سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاست زدگی» ثبت شده است

سخنی با آنان که هنوز اصلاح طلب! مانده اند

محمد دهداری، شنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۵:۲۴ ب.ظ، ۹۵ نظر

٢٢بهمن امسال هم گذشت. و چه زیبا گذشت. قصد بازخوانی آنچه بر خلاف میل و تلاش دشمنان انقلاب در این روز مبارک اتفاق افتاد را ندارم. بلکه می خواهم از کسانی بنویسم که می بایست با چنین وقایعی متأثر و متحول شوند. از آنان که هنوز به اصطلاح اصلاح طلب! مانده اند. البته از آنجا که خود، زمانی کمی تا قسمتی اصلاح طلب بوده ام، خوب می دانم تفکرات بسیاری از آنان به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. در این نوشته می خواهم سعی کنم به زبان منطق، دو کلمه حرف حساب با این دوستان قدیم خود بزنم. البته از نظر بنده باید حساب سران جریان اصلاحات را از پیروان و هواداران آن جدا کرد. همینطور حساب آن دسته سران و هوادارانی که دامنه اصلاحاتشان دامان دین و اعتقادات ملت را هم گرفته از آنان که هنوز خود را متدین و خط امامی می دانند. روی سخن من با این دسته آخر است که به همان دین و آیینی معتقدند که من معتقدم و نه آن گروه التقاطی و منحرف که حرف حساب آنان را نوشته و نویسنده ای دیگر باید.
دوستان هنوز اصلاح طلب و هنوز مسلمان من!
ابتدا عاجزانه از شما می خواهم تا انتهای این نوشتار، با من بمانید. ممکن است به مذاقتان خوش نیاید ولی حوصله کنید؛ شاید و تنها شاید حق با من باشد.
ببینید خواهران و برادران؛ من حرف آخرم را همین اول می زنم؛ از نظر بنده شما اشتباهاً و به غلط در میان اصلاح طلبان بُر خورده اید. اصلا شما نباید دو خردادی می شدید. علتش را نمی دانم. شاید امتحان! شاید عقوبت! شاید هم هوا و هوس! خودتان می توانید دراینباره قضاوت کنید. آنچه بر من مسلم است اینکه شما اگر بواقع، میان خود و خدا هنوز خود را در خط اسلام و امام(ره) می دانید، نمی باید اینجای عرصه باشید که اکنون هستید. البته این بدان معنا نیست که می خواهم از طیف مقابل دفاع کنم! نه! شما نباید اصلاح طلب میشدید، حتی اگر اصولگرا نیز نمیشدید!

برای این سخنان دلیل دارم؛ ولی قبل از اینکه دلیلم را شرح دهم می خواهم ماجرای دگردیسی سیاسی خودم را مختصراً برایتان تعریف کنم.
من هم مانند بسیاری از شما در دوره سازندگی بود که رنگ و بوی اصلاحات به خود گرفتم، ‌هرچند آن روزها هنوز چنین عنوانی بوجود نیامده بود. در واقع ما همه قربانیان تز عدالت فدای توسعه آقای هاشمی هستیم. اکثر ما تحت فشار اقتصادی آن دوران و انتقاداتمان به دولت سازندگی بود که به جریان اصلاحات رو آوردیم!

در خصوص بنده نیز در آن ایام چنین بود و اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک عدد کتاب منطق به دستم رسید. آنچه از علم منطق برایم جالب بود و من را به شدت متحول کرد بخش مغالطاتش بود. بزرگی زیبا می گفت که علاوه بر همه مغالطاتی که شما را در روزنامه های یومیه و سخنرانی های سیاسیون و محاورات کوچه و بازار خواسته یا ناخواسته اغواء می کنند، شما خودتان هم گاهی و شاید هم بیشتر از گاهی، به علت عدم ملکه شدن قواعد درست اندیشیدن، با خود مغالطه می کنید. این اتفاق اول و مهمترین اتفاق بود.
اتفاق دوم در مسیر تحول سیاسی بنده این بود که کم کم روزنامه هایی جدید به سبد مطبوعاتی خریدم اضافه شدند و همینطور کتابهای جدیدی بخصوص در زمینه تاریخ معاصر و جریانشناسی. همینجا ملتمسانه از شما خواهش می کنم؛ به مطبوعات، کتب و رسانه های همسو با خود اکتفا نکنید. اخبار را از دو طرف و بدون ذهنیت قبلی دنبال کنید. این به انصاف و منطق نزدیک تر است. اصولا هر تحلیل سیاسی با دو بالِ قوه استدلال قوی و اخبار و اطلاعات صحیح، موفق به تشخیص سره از ناسره می گردد و لاغیر. ولی این دو موضوع اساسی معمولا مورد غفلت قرار میگیرند.
القصه؛ اندک اندک دیدم بعضی چیزها با هم نمی خوانند! هم در عالم تفکراتم و هم در عالم خارج. خوب من از طرفی چپ بودم و از طرف دیگر از حیث خانواده مذهبی و انقلابیم، ادعای حزب اللهی بودنم می شد. همینطور در عالم خارج، سران جریان سیاسی ای که به آن دلخوش کرده و تعلق خاطر یافته بودم را همینگونه می دانستم و حتی آنها را در خط امامی بودن از بسیاری از بزرگان طیف مقابل، اصیل تر به حساب می آوردم. ولی عملکرد سیاسی و مواضع این به اصطلاح سران در قبال حوادثی که در آن ایام در حال وقوع بود به علاوه آن قواعد منطقی و مغالطاتی که در زمان آموختنشان لذتها برده بودم، اندک اندک کابوس تذبذب و تردید را جایگزین رؤیا های یوتوپیکی که شبها برای آینده ایران می دیدم، کردند. با کمی دقت متوجه شدم آنچه در عوالم من با هم نمی خواند، اعتقادات انقلابی - اسلامیم و جهتگیری سیاسیم هستند.
البته مسلما شما هم، همه آنچه را که من دیده ام دیده اید. ولی با این حال، من برخلاف بسیاری اصول گرایان از اینکه شما در حال حاضر در جبهه مقابل ایستاده اید، متعجب نیستم. چرا که زمانی، خود، مانند شما بوده ام. حتی به نحوی که با خود می گفتم آیا می شود هنوز هم کسانی باشند، بدون غرض و مرض که اصلاح طلب نشده باشند؟! البته امروزه با آن ایام خیلی تفاوت کرده و سیر اتفاقات و حوادث خیلی ها را از خواب غفلت بیدار نموده ولی با این حال من هنوز برای اصلاح طلب ماندن امثال شما دوستان دلیل خوبی سراغ دارم. دلیلی که علت اصلی حضور هر فرد هم جنس من و شما در جبهه اصلاحات است. حال در هر زمانی و به هر مدتی که می خواهد باشد.
آن دلیل مهم و البته ناصواب این است که امثال من و شما قبل از شناختن خوب و بی پیرایه اعتقادات و روشن نمودن جهت گیری های فکری و مبنایی مان به سراغ سیاست رفته ایم و قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و به واقع تسلیم اسلام شویم و ببینیم اسلام از ما چه نوع جهت گیری سیاسی را می طلبد، ابتدا بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده ایم و سپس گشته ایم و دیانتی را که به این سیاست بخورد یافته و آن را به این الصاق نموده ایم. آری؛ این درست که سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس ولی آیا دین ما باید به دنبال سیاستمان راه بیافتد و چشم خود را بر هرچه بی دینیست ببندد، یا سیاستمان باید بر مبنای اعتقادات دینیمان باشد؟!
حال من برای شما شواهدی می آورم تا به شما اثبات کنم آن تناقضات ذهنی و عینی که در دین سیاست زده من وجود داشت و دقت در آنها زمانی من را مجبور به تغییر و تحول در نظرات سیاسیم کرد برای شما هم مصداق دارد. شاید که شما هم مثل بنده از مواضع سابقتان برگردید:
اول؛ دین سیاسی و نه سیاست دینی سران جبهه اصلاحات که به صورت ماتریسی در قاعده این جریان هم رسوخ کرده است: به عنوان مثال بنگرید به همین مرحوم آقای منتظری که من و شما در اسلام شناسی به گرد پایش هم نمی رسیم. کسی که حتی برای رسیدن به منویات سیاسی اش، بر خلاف فتوای خود عمل کرد و خون به دل امام(ره) نمود. می دانم که خیلی از شماها ایشان را قبول ندارید. به همین خاطر من آقای صانعی را شاهد می آورم که در حال حاضر غالب شما دوستان، مقلد وی هستید و ایشان هم متأسفانه به سرنوشت مشابهی دچار شده است. ممکن است بگویید آقای صانعی مرجع تقلید است و حتی در زمان شاه هم حرمت مراجع حفظ می شد و از این حرفهایی که من هم زمانی می زدم ... من در جواب این سخن باید بگویم؛ هرچند مرجع در صدور فتوا آزاد است ولی حق ندارد مقابل نصوص آیات و روایات اجتهاد نماید. در این صورت باب بدعت گشوده می شود. به عنوان مثال بنگرید به فتاوای ایشان درباره حلت تبرج زنان، محدود کردن حدود الهی به زمان حضور معصوم، تشکیک در حکم ارتداد، خودکشی خواندن عملیاتهای استشهادی و ارث بردن کافر از مسلمان و ... .* در سیاسی بودن دین ایشان همین بس که خود وی درباب فتاوای عوام پسندش و تلاشی که برای جذب مقلد از این راه نموده صریحاً می گوید: «وقتی می‌خواهم چیزی از کتاب و سنت در بیاورم توجه می‌کنم نوعی باشد که سهولت داشته باشد و توده مردم بتوانند بپذیرند». **
این از مراجع اصلاح طلب، بقیه سران جای خود دارند. آن آقای خاتمی که دست دادن با دخترکان نیمه برهنه ایتالیایی را به دلیل مصالح دیپلماتیک جایز می داند و در همین راستا به بوش جنایت کار نامه فدایت شوم می نویسد و در ازای دست کشیدن از تمام آرمانهای امام(ره) و اسلام از او تقاضای خارج شدن از محور شرارت می نماید، آن کابینه درخشان وی که وزیر فرهنگش با آن افتضاحات فرهنگی و ابتذالی که در مملکت به راه انداخت، الان به انگلیس گریخته و از آنجا برنامه های فرهنگی خود را دنبال می کند، آن از کروبی که با ادعاهای بی اساس و با ساده لوحی مفرطش اگر نخواهیم بگوییم با نفاق بیش از اندازه اش، آبروی نظام اسلامی را لگد مال کرد، آن از موسوی که با آن افتضاح و جرزنی بچه گانه اش پس از انتخابات اخیر آبروی خود را برد و منیت و حب جاه وی همه فرصتهای حماسه 22 خرداد را به تهدید بدل کرد، آن از لیدر فکری جبهه اصلاحات عبدالکریم سروش که پس از زیر سؤال بردن عصمت ائمه و رسول اکرم علیهم السلام و مصون از خطا بودن قرآن و ادعای پیامبری و ... فقط مانده وجود خدا را نیز منکر شود، آن از لیدر سیاسیشان خوئنی ها که اخیرا خود اقرار کرده؛ در زمان امام هم ولایت فقیه را قبول نداشته است و آن هم از استراتژیست سیاسی اصلاح طلبان، بشیریه که قبل از انقلاب مارکسیست بود و بعد از آن لیبرال و هم اکنون هم گند رابطه اش با سیا در آمده و به آمریکا گریخته و اصلا دینی ندارد تا بخواهد سیاست زده باشد. بیشتر نمی گویم که می دانم می دانید!
و دوم؛ صبغه غیر دینی فعالان سیاسی جبهه اصلاحات: از شما می خواهم نگاهی دقیق به اطرافتان بیاندازید و ماهیت هم حزبی های خود را در دانشگاه ها، روزنامه ها و کلا جامعه، خصوصا در منازعات سیاسی ورانداز کنید. ادبیاتشان را، اعتقاداتشان را، آمال و آرزو هایشان را، تمایلات و تنافراتشان را و ... . فقط به دور و بر خودتان هم اکتفا نکنید و از شهرها و استان های دیگر هم خبر بگیرید. بخصوص از کلان شهرها. خوب به یاد دارم در انتخابات دهم وقتی در شهر خودم آبادان برای برخی از شما دوستان نقل می کردم که طرفداران موسوی در اهواز چه افتضاحاتی راه انداخته اند که حتی قابل بیان در یک رسانه شخصی مانند وبلاگ هم نیست کسی باور نمی کرد. باز خوب به یاد دارم در دوران دانشگاه، بیشتر چه تیپ دانشجوهایی در انجمن های به اصطلاح اسلامی فعالیت می کردند. کسانی که یا به خاطر اعتقادات مسمومشان یا بهتر بگویم بی اعتقادیشان رو به فعالیت سیاسی آورده بودند و یا انجمن را برای ارضای ابتذال های اخلاقی و کمبودهای شخصیتیشان انتخاب کرده بودند. باز به یاد می آورم که طی چه پروسه ای متوجه ماهیت حقیقی گردانندگان روزنامه های دو خردادی و نیز تعارض اعتقادی آنها با خودم شدم. اوج این دوره ی زمانی، وقتی بود که مطبوعات اصلاح طلب به واقع گند آزادی بیان را درآورده بودند. حتما شما هم از یاد نبرده اید تیشه هایی که به نام آزادی بیان بر ریشه های اسلام ناب محمدی(ص) فرو نشست و بعید می دانم راضی به این جفا ها بوده باشید. جفاهایی از قبیل ادعای خشونت طلب بودن رسول اکرم(ص) و حضرت اباعبدالله (ع)، سراب و توهم خواندن منجی بشریت مهدی موعود(ع)، انکار معاد و حیات اخروی، انکار محرمات و واجبات شرعی، مخالفت با حجاب، انکار اصل ولایت فقیه، اسائه ادب به مراجع دینی و ولایت فقیه، به موزه تاریخ فرستادن حضرت روح الله(ره)، ادعای جدایی دین از سیاست و صدها شبهه و اهانتی که در دوران اصلاحات و حتی پس از آن توسط روزنامه های دو خردادی مطرح شد و من در اینجا مجال بازگو کردن همه آنها را ندارم.***
می دانم که همه اینها را می دانید. فقط می خواهم یادآوری کرده باشم. تا از این طریق به شما ثابت کنم که مسلمان و در خط امام(ره) بودن با اصلاحات چی بودن جمع نمی شود که نمی شود، حتی اگر اصولگرا هم نباشید!!! جالب توجه اینکه تا کنون تمامی احزاب تشکیل دهنده این طیف سیاسی، به استناد شواهدی که مهمترینش سخنان و ادعاهای خود ایشان است، از این هتک حرمت ها و جسارت ها به اسلام و امام(ره) به صور گوناگون حمایت کرده اند. حمایتی فراتر از یک تاکتیک، بلکه حمایتی استراتژیک و برنامه ریزی شده.
ممکن است الان پیش خود بگویید یعنی همه اصلاح طلبان بی دین اند؟ اگر من اینگونه فکر می کردم که هرگز این مطلب را نمی نوشتم! ولی دوستان بدانید در این سالهایی که از تولد مولود نامبارک اصلاحات گذشته است در محافل کانونی سمپات ها و فعالان این جریان، مانند آنچه در بالا مثال زدم -و نه در کلیت طرفداران این جریان- همیشه و همیشه امثال من و شما در اقلیت بوده ایم. مطمئنم با رجوع به خاطرات چند ساله اخیرتان حرف من را تصدیق می کنید. دوستان؛ به تمام مقدسات قسم؛ این جریان جای من و شما نیست. اینها اصلا به ما نمی چسبند. اینها به دنبال چیز دیگری هستند ولی ما انقلاب و اسلام را هنوز آرمان خود می دانیم.
نهایتا می خواهم هشداری به شما بدهم. هشداری که کل این مطلب را برای آن نوشته ام. ببینید خواهران و برادران؛ هرچند شما در حال حاضر فقط از نظر سیاسی خود را با این جریان به اصطلاح اصلاحات همسو می دانید ولی بدانید و آگاه باشید که این جهت گیری سیاسی، لاجرم، جهت گیری اعتقادی متناسب با خود را بر شما تحمیل خواهد کرد و این واقعیتی است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!! زمانی می رسد که می بینید در اعتقاداتتان سست شده اید اگر از دستشان نداده باشید. آنقدر این ماجرا به کندی و آرام آرام اتفاق می افتد که قوه عاقله و منطقتان هرگز به آن مشکوک نخواهد شد و حتی خاطرات سیاسی و اعتقادیتان هم نخواهند توانست جلوی این استحاله از درون را بگیرند. شما دیگر از صانعی و منتظری که آیت الله تر نیستید!
می دانم به چه می اندیشید، به مشکلات و معضلاتی که در جامعه ما هنوز هست و شما اصولا بخاطر همانها دل به دریا زده و راه اصلاحات در پیش گرفته اید. من هم نافی مشکلات موجود نیستم. ولی دوستان؛ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟! ما برای حل مشکلاتمان نباید به هر اعتقادی و هر وسیله ای متمسک شویم. آن هم وسیله شومی مانند اصلاحات آمریکایی!
بر خلاف بسیاری از دوستان اصولگرای امروزم، من معتقدم شما درصد زیادی از حجم کلی اصلاح طلبان را تشکیل داده اید. البته به قول خود اصلاح طلبان، اکثریتی خاموشید و در میان فعالان این جریان، در اقلیت می باشید. برای این حرفم نیز دلیل دارم؛ با توجه به آنچه در این سالها بر این مملکت گذشته من مطمئنم، کسانی که هنوز اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست مانده اند؛ افراد معدودی هستند که منافع مادی کلانی در این اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست، ماندن دارند. غیر از این تعدادِ معدود، هر چه هست اغوا شدگانند. به همین خاطر است که آن اقلیت فعال، شدیداً از طرح مبارزه با مفاسد اقتصادی بیم دارند. به همین دلیل است که قویاً دولت احمدی نژاد را که موی دماغشان شده، می کوبند. به همین دلیل است که بعد از سالها کاشف به عمل می آید؛ دست هزار فامیل آقای هاشمی و باند کارگزاران با احزابی مانند مشارکت و مجاهدین انقلاب در یک کاسه است. و درست به همین دلیل است که شما می توانید با تغییر موضع خود، علاوه بر مشخص کردن تکلیف این جریان در حال احتضار، آخر و عاقبت خود را نیز ختم به خیر نمایید.
حرف آخر من با شما دوستان همین است؛ بازگردید تا دیر نشده است. دیگر زمان بازگشت به اصل است.
پی نوشت:
+ در همین رابطه: سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!
+ در همین رابطه: موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان. 
* مستندات فتاوای ایشان را می توانید در این آدرس ببینید.
** اصلا بالفرض فتاوای ایشان هم خالی از اشکال فقهی و اصولی باشد؛ کدام یک از شرایط اعلمیت درباره ایشان صادق بوده است؟! هم حزب بودن!! اینگونه است که دین سیاست زده سران به قاعده نیز رسوخ می کند.
***
برای اطلاع بیشتر درباره شبهه پراکنی ها و اهانتهایی که اینان در حق اسلام روا داشته اند و نیز اطلاع از مستنداتِ آنچه من در اینجا آورده ام مراجعه کنید به کتاب پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، نوشته حسین پدرام چوبین دره، انتشارات اعتدال قم.

سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!

محمد دهداری، جمعه، ۲۳ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ، ۱۴ نظر

شهید مدرس

سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما. همه این جمله زیبا و پر معنا را که اول بار توسط شهید مدرس بیان شد و امام خمینی(ره) آنرا احیا و عملی نمود شنیده ایم. اما آیا مفهوم آنرا نیز به درستی درک کرده ایم. یا با سلایق و تمایلات شخصی خود آنرا تفسیر و تاویل نموده ایم. اگر در شعار فوق تامل نماییم متوجه ابهامی خواهیم شد که کمتر به آن توجه شده است و آن اینکه؛ برون داد چنین طرز تفکری چه باید باشد؛ دیانت سیاسی یا سیاست دینی؟! به عبارت دیگر بر اساس جمله فوق این سیاست است که باید نحوه نگرش ما را به دین مشخص کند و یا دیانت است باید راهگشای امور سیاسی ما  باشد و اینکه از این دو مفهوم، یعنی سیاست و دیانت کدام یک اعم است و کدام اخس ؟
ممکن است پرسیده شود که حال چه فرقی می کند؛ دین سیاسی و یا سیاست دینی؟! در پاسخ باید گفت تفاوت این دو، تفاوتی بسیار مبنایی و مهم است و عدم توجه به آن بسیار خطرناک که البته متأسفانه به وفور مورد بی توجهی قرار می گیرد. چه بسیار سیاسیونی که به دلیل عدم شناخت صحیح از اسلام و نداشتن مبانی اعتقادی محکم و استوار، قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و ببینند اسلام از آنها چه نوع جهت گیری سیاسی را می خواهد، بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده اند و سپس تفسیری از دیانت را که به سیاستشان بخورد یافته یا بافته و آنرا به این الصاق نموده اند و چه انحرافی از این خطرناک تر و چه کسی از اینان ظالمتر که "وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا".
به شخصه گاهی که به روش اینگونه افراد انتقادی نموده ام؛ اول چیزی که با آن به محاجه پرداخته اند فریاد وا اماما و وا مدرساشان بوده که مگر نه سیاست ما عین دیانت ماست؟! و الخ. جمله مبارکی که مصداق واقعی "کلمه حق یراد بها الباطل" است. نتیجه این تفسیر غلط چیزی نیست جز بیماری خطرناک التقاط. بیماری صعب العلاجی که اگر درمان نگردد به تقابل با اسلام اصیل ختم خواهد شد. تقابلی که از تعارض نظری با اسلام و انقلاب شروع و به نفاق و نهایتا تعارض عملی با ارزشهای دینی و سیاسی منجر خواهد گردید* و البته همه اینها ریشه در همان ضعف اعتقادی و عدم شناخت از اسلام دارد.
متاسفانه خیل عظیمی از سیاسیون ما به همین ضعف شناخت و همان بیماری التقاط مبتلا هستند. در این میان و با توجه به آنچه در سالهای اخیر تجربه نموده ایم سهم فعالین سیاسی جبهه به اصطلاح اصلاحات بیش از بقیه جریان هاست. چنانکه در سالهای پس از انقلاب به خوبی نشان داده اند ارزش و اهمیتی که برای اجتهادهای شخصی و دگراندیشانه خود در عرصه دیانت و سیاست، قائلند برای هیچ چیز دیگر و حتی برای نصوص دینی نیز قائل نیستند چه رسد به فرامین رهبران دینی و ولی فقیه و ... . کسانی که تا امام(ره) در قید حیات بودند شدیداٌ ولایت فقیهی بودند ولی پس از رحلت امام(ره) و به محض مخالفت مقام معظم رهبری (مد ظله) با امیال و مقاصد سیاسی و اجتهادها و تفاسیر اعوجاجیِ دینی شان، از تبعیت از ولی فقیه سر باز زدند و اینها همه نتیجه دین سیاست زده آقایان بود.
همان دین سیاست زده آقایان بود که موجب شد تا بعد از رحلت امام(ره) حتی بعضا اینگونه استدلال کنند که ما ولایت مطلقه فقیه را هنوز قبول داریم ولی آن را ردایی می دانیم که فقط به قامت امام(ره)  برازنده است!! در حالی که اگر تبعیتشان از امام(ره) نیز حقیقی می بود می بایست پس از ایشان هم همچنان پیرو دستورات حضرتش باقی می ماندند که نماندند چنانکه حتی در زمان حیات امام (ره) هم کارنامه قابل قبولی در ولایت پذیری از خود بر جای ننهاده اند.
همان دین سیاست زده آقایان بود که باعث شد در زمان حیات امام(ره) و برخلاف نظر ایشان مملکت را به چپ و راست تقسیم کنند و در سازمان مجاهدین انقلاب سر ناسازگاری با نماینده امام(ره) گذارند و نخست وزیر خودشان را به دولت آیت الله خامنه ای تحمیل نمایند و مخالفان خود را پیرو اسلام آمریکایی بنامند و بر اساس تفکرات التقاطی خود سوسیالیزم و اسلام را در هم آمیزند و محصول آنرا در تمام دوران مسئولیتشان با کوپن به خورد ملت دهند و با تند روی مردم را به نظام و اسلام بدبین کنند و نهایتا جام زهر را به امام(ره) بنوشانند.  
همان دین سیاست زده آقایان بود که سبب شد تا اندک اندک، بیشتر و بیشتر از نسخه اصیل اسلام فاصله بگیرند تا جایی که برای تفسیرپردازی از اسلام جهت توجیه انحراف های سیاسی خود آشکارا دست به تحریف بزنند و در این میان حتی دست به دامان نظریه های تاریخ مصرف گذشته غربی شوند و حتی تر مقابل نصوص آیات قرآن و روایات معصومین (ع) اجتهاد نمایند و همه اینها را به نام نو اندیشی دینی انجام دهند و مخالفان خود را نیز عطف به ماسبق، به باد توهین و تمسخر گرفته و متهم به خشکه مقدسی و تحجر و ارتجاع نمایند.
و همان دین سیاست زده بود که این تعارضات نظری را اندک اندک به نفاقی در دل این آقایان بدل نمود. به نحوی که سالها با این تفکرات زندگی می کردند ولی ظاهر خود را اسلامی جلوه می دادند و سالها بر علیه انقلاب فعالیت می نمودند ولی ظاهر خود را انقلابی نشان می  دادند و سالها با بیگانگان دوستی داشتند ولی ظاهر خود را بیگانه ستیز می نمایاندند. تا اینکه زمینه برای تعارض عملی و عصیان و سرکشی آنها فراهم گشت.
و باز همان دین سیاست زده بود که دیگر اثری از دین در آنها باقی نگذاشت به گونه ای که بسیاری شان رسما خود را سکولار و لیبرال معرفی کردند و آن شعار کذایی سیاست ما عین دیانت ماست را دیگر حتی برای ظاهر سازی نیز به کار نبردند و آشکارا مقابل اسلام و انقلاب صف آرایی نمودند.
مسلما اگر کسی اسلام را به درستی بشناسد، در این مسئله مهم و اساسی شک نخواهد کرد که دین و دیانت به واسطه اتصال به منبع لایزال و زلال معرفتی یعنی وحی نسبت به سیاستِ منتجِ از عقلانیت اومانیستی و تفکر سکولاریستی، جهت طرح ریزی دستورالعمل زندگی فردی و اجتماعی انسان اولاست و اینکه  باید افسار سیاست را نیز مانند دیگر وجوه زندگی فردی و اجتماعی انسان و بیش از تمام آن وجوه به دست دین داد. چه آنکه منظور نظر مرحوم مدرس نیز از جمله محل بحث دقیقا همین بوده و وی نیز بر اساس اعتقاد به پاسخگو بودن اسلام برای همه مسائل بشری، سیاست را عین دیانت دانسته است. متاسفانه این حقیقت تا این اندازه واضح به دلیل زنگاری که بر تفکر و عقلانیت برخی سیاسیون ما نشسته جای خود را به سرابی از اجتهادهای غیر علمی و برخاسته از نفسانیات داده است.
اینگونه است که انحراف در آن مبانی فکری و اعتقادی مهم و انتخاب سیاست دینی بجای دیانت سیاسی به چنین نتایج وخیم و دهشتناکی منجر می گردد و همه اینها از نشناختن اسلام سرچشمه می گیرد، از جهلی مرکب نسبت به اسلام و مبانی اسلامی و جهل مرکب هم که می دانید؛ مرضی است صعب العلاج اگر لاعلاج نباشد!

پی نوشت:
* با اندکی الهام از مصاحبه ای با دکتر جواد لاریجانی که مصاحبه کننده رو فراموش کرده ام.

عزت نفس و تواضع یا تکبر و خود کم بینی!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۱۹ ب.ظ، ۵ نظر

١. تکبر جزو گناهان کبیره است. شاید بزرگترین آنها. بسیاری از فجایع تاریخ به واسطه همین گناه رخ داده است و شیطان علیه العنه بواسطه همین گناه بود که خود و ما را به این دشواری ها گرفتار نمود.
من به شخصه گاهی که به درون خود مراجعه می کنم و خودم را در مورد این رذیله اخلاقی به قضاوت می نشینم، معمولا ابتدا به این نتیجه تکراری می رسم که من با توجه به شناختی که از زشتی این گونه رفتار دارم، هرچند نمی توانم ادعا کنم کاملا از آن مبرایم ولی به طور قطع فرد متکبری نیز نیستم. اما باز گاهی و معمولا که بیشتر دقت می کنم می بینم بسیاری از رفتارهایی که بر آنها برچسب "عزتمندانه" زده ام، در واقع بیش از آنکه ناشی از چیزی شبیه عزت نفس باشند نتیجه همان حس پنهان شده ی خود بزرگ بینی و خود برتر بینیم بوده اند که من از آنها غافل مانده ام. تازه من عقلم به همه مواردی که آنها را اینگونه مصادره به مطلوب کرده ام که نمی رسد. در مورد نقطه مقابل تکبر نیز معمولا این اشتباه رخ می دهد. منظورم تواضع است که گاهی رفتارهای خود کم بینانه خود را با آن توجیه می کنیم. اصولا قضاوت صحیح درباره این خصوصیات اخلاقی کار آسانی نیست. مانند بسیاری مفاهیم اخلاقی دیگر، در این مورد هم، پیچیدگی مسئله در دشواری تشخیص دو روی خوب و بد اعمال است. این امر میسر نمی شود مگر با پی بردن به متعلَّق حقیقی اعمال و افعال ما(یعنی همان نیت اصلی اصلی ما برای انجام دادن فعلی خاص). به عنوان مثال برای پی بردن به اینکه تواضع یا کرنش ما در مورد شخصی خاص واقعا متواضعانه بوده یا از روی خود کم بینی و ضعف باید در متعلَّق یا همان نیت اصلی انجام آن فعل تا حد امکان دقیق شویم. همین تشخیص متعلَّق فعل و نیت آن، نکته غامض مسئله است. این معادله در مورد تکبر و عزت نفس هم دقیقا به همین شکل برقرار است و مفاهیم اخلاقی دیگر نیز به همین قرارند.
متاسفانه ما انسان ها معمولا و بطور خودکار همه افعال خود را به حساب شق مثبت معادله مذکور می گذاریم. مثلا در حالی که رفتارمان با دیگران معمولا از روی غرور و تکبر است، آنرا به عزت نفس و مناعت طبع حمل می کنیم و یا حقارت ها و خود کوچک بینی های شخصیتیمان را به تواضع و فروتنی.
برای حل کردن این معادله پیچیده، آنگونه که من از بزرگان شنیده ام راهی جز دقت در افعال دیگرمان و در کنار هم قرار دادن عکس العمل های مان در قبال موقعیت های متقارن و متشابه و در عین حال متفاوت وجود ندارد. به عنوان مثال، بزرگی می گفت اگر فروشنده هستید ببینیند آیا‌ با خانمی که ظاهری آراسته دارد همانگونه رفتار می کنید که با آن دیگری؟! و ... . 
٢. دراین میان هرچند این دقت ها و محاسبه ها و مراقبه ها برای همه ما ضروری است ولی هرچه افراد بزرگتر باشند و دایره تاثیرشان بر دیگران گسترده تر، این مسئله مهم تر و جدی تر می شود. از همین رو واضح است که ضرورت اینگونه محاسبه ها در مورد سیاست مداران بیش از بقیه افراد جامعه است. چه بسا برخی سیاسیون که هم اکنون در مسیر تقابل با انقلاب و ارزشهای اسلامی آن تا جایی پیش رفته اند که شائبه خیانت و نفاق درموردشان قریب به یقین است، بواقع تحت تاثیر توهمی درونی و از همین جنس، بسیاری از رفتارهای متکبرانه خود را به حساب عزت نفس گذاشته و خود کم بینی های خویش را به نام تواضع، توجیه کرده باشند و همین توهم سبب بروز چنین رفتارهای ناهنجار سیاسی از ایشان شده باشد. کسانی که همواره رفتار سیاسی خود را منطبق با اصول اساسی اخلاقی مانند تواضع و عزت و افتخار و نیز در راستای حقوق بشر و تمدن و این قبیل مفاهیم دانسته اند. به هر حال ما از نیت قلبی ایشان بی اطلاعیم و شاید خود آنها هم اطلاع درست و حسابی نداشته باشند چنانکه ما نیز ممکن است اینگونه باشیم. پس تنها راهی که برای پی بردن به ماهیت رفتار سیاسی این قبیل سیاسیون باقی می ماند، قرینه یابی توسط اعمالشان و گفتارشان است و چه بهتر که خود ایشان قبل از همه اینکار را انجام دهند که فرموده است؛ حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
٣. پیشنهاد حقیر به این دسته از سیاسیون این است که به درون خود مراجعه نمایند و برای سنجش صحت شعارهای خود در رفتار و گفتار سیاسی خود دقیق شوند. باید میان مواضع سیاسی خود در قبال دشمنان بیگانه از یک سو و کسانی که در داخل کشور نظرات متفاوتی با آنها و هم حزبی هاشان دارند از سوی دیگر به قرینه یابی بپردازند تا برایشان مشخص شود متعلَّق آن شعارهای کذایی واقعا اخلاق مداری بوده است و یا ترس و حقارت در برابر بیگانگان. باید ببینند اینکه در مورد مسائلی مانند تعامل با غرب، غرب گرایی، رابطه با آمریکا و ... مقابل قلدرمآبان عالم کرنش و تواضع! به خرج داده اند، چه تناسبی با بداخلاقی، تکبر و خود بزرگ بینی آنها در مقابل مخالفان داخلیشان دارد؟! چنانکه در مقابل غرب به هر نوع توهین و تحقیری تن در داده و از طرف دیگر برای از میدان به در کردن مخالفان خود در مواقع مختلف از هیچ توهین و تحقیری فروگذار نکرده اند. این افراد باید خوب در این مسئله دقت کنند که چرا در کنار این خضوع افراطی در برابر بیگانگان، هر بار که نوبت به خضوع و خشوع در مقابل فرامین رهبر نظام رسیده، حتی مصلحت اندیشی و منافع ملی را هم به کناری گذاشته، بنا را بر عصیان و سرکشی نهاده اند و از این هم فاجعه آمیز تر، باید بیندیشند و دلیل جسارتهای متعددشان به محضر خدا و معصومین علیهم السلام را بیابند. باید بگردند و خضوع و خاکساری گم شده خود را در اظهاراتی مانند دم زدن از تظاهرات مقابل خدا و استیضاح دولت امام حسین (ع) پیدا کنند. بالاخره اینها بین خود و خدا باید بفهمند، وقتی هم طیف ها و هم حزبی های متواضع، متمدن و اخلاق مدار!شان بی سابقه ترین توهین ها و هتک حرمت ها به مقدسات، قرآن، رسول اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) و ارزشهای دینی و سیاسی مردم را بصورتی تشکیلاتی و سازمان دهی شده صورت می دادند، چرا خفه خون گرفته بودند و عزت نفسشان در آن زمان کدام گوری بود.
اگر در رفتار و گفتار خود دقت کنند خواهند فهمید؛ همانجا که برای خوش آمد زور مداران اجنبی و در جهت عقیم کردن فطرت مبارزه جو، ایثارگر و شهادت طلب هم وطنانشان عاشورا را نتیجه خشونت طلبی پیامبر و زنده نگه داشتن آن را احیای عنصر خشونت نامیدند دیگر اثری از عزت نفس یا چیزی مشابه آن در وجودشان باقی نمانده بود و زمانی که با تیغ نظریه ها و تئوری های تاریخ مصرف گذشته غرب به مقابله با نص آیات و روایات پرداختند و اجتهاد های اعوجاجی از خود صادر کردند، در واقع در تنها جایی که می بایست بی چون و چرا خضوع و خشوع پیشه می کردند، بی محابا تکبر و غرور در پیش گرفته بودند.
بد نیست این آقایان در عملکرد و مواضع سیاست خارجی خود نیز تامل نمایند. خوب است مواضع خود را در قبال ابرقلدران غرب از یک سو و ملتهای ستمدیده ای مانند لبنان و فلسطین از سوی دیگر، مقایسه کنند تا به ابعاد دیگری از اخلاق مداری سیاسی خود پی ببرند. باید سعی کنند بفهمند زمانی که برای خارج شدن از محوریت شرارت به فرعون زمانه نامه فدایت شوم نوشتند و در مقابل، متعهد شدند که دست از حمایت مقاومت در خاورمیانه بردارند عزت نفسشان را کجا و برای کدام روز مبادا پنهان کرده بودند. شاید هنگام دیدار خود با رئیس جمهور وقت فرانسه نیز عزت نفس گم شده شان را هنوز پیدا نکرده بودند که این حقارت و خفت را نشان عزت مندی ایران در دیپلماسی دوره خود خواندند در حالی که در همین دوره ما را به محوریت شرارت وارد کردند و با فشار غرب فعالیت های هسته ای مان را معلق نمودند و ... .
باید خوب فکر کنند و ببینند حتی اگر بجای نگاه اخلاق مدارانه به سیاست خارجی بنا به نگاه از دریچه دکترین منافع ملی هم باشد آیا این تواضع ها و کرنش هایشان در برابر ابرقلدران بواقع فایده ای به حال کشورمان داشته است؟! و البته اظهر من الشمس است این رفتار را اصولا تواضع نمی توان نامید که بزرگان گفته اند فکبر عند المتکبر.
۴. در همین وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز بوفور از اینگونه تناقضات می توان برشمرد. افتضاحی که بزرگترین شاهد تکبر ذلیلانه مسببانش بود. سردمداران وقایع اخیر بواقع باید در فاصله شعار تواضع در برابر قانون خود با آنچه پس از شکست از آنها سر زد و خساراتی که برای کشورمان به بار آورد و فرصتهایی که از این بابت به تهدید بدل گشت، تامل کنند و حداقل به خود در مورد چرایی عصیان در مقابل رای قاطع مردم و حقارت و ذلالتی که در مقابل تحریکات رسانه های بیگانه و مزدوران آنها از خود نشان دادند پاسخ دهند. شاید اگر بدور از جنجالهای ژورنالیستی و ورای جو مسموم اطرافشان تفکر کنند، تفاوت تفرعن سیاسی و اقتصادی خود در حق ملت مظلوم ایران و دست درازی به منافع ملی آنها را از یک سو با خودذلیل بینی در مقابل بیگانگان و دست دراز کردن جهت گدایی حمایت نامشروعشان از سوی دیگر دریابند که این مهم اگر روی دهد خود موفقیتی بزرگ برای آنها محسوب می شود حتی اگر نتیجه این محاسبه درونی را افشا ننمایند.
۵. من به نوبه خود دعا می کنم تا این افراد بالاخره و حداقل نزد وجدان خود متعلَّق واقعی رفتارها و گفتارهای سیاسیشان را بیابند و رذایل اخلاقی و نیات ناصواب خود را مصادره به مطلوب نکرده، خود و ملت را فریب ندهند. البته من امیدوارم چنانکه خودم در ایرادات اخلاقی خود مقصرم و نه قاصر اینها هم در مورد اشکالات اخلاق سیاسی شان قاصر و مغرض نباشند، بلکه گرفتار نفس متصوره، امور بر آنها مشتبه شده باشد. هرچند نشانه ها واضح تر از آن است که بتوان اینچنین با تسامح قضاوت نمود.*
پی نوشت:
*
یحتمل بعضی خواهند پرسید پس چرا این مطلب را نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم این نوشته اگر به حال آن آقایان فایده ای نداشته باشد، به حال کسانی که باید رفتار سیاسی آنها را به قضاوت بنشینند یعنی افراد جامعه بی فایده نخواهد بود.
+ یحتمل بعضی دیگر خواهند پرسید که چرا فقط در مورد یک طیف سیاسی خاص نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم چون این اشکال را بیشتر در مورد اینها وارد دانسته ام هرچند گروههای دیگر نیز مسلما از این اشکالات مبرا نیستند و بی نیاز از آسیب شناسی.

موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان

محمد دهداری، شنبه، ۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۱۳ نظر

میرحسین موسوی

هر چند بنده قبلاً به این واقعیت پی برده بودم که ائتلاف جناح چپ با برخی احزاب سیاسی، ائتلافی استراتژیک بوده است و نه تاکتیکی ولی تا ایام انتخابات دهم قلباً باور نکرده بودم که این جناح مدعی خط امام(ره)، چنین با دشمنان خونی خود و امام(ره) دست دوستی داده باشد.
برای هم سن و سال های من و مسن تر ها رابطه چپی ها با این قبیل احزاب، هنوز هم پی رنگی از خاطرات دهه های شصت و هفتاد و اختلافات عمیق اقتصادی و سیاسی آنها، حتی قبل از اینکه به جناح ها یا احزابی مستقل تبدیل شوند، دارد.
شاید بتوان گفت اولین اختلافات از آنجا آغاز شد که در سالهای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی که بعدها چپی نام گرفتند پس از در دست گرفتن قدرت اجرایی و تقنینی و تحت تاثیر نگاه سطحی و خوشبینانه ای که  به سوسیالیزم اقتصادی داشتند، مبنای اقتصاد کشور را بر این اساس استوار ساختند و از جمله داروی مخدری به نام کوپونیزم را برای تسکین مشکلات معیشتی مردم تجویز نمودند. این انحراف در بنیاد اقتصادی انقلاب از سوی دو گروه با مخالفت مواجه شد؛ یک گروه کسانی که معتقد بودند ما به عنوان کشوری اسلامی که با ادعای پاسخگویی اسلام به تمام نیاز های بشری انقلاب کرده ایم باید برای اقتصاد بیمار خود فکری اسلامی نماییم و گروه دیگر که گوی سبقت را در تقلید کورکورانه جریانهای فکری اجنبی از چپی ها ربوده بودند ولیکن به جای سوسیالیزم سنگ لیبرالیزم را به سینه می زدند. این گروه اخیر متشکل بود از نهضت آزادی به علاوه تعدادی از فعالان سیاسی دیگر از جمله کسانی که بعدها در قالب نزدیکان آقای هاشمی نام کارگزاران بر خود نهادند. البته این همه ماجرا نبود و مسلما اختلافات مذکور ریشه در ناهمگونی های عمیق مبنایی و اعتقادی- سیاسی سه دسته فوق الذکر داشت. سر منشاء بسیاری از انشعابات سیاسی بعدی در میان سیاسیون ایران، در همین اختلافات نظری نهفته بود.
نجوه نگرش من به رابطه احزابی مانند نهضت آزادی و کارگزاران با جناح چپ تا مدتها منضم بود به همان ذهنیت همراه با اختلافات اساسی این احزاب ولی اوضاع کشور اندک اندک به گونه ای پیش رفته بود که سالها قبل از آنکه من و امثال من متوجه شویم این جریانات به هم نزدیک شده و در یک طرف تقسیم بندی فکری، سیاسی و اقتصادی و حتی اعتقادی جامعه قرار گرفته بودند. محور اصلی این توافق و همگرایی در این ائتلاف پس از آن شکل گرفت که تعدادی از عناصر افراطی جناح چپ و برخی از اطرافیان و نزدیکان آقای هاشمی به علاوه احزاب معلوم الحالی مانند نهضت آزادی، غرب گرایی را در وجوه مختلف تفکر اجتماعی از جمله سیاست، فرهنگ، اعتقاد، اقتصاد و ... به عنوان وجه مشترک یکدیگر یافتند. افرادی از جناح چپ که از آغاز در این ائتلاف نا میمون سهمی نداشتند هم یا تحت تاثیر همگرایی مذکور هر کدام به نوبه خود از اعتقاداتی که زمانی متعصبانه بر آنها پا می فشردند، عقب نشینی نمودند؛ یا ترجیح دادند برای تامین هدف والای! منافع حزبی، حتی به وسیله ای مانند این ائتلاف ناخوشایند متمسک شوند و دم بر نیاورند؛ و یا در مقابل این انحراف از اصول سابقشان، منفعلانه به گوشه عزلت خزیدند و سکوت اختیار کردند.
همه این اتفاقات به قبل از دوم خرداد 76 باز می گردد که البته تاثیر به سزایی نیز در موفقیت جناح چپِ قبل از 76 و اصلاح طلبانِ بعد از آن در انتخابات مذکور داشت. باز البته در آن زمان ائتلاف کارگزاران با چپی ها به دلیل نزدیکی برخی از آنها و بخصوص آقای هاشمی به جناح راست و همچنین عدم محبوبیت این جریان، بخصوص نزد طرفدران سنتی جناح چپ به دلیل انگ سرمایه داری بر پیشانی آنها، جنبه علنی نیافت و غیر رسمی ماند ولی واقعیت امر این است که این همگرایی شگفت انگیز بر خلاف آنچه در منظر قاعده جامعه قابل رؤیت بود؛ نه از انتخابات ریاست جمهوری نهم و در کنار هم قرار گرفتن هاشمی و اصلاح طلبان در مقابل اصولگراها، که از مدتها قبل از دوم خرداد 76 کلید خورده بود.
در آن زمان کسانی هم که از نزدیکی چپی ها به این جریانات و احزاب مطلع بودند یا مطلع می شدند غالبا آنرا از باب دشمنِ دشمنِ من دوست من است، تاکتیکی برای غلبه بر جناح رقیب تفسیر می کردند. غافل از اینکه تاکتیک اگر دامنه اش به اصول و مبانی کشیده شود، دیگر تاکتیک نیست بلکه استراتژی است. واقع امر هم همین بود. آنچه در سالهای دوری چپی ها از مناصب قدرت بر سر این جناح آمده بود این بود؛ دسته ای از چپی های افراطی که زمانی در کنار شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بطور کورکورانه و البته پارادوکسیکال از اقتصاد سوسیالیستی دم می زدند، همگام با استحاله سوسیالیزم در میان امواج جهانی شدن به سرکردگی لیبرالیزم آمریکایی و از آن جهت که بازگشت خود به قدرت را در گرو چرخش ایدئولوژیک می دیدند، اندک اندک لیبرالیزه شده بودند. با این تفاوت که اگر در آن زمان سوسیالیزم فقط در تفکر اقتصادی شان نمود داشت، این بار سر تا به پا در لیبرالیزم مستحیل گشته بودند و واقعا هم این دسته از چپی ها از همان اول، جهان شمولی و کافی بودن اسلام برای حل همه مسائل بشری را باور نکرده بودند. در این میان شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بود که انگار از همان ابتدا صرفا کارکردی ابزاری برای پیاده سازی تفکرات اجتهادی- التقاطی ایشان داشته است. چه آنکه همین آقایان کاتولیک تر از پاپِ زمانِ امام (ره)، در قالب سازمان مجاهدین و حزب مشارکت و ... پس از دو خرداد 76، خود بنیان گذار بی سابقه ترین توهین ها به مقدسات، ولایت فقیه، شهداء، امام راحل(ره) و ... گشتند.
به هر روی تا قبل از انتخابات دهم ائتلافهای مورد اشاره بخصوص برای تعدادی از چپی های سنتی که تا قبل از آن کمتر موضع گیری واضحی کرده بودند، هنوز رنگ و بوی تاکتیکی مقطعی داشت ولی این انتخابات به نقطه عطفی برای آن ائتلاف ها مبدل گشت. چرا که از طرفی عملکرد چهار ساله دولت عدالت به دلایل مختلف و از جمله کوتاه کردن دست حلقه مدیریتیِ ثابتی که سالها بر مناصب اساسی کشور چنبره زده بود، بسیاری از احزاب علی الخصوص کارگزاران را جری کرده بود و از طرف دیگر گروه هایی مانند مجمع روحانیون، سازمان مجاهدین، حزب مشارکت، نهضت آزادی و اکثر اصلاح طلبها نیز ادامه حیات سیاسی خود را در گرو شکست احمدی نژاد در انتخابات پیش رو می دیدند. به این موارد اضافه کنید مخالفت رسمی آقای هاشمی با شخص احمدی نژاد و نیز نارضایتی بخشی از اصولگراها از احمدی نژاد به دلیل بی اهمیتی وی به آنها که بهترین وضعیت را برای تغییر دولت فراهم نموده بود.
در چنین زمانی که مؤلفه های همگرایی، بیش از همیشه وجود داشت، از قضا کسی نقش نوک تیز پیکان ائتلاف را بر عهده گرفت که قبل از آن جزو همان دسته کمتر موضع گرفته جناح چپ بود و بعد از آن مشخص شد که باید وی را بزرگترین نماد استحاله این جناح بی هویت و چرخش اعتقادی آن دانست. میرحسین موسوی که زمانی سردمدار و مجری طرز تفکر اقتصاد سوسیالیستی بود و از عناصر اصلی جناح چپ به اصطلاح سنتی، محور ائتلاف انتخاباتی علیه احمدی نژاد قرار گرفت. هر چند وی در سالهای پر فراز و نشیب گذشته تحرک چشم گیری نداشت ولی نشانه های موافقت وی با سوگیری جناح چپ به سمت لیبرالیزم، در حمایت های بی دریغ او از خاتمی و نیز عملکرد افراطی و به شدت سیاست زده همسرش در دانشگاه الزهرا و همان اندک اظهار نظراتش قابل رصد بود. این نشانه ها مدتی قبل از انتخابات، سیری صعودی یافت تا جایی که وی رسما در سخنرانی هایش برخی آرمانهای بعضا متعصبانه و بعضا بر حق گذشته مدیریتی خود را زیر سؤال برد. از طرف دیگر علنا و رسما خود را زیر منت حمایت سیاسی و اقتصادی حزب کارگزاران و شخص آقای هاشمی قرار داد. علاوه بر اینکه سکوت گذشته خود راجع به نظریه ها و تفکرات توهین آمیز و اعوجاجی افراطیون اصلاح طلب در باره مقدسات دینی و مسائل سیاسی را با حمایت آشکار از آنها در زمانی که خود نیز به حمایتشان نیاز داشت، تکمیل نمود.
موسوی با این رفتار متهورانه که انتحاری سیاسی برای شخصیت ضد سرمایه داری و مکتبی سابقش به حساب می آمد، هر آنچه در چنته داشت و این سالها خرج نکرده بود را به میدان آورد تا در انتخابات برنده شود- و اصولا دلیل عدم پذیرش شکست از جانب وی نیز همین است که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
در این میان هرچند همگرایی کارگزاران و چپی ها مدتها بود که در قالب ائتلاف فربه اصلاح طلبها علنی شده بود ولی انگار خیلی از عامه مردم به معنی و مفهوم این مسئله عجیب پی نبرده بودند و به نوعی گذشت سالها آنرا به امری عادی بدل کرده بود تا اینکه احمدی نژاد در آن مناظره تاریخی چشم مردم را بر این واقعیت گشود که سیاسی بازی های اصلاح طلبان و تخلفات اقتصادی آنها و در رأسشان فساد مالی کارگزاران –به عنوان اقتصادی ترین عضو ائتلاف اصلاح طلبان، دو روی یک سکه اند. سکه ای که در این انتخابات هم به نام موسوی ضرب شده است و قرار است برای خرد کردن همه جانبه دولت عدالت خرج شود. اینگونه بود که با اقدام شجاعانه احمدی نژاد این جنگ احزاب ائتلافی بار دیگر کارگر نیافتاد و سرانجام موسوی با وجود همه این تلاش ها فرو ریخت. متاسفانه وی پس از انتخابات هم به جای اینکه از این شکست درس بگیرد با جرزنی و بد اخلاقی سیاسی، آخرین پلها را پشت سر خود خراب کرد تا به کلی تمام شود.
به هر حال  انتخابات دهم با همه خوبی ها و بدی هایش تمام شد و نشان داد جناح چپ هنوز هم نه شخصیت سیاسی و اعتقادی مستقلی از خود دارد و نه هیچ اعتقاد راسخی برای دفاع همیشگی و بدون چرخش اعتقادی از آن. تنها هدف مقدس این جریان رسیدن به قدرت است آنچنان که در این سالها نشان داده برای رسیدن به آن حاضر است بر سر همه اعتقادات گذشته اش معامله کند و  با هر گروه و جریانی مؤتلف و متحد شود. اصلی ترین دلیلی که می توان برای این بی شخصیتی و بی هویتی سیاسی و اعتقادی ذکر نمود؛ تفکرات التقاطی و بدون مبنای افراد ذی نفوذ و تاثیر گذارِ حتی بعضا روحانی در این جریان است که به جای اینکه دیانتشان راهنمای سیاستشان باشد، جهت گیری سیاسیشان طرز نگرش آنها به دیانت و حتی اخلاقشان را تعیین کرده است و متاسفانه همچنان هم می کند.

دوران پیاده نظام دانشجویی سر آمده!

محمد دهداری، شنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۲۳ ق.ظ، ۱۴ نظر

غالبا اینگونه تصور می شود که ماجرای سوء استفاده برخی از احزاب از بعضی دانشجویان جهت نیل به اهداف مشروع و نامشروع سیاسی شان به سال های دولت اصلاحات و فضای بـــاز! سیاسی که به برکت سیاست های بی چارچوب آقای خاتمی تجربه کردیم باز می گردد. لیکن این تصوری اشتباه و ناشی از ضعف حافظه تاریخی ماست.
مسن ترها خوب به خاطر می آورند زمانی را که دانشگاه های ما به سنگری برای مبارزه مسلحانه با انقلاب نوپامان بدل شده بود تا جایی که گروهکها و منافقین موجب تعطیلی دانشگاه ها گردیدند. مسلما نمی توان گفت کسانی که در آن جریانات سال های اول انقلاب سردمداران این انحرافات بودند با کسانی که ملعبه قرار گرفته بودند کیفیتا به یک اندازه مقصر بوده اند. مسئله آنجا ابعاد کریه تری می یابد که بدانیم از نظر کمی نیز این سردمداران بسیار کمتر از پیروان آن انحرافات بوده اند. به عبارت دیگر و همیشه؛ در جریان یارگیری های دانشجویی برای جریانات و احزاب سیاسی-فکری، تعداد معدودی دانشجو یا دانشجوی سابق منفعت طلب که با آن جریانات و احزاب پیوند ارگانیک دارند، تعداد زیادی دانشجوی کم اطلاع و پراکنده را در جهت اهداف و امیال حزب یا جریان متبوع خود سازمان می دهند. این قاعده در سال های اخیر هم به انحاء مختلف تکرار شده است.
به طور کلی دوران دانشجویی هر فرد با شاخصه هایی گره خورده است که محیطی مناسب برای اینگونه سوء استفاده ها فراهم می آورد. از آن جمله می توان به احساس استقلال فکری و اجتماعی که فرد با دانشجو شدن در خود حس می نماید اشاره نمود یا این واقعیت نه چندان دلچسب که این دوره معمولا با انفجار احساسات همراه است یا تمایل شدیدی که هر انسان در این مقطع سنی به ایفای نقش در کارهای گروهی در خود مشاهده می کند و از همه مهمتر احساس اعتماد به نفسی برای اظهارنظر در مورد هر کس و هر چیز و به تبع آن گرایش به تفکر همواره انتقادی که فی نفسه چیز بدی نیست ولی گاهی آنقدر غلیظ می شود که موجب تبدیل اعتراض به یک ارزش بنیادین می گردد. همه این مولفه ها اگر در جای خود و به اندازه و بطور صحیح استفاده شوند ابزار پیشرفت دانشجویان را فراهم می آورند ولی در غیر این صورت می توانند بستری باشند برای سوء استفاده کسانی که می خواهند نظرات و ایده های خود را به نام دانشجو و دانشگاه ترویج کنند.
البته پیدایش جریان پیاده نظام پروری در دانشگاه ها را نمی توان فقط به گردن این خصیصه ها انداخت بلکه شاید بیش از این مسائل، اوضاع اجتماعی سال هایی که یارگیری های مذکور کلید خوردند و سوء استفاده جریانات سیاسی و فکری نابهنجار از این اوضاع، موجب شد تا برخی دانشجوها به دام انها افتند. توضیح اینکه قبل از روی کار آمدن آقای خاتمی و بــــاز!ندگی فضای سیاسی کشور، به دلیل مشکلات فراوان اقتصادی- سیاسی که حتی با هشت سال سازندگی! دولت آقای هاشمی، هنوز هم حل نشده باقی مانده بود، نوعی نارضایتی همه گیر در قشر دانشجو شکل گرفت که فضای دانشگاه ها را جهت پیاده نظام پروری در جهت اهداف هر گونه تفکر انتقادی سازنده یا مخرب مساعد ساخت.
هر چند در آن سال ها دولت سازندگی با مشکلات فراوان مانند استان های مخروبه و جنگ زده، جو امنیتی ناشی از اوضاع پس از جنگ، تحریم های کمرشکن اقتصادی و ... مواجه بود ولی نمی توان تاثیر سوء اشتباهات فاحش فرهنگی، اقتصادی و سیاسی این دولت را در ناهنجاری هایی که تنها یکی شان در دانشگاه ها نمود پیدا کرد نادیده گرفت. البته این سوء تاثیر تا آن زمان در حد فراهم کردن بستر این ناهنجاری ها محدود بود و آن دستی که به این انبار باروت جرقه زد دست سردمداران جریانی بود که در انتخابات سال 76 بهترین بهره را از این نارضایتی های دانشجویی برد و بیشترین سوء استفاده را نیز انجام داد. سال های آخر دولت آقای هاشمی فضای دانشگاه ها به نحوی با نارضایتی پیوند خورده بود که بسیاری از دانشجویان مذهبی نیز از وضعیت موجود ابراز ناراحتی می کردند و حلقه تنگ نیروهای سیاسی متدین نیز به این انتقادِ از خود دامن می زد و از جهت دیگر ابراز این انتقادات در آن فضای امنیتی که شاید میزانی از آن لاجرم بود نیز عواقب سختی در پی داشت. اینگونه بود که شعارهای آقای خاتمی با استقبال گسترده دانشجویی مواجه شد. بالاخره ایشان روحانی هم بود و عضو مجمع روحانیونی که زمانی یاران نزدیک امام(ره) بودند. حتی کسانی که از نظر اعتقادی با دگراندیشی های اصلاح طلبان جمع نمی شدند نیز با این قبیل توجیه ها، انرژی فرو خفته خود را جهت اصلاح! وضع موجود آزاد می کردند. این قشر از دانشجوها که از نظر کمی اکثریت قابل توجه فعالان سیاسی معترض به وضع موجودِ دانشگاه ها را تشکیل می دادند پس از بُُر خوردن در تشکل های سیاسی همسو با احزاب و جریانات منتقد، بیشترین کمک را به آقای خاتمی برای کسب کرسی ریاست جمهوری نمودند. چرا که هم پیالگان تفکرات اعوجاجی و التقاطی اصلاح طلبها در میان دانشجو ها همیشه در اقلیت بوده اند و به تنهایی کاری از دستشان بر نیامده است(و دقیقا به دلیل همین در اقلیت بودن است که ما در تشکلی افراطی مانند دفتر تحکیم هم شاهد انشعاب های اعتقادی بوده ایم).
متاسفانه اکثر دانشجویانی که از نظر اعتقادی اشتراک چندانی با دولت مردان اصلاحات و هواداران و منتسبین به آنها نداشتند شاید به این دلیل که کار تشکیلاتی با همه فوایدش، به طور معمول ایجاد تعصب و اینرسی فکری می کند، حتی پس از دیدن بی حرمتی ها و اجحاف هایی که در حق دین و مقدسات در آن دوران صورت گرفت نیز از مواضع سیاسی خود کوتاه نیامدند. مواضعی که بیشتر مواضع لیدرهای خارج از دانشگاه بود که توسط نوچه هاشان (مسئولین تشکل های افراطی) به قاطبه دانشجویان منتقد و کم اطلاع- اگر نگوییم بی اطلاع دیکته می شد، تا مواضع خود داشجویان. هرچند این مواضع در ابتدا و معمولا نه اعتقادی بود و نه از آن خود این دانشجویان ولی متاسفانه و اندک اندک جو به شدت سیاست زده دوران اصلاحات دنیایی وارونه را شکل داد که در آن سیاست راهنمای دیانت گردید و مواضعی اعتقادی و در تقابل با اسلام را برای بسیاری از پیاده نظام های دانشجویی و بعضا هم غیر دانشجویی اصلاح طلبان  به دنبال آورد.
خوشبختانه سالهایی که بر ما گذشت و تندروی های روزافزونی که به خیال فاصله گرفتن ملت ایران از آرمانهای اسلامی خود در قالب عبور از ارزشهای دینی – سیاسی مطرح شد از باب عدو شود سبب خیر ... از طرفی و از طرف دیگر تلاش روشنگران عرصه اندیشه و سیاست در راستای اثبات این واقعیت مهم که دگراندیشی ها و کج روی های سیاسی اکثر جریانات به اصطلاح اصلاح طلب، ریشه در اعوجاج های دینی آنها دارد، موجب شده است تا اکنون دیگر آن فضای غبارآلود اعتقادی و سیاسی وجود نداشته باشد و مرزبندی حرف هایی از جنس شعارهای سیاسی آقای خاتمی و بیشتر و مهمتر از آن، افاضات! معرفت شناسانه، فیلسوفانه و متکلمانه اطرافیان و طرفداران ایشان با آنچه متدینین جامعه در دانشگاه و خارج از آن در پی آن هستند روشن و واضح گردد. دیگر نمی توان حتی با حرف هایی دو پهلو از جنس فرمایشات آقای موسوی یکی به نعل اعتقادات و تمایلات مذهبی مردم زد و یکی به میخ تندروی ها و دگر اندیشی های هم حزبی ها. اکنون دیگر هر که اندک بینشی داشته باشد در بازار سیاست، سره را از ناسره تشخیص تواند داد، دیگر به سختی می توان دانشجو را آلت دست قرار داد، دیگر دوران شعبان بی مخ بازی های 18 تیری گذشته، دیگر نمی شود به نام دانشجو به مقدسات توهین کرد.
البته به شرط آن که همان اندک بینش وجود داشته باشد.

قدرت هدف یا قدرت ابزار

محمد دهداری، جمعه، ۱۵ خرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ، ۴ نظر

پرده اول؛ قدرت از جمله مفاهیمی است که دو وجه مثبت و منفی دارد. البته قدرت فی نفسه چیز بدی نیست و نمی توان گفت هر کس برای بدست آوردن آن تلاش کرد وجه منفی آن را در نظر داشته است. بلکه اگر به عنوان مثال فردی در خود توانایی مسولیت خاصی مانند ریاست جمهوری را ببیند ناگزیراز تلاش برای به دست آوردن قدرت است. چرا که مفهوم حکومت با مفهوم قدرت پیوند ذاتی دارد. شخص حاکم اگر قدرت نداشته باشد نمی تواند حکومت خود را اعمال نماید. ولی آنچه قدرت طلبی خوب را از قدرت طلبی بد متمایز می کند، نحوه نگرش فرد به این مقوله است. باید دید فرد به قدرت به عنوان هدف اصلی می نگرد و یا آنرا ابزاری می داند برای رسیدن به اهدافی والاتر و مهم تر. توضیح اینکه اگر نزد فردی قدرت، خود، هدف باشد برای رسید به آن به هر وسیله ای متوسل خواهد شد ولی اگر قدرت را برای این بخواهد که بتواند بواسطه آن به مردم خدمت کند،‌ جامعه خود را به تعالی برساند و رضایت خدا را جلب نماید مطمئنا برای رسیدن به این قدرت کاری نمی کند که خیانت به مردم جامعه اش باشد و مورد غضب خداوند. برای قضاوت در این باره لازم است در اعمال و رفتار افراد دقت کنیم و از گذشته شان قراینی بدست آوریم تا نحوه نگرششان به قدرت مشخص گردد.
پرده دوم؛ حال با در نظر گرفتن معیار فوق، برای تمیز قدرت طلبی بد از قدرت طلبی خوب باید دید نامزد های حال حاضر انتخابات ریاست جمهوری و سابقه آنها با کدام یک از دو نوع قدرت مذکور قرابت دارند. باید دید کسانی که در سابقه سیاسی خود برای رسیدن و ماندن در مسند قدرت به هر گونه باند بازی،‌ سیاست زدگی و نان قرض دادن به؛ و قرض گرفتن از جناح های تند روی سیاسی متوسل شده اند چه نسبتی با این دو دیدگاه دارند؟! بنظر نمی رسد سیاسیونی که در دوره حاکمیت جناحشان هیچ اعتراضی به هتک حرمتها و اهانت های هم حزبی هاشان به مقدسات دینی مردم نکردند،‌ قدرت را برای خدمت به مردم و رضای خدا بخواهند! کسانی که برای جلب آراء مردم به هر گونه دروغ گویی و عوام فریبی متوسل شده اند تا جایی که به تناقض گویی افتاده اند بعید است به جز قدرت برای هدفی دیگر، ارزش قائل باشند. هم آنها که دائما وعده هایی به مردم می دهند که اصلا جزو اختیارات آنها نیست. کسانی که برای چنگ انداختن به کرسی ریاست جمهوری خرج های صد ها میلیاردی می کنند و از مفسدان اقتصادی پول می گیرند و هیچ گاه هم جواب نداده اند که از کجا آورده اند؟ همان ها که به اذعان خودشان فرمایشات امام (ره) را فرع قضیه می دانند و حتما قدرت را اصل! همان افرادی که برای رئیس جمهور شدن از هیچ سیاه نمایی و تخریبی بر علیه دولت فعلی فروگذار نکرده اند و برای از میدان بدر کردن رقیب حتی با دشمنان خود و از آن بدتر با مافیای قدرت و ثروت ائتلاف نموده،‌ به زشت ترین و غیر اخلاقی ترین حربه های جنگ روانی متوسل شده اند تا دست آوردهای دولت را زیر سؤال ببرند.
آیا اینان با این عملکرد و این اخلاق سیاسی می توانند ادعا کنند که قدرت را نه برای قدرت بلکه برای خدمت می خواهند؟!
پرده سوم؛ از سوی دیگر در چهار سال گذشته که سکان قوه اجرایی کشور به دست آقای احمدی ن‍ژاد بوده،‌ وی با منش مدیریتی خاص خود و روشی که برای تعامل با جناح ها و جریانهای موافق و مخالف در عرصه داخلی و خارجی برای خود و دولت خود برگزیده است،‌ نشان داده، کسی نیست که اهداف عالیه اسلامی و انسانی خود را فدای شهوت قدرت طلبی نماید. اگر وی قدرت را هدف می دانست و نه ابزاری برای خدمت گزاری، هیچ گاه برنامه های اقتصادی بسیار سنگین و البته بسیار حیاتی مانند سهمیه بندی بنزین و طرح تحول اقتصادی و هدفمند کردن یارانه ها را اجرا نمی کرد. برنامه هایی که از سال ها قبل جزو وظایف دولتهایی بود که آمده اند و رفته اند ولی از ترس اینکه این برنامه ها رأیشان را کاهش دهد یا وجهه حزبشان را تنزل،‌ آنها را از دستور کار خارج کرده اند. اگر احمدی ن‍ژاد قدرت را اصل می دانست چرا باید بر سر مسئله هسته ای مقابل فشارهای طاقت فرسای داخلی و خارجی اینچنین مقاومت می کرد تا جایی که تصمیمات عقل مدارانه، دلسوزانه و در جهت منافع ملی او را کسانی که خود بهتر از هر کس به درستی آنها آگاهند، تندروی و بی تدبیری نام نهند؟! اگر او قدرت طلب بود چرا باید آنقدر در مقابل سهم خواهی ها و باج طلبی ها ایستادگی می کرد تا حتی هم فکرانش و حتی تر برخی دوستانش بر علیه او با جناح رقیب بر سر میز دولت ائتلافی بنشینند؟! اگر او به فکر حفظ قدرت بود چرا باید اینقدر به خودش و مهمتر از آن به کابینه و مدیرانش سخت می گرفت که حتی گاهی وزیران و یا استاندارانش رسما به کم آوردن خود در مقابل وی اذعان کرده و از او بخاطر پرکاری بیش از حد انتقاد نمایند! !
مخلَص کلام اینکه با تأمل در گفتار و رفتار سیاسی و مدیریتی احمدی ن‍ژاد به راحتی می توان فهمید برخلاف دیگران، وی به قدرت صرفا به دید یک وسیله می نگرد و نه یک هدف. وسیله ای برای جلب رضای خدا و خلقش.

چرا سروش؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۲۹ ق.ظ، ۳۱ نظر

عبدالکریم سروش

در چند یادداشت گذشته؛ پدران معنوی عبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی، قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک، بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی، سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات سعی نمودیم تا آراء و نظرات عبدالکریم سروش را به شکلی استدلالی و برهانی نقد و بررسی نماییم. 
البته در خصوص نظرات عبدالکریم سروش تا کنون نقدهای بسیاری نوشته شده و حتی درباره شخصیت خود سروش نیز تحلیل های فراوانی صورت گرفته است. لیکن آنچه چندان مورد توجه قرار نگرفته این سؤال مهم است که چرا نظرات چنین فردی با چنان اعتقاداتی بعضاً با اقبال مخاطبین مواجه شده است؟! به واقع چه دلایلی موجب روی آوری برخی افراد قلیل یا کثیر به نظرات سروش و دست نکشیدن آنها از این قبیل اعتقادات، حتی پس از آشکار شدن تقابل صریحشان با اسلام اصیل شده است؟ البته پر واضح است، منظور نظر ما افراد معلوم حالی نیستند که برای طرفداری و یا پا فشاری بر نظرات سروش أغراض و أمراض خاص خود را دارند. کسانی که به خودی خود و بدون دخالت کاتالیزوری مانند تفکرات منحرف این نویسنده و سخنان آن دیگری، سر عناد و دشمنی با تعالیم اسلام ناب محمدی دارند. بلکه محل بحث ما کسانی هستند که این هواداری ها و تعصب های غیر منطقی از ایشان جای سؤال و تأمل دارد.
در پاسخ به این سؤال می توان به عوامل متعددی اشاره نمود. ما در این مجال به هفت علت اساسی این موضوع اشاره خواهیم نمود.
اول؛ طرح پلکانی تفکرات و نظریات
سروش همه نظرات خود را از همان ابتدا و به صورت بی پرده و صریح بیان ننموده است. نظرات وی از زمانی که به عنوان یک روشنفکر در جامعه ما مطرح شده تا کنون، مدام در حال بیشتر صریح شدن و البته بیشتر فاصله گرفتن از تعالیم اسلام بوده است. بطوری که اگر بخواهیم منحنی انحراف تفکرات سروش رارسم نماییم، یک قوس صعودی با شیبی ملایم به دست خواهد آمد. البته این بدان معنی نیست که سروش ابتدا جور دیگری فکر می کرده و اندک اندک استحاله شده تا بدینجا رسیده، بلکه ایشان از همان اول همین بوده که اکنون هست و بعدها بیشتر هم مشخص خواهد شد. ولی از آنجا که حرفهای امروز وی دیروز خریدار نداشته و حرفهای دیروز وی امروز، تمام سعی خود را بکار برده تا مخاطبان را اندک اندک با خود همراه سازد. این موضوع با دقت در شجره نامه نظریات فعلی وی و هم خانوادگی آنها با نظریات قبلیش و البته شواهد و قرائن فراوان دیگر به راحتی قابل اثبات است. به عبارت دیگر حرفهای تازه ای که وی به مرور زمان به نظریات قبلی خود افزوده، همه ریشه در همان اعتقاداتی دارند که سروش از ابتدا به آنها مبتلا بوده است. ولی قبلا از بیان صریح آنها اباء داشته و این بیش از آنکه نتیجه ترس وی از عوارض ابراز عقایدش بوده باشد ناشی از این واقعیت بوده است که اگر وی از همان اول عقاید اصلی خود را مطرح می ساخت به کلی توسط مخاطبان خود طرد می گشت. برای اثبات این مدعا علاوه بر دقت در تبار شناسی نظریات وی شاید دلیلی بهتر از ادعاهای خود سروش در این رابطه وجود نداشته باشد. چرا که سروش خود استحاله شدن خود و نیز تغییر و تحول بنیادین در نظریاتش را قبول ندارد. این ادعا را بگذارید در کنار تناقضات فاحش و غیر قابل اغماضی که در نوشته های وی مشهود است. تناقضاتی که منطقا یا ناشی از تغییر و تحولی مبنایی در تفکرات متفلسفانه و متکلمانه وی است - که سروش آن را در مورد خود، رد کرده است - و یا ناشی از همان تاکتیک غیر اخلاقی کذایی که نقل آن گذشت و برای فریب دادن مخاطب!(مثلا وی در یک کتاب تعریفی از یک مفهوم اساسی مانند معرفت دینی یا وحی و ... ارائه داده و در کتابی دیگر تعریفی متناقض با آن)
به هر روی ، چه تغییر و چه تاکتیک، سروش به مرور زمان حرف های جدیدی از پی حرف های قبلیش آورده و همین امر موجب شده تا اعتقادات مخاطبانش هم، پا به پای نظریات وی، تغییر یابد(چنانکه مثلا درباب وحی از تجربه دینی بودن آن شروع و به الهام بودن و خطا پذیر بودن و عدم عصمت نبی اکرم(ص) ختم نموده است).
دوم؛ مبهم گویی و سوء استفاده از ادبیات
سروش همواره نظرات خود را مبهم و در لفافه مطرح نموده است. وی این کار را با استفاده از ابزارهای گوناگون مانند شعر، نثر مسجع و ادبیات عارفانه و صوفیانه انجام داده است. متاسفانه این واقعیت تلخ که در زمانه ما تفکر، هنر و ادبیات به گونه ای نابجا و نه به تناسب و به شایستگی، در قلمرو هم دخالت می کنند و طریق حقیقت را غبار آلود، در اینجا هم مصداق دارد. سروش در مباحثی که جای تعقل صرف، صریح و بی پیرایه است، از شعر و نثر مسجع و ادبیات عرفانی، نه به عنوان شاهد مثال و ابزاری برای بیان بهتر منظور خود، بلکه به مثابه چوبی برای گل آلود کردن آب زلال قوه فاهمه مخاطبان و سوء استفاده از احساسات در مقابل عقلانیتشان بهره می جوید. ناشایست‌تر آنکه وی در مقابل نقدهای منطقی و علمی که بعضا به نظریاتش می شود هم معمولا به همین راه ها متوسل شده و منتقدان را به مبهم گویی مفرط آثارش حواله داده و اینگونه توجیه می کند که شما منظور من را نفهمیده اید و یا اینکه فلان کس که نظر ما را نقد کرده، مطلب را متوجه نشده است و الخ.
نتیجه این روش غیر علمی سروش این است که پی بردن ابتدا به ساکن به غرض اصلی مباحث او و آنچه وی نشانه گرفته، کاری بس سخت و دشوار گشته، تنها از یک کارشناس دینی زبده و کارکشته بر می آید. مخاطب وی معمولا وقتی به اصل مطلب پی می برد که مدتها با آن اعتقاد (هرچند به طور سطحی) زندگی کرده و  بر آن پافشاری ها نموده و برای او به یک عادت فکری بدل گشته است و ترک عادت هم که ... . همین امر موجب ایجاد نوعی تعصب عوامانه در طرفداران سروش شده که ریشه در جهل مرکبی دارد که آثار وی در تفکر آنها بوجود آورده است. سوء استفاده سروش از ادبیات در حوزه عقلانیات کاربرد دیگری نیز برای سروش دارد. مخاطبان وی معمولا چنان مسحور هنر قلم و کلام وی هستند که حتی تناقضات بعضاً فاحش موجود در آثار سروش را نیز متوجه نمی شوند.
سوم؛ کم اطلاعی مخاطبان سروش نسبت به علوم دینی
قاطبه مخاطبان سروش نسبت به مسائل و مبانی علوم اسلامی مانند منطق، فلسفه و علی الخصوص کلام و فلسفه دین کم اطلاعند اگر نگوییم بی اطلاع. نظریات سروش در فضای کلام جدید و دین پژوهی مطرح شده اند لذا محقق و پژوهش گر حقیقی اگر بخواهد از دریچه تفکر انتقادی با آنها مواجه شود می بایست توانایی نقد این نظریات را از دو منظر برون دینی و درون دینی داشته باشد. بسیاری از مخاطبان سروش از این هردو بی بهره اند و در بهترین حالت شاید بتوانند از منظر برون دینی مباحث مطروحه توسط سروش را بررسی نمایند. آن هم اگر ابتدائیاتی در فلسفه و منطق بدانند.
ولی بدون شک قریب به اتفاق آنان از نقد درون دینی آثار سروش عاجز هستند. چرا که این موضوع نیازمند تخصص اسلام شناسی است. این در حالی است که هیچ کس نمی تواند ادعا کند برای مطالعه آثار سروش بی نیاز از نقد درون دینی است. زیرا سروش حداقل هنوز خود و نظریاتش را در دایره اسلام می داند لذا حتی اگر تفاسیر و اجتهادات کلیه دانشمندان مسلمان را نیز قبول نداشته باشد ولی نمی تواند مصرحات اسلام را نیز نادیده بگیرد و هرچه می خواهد بگوید یا بنویسد. به عنوان مثال وی نمی تواند در حالی که نص صریح قرآن بر کلام الله بودن کتاب آسمانی مسلمانان تأکید دارد ادعا کند آیات قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر اکرم(ص) است. حال اگر کسی بخواهد این ادعای سروش را بررسی کند و از آیات متعددی که در قرآن در تقابل با مدعای سروش وجود دارد بی خبر باشد، حتما در تحلیل خود مرتکب خطا خواهد شد.
این مشکلی است که اکثریت هواداران سروش با آن مواجه هستند. چه بسیار دانشجویان فرهیخته ولی کم اطلاع در امور دینی که تحت تاثیر تعابیر آراسته و مسجع و منظم سروش، اسلام حقیقی را رها و به اسلام اخته شده وی روی آورده اند. افرادی که به اعتقاد نگارنده اگر حداقل اطلاعاتی مبنایی در علوم فوق الذکر را می داشتند، هیچگاه به چنین راهی قدم نمی گذاشتند. چه آنکه برخی از این افراد پس از آشنایی با ماورای واقعی نظرات سروش و آنچه این آراء از آن حکایت می کند، آنها را در تقابل با اعتقادات یقینی و عقلی خود یافته و از آنها رویگردانیده اند.
چهارم؛ سیاست زدگی
در خصوص این دلیل عوام و خواص به دو گونه متفاوت عمل می کنند. لازم به ذکر است منظور از عوام و خواص در اینجا عوام و خواص علمی است. توضیح اینکه برخی افراد عامی که غالبا هم از نظر علمی هیچ از مدعیات سروش سر در نمی آورند، بیش از آنکه هوادار فکری وی باشند فقط و فقط به دلیل معارض بودن وی و همسویی سیاسیش با منویات ایشان طرفدار وی هستند. این طرفداری های سطحی بیشتر بابت بغض های سیاسی و حتی بعضا اقتصادی است و نه از باب حب علمی نسبت به نظریات سروش! متأسفانه این قبیل اغواء شدگان درصد کثیری از حامیان سروش را نیز تشکیل می دهند و بیشتر مشتمل بر جوانان و دانشجویان کم اطلاع در حوزه تخصصی نظریات سروش می باشند.
در همین راستا برخی دیگر هم که در سطوح بالاتر علمی قرار دارند از آن جهت که نظریه های کلامی- فلسفی سروش زمینه مساعدی برای تئوریزه کردن تمایلات سیاسیشان به دست می دهد با وی هم نوا و همگرا شده اند. چه آنکه بسیاری از به اصطلاح روشنفکران غربزده، سکولار، لیبرال و اعضای اپوزوسیون های خارج نشین از آن جهت که سروش به تخطئه حکومت اسلامی و تایید لیبرال دموکراسی می پردازد از وی حمایت می کنند و هیچ دلیل علمی و برهان عقلی ورای حمایت متعصبانه ایشان وجود ندارد. تا جایی که سروش را به عنوان تئوریسین دینی خود پذیرفته اند.
در واقع قریب به اتفاق حامیان سروش ابتدا گرایش سیاسی مورد نظر خود را بر اساس عقل ابزاری و آلوده به قصورها و تقصیرهای خود،‌ برگزیده اند و قوه عاقله خود را جهت توجیه آن پیش فرضهای سیاسی سرکوب کرده اند و سپس نظریه پرداز و نظریه پردازی های مورد نیاز خود در حوزه دین پژوهی را انتخاب نموده اند. مسلما انتهای چنین مسیری به مدعیان سیاست زده ای مانند سروش و امثال سروش ختم خواهد شد که نه تنها برای علم بما هو علم ارزشی قائل نیستند بلکه حاضرند برای دست یابی به مقاصد شوم سیاسی خود بر روی واضح ترین و روشن ترین حقایق علمی و دینی پا گذاشته و آنها را و پیروان خود را قربانی سازند.
پنجم؛ بیماری میل به تمایز
دلیل پنجم که نگارنده عنوان بیماری میل به تمایز را بر آن نهاده به یک مشکل روانشناختی اجتماعی باز می گردد و آن اینکه برخی مردم به نحوی بیمار گونه می پندارند تفکرات و اعتقادات شاذ و خلاف مشهور، همواره نشانه تام و تمام تجدد و روشنفکری بوده و سخن تازه و متمایز گفتن، همیشه دلیل بر حقانیت گوینده است. به عبارت دگیر اینان برای خاص و متمایز بودن ارزشی ذاتی قائلند و از این رو نه تنها به نظریه های سروش اعتماد کامل نموده و آنها را جا و بی جا تکرار و تبلیغ می کنند، بلکه مخالفان و منتقدان وی را نیز بدون هیچگونه تحقیق و غور علمی تخطئه می نمایند. البته تبلیغ تفکرات سروش توسط اینان بیش از آنکه از روی دغدغه انتشار حقیقت باشد از آن جهت است که خدای ناکرده تجدد و تنور فکریشان و قلمبه جاتی که از کتب سروش از بر کرده اند،‌ مستتر در ذهن مبارک و پنهان از نظر دیگران باقی نماند. این در حالی است که خاص بودن یک طرز تفکر یا نظریه یا هر چیز دیگر به هیچ عنوان دلیلی عقلی و یا حتی عقلایی بر صحت یا رجحان آن نمی تواند باشد. این بیماری، در واقع مغالطه ای است که در کنار همزاد نامیمون خود یعنی «مغالطه توسل به کثرت» تا کنون، لطمات فراوانی به حقیقت و حقیت جویان متوجه ساخته است. ریشه این نوع مغالطه که انسانها بعضا در ذهن خود و با خود نیز مرتکب آن می شوند را باید در نفسانیات و میل به خود نمایی افراد جستجو نمود. این هوای نفس است که دیده بینای عقل فرد را غبار آلود می کند تا به جای تجزیه و تحلیل عقلانی مسائل، تحت تاثیر این قبیل معیارهای سلیقه ای بی پایه و اساس، به سوی ترکستان لا ابالی گری علمی طی طریق نماید.
ششم؛ قیاس به نفس بسیاری از طرفداران سروش
قیاس به نفس بدین معنی که افراد با اینکه از انحراف یا خطای بزرگی مطلع می شوند یا بدان ظنین می گردند لیکن از آنجا که این انحراف یا خطا بسیار بزرگتر از آن است که بتوانند آن را در مورد خود تصور نمایند، لذا در خصوص فرد منحرف یا خطا کار نیز احتمال وقوع آن را نمی دهند. هواداران سروش، خود را و نیات و اخلاقیات خود را می نگرند و از اینکه شکی در حقیقت‌جو و بی غرض و مرض بودن خود ندارند به صحت نظریات سروش و دروغ بودن آنچه منتقدین بر علیه وی می گویند، پل می زنند. به عبارت دیگر باور نمی کنند که ممکن است کسی پیدا شود - آن هم در مقیاس سروش - و عاملاً، عامداً، اینگونه به خدا و رسول خدا(ص) دروغ ببندد و از دین و ابزاری به نام روشنفکریِ دینی برای منافع شخصی و سیاسی خود سوء استفاده کند. البته پرواضح است که منظور نگارنده به هیچ وجه توصیه به سوء‌ظن نمی باشد. بلکه منظور این است که وقتی همه قرائن و شواهد بر منحرف بودن و تحریف گر بودن کسی صحه گذاشت دیگر جای حمل بر صلاح نیست. باید او را درست شناخت و شناساند تا دیگران را گمراه ننماید. این مغالطه ای بزرگ است که خیلی ها در مسائل سیاسی نیز مرتکب می شوند.
هفتم؛‌ ضعف ایمان
در ورای همه دلایل فوق الذکر دلیلی دیگر نهفته است و آن همانا نقص در ایمان است که اگر ایمانی کافی وجود می داشت؛ جایی برای چنین شک و شبهه هایی آن هم به این شکل غیر علمی و ضد عقلی باقی نمی ماند. چرا که بسیاری از نظریات سروش واضحا و صریحا در مقابل نصوص یقینی دین مبین اسلام قرار دارند و از یک مسلمان مؤمن و معتقد بسیار بعید است که به چنین سخنانی - حداقل بدون تحقیق و تفحص علمی و دقیق - وقعی بگذارد.
البته هیچکدام از این دلایل به هیچ عنوان توجیهی برای بستن چشم و گوش و راه افتادن به دنبال کسی که نه اسلام شناس است و نه هیچ اسلام شناسی را حتی برای نشستن پای میز مناظره قبول دارد، به حساب نمی آید. عمق فاجعه وقتی بیشتر مشخص می گردد که در کنار اثرات اعتقادی این وضعیت تراژیک، به تبعات آن بر تفکرات سیاسی افراد نیز توجه نماییم. پرواضح است اصولا مقصود و منظور اصلی سروش و امثال سروش هم در این معرکه، دقیقا همان اهداف سیاسی است و نه مباحث اعتقادی و فلسفی. ولی همین اعتقادات، جهانبینی و تفکرات فلسفی انسان هستند که گرایشات سیاست نظری و عملی وی را معین می نمایند و سروش و امثال سروش نیز کاملا به این نکته واقفند.
پس در این روزگار شرک و شبه و این زمانه تهاجم فکری و فرهنگی آیا بهتر نیست تا اعتقادات خود را بجای گندآب از سرچشمه های زلال سیراب نمایم؟!
از این منظر نگارنده، موضع گیری های اخیر سروش و هتک حرمتها و گستاخی های وی نسبت به مقومات و مبینات دین مبین اسلام را به فال نیک می گیرد. چرا که پس از این، حجت بر مسخ شدگان زبان و قلم فریبنده وی تمام شده و امید است موجبات بیداریشان را فراهم سازد.
پی نوشت:
نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

ما و دیانتمان!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم داشته باشمش.
نوشتار:

بسم الله.
سلام. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو کافی نت نشستم و هزارجور فکر هم مثل آگهی بازرگانی های بی موقع صدا و سیما توی ذهنم درحال عبور و مرورن. چیزی که من رو بر اون داشت تا با این اوضاع وقتی این یادداشت رو بنویسم این بود که یه آقای محترمی به نام «فریبرز» کامنتی واسه یادداشت اخیر بنده «لذت» گذاشته بودند که جواب لازم بود؛ نه فقط بخاطر نظری که گذاشته شده بود بل به این دلیل که نظر رفیقمون فریبرز خان بابی از حرفهای نگفته ام رو به یادم آورد که در یادداشت زیر متوجهشون خواهید شد ولی می دونم که نمی رسم همش رو اینجا بگم٬ مابقی باشه تا نوشته های آتی.
مطلب اخیر من همونطور که می دونید درباره امر به معروف و نهی از منکر بود و آقای فریبرز ایرادشون این بود که:

«سلام. مطلبت رو خوندم. قشنگ نوشته بودی ولی من با مضمون نوشته ات موافق نیستم. اصولا با مذهب مشکلی ندارم ولی بنظرم شما سلیقه خودت رو به اسم مذهب مطرح کردید و این درست نیست. من نمازم رو می خونم، روزه ام رو میگیرم، همه جور موسیقی هم گوش می دم. همیشه هم خدا تو کارام کمکم کرده و هیچ مشکلی هم با دینم ندارم.»

چیزی که میخوام در ادامه بنویسم صرفا جواب ایشون نیست ولی جواب ایشون هم درش پیدا میشه. حرف من دقیقا و تحقیقا قسمت اول نظر فریبرز خان هست اونجا که فرمودن درست نیست که کسی سلیقه و نظر خودش رو به جای حرف خدا جا بزنه.
هیچ کس تاکید می کنم هیچ کس حق نداره حرف خودش رو بجای حرف خدا جا بزنه. خدا حتی برای پیامبر هم همچین حقی قائل نشده. تا جایی که در قرآن پیامبر رو اینطور خطاب قرار میده که اگه بخوای یه کلمه از خودت به کلام خدا اضافه کنی٬ خداوند به دست قدرت رگ قلبت رو قطع خواهد کرد. حالا این پیامبر هست که معصومه٬ چه رسد به افراد دیگه.
سؤال من اینه؛ کی باید تشخیص بده دستور خدا درباره فلان مسئله چیه و چطور باید عمل کرد تا خدا ازمون راضی باشه؟؟ من یا آقای فریبرز خان می تونیم؟! یا مرجعی هست تا اینگونه سؤالات رو پاسخگو باشه؟! و البته همه می دونیم که این سؤالات هم مثل سؤالات دیگه مرجع خودش رو داره.
حرف اصلی من چیز دیگه است. ببینید مشکل خیلی از ماها اینه که اول نیگاه می کنیم به خودمون و تمایلات خودمون رو در نظر می گیریم، بعد اونچه مد نظر خودمون هست رو به خدا نسبت می دیم. حالا دستور خدا هر چی می خواد باشه حتی مخالف نظر خودمون. این یه مشکل خیلی بزرگ و متاسفانه شایعه. البته چون همه یه جور نیستن در هر کسی با یه قوت و ضعفی وجود داره. مثلا من چندتا دوست داشتم که اینا از لحاظ سیاسی یه جورایی چپ سنتی بودند و طرفدار خاتمی و کروبی و ... . یه روز که دور هم جمع بودیم، بحث مرجعیت مطرح شد و من متوجه شدم بجز یکیشون بقیه از آقای صانعی تقلید می کنن. اصلا تو این مطلب به مسائل سیاسی مربوط به ایشون کاری ندارم. به نظر شخص خودم هم تو این مسئله(مرجعیت) کاری ندارم. حرفم سر نحوه پرداختن این رفقا به یکی از واجباتیه که خدا ازشون خواسته. من گفتم برای اینکه بین مراجع زنده٬ اعلم رو پیدا کنیم چند تا راه مشخص هست که توی همه رساله ها هم اومده، شما چطور به این نتیجه رسیدید که ایشون اعلم از بقیه مراجعند. از پاسخ هایی که دادند دستگیرم شد اصلا برای این موضوع تحقیق نکردند و تنها معیارشون این بوده که ایشون از نظر سیاسی به ما نزدیکتره. وقتی به نحوه انتخابشون(و نه انتخابشون) ایراد گرفتم فریاد وا اماما و وا مدرساشون به آسمون بلند شد که مگه نشنیدی که سیاست ما عین دیانت ماست و ... . گفتم این چه حرفیه؛ درسته که سیاست ما عین دیانت ماست ولی آیا بنظر شما سیاسیت رو باید با دین تطبیق داد یا دین رو با سیاست. شما دینتون که دستورات خداست و البته شامل سیاست هم میشه رو با سیاسیتی که با عقل و تمایلات فردیتون بهش رسیدید، تطابق دادید؟! این دیگه چطور دیانتیه؟!
اون روز من خیلی از جواب اونا جا خوردم ولی بعدا که بهش بیشتر فکر کردم دیدم این مکانیزمی که به اون نتیجه منجر شده بود رو خیلی ها در طول روز٬ بارها و بارها مورد استفاده قرار می دن و درحالی که توی کارهای روزانه شون دارن سلیقه خودشون رو مبنا قرار می دن، این کار رو جوری توجیه میکنن که انگار دستور خدا هم همینه. 
ولی حقیقت غیر از اینه، راه خدا روشنه. این ماییم که چشممون رو بستیم تا فقط خودمون رو ببینیم. ما از حقایق گریزانیم چون فکر می کنیم برامون سختی به همراه داره. ولی غافل از اینکه اگه چشم باز کنیم و حقایق رو ببینیم اون وقت عمل نکردن به دینه که کاری سخت و نشدنی خواهد بود. فرق ما با متقین از ضعف ایمان نشات می گیره چرا که اونایی که به دستورات دین درست عمل می کنن بخاطر شدت ایمانشون به انتفاع حاصل از اون عمل به دستوراته(و البته در مراتب بالاتر این انتفاع هم مطرح نیست). ولی ما چون به نفع ناشی از تقوا٬ ایمان نداریم تقوا پیشه کردن برامون سخته. مثل بچه ای که دارو نمی خوره چون مزه دارو تلخه٬ حال اگه بیقین بفهمه جونش در گرو خوردن اون دارو هست و به این مطلب ایمان بیاره، چیزی شیرینتر از اون دارو در جهان براش باقی نمی مونه.

پی نوشت:
+ مخاطب مطلب بالا فقط مخاطبهای وبلاگ نیستن، خودم هم هستم.
+ تو این یادداشت فقط به یه موضوع نپرداختم و به همین دلیل ممکنه مطالب مورد اشاره بخوبی پرداخته نشده باشه که ایشالا در نوشته های بعدی تکمیل خواهد شد.
+ اشکالات احتمالی این تند نشت رو به بزرگواری خودتون ببخشید؛ وقت برگشتن و خوندن تو کافی نت دست نداد.
+ یا حق.