سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲۹ مطلب با موضوع «اندیشه» ثبت شده است

«سایه ها» در سایه!

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۵۵ ب.ظ، ۰ نظر

دیشب مستندی تحت عنوان «سایه ها» درباره فضای مجازی و نحوه مواجهه صحیح با آفت های آن توسط شبکه فخیمه مستند نمایش داده شد.

از وجه تسمیه اش که بگذریم یک مستند آرشیوی بود تهیه شده توسط خانواده محترم جناب آقای فارسی! چرا چنین می گویم؟ چون نام خانوادگی اکثر دست اندرکاران مستند مذکور، فارسی بود. و کارگردان هم جناب محمدجواد فارسی که بنده تا کنون افتخار آشنایی با ایشان را نداشته ام. اگر این نام/نام ها مستعار نبوده باشند و ایشان همان محمدجواد فارسی دستیار ابوالقاسم طالبی در قلاده های طلا باشد باید گفت بسیار مایه تعجب است.

درباره ایده اصلی مستند -یعنی مخالفت با اعمال محدودیت بر فضای مجازی و تخطئه کسانی که طرفدار اینگونه محدودیت ها هستند- فعلا قضاوتی ندارم. همینطور درباره کیفیت پایین تولید اثر! ولی دو نکته در مستند مذکور وجود داشت که نتوانستم راجع بهشان چیزی ننویسم: 

یکی ابتنای ایده اصلی سازنده مستند بر نظریه ادراکات اعتباری علامه طباطبایی بود!! مستند سعی داشت موضوع را اینگونه جا بیندازد که چون فضای مجازی از سنخ حقایق متعین نفس الامری نیست لذا جزو اعتباریات است و احکام عقلی متناظر با آن، احکامی متغیر خواهد بود. پس چنانکه درباره ادراکات اعتباری گفته می شود ما می بایست بنا به مصالح زمان و نیازهایمان، خود را با آن تطابق دهیم. نه اینکه آنرا با اهداف و‌ منویات خود مطابق نماییم. لذا مدیریت فضای مجازی و محدود کردن آن و مقولاتی مانند اینترنت ملی و شبکه ملی اطلاعات اموری مطلوب نیستند.

سازنده واضحا نه تنها آشنایی درستی با اثر گرانسنگ حضرت علامه یعنی «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نداشته و این نظریه مهم ایشان و تقریر شاگرد شهیدشان مرحوم مطهری را نیز به درستی فهم نکرده است بلکه مشخصا بویی از فلسفه اسلامی نیز به مشامش نرسیده است. اما چرا؟

اولا اینطور ربط دادن مستقیم نظریه ای فلسفی به یک موضوع اجتماعی معنایی جز کم بنیگی علمی گوینده، در هر دو حوزه ندارد. 

ثانیا اگر صرفا با اعتباری دانستن فضای مجازی و متغیر دانستن احکام مربوط به آن، آفات و مشکلاتش مرتفع می گردید پس غرب نمی بایست هیچ مشکلی با فضای مجازی داشته باشد. چرا که بنا به پارادایم غالب فعلی معرفت شناختی در مغرب زمین، کلیه ادراکات بشری و احکام عقلی متناظر با آنها حداقل در حیطه اجتماعیات، نسبی و متغیر هستند. ولی می دانیم که اینگونه نیست و آنها نیز به طور جدی درگیر مشکلات و آفات فضای مجازی هستند.

ثالثا اگر صرفا با استناد به اعتباری بودن یک موضوع اعمال هرگونه مدیریت و محدودیت را بر آن منکر شویم می بایست این حکم را به کلیه موضوعات اجتماعی دیگر نیز تسری دهیم چون اصولا اجتماعیات به طور کلی ذیل اعتباریات تعریف می شوند.(درست تر آن است که بگوییم حضرت علامه این نظریه را ناظر به اجتماعیات طرح ریزی کرده اند. وگرنه فلاسفه اسلامی ماقبل علامه قبلا به اعتباریات بالمعنی‌الاعم(معقولات ثانیه) پرداخته بوده اند.) و می دانیم که چنین حکمی در واقع حکم به هرج و مرج و بی نظمی خواهد بود.

رابعاً اصلا فرض کنیم سخن مستند را پذیرفتیم و خود را نیز با این پدیده مدرن منطبق ساختیم و تقابل سلبی با فضای مجازی را نیز بأی نحو کان، کنار گذاشتیم. آیا آفات این فضا که دیگر همه می دانند زمین جدید غرب برای نبرد با مخالفینش است برچیده خواهد شد؟ موضوع، موضوع امنیت ملت و مملکت است. اینترنت ملی نیز اصولا برای رفع همین مشکلات مطرح شده است. تا بدون اینکه فعالیت های معمول مردم در فضای مجازی مختل گردد بتوان با این قبیل آفات امنیتی مقابله نمود. در حال حاضر نهادهای حاکمیتی هیچگونه مدیریتی بر این فضا ندارند و هیچ عقل سلیمی وضعیت فعلی را نمی پذیرد.

نکته تأسف آور دوم اینکه نیمه دوم فیلم در واقع هجونامه ای است خطاب به هرآنکس مثل جناب صاحب اثر نمی اندیشد. موضوع هم منحصر در بحث فیلترینگ نیست. بلکه بد و بیراه هایی که ایشان نثار حامیان طرح اینترنت ملی می کند چنان عمومیت دارد که از صدر تا ذیل مسئولین و حامیان و دلسوزان نظام را در برمی گیرد. البته دو موضوع در پایان بندی خام دستانه مستند، شکی برای بیننده باقی نمی گذارد که مخاطب اصلی یا حداقل مهمترین مخاطب بد و بیراه های مستند حاضر، چه بسا شخص اول مملکت یعنی مقام معظم رهبری(حفظه الله) باشند که همواره بزرگترین حامی موضوع مهم شبکه ملی اطلاعات یا همان اینترنت ملی بوده اند:

یکی مقایسه ای که میان جمهوری اسلامی و آلمان نازی صورت می دهد و استناد به عدم تخصص هیتلر در امور نظامی که بنا به ادعای گوینده نریشن، موجب سرنوشت تلخ آلمان در جنگ دوم جهانی شد در مقابل انگلستانی که در آن، همه، از پادشاه! گرفته تا نخست وزیر و نظامیان حد و حدود قانونی خود را می دانند و به جای دیگری تصمیم نمی گیرند.

توگویی انگلستان اگر آمریکا به داد اروپای در حال سقوط نرسیده بود یک تنه هیتلر را زمین زده بود و پیروز جنگ دوم شده بود و اینهمه را مدیون این بوده که هرکسی حد و مرز قانونی خود را دانسته و بدان ملتزم بوده است. پادشاه، تشریفاتی بودن خود را، نخست وزیر، سیاستمدار بودن خود را و ارتشیان، نظامی بودن خود را!

موضوع تاسف برانگیز دوم مصادره به مطلوب بخش تقطیع شده ای از بیانات حضرت امام(ره) است خطاب به کسانی که حدود قانونی خود را نمی دانند و باطن و ظاهرشان یکی نیست و... در ثانیه های پایانی مستند. بیاناتی که حاوی تعابیر بسیار تندی خطاب به برخی مسئولین وقت است و پرواضح است که اصلا ربطی به موضوع مستند هم ندارد.

سازنده در حالی حامیان شبکه ملی اطلاعات را از جمله افرادی که حدود قانونی خود را ندانسته و در اموری که تخصص ندارند دخالت می کنند می داند که موضوع شبکه ملی اطلاعات مستظهر به قانون برنامه پنجم توسعه و مصوبات فراوان شورای عالی فضای مجازی بوده و کاملا یک وظیفه قانونی برای دولت ها به حساب می آید‌ که البته تا کنون اجرا نشده است.

در اینجا نمی خواهم به تفصیل وارد اصل موضوع شوم و مثلا از طرح اینترنت ملی و محدودیت فضای مجازی مفصلا دفاع یا ایده سازنده مستند را به دقت نقد نمایم. همین مختصر که ذکر شد کافی است و اصولا مستند مذکور بیش ازین مقدار هم نیاز به پرداختن ندارد. هرچند با برخی مباحث طرح شده در آن نیز موافقم مانند ضرورت شایسته سالاری و مواجهه عاقلانه و مدبرانه با پدیده های مدرن و... 

غرض ازین تندنوشت بیشتر دردلی بود ناظر به اینکه در صدا و سیمای جمهوری اسلامیِ متهم به تمامیت خواهی و تک صدایی و استبداد، اینچنین شخص اول نظام و سیاست های کلان ابلاغی توسط ایشان را که مطابق مر قانون نیز بوده است تخطئه می کنند و رطب و یابس و گودرز و شقایق را به هم می بافند و با روکش فلسفه اسلامی و تاریخ معاصر با فرمی بسیار نازل و ضعیف به خورد مخاطب می دهند. آنهم مخاطب به تنگ آمده از فشار اقتصادی و تحت بمباران رسانه ای مخالفین همین نظام!

پرونده/ تجربه نزدیک به مرگ

محمد دهداری، سه شنبه، ۷ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۹ ب.ظ، ۰ نظر

موضوع تجربه نزدیک به مرگ سالها قبل از آنکه در برنامه «زندگی پس از زندگی» مطرح شود برای بنده موضوعیت یافت و درباره آن تحقیق و تعمقی هرچند مختصر صورت دادم. این موضوع که بنیانهای فکری و فلسفی تک‌ساحتی علم مدرن را به چالش کشیده جزو مقولات مغفول مانده در حوزه های علوم دینی بوده است. درحالی که دانشمندان غربی از اواسط قرن بیستم در این خصوص تحقیق و بررسی نموده اند. در یادداشت های پرونده حاضر به این دغدغه قدیمی که جدیداً باز برایم پررنگ شده پرداخته ام و در اثنای آن یک موضوع کلامی دیگر را نیز طرح نموده ام که جزو شبهات بسیار مهم روزگار ماست: مسئله نجات!

تجارب نزدیک به مرگ غیرمسلمانان و «مسئله نجات»

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۳۴ ق.ظ، ۰ نظر

برنامه زندگی پس از زندگی که در ماه رمضان گذشته مخاطبان زیادی را به خود جلب نموده بود علاوه بر منتقدان روشنفکرمآب و بعضا مادی گرا منتقدانی نیز از قشر مذهبی و متدینین داشت. از جمله انتقاداتی که این نوع افراد به برنامه مذکور داشتند مربوط می شد به نمایش تجربه گرانی از ادیان و مذاهب دیگر که از قضا مشاهدات مثبتی از عالم پس از مرگ داشته اند.

این امر موجب ایجاد هراسی در برخی متدینین شده بود مبنی بر اینکه مبادا مخاطبین با دیدن این بخش های برنامه مذکور، در خاتمیت دین اسلام و منحصر بودن حقانیت در آن تردید نمایند. و به قولی موجب ترویج عقاید تکثرگرایانه و تایید تفکر پلورالیزم دینی گردد. لیکن باید گفت این هراس در واقع ناشی از جهل نسبت به نظر اسلام در خصوص دو مسئله‌ کلامی بسیار مهم یعنی «مسئله حقانیت ادیان» و «مسئله نجات پس از مرگ» است.

«مسئله نجات» و تمایز آن از مقوله «حقانیت ادیان» پاسخ بسیاری از شبهات این روزهای انسانِ مدرنِ دین مدار، در فضای حقیقی و مجازی است. شبهاتی از این دست که آیا میان هشت میلیارد نفر انسان روی کره زمین، فقط ما اهل نجات و سعادت اخروی هستیم؟ یا اینکه آیا خداوند همه این جمعیت میلیاردی را طفیلی ما آفریده است؟ حال آنکه بسیاری از انها پیشرفته تر و مرفه تر از ما هستند! یا اینکه چگونه ممکن است در روز بازپسین یک فرد مسلمان بدکار از یک غیرمسلمان نیکوکردار سعادتمندتر باشد؟

تبیین نوع نگاه اسلام به این موضوع، راه را بر بسیاری تفسیر های غلط تکثرگرایانه از اسلام می بندد ولذا از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

توضیح اینکه در میان ادیان مختلف نسبت به مقوله «حقانیت» و «نجات» به طور کلی سه نوع دیدگاه وجود دارد:

اول، انحصار گرایی یعنی محدود دانستن حقانیت و نجات به پیروان یک دین

دوم، تکثر گرایی یعنی نامحدود دانستن حقانیت و به تبع آن نجات در یک دین

و سوم، شمولگرایی یعنی محدود دانستن حقانیت به یک دین و نامحدود دانستن نجات و رستگاری

نظر اسلام دراینباره از سنخ شمولگرایی است ولی نه مانند مسیحت شمولگرا! همچنانکه نظر اسلام در مسئله حقانیت انحصار گرایانه است ولی نه مثل یهودیت انحصارگرا!

موضع اسلام در مسئله حقانیت ادیان ازین قرار است:

اولا، هیچ کدام از ادیان غیر الهی یا ادیان الهی تحریف شده، راههایی به سوی حق نیستند.

ثانیا، تمامی ادیان و شریعتهای الهی تحریف نشده؛ علی رغم اینکه برحق هستند، اصول بنیادین آنها مشترک است و اختلاف آنها صرفا در احکام است؛ لیکن به عصر خاصی اختصاص دارند و صرفا در زمانه خودشان برای هدایت بشر کافی بوده اند. لذا در هر عصری علاوه بر اعتقاد به حقانیت تمامی ادیان پیشین، ایمان و التزام به دین خاتم نیز لازم و ضروری است.

ثالثا، در عصر خاتمیت، یعنی از بعثت حضرت رسول(ص) تا انقراض عالم، دین و مذهب برحق دین اسلام است. لذا پیام آن حضرت به هر کس برسد، او موظف است آنرا بپذیرد؛ زیرا مصداق اسلام عام در این عصر، شریعت آن حضرت است.

 اما هرچند اسلام حقانیت در هر عصر را منحصر به دین خاتم همان عصر می داند لیکن اینگونه نیست که صرفا پیروان دین خاتم را اهل نجات بداند.

از منظر اسلام کلیه افراد ذیل، اهل نجات خواهند بود:

١) پیروان شریعت اسلام از عصر بعثت حضرت محمد(ص) تا انقراض عالم به شرط ایمان قلبی و عمل صالح

٢) پیروان هر یک از انبیاء الهی دیگر در عصر خودشان، به شرط ایمان قلبی و عمل صالح

و... 

٣) قاصران یعنی کسانی که به هر دلیل در شناخت شریعت یا مذهب حق، قصور داشته اند، و نه تقصیر! 

منظور از قصور یعنی دست خودشان نبوده و مختار نبوده اند. حال این قصور چه به علت نرسیدن پیام دین حق به آنها باشد و چه هر دلیل غیر ارادی دیگری...

باز از نظر دین اسلام صرفا افراد ذیل اهل عذاب خواهند بود:

١) اهل جحود: کسانی که پس از دستیابی به حجت الهی و دین حق، عمدا آنرا انکار کرده اند.

٢) کسانی که ایمان آورده، اما اعمال ناشایست انجام داده و توبه و جبران نیز نکرده اند.

۳) مقصران: کسانی که علی رغم توانایی بر شناخت حجت الهی و دین حق، از تلاش برای یافتن آن خودداری نموده اند.

نکته بسیار مهم اینکه؛ بنظر حکمای مسلمان همچون ابن سینا و صدرالمتالهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند از دسته قاصرین هستند و نه مقصرین! 

چنین اشخاصی اگر موحد و خداپرست نباشند، عذاب نخواهند شد؛ هرچند به بهشت هم نمی روند ولی اگر به خدا و روز جزا معتقد باشند و عملی را برای خداوند انجام دهند، پاداش نیک عمل خود را دریافت خواهند کرد و حتی می توانند اهل نجات باشند.

دانستن این موضوع برای مسلمانان زمانه ما که به واسطه غلبه رسانه و اکثریت جمعیت غیرمسلمان جهان به شدت در معرض عقاید سکولاریسمی یا پلورالیزمی هستند بسیار مهم است. اینکه بدانند قرار نیست این جمعیت چند میلیارد نفری غیرمسلمان یا غیرشیعه یا غیرمسجدی و غیرهیئتی و... همه به جهنم بروند و اینگونه نیست که صرفا خودشان تافته جدابافته باشند و مابقی مردم اهل عذاب! 

بلکه چه بسا بر اساس قاعده قرآنی لایکلف الله نفسا الا وسعها خودشان و خودمان با توجه و تناسب به آنچه خداوند از اسباب هدایت و رستگاری در اختیار ما قرار داده و استفاده نکرده ایم اهل عذاب باشیم و دیگرانی که فاقد این عنایات الهی بوده اند و علی رغم آن فقدان ها آنچه خداوند در اختیارشان قرار داده را به کار بسته اند، اهل نجات باشند.

با توجه به مطالب گفته شده هیچ ایرادی ندارد که یک مسلمان نه چندان مذهبی و یا حتی یک غیرمسلمان در تجارب نزدیک به مرگش اوضاع و احوال خوبی داشته و یک فرد مسلمان هیئتی برعکس باشد. 

هرچند باز هم تاکید می کنم این تجربیات حجیت معرفتی ندارند و حتی چنانکه گفته شد صحت تمام آنها را نیز نمی توان تایید نمود. بلکه این کلیت آنهاست که ارزش اپیستمولوژیک فوق العاده مهمی دارد.

آیا ممکن است تجربیات نزدیک به مرگ کاذب باشند؟

محمد دهداری، سه شنبه، ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۴۵ ب.ظ، ۰ نظر

زندگی پس از زندگی

برای پاسخ به این سوال باید ابتدا مختصری درباره مراتب نفس و قوای ادراکی انسان توضیح داد.

فلاسفه ما نفس انسان را به سه نوع/مرتبه تقسیم کرده اند:

نفس نباتی که در اثر تکامل شکل ابتدایی ماده تشکیل می شود و کارش تغذیه، تولید مثل و رشد بدن مادی ماست.

نفس حیوانی که در اثر حرکت جوهری نفس نباتی شکل می گیرد و کارش حرکت ارادی و ادراک حسی و خیالی است.

و نفس ناطقه که ایستگاه آخر حرکت تکاملی نفس از عالم ماده به عالم مجردات است و کارکردش تعقل و ادراک کلیات است.

همچنین فلاسفه اسلامی متناسب با تنوع افعالی که از نفس سر می زند قوای مختلفی برای آن در نظر گرفته اند. از جمله این قوا قوه مُدْرکه است. یعنی قوه ای که مأمور درک کردن امور است. 

قوه مدرکه نیز متناسب با اینکه کدام مرتبه از نفس متصدی ادراک بوده انواعی دارد:

با نفس نباتی که بهره ای از ادراکات ندارد کاری نداریم. 

نفس حیوانی دارای دو نوع قوه ادراکی است: حواس ظاهری که همان حواس پنجگانه بینایی، شنوایی و... است و حواس باطنی که مشتمل بر حس مشترک، واهمه، خیال و حافظه است. 

از اینها اولی مسئول درک ورودی های حواس ظاهری و دومی مسئول درک مفاهیم جزئی فاقد تصویر ظاهری است و دوتای بعدی بایگانی دوتای اولند. با اینها هم کار چندانی نداریم. 

در این میان نفس ناطقه دارای اشرف قوای ادراکی انسان که همانا قوه عاقله باشد است. قوه ای که مسئول کسب آگاهی و تشخیص خوب و بد امور است. و تمام قوای دیگر در خدمت این قوه هستند.

نفس ناطقه قوه دیگری هم دارد که البته به صورت مستقل عمل نمی کند. قوه ای تحت عنوان متصرفه که در تعامل با دیگر قوا و تصرف در ادراکات آنها فعلیت می یابد. 

 قوه متصرفه اگر توسط قوه واهمه ی نفس حیوانی به کار گرفته شود تخیل شکل می گیرد و اگر توسط قوه عاقله ی نفس ناطقه به کار گرفته شود تفکر صورت می پذیرد.

نکته اصلی بحث حاضر ازین قرار است:

ادراکات بشری اگر از نفس حیوانی ناشی شده باشند امکان تصرف خیال در آنها وجود دارد ولی اگر صرفا از نفس ناطقه و قوه عاقله سر بزنند چنین امکانی وجود ندارد. 

لذا انسان متناسب با اینکه چه میزان از نفس نباتی و حیوانی فاصله گرفته و به نفس ناطقه نزدیک شده دارای ادراکات زلال تر و یقینی تری خواهد بود. در صورت عکس این حالت، خاطرات، تجربیات، عادات، خلقیات و .... فرد می تواند در ادراکات وی از طریق قوه متصرفه و تخیل دخیل گردد.

حال چگونه می توان فهمید یک ادراک خاص به کدام مرتبه نفس تعلق دارد؟

در پاسخ باید گفت هر چه ارتباط نفس و بدن مادی کمتر باشد ادراکات از مراتب بالاتر نفس و قوای ادراکی قوی تر نشأت می گیرند.

لذا ادراکات انسان زنده و هوشیار در حالت بیداری کاملا در گرو تمام قوای ادراکی که نام بردیم هستند. حتی در موقع خواب که مختصر افتراقی میان نفس و‌ کالبد مادی ایجاد می گردد نیز همینگونه است. چرا که نفس نباتی و حیوانی همچنان در فعالیت هستند و مشاهدات نفس ناطقه نیز محدود به آنهاست. لذا آنچه در خواب می بینیم می تواند صادق یا کاذب باشد. حتی ممکن است در برخی رویاهای صادقه نیز معانی را در قالب های از پیش ساخته شده ذهن خود مشاهده نماییم.

حالت اعلای افتراق بین نفس و تن وقتی است که نفس به طور کامل، خلع بدن کند. یعنی به شکل اختیاری(با ریاضت و سیر و سلوک) یا به طور غیر ارادی(به واسطه حادثه) بالکل از جسم جدا شده و از عالم ماده(ناسوت) وارد عالم مجردات(ملکوت) گردد.

در کشف و شهود و در تجربیات نزدیک به مرگ دقیقا چنین اتفاقی می افتد. با توجه به عمق مکاشفه یا تجربه و رقت اتصال نفس ناطقه و قوه عاقله از یک سو با جسم و نفوس و قوای ادراکی دیگر از سوی دیگر می توان مشاهدات را یقینی تر، بی پیرایه تر و قابل اعتماد تر دانست.

به عنوان مثال در افرادی که برای مدتی فاقد هرگونه علایم حیاتی بوده اند خلع از بدن و به تبع امکان وثوق تجربیات نزدیک به مرگ، بسیار بیش از مواردی است که فرد در کما بوده ولی علایم حیاتی از بین نرفته و به تبع نفس نباتی یا حتی حیوانی با جسم در ارتباط بوده و قوای ادراکی نفس حیوانی نیز فعال بوده اند.

علی هذا تجربیات تجربه گران نزدیک به مرگ نیز می تواند در مراحل مختلف شهود، ادراک، تحلیل و یادآوری به واسطه قوه متصرفه و تخیل مغشوش و مشوش گردد یا تغییر یابد. لذا ملاک و معیار اصلی برای اطلاع از وقایع پس از مرگ فقط و‌ فقط آیات و روایات یقینی هستند و هیچ تجربه و مکاشفه و مشاهده ای خلاف آنچه ازین منابع معرفتی به ما رسیده پذیرفتنی نیست. 

لیکن همانطور که در پست قبل نیز اشاره شد آنچه تجربیات پس از مرگ را بسیار ارزشمند می کند نه لزوما صحت تمامی آنها بلکه صدق وجود کلیت این تجربیات به عنوان یک موضوع غیر قابل انکار است. 

چرا که این تجربیات، علوم انسانی دنیای غرب خصوصا فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی معاصر را با چالشی جدی مواجه کرده است. چالش اعتقاد به عالم غیب به طور اعم و اعتقاد به ساحتی فرامادی برای وجود انسان تحت عنوان روح به طور اخص!

چرا تجارب نزدیک به مرگ را منکر می شوند؟!

محمد دهداری، يكشنبه، ۴ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۵۵ ب.ظ، ۰ نظر

برنامه زندگی پس از زندگی این روزها توجه بسیاری از مخاطبان را جلب کرده است. برنامه ای که موضوع تجربه نزدیک به مرگ(Near-death Experience) یا به اختصار NDE را محور دعوت از میهمانانش قرار داده است. تجربه نزدیک به مرگ موضوعی است که طی دهه های گذشته در غرب مورد توجه قرار گرفته و دانشمندان متعددی از حوزه های مختلف علمی مانند فلسفه و روانشناسی درباره آن تحقیق و تعمق کرده اند. 

این موضوع و موضوعات مشابهی مانند تله پاتی، دورآگاهی، حس ششم و ... از آن جهت برای روانشناسی مدرن اهمیت دارند که این علم بر مبنای جهان‌بینی مادی و تک ساحتی دیدن انسان بنا شده و این قبیل مقولات فرامادی با آن جهان‌بینی مادی قابل توجیه نیستند. 

لذا واکنش بسیاری از دانشمندان از ابتدای مواجهه با این مقولات، سلبی و انفعالی بوده و با تعابیری فاقد‌ دلایل علمی کافی آنها را تخطئه کرده اند. به عنوان مثال گروهی تجارب نزدیک به مرگ را توهمات افراد محتضر عنوان نموده اند. گروه دیگری این تجارب را حاصل فعل و انفعالات بیولوژیک مغز انسان بیان کرده اند‌ و حتی بعضا تجارب NDE را ناشی از مصرف دارو های روانگردان دانسته اند. ولی اینها همه نتوانسته اند به چند سوال مهم در این خصوص پاسخ دهند:

۱. بسیاری از تجربه گران تجارب خود را در زمانی از سر گذرانده اند که برای مدتی هیچگونه علایم حیاتی نداشته اند. مغز چگونه ممکن است در چنین شرایطی تجاربی با این تفصیل را موجب شده باشد؟

۲. تجربه گران در نقاط مختلف جهان عناصر مشترکی را از تجارب خود تعریف کرده اند. به عنوان صرفا یک مثال از ده ها: افرادی که حتی در یک قاره مشترک زندگی نمی کنند و اصلا درباره NDE هم هیچ پیش ذهنیتی نداشته اند همگی از تونلی نورانی عبور کرده اند و تعداد زیادی از افرادی که تونل را پشت سر گذاشته اند با آشنایان قبلا وفات یافته خود مواجه شده اند. این تشابه چه توجیه بیولوژیکی می تواند داشته باشد؟

۳. بسیاری از تجربه گران تجربه رؤیت بدن بی جان خود از بیرون کالبد فیزیکی را داشته اند و به طور اعجاب آوری از وقایعی اطلاع داده اند که در زمان وقوعش فاقد علایم حیاتی یا در کما بوده اند. مغز در آن شرایط قطع ارتباط با عالم خارج چگونه توانسته چنین اطلاعاتی کسب نماید؟

۴. تاثیر این تجارب بر تجربه گران مختلف از سراسر جهان بسیار مشابه بوده و همگی به کیفیتی تقریبا یکسان به سمت معنویات و دیانت تمایل یافته و نسبت به قبل از تجربه بسیار اخلاق گراتر شده اند. این چه ربطی به فعالیات های مغزی می تواند داشته باشد؟

۵. این قبیل تجربه ها تاثیرات دیگری نیز بر برخی تجربه گران داشته و بعضا توانایی های فرامادی یا خصوصیات فاقد توجیه روانشناختی در آنها ایجاد کرده که هیچ نسبتی با فعل و انفعالات طبیعی بیولوژیک ندارد.

تمام این پرسش ها و چالش ها تقریبا نیم قرن است که موجب شده برخی روانشناسان و فیلسوفان غربی به صورت جدی روی تجارب نزدیک به مرگ تحقیق کنند تا جایی که برای این موضوع انجمن هایی تشکیل شده و مقالات و مجلاتی به صورت علمی تدوین و منتشر گردیده است.

لیکن بعضا به سبب مبانی ماتریالیستی و پوزیتیویستی علم مدرن همچنان با تشبثاتی از قبیل آنچه جناب داوری از دوست روانپزشک خود نقل کرده مقابل این واقعیات مقاومت می کنند. انصافا هم باید به این افراد حق داد چرا که:

 اولا برای اذهان مانوس با محسوسات مواجهه ای چنین صریح با امر معقول بسیار دشوار است. بسیاری از انکارها از همین حیث است که توضیح علمی واضحی-آنگونه که ذهن حس‌زده شان عادت دارد- برای این تجارب نمی یابند. 

 ‏و ثانیا اینکه اگر بخواهند نتیجه ناگزیر این تجارب یعنی اعتقاد به وجود روح و قایل شدن به ساحتی فرامادی برای بشر را بپذیرند بسیاری از اعتقادات ظاهراً علمی سابق خود را باید کنار بگذارند. 

القصه جناب داوری بدون مطالعه و سواد کافی موضوعی را رد کرده که یکی از بزرگترین چالش های آینده ی نزدیک ِ علم مدرن و تفکر مادی گرایانه خواهد بود. خصوصا که این تجارب هرچند تجاربی مادی و محسوس نیستند ولی هرچه باشد بالاخره «تجربه» هستند و علم مدرن هم که مدعی تجربه گرایی است. لذا نخواهد توانست نسبت به این موضوع و چالش های ناشی از آن بی تفاوت باشد. فکاهه گویی هایی از جنس توییت جناب داوری هم تاثیری در این فرایند نخواهد داشت.

پی نوشت:

پر واضح است که این یادداشت درصدد تایید تمامی تجارب نقل شده ازین دست نیست. آنچه مهم است و موضوع این وجیزه بوده اصل وجود چنین تجاربی و نتایج سهمگین و عمیق پذیرفتن آن بر علوم انسانی غربی است.

انسان واقعی یا واقعیت انسانی!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ق.ظ، ۰ نظر

امشب دکتر دینانی در برنامه معرفت جمله قصاری فرمود:
تفکر پدیدارشناسی یا فنومنولوژی که از کانت به بعد شکل گرفت منجر به این می شود که به جای اینکه انسان را واقعی کنیم واقعیت را انسانی کنیم!
بعد التحریر:
بنده اضافه می کنم همین امر باعث تشدید شک گرایی در غرب تحت تاثیر معرفت شناسی پدیدارشناسانه کانتی و نیز به محاق رفتن هرچه بیشتر مسیحیت و متافیزیک شد
کانت معتقد بود حقیقت پدیده های (نومن های)عالم خارج به گونه ای غیر از آنچه هستند بر ما نمود می یابند و این نمود رو پدیدار(فنومن ها) نام نهاد
حال چرا؟
چون ایشان معتقد بود و بهتر بگوییم مدعی بود ادراک ما از پدیده های عالم خارج، ابتدا از دو کانال زمان و مکان و سپس از فیلتر دوازده مقوله پیشینی عبور می کنند تا به قوه دراکه ما نشسته و درک گردند
لذا هر یک از این دریچه ها و فیلترها رنگی به درک ما می افزایند و لذا آنچه درک میشه با اونچه واقعا وجود داره تفاوت خواهد داشت و این ناشی از تاثیر دریچه ها و فیلترهای ذهن بشر بر واقعیت محض هست
به همین خاطره که دینانی میگه فنومنولوژی به معنی بشری و انسانی کردن واقعیته!
به معنی نسبی کردن حقیقته!
بنده باز اضافه می کنم این طرز تفکر منجر به نوعی شک گرایی افراطی از یک سو و بی اعتباری هرآنچه غیر زمان مند و مکان مند و مقوله مند هست خواهد شد که شده لذاست که معنویت و به طور عام متافیزیک در پرتو این معرفت شناسی پدیدارشناسانه ارزش خودش رو از دست میده و به مفاهیمی شخصی و غیر عقلانی و صرفا احساسی و در بهترین حالت ایمانی بدل میشه.

وحدت فلسفه؛ از فارابی تا دینانی

محمد دهداری، جمعه، ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ، ۴ نظر

دکتر دینانی یک اعتقادی دارد که ظاهرا از تفکر فلسفی فارابی وام گرفته است!
این هردو معتقدند فلسفه، یکی بیشتر نیست و حقیقت فلسفی - هر چند مکاتب فلسفی متعدد باشند - متعدد نیست.
لذا اختلافات فلاسفه در واقع یا مبنایی نیست یا وجوه و جلوه های مختلفی از حقیقت واحد است.
فارابی در همین راستا «الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو» را نوشته تا بین نظریات ارسطو و افلاطون از یک سو و آن هر دو با عقاید اسلامی از سوی دیگر جمع کند.
دینانی هم تز مشابهی دارد که اخیرا چند بار از زبانش شنیده ام.
ایشان معتقدند فلسفه اصولا نه زمان مند است و نه مکان مند! فلسفه همه زمانی و هرجایی است و فیلسوفان در هر عصر و جغرافیایی که می زیسته اند یک حرف زده اند! اختلافات نظریات فلاسفه مثل تفاوت میان امواج متکثر دریایی است که در عمق واحد و همگن و همرنگ است! لذا فلسفه مانند علوم دیگر نیست که در هر عصری دچار تحول شود!
یکی از احتجاجات ایشان هم بر مدعای فوق، این سخن است که علم، زبان موجود است و لذا تغییر و تنوع و تحول در آن راه دارد ولی فلسفه، زبان وجود است و اینگونه نیست که کهنه شود و جدید و قدیم و شرقی و غربی داشته باشد!
البته دکتر دینانی در این خصوص بین فلسفه های مختلف هیچ فرقی نگذاشته یا حداقل بنده نشنیده ام. نه بین فلسفه های اسلامی و غیر اسلامی و نه حتی اروپایی و انگلیسی و نه حتی تر بین فلسفه های الحادی و توحیدی!
علی ای حال حتی اگر تز الجمع بین رایی الحکیمین فارابی را در خصوص ارسطو و افلاطون بپذیریم لیکن پذیرفتن نظریه وحدت فلسفه آنهم با تقریر دکتر دینانی به این سادگی ها میسور نیست! حداقل با این اطلاق و کلیت!

موضوع از دو حال خارج نیست؛ یا باید در چارچوب نظریه فوق به تعریفی مضیّق از فلسفه و فیلسوف آنهم معطوف به مبانی معرفتی مشابه(اگر نگوییم مشترک) قایل باشیم تا مدعای وحدت فلسفه را بتوانیم بپذیرم و یا اینکه مصنف نظریه را معتقد به تکثرگرایی و نسبی گرایی معرفتی بدانیم! چه آنکه همه می دانیم در آراء و نظریات فلاسفه و حتی در مبانی فکری ایشان و حتی تر در تعاریفی که از خود فلسفه ارائه داده اند تعارضات و تناقضات فراوان وجود دارد. لذاست که نمی توان با استناد به موضوع واحد فلسفه(آن هم از منظر صرفا یکی از نحله های فلسفی) حکم به وحدت تمامی فلسفه ها داد.

به عبارت دیگر یا منظوردکتر دینانی این بوده که نظریات فلاسفه ای که به معنی حقیقی کلمه فیلسوف هستند مشمول این وحدت می باشند و به عنوان مثال آراء متفکران ملحدی که نام فیلسوف بر خود نهاده اند در این جرگه نمی گنجد و یا اینکه نظریه وحدت فلسفه ایشان برآمده از تکثرگرایی معرفتی از همان جنس فیل و اتاق تاریک مولوی و حتی بدتر، از جنس قبض و بسط و صراطهای سروش می باشد!

آنچه مسلم است حالت دوم با محکمات بیانات و نوشتجات ایشان تطابق ندارد که تباین هم دارد! لیکن بنا به اطلاق گفتار ایشان در خصوص وحدت فلسفه تأویل اول را هم نمی توان به این سادگی بدان نسبت داد مگر به دلالت اقتضائی!

هرچند اگر همان تأویل اول را هم بپذیریم باز خالی از اشکال نیست! به عنوان مثالی نقض بد نیست متذکر شویم نظریه وحدت فلسفه مختص فارابی و دینانی نبوده بلکه در شرق و غرب عالم طرفداران متعددی داشته است. مثلا نظریه حکمت خالده سهروردی هم شباهت زیادی به نظریه فوق الذکر دارد. لیکن سهروردی فلسفه مشاء را انحراف از حکمت خالده می دانسته است! نکته نغز و مثال نقض بنده همینجاست!! یکی از فحول فلاسفه طرفدار وحدت فلسفه دیگر فیلسوف حامی این نظریه را تخطئه کرده است! و البته می دانید و می دانیم که اختلافات فلاسفه - حتی در آن تعریف مضیّق معطوف به مبانی معرفتی مشابه - بسیار بیش از این حرفهاست!

پارادوکس آتئیست زنده!

محمد دهداری، پنجشنبه، ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ب.ظ، ۱۷ نظر

از وقتی خودم را شناخته ام بارها و بارها در زندگی م این جمله را با خود تکرار کرده ام:
خدا و معاد را اگر از منظومه فکری خود حذف کنیم ادامه حیات هیچ توجیهی نخواهد داشت!
لذا من در عقلانیت آتئیست هایی که حداقل یک بار اقدام به خودکشی نکرده باشند به طور جدی شک دارم!
معمولا دفاعی که آتئیستها اینجور مواقع از خودشان می کنند این است که ما تا زنده ایم از لذت های دنیوی استفاده می کنیم. دیگر چه اهمیتی دارد پس از مرگ خبری نیست که نیست!
اما قطعا اگر کسی عمیقا به آتئیسم معتقد باشد و لذتهای دنیا موجب شود ذهنش از پوچی زندگی منحرف شده و لذات مقطعی بر یأس فلسفی اش چیره گردد یا باید در عقلانیت خود شک کند یا در اعتقادش به آتئیسم!
اصلا کسی که فقط تا نوک دماغش را می بیند و نیازهای غریزی اش را؛ حیوان است نه انسان!
بواقع اگر این زندگی فقط محدود به دنیای مادی باشد، پوچ و بی معنی و بی ارزش خواهد بود!
مگر زندگی غیر از رنج و درد و عذاب چیزی هست!؟
چرا باید به این زندگی کثیف و مزخرف ادامه داد!؟
به خاطر مزه یک غذای خوشمزه!؟ یا لذت یک هم آغوشی زودگذر!؟ یا ثروت و مکنت بسیار زیاد!؟ یا...
کیست که کنار این قبیل لذات، غم و رنجی نداشته باشد!؟ و اصولا وقتی انتهای جاده زندگی را نیستی بدانیم این لذات چه فایده و معنایی خواهند داشت!؟ لذات مالامال از پوچی که نه در زمین ریشه دارند و نه در آسمان ثمر!
خب اگر بمیریم از تمام این مزه ها و گرسنگی ها و تشنگی ها و سیرابی ها و فقر و غنا و آمال و آرزوهای دست نیافتنی و درد و بیماری و جنگ و خونریزی نجات خواهیم یافت! غیر از این است!
اگر خدا و معاد را کنار بگذاریم چه دلیلی برای تحمل اینهمه درد و رنج وجود خواهد داشت!

حضرت زین العابدین(ع) در مناجات الخائفین فرازی دارند که من هر وقت می شنوم یا گاهی می خوانم منقلب میشوم.
ابتدا خطاب به خدای خود ضمن تغزلی عاشقانه که همه معطوف به روز بازپسین است عرض می کند:

"خدایا آیا چنین مى‏ نمایى که پس از ایمانم به تو عذابم نمایى؟
یا پس از عشقم به تو از خود دورم سازى،
یا با امید به رحمت‏ و چشم‏ پوشى‏ ات محرومم سازى،
یا با پناه جویى‏ ام به گذشتت‌‌ رهایم نمایى،
هرگز چنین نیست! از ذات بزرگوارت به دور است که محرومم کنی"

سپس آن فراز تکان دهنده که:

"اى کاش می دانستم که آیا مادرم مرا براى بدبختى به دنیا آورده!
یا براى رنج کشیدن و زحمت پرورانده است!
اگر چنین است کاش مرا نزاده و نپرورانده بود!
و اى کاش آگاه بودم که آیا مرا از اهل سعادت قرار داده ای!
و به قرب و جوارت اختصاص داده ‏اى!
‏تا به این سبب چشمم روشن و جانم آرام گیرد؟"الی آخر...

هروقت به این فراز می رسم پوچی و بی ارزشی دنیا و زندگی در آن بدون وجود خدا و اعتقاد به روز جزا به ذهنم متبادر میشود و به یاد ایامی می افتم که فشار زندگی داشته لهم میکرده و فقط اعتقاد راسخ و البته عقلانی به خدا و زندگی ابدی بوده که حفظم کرده است!
و باز در تعجب و حیرت فرو می روم از بی خدایانی که به این زندگی مزخرف ادامه می دهند!

پی نوشت:

+ مسخره است ولی باید تصریح کنم که این یادداشت صرفا جهت نشان دادن تناقضی فاحش در مبانی اعتقادی بی خدایان نوشته شده و به هیچ وجه، تأکید می کنم به هیچ وجه توصیه به خودکشی نمی کند! عواقب هرنوع برداشت دیگری بر عهده خود مخاطب می باشد!

+ همچنین مطلب حاضر به هیچ وجه یادداشتی اثباتی یا ایجابی در حوزه موضوع خداباوری نیست. اگر به دنبال چنین مطالبی بوده اید اینها را ببینید:
. آیا خدا وجود دارد؟ 
. برهان «آنسلم» و جفایی که بر فلسفه اسلامی روا داشته‌ایم!
. مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب!

مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ، ۳ نظر

اخیرا طی یادداشتی در گوگل پلاس، مطلبی که قبلا تحت عنوان "برهان آنسلم و جفایی که بر فلسفه اسلامی روا داشته ایم" در وبلاگ نوشته بودم را بازنشر نمودم. پس از آن برخی دوستان به عبارت "مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب" که بنده برای "برهان وجودی آنسلم" به کار برده بودم انتقاد نموده و یا در آن تشکیک کرده بودند.
در همین راستا ذیل ریشیر پست محل بحث، مطالبی چند عرض نمودم که در کامنتهای لینک زیر در صفحه جناب آقای الیاس قنبری، در دسترس است:

https://plus.google.com/110915446918716677993/posts/c6AvNwewEER

لیکن به نظرم رسید بحثها در کامنتهای پست فوق قدری پراکنده و بی نظم مطرح شده و همچنین خود موضوع محل اختلاف کشش یادداشت مجزایی را داراست و می تواند بحث جالب و مفیدی در پی داشته باشد.
علی هذا موارد ذیل را در همین راستا به عرض می رسانم:

۱. ابتدا باید توجه داشت منظور از "مهمترین" در اینجا، لزوما صحیح ترین و محکم ترین نبوده است. حداقل نگارنده از این لفظ چنین معناهایی را اراده ننموده که اگر اینگونه بود غلبه را با برهان وجودی توماس آکویناس می دانست(البته صرفا در فضای فلسفه غرب). منظور در اینجا پر بحث ترین و جریان سازترین و پرطرفدارترین برهان بوده است.
۲. در تاریخ فلسفه و کلام غرب سه دسته برهان عمده برای اثبات وجود خدا مطرح بوده اند:
برهان های وجودشناختی،
برهان های جهان شناختی،
و برهان های غایت شناختی؛ 

این براهین در طول تاریخ حامیان و مخالفان خاص خود را داشته اند و به تبع تقریر ها و نقدهای متعددی بر آنها نوشته شده است.
۳. برهان وجود شناختی یا وجودی، برای اولین بار توسط آنسلم قدیس، الهی دان و فیلسوف دوران قرون وسطی مطرح گردید.
از میان کسانی که این برهان را به صور مختلف تقریر نموده و به نحوی بر اساس آن به اثبات وجود خدا پرداخته اند می توان به اسپینوزا، مالبرانش، لایبنیتس، دکارت، چارلز هارتسورن، نورمن ملکوم، آلوین پلنتینگا و کورت گودل اشاره کرد که هریک به نوعی به بیان قرائتی از برهان که به نظرشان صحیح می آمده است پرداخته اند.
۴. البته برخی فلاسفه غربی نیز مخالف برهان آنسلم بوده اند که از آن جمله می توان به گونیلون، توماس آکویناس، برتراند راسل و از همه جدی تر کانت اشاره نمود.
برخی از دوستان شاید از آن رو که بسیاری معتقدند از کانت بدین سو الهیات خردگرا به محاق رفت تصور کرده اند دوران جولان برهان های وجود شناختی به پایان رسیده است.
این در حالی است که در دوران پساکانتی الهیات طبیعی که براهین جهانشناختی و غایت شناختی در آن چارچوب تعریف می شوند نیز افول کرد و البته مباحث اخلاقی کانت و ایمان گروی وی نیز هیچگاه دردی از خداشناسی غربی حل نکرد چون دیدگاهی حداقلی به این حوزه داشت.
جالب اینکه خود کانت تمامی براهین اثبات وجود خدا را مبتنی بر برهان وجودی(که البته خود وی این عنوان را بر برهان آنسلم نهاده بود) می دانست و از این منظر برای برهان وجودی نسبت به براهین دیگر من جمله براهین جهانشناختی ارجحیت قایل بود.
۵. افرادی مانند هگل - از متقدمین - و جان هیک - از متاخرین - نیز در خصوص برهان وجودی آنسلم بررسی هایی داشته و نظریه پردازی هایی صورت داده اند.
به عنوان مثال در آدرس ذیل کتابی تحت عنوان"برهان کثیرالوجوه: مطالعات جدید در باب برهان وجودشناختی له وجود خدا" اثر مشترک جان هیک و فیلسوفی به نام مک گیل معرفی شده است:

http://www.zqz.ir/463534

این کتاب و کتاب های مشابه گواه این مدعا هستند که برهان های وجودشناختی علی رغم افول دین گرایی و خداباوری میان متفکران غربی هنوز محل بحث و چالش هستند و جایگاه خود را در حوزه دین پژوهی دوران مدرن حفظ کرده اند.
به عنوان مثالی جدی تر و شاخص تر باید به تقریر مجدد برهان وجودی آنسلم توسط فیلسوف دین برجسته معاصر الوین پلانتینگا اشاره نمود که در واقع احیا گر این برهان در دوران ما بوده است.
۶. جان هیک تقسیم بندی خاصی برای براهین اثبات وجود خدا دارد که تا حدودی به بحث ما مربوط می گردد. وی براهین اثبات وجود خدا را به دو دسته پیشینی و پسینی تقسیم بندی می کند به این ترتیب که براهین پیشینی براهینی هستند مستقل از تجربه، که اگر صحیح و تام باشند، ما را به قطعیتی همچون قطعیت قضایای ریاضی خواهند رساند و براهین پسینی  بر اساس تجربه و مقدمات تجربی اقامه می شوند.
از این منظر براهین وجودشناختی که تلاش می کنند تا تنها از طریق عقل، و نه با استفاده از مسائل دیگر و بدون توجه به جهان خارج وجود خداوند را اثبات نمایند پیشینی هستند و لذا حداقل از منظر روشی نسبت به براهین جهان شناختی و غایت شناختی، که مبتنی بر پیش فرض های تجربی هستند در برابر نقادی پر توان تر می باشند. زیرا این قبیل برهانها تنها بر اصول منطقی مبتنی نیستند و سعی می کنند تا از جهان خارج به خدا برسند و نه از مفهوم خدا. 
۷. دوستانی که بر سر تعبیر "مهمترین برهان اثبات خدا در غرب" تشکیک کرده بودند غالبا در میان براهین اثبات وجود خدا در غرب غلبه را با براهین جهانشناختی می دانستند. این قبیل براهین که اول بار توسط سنت توماس آکویناس مطرح شد نیز مانند برهان آنسلم از طرفداران و منتقدان بسیاری برخوردار است لیکن از این منظر ارجحیتی بر براهین وجود شناختی ندارد. چه آنکه نگارنده حین بررسی های خود به هیچ فیلسوف برجسته ای که تقریر شاخصی از براهین پنجگانه او (خصوصا برهان سوم که محل بحث ماست و آن هم به برهان وجودی مشهور است ولی ذیل براهین جهانشناختی تقسیم بندی می شود) به دست داده باشد نیافت! 
ظاهرا پیروان اندیشه تومیسم و نوتوماسی ها که کم نیز نیستند دغدغه های دیگری را در فضای اندیشه توماس آکویناس دنبال کرده اند و کمتر به براهین اثبات وجود خدای وی پرداخته اند.
لذا صرف اینکه دوران جولان اندیشه تومیسم و حتی سنت نوتوماسی از نظر زمانی نزدیک تر به دوران مدرن است و نیز در مقایسه با فلسفه مدرسی آنسلم نسبت نزدیکتری با دوران مدرن دارد، دلیل پراهمیت تر بودن براهین جهانشناختی نسبت به وجودشناختی نخواهد بود. بلکه همانگونه که صدراً ذکر گردید باید دید کدام دسته از براهین جریان ساز تر و پربحث و چالش تر و پرطرفدار تر بوده اند و البته باز همانطور که ذکرش گذشت این غیر از سخن بر سر صحت و سقم و استحکام برهان است که مجالی دیگر می طلبد
۸. کل این بحث از آنجا شکل گرفت که بنده در ابتدایین جملات پست فوق الذکر با قصد اینکه ذهن مخاطبین را نسبت به مقایسه ای که در متن یادداشت وبلاگم، میان خداشناسی غربی و خداشناسی اسلامی صورت داده بودم حساس نمایم برای برهان وجودی آنسلم از صفت تفضیلی "مهمترین" استفاده نمودم و البته بدین امر نیز اعتقاد دارم لیکن خوب بود رفقا بیش از حاشیه به متن می پرداختند و یادداشت را مطالعه نموده و در خصوص اصل موضوع نظر می دادند. چرا که هرچقدر هم قصد تخفیف و تنزل براهین وجودشناختی را داشته باشند بالاخره بنا به دلایلی که ذکر شد این براهین حداقل از مطرح ترین و مهم ترین براهین اثبات وجود خدا در غرب می باشند.
و جالب اینکه حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب "تبیین براهین اثبات وجود خدا تعالی شأنه" پس از ذکر برهان آنسلم برخی از مهمترین نقدهای وارده بدان را از گونیلون گرفته تا کانت، یک به یک مطرح نموده، سپس نقدها را با دلایل متقن رد نموده و در آخر، هرکدام را به نحوی اصلاح نموده اند. در نهایت نیز خود برهان را با استناد به دو مفهوم خاص منطق دانان مسلمان(حمل اولی و حمل شایع) به زیبایی و قوت هرچه تمام تر رد نموده و نهایتاً آنرا به شیوه ای که به واقع اثبات کننده وجود خداوند باشد اصلاح نموده اند.
این همان مدعای اصلی پست اولیه و یادداشت وبلاگ بوده که از قول دکتر دینانی نیز به اینگونه نقل شده بود:
"متاسفانه فلسفه اسلامی در بخش های طبیعیات و ریاضیات پیش رفتی نداشته است. ولی در الهیات من معتقدم که فیلسوفان اسلامی هنوز هم در دنیا حرف اول را میزنند. در الهیات کسی در این قرن به گرد ابن سینا و ملاصدرا هم نمی رسد. یک عده جوان مجذوب پلاتینجا هستند. اصلاً بررسی کنید. بی انصافی نکنید. البته در طبیعیات من هیچ حرفی ندارم. اما در الهیات که بخش اصلی فلسفه است من ملاصدرا را از جمیع فیلسوفان غرب یک پله بالاتر می دانم. فلسفه خوان های ما اشتباه می کنند. تازه فلسفه اسلامی فقط ابن سینا و ملاصدرا نیست. فلسفه اسلامی امروز اوجش در الهیات است."

پی نوشت:

+ مطلبی مرتبط از خودم:

http://dehdari.blog.ir/1390/03/ایا-خدا-وجود-دارد

تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مرتضی مطهری

محمد دهداری، سه شنبه، ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ، ۱ نظر

شناخت صحیح و نقد تفکر فلسفی غرب از مهمترین دغدغه های شهید مطهری بوده و این مهم را در جای جای آثار قلمی و سخنرانی های ایشان می توان ملاحظه نمود.
«تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مرتضی مطهری» کتابی مستقل به قلم علامه شهید نیست بلکه محصول استخراج آراء و نظرات ایشان راجع به فلاسفه و فلسفه های مغرب زمین از میان آثار مختلف شهید بزرگوار می باشد.
به نظر حقیر هر بچه حزب اللهی می بایست در خانه داشته باشد. خودم از آن به عنوان یک کتاب مرجع استفاده می کنم و نه کتابی که دستش گرفته باشم و از اول تا آخر بخوانم. البته کتابهای حقیر قریب به اتفاق اینچنین اند!