر واضح بارها و بارها گفته است تنها راه رسیدن به سعادت اسلام است و من آیات آن را آوردم اینگونه برداشت کردی که هر کس می تواند هر دینی داشته باشد ولو پیام اسلام را هم شنیده باشد!؟ آیا تفسیر شما از آن آیه در خصوص سبل واضح تر و متقن تر بود و یا نص بدون تفسیری که بنده از آیات دیگر نقل کرده ام؟!خواهش می کنم لااقل یک بار هم که شده مطالب من رو کامل، با دقت و بدون ذهنیت بخونید و بعد کلاه خودت رو قاضی کنید. این مطالب مطالب من هم نیست که یک دانشجوی ساده هستم حرف متخصصان دینه. تحقیق بنده است. ,
    در اینکه کسی مثل مولانا به پلورالیسم دینی معتقد است که شکی نیست او در چند جا از کتاب عظیمش به نام مثنوی اختلاف در آرای ادیان را تنها در تفاوت نظرگاه آنها می داند او می گوید که چون ادیان هر یک با دید خود به حقیقت نظر کرده اند و هر یک تجربه خاص خود را از حقیقت داشته اند لاجرم بین این تجربه ها تفاوت دیدگاه به وجود می آید مولانا در این باب چنین می گوید((از نظرگاه است ای مغز وجود/اختلاف مومن و گبر و یهود))باز مثالی که مطرح می کند همان مثال فیل است در تاریکی که هر کس وارد این تاریکی می شود تا فیل را ادراک کند بهره ای از حقیقت می برد یا در داستان موسی و شبان می گوید((هر کسی را اصطلاحی داده ام/هر کسی را سیرتی بنهاده ام/در حق او مدح و در حق تو ذم/در حق او شهد و در حق تو سم/هندیان را اصطلاح هند مدح/سندیان را اصطلاح سند مدح/ ما زبان را ننگریم و قال را/ما روان را بنگریم و حال را...))این ابیات به وضوح عقیده مولانا را در این باب مطرح می کند که خداوند می گوید که من برای هر انسانی سیرتی بنهاده ام و هر کس با زبان خود مرا مدح و ثنا می کند و ...
    پاسخ:
    همین مولانا در همین مثنوی اشعار بسیار تندی در رد تفکر تکثرگرایانه دارد. و پیروان ادیان دیگر را به شدت تخطئه می کند. حالا ما باید کدام نقل را بپذیریم؟البته از نظر اصولی تخطئه رو باید بپذیریم که حال ندارم دلیلش رو بگم ولی نکته از این مهمتر اینکه مگر حالا چسبوندن این نظریه به مولانای بنده خدا چه دردی از سستی عقلی نظریه سروش دوا می کنه؟! به این می گن مغالطه توسل به بزرگان. ببین برادر خوبم اینکه کسی هر چقدر هم بزرگ، حرفی رو زده باشه بخشی از استدلال شما نمی تونه باشه مگر این حرف رو بتونی با دلایل عقلی ثابت کنی یا با دلیل عقلی به وحی متصل کنی. که این کار هم نیازمند چند تا علم مانند درایه و حدیث و رجال و تفسیر و ... است. من اینها رو در مطلب نوشته ام. چطور نخوندی؟ ,
    و این سخن معروف که از آیین تصوف برای ما باقی مانده است همین موضوع را می رساند که بزرگان متصوفه ما به پلورالیسم دینی معتقدند این سخن که به تعداد انفاس روی زمین راه به سمت خداوند وجود دارد و اگر کسی در جستجوی حقیقت باشد خداوند او را به راههای سلامت و امنیت راهنمایی می کند.
    اما در عصر حاضر حتی بزرگترین سنت گرای ایران یعنی جناب دکتر نصر هم به پلورالیسم دینی معتقد است او برای این موضوع مثال نور و منشور را می آورد او می گوید که نور که حقیقت مطلق است وقتی در مقابل منشور قرار می گیرد به چند رنگ تبدیل می شود منشور در اینجا نقش متجلی شدن حقیقت را بازی می کند یعنی وقتی حقیقت در این عالم متجلی می شود به صورت شکلها و رنگهای متفاوتی جلوه گر می شود و هر پیامبرای عاشق یک رنگ ازین رنگها می شود و به تبع آن پیروان این پیامبران هم عاشق همان رنگ می شوند ولی ما اگر به یک دید از بالا به این موضوع بنگریم خواهیم دید که یک حقیقت وجود دارد و تنها تجلی این حقیقت است که به صورت بسیار در این عالم وجود دارد.
    اگر ما به این موضوع معتقد باشیم لاجرم به این نتیجه می رسیم که حق نسبی است و در زمان و مکان های خاص تغییر می کند.
    پاسخ:
    1. متصوفه اصولا از نظر اسلام مردودند. ائمه به شدت آنها را تخطئه نموده اند.2. آن سخن هم مال متصوفه نیست که حدیث است و البته حدیث ضعیفی است. از آن گذشته اینجا هم سخن از "طرق" است و نه صراط. و باز مسئله محکم و متشابه است و اینکه چرا شما محکمات قرآن کریم را نمی بینید و به زور می خواهید نظر شخصی خودتان را از دل احادیث و آیات آن هم به ناحق استخراج کنید. شما اگر یک جای کل متون دینی دیدید که گفته شده صراطهای رسیدن به خدا متفاوت است من با شما هم عقیده می شوم. تفاوت میان سبل و طرق از یک سو و صراط مانند تفاوت باندهای یک بزرگراه با کلیت آن بزرگراه است. بله راه های رسین به خدا متفاوت و متکثر است ولی در چارچوب تسلیم امر خدا بودن و نه خارج از آن. کدام عقل سلیمی می پذیرد که خداوند ادیان را در طول همدیگر بیهوده فرستاه باشد و بشر را مختار به انتخاب میان هر کدام از آنها! آن هم وقتی که خود خداوند در کتاب خود بار ها و بارها تاکید کرده غیر از اسلام دینی از انسان ها ژذیرفته نیست!2. در مورد نصر باز مرتکب مغالطه توسل به بزرگان شده اید. اینکه نصر اینگونه می اندیشد دلیل بر صحت این اندیشه نیست. دلیلی عقلی بیاور برادر. این , این حرف ها دردی از نظریه تکثرگرایی دینی درمان نمی کند. می خواهی همین الان چند تا نظریه مشابه همین برات درست کنم. چه کسی میخاد نسبت این نظریات رو با واقع مشخص کنه. اگر این نظریات درباره دینه که نص دین این نظریات رو رد می کنه و اگر عقلیه که کو دلیل عقلی؟!3. حق نسبیه!! خیلی خب من از شما این حرف رو قبول می کنم و به همین خاطر عرض می کنم آخه برادر من اگر به نسبی گرایی معتقد هستی چرا وقت ما رو می گیری. چرا؟ چون شما حق رو اینطوری که نوشته اید دیدی و من اینطوری که نوشته ام. پس چرا اینقدر تو سر و کله هم بزنیم. هر کسی برای خودش سهمی از حقیقت داره. شما چرا اینقدر بخیلی و برای مخالفان خودت سهمی قائل نمیشی. آخه برادر من چرا نظریه ای رو که تبعاتش رو نمیدونی مطرح می کنی? اگر به نسبی گرایی معتقد بشیم دیگه اصا در بحث و گفتگو بسته میشه و اصولا ارسال رسل و تبلیغ ادیان بی معنی و عبث خواهد شد. چرا که هر کسی از منظر خودش درکی از حقیقت داره و چه لزومی داره که پیامبران درک خودشون ر , نظر خودشون رو به دیگران منتقل کنند! ,
    برادر گرامی شما در این قضیه با دید درون دینی نظر می اندازید مسلما مطلب شما درست است که دین نزد خدا  همان اسلام است ما همگی معتقدیم که دین اسلام بر حق است ولی شما با این دید درون دینی نمی توانید یک مسیحی را مجاب کنید که دین اسلام بر حق است شما نمی توانید با یک گزاره ساده از قران که ان الدین عند الله اسلام با یک مسیحی به مناظره بنشینید و به او بقبولانید که چون در قران آمده که دین نزد خدا همان اسلام است پس شما بر حق نیستید.زیرا همین گزاره را یک مسیحی هم می تواند بیاورد همین گزاره را یک یهودی هم می تواند بیاورد این گزاره را یک بهایی هم می تواند بیاورد نزد یک یهودی هم دین بر حق یهودی است نزد مسیحی هم دین بر حق مسیحی است و ... اینکه بعضی ها می گویند که دین باید جزو عرصه های خصوصی انسان قرار گیرد منظورشان اینست که فرضا یک مسلمان وقتی در مقابل یک مسیحی قرار می گیرد نمی تواند با استناد به یک آیه از قران او را مجاب کند ازین لحاظ دین باید جزو عرصه های خصوصی انسانها قرار گیرد و در این موارد که حق از باطل تمییز داده نمی شود یک قول فرا دینی کارساز است.
    پاسخ:
    مثل اینکه مطلب رو خوب نخوندی
    ایراد ما به سروش در خصوص ادعای عدم حقانیت اسلام ربطی به محاجه با دیگر ادیان نداشت
    ما برای آنها دلایل کلامی دیگری مطرح می کنیم
    ولی گفتیم چون سروش بحث خود را در چارچوب دین اسلام مطرح کرده نمی تواند از نقد درون دینی فرار کند
    مث اینکه کسی بخواد بره تو زمین فوتبال بازی کنه ولی بگه من خطای هند رو فبول ندارم
    اگر ایشون قبول داره قرآن کتاب خداست پس نمی تونه برخلاف متن صریح قرآن ادعایی من در آوردی بیان کنه
    کاری که ایشون کرده
    مثلا قرآن می فرماد تنها دین مورد قبول نزد خداوند اسلام است
    بعد ایشون میاد میگه اینطور نیست
  • جمال اسکویی
  • ومرا پرستش کنید که این راه مستقیم است
    «و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم »
    همین آیه قران برای تکثر دینی کافیست مگراینکه شما با قران هم مشکل داشته باشید


    پاسخ:
    معلومه اصلا مطلب رو نخونده ایدعیبی نداره بیشتر طرفدارای سروش همینجورینداولا؛ تفسیر شما از این آیه کریمه ای که نوشتی اصلا منطقی نیست. چرا که یکی از مصادیق تعبد خداوند پیروی از تمام دستورات کتاب الله است. و خداوند در جای جای قرآن صریح و بی پرده فرموده هر کس به غیر اسلام دینی برگزیند از گمراهان است.(البته از زمان رسول الله ص به بعد)دوما؛ من 5 دسته آیه در بخش نقد درون دینی نظریه صراطهای مستقیم آورده ام که بر همین مسئله تاکید دارند و در تناقض صریح با ادعای سروش هستند. هر کدوم از این دسته ها شامل آیات فراوانی هستند و تاکید دارند که تنها دین بر حق از زمان خاتم الانبیا’ ص به بعد دین اسلام خواهد بودحالا باید تفسیر شاذ و سلیقه ای شما از آیه مورد اشاره تون رو قبول کنیم یا این همه تاکید صریح و روشن خداوند متعال رو در قرآن کریم؟!تازه این همه غیر از دلایل عقلی و نقلی دیگه است که در مطلب آورده شده و شما هیچ کدوم رو ندیدی ,
    تشکر می کنم از مطالب خوب و استدلال های صحیحی که ایراد کردید چه در متن و چه در پاسخ به دوستان.
    یک نکته درباره نظریه دکتر سروش بکم اینکه : 1) می تونیم اینجا اون مثال معروف لا تقربو الصلاه ، انتم سکارى را مطرح کنیم ، اینکه بگیم خدا خودش در قرآن گفته نماز نخونید و به حرمت نماز که منظور آیه هست که در حال مستی شکسته می شود بی توجه باشیم 2) می شود گفت با این استدلال آقای سروش و چندی دوستان ، قبول کرده ایم که در قرآن کریم تناقض و در پی آن نقض و کاستی وجود دارد ، در حالی که این مهم طبق نص صریح قرآن که که نگوییم که شاید کم و کاستی دارد ، لا اقل طبق گفته علما و بزرگان و امامان معصوم مردود است که دوستان نظر دهنده هم این مهم را طبق آنچه اینجا من خواندم پدیرفته اند، پس نمی شود آیات قرآن را جدا جدا برسی و بعضا تفسیر به رای کرد ، 3) همانطور که دوست خوبمون هم گفتند و من هم در دو نکته قبل بدان اشاره کردم ، وقتی بپذیریم که آیات قرآن با هم متناقص نیست ، در طول این آیه خداوند راه صحیح و راه مستقیم و اصطلاحا نور را بیان می کند که ، در رد این استدلال و تفسیر همین کافی به نظر می رسد ، 4) در یکی از نظر ها یکی از دوستان از آیه از قرآن ممباب توصیف بهشت ، اظهار شگفتی کرده بودند و یک تحلیلی هم از خودشون یا از جایی مطرح نمیدند ، حال این را به این بحث و این قضیه می خواهیم تعمیم بدهیم ، وقتی آیات قرآن از منظر معنی و مفهوم و لغوی و کلامی شگفت انگیز است ، و در زیر بعضی شان نزول و چندین صفحه تفسیر از بزرگان علم لغت و کلام و اسلام شناس نیاز می باشد ، چگونه می شود در مورد این آیه تنها با نگاه سطحی و صرف توجه به معنی آن (که با توجه به معنی هم چنانچه گفته شد برداشت دیگری حاصل می شود) به تفسیر به رای و ارائه استدلال بپردازیم.5) نکته آخر که مطمئنا در اینجا به چشم نمی خورد ، امیدواریم راه هدایت و برنامه زندگی ما یعنی اسلام اصلاح کننده و کمک کننده جهت گیریهای فکری و عقلیمان باشد ، نه توجیه کننده.
    سلام.تمام مباحث رو خوندم.از اینکه دوستانه و روشنگرانه است خدا را شاکرم.نکته کوچکی برحسب معتم بودنم عرض
    قبول حقانیت همه ادیان مثل اینه که معلم کلاس پایینتر دانش اموز یا دانشجو را تعلیم و مپروراند و جهت ادامه حرکت رشدش او را به معلم پایه بالاتر تحویل دهد. خنده داراست متعلم مثلا دانش اموز دبیرستان برای اشکالات انتگرال و مشتق یا مباحث فیزیک و شیمی به معلم دبستانش مراجعه کند و منابع درسی ایشان را محل رفع مسایل خود قرار دهد.(بافرض اینکه معلمین تفاوت هایی بلحاظ دریافتهای وحیانی و ابلاغ شریعت در حیطه ی که مکلف بودند متناسب با افزایش بلوغ فکری اجتماعی و... داشته اند و بتدریج کاملترین دین و حلیم و مهربانترین پیامبر امده)
    توجه به این نکته بسیار ضروریست که ترفند شیطان در اخرالزمان در استفاده از نیروهای غیبی و معنوی برای فریب انسانها پررنگتر خواهد بود. یعنی ابلیس بدلیل گرایش شدید مردم به معنویت در هزاره سوم(پس از انکه از همه راههای قبلی مثل اصالت پوچی.لذت و...مایوس شدند)ادمهها را از طریق تحریف معنویت و فیگورهای معناگرا مثل سروش خراب و گمراه میکند.یاحق
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از نظرتون
    دقیقا همینطوره
    در خصوص کامنت خصوصی تون هم باید بگم فرقی نمی کنه
    اینها اعتباریاتند
    البته خوب اون التفات شما به بنده هم محلی نداره
    بنده بی سواد بی سوادم
    اینها همه تحقیقات بنده است و از روی دست دیگران نوشته ام اکثرشان را
    وگرنه از خودم هیچ ندارم
    باز هم ممنون
    خود سوز بودن پلورالیزم

    به نظر مى رسد نظریه پلورالیزم و پذیرش حقانیت ادیان، وقتى پایش به قلمرو دین اسلام برسد یعنى مطابق مبناى خود بخواهد حقانیت اسلام را نیز بپذیرد، دست به انتحار زده است. توضیح این که پذیرفتن حقانیت دین یهود یا مسیح هیچ منافاتى با پذیرش حقانیت ادیان دیگر ندارد بلکه چه بسا مطابق اصول یهود و مسیح نیز باشد چرا که در آن ها وعده و بشارت ظهور دین بر حق پسین داده شده است و شخص معتقد به پلورالیزم مى تواند بعد از پذیرش حقانیت یهود و مسیح سراغ ادیان دیگر برود; امّا وقتى آیین اسلام را نیز یکى از ادیان بر حق معرفى مى کند معناى آن این است که اسلام و اصول مسلم آن نیز برخاسته از حقیقت است. در اینجاست که با یکى از اصول مسلم اسلام یعنى اصل «نسخ» ـ که بر انقضاء حقانیت ادیان پیشین دلالت مى کند ـ مواجه مى شود. در این صورت، اگر آن را نیز بپذیرد، لازمه اش دست کشیدن از ادعاى تعدد ادیان است پس:
    «لازمه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانى تسلیم شریعت همان پیامبرى باشیم که دوره اوست، و قهراً لازم است در دوره ختمیه آخرین دستورهایى که از جانب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و این لازمه اسلام یعنى تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست.»

    حکم عقل به پیروى از پیام آخر

    بعد از پذیرفتن حقانیت ادیان در عرض هم، عقل دلیلى دیگر براى انتخاب اسلام مى یابد و آن این که عقل حکم مى کند که مکلّف، پیام و تکلیف آخر مولى را براى خود مبناى عمل و حجت قرار دهد. از این رو مى باید اسلام را برگزید.
    «لازمه تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهاى اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است.»

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی