سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را

محمد دهداری، شنبه، ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۵۲ ق.ظ، ۰ نظر

شاعر صوفی مسلک دوران ناصری سروده:
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

ولی گمانم ادعای گزاف کرده!
آسید رضا مؤید خودمان هرچند نه به قوت فروغی بسطامی ولی بهتر گفته که:
گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را
ای نور دیده! جان و دل اهدا کنم تو را
این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را

آقاجان... همین که سیدرضا گفته... همین.

ای کاش هرز نپریم...

محمد دهداری، چهارشنبه، ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۰۴ ب.ظ، ۰ نظر

هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

این نیمه شعبان هم گذشت...

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۵۲ ب.ظ، ۰ نظر

بیا بیا که تو از نادرات ایامی
برادری پدری مادری دلارامی

تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت
قبول می کنیش با کژی و با خامی

*مولوی

جامی و مشایه

محمد دهداری، جمعه، ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۱۸ ق.ظ، ۰ نظر

نفحات وصلک اوقدت، جمرات شوقک فی‌الحشا
زغمت به سینه کم‌ آتشی ‌که ‌نزد ‌زبانه ‌کما‌تشا

دل‌مـن بـه‌عشق تـو می‌نهد، قـدم وفا بـره طلـب
فلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی

*جامی

کآنِ عقیقِ نادرِ ارزانم آرزوست!

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ، ۶ نظر

این انگشتری که در عکس می بینید برای خودش داستان جالبی دارد!

آنرا هدیه گرفته بودم. نگین مرغوبی نداشت ولی رکاب زیبایی داشت و دلم نمی آمد آن نگین کم ارزش با این رکاب خوش نقش و نگار همنشین باشد. علی أی حال با همین کیفیت داشتمش تا به مشهد مقدس مشرف شدم. انگشتر مذکور اصلا در ذهنم نبود.
رفته بودم حرم برای زیارت و ضمن دعاهای ریز و درشتم به حضرت آقا عرض کردم آقا جان یک انگشتر مشدی هم نصیبمان بفرمایید!

البته این انگشتر مشدی با توجه به موجودی محدود جیب بنده در آن سفر، کمی دور از دسترس بود و لهذا در آن هنگامه دعا و مناجات به ذهنم متبادر گردید. وگرنه اگر اوضاع مالی در آن وانفسا، مساعد می بود چه بسا چنین درخواستی اصولا مطرح نمی شد. خلاصه شرایطی بود که هم خدا را می خواستم و هم خرما! هم خاتم سلیمانی و هم ارزانی!

به قول مولوی هرچند مفلسم نپذیرم عقیق خرد...کآنِ عقیق نادر ارزانم آرزوست!

زیارتم که تمام شد و از حرم خارج شدم تعدادی نگین را که از شهرستان آورده بودم تا رکاب بزنم بردم پیش یکی از دوستانم که در بازار رضا انگشتر فروشی داشت و دارد. ناگهان آن رکاب کذایی و نگین ناجورش را دیدم که دزدکی با نگین های دیگر همسفر شده بود. سرسری از دوستم پرسیدم نگین مرغوب یمنی برای این رکاب داری؟

گفت دارم ولی آن چیزی که تو می خواهی گران درمی آید! بیخیال موضوع شدم و از مغازه بیرون زدم.

تا خواستم از بازار خارج شوم گذرم به یک انگشتر سازی مشهور افتاد که قبلا تعریفش را زیاد شنیده بودم. کارش انگشتر فروشی نبود اصلا. رکاب قلم زنی نفیس می ساخت. آنهم چه رکابهایی!

با خودم گفتم ضررندارد، بگذار از این هم بپرسم و پرسیدم! یک جعبه خیلی کوچک آورد که سه چهار تا نگین کوچکتر در آن بود. من که زیاد وارد نبوده و نیستم ولی کلیتا به نظر خوب می آمدند. سایز یکی از آنها انگ رکاب کذایی من بود!

گفتم چند؟ گفت شصت تومان! بدم نیامده بود. کارت عابر بانک را دادم تا ثمن معامله را کم کند. گفت کارتخوانم خراب است. برو پایین از عابربانک پول درآور و بیا.

رفتم، درآوردم و برگشتم. دیدم می خندد! متعجب نگاهش کردم! با خنده گفت اگر برنمی گشتی خوشحالتر می شدم! متعجب تر گفتم چرا!؟ گفت قیمت را اشتباه گفته ام. قیمتش صد و سی تومان است!...[بدجور ذوقم کور شد و حالم گرفت تا اینکه ادامه داد:] ولی چون حرفش را زده ام همان شصت تومان مال تو! اول خوشحال شدم و سر کیف آمدم ولی بعد با خود گفتم حتما می خواهد چانه نزنم. به هرحال پول را دادم و نگین را گرفتم و خداحافظی کردم ولی این فکرها مدام دور سرم می چرخید. لذا برگشتم پیش رفیقم که اتفاقا آدم خبره ای هم هست و نگین را نشانش دادم. گفتم این چطور است؟ گفت چند؟ گفتم تو بگو! یک نگاهی به سنگ انداخت و گفت صد و سی تومان!!

بد کیفور شدم! ماجرا را که برایش تعریف کردم او نیز چنین شد!

متوجه هستم که دست و دلبازی شمس الشموس و أنیس النفوس، غریب الغربا امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة والثناء را نباید با آمال و آرزوهای کوچک و کودکانه خود بسنجیم لیکن بد نیست گاهی اوقات ازین حوائج کوچک دم دستی نیز از حضرت مولا بخواهیم تا به چشم سر، معلوممان شود آقا واقعا عنایت دارند و حواسشان به ما هست. اگر فقط حوائج بزرگ و معنوی بخواهیم گاهی شیطان انسان را وسوسه می کند که کو تا این نسیه ها نقد شوند!

خلاصه کرم حضرتش طوری است که این دعاهای کوچک ما را هم عنایت می کنند و در نظر می آورند!

باز به قول مولوی: جانم به فدای آن سلیمان...کو جانب مور می‌خرامد.

پ ن:

کآنِ عقیق=معدن عقیق

حُسن واحد!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ق.ظ، ۰ نظر

عِبارَاتُنا شَتَّی وَحُسْنُکَ واحِدٌ
وَکُلّ إِلَی ذاکَ الجَمالِ یشِیْرٌ

ای از جمال حسن تو عالم نشانه ای
مقصود، حسن توست و دگرها بهانه ای

* قایل بیت اول معلوم نیست ولی در محاورات اهل فلسفه و عرفان زیاد استفاده می شود.
بیت دوم از مولوی است.

مردم هم مقصرند!

محمد دهداری، جمعه، ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ، ۳ نظر

چند شب پیش با خانواده برای گردش به خرمشهر رفته بودیم. نبش فلکه الله ایستادیم تا چیزی برای خوردن بخریم. ناگهان کارناوالی از خودروهای جور واجور با سر و صدای بسیار زیاد و سوت و بوق و فریاد زنان به چهار راه رسیدند.

زن و مرد و پسر و دختر با وضعی بسیار ناهنجار، سر و کله نیمه برهنه و بدحجابشان را از پنجره بیرون آورده و در ایام فاطمیه با حرکاتی که دست کمی از رقص نداشت، لاینقطع فریاد می زدند "فلانی آمد!" دقت کردم دیدم نام و پوسترهای کاندیدایی که در دوره های قبل به کرات از همین شهر مظلوم به مجلس راه یافته بود ولی این دوره رد صلاحیت شده بود روی خودروها نقش بسته است!

ظاهرا در آخرین لحظات تأیدیه خودش را از شورای نگهبان گرفته و این کارناوال و هیاهوی مضحک و زننده نیز از همین رو بود!

البته این محدود به نامزد فوق الذکر نبود! کمی بالاتر از فلکه هم نامزد دیگری که نفهمیدم کدام بود استیج بزرگی زده و گروهی هم روی استیج به ارتفاع دو سه متر برنامه های مفرح! اجرا می کردند و با صدایی گوش خراش و روح تراش هوسه می انداختند و یزله می رفتند و چه وضعی و چه افتضاحی که مسلمان نشنود کافر نبیند!

با دیدن این صحنه ها چنان متأثر و منقلب شدم که تفریح کلا زهر مارم شد!

در آن لحظات با خود می گفتم مردم خرمشهر حتی اگر به سبب فقدان حافظه تاریخی، تخلفها و خطاهاو اهمال های گذشته امثال اینها را فراموش کرده باشند با دیدن چنین صحنه هایی دیگر ابدا نباید در غیر صالح بودن اینها تردید کنند! چه رسد به اینکه آنها را اصلح هم بدانند و مجددا بدانها رأی بدهند!(هرچند شوربختانه بنا به نظرسنجی های موجود تا این لحظه کاندیدای صدرالاشاره در خرمشهر رتبه اول را داراست)

طی چند سالی که تا حدودی درگیر امور اجرایی شهری بوده ام برایم مسجل شده که عمده مشکلات شهرهای آبادان و خرمشهر ناشی از عمل نکردن نمایندگان به وظایف ذاتی خود و خصوصا عدم نظارت حداقلی بر ارگانهای اجرایی شهری و مؤاخذه بی تعارف آنهاست! لذا وقتی مردم رأی خود را می فروشند، طایفه ای رأی می دهند، رأی نمی دهند و یا با اهداف و اغراض سیاسی و حزبیِ صرف رأی می دهند، نباید انتظار بهبود اوضاع شهر را داشته باشند! نه تنها اوضاع شهر که اوضاع کشور نیز و این به واقع، معنای حقیقی "در رأس امور بودن مجلس" است!

بدبختانه بسیاری از نماینده های ما بیش از هر امری به دنبال منافع شخصی خود و اطرافیان خود بوده اند! بدیهی است از کسی که برای رأی آوردن، به هرگونه وسیله نامشروعی متوسل می شود نباید هم انتظاری بیش از این داشت! کسی که با رأی حرام به مجلس می رود فرقی با یک دزد حرام لقمه ندارد که صد مرتبه بدتر است و بالطبع نباید از وی توقع اصلاح امور داشت!

باید به آنان که رأی خود را منضم به شرافتشان می فروشند و به چنین افرادی رأی می دهند گفت؛ شما که به آینده خودتان، ما و شهرمان گند زده اید، لطفا زین پس خفه خون گرفته و راجع به مشکلات شهر، کشور و خصوصا اوضاع اقتصادی سخنی نگویید! چون کسانی را به مجلس فرستاده اید که بیشترین تبحرشان در کاسب کاری بوده و همانطور که اینجا و اکنون اینگونه رأی خریده و نماینده شده اند فردا و در مجلس هم آراء خود و شرافت نمایندگی شان را خواهند فروخت!

اینجاست که باید گفت؛ آری! مردم هم مقصرند!

پی نوشت:
عکس از خودم: خرمشهر ۱۳۹۴
https://www.instagram.com/p/BCYKluVgSZX

استاد سخن!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۳ ب.ظ، ۰ نظر

شاعر اگر سعدی شیرازی است!
بافته های من و تو بازی است!

حضرت امام خمینی(ره)

*مدتی است درگیر اشعار این استاد سخن شده ام.

لاابالی و دفتر دانایی!

محمد دهداری، سه شنبه، ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ق.ظ، ۰ نظر

لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

دیده را فایده آنست که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را*

می فرماید ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه...

*سعدی

همه نعمت فردوس شما را!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ، ۰ نظر

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

سعدی