سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ سیاسی معاصر» ثبت شده است

سخنی با آنان که هنوز اصلاح طلب! مانده اند

محمد دهداری، شنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۵:۲۴ ب.ظ، ۹۵ نظر

٢٢بهمن امسال هم گذشت. و چه زیبا گذشت. قصد بازخوانی آنچه بر خلاف میل و تلاش دشمنان انقلاب در این روز مبارک اتفاق افتاد را ندارم. بلکه می خواهم از کسانی بنویسم که می بایست با چنین وقایعی متأثر و متحول شوند. از آنان که هنوز به اصطلاح اصلاح طلب! مانده اند. البته از آنجا که خود، زمانی کمی تا قسمتی اصلاح طلب بوده ام، خوب می دانم تفکرات بسیاری از آنان به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. در این نوشته می خواهم سعی کنم به زبان منطق، دو کلمه حرف حساب با این دوستان قدیم خود بزنم. البته از نظر بنده باید حساب سران جریان اصلاحات را از پیروان و هواداران آن جدا کرد. همینطور حساب آن دسته سران و هوادارانی که دامنه اصلاحاتشان دامان دین و اعتقادات ملت را هم گرفته از آنان که هنوز خود را متدین و خط امامی می دانند. روی سخن من با این دسته آخر است که به همان دین و آیینی معتقدند که من معتقدم و نه آن گروه التقاطی و منحرف که حرف حساب آنان را نوشته و نویسنده ای دیگر باید.
دوستان هنوز اصلاح طلب و هنوز مسلمان من!
ابتدا عاجزانه از شما می خواهم تا انتهای این نوشتار، با من بمانید. ممکن است به مذاقتان خوش نیاید ولی حوصله کنید؛ شاید و تنها شاید حق با من باشد.
ببینید خواهران و برادران؛ من حرف آخرم را همین اول می زنم؛ از نظر بنده شما اشتباهاً و به غلط در میان اصلاح طلبان بُر خورده اید. اصلا شما نباید دو خردادی می شدید. علتش را نمی دانم. شاید امتحان! شاید عقوبت! شاید هم هوا و هوس! خودتان می توانید دراینباره قضاوت کنید. آنچه بر من مسلم است اینکه شما اگر بواقع، میان خود و خدا هنوز خود را در خط اسلام و امام(ره) می دانید، نمی باید اینجای عرصه باشید که اکنون هستید. البته این بدان معنا نیست که می خواهم از طیف مقابل دفاع کنم! نه! شما نباید اصلاح طلب میشدید، حتی اگر اصولگرا نیز نمیشدید!

برای این سخنان دلیل دارم؛ ولی قبل از اینکه دلیلم را شرح دهم می خواهم ماجرای دگردیسی سیاسی خودم را مختصراً برایتان تعریف کنم.
من هم مانند بسیاری از شما در دوره سازندگی بود که رنگ و بوی اصلاحات به خود گرفتم، ‌هرچند آن روزها هنوز چنین عنوانی بوجود نیامده بود. در واقع ما همه قربانیان تز عدالت فدای توسعه آقای هاشمی هستیم. اکثر ما تحت فشار اقتصادی آن دوران و انتقاداتمان به دولت سازندگی بود که به جریان اصلاحات رو آوردیم!

در خصوص بنده نیز در آن ایام چنین بود و اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک عدد کتاب منطق به دستم رسید. آنچه از علم منطق برایم جالب بود و من را به شدت متحول کرد بخش مغالطاتش بود. بزرگی زیبا می گفت که علاوه بر همه مغالطاتی که شما را در روزنامه های یومیه و سخنرانی های سیاسیون و محاورات کوچه و بازار خواسته یا ناخواسته اغواء می کنند، شما خودتان هم گاهی و شاید هم بیشتر از گاهی، به علت عدم ملکه شدن قواعد درست اندیشیدن، با خود مغالطه می کنید. این اتفاق اول و مهمترین اتفاق بود.
اتفاق دوم در مسیر تحول سیاسی بنده این بود که کم کم روزنامه هایی جدید به سبد مطبوعاتی خریدم اضافه شدند و همینطور کتابهای جدیدی بخصوص در زمینه تاریخ معاصر و جریانشناسی. همینجا ملتمسانه از شما خواهش می کنم؛ به مطبوعات، کتب و رسانه های همسو با خود اکتفا نکنید. اخبار را از دو طرف و بدون ذهنیت قبلی دنبال کنید. این به انصاف و منطق نزدیک تر است. اصولا هر تحلیل سیاسی با دو بالِ قوه استدلال قوی و اخبار و اطلاعات صحیح، موفق به تشخیص سره از ناسره می گردد و لاغیر. ولی این دو موضوع اساسی معمولا مورد غفلت قرار میگیرند.
القصه؛ اندک اندک دیدم بعضی چیزها با هم نمی خوانند! هم در عالم تفکراتم و هم در عالم خارج. خوب من از طرفی چپ بودم و از طرف دیگر از حیث خانواده مذهبی و انقلابیم، ادعای حزب اللهی بودنم می شد. همینطور در عالم خارج، سران جریان سیاسی ای که به آن دلخوش کرده و تعلق خاطر یافته بودم را همینگونه می دانستم و حتی آنها را در خط امامی بودن از بسیاری از بزرگان طیف مقابل، اصیل تر به حساب می آوردم. ولی عملکرد سیاسی و مواضع این به اصطلاح سران در قبال حوادثی که در آن ایام در حال وقوع بود به علاوه آن قواعد منطقی و مغالطاتی که در زمان آموختنشان لذتها برده بودم، اندک اندک کابوس تذبذب و تردید را جایگزین رؤیا های یوتوپیکی که شبها برای آینده ایران می دیدم، کردند. با کمی دقت متوجه شدم آنچه در عوالم من با هم نمی خواند، اعتقادات انقلابی - اسلامیم و جهتگیری سیاسیم هستند.
البته مسلما شما هم، همه آنچه را که من دیده ام دیده اید. ولی با این حال، من برخلاف بسیاری اصول گرایان از اینکه شما در حال حاضر در جبهه مقابل ایستاده اید، متعجب نیستم. چرا که زمانی، خود، مانند شما بوده ام. حتی به نحوی که با خود می گفتم آیا می شود هنوز هم کسانی باشند، بدون غرض و مرض که اصلاح طلب نشده باشند؟! البته امروزه با آن ایام خیلی تفاوت کرده و سیر اتفاقات و حوادث خیلی ها را از خواب غفلت بیدار نموده ولی با این حال من هنوز برای اصلاح طلب ماندن امثال شما دوستان دلیل خوبی سراغ دارم. دلیلی که علت اصلی حضور هر فرد هم جنس من و شما در جبهه اصلاحات است. حال در هر زمانی و به هر مدتی که می خواهد باشد.
آن دلیل مهم و البته ناصواب این است که امثال من و شما قبل از شناختن خوب و بی پیرایه اعتقادات و روشن نمودن جهت گیری های فکری و مبنایی مان به سراغ سیاست رفته ایم و قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و به واقع تسلیم اسلام شویم و ببینیم اسلام از ما چه نوع جهت گیری سیاسی را می طلبد، ابتدا بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده ایم و سپس گشته ایم و دیانتی را که به این سیاست بخورد یافته و آن را به این الصاق نموده ایم. آری؛ این درست که سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس ولی آیا دین ما باید به دنبال سیاستمان راه بیافتد و چشم خود را بر هرچه بی دینیست ببندد، یا سیاستمان باید بر مبنای اعتقادات دینیمان باشد؟!
حال من برای شما شواهدی می آورم تا به شما اثبات کنم آن تناقضات ذهنی و عینی که در دین سیاست زده من وجود داشت و دقت در آنها زمانی من را مجبور به تغییر و تحول در نظرات سیاسیم کرد برای شما هم مصداق دارد. شاید که شما هم مثل بنده از مواضع سابقتان برگردید:
اول؛ دین سیاسی و نه سیاست دینی سران جبهه اصلاحات که به صورت ماتریسی در قاعده این جریان هم رسوخ کرده است: به عنوان مثال بنگرید به همین مرحوم آقای منتظری که من و شما در اسلام شناسی به گرد پایش هم نمی رسیم. کسی که حتی برای رسیدن به منویات سیاسی اش، بر خلاف فتوای خود عمل کرد و خون به دل امام(ره) نمود. می دانم که خیلی از شماها ایشان را قبول ندارید. به همین خاطر من آقای صانعی را شاهد می آورم که در حال حاضر غالب شما دوستان، مقلد وی هستید و ایشان هم متأسفانه به سرنوشت مشابهی دچار شده است. ممکن است بگویید آقای صانعی مرجع تقلید است و حتی در زمان شاه هم حرمت مراجع حفظ می شد و از این حرفهایی که من هم زمانی می زدم ... من در جواب این سخن باید بگویم؛ هرچند مرجع در صدور فتوا آزاد است ولی حق ندارد مقابل نصوص آیات و روایات اجتهاد نماید. در این صورت باب بدعت گشوده می شود. به عنوان مثال بنگرید به فتاوای ایشان درباره حلت تبرج زنان، محدود کردن حدود الهی به زمان حضور معصوم، تشکیک در حکم ارتداد، خودکشی خواندن عملیاتهای استشهادی و ارث بردن کافر از مسلمان و ... .* در سیاسی بودن دین ایشان همین بس که خود وی درباب فتاوای عوام پسندش و تلاشی که برای جذب مقلد از این راه نموده صریحاً می گوید: «وقتی می‌خواهم چیزی از کتاب و سنت در بیاورم توجه می‌کنم نوعی باشد که سهولت داشته باشد و توده مردم بتوانند بپذیرند». **
این از مراجع اصلاح طلب، بقیه سران جای خود دارند. آن آقای خاتمی که دست دادن با دخترکان نیمه برهنه ایتالیایی را به دلیل مصالح دیپلماتیک جایز می داند و در همین راستا به بوش جنایت کار نامه فدایت شوم می نویسد و در ازای دست کشیدن از تمام آرمانهای امام(ره) و اسلام از او تقاضای خارج شدن از محور شرارت می نماید، آن کابینه درخشان وی که وزیر فرهنگش با آن افتضاحات فرهنگی و ابتذالی که در مملکت به راه انداخت، الان به انگلیس گریخته و از آنجا برنامه های فرهنگی خود را دنبال می کند، آن از کروبی که با ادعاهای بی اساس و با ساده لوحی مفرطش اگر نخواهیم بگوییم با نفاق بیش از اندازه اش، آبروی نظام اسلامی را لگد مال کرد، آن از موسوی که با آن افتضاح و جرزنی بچه گانه اش پس از انتخابات اخیر آبروی خود را برد و منیت و حب جاه وی همه فرصتهای حماسه 22 خرداد را به تهدید بدل کرد، آن از لیدر فکری جبهه اصلاحات عبدالکریم سروش که پس از زیر سؤال بردن عصمت ائمه و رسول اکرم علیهم السلام و مصون از خطا بودن قرآن و ادعای پیامبری و ... فقط مانده وجود خدا را نیز منکر شود، آن از لیدر سیاسیشان خوئنی ها که اخیرا خود اقرار کرده؛ در زمان امام هم ولایت فقیه را قبول نداشته است و آن هم از استراتژیست سیاسی اصلاح طلبان، بشیریه که قبل از انقلاب مارکسیست بود و بعد از آن لیبرال و هم اکنون هم گند رابطه اش با سیا در آمده و به آمریکا گریخته و اصلا دینی ندارد تا بخواهد سیاست زده باشد. بیشتر نمی گویم که می دانم می دانید!
و دوم؛ صبغه غیر دینی فعالان سیاسی جبهه اصلاحات: از شما می خواهم نگاهی دقیق به اطرافتان بیاندازید و ماهیت هم حزبی های خود را در دانشگاه ها، روزنامه ها و کلا جامعه، خصوصا در منازعات سیاسی ورانداز کنید. ادبیاتشان را، اعتقاداتشان را، آمال و آرزو هایشان را، تمایلات و تنافراتشان را و ... . فقط به دور و بر خودتان هم اکتفا نکنید و از شهرها و استان های دیگر هم خبر بگیرید. بخصوص از کلان شهرها. خوب به یاد دارم در انتخابات دهم وقتی در شهر خودم آبادان برای برخی از شما دوستان نقل می کردم که طرفداران موسوی در اهواز چه افتضاحاتی راه انداخته اند که حتی قابل بیان در یک رسانه شخصی مانند وبلاگ هم نیست کسی باور نمی کرد. باز خوب به یاد دارم در دوران دانشگاه، بیشتر چه تیپ دانشجوهایی در انجمن های به اصطلاح اسلامی فعالیت می کردند. کسانی که یا به خاطر اعتقادات مسمومشان یا بهتر بگویم بی اعتقادیشان رو به فعالیت سیاسی آورده بودند و یا انجمن را برای ارضای ابتذال های اخلاقی و کمبودهای شخصیتیشان انتخاب کرده بودند. باز به یاد می آورم که طی چه پروسه ای متوجه ماهیت حقیقی گردانندگان روزنامه های دو خردادی و نیز تعارض اعتقادی آنها با خودم شدم. اوج این دوره ی زمانی، وقتی بود که مطبوعات اصلاح طلب به واقع گند آزادی بیان را درآورده بودند. حتما شما هم از یاد نبرده اید تیشه هایی که به نام آزادی بیان بر ریشه های اسلام ناب محمدی(ص) فرو نشست و بعید می دانم راضی به این جفا ها بوده باشید. جفاهایی از قبیل ادعای خشونت طلب بودن رسول اکرم(ص) و حضرت اباعبدالله (ع)، سراب و توهم خواندن منجی بشریت مهدی موعود(ع)، انکار معاد و حیات اخروی، انکار محرمات و واجبات شرعی، مخالفت با حجاب، انکار اصل ولایت فقیه، اسائه ادب به مراجع دینی و ولایت فقیه، به موزه تاریخ فرستادن حضرت روح الله(ره)، ادعای جدایی دین از سیاست و صدها شبهه و اهانتی که در دوران اصلاحات و حتی پس از آن توسط روزنامه های دو خردادی مطرح شد و من در اینجا مجال بازگو کردن همه آنها را ندارم.***
می دانم که همه اینها را می دانید. فقط می خواهم یادآوری کرده باشم. تا از این طریق به شما ثابت کنم که مسلمان و در خط امام(ره) بودن با اصلاحات چی بودن جمع نمی شود که نمی شود، حتی اگر اصولگرا هم نباشید!!! جالب توجه اینکه تا کنون تمامی احزاب تشکیل دهنده این طیف سیاسی، به استناد شواهدی که مهمترینش سخنان و ادعاهای خود ایشان است، از این هتک حرمت ها و جسارت ها به اسلام و امام(ره) به صور گوناگون حمایت کرده اند. حمایتی فراتر از یک تاکتیک، بلکه حمایتی استراتژیک و برنامه ریزی شده.
ممکن است الان پیش خود بگویید یعنی همه اصلاح طلبان بی دین اند؟ اگر من اینگونه فکر می کردم که هرگز این مطلب را نمی نوشتم! ولی دوستان بدانید در این سالهایی که از تولد مولود نامبارک اصلاحات گذشته است در محافل کانونی سمپات ها و فعالان این جریان، مانند آنچه در بالا مثال زدم -و نه در کلیت طرفداران این جریان- همیشه و همیشه امثال من و شما در اقلیت بوده ایم. مطمئنم با رجوع به خاطرات چند ساله اخیرتان حرف من را تصدیق می کنید. دوستان؛ به تمام مقدسات قسم؛ این جریان جای من و شما نیست. اینها اصلا به ما نمی چسبند. اینها به دنبال چیز دیگری هستند ولی ما انقلاب و اسلام را هنوز آرمان خود می دانیم.
نهایتا می خواهم هشداری به شما بدهم. هشداری که کل این مطلب را برای آن نوشته ام. ببینید خواهران و برادران؛ هرچند شما در حال حاضر فقط از نظر سیاسی خود را با این جریان به اصطلاح اصلاحات همسو می دانید ولی بدانید و آگاه باشید که این جهت گیری سیاسی، لاجرم، جهت گیری اعتقادی متناسب با خود را بر شما تحمیل خواهد کرد و این واقعیتی است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!! زمانی می رسد که می بینید در اعتقاداتتان سست شده اید اگر از دستشان نداده باشید. آنقدر این ماجرا به کندی و آرام آرام اتفاق می افتد که قوه عاقله و منطقتان هرگز به آن مشکوک نخواهد شد و حتی خاطرات سیاسی و اعتقادیتان هم نخواهند توانست جلوی این استحاله از درون را بگیرند. شما دیگر از صانعی و منتظری که آیت الله تر نیستید!
می دانم به چه می اندیشید، به مشکلات و معضلاتی که در جامعه ما هنوز هست و شما اصولا بخاطر همانها دل به دریا زده و راه اصلاحات در پیش گرفته اید. من هم نافی مشکلات موجود نیستم. ولی دوستان؛ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟! ما برای حل مشکلاتمان نباید به هر اعتقادی و هر وسیله ای متمسک شویم. آن هم وسیله شومی مانند اصلاحات آمریکایی!
بر خلاف بسیاری از دوستان اصولگرای امروزم، من معتقدم شما درصد زیادی از حجم کلی اصلاح طلبان را تشکیل داده اید. البته به قول خود اصلاح طلبان، اکثریتی خاموشید و در میان فعالان این جریان، در اقلیت می باشید. برای این حرفم نیز دلیل دارم؛ با توجه به آنچه در این سالها بر این مملکت گذشته من مطمئنم، کسانی که هنوز اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست مانده اند؛ افراد معدودی هستند که منافع مادی کلانی در این اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست، ماندن دارند. غیر از این تعدادِ معدود، هر چه هست اغوا شدگانند. به همین خاطر است که آن اقلیت فعال، شدیداً از طرح مبارزه با مفاسد اقتصادی بیم دارند. به همین دلیل است که قویاً دولت احمدی نژاد را که موی دماغشان شده، می کوبند. به همین دلیل است که بعد از سالها کاشف به عمل می آید؛ دست هزار فامیل آقای هاشمی و باند کارگزاران با احزابی مانند مشارکت و مجاهدین انقلاب در یک کاسه است. و درست به همین دلیل است که شما می توانید با تغییر موضع خود، علاوه بر مشخص کردن تکلیف این جریان در حال احتضار، آخر و عاقبت خود را نیز ختم به خیر نمایید.
حرف آخر من با شما دوستان همین است؛ بازگردید تا دیر نشده است. دیگر زمان بازگشت به اصل است.
پی نوشت:
+ در همین رابطه: سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!
+ در همین رابطه: موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان. 
* مستندات فتاوای ایشان را می توانید در این آدرس ببینید.
** اصلا بالفرض فتاوای ایشان هم خالی از اشکال فقهی و اصولی باشد؛ کدام یک از شرایط اعلمیت درباره ایشان صادق بوده است؟! هم حزب بودن!! اینگونه است که دین سیاست زده سران به قاعده نیز رسوخ می کند.
***
برای اطلاع بیشتر درباره شبهه پراکنی ها و اهانتهایی که اینان در حق اسلام روا داشته اند و نیز اطلاع از مستنداتِ آنچه من در اینجا آورده ام مراجعه کنید به کتاب پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، نوشته حسین پدرام چوبین دره، انتشارات اعتدال قم.

مرگ بر سازشکار

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۶:۳۰ ب.ظ، ۱ نظر

سردار رشید اسلام حاج ابراهیم همت

بسم الله
قبل نوشت:
ایامی را پیش رو داریم که یادآور رادمردانیست که با خون خود درخت اسلام را آبیاری نمودند. بمناسبت این ایام و سالروز عملیات بیت المقدس و بمنظور یادآوری برهه ای از تاریخ این مرز و بوم و جفاهایی که شیطان بزرگ بر ایران اسلامی روا داشت و دشمنی هایی که ابدا به دوستی تبدیل نخواهد شد و نیز یادآوری رفتار منافقانه بعضی افراد و گرو ه ها و ... و هم تذکر به کسانی که کور کورانه در سراشیبی وابستگی های سیاسی و حزبی پشت سر بعضی افراد خودفروخته ی سازشگر ِ خائن براه افتاده و حتی عقلشان را به دست احساسات فلسفی تحقیر شده در برابر غرب سپرده اند؛ در این یادداشت یکی از سخنرانی های شهید بزرگوار حاج محمد ابراهیم همت را وبلاگی می کنم و اینکه آنهمه مقصود و منظور چگونه در این سخنرانی جمع شده را اگر بخوانید،  خواهید فهمید.
نوشتار:
سخنرانی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله ص برای بسیجیان دریادل قبل از شروع عملیات پیروزمندانه والفجر:

صحبت را با نام خدا آغاز می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاهد پرهیزگار و متقی رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام... .
قبل از صحبت از مانور، بهتر است به رویدادهایی که درمملکت پیش آمد و نظامی که درگذشته داشتیم اشاره کنیم. آمریکا در منطقه خاورمیانه از ایران و مصر و اسرائیل مثلثی تشکیل داده بود... . سقوط رژیم شاه بواسطه آن حرکت عظیم و آن شتاب سریع و پویای انقلاب اسلامی، چنان آمریکای جنایتکار را به وحشت انداخت که قدرت تفکر و خلاقیت و طراحی منسجم و منظم را از او گرفت. این یکی از خصلتهای ویژه و بزرگ انقلاب است. آمریکا که نمی توانست این جریان را با این عظمت تحمل کند، به انواع دسیسه ها دست زد. دسیسه اول به سازش کشیدن انقلاب بود و آمریکا در یک مجموعه کلی، رسیدن به دو هدف را دنبال می کرد. که یکی کند کردن حرکت انقلاب اسلامی و دیگری به سقوط کشاندن انقلاب اسلامی بود.
در روند اول کند کردن انقلاب ، با شیوه های سازش و نهایتا با تحمیل جنگ خواست به مقصود برسد. آمریکا شیوه ها را یکی یکی تجربه می کرد. و در این تجربیات مداوم، از حرکتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی هم بی بهره نبود. ابرقدرت جنایت کار توسط مارهایی که از قبل پرورش داده بود(اقدام به اینکار کرد)، و در تمام انقلابهای دنیا به محض اینکه در یک کشور مستضعفی انقلابی رخ داده و حرکتی شده با عناصر از پیش تربیت شده، حتی چریک تربیت شده آمریکایی دست بکار شده تا باعث توقف حرکت و سقوط انقلاب شود.
از آنجا که انقلاب اسلامی با عظمت تر پویا تر و با محتواتر و بدون وابستگی مطرح شده است، آمریکا مجبور شد که دستش را رو کندو می خواست نظیر حرکتی که درزمان مصدق شد، در زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی هم بشود؛ یعنی یک روند به سازش کشیدن با استفاده از گروهک هایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی به همراه توطئه های عناصر آمریکایی مورد نظر بود و ما آن زمان را فراموش نمی کنیم.
ای بسیجیان عزیز بخاطر دارید که قطب زاده مزدور، این مطلب را عنوان می کرد که « ما به فانتونم نیاز نداریم و فانتوم ها را بفروشید.» داریوش فروهر با یک حرکت کوچک نظامی موجب زمینه سازی پاگیر شدن نیروهای نظامی در کردستان گردید. او به کردستان رفت و بجای مذاکره با ملت مستضعف کردستان، با عناصر ساواک و وابسته به آمریکا و عناصری که از قبل با رژیم در ارتباط بودند، ارتباط برقرار کرد و لذا عناصری چون دموکرات و کومله و رزگاری درکردستان شروع به فعالیت و نسخه پیچی کردند و برای براه انداختن یک جنگ کوهستانی در غرب و کردستان و مشغول نمودن قسمت مهمی از توان نظامی مملکت آماده شدند. حرکتی که در کردستان شد نمونه دیگری ازنتیجه عملکرد دولت موقت بود و در کنار مسئله وضعیت قوای نظامی و حمایت از صلح اقدام به اجرای بازی های سیاسی در قبال این امت رزمنده به منظور دور کردن امت از صحنه و به نتیجه رساندن جریان سازش و دریافت یک لقب آمریکایی نمود که به حول قوه الهی و با تلاش ملت و با بیداری و هشیاری امام و با حرکتی که دانشجویان خط امام کردند این توطئه شکست خورد.
حرکت بعدی آمریکا به انحراف کشیدن انقلاب بود و این از کسی ساخته نبود مگر بنی صدر. شاید برادران بخاطر داشته باشند درزمانی که بنی صدر روی کار آمد مردم _ همان زمان که دوره بازرگان بود_ بنی صدر را مردی لایق می دانستند که می تواند کار کند. بنی صدر انتخاب شد ولی حرکت بنی صدر و راهی که او می پیمود و در کنا آن حرکت منافقین، که مدارکش موجود است، نشان داد که چنین نیست. طبق مدارک، از بیست و چهار ساعت بعد از ریاست جمهوری بنی صدر، منافقین مستقیما با او ارتباط برقرار کردند و نامه نوشتند که«ما جانب تو را داریم، با ما تماس بگیر و از ما نظر بخواه.» این نشاندهنده این است که بنی صدر آلت دوم حرکت آمریکاست بر علیه انقلاب اسلامی و تلاش او برای به انزوا کشیدن انقلاب و به سقوط کشیدن آن.
این حرکت را آمریکا زمانی تجربه می کرد که در کنارش تحریم اقتصادی نیز به اقتصاد مملکت ضربه می زد و عدم تبادل بازرگانی توسط کشورهای خارجی، ما را در مضیقه قرار داده بود.
زمانی که دولت بنی صدر روی کار آمد و لانه جاسوس هم در پایان عمر دولت موقت بازرگان تسخیر شده و دست آمریکا رو شده و گروگانها تحویل داده نمی شوند، از شش ماه قبل از این جریانات عراق بطور کامل آماده بود که به ایران حمله کند... .
... آمادگی قبلی به عراق داده می شود. هیچ کشوری به اندازه آمریکا خبر از سیستم نظامی کشور ما نداشت... . آمریکا، در رژیم شاه در بطن تشکیلات ارتش بود. چنان که اگر زمانی به دولت ایران، یعنی دولت شاه، دستور داده می شد، عراق و کلا دولت بعث عراق تهدید شود و از مرزهای غرب کشور ... ارتش وارد(عراق) شود و بغداد را تصرف کند(اینکار شدنی بود). وقتی که آمریکا بطور کامل از تمام این موارد خبر دارد، این صحنه ها را به عراق تذکر دادند؛ تمام اینها (به عراق) گفته شده بود و این بنا به گفته خود اسرای عراقیست. آنها که در قبل از حمله گوش کرده بودند به تهدید های سیاسی دولت عراق متوجه هستند که عراق آمادگی حمله داشت و غیر از عراق هیچ کشوری این آمادگی را نداشت و آمریکا منتظر فرصت بود. برنامه آمریکا این بود که اگر بنی صدر خائن نتوانست نظام جمهوری اسلامی را به انحطاط بکشاند و سبب سقوطش بشود و اگر آن حرکتهای منافقین در دانشگاه تهران و سخنرانی ها و حرکت های نظامی و آن خیانتهایی که آن در شروع جنگ٬ موجب تأمین نظر آمریکا نشد، جنگ را آغاز کند؛ چرا آمریکا جنگ را آغاز کند؟ بعلت اینکه نظام یک مملکت و سیستم یک مملکت، کمر آن مملکت است و اگر این سیستم و نظام شکسته شود، در حقیقت کمر آن شکسته می شود. و شما برادران عزیز هوشیار باشید ... .
لذا آمریکا این خط را به صدام داد که عراق از غرب تا جنوب 1300 کیلومتر مرز با دشمن که اسمش را گذاشته دشمن فارس، دارد. آمریکا این فکر را به صدام داده بود که ای صدام، تو در مملکتت در شروع جنگ دوازده لشکر داری؛ پنج لشکرت زرهیست، پنج لشکرت پیاده هست و دو لشکر مکانیزه هست و دست نخودره و لشکرهای کامل و از پشتیبانی ناسیونالیستی کشورهای عربی خاورمیانه بهرمندی و پشتیبانی ابرقدرت آمریکا را خواهی داشت. در جنوب، ایران یک لشکر بیشتر ندارد که آن هم بنام لشکر 92 زرهی است. حمله کنید و این لشکر را از هم بپاشید و در عرض 48 ساعت جنوب را از ایران جدا و خود مختار کنید. این حرکت در غرب نیز همینطور پیشبینی شده بود ... . ای عزیزان در شروع حرکت عراق پیش بینی شده بود که در همدان رادار حساسیست و می تواند تمام نیروهای عراقی را که وارد ایران میشوند شناسایی کند. لذا این پیش بینی شده بود که قبل از حرکت، یک کودتا در نوژه بشود که شد و رادار از کار بیفتد و حتی این پیش بینی شده بود که برای تسریع سقوط انقلاب در حرکت نوژه جماران هم هدف قرار گیرد، یعنی همزمان با حرکت نوژه همدان در حین آمادگی دولت و ارتش صدام در نوژه کودتایی شود و هواپیما بلند شود و جماران را بمباران کند و دولت ساقط شود و امام از بین برود و بدنبال این حرکت ارتش عراق وارد ایران شود و گروگانها نجات پیدا کنند و انقلاب ایران ساقط گردد... .
حرکت بعدی، (درباره) همین لشکر 92 زرهی در جنوب بود_که با توجه به خیانتهای دولت موقت، در آینده باید تحلیل شود و درمورد آن کتابها نوشته و در تاریخ انقلاب آورده شود_ و آن این بود که در نظام ارتشی_آن برادران عزیز که خدمت کرده اند خبر دارند_ راننده تانک اگر از اهالی قزوین است ممکن است در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت کند. حال اگر این شخص را به شهرستان خودش بفرستند مجبور است از لشکر زرهی برود و در لشکر پیاده خدمت کند. یعنی شخص اگر خدمه تانک هست، باید برود در شهر خودش، در قسمت پرسنلی کار کند و این را آمریکا دقیقا همانطور که در ارتش و سیستم خودش اعمال کرده در ارتش زمان شاه نیز پیاده کرده بود. بعد از انقلاب، دولت موقت این را آزاد کرد و این یک خیانت آشکار بود به انقلاب و شهید سپهبد قرنی به این وضع خیلی اعتراض داشت و آن عزیزانی که از دست رفتند و آن افسران مؤمنی که از اول جنگ بودندو بعد شهید شدند، همه اعتراض داشتند به این مطلب که رها کردن نیرویی که در یک واحد تخصص داشت و سالیان دراز از بودجه مملکت هزینه شده تا آنها نهارت پیدا کنند، اگر اینها را برداریم و بفرستیم شهرستان خودشان، میروند در یک واحد دیگر که در آن تخصص ندارند و این کار بیهوده ای است. بسیاری از واحدهای ارتش که پس از انقلاب به هم ریخته بود و تازه می خواستیم آنها را متشکل کنیم به این صورت به هم ریختند... . اینکار در رابطه با لشکر 92 شدت بیشتری گرفت. یعنی قبل از حمله، یک تیپ از این لشکر در «عین خوش» و تیپ دیگرش در «فکه» بود. روی این لشکر حساب شده بود که در کودتا از آن استفاده شود و چنین شد و شکست طرح کودتا باعث شد که 50 در صد کادر این لشکر اخراج شوند و این لشکر کارایی نظامی خودرا از دست بدهد.
تمام زمینه ها برای یک حمله گسترده آماده شده بود و حمله های هوایی پیشبینی شده بود. مانند حمله اسرائیل به اعراب در جنگهایی که داشت، عراق می خواست در عرض 48 ساعت نظام ایران را بر بزند و باعث سقوط ایران شود و چه شد که دشمن نتوانست که اینکار را بکند؟ با توجه به اینکه دو لشکر را به غرب اعزام نمود و با بیش از هشت لشکر به طرف جنوب حرکت کرد. چه عاملی باعث شد که دشمن در کرخه ماند؟ چه عاملی باعث شد که دشمن در 20 کیلومتر اهواز ماند؟ پس از توطئه بنی صدر که نگذاشت برادران ما کالاهای ما را از گمرک خرمشهر عبور دهند و بیست و یک میلیارد دلار کالا در آنجا توسط عراق به غارت رفت و نگذاشت قطعات فانتوم از پادگان تحویل شود و بسیاری از قطعات فانتوم در آنجا به غارت رفت، بعد از این تفاسیر، چرا عراق در 20 کیلومتری اهواز ماند؟ چرا عراق نتوانست کاری از پیش ببرد؟ چرا عراق بی فکری کرد و از قسمت امام زاده عباس با یک گردان حرکت نکرد تا در پل دختر جبهه جنوب را ببندد و جنوب را جدا کند؟ و ... و بسیاری از این چراها.
عراق در قسمت جنوب در دو محور، حرکت خودش را برای داخل شدن آغاز کرد... در قسمت خرمشهر جناح اصلی دشمن دو قسمت می شد؛ یکی از قسمت شلمچه بود به سمت خرمشهر و دیگری از اهواز و عبور از کوشک و طلائیه و جغیر و آمدن به سمت اهواز. این محورهایی بود که عراق از روزهای اول حمله مورد استفاده قرار داد. در مقابل آنها هم نیرویی نبود. یک افسر نیروی هوایی عراق گزارش می کند که:« من با جیپ از کنار کرخه عبور می کردم و رفتم به سمت اندیمشک و به جایی رسیدم که با چشم خود پادگان نیروی هوایی را دیدم و برگشتم.» می گوید:« من پادگان نیروی هوایی را دیدم.» در این پادگان نیروی هوایی چه تجهیزاتی بود و چقدر نیرو بود.؟ هیچ. در اندیمشک که بود؟ هیچ کس. این افسر عراقی برای رده های بالای خود گزارش می نویسد و  چنین تحلیل می کند که: «بنظر می رسد دشمن کمین گذاشته باشد و این یک نقشه باشد. یعنی بنظر می رسد که دشمن می خواهد نیروهای عراقی به سمت شرق کرخه بروند و از پشت راهشان را ببندد.» لذا نیرهای عراقی در غرب کرخه باقی می مانند و این وضعیت سبب فتح المبین می شود. آنان اگر به سمت شرق کرخه می آمدند، ما یک عملیات جداگانه را باید انجام می دادیم.
در سمت اهواز نیز نیروهای عراق براحتی از سمت جغیر عبور می کنند و می آیند به سمت اهواز و پادگان حمید را هم به راحتی می گیرند، ولی در 15 یا 20 کیلومتری اهواز می مانند. یعنی جرأت قدم گذاشتن به داخل شهر را ندارند.
در سمت آبادان هم، آن شهر را محاصره می کنند؛ آن هم نه با یک یا دو لشر بلکه با هشت لشکر این کار را انجام می دهند. در برابرشان هم هیچ چیز نیست. در طرف ما هر کس دوستانش را بر می داشت و یک تعداد اسلحه می گرفت و به جبهه می رفت و هیچ انسجامی نداشتیم. نه ارتش آمادگی داشت و نه سپاه و نه مردم. چرا عراق در اطراف آبادان ماند؟
« و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً، فاغشیناهم و فهم لایبصرون.» اعجاز الهی در این حرکت دیده می شود. چرا عراق ماند و چراعراق کار را تمام نکرد؟ شما به این نتیجه خواهید رسید که خداوند بر این مظلومیت شیعه که در طول تاریخ اسلام محرومیت کشیده دلش خواهد سوخت و سوخت. به این نتیجه خواهید رسید که خداوند دلش بر آن خونهای پاکی که ریخته شده سوخت و جلوی دشمن را سد کرد.  وحال آینده سازان باید بنشینند در تاریخ بنویسند. عراق دربرار خود سدی دید و ماند. آنهم با وجود توطئه های بنی صدر برای جلوگیری از بسیج شدن مردم، که ما مرتب بحث می کردیم که اینها در چه واحدی باشند و او نمی گذاشت بسیج شکل بگیرد و سپاه را هم اصلا قبول نداشت. توظئه های بنی صدر در جنوب و غرب یکی پس از دیگری شروع شد. نمی گذاشت بجنگیم و در تمامی صحبتهایش که در یک جلسه بخاطر دارم، تز او فقط این بود که:« ما زمین می دهیم و زمان می گیریم» یعنی تز کهنه شده نظامی در جنگهای جهانی که ما زمین را بدست دشمن می دهیم، خرمشهر را می دهیم و بعد منتظر میشویم تا هر وقت آمادگی پیدا کردیم، آنرا پس می گیریم و دیگر مهم نیست دشمن با خرمشهر چه می کند و ببینیند که چه آبرویی از اینها رفت... .
بمحض اینکه بنی صدر کنار رفت آن خط نجنگیدن و سازشکاری شکست. یعنی آن خطی که او اعمال می کرد و منافقین در جامعه ترویج می کردند، یعنی خط آمریکا شکست. آمریکا که شکست خورد چاره ای نداشت جز اینکه جنگ را ادامه دهد و گسترش دهد. یعنی اوج حرکت نظامی بر علیه انقلاب بیشتر شود. چرا که آمریکا از حرکت های سیاسی و اقتصادی سودی نبرد، تنها حرکتی که می توانست برای سقوط انقلاب به آمریکا امید دهد یک حرکت گسترده نظامی بود... .
... آمریکا درحرکتی که با عنوان جنگ شروع کرد _و این سومین حرکت آمریکا برای سقوط انقلاب بود_ تمام کشورهای عربی خاورمیانه و خلیج فارس و نیز کشورهای دیگر نظیر انگلیس و فرانسه را وادار به کمک به عراق برای تداوم جنگ نمود... . برادران رزمنده، برای ادامه جنگ معلوم بود و از قبل هم ثابت شده بود که عراق به تنهایی قادر به حمله به ما و تداوم جنگ نبود ما را در یک وضعیت بد اقتصادی قرار داده بودند تا آمریکا قادر به حمله باشد در آن زمان ذخایر ارزی ما کمتر از دو میلیارد دلار بود و ما در بدترین وضع اقتصادی بودیم و از نظر نظامی هم همانگونه بود که خدمت شما گفتیم و از نظر سیاسی هم بواسطه تبلیغات صهیونیستی و آمریکایی و کمونیستی در دنیا کنار زده شده بودیم و وجهه ای نداشتیم. در بین ملتها بر ضد انقلاب اسلامی و ایران تبلیغ شده بود. لذا همه چیز آماده بود تا عراق بتواند یک جنگ را بشدت ادامه دهد ولی به حول و قوه الهی از آنجا که دست خدا در کار است و بخاطر اخلاص و اعتقاد به آخرت و دنیای غیب و غیبت و اینکه تمامی جریانات این جهان و هستی در ید قدرت خداست٬خدا قادرست پیروزی و شکست دهد، رستگاری دهد یا ذلت دهد و ید الله فوق ایدیهم، همه این توطئه ها یکی پس از دیگری شکست خورد.
پس از سقوط بنی صدر، ارتش و سپاه هماهنگ شدند و حملات یکی پس از دیگری مثل ثامن الائمه و طریق القدس انجام شدند و فتح المبین با آن شکل روحانی و معنوی و آن ابهت و بزرگی که داشت و اصلا نامش را عملیات نظامی نمی توان گذاشت، دشمن را گیج و مبهوت کرد و تلفات زیادی به آن وارد آورد و دزفول و شوش ازاد شدند. در عملیات بیت المقدس و فتح المبین در مجموع نه هزار کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران آزاد شد. یک چیزی که عجیب و تاریخیست و شاید در دنیا سابقه نداشته این است که کمتر از صد روز فاصله بین این دو عملیات بود.
آزادی خونین شهر که ابدا توسط ما تبلیغ نشد٬ اینقدر اهمیت و اثر این عملیات شدید بود که در دنیا تکانش را دیدیدم. اثر این عملیات در سوریه و لبنان طوری بود که مانند آن را ما در تهران و اصفهان ندیدم و این بخاطر عظمت عملیات بود. مسشاران روسی و آمریکایی در خونین شهر طرح دفاعی خونین شهر را برای بیست سال ریخته بودند. خاکریر از کارون تا جاده اهواز و از جاده اهواز تا شلمچه، یک خاکریز ممتد شرقی غربی و کانال ها و میادین متعدد مین سبب این شده بود که دشمن تصور از دست دادن خرمشهر را هم نداشته باشد. خود خونین شهر غیر از گردانهای تانک با هفده گردان محافظت می شد. دشمن اصلا تصور سقوط را هم نداشت و بجاست که خدمت شما بسیجیان پاک پاک پاک این نکته گفته شود که مغزها خسته شده بود و در مرحله سوم بیت المقدس، همانطور که در صحبتهای قبلی خدمت شما گفته شد، نمی دانستیم چه تصمیمی بگیریم. آیا باید داخل خونین شهر شد یا نه؟ کیفیت ها پایین آمده بود. تلفات داده بودیم؛ آیا اگر ما داخل خونین شهر برویم موفق می شویم؟ دیگر قدرت تصمیم گیری نبود، تا اینکه برادران خدمت امام رسیدند و به امام عرض کردند که خونین شهر این سختی ها را دارد و ما هرچه پیش بینی می کنیم باز نیرو کم داریم. وضع اینگونه است و نمی توانیم حمله کنیم. نمی توانیم تصمیم بگیریم. شما نظر دهید گه چه کنیم، حمله کنیم یا نکنیم؟ تمام این صحبتها را کردند و امام در جواب برادران گفته بود که تا توکلتان چقدر باشد. برادران دیگر ننشسته بودند و بطرف جنوب حرکت کرده بودند همه لشکریان خسته بودند و وقتی گفته امام را برای آنها باز گفته بودند، همه بگریه افتادند و گفتند حال که امام فرموده اند بخدا توکل می کنیم و امام راست می گویند که ما توکل به خدا نداریم و به این علت سست هستیم.
تصمیم گرفته شد که با آن نیروی کم و با آن حرکت معجزه اسا عملیات بیت المقدس انجام شود و دیدید که چقدر اسیر، هزار هزار اسیر. ولی باز ما متوجه نبودیم که چه شد. همانطور که گفتم در خارج از ایران این عملیات اینقدر تکان داده بود که وقتی با حافظ اسد صحبت می کردیم سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود. سیستم نظامی سوریه و لبنان، شیعیان لبنان، فلسطینی هایی که مؤمن به انقلاب و معتقد به انقلاب بودند و نه در خط یاسر عرفات، همه اصلا بهت زده شده بودند که ایران چه قدرتی دارد.
این حرکت اینقدر اعجاز انگیز بود و آنقدر ابهت در آن بود که آنچنان آمریکا را به وحشت انداخت که از ترس رشد انقلاب و صدور انقلاب بود که اسرائیل به لبنان حمله کرد. تا به این ترتیب قدرت آمریکا برای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شودو به آنها فهمانده شود که آمریکا قدرت دارد و نظرها از جنگ ایران به جنگ اعراب و اسرائیل منحرف شود و همچنین صدام هم این وسط نجات پیدا کند...
... در زمانی که تانکهای دشمن بی مهابا و وحشیانه به خاک ما تاختند، به ناموس ما تاختند و در خونین شهر و سوسنگرد و قصر شیرین، آن جنایات را آفریدند و با آن حرکتی که کردند و آن بی بند و باری ها و آن غارتها و تجوزات به زن و بچه مردم، و به اسارت گرفتن آنها، و از بین بردن حیثیت ما، عراق بر اسب خواسته هایش سورا بود. ای رزمندگان دلاور اسلام، توسط همین بسیجیان حزب الله، صدام به زیر کشیده شد... .

پی نوشت:
این سخنرانی را من مدتی قبل خواندم و از بصیرت بالای این سردار رشید اسلام بسیار بهت زده شدم و طی اتفاقاتی که اخیرا در عرصه سیاست کشور افتاد چندین بار به یاد مطالب مورد اشاره شهید همت در این سخنرانی افتادم و نیت کردم بخشهایی از این سخنرانی را روی وب بیاورم ولی فرصت نشد تا امروز که خلاصه سخنرانی مزبور را تهیه و در وبلاگ قرار دادم.
امیدوارم اونایی که بدردشون می خوره بخونند.