سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۱ مطلب در اسفند ۱۳۸۷ ثبت شده است

به یاد شهدای مسجد فاطمیه اهواز

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۲۰ نظر

بسم الله 

چند روز پیش بچه های مسجد ما - اگه من لایق باشم که خودم رو از اهالی این مسجد بدونم - یه یادواره برای شهدای مسجد برگزار کردند. حاج آقای دسمی از همرزمان شهدای مسجد و حاج آقای تائب، سخنرانهای برنامه بودند. جای شما خالی یادواره جو معنوی فوق العاده ای داشت. من در مطالب بعد اگه خدا توفیق بده به ابعاد خاص شهدای مسجد فاطمیه خواهم پرداخت، ولی در همین مطلب خوبه عجالتا به این نکته اشاره کنم که ویژگی خاصی که من رو شیفته شهدای این مسجد و علی الخصوص شهید سعید صوفی زاده کرده، دید تشکیلاتی داشتن به مسائل فرهنگی و اسلامی است. به قول مجری برنامه یادواره که فرازی از خاطرات همرزمان شهدا رو قرائت می کرد: "شهید صوفی زاده مؤمنی نبود که درون خودش محدود بمونه،‌ بلکه به فکر این بود که همه اطرافیانش رو رشد بده و بالا بکشه".
زمان جنگ،‌ این شهدای بزرگوار و همرزمهاشون توی اهواز با هدایت آیت الله موسوی جزایری،‌ یک حرکتی رو شروع کرده بودند که در اون زمان به منظور جذب نیرو برای اعزام به جبهه ها بود. چون احساس می کردند که سپاه نمی تونه همه بار جذب نیرو رو به تنهایی به دوش بکشه. ولی بعد از جنگ این حرکت،‌ متوقف که نشد هیچ،‌ با تمرکز بیشتر روی بعد اعتقادی-فرهنگی، به یک جریان پربرکت و یک شجره طیبه بدل شد که در حال حاضر هزاران طلبه و دانشجوی فعال اجتماعی و علمی رو به استان خوزستان و به کشور تقدیم کرده. از ابعاد فعلی این سیستم منحصر به فرد کار فرهنگی هر چی بگم شاید نتونم حق مطلب رو بیان کنم. باید یه سر بیایید اهواز و توی مساجد مختلف این شهر بگردید و حلقه های بحث و مطالعه ی بعد از نماز های جماعات رو ببینید که پره از بچه های با سنین خیلی کم ولی شعور خیلی بالا تا اون وقت معنی «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» رو براستی درک کنید و ببینید دست مبارک این شهدا چه برکتی داشته. برکتی که امیدوارم در قالب این سیستم فرهنگی به همه ایران منتشر بشه.
بعدا بیشتر در اینباره خواهم نوشت.
فعلا فرازهایی از خاطرات و وصیتنامه های این عزیزان رو وبلاگی می کنم تا بعد ... .
إن شاء الله با نظر خودشون و عنایت خدا بتونم باز در این باره بنویسم:
شهید علیرضا صوفی زاده:

شهید علیرضا صوفی زاده 

 علیرضا شاگرد ممتاز دانشگاه نفت بود بهش گفتم تو باید بمانی و با درس خواندنت به جامعه خدمت کنی. ولی علیرضا گفت:
 از کجا معلوم من زنده بمانم! الان تکلیف من جبهه رفتن است و اگر به جبهه نرم و بمیرم هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را.
بهش گفتم: برو سؤال کن ببین بنیاد شهید به ازای هر شهید به خانواده اش چقدر می دهد؟ من همانقدر را به تو می دهم تا در راه اسلام هر طور خواستی صرف کنی. علیرضا گفت: لن تنالوا البر حتی تنفقوا من ما تحبون. شما جان مرا بیشتر دوست دارید یا پول را؟
از زبان پدر شهید
شهید احمد نوری:

شهید احمد نوری 

داشتیم کارهاش رو ردیف می کردیم که بره هندوستان برای ادامه تحصیل، که اعتصابات و تظاهرات قبل از 22 بهمن در اهواز شروع شد. احمد هم بخاطر فعالیت هایی که می کرد از رفتن به هند منصرف شد، بعد از انقلاب یکسال تابستان بود که سیل بزرگی در اهواز آمده بود و تمام روستا های اطراف آنرا آب گرفته بود. احمد می آمد و با ماشین خودم می رفت و از بین فامیل پول و پتو و ...جمع می کرد و با دوستانش می بردند برای جاهایی که احتیاج داشتند.
از زبان پدر شهید
شهید سید حجت الله موسوی:

شهید سید حجت الله موسوی

بعد از اینکه جسد مطهرشان را پس از یک سال برگرداندند، توی مجلس ختمش پیر زنی را دیدم که آمده بود و خیلی گریه میکرد.
ازش پرسیدم: شما که با ما نسبتی ندارید؛ پس چرا اینقدر گریه و زاری می کنید؟
جواب داد: شهید شما از حقوق مختصری که می گرفت مقداری را هم به من و بچه های یتیمم می داد.
مادر شهید
شهید مسعود شقایق پور:

شهید مسعود شقایق پور

توی اتاق خودش که تخت و امکانات داشت نمیرفت. میرفت توی اتاق کنار آشپزخانه که مال مستخدم ها بود، شبها به آرامی، طوری که کسی متوجه نشه وضو میگرفت و شروع میکرد قرآن خواندن و نماز شب خواندن.
گاهی همینجور نگاهش میکردم و گریه میکردم. باورم نمی شد پسر من باشه. اون همه من گریه می کردم ولی اصلاً متوجه حضور من نمی شد و غرق راز و نیاز بود.
مادر شهید
شهید محسن امیر معزی:

شهید محسن امیر معزی

سال  62 در جزیره مجنون ترکشی درپایش رفته بود و مجروح شده بود.
یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم داره گریه می کنه. فکر کردم داره درد می کشه، ازش پرسیدم چی شده گفت: « ربع ساعت دیگه نماز قضا میشه اما من هر چی سعی میکنم نمیتونم مسح پا بکنم» شاید ربع ساعت تلاش کرده بود تا مسح پا بکشه اما نتونسته بود و از ناراحتی گریه کرده بود. مادرم بهش گفت: بگذار من برات بکشم اما قبول نکرد و آخر مسح پا را کشید.
برادر شهید
فرازی از وصیت نامهً شهید محسن امیر معزی:
یاد شهدا را زنده نگه دارید و روح شهدا را فراموش نکنید، که در روز محشر نیاز به شفاعت همین شهدا دارید.
شهید محمد عیدی مینا:

شهید محمد عیدی مینا

یک سال در زمان حکومت طاغوت به خاطر اینکه توی مدرسه نماز جماعت ظهر راه انداخته بود از عمد تجدیدش کرده بودند، بعداً که ما متوجه شدیم؛ به ما می گفت: « عیبی نداره بگذار هر کاری می خواهند، بکنند. همین که این بچه ها نماز خون شدند، می ارزه»
مادر شهید
شهید ابوالقاسم صالح زاده:

شهید ابوالقاسم صالح زاده

فرازی از وصیت نامه شهید: در آخر از پدر و مادرم تقاضا دارم در شهادت من گریه نکنند و ناراحت نشوند زیرا که دشمنان و منافقان از گریه و ناراحتی شما برای ضربه های خود استفاده می کنند، دیگر عرضی ندارم به جز دعا به جان امام و دیگر زحمت کشان این مملکت اسلامی.
شهید سعید صوفی زاده:
فرمانده پایگاه مقاومت بسیج حبیب ابن مظاهر

شهید سعید صوفی زاده

بعد از عملیات والفجر 8 به خاطر مجروحیت مختصری که داشتم، برگشته بودم عقب.
در وضوخانه مسجد فاطمیه مشغول وضو گرفتن بودم، که یکدفعه آقا سعید وارد شد و به حالت شوخی بهم گفت: «ها!! آقا محمود فرار کردی؟»
من چون تازه از خط آمده بودم و تعداد زیادی از دوستانم شهید شده بودند، تو حال و هوای خاصی بودم و نسبت به حرف ایشان عکس العملی که نشان دهنده شوخی باشد انجام ندادم به همین خاطر ایشان تصور کرد که من ناراحت شده ام.
یادم هست که از وضوخانه تا زمانی که آمدیم نماز بخوانیم سه بار از من معذرت خواهی کرد با اینکه هم از نظر نظامی و هم از لحاظ سن از من بالاتر بود.
شیخ محمود محمد زاده
شهید حمید رضا زمانی:

شهید حمید رضا زمانی

مادرش اگر می فهمید که حمید رضا ده قدم از شهر فاصله گرفته، مضطرب و ناراحت می شد چون برادر بزرگترش-علیرضا- قبل ایشان شهید شده بود به همین خاطر هم بود که حمید رضا نمی تونست زیاد در جبهه حضور پیدا کنه.
وقتی شهید شد تنها نگرانی ما این بود که چطور این خبر رو به مادرش بدیم اما واقعاً نمیدانم چه اتفاقی افتاد؟
«خدا چه عنایتی به مادرش کرد» که این مادر نه تنها غش نکرد بلکه خودش حمید رو در قبر گذاشت و کفن رو باز کرد و روی حمید رو بوسید و با مشت گره کرده سه بار فریاد زد «مرگ بر آمریکا»
شیخ محمود محمد زاده
شهید احمد غلام گازر:

شهید احمد غلام گازر

فرازی از وصیت نامه شهید: آنقدر به جبهه میروم و می جنگم تا شهید شوم.
شما ای جوانان مقداری در این مورد فکر کنید. تا چه وقت می خواهید اسیر نفس خود باشید؟
با نفس خود بجنگید تا به پیروزی کامل برسید. تا در برابر این نفسانیات جهادی به عمل نیاید پیروزی به عمل نخواهد رسید هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نسازند که اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست.  
پی نوشت:
+
مطالب مربوط به شهدا برگرفته از ویژه نامه یادواره شهدای مسجد فاطمیه سال 88 است.