سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملاصدرا» ثبت شده است

برهان «آنسلم» و جفایی که بر فلسفه اسلامی روا داشته‌ایم!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ، ۲۱ نظر

قدیس آنسلم کانتربری

مدتها پیش زمانی که تازه تورق برخی متون فلسفی را از باب کنجکاوی -و نه مطالعه ای هدفمند- آغاز کرده بودم در یکی از کتاب فروشی گردی های گاه به گاهم با کتاب گرانسنگ «تبیین براهین اثبات خدا تعالی شأنه» مواجه شدم. هم از جهت عنوان جذاب آن و هم طراحی روی جلد گیرایی که داشت و از همه مهمتر خود حضرت آیت الله جوادی آملی، کتاب را خریداری نموده و به رسم همیشگی که هیچکاه تا کنون نشده کتابی را بخرم و مثل بچه آدم از ابتدا تا انتها مطالعه نمایم، نگاهی به فهرست آن انداختم تا ببینم کدام عنوان نظرم را جلب می کند. از میان تمام براهین مانند صدیقین، وجوب و امکان، حرکت، حدوث و قدم، نظم و ... عنوان برهان آنسلم برایم تازه تر و جذاب تر بود. صفحه ۱۹۹ را باز کرده و شروع به خواندن  کردم. ابتدا که برهان را متوجه شدم، هرچند بسیار جالب و بدیع به نظر می رسید و من را متحیر کرد لیکن به قول علما لایتچسبک می نمود. به نظر یک جای کار می لنگید و نمی دانستم کجای آن! لازم به ذکر و تأمل است برهان آنسلم که به برهان وجودی یا وجود شناختی نیز مشهور است شاید به تعبیری مهمترین و مطرح ترین برهان اثبات وجود خدا در مغرب زمین باشد و فلاسفه بزرگی مانند دکارت و پلانتینگا هر یک تقریری از آن ارائه کرده و آنرا تایید نموده اند. لذا این نچسب بودن آن، به تنهایی خدشه ای به برهان وارد نمی ساخت.

برهان آنسلم به زبان ساده:

بنا به قول حضرت آیت الله جوادی:

"برهان وجودی «آنسلم» بر تعریفی استوار است که در قرن یازدهم میلادی توسط «سنت آنسلم» بیان شد و از آن پس در تاریخ فلسفه غرب، مورد نقدهای فراوانی قرار گرفته است. این برهان بر مفهوم تصوری که از خداوند در ذهن انسان وجود دارد، استوار است.
تعریفی که آنسلم از خداوند ارایه می دهد، موجودی است که بزرگ تر یا به عبارت بهتر کامل تر از آن قابل اندیشه نیست. برهان آنسلم با استفاده از تصویر فوق در قالب قیاس خُلف برآمده است."

بنده برهان را به شکل زیر ساده و خلاصه نموده ام:

۱. آیا ما می توانیم موجودی را تصور کنیم که کامل تر از آن قابل تصور نباشد؟ به عبارت بهتر آیا «کامل ترین موجود» قابل تصور است؟ آیا فکر انسان می تواند «کامل ترین موجود» را تصور کند؟ پاسخ مطمئنا مثبت است. ذهن انسان می تواند چنین مفهومی را تصور نماید. پس «کامل ترین موجود» در عالم ذهن وجود دارد.

۲. حال که پاسخ مثبت است با یک حصر عقلی مواجهیم: یا این «کامل ترین موجود» که در عالم ذهن تصور نموده ایم وجود خارجی نیز دارد و یا تنها به عالم ذهن ما محدود است. 

۳. اگر وجود خارجی داشته باشد که مقصود برهان فراهم آمده و وجود کامل ترین موجود که همان خدا باشد در عالم خارج اثبات شده است.

۴. ولی اگر مدعی باشیم این مفهوم ذهنی، تعین خارجی ندارد، در واقع آن مفهومی را که در ابتدای برهان به عنوان «کامل ترین موجود» تصور نموده ایم را از یک خصیصه بسیار مهم بی بهره کرده ایم که آن همانا تعین خارجی داشتن است.

۵. در صورت فرض دوم دچار یک تناقض شده ایم. چرا که اگر آن مفهوم ذهنی ای که به عنوان «کامل ترین موجود» تصور نموده ایم واقعا کامل ترین می بود، می بایست تعین خارجی نیز می داشت و حال که ندارد پس آنچه تصور نموده ایم در واقع «کامل ترین موجود» نبوده است. چرا که تعین خارجی نداشتن نقصی برای آن بشمار می آید و لذا «کامل ترین موجود» می بایست از این خصیصه نیز مانند دیگر خصائص در حد اعلا بهره مند باشد.

۶. از طریق برهان خلف نتیجه می گیریم که فرض دوم ما خطا بوده و لذا فرض اول یعنی تعین خارجی داشتن «کامل ترین موجود» صحیح است و به این شکل وجود خدا اثبات می گردد. 

بسیاری از اندیشمندان غربی مانند گونیلون، توماس آکویناس و ایمانوئل کانت برهان آنسلم را نا تمام دانسته اند و هر یک در جست و جوی تبیین ایراد و خطای برهان، مطالبی را اظهار داشته اند که هیچ یک خالی از اشکال نیست.

حضرت آیت الله پس از طرح برهان و در ادامه به زیبایی هرچه تمام تر چندین نقد جدی که در طول تاریخ فلاسفه غرب به برهان مذکور وارد شده را طرح نموده و دلیل وارد نبودن نقدهای مذکور را بیان نموده و حتی بعضا نحوه تصحیح آن نقدها را نیز مطرح نموده اند.

در اینجا یکی از نقدها که به تناسب ساده تر و قابل فهم تر است را بیان می کنم و ادامه نقدها و نقد نقدها(همگی به نقل از کتاب فوق الذکر) در لینک ادامه مطلب خواهد آمد.

نقد گونیلون و تصحیح آن

"«گونیلون» راهب معاصر آنسلم پاسخی نقضی به برهان وی داده است. وی می گوید: بر اساس برهان فوق «کامل ترین جزیره»ای که می توان تصور کرد هم باید وجود خارجی داشته باشد، زیرا اگر وجود خارجی نداشته باشد پس کامل ترین جزیره قابل تصور نبوده و جزایر ناقصی که در خارج موجود هستند از آن کامل تر خواهند بود. پس مطابق با این برهان، کامل ترین جزیره متصور نیز باید موجود باشد، حال آنکه می دانیم چنین جزیره ای در عالم خارج وجود ندارد.
به اشکال گونیلون این گونه پاسخ داده شده است که در مفهوم «کامل ترین موجود» قابل تصور، جمیع کمالات و از جمله تصور وجود خارجی و ضرورت آن حضور دارد، حال آنکه در مفهوم «کامل ترین جزیره» اینگونه نیست. «کامل ترین جزیره» یک امر حادث و ممکن است و بدون هیچ گونه تناقضی می توان عدم آن را تصور کرد.

اشکال گونیلون را می توان به گونه ای تصحیح نمود تا از پاسخ فوق مصون باشد، به این صورت که می توان مورد نقض را از «کامل ترین جزیره» و نظایر آن به «شریک الباری»(به معنی موجود فرضی شریک خداوند) انتقال داد، زیرا مفهوم «شریک الباری» با تمام مفاهیمی که در خداوند یا همان «کامل ترین موجود» قرار گرفته است، تشابه دارد و به همین دلیل، تصور وجود خارجی نداشتن «شریک الباری» با کمالاتی که در ذات مفهوم آن نهفته است، متناقض است، پس «شریک الباری» نیز بنا به برهانی که آنسلم اقامه نموده، باید وجود خارجی داشته باشد؛ حال آنکه می دانیم اینگونه نیست."

نقض مزبور همراه با آنچه در تصحیح آن ذکر شد، عقیم بودن برهان آنسلم را اثبات می کند؛ لیکن رمز باطل بودن قیاس را آشکار نمی نماید.
اما اشکال اساسی برهان آنسلم چیست؟
وقتی پاسخ صحیح و اشکال اساسی برهان آنسلم را به قلم حضرت آیت الله جوادی خواندم واقعا بهت زده شدم. این برهان در میان فلاسفه مسلمان به راحتی هر چه تمام تر و با تمسک به دو مفهوم منطقی خاص منطق دانان مسلمان مورد ایراد جدی قرار گرفته و کاملا رد شده است.

برای توضیح این موضوع می بایست ابتدا دو اصطلاح را تعریف کنیم. در منطق اسلامی ما دو مفهوم داریم به نام های «حمل اوّلی» و «حمل شایع» ولی قبل از توضیح این دو مفهوم می بایست بگوییم اصلاً «حمل» یعنی چه؟

در منطق به هر جمله خبری، «قضیه» می گویند. هر قضیه سه بخش دارد: موضوع، محمول و نسبت حکمیه. با یک مثال این سه بخش را توضیح می دهیم: جمله «محمد انسان است» را در نظر بگیرید. در این جمله «محمد»، «موضوع» قضیه است. «انسان»، «محمول» یا آنچه بر محمد حمل می شود، و فعل جمله یا همان «است»، «نسبت حکمیه» میان موضوع و محمول است که رابطه سلبی یا ایجابی(مثبت یا منفی) میان آن دو را مشخص می کند.

کیفیت نسبت دادن محمول به موضوع یا به عبارت منطقی اش، حملِ محمول بر موضوع از چندین منظر تقسیم بندی شده است. یکی از این تقسیم بندی ها براساس مفهومی یا مصداقی بودن اتحاد موضوع و محمول صورت گرفته است. به عبارت دیگر گاهی موضوع و محمول در عالم مفاهیم با هم اتحاد دارند و گاهی در مصادیق. به عنوان مثال در جمله «انسان حیوان ناطق است»؛ مفهوم «حیوان ناطق» بر مفهوم «انسان» حمل شده یا به عبارت دیگر مفهوم «انسان» با مفهوم «حیوان ناطق» اتحاد یافته اند. در این حالت که اتحاد در ذهن آدمی میان دو مفهوم صورت پذیرفته، گفته می شود انسان به «حمل اوّلی ذاتی» حیوان ناطق است. علت ذاتی خواندن آن این است که از تطابق میان ذات «انسان» با ذات «حیوان ناطق» خبر می دهد. 

اما در جمله «محمد ایستاده است». اتحاد میان «موضوع» و «محمول» یا همان «محمد» و «ایستاده» در مصداق است و نه مفهوم و در عالم عین است و نه ذهن و از اتحاد ذاتی «محمد» با «ایستاده» نیز خبر نمی دهد. در واقع جمله خبر می دهد که شخص محمد که در عالم خارج وجود دارد و ما درباره مصداق خاص آن سخن می گوییم با مصداق عینی فعل ایستادن که یک حالت خارجی است در عالم خارج اتحاد یافته اند. در چنین حالتی می گوییم محمد به «حمل شایع صناعی» ایستاده است.

حال که تفاوت این دو مفهوم مشخص شد به سراغ ایراد اساسی برهان آنسلم می رویم. به بند چهارم برهان بازمی گردیم. آنجا که حالت دوم حصر عقلی را برگزیدیم: «کامل ترین موجود» وجود خارجی ندارد و به عبارت دیگر فقط در عالم ذهن وجود دارد.» ما در بند بعد بر اساس برهان آنسلم و با استناد به اینکه فقدان وجود خارجی برای «کامل ترین موجود» ما نقص به حساب می آید، نتیجه گرفتیم که «کامل ترین موجود» تصور شده در ذهن ما حقیقتاً «کامل ترین موجود» نبوده و لذا فرض حالت دوم به تناقض ختم خواهد شد. ولی حال که با دو مفهوم حمل اوّلی و حمل شایع آشنا شده ایم واضح و مبرهن است که تناقضی در کار نیست. در واقع در بند پنجم، میان مفهوم و مصداق «کامل ترین موجود» خلط واقع شده است و در واقع حد وسط استدلال تکرار نشده است. «موجود»ی که ما در عالم ذهن تصور کرده ایم به حمل اوّلی «کامل ترین» است چرا که مفهوم آن «موجود» با مفهوم «کاملترین بودن» یا «کمال مطلق» اتحاد یافته است. ولی این امر هیچ تناقضی با آن ندارد که همان موجود در عالم عین(در عالم خارج) «کامل ترین» نباشد. چرا که در حالت دوم می بایست میان آن «موجود» و «کامل ترین بودن» به حمل شایع و در مصداق اتحاد صورت گیرد و این دو حالت اصولاً دو جمله متفاوت هستند و لذا اینکه موضوع و محمول آنها در یکی تطابق داشته باشند و در دیگری نداشته باشند به هیچ وجه به معنی تناقض نخواهد بود.

توضیح تخصصی تر اینکه منطق دانان مسلمان  برای متناقض دانستن دو جمله/گزاره/قضیه، هشت وحدت را بین آن دو الزامی دانسته اند که در قالب شعر ذیل ذکر می گردد:

در تناقض هشت وحدت شرط دان/وحدت موضوع و محمول و مکان

وحدت شرط و اضافه، جزء و کل/قوه و فعل است و در آخر زمان

به عنوان مثال اینکه بگوییم "محمد خسته است" با جمله "محمد خسته نیست" فقط در صورتی تناقض دارد که هشت وحدت فوق بین آن دو جمله وجودت داشته باشد. و اگر حتی فقط یکی از آنها وجود نداشته باشد تناقضی در کار نخواهد بود. به عنوان مثال اگر دو جمله فوق الذکر از نظر زمان وحدت نداشته باشند و هر یک متعلق به زمانی باشد میان آنها تناقضی وجود نخواهد داشت. مثلا در مورد فقدان وحدت زمان؛ محمد دیروز خسته بوده ولی امروز خسته نیست و این متضمن هیچ تناقضی نیست!

ملاصدرا به وحدتهای هشت گانه فوق افزوده وحدت نهمی نیز افزوده و آن همانا وحدت مورد اشاره آیت الله جوادی برای اثبات خطا در برهان آنسلم است. وحدت نهم وحدت حمل است! یعنی دو قضیه متناقض می بایست در کیفیت حمل(اولی یا شایع بودن) هم یکسان باشند. وگرنه تناقضی در کار نخواهد بود.

بر همین اساس و با توجه به اینکه:

۱. «موجود»ی که ما در عالم ذهن تصور کرده ایم در مفهوم، «کامل ترین» است یا به عبارت دیگر به حمل اوّلی «کامل ترین» است.

۲. «موجود»ی که ما در عالم ذهن تصور کرده ایم در مصداق، «کامل ترین» نیست یا به عبارت دیگر به حمل شایع «کامل ترین» نیست.

لذا این دو جمله هیچ ربطی به هم ندارند و لذا متضمن هیچ تناقضی نمی باشند. چرا که «از شرایط تناقض، وحدت حمل است».

باز به قول آیت الله جوادی آملی:

"نشانه این مطلب همان است که شریک الباری، به حمل اوّلی شریک خداست؛ یعنی مفهوم آن از همه قداست ها و کمال هایی که برای مفهوم «کامل ترین موجود» فرض شده، برخوردار است(چون می توان آن را اینگونه تصور کرد)، با این همه به هیچ وجه مصداق خارجی ندارد. به واقع اگر صرف قابلیت تصور شدن برای اثبات وجود خارجی «کامل ترین موجود» کفایت می کرد، وجود خارجیِ شریکِ او نیز به دلیل اینکه قابل تصور است اثبات می گردید.
در برهان مذکور، تناقض در صورتی پیش می آید که محورِ حمل در همه موارد برهان یکسان باشد؛ یعنی تصوری که به حمل اوّلی دارای کمالی است، در همان مدار و به همان حمل، کمال خود را از دست بدهد یا مفهومی که به حمل شایع از کمالی برخوردار است، به همان حمل فاقد آن باشد؛ لیکن اگر مفهومی به حمل اوّلی واجد یک کمال و به حمل شایع فاقد آن بود، تناقض و خُلفی لازم نمی آید.
اشکال فوق گر چه از دید ناقدان غربی برهان مزبور مخفی مانده؛ لیکن مورد توجه حکمای اسلامی قرار گرفته است. امتیاز مفهوم و مصداق و تفاوت دو نوع از حمل، یعنی حمل اوّلی ذاتی و حمل شایع صناعی، مایه تزلزل استدلال آنسلم است، چنان که از رهگذر این امتیاز و تفاوت، بسیاری از تناقضاتی که غیر قابل حل پنداشته شده مرتفع می گردند و برخی مغالطات مشابهی که به آثار برخی اهل معرفت راه یافته، از همین طریق آشکار می شود."

حضرت آیت الله جوادی پس از ذکر مطالب فوق به ذکر مواردی از خلط مفهوم و مصداق در براهین اهل معرفت پرداخته که می توانید در لینک ادامه مطلب ملاحظه نمایید.

و اما غرض اصلی از این نوشته:

آنچه از تقریر این یادداشت قصد داشتم بیان کنم در واقع ذکر جفایی است که ما نسبت به فلسفه فخیمه اسلامی روا داشته ایم. گاهی آنرا ترجمه صرف فلسفه یونان می خوانیم، گاهی آنرا کلام می دانیم و گاهی دچار جزمیت و دگماتیسم! حال آنکه این نظام فلسفی وزین حداقل در حوزه خدا شناسی هنوز که هنوز است همآوردی ندارد! مسلماً نیازی به تذکر نیست که موضوع این یادداشت نمی از دریای مقصود مورد ادعای نگارنده است و برتری موصوف، واضح تر و عیان تر از آن است که نیاز به قلم همچومنی و یا نگاشتن چنین مطلبی داشته باشد. ولی متأسفانه عمق و گستره بیگانگی دانشگاهیان و محققان ما، اعم از فلسفه خوانان و غیر فلسفه خوانان با فلسفه اسلامی تا حدی است که چنین تلنگرهایی لازم و ضروری می نماید.

اختتام این یادداشت را به جملات ذیل از دکتر ابراهیمی دینانی(که تسلط ایشان به فلسفه غرب و شرق بر همگان آشکار است) وا می گذارم که الحق و الانصاف خوب حق مطلب را ادا کرده اند:

«غالب جوان هایی که می گویند امثال ابن سینا متکلمند دلشان می خواهد فیلسوف حتماً بی دین باشد. زکریای رازی را که فیلسوف و یگانه فیلسوف اسلامی می دانند از آن روست که او را بی دین می دانند! که گفته است فیلسوف حتماً باید دین نداشته باشد. دین داری و دین نداری هیچ کدام در جوهر فلسفه تاثیری ندارد. اگر شما بگویید آدم دیندار پیش فرض دارد از شما می پرسم: «مگر آدم بی دین پیش فرض ندارد؟ بدون پیش فرض انسان اصلاً نمی تواند فکر کند. ولی فیلسوف می تواند از خودش فاصله بگیرد. مادامی که نتواند فاصله بگیرد فیلسوف نیست. ابن سینا از فیلسوفان دیگر، از هایدگر، هیچ کم ندارد. در فلسفه کم ندارد. مگر کانت که این همه در فلسفه بزرگش می دانند مسیحی نیست؟ کانت یک مسیحی متعصب است. تمام فلسفه اش در خدمت مسیحیت است و شما از او یک لیبرال تمام عیار می سازید. او می گوید من عقل را خلع صلاح می کنم تا جا برای ایمان باز شود. با صراحت تمام این حرف را نوشته. او لیبرال تر است یا ابن سینا؟ ابن سینا هرگز چنین چیزی نگفته است. در مورد ابن سینا بی انصافی شده. من در سخنان ابن سینا سخنان فلسفی می بینم و او را و امثال او را یک سر و گردن از همه فیلسوفان غربی بزرگ تر می بینم. ابن سینا در ردیف ارسطو است. اگر نگویم از ارسطو بزرگتر است. ارسطو را خوانده ولی ذره ای در قید او باقی نمانده است، از ارسطو فرار کرده است. درست است که فلسفه علم به حقایق است متاسفانه فلسفه اسلامی در بخش های طبیعیات و ریاضیات پیش رفتی نداشته است. ولی در الهیات من معتقدم که فیلسوفان اسلامی هنوز هم در دنیا حرف اول را میزنند. در الهیات کسی در این قرن به گرد ابن سینا و ملاصدرا هم نمی رسد. یک عده جوان مجذوب پلاتینجا هستند. اصلاً بررسی کنید. بی انصافی نکنید. البته در طبیعیات من هیچ حرفی ندارم. اما در الهیات که بخش اصلی فلسفه است من ملاصدرا را از جمیع فیلسوفان غرب یک پله بالاتر می دانم. فلسفه خوان های ما اشتباه می کنند. تازه فلسفه اسلامی فقط ابن سینا و ملاصدرا نیست. فلسفه اسلامی امروز اوجش در الهیات است. الهیات اسلامی را باید در سنایی بخوانید. باید سنایی را خواند و فهم کرد. همچنین عطار را. کجا الهیاتی پیدا می کنید که با مصیبت نامه عطار برابری کند؟

فلسفه خوانده های ما حتی اسم بعضی از حکمای بزرگمان را نشنیده اند. ابو سلیمان سجستانی حکیم است، هم چنین ابو یعقوب سجستانی و حمیدالدین کرمانی و ابوالحسن عامری و ..... این ها هرکدامشان با بزرگترین فیلسوفان غرب برابرند. ظلم و بی انصافی تاریخی رفته است بر این بزرگان. من دردمندانه حرف می زنم. می گویند اسفار خوانده ایم. کجا؟ کی اسفار خوانده ای؟»*

پی نوشت:

* http://www.iptra.ir/prtcqpqm,2bq1.l8b.asq2a23.ald2.html

مرثیه ای برای فلسفه

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۲ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم بذارمش.

نوشتار:
چند روز پیش در ضمیمه اندیشه و معرفت روزنامه جام جم، نقطه، مطلبی را درباره سلسله جلسات "نقد و بررسی کتاب امیر کبیر" خوندم که داغ کهنه ام رو تازه کرد. موضوع جلسه نقد کتاب "مبانی اندیشه های فلسفی" اثر دکتر منوچهر صانعی دره بیدی بود که علاوه بر نویسنده اثر، دکتر عبدالکریم رشیدیان و دکتر نصرالله حکمت نیز در اون حضور داشتند. چیزی که می خوام در رابطه با این نشست براتون بنویسم درد دلیه که مدتها بود می خواستم یه جوری به دنیای مجازی راهش بدم ولی یا حسش نبود یا موقعیتش یا چیزای دیگه اش. به هر حال آخر، نوشتم و آخر ِ نوشته ام متوجه خواهید شد از چی می خوام بنالم.
من که کتاب رو ندیدیم و اگه هم می دیدم با این اوضاع وا اسفای درسی و ترم آخر بودنم و تغییر رشته واسه فوق و هزارتا گرفتاری دیگه، وقت نمی کردم بخونمش ولی اینجور که از مناظره مذکور بدست میاد کتاب از جمله کتابهای فلسفه برای همه یا خود آموز فلسفه یا فلسفه به زبان ساده است که البته به نظر دکتر رشیدیان اونچه که از یک کتاب فلسفه به زبان ساده انتظار میره از آب در نیومده. یه جا تاریخ فلسفه شده، یه جا فلسفه مبسوط و یه جا هم فلسفه مختصر و اینها همه با فلسفه ساده و سهل الفهم شده فرق داره. دکتر رشیدیان به درستی بر این نکته مهم پافشاری کرده بودند که نباید چنین کتابهایی رو دست کم گرفت بلکه نوشتن این قبیل کتب از کتابهای تخصصی که برای اهل علم نوشته می شوند بسی دشوارتره و تسلط بیشتر نویسنده رو طلب می کنه. بگذریم٬ رشیدیان بیش از این حرفی نزده بود و من هم نمی خوام درباره این جور چیزا بنویسم. بحث من سر مناظره دکتر صانعی و دکتر حکمته(که تا اونجایی که من می دونم هم درس حوزه خونده و هم فلسفه دانشگاهی).
طبق انتقادات حکمت و ارجاع هایی که به کتاب صانعی داده بود، علاوه بر یه سری اشکالات روش شناختی که موضوع بحث ما نیست٬ ایراد اصلی کار صانعی در نجوه پرداختن وی به فلسفه اسلامیه. متاسفانه ایشون در کتابشون حسابی حساب فلسفه اسلامی رو رسیده اند. چندتا از این اشکالات مبنایی رو در ادامه نوشته خواهم آورد، اگه علاقه دارید ببینید٬ ولی نه انصافا ببینید چون تا نبینید عمق ماجرا رو درک نخواهید کرد.
تازه ایرادات دکتر حکمت رو نمی دونم چقدر خلاصه شده بود، ولی من از همون خلاصه٬ یک پنجم رو هم نقل نکرده ام. حالا دیگه شما خود حدیث مفصل بخونید از این مجمل. با اینکه من اونقدرا هم از فلسفه سر در نمیارم ولی اینقدر این اشتباهات فاحش هست که امثال بنده رو هم به خنده و ایضا عصبانیت وامیداره. من اشکالات مطرح شده توسط حکمت رو که می خوندم همش در این فکر بودم که صانعی چطور به اینها جواب خواهد داد، آخه باورم نمیشد یه دکتر مملکت همچین اشتباهات تابلوی مرتکب شده باشه، پیش خودم میگفتم حتما این چیزایی که مورد ایراد دکتر حکمته توی فلسفه اسلامی محل اختلافه، خوب دکتر صانعی هم نظر خودش رو نوشته، ولی وقتی جوابهای صانعی رو خوندم معلومم شد که نه بابا ایشون اصلا توی باغ تشریف ندارند. دکتر حکمت بنده خدا فقط مونده بود از این جوابهای آسمون و ریسمون گریه اش بگیره - که آخه دکتر حسابی تو که فلسفه اسلامی نمیدونی، مجبوری کتاب بنویسی و تازه خطای خودت رو هم اینطور مذبوحانه توجیه کنی- حکمت چند بار در طول جلسه از صانعی خواهش کرد که اگه خواستی تجدید چاپ کنی مردونه این بخش فلسفه اسلامی رو برش دار از کتاب خیال همه رو راحت کن. 
سطر به سطر این مطالب رو که می خوندم به یاد بحث ها و مجادلات دانشجویی که با افراد مختلف، در خوابگاه، دانشگاه، نت و جاهای دیگه بر سر ِ تقابل فلسفه اسلامی و فلسفه مدرن داشتم، می افتادم و از اعماق وجود آه میکشیدم. همیشه از کسانی که نمی دونند و نمی دونند که نمی دونند و نمی خواهند هم که بدونند، حرسم گرفته. با خودم گفتم این که دکترشه و ادعا داره فلسفه اسلامی هم خونده و اینطور کمیت منطقش لنگ می زنه٬ وای به حال نخونده هاش. ما رو بگو طی همون مباحثات چقدر زور می زدیم بعضی فلسفه اسلامی نخونده ها، بخونند و نظراتشون حداقل تعدیل بشه. از طرف دیگه به یاد فیلم هامون داریوش مهرجویی افتادم و حالت عَصَبی که موقع دیدن برداشت خام دستانه مهرجویی از عرفان اسلامی و پیاده سازی اون برداشت مسخره بر داستانی غربی، بهم دست داده بود. البته جرم صانعی به عنوان کسی که دکترای فلسفه است بسیار بیشتر از امثال مهرجوییه که سوادشون در حدی نیست که حتی میان عرفان اسلامی و عرفان سرخپوستی تمایزی قائل بشند. اونچه با خوندن این مناظره مکتوب بیش ار همه آزارم می داد این بود که صانعی به عنوان یک دکترای فلسفه!! هنوز حتی از کلیات فلسفه اسلامی به درک صحیحی نرسیده. ایشون هنوز معنی اشراق رو درک نکرده، معنی حرکت جوهری، اصالت وجود و ماهیت، وحدت و کثرت وجود رو درک نکرده(و علی الظاهر از تشکیک وجود  که نظریه صدراست هم اصلا خبر نداره). یک دکترای فلسفه در مملکتی مثل ایران با این تاریخ کهن و مملو از حکمت هنوز نسبت به تفکر و عقلانیت به قدری تعصب نداره که برای درک مفاهیم فلسفه اسلامی به طور صحیح کمی به خودش زحمت بده و هنوز اونقدر انصاف نداره که این فلسفه رو عادلانه و بدور از غرض با فلسفه های دیگه مقایسه کنه و اینا همه ناشی از ذهنیت منفی آقای صانعی نسبت به فلسفه اسلامیه، سوءذهنیتی که مشکل خیلی تحصیل کرده های دیگه ما هم هست و اغلب هم متاسفانه مثل همین دکتر صانعی به اون مباهات می کنند و اون رو نشونه متجدد بودن خودشون می دونند. کما اینکه خود ایشون در پاسخ به دکتر حکمت و درباره حجم کم مطالب فلسفه اسلامی در کتابشون اینطور عنوان کردند: " نمی دانم شاید یک وقت بقول فروید در ناخودآگاه آدم چیزی باشد، یک وقت است که شما کسی را دوست دارید ناخودآگاه او را بزرگ میکنید، و یک وقت از کسی تنفر؟!؟ دارید، ناخودآگاه آن را کوچک می کنید"
واقعا جای تاسف داره. وقتی که حرف از عقل و عقلانیته  ایشون اینطور به روانششناسی ناخودآگاه خودشون فرار میکنند، بجای اینکه برای گرایش و عدم گرایش خودشون دلیل بیارند و استدلال کنند.
این مشتیست از خروار خروار مدعی فکر و روشنفکری که بنظر من فلسفه رو نه برای داناتر شدن که برای داناتر جلوه کردن می خونند.
خدا آخر و عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه.ان شاءالله.

در ادامه به تعدادی از ایرادات فاحش وارده به کتاب مذکور اشاره می کنم:

- از کتاب 500 صفحه ای که این متفکر وطنی ما نوشته، فقط 7 صفحه متعلق به فلسفه اسلامیه. 
- از ابتدای همین 7 صفحه حتی تعاریف که ابتدایی ترین معانی ِ هر علمیه به نارسا ترین وجه مطرح شده بنحوی که مثلا :

«فلسفه اسلامی بطور گسترده دال بر مجموعه ای از مفاهیم فرهنگیست که به چهار گروه تقسیم می شوند: فقه!!، عرفان، کلام و فلسفه»


- تازه نویسنده محترم بر مبنای همین تعاریف سراپا نقص عرفان را اینگونه تبیین نموده:

«عرفان را من هنوز به درستی نفهمیده ام که چیست. اما ظاهرا بر مجموعه ای از احوال شخصی غیر قابل تعمیم اجتماعی و غیر قابل بیان به زبان همگانی که ناشی از شرایط روانی، اجتماعی و تربیت خاصیست، اطلاق میگردد. پشت کردن به علم و عقل!!! شناخت طبیعت از طریق تجربه و مشاهده در راس همه دیدگاههای عرفانیست»


- و بعد یکی یکی همه انواع فلسفه اسلامی رو داغون کرده و بولدوزر وار اینگونه پیش رفته که: «فلسفه مشاء جز آنچه از آیات قرآن اقتباس شده نیست» و تازه «اگر نظریه خلقت را از ملاصدرا بگیریم چیزی ندارد»(به نظرم ایشون تا کنون حتی یک نظر هم متون فلسفه بوعلی رو نیدیده و صرف اینکه شنیده در آثار بوعلی به تناسب از آیات قرآن بهره گرفته شده کل فلسفه وی رو مستخرج از قرآن معرفی کرده! در مورد ملاصدرا هم در ادامه متوجه خواهید شد که ایشون چقدر کارشناسانه نظر داده و شاخ دار بودن این ادعا ها رو هم ایضا)
- بخونید درباره فلسفه اشراق چی نوشته: 

«اشراق در این فلسفه به چه معنیست؟ اگر شما چیزی را لمس کنید، این شناخت حسیست. اگر استدلال کنید عقلی و اگر غیر از این دو باشد اشراقی. وحی پیامبران و کرامات عرفا از این قبیل است. اگر به نظر شما برسد! فردا زید می میرد و فردا او بمیرد ، این نمونه ای از شناخت اشراقیست»

 (بیچاره پیامبرا و عرفا چه هذیونهایی می گفته اند. نه؟!)
- و اما حکمت متعالیه و وای بر حکمت متعالیه که در این سطور چه بر سرش نیامده. به قول دکتر حکمت: خسن و خسین هر سه دختران معاویه اند. این همون بلائیه که دکتر صانعی در کتابش بر سر ملاصدرا و فلسفه درخشانش آورده. من در این تند نوشت نمی خوام احتجاج کنم و بگم مثلا حکمت متعالیه بهتره یا فلسفه های ضد و نقیضی که این روزها در دانشگاه های دنیا تعلیم میشه فقط می خوام بگم ببینید فلسفه اسلامی چقدر مظلوم و مهجوره که حتی یه مسلمون دارای دکترای فلسفه هم متاسفانه از اون اینقدر بی اطلاعه و تازه درباره اش کتاب هم می نویسه و جاهلانه هم بر مواضع غیر علمیش پافشاری میکنه.
بخونید: «حکمت متعالیه سه بخش دارد: وحدت وجود!، اصالت وجود و حرکت جوهری» و بعد وحدت وجود رو به تناسب پس زمینه ذهنی فلسفه غربی خودشون، همه خدایی تفسیر کرده(و هیچ اشاره ای هم به مبحث تشکیک وجود و ... ننموده). در توضیح اصالت وجود هم ابتدایی ترین خطایی رو که یه طلبه مبتدی می تونه انجام بده، مرتکب شده و «اعتبار» رو معادل ِ «قرارداد» گرفته و درنهایت هم حرکت جوهری که شاهکار فلسفه صدراییه رو به نظریه کون و فساد ارسطو ربط داده و اصا با اون یکی دونسته(بابا کون و فساد کون و فساده، حرکت جوهری هم حرکت جوهری)*
پی نوشت:
*
در پاسخ به دوستانی که پرسیده اند این جمله آخر یعنی چه؟!: منظور اینه که کون و فساد تبدیل و تبدل ناگهانیه ولی حرکت تبدیل و تبدل تدریجی و اصلا ملاصدرا نظریه حرکتش رو در مقابل نظریه کون فساد ارسطو مطرح می کنه تا مشکل اون نظریه رو که فقدان امر ثابت در تبدیل و تبدل دفعیه رو حل کرده باشه و این شاهکاریه در عالم فلسفه. توضیح بیشتر اینکه در حرکت جوهری همونطور که از اسمش پیداست جوهر ثابت می مونه و فقط صورت شیء هست که تغییر می کنه ولی در کون و فساد، جوهر به کلی تغییر می کنه. اگه بازم نگرفتید باید بگم که به یه پیش نیازهایی نیاز دارید.