سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصلاح طلبان» ثبت شده است

دیباچه ای بر «اصلاحات ساختاری»

محمد دهداری، دوشنبه، ۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۴۶ ب.ظ، ۰ نظر

با روی کار آمدن دولت سیزدهم این پرسش در ذهنم شکل گرفت که مسئولین دولت جدید خصوصا جوان‌ترها که در مناسبات غلط قبلی هنوز منهضم نشده اند باید چه کارهایی را در صدر برنامه های خود قرار دهند و برای چه اموری اولویت بیشتری قایل شوند تا اگر چهار سال یا هشت سال دیگر دولت یا برخی مناصب به دست نااهلان افتاد مانند فجایع هشت سال سیاه دولت روحانی تکرار نشود؟ 

یقینا در میان کرور کرور کاری که از دولت فعلی انتظار می رود مهمترین عنوان، «اصلاحات ساختاری»‌ است. دولت نیازمند «اصلاحات ساختاری» جدی است و هرکس هرجا مسئولیتی به عهده می گیرد باید به اصلاحاتی ازین دست مشغول شود. 

اما مراد از این عنوان کلی بواقع چیست؟ موضوعی که در این سالهای اخیر خصوصا در ایام انتخابات زیاد به آن پرداخته شده است.

ابتدا باید خاطرنشان کنم «اصلاحات ساختاری» در فضای سیاسی کشور ما مشترک لفظی واقع شده. اصلاح طلبها غالبا آنرا به معنای تغییرات دفعی بنیادین سیاسی از سنخ دست بردن در قانون اساسی و... اراده می کنند و طیف مقابل معمولا معطوف به امورات روبنایی تر معطوف به عملکرد نظام...

علی هذا مراد این وجیزه همان معنای دوم است. البته از همین منظر نیز باز موضوع دچار وسعت مفهوم و نیازمند تحدید است. لذا می بایست ابتدا تبیین مفردات نموده و سپس مضاف إلیه اصلاحات ساختاری را معین نماییم. معنی «اصلاحات» که اجمالا معلوم است ولی «ساختار» آنگونه که بنده فهمیده ام مشتمل است بر هرآنچه که میان «وظایف» حکومت و «عملکرد» آن واسطه باشد.‌ از منظری سیستمی اگر افراد و مسئولین را از حکومت کنار بگذاریم و وظایف حکومت را ورودی سیستم و عملکردش را خروجی آن در نظر بگیریم آنگاه ساختار هرآنچه از «نظامات، مناسبات، فرآیندها، رویه ها، قواعد و قوانین و مقرراتی» که جهت حرکت از این ورودی به سمت آن خروجی وضع شده خواهد بود. 

همچنین متعلق اصلاحات ساختاری در یادداشت حاضر چنانکه صدرا گذشت صرفا فضای اجرایی کشور و مشخصا آنچه در حیطه اختیارات مدیران میانی است خواهد بود.

این ساختار بعضا از حیث حجیم بودن و فربگی و گاهی نیز به دلیل فقدان و خلاء و در موارد زیادی نیز به سبب خطا و اشتباه به بیماری هایی مبتلاست که نیازمند درمان هستند. 

وضع به قدری ناخوشایند است که اصولا ساختار، کارکرد خود را از دست داده و این افراد و مسئولین هستند که به جای آن نشسته و تعیین کننده اصلی مقدرات سازمانها می باشند. نتیجه غلبه فرد بر ساختار هم واضحست که چیزی جز فساد نیست.

همینجا در پرانتز بد نیست اشاره کنم که اصلاح طلبان این موضوع را کاملا وارونه جلوه داده اند. ایشان به جای اینکه علت وضع موجود را در ضعفهای ساختاری و اشتباهات مسئولین جستجو کنند از غلبه ساختار بر مسئولین دم زده تا جایی که حتی رئیس جمهور را تدارکاتچی حاکمیت معرفی می نمایند. مقامی که اختیاری از خود ندارد و محکوم به اطاعت از ساختار است. در اینجا منظور از ساختار مشخصا اختیاراتی است که قانون اساسی به رهبری داده و منظور از اصلاحات ساختاری نیز چیزی شبیه لوایح دوقلوی دولت خاتمی و محدود کردن اختیارات ولی فقیه در قانون اساسی است. در واقع همه این تشبثات جز فرار به جلو نیست. چرا؟ چون جز دوران هشت ساله احمدی نژاد قوه مجریه همیشه در قبضه خودشان بوده ولذا با این ترهات می خواهند علاوه بر توجیه عملکرد نامطلوبشان، و با محدود کردن و بلکه تشریفاتی کردن رهبری سهم بیشتری از حاکمیت و قدرت را تصاحب نمایند.

ولی واقع امر این است که تا ساختارهای حاکمیتی چنانکه گفته شد اصلاح نشوند هرکس در هر جایگاهی بر توسن مسئولیت نشست همان می کند که قبلی ها کردند و اصلاح طلب و اصولگرا و جمهوری اسلامی و پهلوی هم ندارد.

حال سوال مهمی که مطرح است اینکه وقتی یک جوان متخصص و انقلابی در جایگاهی مسئولیت می گیرد با این وضعیت نامطلوب چگونه باید مواجه شود؟ از خیل مشکلات ساختاری موجود در مملکت و خصوصا دولت به چه اقداماتی باید اولویت و اهمیت بیشتری دهد تا ساختار اندک اندک کارکرد پیدا کند و افراد و مسئولین محدود به آن شوند نه برعکس؟

ان شاءالله به شرط حیات در یادداشت بعدی در حد وسع بدان خواهیم پرداخت.

دوباره و دوباره و دوباره... اصلح و صالح مقبول...

محمد دهداری، سه شنبه، ۱۸ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ب.ظ، ۰ نظر

دوباره و دوباره و دوباره ...
دوباره جریانی با تفکری خطی و ساده اندیش دعوای اصلح و صالح راه انداخته اند. همان دعوایی که در انتخابات های گذشته مکرراً به دست همین طرز فکر موجب شکست جبهه انقلاب و وانهادن ملت و مملکت در دستان بی کفایت لیبرال ها گردید.
اخیرا استفتائی از مقام معظم رهبری بین خود دست به دست می کنند که معظم له در پاسخ به اینکه به اصلح رأی دهیم یا صالح مقبول فرموده اند به اصلح رأی دهید.
از فرد استفتا کننده منبع خواسته شد. پاسخ دادند که استفتا شخصی بوده و در صفحه استفتائات سایت رهبری قابل دسترسی است. بنده که در صفحه مذکور چیزی نیافتم و هرچه هم تلاش کردم منبع رسمی دیگری برای این خبر بیابم موفق نشدم.
باری... قبلا هم نوشته ام که اگر هم فرضا چنین استفتائی از رهبری عزیز صورت بگیرد ایشان نخواهند گفت به صالح مقبول رأی دهید. چرا که جایگاه ایشان اقتضا می کند به عنوان رهبر جامعه، راهبرد بدهند و مسیر نیل به قله های آرمانی را مشخص کنند. انتخاب روش رسیدن به آن ایده آل ها را خودمان باید بیابیم. جایگاه رهبری جایگاه تعیین استراتژی است نه تاکتیک و به همین خاطر است که اصولا مقام معظم رهبری در سطح تاکتیک ها هیچ وقت ورود نمی کنند و اظهار نظر نمی کنند! لذا نفس پرسیدن چنین سوالی از ایشان فعلی خطاست.
دیگر سخن اینکه دوستان خوب است ذره ای هم به این فکر کنند که فردی فاقد سرمایه اجتماعی و امکان رأی آوری حتی اگر مفروض بگیریم در برخی زمینه های دیگر خبره هم باشد آیا واقعا می توان او را اصلح دانست؟! راستی مگر نه همین دوستان مدعی اصلحگرایی پس از رد صلاحیت های اخیر شورای نگهبان فریادشان بلند بود که جمهوریت فدا شد و چرا به فکر مشارکت عمومی نیستید و میزان رأی مردم است و چه و چه؟! چرا وقتی نوبت به تعیین اصلح می شود و می دانند کاندیدای مورد نظرشان فاقد اقبال عمومی است، رأی و اقبال مردم حتی اعتبار ثانوی هم نمی یابد؟
پرسش مهم دیگر اینکه فرد اصلح مد نظر این بزرگواران اگر اصلا وارد رقابت انتخاباتی نشود تکلیف چیست؟ مگر نه اینکه اصلح علاوه بر سرآمدی در بسیاری امور مانند مدیر، مدبر، متخصص و متعهد بودن و ... می بایست در جریان رقابت قرار گیرد. پس ملاک انتخاب، صرفا اصلح بودن نیست. بلکه اصلحی که در جریان رقابت نباشد اصلا در ساز و کار انتخابات، موضوعیت ندارد. فرقی هم نمی کند این در جریان رقابت نبودن به واسطه ثبت نام نکردن باشد یا به واسطه مقبول مردم نبودن. هر دو موجب می شود فرد مذکور، اصلح مد نظر ما نباشد. اصولا این قبیل محدودیت ها در ذات انتخابات و مردم سالاری مندرج است. و کسی که نتواند ایده آل های ذهنی خود را به این واقعیات محدود کند در واقع زمین بازی را نشناخته و محکوم است به شکست.
البته باید به این نکته هم توجه نمود که این تعابیر اصلح و صالح ... حداقل در میان ماهایی که معصوم نیستیم تعابیر به شدت نسبی هستند و در این قبیل امور نمی توان با اطلاق و جزمیت کامل نظر داد.
ولی دوستان چنان در علاقه به کاندیدای مورد نظرشان افراط می کنند که انگار اصلح بودن وی وحی منزل است. از همین روست که بنده تاکید دارم برای تحقیق در خصوص کاندیداها از اعضای ستادها کمک نگیرید. چرا که علقه تشکیلاتی و گروهی در خصوص این قسم افراد حجاب واقعیات جامعه شده تا جایی که برای خود و میان خود نظرسنجی می گذارند و بعد خودشان به نظرسنجی های خودشان در میان خودشان استناد می کنند و مآلا نتیجه می گیرند که خوب... کاندیدای ما خدا را شکر مقبولیت هم یافته و اگر کاندیدای اصلی جبهه انقلاب هم به نفعش کنار بکشد کار تمام است!!
همین عمق نظر تا نوک بینی بارها و بارها موجب شکست این دوستان و به شکست کشاندن جبهه انقلاب شده ولی دریغ از ذره ای عبرت! تازه خود را احدی الحسنیین هم می دانند!
کاش این دوستان نواشعری که مدتهاست علنا با مقوله «وحدت» سر ناسازگاری دارند و اخیرا هم استفتاء اخیرالذکر را ملعبه رفتار تفرقه افکنانه خود نموده اند و چماقی بر سر حامیان رقیب، دیگر فرمایشات علنی رهبری عزیز را هم در نظر می گرفتند:
«افرادی که از تأیید شورای نگهبان عبور کرده ‏اند، قانوناً صالح‌اند. البته صلاحیت‌ها یک اندازه نیست؛ صالح داریم، اصلح داریم؛ تشخیص‌ها مختلف است؛ یکی چیزی را ملاک قرار می‏دهد و کسی را اصلح می‏داند و کسی چیز دیگر را ملاک قرار می‏دهد. اشکالی ندارد؛ این‏ها نباید موجب اختلاف شود. مبادا به خاطر علاقه‏مندی یک دسته به یک نامزدِ ریاست‌جمهوری و دسته‏ی دیگر به یک نامزد دیگر، بین آحاد مردم شقاق و اختلافی پیدا شود. چه مانعی دارد؟ قانون همین را خواسته است که مردم طبق سلایقِ خودشان بگردند و انتخاب کنند.» (28 اردیبهشت 80)
«حفظ وحدت را اصل قرار بدهیم و اگر تکلیف شرعی‌ای هم احساس کردیم، ولی دیدیم عمل به این تکلیف ممکن است مقداری تشنج به وجود آورد و وحدت را از بین ببرد، قطعاً انجام آنچه که تصور می‌کردیم تکلیف شرعی است، حرام است و حفظ وحدت واجب خواهد بود.» (12 تیر 68)
همه اینها را گفتیم و اینها همه تازه غیر از سوگیری متن استفتائی که -بنا به ادعای دوستان- صورت گرفته بود. آنرا بگذارید تا وقت دگر...

پ ن:
اعتبار استفتا تکذیب شد

هاشمی را پیروز انتخابات بدانیم؟

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ، ۰ نظر
اخیرا تحلیل مبسوطی از جناب داریوش سجادی در خصوص نتایج انتخابات دوگانه اخیر تحت عنوان "پرش سه گام هاشمی" خواندم که به نظر بخش زیادی از تحلیل مذکور خصوصا در تشریح و تحلیل نحوه تقابل آمریکا با ج.ا.ا پس از فتنه ۸۸ تا کنون صحیح به نظر می رسد ولی بنده در دو نکته اساسی با ایشان موافق نیستم.
 نه انتخاب روحانی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر پیروزی قابل اتکایی برای هاشمی به حساب می آمد و نه نتیجه انتخابات مجلس و خبرگان اخیر در تهران اینگونه است!

هم انتخاب روحانی به معنی تام کلمه ناپلئونی بود و با اختلاف آراء ناچیز و هم در انتخابات دوگانه اخیر علی رغم اینکه هاشمی و دولت روحانی و اصلاح طلبها تمام توان و استعداد خود را به کار بستند باز لیستهای متبوعشان با اختلاف کمی از لیست اصولگرایان در تهران پیشی گرفت و در سایر استانها و شهرستانها هم نتوانست اکثریت را از آن خود کند.
تفاوت این دوره با دوره های قبل، صرفا در اقبال قاطع مردم عادی - و نه فقط سمپاتهای تشکیلاتی - هر دو طیف به لیستی رای دادن بود.
در واقع نحوه نگاه صحیح به انتخابات اخیر مجلس در تهران اینگونه است که بگوییم یک لیست با اختلاف ناچیزی بر لیست دیگر پیروز شد.
گویی رقابت بین دو شخص واحد بوده و نه دو طیف سیاسی!
لذا نظر به تفاوت اندک آراء راه یافتگان و بازماندگان، باز همان شکنندگی پیروزی نسبی روحانی در انتخابات ۹۲ تکرار شده است.
مضافا بر اینکه اصولگراها در شهرستانها و بالتبع در کلیت مجلس آرای بیشتری کسب نمودند هرچند نمی توان نام اکثریت بر آن نهاد ولی اینهمه در حالی بود که دولت مستقر مخالف آنها و همسو با اصلاح طلبان بوده است.
به گمانم این اولین بار باشد که مجلس پسا دولت با دولت همسو نمی باشد.
در انتخابات خبرگان نیز باید به این نکته بسیار مهم توجه کرد که علی رغم دوقطبی سازی فضای انتخابات توسط خود هاشمی و رسانه های بیگانه و بسیج شدن تمامی پتانسیل های جریانهای اصلاحات و اعتدال، میزان آرای وی نسبت به دوره قبل کاهش داشته است. این در حالی است که به نظر میزان مشارکت مردم نسبت به انتخابات خبرگان قبلی افزایش داشته است!
در نظر داشته باشیم که اکثریت قاطع راهیافتگان به خبرگان نه تنها همسو با هاشمی نیستند بلکه مخالف سیاستهای وی نیز می باشند.
لذا انتخابات دوگانه اخیر به هیچ وجه پیروزی خاصی برای هاشمی به حساب نمی آید هرچند نمی توان آنرا پیروزی مخالفان وی نیز برشمرد!

سخنی با آنان که هنوز اصلاح طلب! مانده اند

محمد دهداری، شنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۵:۲۴ ب.ظ، ۹۵ نظر

٢٢بهمن امسال هم گذشت. و چه زیبا گذشت. قصد بازخوانی آنچه بر خلاف میل و تلاش دشمنان انقلاب در این روز مبارک اتفاق افتاد را ندارم. بلکه می خواهم از کسانی بنویسم که می بایست با چنین وقایعی متأثر و متحول شوند. از آنان که هنوز به اصطلاح اصلاح طلب! مانده اند. البته از آنجا که خود، زمانی کمی تا قسمتی اصلاح طلب بوده ام، خوب می دانم تفکرات بسیاری از آنان به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. در این نوشته می خواهم سعی کنم به زبان منطق، دو کلمه حرف حساب با این دوستان قدیم خود بزنم. البته از نظر بنده باید حساب سران جریان اصلاحات را از پیروان و هواداران آن جدا کرد. همینطور حساب آن دسته سران و هوادارانی که دامنه اصلاحاتشان دامان دین و اعتقادات ملت را هم گرفته از آنان که هنوز خود را متدین و خط امامی می دانند. روی سخن من با این دسته آخر است که به همان دین و آیینی معتقدند که من معتقدم و نه آن گروه التقاطی و منحرف که حرف حساب آنان را نوشته و نویسنده ای دیگر باید.
دوستان هنوز اصلاح طلب و هنوز مسلمان من!
ابتدا عاجزانه از شما می خواهم تا انتهای این نوشتار، با من بمانید. ممکن است به مذاقتان خوش نیاید ولی حوصله کنید؛ شاید و تنها شاید حق با من باشد.
ببینید خواهران و برادران؛ من حرف آخرم را همین اول می زنم؛ از نظر بنده شما اشتباهاً و به غلط در میان اصلاح طلبان بُر خورده اید. اصلا شما نباید دو خردادی می شدید. علتش را نمی دانم. شاید امتحان! شاید عقوبت! شاید هم هوا و هوس! خودتان می توانید دراینباره قضاوت کنید. آنچه بر من مسلم است اینکه شما اگر بواقع، میان خود و خدا هنوز خود را در خط اسلام و امام(ره) می دانید، نمی باید اینجای عرصه باشید که اکنون هستید. البته این بدان معنا نیست که می خواهم از طیف مقابل دفاع کنم! نه! شما نباید اصلاح طلب میشدید، حتی اگر اصولگرا نیز نمیشدید!

برای این سخنان دلیل دارم؛ ولی قبل از اینکه دلیلم را شرح دهم می خواهم ماجرای دگردیسی سیاسی خودم را مختصراً برایتان تعریف کنم.
من هم مانند بسیاری از شما در دوره سازندگی بود که رنگ و بوی اصلاحات به خود گرفتم، ‌هرچند آن روزها هنوز چنین عنوانی بوجود نیامده بود. در واقع ما همه قربانیان تز عدالت فدای توسعه آقای هاشمی هستیم. اکثر ما تحت فشار اقتصادی آن دوران و انتقاداتمان به دولت سازندگی بود که به جریان اصلاحات رو آوردیم!

در خصوص بنده نیز در آن ایام چنین بود و اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک عدد کتاب منطق به دستم رسید. آنچه از علم منطق برایم جالب بود و من را به شدت متحول کرد بخش مغالطاتش بود. بزرگی زیبا می گفت که علاوه بر همه مغالطاتی که شما را در روزنامه های یومیه و سخنرانی های سیاسیون و محاورات کوچه و بازار خواسته یا ناخواسته اغواء می کنند، شما خودتان هم گاهی و شاید هم بیشتر از گاهی، به علت عدم ملکه شدن قواعد درست اندیشیدن، با خود مغالطه می کنید. این اتفاق اول و مهمترین اتفاق بود.
اتفاق دوم در مسیر تحول سیاسی بنده این بود که کم کم روزنامه هایی جدید به سبد مطبوعاتی خریدم اضافه شدند و همینطور کتابهای جدیدی بخصوص در زمینه تاریخ معاصر و جریانشناسی. همینجا ملتمسانه از شما خواهش می کنم؛ به مطبوعات، کتب و رسانه های همسو با خود اکتفا نکنید. اخبار را از دو طرف و بدون ذهنیت قبلی دنبال کنید. این به انصاف و منطق نزدیک تر است. اصولا هر تحلیل سیاسی با دو بالِ قوه استدلال قوی و اخبار و اطلاعات صحیح، موفق به تشخیص سره از ناسره می گردد و لاغیر. ولی این دو موضوع اساسی معمولا مورد غفلت قرار میگیرند.
القصه؛ اندک اندک دیدم بعضی چیزها با هم نمی خوانند! هم در عالم تفکراتم و هم در عالم خارج. خوب من از طرفی چپ بودم و از طرف دیگر از حیث خانواده مذهبی و انقلابیم، ادعای حزب اللهی بودنم می شد. همینطور در عالم خارج، سران جریان سیاسی ای که به آن دلخوش کرده و تعلق خاطر یافته بودم را همینگونه می دانستم و حتی آنها را در خط امامی بودن از بسیاری از بزرگان طیف مقابل، اصیل تر به حساب می آوردم. ولی عملکرد سیاسی و مواضع این به اصطلاح سران در قبال حوادثی که در آن ایام در حال وقوع بود به علاوه آن قواعد منطقی و مغالطاتی که در زمان آموختنشان لذتها برده بودم، اندک اندک کابوس تذبذب و تردید را جایگزین رؤیا های یوتوپیکی که شبها برای آینده ایران می دیدم، کردند. با کمی دقت متوجه شدم آنچه در عوالم من با هم نمی خواند، اعتقادات انقلابی - اسلامیم و جهتگیری سیاسیم هستند.
البته مسلما شما هم، همه آنچه را که من دیده ام دیده اید. ولی با این حال، من برخلاف بسیاری اصول گرایان از اینکه شما در حال حاضر در جبهه مقابل ایستاده اید، متعجب نیستم. چرا که زمانی، خود، مانند شما بوده ام. حتی به نحوی که با خود می گفتم آیا می شود هنوز هم کسانی باشند، بدون غرض و مرض که اصلاح طلب نشده باشند؟! البته امروزه با آن ایام خیلی تفاوت کرده و سیر اتفاقات و حوادث خیلی ها را از خواب غفلت بیدار نموده ولی با این حال من هنوز برای اصلاح طلب ماندن امثال شما دوستان دلیل خوبی سراغ دارم. دلیلی که علت اصلی حضور هر فرد هم جنس من و شما در جبهه اصلاحات است. حال در هر زمانی و به هر مدتی که می خواهد باشد.
آن دلیل مهم و البته ناصواب این است که امثال من و شما قبل از شناختن خوب و بی پیرایه اعتقادات و روشن نمودن جهت گیری های فکری و مبنایی مان به سراغ سیاست رفته ایم و قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و به واقع تسلیم اسلام شویم و ببینیم اسلام از ما چه نوع جهت گیری سیاسی را می طلبد، ابتدا بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده ایم و سپس گشته ایم و دیانتی را که به این سیاست بخورد یافته و آن را به این الصاق نموده ایم. آری؛ این درست که سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس ولی آیا دین ما باید به دنبال سیاستمان راه بیافتد و چشم خود را بر هرچه بی دینیست ببندد، یا سیاستمان باید بر مبنای اعتقادات دینیمان باشد؟!
حال من برای شما شواهدی می آورم تا به شما اثبات کنم آن تناقضات ذهنی و عینی که در دین سیاست زده من وجود داشت و دقت در آنها زمانی من را مجبور به تغییر و تحول در نظرات سیاسیم کرد برای شما هم مصداق دارد. شاید که شما هم مثل بنده از مواضع سابقتان برگردید:
اول؛ دین سیاسی و نه سیاست دینی سران جبهه اصلاحات که به صورت ماتریسی در قاعده این جریان هم رسوخ کرده است: به عنوان مثال بنگرید به همین مرحوم آقای منتظری که من و شما در اسلام شناسی به گرد پایش هم نمی رسیم. کسی که حتی برای رسیدن به منویات سیاسی اش، بر خلاف فتوای خود عمل کرد و خون به دل امام(ره) نمود. می دانم که خیلی از شماها ایشان را قبول ندارید. به همین خاطر من آقای صانعی را شاهد می آورم که در حال حاضر غالب شما دوستان، مقلد وی هستید و ایشان هم متأسفانه به سرنوشت مشابهی دچار شده است. ممکن است بگویید آقای صانعی مرجع تقلید است و حتی در زمان شاه هم حرمت مراجع حفظ می شد و از این حرفهایی که من هم زمانی می زدم ... من در جواب این سخن باید بگویم؛ هرچند مرجع در صدور فتوا آزاد است ولی حق ندارد مقابل نصوص آیات و روایات اجتهاد نماید. در این صورت باب بدعت گشوده می شود. به عنوان مثال بنگرید به فتاوای ایشان درباره حلت تبرج زنان، محدود کردن حدود الهی به زمان حضور معصوم، تشکیک در حکم ارتداد، خودکشی خواندن عملیاتهای استشهادی و ارث بردن کافر از مسلمان و ... .* در سیاسی بودن دین ایشان همین بس که خود وی درباب فتاوای عوام پسندش و تلاشی که برای جذب مقلد از این راه نموده صریحاً می گوید: «وقتی می‌خواهم چیزی از کتاب و سنت در بیاورم توجه می‌کنم نوعی باشد که سهولت داشته باشد و توده مردم بتوانند بپذیرند». **
این از مراجع اصلاح طلب، بقیه سران جای خود دارند. آن آقای خاتمی که دست دادن با دخترکان نیمه برهنه ایتالیایی را به دلیل مصالح دیپلماتیک جایز می داند و در همین راستا به بوش جنایت کار نامه فدایت شوم می نویسد و در ازای دست کشیدن از تمام آرمانهای امام(ره) و اسلام از او تقاضای خارج شدن از محور شرارت می نماید، آن کابینه درخشان وی که وزیر فرهنگش با آن افتضاحات فرهنگی و ابتذالی که در مملکت به راه انداخت، الان به انگلیس گریخته و از آنجا برنامه های فرهنگی خود را دنبال می کند، آن از کروبی که با ادعاهای بی اساس و با ساده لوحی مفرطش اگر نخواهیم بگوییم با نفاق بیش از اندازه اش، آبروی نظام اسلامی را لگد مال کرد، آن از موسوی که با آن افتضاح و جرزنی بچه گانه اش پس از انتخابات اخیر آبروی خود را برد و منیت و حب جاه وی همه فرصتهای حماسه 22 خرداد را به تهدید بدل کرد، آن از لیدر فکری جبهه اصلاحات عبدالکریم سروش که پس از زیر سؤال بردن عصمت ائمه و رسول اکرم علیهم السلام و مصون از خطا بودن قرآن و ادعای پیامبری و ... فقط مانده وجود خدا را نیز منکر شود، آن از لیدر سیاسیشان خوئنی ها که اخیرا خود اقرار کرده؛ در زمان امام هم ولایت فقیه را قبول نداشته است و آن هم از استراتژیست سیاسی اصلاح طلبان، بشیریه که قبل از انقلاب مارکسیست بود و بعد از آن لیبرال و هم اکنون هم گند رابطه اش با سیا در آمده و به آمریکا گریخته و اصلا دینی ندارد تا بخواهد سیاست زده باشد. بیشتر نمی گویم که می دانم می دانید!
و دوم؛ صبغه غیر دینی فعالان سیاسی جبهه اصلاحات: از شما می خواهم نگاهی دقیق به اطرافتان بیاندازید و ماهیت هم حزبی های خود را در دانشگاه ها، روزنامه ها و کلا جامعه، خصوصا در منازعات سیاسی ورانداز کنید. ادبیاتشان را، اعتقاداتشان را، آمال و آرزو هایشان را، تمایلات و تنافراتشان را و ... . فقط به دور و بر خودتان هم اکتفا نکنید و از شهرها و استان های دیگر هم خبر بگیرید. بخصوص از کلان شهرها. خوب به یاد دارم در انتخابات دهم وقتی در شهر خودم آبادان برای برخی از شما دوستان نقل می کردم که طرفداران موسوی در اهواز چه افتضاحاتی راه انداخته اند که حتی قابل بیان در یک رسانه شخصی مانند وبلاگ هم نیست کسی باور نمی کرد. باز خوب به یاد دارم در دوران دانشگاه، بیشتر چه تیپ دانشجوهایی در انجمن های به اصطلاح اسلامی فعالیت می کردند. کسانی که یا به خاطر اعتقادات مسمومشان یا بهتر بگویم بی اعتقادیشان رو به فعالیت سیاسی آورده بودند و یا انجمن را برای ارضای ابتذال های اخلاقی و کمبودهای شخصیتیشان انتخاب کرده بودند. باز به یاد می آورم که طی چه پروسه ای متوجه ماهیت حقیقی گردانندگان روزنامه های دو خردادی و نیز تعارض اعتقادی آنها با خودم شدم. اوج این دوره ی زمانی، وقتی بود که مطبوعات اصلاح طلب به واقع گند آزادی بیان را درآورده بودند. حتما شما هم از یاد نبرده اید تیشه هایی که به نام آزادی بیان بر ریشه های اسلام ناب محمدی(ص) فرو نشست و بعید می دانم راضی به این جفا ها بوده باشید. جفاهایی از قبیل ادعای خشونت طلب بودن رسول اکرم(ص) و حضرت اباعبدالله (ع)، سراب و توهم خواندن منجی بشریت مهدی موعود(ع)، انکار معاد و حیات اخروی، انکار محرمات و واجبات شرعی، مخالفت با حجاب، انکار اصل ولایت فقیه، اسائه ادب به مراجع دینی و ولایت فقیه، به موزه تاریخ فرستادن حضرت روح الله(ره)، ادعای جدایی دین از سیاست و صدها شبهه و اهانتی که در دوران اصلاحات و حتی پس از آن توسط روزنامه های دو خردادی مطرح شد و من در اینجا مجال بازگو کردن همه آنها را ندارم.***
می دانم که همه اینها را می دانید. فقط می خواهم یادآوری کرده باشم. تا از این طریق به شما ثابت کنم که مسلمان و در خط امام(ره) بودن با اصلاحات چی بودن جمع نمی شود که نمی شود، حتی اگر اصولگرا هم نباشید!!! جالب توجه اینکه تا کنون تمامی احزاب تشکیل دهنده این طیف سیاسی، به استناد شواهدی که مهمترینش سخنان و ادعاهای خود ایشان است، از این هتک حرمت ها و جسارت ها به اسلام و امام(ره) به صور گوناگون حمایت کرده اند. حمایتی فراتر از یک تاکتیک، بلکه حمایتی استراتژیک و برنامه ریزی شده.
ممکن است الان پیش خود بگویید یعنی همه اصلاح طلبان بی دین اند؟ اگر من اینگونه فکر می کردم که هرگز این مطلب را نمی نوشتم! ولی دوستان بدانید در این سالهایی که از تولد مولود نامبارک اصلاحات گذشته است در محافل کانونی سمپات ها و فعالان این جریان، مانند آنچه در بالا مثال زدم -و نه در کلیت طرفداران این جریان- همیشه و همیشه امثال من و شما در اقلیت بوده ایم. مطمئنم با رجوع به خاطرات چند ساله اخیرتان حرف من را تصدیق می کنید. دوستان؛ به تمام مقدسات قسم؛ این جریان جای من و شما نیست. اینها اصلا به ما نمی چسبند. اینها به دنبال چیز دیگری هستند ولی ما انقلاب و اسلام را هنوز آرمان خود می دانیم.
نهایتا می خواهم هشداری به شما بدهم. هشداری که کل این مطلب را برای آن نوشته ام. ببینید خواهران و برادران؛ هرچند شما در حال حاضر فقط از نظر سیاسی خود را با این جریان به اصطلاح اصلاحات همسو می دانید ولی بدانید و آگاه باشید که این جهت گیری سیاسی، لاجرم، جهت گیری اعتقادی متناسب با خود را بر شما تحمیل خواهد کرد و این واقعیتی است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!! زمانی می رسد که می بینید در اعتقاداتتان سست شده اید اگر از دستشان نداده باشید. آنقدر این ماجرا به کندی و آرام آرام اتفاق می افتد که قوه عاقله و منطقتان هرگز به آن مشکوک نخواهد شد و حتی خاطرات سیاسی و اعتقادیتان هم نخواهند توانست جلوی این استحاله از درون را بگیرند. شما دیگر از صانعی و منتظری که آیت الله تر نیستید!
می دانم به چه می اندیشید، به مشکلات و معضلاتی که در جامعه ما هنوز هست و شما اصولا بخاطر همانها دل به دریا زده و راه اصلاحات در پیش گرفته اید. من هم نافی مشکلات موجود نیستم. ولی دوستان؛ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟! ما برای حل مشکلاتمان نباید به هر اعتقادی و هر وسیله ای متمسک شویم. آن هم وسیله شومی مانند اصلاحات آمریکایی!
بر خلاف بسیاری از دوستان اصولگرای امروزم، من معتقدم شما درصد زیادی از حجم کلی اصلاح طلبان را تشکیل داده اید. البته به قول خود اصلاح طلبان، اکثریتی خاموشید و در میان فعالان این جریان، در اقلیت می باشید. برای این حرفم نیز دلیل دارم؛ با توجه به آنچه در این سالها بر این مملکت گذشته من مطمئنم، کسانی که هنوز اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست مانده اند؛ افراد معدودی هستند که منافع مادی کلانی در این اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست، ماندن دارند. غیر از این تعدادِ معدود، هر چه هست اغوا شدگانند. به همین خاطر است که آن اقلیت فعال، شدیداً از طرح مبارزه با مفاسد اقتصادی بیم دارند. به همین دلیل است که قویاً دولت احمدی نژاد را که موی دماغشان شده، می کوبند. به همین دلیل است که بعد از سالها کاشف به عمل می آید؛ دست هزار فامیل آقای هاشمی و باند کارگزاران با احزابی مانند مشارکت و مجاهدین انقلاب در یک کاسه است. و درست به همین دلیل است که شما می توانید با تغییر موضع خود، علاوه بر مشخص کردن تکلیف این جریان در حال احتضار، آخر و عاقبت خود را نیز ختم به خیر نمایید.
حرف آخر من با شما دوستان همین است؛ بازگردید تا دیر نشده است. دیگر زمان بازگشت به اصل است.
پی نوشت:
+ در همین رابطه: سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!
+ در همین رابطه: موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان. 
* مستندات فتاوای ایشان را می توانید در این آدرس ببینید.
** اصلا بالفرض فتاوای ایشان هم خالی از اشکال فقهی و اصولی باشد؛ کدام یک از شرایط اعلمیت درباره ایشان صادق بوده است؟! هم حزب بودن!! اینگونه است که دین سیاست زده سران به قاعده نیز رسوخ می کند.
***
برای اطلاع بیشتر درباره شبهه پراکنی ها و اهانتهایی که اینان در حق اسلام روا داشته اند و نیز اطلاع از مستنداتِ آنچه من در اینجا آورده ام مراجعه کنید به کتاب پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، نوشته حسین پدرام چوبین دره، انتشارات اعتدال قم.

سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!

محمد دهداری، جمعه، ۲۳ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ، ۱۴ نظر

شهید مدرس

سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما. همه این جمله زیبا و پر معنا را که اول بار توسط شهید مدرس بیان شد و امام خمینی(ره) آنرا احیا و عملی نمود شنیده ایم. اما آیا مفهوم آنرا نیز به درستی درک کرده ایم. یا با سلایق و تمایلات شخصی خود آنرا تفسیر و تاویل نموده ایم. اگر در شعار فوق تامل نماییم متوجه ابهامی خواهیم شد که کمتر به آن توجه شده است و آن اینکه؛ برون داد چنین طرز تفکری چه باید باشد؛ دیانت سیاسی یا سیاست دینی؟! به عبارت دیگر بر اساس جمله فوق این سیاست است که باید نحوه نگرش ما را به دین مشخص کند و یا دیانت است باید راهگشای امور سیاسی ما  باشد و اینکه از این دو مفهوم، یعنی سیاست و دیانت کدام یک اعم است و کدام اخس ؟
ممکن است پرسیده شود که حال چه فرقی می کند؛ دین سیاسی و یا سیاست دینی؟! در پاسخ باید گفت تفاوت این دو، تفاوتی بسیار مبنایی و مهم است و عدم توجه به آن بسیار خطرناک که البته متأسفانه به وفور مورد بی توجهی قرار می گیرد. چه بسیار سیاسیونی که به دلیل عدم شناخت صحیح از اسلام و نداشتن مبانی اعتقادی محکم و استوار، قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و ببینند اسلام از آنها چه نوع جهت گیری سیاسی را می خواهد، بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده اند و سپس تفسیری از دیانت را که به سیاستشان بخورد یافته یا بافته و آنرا به این الصاق نموده اند و چه انحرافی از این خطرناک تر و چه کسی از اینان ظالمتر که "وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا".
به شخصه گاهی که به روش اینگونه افراد انتقادی نموده ام؛ اول چیزی که با آن به محاجه پرداخته اند فریاد وا اماما و وا مدرساشان بوده که مگر نه سیاست ما عین دیانت ماست؟! و الخ. جمله مبارکی که مصداق واقعی "کلمه حق یراد بها الباطل" است. نتیجه این تفسیر غلط چیزی نیست جز بیماری خطرناک التقاط. بیماری صعب العلاجی که اگر درمان نگردد به تقابل با اسلام اصیل ختم خواهد شد. تقابلی که از تعارض نظری با اسلام و انقلاب شروع و به نفاق و نهایتا تعارض عملی با ارزشهای دینی و سیاسی منجر خواهد گردید* و البته همه اینها ریشه در همان ضعف اعتقادی و عدم شناخت از اسلام دارد.
متاسفانه خیل عظیمی از سیاسیون ما به همین ضعف شناخت و همان بیماری التقاط مبتلا هستند. در این میان و با توجه به آنچه در سالهای اخیر تجربه نموده ایم سهم فعالین سیاسی جبهه به اصطلاح اصلاحات بیش از بقیه جریان هاست. چنانکه در سالهای پس از انقلاب به خوبی نشان داده اند ارزش و اهمیتی که برای اجتهادهای شخصی و دگراندیشانه خود در عرصه دیانت و سیاست، قائلند برای هیچ چیز دیگر و حتی برای نصوص دینی نیز قائل نیستند چه رسد به فرامین رهبران دینی و ولی فقیه و ... . کسانی که تا امام(ره) در قید حیات بودند شدیداٌ ولایت فقیهی بودند ولی پس از رحلت امام(ره) و به محض مخالفت مقام معظم رهبری (مد ظله) با امیال و مقاصد سیاسی و اجتهادها و تفاسیر اعوجاجیِ دینی شان، از تبعیت از ولی فقیه سر باز زدند و اینها همه نتیجه دین سیاست زده آقایان بود.
همان دین سیاست زده آقایان بود که موجب شد تا بعد از رحلت امام(ره) حتی بعضا اینگونه استدلال کنند که ما ولایت مطلقه فقیه را هنوز قبول داریم ولی آن را ردایی می دانیم که فقط به قامت امام(ره)  برازنده است!! در حالی که اگر تبعیتشان از امام(ره) نیز حقیقی می بود می بایست پس از ایشان هم همچنان پیرو دستورات حضرتش باقی می ماندند که نماندند چنانکه حتی در زمان حیات امام (ره) هم کارنامه قابل قبولی در ولایت پذیری از خود بر جای ننهاده اند.
همان دین سیاست زده آقایان بود که باعث شد در زمان حیات امام(ره) و برخلاف نظر ایشان مملکت را به چپ و راست تقسیم کنند و در سازمان مجاهدین انقلاب سر ناسازگاری با نماینده امام(ره) گذارند و نخست وزیر خودشان را به دولت آیت الله خامنه ای تحمیل نمایند و مخالفان خود را پیرو اسلام آمریکایی بنامند و بر اساس تفکرات التقاطی خود سوسیالیزم و اسلام را در هم آمیزند و محصول آنرا در تمام دوران مسئولیتشان با کوپن به خورد ملت دهند و با تند روی مردم را به نظام و اسلام بدبین کنند و نهایتا جام زهر را به امام(ره) بنوشانند.  
همان دین سیاست زده آقایان بود که سبب شد تا اندک اندک، بیشتر و بیشتر از نسخه اصیل اسلام فاصله بگیرند تا جایی که برای تفسیرپردازی از اسلام جهت توجیه انحراف های سیاسی خود آشکارا دست به تحریف بزنند و در این میان حتی دست به دامان نظریه های تاریخ مصرف گذشته غربی شوند و حتی تر مقابل نصوص آیات قرآن و روایات معصومین (ع) اجتهاد نمایند و همه اینها را به نام نو اندیشی دینی انجام دهند و مخالفان خود را نیز عطف به ماسبق، به باد توهین و تمسخر گرفته و متهم به خشکه مقدسی و تحجر و ارتجاع نمایند.
و همان دین سیاست زده بود که این تعارضات نظری را اندک اندک به نفاقی در دل این آقایان بدل نمود. به نحوی که سالها با این تفکرات زندگی می کردند ولی ظاهر خود را اسلامی جلوه می دادند و سالها بر علیه انقلاب فعالیت می نمودند ولی ظاهر خود را انقلابی نشان می  دادند و سالها با بیگانگان دوستی داشتند ولی ظاهر خود را بیگانه ستیز می نمایاندند. تا اینکه زمینه برای تعارض عملی و عصیان و سرکشی آنها فراهم گشت.
و باز همان دین سیاست زده بود که دیگر اثری از دین در آنها باقی نگذاشت به گونه ای که بسیاری شان رسما خود را سکولار و لیبرال معرفی کردند و آن شعار کذایی سیاست ما عین دیانت ماست را دیگر حتی برای ظاهر سازی نیز به کار نبردند و آشکارا مقابل اسلام و انقلاب صف آرایی نمودند.
مسلما اگر کسی اسلام را به درستی بشناسد، در این مسئله مهم و اساسی شک نخواهد کرد که دین و دیانت به واسطه اتصال به منبع لایزال و زلال معرفتی یعنی وحی نسبت به سیاستِ منتجِ از عقلانیت اومانیستی و تفکر سکولاریستی، جهت طرح ریزی دستورالعمل زندگی فردی و اجتماعی انسان اولاست و اینکه  باید افسار سیاست را نیز مانند دیگر وجوه زندگی فردی و اجتماعی انسان و بیش از تمام آن وجوه به دست دین داد. چه آنکه منظور نظر مرحوم مدرس نیز از جمله محل بحث دقیقا همین بوده و وی نیز بر اساس اعتقاد به پاسخگو بودن اسلام برای همه مسائل بشری، سیاست را عین دیانت دانسته است. متاسفانه این حقیقت تا این اندازه واضح به دلیل زنگاری که بر تفکر و عقلانیت برخی سیاسیون ما نشسته جای خود را به سرابی از اجتهادهای غیر علمی و برخاسته از نفسانیات داده است.
اینگونه است که انحراف در آن مبانی فکری و اعتقادی مهم و انتخاب سیاست دینی بجای دیانت سیاسی به چنین نتایج وخیم و دهشتناکی منجر می گردد و همه اینها از نشناختن اسلام سرچشمه می گیرد، از جهلی مرکب نسبت به اسلام و مبانی اسلامی و جهل مرکب هم که می دانید؛ مرضی است صعب العلاج اگر لاعلاج نباشد!

پی نوشت:
* با اندکی الهام از مصاحبه ای با دکتر جواد لاریجانی که مصاحبه کننده رو فراموش کرده ام.

عزت نفس و تواضع یا تکبر و خود کم بینی!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۱۹ ب.ظ، ۵ نظر

١. تکبر جزو گناهان کبیره است. شاید بزرگترین آنها. بسیاری از فجایع تاریخ به واسطه همین گناه رخ داده است و شیطان علیه العنه بواسطه همین گناه بود که خود و ما را به این دشواری ها گرفتار نمود.
من به شخصه گاهی که به درون خود مراجعه می کنم و خودم را در مورد این رذیله اخلاقی به قضاوت می نشینم، معمولا ابتدا به این نتیجه تکراری می رسم که من با توجه به شناختی که از زشتی این گونه رفتار دارم، هرچند نمی توانم ادعا کنم کاملا از آن مبرایم ولی به طور قطع فرد متکبری نیز نیستم. اما باز گاهی و معمولا که بیشتر دقت می کنم می بینم بسیاری از رفتارهایی که بر آنها برچسب "عزتمندانه" زده ام، در واقع بیش از آنکه ناشی از چیزی شبیه عزت نفس باشند نتیجه همان حس پنهان شده ی خود بزرگ بینی و خود برتر بینیم بوده اند که من از آنها غافل مانده ام. تازه من عقلم به همه مواردی که آنها را اینگونه مصادره به مطلوب کرده ام که نمی رسد. در مورد نقطه مقابل تکبر نیز معمولا این اشتباه رخ می دهد. منظورم تواضع است که گاهی رفتارهای خود کم بینانه خود را با آن توجیه می کنیم. اصولا قضاوت صحیح درباره این خصوصیات اخلاقی کار آسانی نیست. مانند بسیاری مفاهیم اخلاقی دیگر، در این مورد هم، پیچیدگی مسئله در دشواری تشخیص دو روی خوب و بد اعمال است. این امر میسر نمی شود مگر با پی بردن به متعلَّق حقیقی اعمال و افعال ما(یعنی همان نیت اصلی اصلی ما برای انجام دادن فعلی خاص). به عنوان مثال برای پی بردن به اینکه تواضع یا کرنش ما در مورد شخصی خاص واقعا متواضعانه بوده یا از روی خود کم بینی و ضعف باید در متعلَّق یا همان نیت اصلی انجام آن فعل تا حد امکان دقیق شویم. همین تشخیص متعلَّق فعل و نیت آن، نکته غامض مسئله است. این معادله در مورد تکبر و عزت نفس هم دقیقا به همین شکل برقرار است و مفاهیم اخلاقی دیگر نیز به همین قرارند.
متاسفانه ما انسان ها معمولا و بطور خودکار همه افعال خود را به حساب شق مثبت معادله مذکور می گذاریم. مثلا در حالی که رفتارمان با دیگران معمولا از روی غرور و تکبر است، آنرا به عزت نفس و مناعت طبع حمل می کنیم و یا حقارت ها و خود کوچک بینی های شخصیتیمان را به تواضع و فروتنی.
برای حل کردن این معادله پیچیده، آنگونه که من از بزرگان شنیده ام راهی جز دقت در افعال دیگرمان و در کنار هم قرار دادن عکس العمل های مان در قبال موقعیت های متقارن و متشابه و در عین حال متفاوت وجود ندارد. به عنوان مثال، بزرگی می گفت اگر فروشنده هستید ببینیند آیا‌ با خانمی که ظاهری آراسته دارد همانگونه رفتار می کنید که با آن دیگری؟! و ... . 
٢. دراین میان هرچند این دقت ها و محاسبه ها و مراقبه ها برای همه ما ضروری است ولی هرچه افراد بزرگتر باشند و دایره تاثیرشان بر دیگران گسترده تر، این مسئله مهم تر و جدی تر می شود. از همین رو واضح است که ضرورت اینگونه محاسبه ها در مورد سیاست مداران بیش از بقیه افراد جامعه است. چه بسا برخی سیاسیون که هم اکنون در مسیر تقابل با انقلاب و ارزشهای اسلامی آن تا جایی پیش رفته اند که شائبه خیانت و نفاق درموردشان قریب به یقین است، بواقع تحت تاثیر توهمی درونی و از همین جنس، بسیاری از رفتارهای متکبرانه خود را به حساب عزت نفس گذاشته و خود کم بینی های خویش را به نام تواضع، توجیه کرده باشند و همین توهم سبب بروز چنین رفتارهای ناهنجار سیاسی از ایشان شده باشد. کسانی که همواره رفتار سیاسی خود را منطبق با اصول اساسی اخلاقی مانند تواضع و عزت و افتخار و نیز در راستای حقوق بشر و تمدن و این قبیل مفاهیم دانسته اند. به هر حال ما از نیت قلبی ایشان بی اطلاعیم و شاید خود آنها هم اطلاع درست و حسابی نداشته باشند چنانکه ما نیز ممکن است اینگونه باشیم. پس تنها راهی که برای پی بردن به ماهیت رفتار سیاسی این قبیل سیاسیون باقی می ماند، قرینه یابی توسط اعمالشان و گفتارشان است و چه بهتر که خود ایشان قبل از همه اینکار را انجام دهند که فرموده است؛ حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
٣. پیشنهاد حقیر به این دسته از سیاسیون این است که به درون خود مراجعه نمایند و برای سنجش صحت شعارهای خود در رفتار و گفتار سیاسی خود دقیق شوند. باید میان مواضع سیاسی خود در قبال دشمنان بیگانه از یک سو و کسانی که در داخل کشور نظرات متفاوتی با آنها و هم حزبی هاشان دارند از سوی دیگر به قرینه یابی بپردازند تا برایشان مشخص شود متعلَّق آن شعارهای کذایی واقعا اخلاق مداری بوده است و یا ترس و حقارت در برابر بیگانگان. باید ببینند اینکه در مورد مسائلی مانند تعامل با غرب، غرب گرایی، رابطه با آمریکا و ... مقابل قلدرمآبان عالم کرنش و تواضع! به خرج داده اند، چه تناسبی با بداخلاقی، تکبر و خود بزرگ بینی آنها در مقابل مخالفان داخلیشان دارد؟! چنانکه در مقابل غرب به هر نوع توهین و تحقیری تن در داده و از طرف دیگر برای از میدان به در کردن مخالفان خود در مواقع مختلف از هیچ توهین و تحقیری فروگذار نکرده اند. این افراد باید خوب در این مسئله دقت کنند که چرا در کنار این خضوع افراطی در برابر بیگانگان، هر بار که نوبت به خضوع و خشوع در مقابل فرامین رهبر نظام رسیده، حتی مصلحت اندیشی و منافع ملی را هم به کناری گذاشته، بنا را بر عصیان و سرکشی نهاده اند و از این هم فاجعه آمیز تر، باید بیندیشند و دلیل جسارتهای متعددشان به محضر خدا و معصومین علیهم السلام را بیابند. باید بگردند و خضوع و خاکساری گم شده خود را در اظهاراتی مانند دم زدن از تظاهرات مقابل خدا و استیضاح دولت امام حسین (ع) پیدا کنند. بالاخره اینها بین خود و خدا باید بفهمند، وقتی هم طیف ها و هم حزبی های متواضع، متمدن و اخلاق مدار!شان بی سابقه ترین توهین ها و هتک حرمت ها به مقدسات، قرآن، رسول اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) و ارزشهای دینی و سیاسی مردم را بصورتی تشکیلاتی و سازمان دهی شده صورت می دادند، چرا خفه خون گرفته بودند و عزت نفسشان در آن زمان کدام گوری بود.
اگر در رفتار و گفتار خود دقت کنند خواهند فهمید؛ همانجا که برای خوش آمد زور مداران اجنبی و در جهت عقیم کردن فطرت مبارزه جو، ایثارگر و شهادت طلب هم وطنانشان عاشورا را نتیجه خشونت طلبی پیامبر و زنده نگه داشتن آن را احیای عنصر خشونت نامیدند دیگر اثری از عزت نفس یا چیزی مشابه آن در وجودشان باقی نمانده بود و زمانی که با تیغ نظریه ها و تئوری های تاریخ مصرف گذشته غرب به مقابله با نص آیات و روایات پرداختند و اجتهاد های اعوجاجی از خود صادر کردند، در واقع در تنها جایی که می بایست بی چون و چرا خضوع و خشوع پیشه می کردند، بی محابا تکبر و غرور در پیش گرفته بودند.
بد نیست این آقایان در عملکرد و مواضع سیاست خارجی خود نیز تامل نمایند. خوب است مواضع خود را در قبال ابرقلدران غرب از یک سو و ملتهای ستمدیده ای مانند لبنان و فلسطین از سوی دیگر، مقایسه کنند تا به ابعاد دیگری از اخلاق مداری سیاسی خود پی ببرند. باید سعی کنند بفهمند زمانی که برای خارج شدن از محوریت شرارت به فرعون زمانه نامه فدایت شوم نوشتند و در مقابل، متعهد شدند که دست از حمایت مقاومت در خاورمیانه بردارند عزت نفسشان را کجا و برای کدام روز مبادا پنهان کرده بودند. شاید هنگام دیدار خود با رئیس جمهور وقت فرانسه نیز عزت نفس گم شده شان را هنوز پیدا نکرده بودند که این حقارت و خفت را نشان عزت مندی ایران در دیپلماسی دوره خود خواندند در حالی که در همین دوره ما را به محوریت شرارت وارد کردند و با فشار غرب فعالیت های هسته ای مان را معلق نمودند و ... .
باید خوب فکر کنند و ببینند حتی اگر بجای نگاه اخلاق مدارانه به سیاست خارجی بنا به نگاه از دریچه دکترین منافع ملی هم باشد آیا این تواضع ها و کرنش هایشان در برابر ابرقلدران بواقع فایده ای به حال کشورمان داشته است؟! و البته اظهر من الشمس است این رفتار را اصولا تواضع نمی توان نامید که بزرگان گفته اند فکبر عند المتکبر.
۴. در همین وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز بوفور از اینگونه تناقضات می توان برشمرد. افتضاحی که بزرگترین شاهد تکبر ذلیلانه مسببانش بود. سردمداران وقایع اخیر بواقع باید در فاصله شعار تواضع در برابر قانون خود با آنچه پس از شکست از آنها سر زد و خساراتی که برای کشورمان به بار آورد و فرصتهایی که از این بابت به تهدید بدل گشت، تامل کنند و حداقل به خود در مورد چرایی عصیان در مقابل رای قاطع مردم و حقارت و ذلالتی که در مقابل تحریکات رسانه های بیگانه و مزدوران آنها از خود نشان دادند پاسخ دهند. شاید اگر بدور از جنجالهای ژورنالیستی و ورای جو مسموم اطرافشان تفکر کنند، تفاوت تفرعن سیاسی و اقتصادی خود در حق ملت مظلوم ایران و دست درازی به منافع ملی آنها را از یک سو با خودذلیل بینی در مقابل بیگانگان و دست دراز کردن جهت گدایی حمایت نامشروعشان از سوی دیگر دریابند که این مهم اگر روی دهد خود موفقیتی بزرگ برای آنها محسوب می شود حتی اگر نتیجه این محاسبه درونی را افشا ننمایند.
۵. من به نوبه خود دعا می کنم تا این افراد بالاخره و حداقل نزد وجدان خود متعلَّق واقعی رفتارها و گفتارهای سیاسیشان را بیابند و رذایل اخلاقی و نیات ناصواب خود را مصادره به مطلوب نکرده، خود و ملت را فریب ندهند. البته من امیدوارم چنانکه خودم در ایرادات اخلاقی خود مقصرم و نه قاصر اینها هم در مورد اشکالات اخلاق سیاسی شان قاصر و مغرض نباشند، بلکه گرفتار نفس متصوره، امور بر آنها مشتبه شده باشد. هرچند نشانه ها واضح تر از آن است که بتوان اینچنین با تسامح قضاوت نمود.*
پی نوشت:
*
یحتمل بعضی خواهند پرسید پس چرا این مطلب را نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم این نوشته اگر به حال آن آقایان فایده ای نداشته باشد، به حال کسانی که باید رفتار سیاسی آنها را به قضاوت بنشینند یعنی افراد جامعه بی فایده نخواهد بود.
+ یحتمل بعضی دیگر خواهند پرسید که چرا فقط در مورد یک طیف سیاسی خاص نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم چون این اشکال را بیشتر در مورد اینها وارد دانسته ام هرچند گروههای دیگر نیز مسلما از این اشکالات مبرا نیستند و بی نیاز از آسیب شناسی.

موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان

محمد دهداری، شنبه، ۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۱۳ نظر

میرحسین موسوی

هر چند بنده قبلاً به این واقعیت پی برده بودم که ائتلاف جناح چپ با برخی احزاب سیاسی، ائتلافی استراتژیک بوده است و نه تاکتیکی ولی تا ایام انتخابات دهم قلباً باور نکرده بودم که این جناح مدعی خط امام(ره)، چنین با دشمنان خونی خود و امام(ره) دست دوستی داده باشد.
برای هم سن و سال های من و مسن تر ها رابطه چپی ها با این قبیل احزاب، هنوز هم پی رنگی از خاطرات دهه های شصت و هفتاد و اختلافات عمیق اقتصادی و سیاسی آنها، حتی قبل از اینکه به جناح ها یا احزابی مستقل تبدیل شوند، دارد.
شاید بتوان گفت اولین اختلافات از آنجا آغاز شد که در سالهای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی که بعدها چپی نام گرفتند پس از در دست گرفتن قدرت اجرایی و تقنینی و تحت تاثیر نگاه سطحی و خوشبینانه ای که  به سوسیالیزم اقتصادی داشتند، مبنای اقتصاد کشور را بر این اساس استوار ساختند و از جمله داروی مخدری به نام کوپونیزم را برای تسکین مشکلات معیشتی مردم تجویز نمودند. این انحراف در بنیاد اقتصادی انقلاب از سوی دو گروه با مخالفت مواجه شد؛ یک گروه کسانی که معتقد بودند ما به عنوان کشوری اسلامی که با ادعای پاسخگویی اسلام به تمام نیاز های بشری انقلاب کرده ایم باید برای اقتصاد بیمار خود فکری اسلامی نماییم و گروه دیگر که گوی سبقت را در تقلید کورکورانه جریانهای فکری اجنبی از چپی ها ربوده بودند ولیکن به جای سوسیالیزم سنگ لیبرالیزم را به سینه می زدند. این گروه اخیر متشکل بود از نهضت آزادی به علاوه تعدادی از فعالان سیاسی دیگر از جمله کسانی که بعدها در قالب نزدیکان آقای هاشمی نام کارگزاران بر خود نهادند. البته این همه ماجرا نبود و مسلما اختلافات مذکور ریشه در ناهمگونی های عمیق مبنایی و اعتقادی- سیاسی سه دسته فوق الذکر داشت. سر منشاء بسیاری از انشعابات سیاسی بعدی در میان سیاسیون ایران، در همین اختلافات نظری نهفته بود.
نجوه نگرش من به رابطه احزابی مانند نهضت آزادی و کارگزاران با جناح چپ تا مدتها منضم بود به همان ذهنیت همراه با اختلافات اساسی این احزاب ولی اوضاع کشور اندک اندک به گونه ای پیش رفته بود که سالها قبل از آنکه من و امثال من متوجه شویم این جریانات به هم نزدیک شده و در یک طرف تقسیم بندی فکری، سیاسی و اقتصادی و حتی اعتقادی جامعه قرار گرفته بودند. محور اصلی این توافق و همگرایی در این ائتلاف پس از آن شکل گرفت که تعدادی از عناصر افراطی جناح چپ و برخی از اطرافیان و نزدیکان آقای هاشمی به علاوه احزاب معلوم الحالی مانند نهضت آزادی، غرب گرایی را در وجوه مختلف تفکر اجتماعی از جمله سیاست، فرهنگ، اعتقاد، اقتصاد و ... به عنوان وجه مشترک یکدیگر یافتند. افرادی از جناح چپ که از آغاز در این ائتلاف نا میمون سهمی نداشتند هم یا تحت تاثیر همگرایی مذکور هر کدام به نوبه خود از اعتقاداتی که زمانی متعصبانه بر آنها پا می فشردند، عقب نشینی نمودند؛ یا ترجیح دادند برای تامین هدف والای! منافع حزبی، حتی به وسیله ای مانند این ائتلاف ناخوشایند متمسک شوند و دم بر نیاورند؛ و یا در مقابل این انحراف از اصول سابقشان، منفعلانه به گوشه عزلت خزیدند و سکوت اختیار کردند.
همه این اتفاقات به قبل از دوم خرداد 76 باز می گردد که البته تاثیر به سزایی نیز در موفقیت جناح چپِ قبل از 76 و اصلاح طلبانِ بعد از آن در انتخابات مذکور داشت. باز البته در آن زمان ائتلاف کارگزاران با چپی ها به دلیل نزدیکی برخی از آنها و بخصوص آقای هاشمی به جناح راست و همچنین عدم محبوبیت این جریان، بخصوص نزد طرفدران سنتی جناح چپ به دلیل انگ سرمایه داری بر پیشانی آنها، جنبه علنی نیافت و غیر رسمی ماند ولی واقعیت امر این است که این همگرایی شگفت انگیز بر خلاف آنچه در منظر قاعده جامعه قابل رؤیت بود؛ نه از انتخابات ریاست جمهوری نهم و در کنار هم قرار گرفتن هاشمی و اصلاح طلبان در مقابل اصولگراها، که از مدتها قبل از دوم خرداد 76 کلید خورده بود.
در آن زمان کسانی هم که از نزدیکی چپی ها به این جریانات و احزاب مطلع بودند یا مطلع می شدند غالبا آنرا از باب دشمنِ دشمنِ من دوست من است، تاکتیکی برای غلبه بر جناح رقیب تفسیر می کردند. غافل از اینکه تاکتیک اگر دامنه اش به اصول و مبانی کشیده شود، دیگر تاکتیک نیست بلکه استراتژی است. واقع امر هم همین بود. آنچه در سالهای دوری چپی ها از مناصب قدرت بر سر این جناح آمده بود این بود؛ دسته ای از چپی های افراطی که زمانی در کنار شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بطور کورکورانه و البته پارادوکسیکال از اقتصاد سوسیالیستی دم می زدند، همگام با استحاله سوسیالیزم در میان امواج جهانی شدن به سرکردگی لیبرالیزم آمریکایی و از آن جهت که بازگشت خود به قدرت را در گرو چرخش ایدئولوژیک می دیدند، اندک اندک لیبرالیزه شده بودند. با این تفاوت که اگر در آن زمان سوسیالیزم فقط در تفکر اقتصادی شان نمود داشت، این بار سر تا به پا در لیبرالیزم مستحیل گشته بودند و واقعا هم این دسته از چپی ها از همان اول، جهان شمولی و کافی بودن اسلام برای حل همه مسائل بشری را باور نکرده بودند. در این میان شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بود که انگار از همان ابتدا صرفا کارکردی ابزاری برای پیاده سازی تفکرات اجتهادی- التقاطی ایشان داشته است. چه آنکه همین آقایان کاتولیک تر از پاپِ زمانِ امام (ره)، در قالب سازمان مجاهدین و حزب مشارکت و ... پس از دو خرداد 76، خود بنیان گذار بی سابقه ترین توهین ها به مقدسات، ولایت فقیه، شهداء، امام راحل(ره) و ... گشتند.
به هر روی تا قبل از انتخابات دهم ائتلافهای مورد اشاره بخصوص برای تعدادی از چپی های سنتی که تا قبل از آن کمتر موضع گیری واضحی کرده بودند، هنوز رنگ و بوی تاکتیکی مقطعی داشت ولی این انتخابات به نقطه عطفی برای آن ائتلاف ها مبدل گشت. چرا که از طرفی عملکرد چهار ساله دولت عدالت به دلایل مختلف و از جمله کوتاه کردن دست حلقه مدیریتیِ ثابتی که سالها بر مناصب اساسی کشور چنبره زده بود، بسیاری از احزاب علی الخصوص کارگزاران را جری کرده بود و از طرف دیگر گروه هایی مانند مجمع روحانیون، سازمان مجاهدین، حزب مشارکت، نهضت آزادی و اکثر اصلاح طلبها نیز ادامه حیات سیاسی خود را در گرو شکست احمدی نژاد در انتخابات پیش رو می دیدند. به این موارد اضافه کنید مخالفت رسمی آقای هاشمی با شخص احمدی نژاد و نیز نارضایتی بخشی از اصولگراها از احمدی نژاد به دلیل بی اهمیتی وی به آنها که بهترین وضعیت را برای تغییر دولت فراهم نموده بود.
در چنین زمانی که مؤلفه های همگرایی، بیش از همیشه وجود داشت، از قضا کسی نقش نوک تیز پیکان ائتلاف را بر عهده گرفت که قبل از آن جزو همان دسته کمتر موضع گرفته جناح چپ بود و بعد از آن مشخص شد که باید وی را بزرگترین نماد استحاله این جناح بی هویت و چرخش اعتقادی آن دانست. میرحسین موسوی که زمانی سردمدار و مجری طرز تفکر اقتصاد سوسیالیستی بود و از عناصر اصلی جناح چپ به اصطلاح سنتی، محور ائتلاف انتخاباتی علیه احمدی نژاد قرار گرفت. هر چند وی در سالهای پر فراز و نشیب گذشته تحرک چشم گیری نداشت ولی نشانه های موافقت وی با سوگیری جناح چپ به سمت لیبرالیزم، در حمایت های بی دریغ او از خاتمی و نیز عملکرد افراطی و به شدت سیاست زده همسرش در دانشگاه الزهرا و همان اندک اظهار نظراتش قابل رصد بود. این نشانه ها مدتی قبل از انتخابات، سیری صعودی یافت تا جایی که وی رسما در سخنرانی هایش برخی آرمانهای بعضا متعصبانه و بعضا بر حق گذشته مدیریتی خود را زیر سؤال برد. از طرف دیگر علنا و رسما خود را زیر منت حمایت سیاسی و اقتصادی حزب کارگزاران و شخص آقای هاشمی قرار داد. علاوه بر اینکه سکوت گذشته خود راجع به نظریه ها و تفکرات توهین آمیز و اعوجاجی افراطیون اصلاح طلب در باره مقدسات دینی و مسائل سیاسی را با حمایت آشکار از آنها در زمانی که خود نیز به حمایتشان نیاز داشت، تکمیل نمود.
موسوی با این رفتار متهورانه که انتحاری سیاسی برای شخصیت ضد سرمایه داری و مکتبی سابقش به حساب می آمد، هر آنچه در چنته داشت و این سالها خرج نکرده بود را به میدان آورد تا در انتخابات برنده شود- و اصولا دلیل عدم پذیرش شکست از جانب وی نیز همین است که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
در این میان هرچند همگرایی کارگزاران و چپی ها مدتها بود که در قالب ائتلاف فربه اصلاح طلبها علنی شده بود ولی انگار خیلی از عامه مردم به معنی و مفهوم این مسئله عجیب پی نبرده بودند و به نوعی گذشت سالها آنرا به امری عادی بدل کرده بود تا اینکه احمدی نژاد در آن مناظره تاریخی چشم مردم را بر این واقعیت گشود که سیاسی بازی های اصلاح طلبان و تخلفات اقتصادی آنها و در رأسشان فساد مالی کارگزاران –به عنوان اقتصادی ترین عضو ائتلاف اصلاح طلبان، دو روی یک سکه اند. سکه ای که در این انتخابات هم به نام موسوی ضرب شده است و قرار است برای خرد کردن همه جانبه دولت عدالت خرج شود. اینگونه بود که با اقدام شجاعانه احمدی نژاد این جنگ احزاب ائتلافی بار دیگر کارگر نیافتاد و سرانجام موسوی با وجود همه این تلاش ها فرو ریخت. متاسفانه وی پس از انتخابات هم به جای اینکه از این شکست درس بگیرد با جرزنی و بد اخلاقی سیاسی، آخرین پلها را پشت سر خود خراب کرد تا به کلی تمام شود.
به هر حال  انتخابات دهم با همه خوبی ها و بدی هایش تمام شد و نشان داد جناح چپ هنوز هم نه شخصیت سیاسی و اعتقادی مستقلی از خود دارد و نه هیچ اعتقاد راسخی برای دفاع همیشگی و بدون چرخش اعتقادی از آن. تنها هدف مقدس این جریان رسیدن به قدرت است آنچنان که در این سالها نشان داده برای رسیدن به آن حاضر است بر سر همه اعتقادات گذشته اش معامله کند و  با هر گروه و جریانی مؤتلف و متحد شود. اصلی ترین دلیلی که می توان برای این بی شخصیتی و بی هویتی سیاسی و اعتقادی ذکر نمود؛ تفکرات التقاطی و بدون مبنای افراد ذی نفوذ و تاثیر گذارِ حتی بعضا روحانی در این جریان است که به جای اینکه دیانتشان راهنمای سیاستشان باشد، جهت گیری سیاسیشان طرز نگرش آنها به دیانت و حتی اخلاقشان را تعیین کرده است و متاسفانه همچنان هم می کند.