سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفاق» ثبت شده است

سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!

محمد دهداری، جمعه، ۲۳ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ، ۱۴ نظر

شهید مدرس

سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما. همه این جمله زیبا و پر معنا را که اول بار توسط شهید مدرس بیان شد و امام خمینی(ره) آنرا احیا و عملی نمود شنیده ایم. اما آیا مفهوم آنرا نیز به درستی درک کرده ایم. یا با سلایق و تمایلات شخصی خود آنرا تفسیر و تاویل نموده ایم. اگر در شعار فوق تامل نماییم متوجه ابهامی خواهیم شد که کمتر به آن توجه شده است و آن اینکه؛ برون داد چنین طرز تفکری چه باید باشد؛ دیانت سیاسی یا سیاست دینی؟! به عبارت دیگر بر اساس جمله فوق این سیاست است که باید نحوه نگرش ما را به دین مشخص کند و یا دیانت است باید راهگشای امور سیاسی ما  باشد و اینکه از این دو مفهوم، یعنی سیاست و دیانت کدام یک اعم است و کدام اخس ؟
ممکن است پرسیده شود که حال چه فرقی می کند؛ دین سیاسی و یا سیاست دینی؟! در پاسخ باید گفت تفاوت این دو، تفاوتی بسیار مبنایی و مهم است و عدم توجه به آن بسیار خطرناک که البته متأسفانه به وفور مورد بی توجهی قرار می گیرد. چه بسیار سیاسیونی که به دلیل عدم شناخت صحیح از اسلام و نداشتن مبانی اعتقادی محکم و استوار، قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و ببینند اسلام از آنها چه نوع جهت گیری سیاسی را می خواهد، بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده اند و سپس تفسیری از دیانت را که به سیاستشان بخورد یافته یا بافته و آنرا به این الصاق نموده اند و چه انحرافی از این خطرناک تر و چه کسی از اینان ظالمتر که "وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا".
به شخصه گاهی که به روش اینگونه افراد انتقادی نموده ام؛ اول چیزی که با آن به محاجه پرداخته اند فریاد وا اماما و وا مدرساشان بوده که مگر نه سیاست ما عین دیانت ماست؟! و الخ. جمله مبارکی که مصداق واقعی "کلمه حق یراد بها الباطل" است. نتیجه این تفسیر غلط چیزی نیست جز بیماری خطرناک التقاط. بیماری صعب العلاجی که اگر درمان نگردد به تقابل با اسلام اصیل ختم خواهد شد. تقابلی که از تعارض نظری با اسلام و انقلاب شروع و به نفاق و نهایتا تعارض عملی با ارزشهای دینی و سیاسی منجر خواهد گردید* و البته همه اینها ریشه در همان ضعف اعتقادی و عدم شناخت از اسلام دارد.
متاسفانه خیل عظیمی از سیاسیون ما به همین ضعف شناخت و همان بیماری التقاط مبتلا هستند. در این میان و با توجه به آنچه در سالهای اخیر تجربه نموده ایم سهم فعالین سیاسی جبهه به اصطلاح اصلاحات بیش از بقیه جریان هاست. چنانکه در سالهای پس از انقلاب به خوبی نشان داده اند ارزش و اهمیتی که برای اجتهادهای شخصی و دگراندیشانه خود در عرصه دیانت و سیاست، قائلند برای هیچ چیز دیگر و حتی برای نصوص دینی نیز قائل نیستند چه رسد به فرامین رهبران دینی و ولی فقیه و ... . کسانی که تا امام(ره) در قید حیات بودند شدیداٌ ولایت فقیهی بودند ولی پس از رحلت امام(ره) و به محض مخالفت مقام معظم رهبری (مد ظله) با امیال و مقاصد سیاسی و اجتهادها و تفاسیر اعوجاجیِ دینی شان، از تبعیت از ولی فقیه سر باز زدند و اینها همه نتیجه دین سیاست زده آقایان بود.
همان دین سیاست زده آقایان بود که موجب شد تا بعد از رحلت امام(ره) حتی بعضا اینگونه استدلال کنند که ما ولایت مطلقه فقیه را هنوز قبول داریم ولی آن را ردایی می دانیم که فقط به قامت امام(ره)  برازنده است!! در حالی که اگر تبعیتشان از امام(ره) نیز حقیقی می بود می بایست پس از ایشان هم همچنان پیرو دستورات حضرتش باقی می ماندند که نماندند چنانکه حتی در زمان حیات امام (ره) هم کارنامه قابل قبولی در ولایت پذیری از خود بر جای ننهاده اند.
همان دین سیاست زده آقایان بود که باعث شد در زمان حیات امام(ره) و برخلاف نظر ایشان مملکت را به چپ و راست تقسیم کنند و در سازمان مجاهدین انقلاب سر ناسازگاری با نماینده امام(ره) گذارند و نخست وزیر خودشان را به دولت آیت الله خامنه ای تحمیل نمایند و مخالفان خود را پیرو اسلام آمریکایی بنامند و بر اساس تفکرات التقاطی خود سوسیالیزم و اسلام را در هم آمیزند و محصول آنرا در تمام دوران مسئولیتشان با کوپن به خورد ملت دهند و با تند روی مردم را به نظام و اسلام بدبین کنند و نهایتا جام زهر را به امام(ره) بنوشانند.  
همان دین سیاست زده آقایان بود که سبب شد تا اندک اندک، بیشتر و بیشتر از نسخه اصیل اسلام فاصله بگیرند تا جایی که برای تفسیرپردازی از اسلام جهت توجیه انحراف های سیاسی خود آشکارا دست به تحریف بزنند و در این میان حتی دست به دامان نظریه های تاریخ مصرف گذشته غربی شوند و حتی تر مقابل نصوص آیات قرآن و روایات معصومین (ع) اجتهاد نمایند و همه اینها را به نام نو اندیشی دینی انجام دهند و مخالفان خود را نیز عطف به ماسبق، به باد توهین و تمسخر گرفته و متهم به خشکه مقدسی و تحجر و ارتجاع نمایند.
و همان دین سیاست زده بود که این تعارضات نظری را اندک اندک به نفاقی در دل این آقایان بدل نمود. به نحوی که سالها با این تفکرات زندگی می کردند ولی ظاهر خود را اسلامی جلوه می دادند و سالها بر علیه انقلاب فعالیت می نمودند ولی ظاهر خود را انقلابی نشان می  دادند و سالها با بیگانگان دوستی داشتند ولی ظاهر خود را بیگانه ستیز می نمایاندند. تا اینکه زمینه برای تعارض عملی و عصیان و سرکشی آنها فراهم گشت.
و باز همان دین سیاست زده بود که دیگر اثری از دین در آنها باقی نگذاشت به گونه ای که بسیاری شان رسما خود را سکولار و لیبرال معرفی کردند و آن شعار کذایی سیاست ما عین دیانت ماست را دیگر حتی برای ظاهر سازی نیز به کار نبردند و آشکارا مقابل اسلام و انقلاب صف آرایی نمودند.
مسلما اگر کسی اسلام را به درستی بشناسد، در این مسئله مهم و اساسی شک نخواهد کرد که دین و دیانت به واسطه اتصال به منبع لایزال و زلال معرفتی یعنی وحی نسبت به سیاستِ منتجِ از عقلانیت اومانیستی و تفکر سکولاریستی، جهت طرح ریزی دستورالعمل زندگی فردی و اجتماعی انسان اولاست و اینکه  باید افسار سیاست را نیز مانند دیگر وجوه زندگی فردی و اجتماعی انسان و بیش از تمام آن وجوه به دست دین داد. چه آنکه منظور نظر مرحوم مدرس نیز از جمله محل بحث دقیقا همین بوده و وی نیز بر اساس اعتقاد به پاسخگو بودن اسلام برای همه مسائل بشری، سیاست را عین دیانت دانسته است. متاسفانه این حقیقت تا این اندازه واضح به دلیل زنگاری که بر تفکر و عقلانیت برخی سیاسیون ما نشسته جای خود را به سرابی از اجتهادهای غیر علمی و برخاسته از نفسانیات داده است.
اینگونه است که انحراف در آن مبانی فکری و اعتقادی مهم و انتخاب سیاست دینی بجای دیانت سیاسی به چنین نتایج وخیم و دهشتناکی منجر می گردد و همه اینها از نشناختن اسلام سرچشمه می گیرد، از جهلی مرکب نسبت به اسلام و مبانی اسلامی و جهل مرکب هم که می دانید؛ مرضی است صعب العلاج اگر لاعلاج نباشد!

پی نوشت:
* با اندکی الهام از مصاحبه ای با دکتر جواد لاریجانی که مصاحبه کننده رو فراموش کرده ام.

شعر٬ سروش٬ قرآن

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۳ نظر

دم مغربی توی مسجد بدجوری با رامین حرفش شده بود. هرچند رامین رو چندان دارای مبنای فکری نمی دونست. ولی کفریات اخیر سروش از مرز مبهم و دو پهلو گویی های سابق گذشته بود و از یه بچه مسجدی، هرچند بی مبنا، انتظار نمی رفت هنوز گرفتار عادات ذهنی گذشته، اون حرفا رو توجیه کنه که مبادا به دام تندروی و تحجر بیفته. رامین بدجوری توی ژست روشنفکریش گیر کرده بود. ژستی که این روزا مشابهش رو میون مردم زیاد میشه دید. ژستی که این روزا زیاد پیش میاد که حقیقت رو به مسلخ ببره. ژست تفکر، ژست مطالعه، ژست کلاس، ژست انصاف، ژست خیرالامور... ولی فقط ژستشون رو، همین... .
نصفه شب شده بود. از غصه تا اون موقع شب بیدار بود. حالا دیگه بدجوری خوابش گرفته بود ولی نمی خواست بخوابه. اگه یه وقت نماز صبحش قضا می شد چی؟! اونم نماز صبح روز عید! فردا نوروز بود آخه. هی از این پهلو به اون پهلو شد. آخر موبایلش رو برداشت تا زنگش رو واسه صبح تنظیم کنه. هنوز مذبذب بود. دنبال بهونه می گشت تا بدون عذاب وجدان بخوابه. روی موبایلش یه دیوان حافظ داشت. گاهی باهاش تفننا فال هم می گرفت. تفننا بازش کرد. نیت کرد. حافظ جواب داد:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
 پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

زلف آشفته و خویشرمنده شد. رطوبت گرمی روی گونه هاش نشست. پا شد وضو گرفت تا چند رکعت راز و نیاز کنه. نمازش که تموم شد، قرآن رو برداشت. تا اومد بازش بکنه باز بغضش گرفت. بسم اللهی گفت. مصحف رو باز کرد. هنوز شروع به خوندن نکرده بود که بغضش ترکید. اینبار ولی نه از غم! از شادی، از شوق، از اطمینانی که داشت ولی انگار خدا می خواست این اطمینان شادمانه باشه نه محزون. خنکای آیات قرآن کار خودش رو کرده بود. آیات، آیات سوره هود بود: 

اَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿١٣﴾
آیا مى‏گویند این قرآن (وحی الهی نیست) خود او بهم بسته و به خدا نسبت می دهد. بگو اگر راست می گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید (١٣)

فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُواْ لَکُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ﴿١۴﴾
پس هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت (شما مومنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده که هیچ خدایی جز آن ذات یکتای الهی نیست. آیا شما مردم تسلیم (حکم خدا) خواهید شد(١۴)

صفحه رو با عجله  برگردوند تا ماقبل آیه رو ببینه: 

فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ کَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ ﴿١٢﴾
ای رسول مبادا بعضی آیاتی را که به تو وحی شد (درباره کافران بنا بر ملاحظاتی) تبلیغ نکنی و از قول مخالفانت که می گویند (اگر این مرد پیغمبر است) چرا گنجی ندارد و چرا فرشته آسمان همراه او نیست دلتنگ شوی که وظیفه تو تنها نصیحت و اندرز خلق است و حاکم و نگهبان هر چیز خداست(١٢)

ادامه آیات رو خوند تا آخر صفحه: 

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أُوْلَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ ﴿١٨﴾
در جهان از آنهائیکه بخدا نسبت دروغ دادند ستمکار تر کیست آنان بر خدا عرضه داشته شوند و گواهان محشر گویند اینها هستند که بر خدا دروغ بستند آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران (عالم) است(١٨)

الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ ﴿١٩﴾
آن ستمکارانی که راه خدا را بر روی بندگان بسته و سعی کنند که راه حق را کج کرده(و خلق را براه باطل کشند) و هم آنها منکر قیامتند (١٩)

قلبش آروم شده بود. سبک شده بود. همه این آیات یا مشابهشون رو این مدت در جواب شبهات سروش زیاد شنیده بود و خونده بود ولی اینبار خیلی فرق می کرد. هرچند در مدعاش تردیدی نداشت، نه در اینکه سروش رو منافق می دونست و نه در اینکه قرآن رو کلام بلافصل خدا٬ ولی شاید این واقعه یه واکسن بود برای آینده اش. آینده ای که در اون مطمئنا٬ مطمئن موندن خیلی سختر خواهد بود. آینده ای که سروش و سروش ها براش برنامه ها دارند. آینده ای که خالص رو از ناخالص جدا خواهد کرد.
دیگه صبح شده بود. صدای اذان به گوش می رسید و دل رو جلا می داد. الله اکبر، الله اکبر... .

------------------------------------------------------------------------

از اینجا به بعد دیگه یادداشتهای اول شخصه:
نظرات سروش درباره قرآن اونقدر از نظر علمی ضعیف، پر از تناقض و بی پایه و اساسه که من فکر می کنم اینکه یه شخص بزرگواری مثل آیت الله سبحانی وقت گذاشته و جوابش رو داده فقط بخاطر بعضی آدمای و دور از ابادی باشه که پشت آراء این آقا راه افتادند و طوطی وار حرفهاش رو تکرار می کنند یا بخاطر بعضی دیگه که هنوز با این نابغه مبهم گویی و درهم گویی آشنا نشده اند و ممکنه به دام حرفهای دو پهلوش بیفتند. چرا که حقیقتش خود من که خودم باشم یه جورایی چندشم میشه به گفته های کسی که انگار  یا تازه مسلمان شده یا بویی از اسلام نبرده و حتی یه دفعه هم قرآن رو نخونده ولی ادعای اسلام شناسیش هم میشه مثلا پاسخ بدم و براش استدلال کنم که عزیز جون ببین اینی که تو میگی با ابتدائیات اسلام نمیسازه(البته من می دونم سروش قرآن رو خوب بلده). با این حال از اونجا که در اثر برخی بی تدبیری ها٬ این کمدی مسخره متاسفانه جدی شده٬ نباید هیچ کس درمقابلش ساکت بشینه. این حرفها دیگه اظهار نظرات شخصی و فلسفی نیست٬ تحریف دینه. سروش با این مصاحبه اخیرش نشون داد یا واقعا هیچی از اسلام سرش نمیشه یا اینکه شمشیر تحریف رو از رو بسته. این جریان فکری منحرف باید هرچه زودتر ساکت بشه تا افراد بیشتری رو گمراه نکرده.
ما وبلاگی ها هم نباید بی کار بشینیم. همیشه اینطور بوده که جهل نسبت به نفاق بیشتر از خود نفاق آسیب رسونده. این مدت که مطالب سایتهای خبری درباره گفته ها و نوشته های سروش رو بیشتر از قبل دنبال می کردم٬ گاهی می دیدم پای اون اخبار٬ نظراتی درج شده که واقعا جای شرم داره. وبگردها غالبا یا با سنت بیخیالیسم با این اخبار روبرو شده بودند یا با اظهارات روشنفکرمآبانه یه جوری خودشون رو به کوچه علی چپ زده بودند که آره٬ نه! من چیز بدی توی حرفهای سروش ندیدم و ... . باور نمی کنید همین جمله اخیر رو چند بار در کامنتهای نوشته های مختلف مشاهده کردم. یکی نیست بگه آخه قشنگ تو بین حرفهای سروش باید فحش ببینی که بگی بده. این بابا با حرفهاش داره زیرآب همه همه دین تو رو می زنه. تو اگه این حرفها رو قبول کنی دیگه چیزی به نام اسلامبرات نمی مونه. اسلام  تو تبدیل میشه به یه اسلامه پروتستانتیزه ی سکیولاریزه ی بی خاصیت که از عهده اثبات خودش هم برنمیاد. تبدیل میشه به یه اسلام بدون معجزه٬ به یه اسلام بدون قرآن٬ درست مثل مسیحیت. حالا تو نمی فهمی این آقا داره چی به خوردت میده لااقل نظر نده. بی ربط نگو. یا حد اقل برو جوابهایی که بهش داده شده رو هم بخون تا عمق فاجعه رو بفهمی و اگه فهمیدی بعد بیا نظر بده. من مطمئنم اکثر اینایی که اینجور نظراتی دارند عمیقا نفهمیده اند وحی چیه٬ الهام چیه٬ تجربه دینی چیه٬ فرقشون چیه و ... .
از همه اینا بدتر متاسفانه تو این مدت وبلاگها یی رو دیدم که اتفاقا ادعای ارزشی بودنشون هم میشه ولی توی این قضیه بدون اینکه درست و حسابی ازش سر در بیارند٬ مطالبی نوشته اند که آدم سرش سوت میکشه. طرف اومده دسته بندی کرده و گفته که مثلا من از این بخش حرفای سروش بدم میاد و بعدم واسه اینکه بالانس رو رعایت کرده باشه گفته از این بخشش هم خوشم میاد و موافقم. آخه برادر من این که نشد استدلال٬ اینکه نشد تفکر٬ اینکه نشد دانش. برو خودت رو اصلاح کن. اسلام مگه معطل توئه که باهاش موافق باشی یا مخالف. تو مجبور نیستی تو همه چی نظر بدی. سردرنمیاری تقلید کن. ببین اسلام شناس چی میگه. آخ دوست داشتم لینکش کنم ولی... .
خلاصه توی این وانفسای نفاق و جهل اونایی که از دستشون برمیاد باید فریاد بزنند. درمقابل نفاق باید داد زد. باید رسواش کرد. این هم میسر نیست مگر با حجم صدای بالا. یه دست صدا نداره. آخه بدبختانه ما آدمها خوابمون خیلی سنگینه. فقط وقتی بیدار میشیم که دیگه کار از کار گذشته.

پی نوشت:
+ این داستان از یک اتفاق واقعی برای یکی از رفقا الهام گرفته شده.
+ ترجمه آیات رو دقیقا از روی ترجمه مرحوم الهی قمشه ای آوردم. این رو واسه اون عبارات وسط پرانتز گفتم که بدونید خودم اضافه نکردم بلکه مترجم با توجه به شأن نزول آیات به ترجمه افزوده.
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!