سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وصیت نامه شهدا» ثبت شده است

وصیت نامه پاسدار شهید محمدرحیم دهداری

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ، ۴۱ نظر

پاسدار شهید محمد رحیم دهداری 

قبل نوشت:
دیروز هجدهم اردیبهشت ماه سالروز شهادت پاسدار رشید اسلام محمدرحیم دهداری بود. یکی دیگر از هزاران گل خوشبو و معطر و البته گم نام گلزار شهدای شهر من؛ آبادان. اخیرا و برای چندمین بار داشتم وصیت نامه این شهید بزرگوار را مرور می کردم. سطر به سطر و کلمه به کلمه این وصیت نامه برای مشایخ و اعاظم امروز جامعه ما درس آموز و پر از نکات نغز و بدیع حتی در زمانه کنونی است. واقعا چه کسی می تواند باور کند این سطور دست نوشته های یک جوان 18 ساله باشد که حتی به خاطر مبارزات انقلابیش نتوانسته دیپلم خود را هم بگیرد! چه منطقی می تواند ادعا کند آن سیر تکاملی که شهدای ما را تا بدین مرحله بالا برده، در قالب معادلات دنیوی و مادی قابل توجیه است! چه نقطه ای از این کره خاکی تا کنون چنین اتفاقاتی را تجربه کرده است و چه زمانه ای چنین کسانی را به خود دیده! و از همه اینها مهمتر آن چه نفس گرمی بوده و گرمای آن نفس  چه اثر وضعی داشته و از چه سینه ای برخاسته که این چنین در عالم هستی انقلاب بر پا نموده و بشر خلق شده از خاک را به چنین مراتب و درجاتی نائل گردانیده است! نمی دانم بیش از این چه بنویسم در وصف حظی که از خواندن چندین باره این نوشته ها برده ام. پس خود بخوانید.
نوشتار:
بسم رب المنتظرین
به اسلام، خدا، خودم، جهان، روحانیت، دوستان سپاهی، پدر، مادر، برادر، خواهر.
حمد و سپاس خدا را که ما را از بندگان صالح و بدور از زیان دنیا و آخرت خود قرار داد. خدایی را پرستش می کنم که در یگانگی و وحدانیت او هیچ شکی ندارم و اعتقاد همراه با منطق و دلیلم بر این است که نیست خدایی بجز خدای یکتا و خاتم رسولان است محمد رسول الله(ص) و ولی مؤمنان است علی ولی الله(ع) و امید مستضعفان است خمینی روح الله.
و سلام می فرستم به رسولان به حق باری تعالی و ائمه معصومین و امامان مظلوم شهید شده به دست مشرکین. سلام بر امام مهدی(عج) سید عدالت گستر و سلام بر رهروان حقیقی او.
سلام بر امام خمینی رهبرم. رهبری که از سال بدنیا آمدنم و در گهواره مرا از اصحاب خود خوانده اند.
سلام بر شما ای ملت، شما که تاریخ را عوض کردید، شما که تاریخ را تاریخ دیگری کردید.
و سلام بر تو مادرم ... .
من محمدرحیم دهداری، بنا به تکلیف شرعی وصیت نامه ام را همراه با باری از تجربه های شیرین و تلخ زندگی و فراز و نشیب های فراوان می نویسم. باشد که آیندگان در جامعه مستقل و آزاد، خلاقیت های نهفته در خود را بروز دهند و به مرتبه انسانیت نزدیک تر شوند و دیگران را به این توصیه کنند.
از وقتی که خود را شناختم با توجه به تعصب مذهبی که در خانواده ام بود، یعنی از سالهای 55 و 56 سعی بر این داشته ام که خط اسلام و اصول و احکام انسان ساز آنرا در خود و دیگران پیدا کنم. از این سالها بود که فهمیدم باید چگونه زندگی کرد. به هر صورت اسلام به من که انسانی از نوع انسانهای دیگر این جهان پر هیاهو و غرق در کفر و فراموشی بودم، چنان نفعی رساند که بشر آن چیزی را که فطرتا از زندگی می خواهد- و نه واقعیت زندگی که بر او تحمیل شده است- به من داد و این غایت آرزوی من بود که به آن دست یافتم.
اما شما مردم وطنم، نمی دانم چگونه از شما سخن بگویم. شما که به چنان رشد معنوی رسیدید که امام شما را «الهی» خواند و رجایی شهید «بزرگ» خطاب کرد شما را و من شهادت دهنده مظلومیت شما عزیز ترین خلق نزد خدای خالق [هستم] ...
سرزمین ایران، ای جای گاه الله اکبر گویان زمان، گواه باش که تو با هزاران سال عمر پرماجرا چرا تا به حال همچون مردمی را بر سطح لاله گونت مشاهده نکرده ای؟ ایران قدر بدان این اسلام و این امام و این امت را، تو بدان اگر دربرگیرنده اینان باشی، گلستان خواهی بود و لا غیر. این درسی است که باید در تمام زمان بیاد داشته باشی.
امت عزیز بدانید که اسلام راستین، اسلامی که تبلور عینی آن حکومت علی ابن طالب (ع) و مبارزه شجاعانه حسین بن علی(ع) است در نزد روحانیت می باشد. روحانیتی که اسلام را از سرچشمه های صاف و زلال آن یعنی منابع فقهی و آیات و احادیث و روایات و در کنج حجره های مرطوب و سرد و کوچک و با کمترین امکانات رفاهی و در بدترین شرایط و با هزاران محرومیت اجتماعی و در پشت میله های زندان یا در تبعید به دست آورده اند و گرفته اند و امروز با تمامی فشارهایی که بر آنان می آید آماده عرضه کردن به ما و جهان اسلام می باشند.
روحانیتی که منافقین و کفار به آنها انحصارطلب و مرتجع می گفتند و آمریکا آنها را دست پرورده روسیه و روسیه آنها را دست پرورده آمریکا می داند. هرچند که خود بهتر می دانند اینها عصیان گرانی ضد نظام های جور آنها می باشند. روحانیتی که دوستان کاتولیک تر از پاپ و زاهدان احمق، آنها را مشرک می دانند. افتخار من در زندگی این بوده و هست که همیشه از زمان پیروزی انقلاب تا به حال همواره پیرو روحانیت اصیل و مبارز چون بهشتی، خامنه ای، رفسنجانی و دیگر سروران بوده ام.
افتخار می کنم که با تمام جوسازی هایی که از جانب گروهک ها و شخصیت های داخلی، اعم از دوست و دشمن و چه از جانب قدرت های خارجی و در شرایط سخت و تعیین کننده[انجام شده]، همیشه «خط امام» که همان خط ائمه و امامان صالح می باشد را دنبال کردم و ذره ای انحراف و لغزش پیدا نکردم.
ولی شما دوستان، برادران و خواهران، شما که در تمام حال آموزگار من بودید. از تمامی شما طلب آمرزش دارم. می دانم که نزد شما که بودم چیزی جز بدی از من ندیدید و من نبودم آن دوستی که آیینه شما باشم. هر چه فکر می کنم می بینم که ما نسل جوان، خدا چه لطفی به ما کرده و چه نعمت هایی به ما داده و از چه مردابی بیرونمان آورده، توانایی آن را پیدا نمی کنم ... . به هر صورت همه ما به یاد داریم دوران ستم شاهی [را] و نباید از یاد ببریم که چه بودیم و چه هستیم و همواره بیاندیشیم که به کجا خواهیم رفت و چه خواهد شد.
دوستان همواره در خط امام باشید و پرهیز کنید از مرض مزمن بی خطی و هشدار!!! درمان کنید دیگر برادرانی که دارای همچون مرضی هستند. کسانی که مبلغ مرض بی خطی و روشنفکری اند و معتقد بر استقلال هستند، یا جاهلند به مسئله و یا وابسته به جریانهای انحرافی جامعه.
برادران سپاهی و دوستان بسیجی، بدانید که تنها راه مبارزه با گروهکها و ابرظالمان، تشکیلاتی کار کردن و طبق موازین سپاه عمل نمودن و حمایت از نیروهای خط امامی و پشتیبانی و حتی کمک مالی کردن به آنهاست. وصیت من این است که به کوری چشم گروهکها و آمریکا که به قول امام می خواستند حزب را از صحنه بیرون کنند و هر روز به آن انحصار طلب می گفتند، کمک کنیم. اینها به قول امام کسانی هستند ابرار، مربیان دلسوز مردم، خطبای توانای یک ملت عزیز در خط اسلام و فقاهت، مظلوم، متقی، با سابقه درخشان و در یک کلام کسانی هستند که مقصدشان اسلام است. بنابر این وظیفه تمام ماست که تقویت و پشتیبانی و همراهی و همفکری و ارشاد و انتقاد مخلصانه کنیم، حزب و سازمان را. برادران توجه داشته باشید که تقویت سپاه و تمام ارگانهای انقلابی، تقویت سازمان و کلا خط امام است که اینها هدفی جز این ندارند. نگذارید با مشغول کردن شما به بحث و مسئله بوجود آوردن پیرامون این مسائل از پرداختن به دشمن درونی و بیرونی خودتان غافل کنند. الان وقتی است که باید بیشتر به خود درونی خودمان پرداخت.
سعی کنید به خانواده های شهدا سر بزنید. با علاقه و شوق در مجالس جشن ازدواج دنیا و آخرت برادران زنده و شهیدان شرکت کنید. دعای کمیل و نماز جمعه را فراموش نکنید. وصیت می کنم به دوستان نزدیک که در سنین 19-18 سالگی ازدواج کنند. تلاش کنید طالب رنج و تلاش و نهایت مرگ باشید. حتما به مسجد بروید. گروهی کار کنید. گذشت داشته باشید، با گذشت از حق خود برای کارها سرمایه بگذارید. سوره والعصر را همیشه به یاد داشته باشید.
و تو ای مادر... . تو که می دانم راضی هستی از من و می دانم که در روز ازدواج من با معشوق خود خوشحال هستی و مرتب حمد و ثنا می گویی خدا را که این نعمت را نصیب تو کرد که پسری را در راه برپایی قسط و یاری امام زمان(عج) و نایب بر حقش تقدیم انقلاب اسلامی کردی.
مادرم گریه کن از فرط خوشحالی و گریه کن بر مظلومیت شهیدان که در طول تاریخ همیشه سربدار بودند و مظلومانه شهادت دادند بر ظلم ظالمان. مادر گریه کن بر سالار شهیدان. شیرینی بخر و هر وقت دوستان به خانه آمدند به تمام آنها شیرینی بده. به چهره های آنها نگاه کن، اطمینان دارم که همه آنها را محمد خودت می دانی. از من برایشان تعریف کن. مبادا بر من گریه کنند. مادر می دانم که اعتقاد تو بر این است که تمام فرزندانت فدای انقلاب بشوند و راضی هستی که خودت هم در جبهه باشی. ولی تو باش مادر و به مادران شهداء درس بزرگواری و ایثار و صبر بده، تو باش و همچون مادران شهدای صدر اسلام مبلغ و ترویج دهنده فرهنگ شهادت طلبی  امت حزب الله باش.
مادرم تو آنقدر پخته و آبدیده هستی که می دانم کاری نمی کنی که دشمن و منافقان از مرگ من خوشحال شوند. مبادا حجله برایم درست کنی و در کوچه و خیابان بگذاری و لباس سیاه بر تن کنی. دوستان و برادران را به خانه برای صرف غذا دعوت کنید. همه بیایند، خوشحال باشند، قرآن بخوانند، تکبیر و صلوات بفرستند، سرود بخوانند. مثل این باشد که جشن در خانه مان برقرار است.
اما شما برادران من، من با خون خودم شهادت دادم بر باطلی که پوشاننده حق است. بروید تحقیق کنید، شما رضا جان، مرتضی، مجتبی، مصطفی، خیرالله و محسن از همه به من نزدیک تر بودید. ببینید که من چه رفتاری داشتم. اعتقادم به چه بود، چه می گفتم، به چه کسی نزدیکی و چه کسی را طرد می کردم. خط سیاسی ام را همه می دانید بنابر این بمانید در این خط. با خواندن قرآن و رساله امام خمینی روحم را شاد کنید. هرچند که از شما کوچکترم ولی بدانید بعد از من نوبت یکی دیگر از شما نیست؟ پس جو اتحاد و گذشت را در خانواده رعایت کنید. آینده نگر و در صحنه مبارزه سیاسی حضور داشته باشید. چه بسا یکی از شما در همین زندگی جزو مقربین باشد. قدر هم را بدانید. حق پدر و مادر را که با چه مشقات و الحمد لله با یک محیط مذهبی توانسته اند ما را به اینجا برسانند ادا نمایید.
پدرم ما همه مدیون تو هستیم. تو که با چه زحمتها با آن وضع موجود ... .
والسلام علی عباد الله الصالحین

آخرین وصیت نامه پاسدار شهید محمد رحیم دهداری
به نام خدا و به یاد مظلومیت شیعه از حسین(ع) تا خمینی
امشب که شب عملیات است، آماده رفتن به خط هستیم. چهره های برادران نورانی است. همگی عشق خدا در سر دارند و شور حسین در دل و من هم اینچنین. برای رفتن به جبهه بعد از راضی نشدن مسئول واحد، پهلوی مسئول ستاد رفتم و بعد از کمی صحبت راضی شد که من به جبهه بروم. همین الان چند تا از بچه ها آمدند و گفتن آماده باشید می خواهیم برویم جلو.
من وصیتها را جائی دیگر کرده ام. فقط 7 روز روزه قضا دارم. هرچه کتاب و پول دارم در راه انقلاب صرف کنید. موتوری که تازه خریده ام به مصطفی بدهید. سلام همه را برسانید. به مادرم بگویید من می دانم که تو راهرو زینب هستی پس روح من را شاد کن.
دیدار در کربلای حسین عزیز

پی نوشت:
+ به زودی خلاصه ای از زندگی نامه این شهید بزرگوار را هم وبلاگی خواهم نمود. إن شاء الله.
+ خدایا ما را هم کمی و تنها کمی آدم کن... .

به یاد شهدای مسجد فاطمیه اهواز

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۲۰ نظر

بسم الله 

چند روز پیش بچه های مسجد ما - اگه من لایق باشم که خودم رو از اهالی این مسجد بدونم - یه یادواره برای شهدای مسجد برگزار کردند. حاج آقای دسمی از همرزمان شهدای مسجد و حاج آقای تائب، سخنرانهای برنامه بودند. جای شما خالی یادواره جو معنوی فوق العاده ای داشت. من در مطالب بعد اگه خدا توفیق بده به ابعاد خاص شهدای مسجد فاطمیه خواهم پرداخت، ولی در همین مطلب خوبه عجالتا به این نکته اشاره کنم که ویژگی خاصی که من رو شیفته شهدای این مسجد و علی الخصوص شهید سعید صوفی زاده کرده، دید تشکیلاتی داشتن به مسائل فرهنگی و اسلامی است. به قول مجری برنامه یادواره که فرازی از خاطرات همرزمان شهدا رو قرائت می کرد: "شهید صوفی زاده مؤمنی نبود که درون خودش محدود بمونه،‌ بلکه به فکر این بود که همه اطرافیانش رو رشد بده و بالا بکشه".
زمان جنگ،‌ این شهدای بزرگوار و همرزمهاشون توی اهواز با هدایت آیت الله موسوی جزایری،‌ یک حرکتی رو شروع کرده بودند که در اون زمان به منظور جذب نیرو برای اعزام به جبهه ها بود. چون احساس می کردند که سپاه نمی تونه همه بار جذب نیرو رو به تنهایی به دوش بکشه. ولی بعد از جنگ این حرکت،‌ متوقف که نشد هیچ،‌ با تمرکز بیشتر روی بعد اعتقادی-فرهنگی، به یک جریان پربرکت و یک شجره طیبه بدل شد که در حال حاضر هزاران طلبه و دانشجوی فعال اجتماعی و علمی رو به استان خوزستان و به کشور تقدیم کرده. از ابعاد فعلی این سیستم منحصر به فرد کار فرهنگی هر چی بگم شاید نتونم حق مطلب رو بیان کنم. باید یه سر بیایید اهواز و توی مساجد مختلف این شهر بگردید و حلقه های بحث و مطالعه ی بعد از نماز های جماعات رو ببینید که پره از بچه های با سنین خیلی کم ولی شعور خیلی بالا تا اون وقت معنی «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» رو براستی درک کنید و ببینید دست مبارک این شهدا چه برکتی داشته. برکتی که امیدوارم در قالب این سیستم فرهنگی به همه ایران منتشر بشه.
بعدا بیشتر در اینباره خواهم نوشت.
فعلا فرازهایی از خاطرات و وصیتنامه های این عزیزان رو وبلاگی می کنم تا بعد ... .
إن شاء الله با نظر خودشون و عنایت خدا بتونم باز در این باره بنویسم:
شهید علیرضا صوفی زاده:

شهید علیرضا صوفی زاده 

 علیرضا شاگرد ممتاز دانشگاه نفت بود بهش گفتم تو باید بمانی و با درس خواندنت به جامعه خدمت کنی. ولی علیرضا گفت:
 از کجا معلوم من زنده بمانم! الان تکلیف من جبهه رفتن است و اگر به جبهه نرم و بمیرم هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را.
بهش گفتم: برو سؤال کن ببین بنیاد شهید به ازای هر شهید به خانواده اش چقدر می دهد؟ من همانقدر را به تو می دهم تا در راه اسلام هر طور خواستی صرف کنی. علیرضا گفت: لن تنالوا البر حتی تنفقوا من ما تحبون. شما جان مرا بیشتر دوست دارید یا پول را؟
از زبان پدر شهید
شهید احمد نوری:

شهید احمد نوری 

داشتیم کارهاش رو ردیف می کردیم که بره هندوستان برای ادامه تحصیل، که اعتصابات و تظاهرات قبل از 22 بهمن در اهواز شروع شد. احمد هم بخاطر فعالیت هایی که می کرد از رفتن به هند منصرف شد، بعد از انقلاب یکسال تابستان بود که سیل بزرگی در اهواز آمده بود و تمام روستا های اطراف آنرا آب گرفته بود. احمد می آمد و با ماشین خودم می رفت و از بین فامیل پول و پتو و ...جمع می کرد و با دوستانش می بردند برای جاهایی که احتیاج داشتند.
از زبان پدر شهید
شهید سید حجت الله موسوی:

شهید سید حجت الله موسوی

بعد از اینکه جسد مطهرشان را پس از یک سال برگرداندند، توی مجلس ختمش پیر زنی را دیدم که آمده بود و خیلی گریه میکرد.
ازش پرسیدم: شما که با ما نسبتی ندارید؛ پس چرا اینقدر گریه و زاری می کنید؟
جواب داد: شهید شما از حقوق مختصری که می گرفت مقداری را هم به من و بچه های یتیمم می داد.
مادر شهید
شهید مسعود شقایق پور:

شهید مسعود شقایق پور

توی اتاق خودش که تخت و امکانات داشت نمیرفت. میرفت توی اتاق کنار آشپزخانه که مال مستخدم ها بود، شبها به آرامی، طوری که کسی متوجه نشه وضو میگرفت و شروع میکرد قرآن خواندن و نماز شب خواندن.
گاهی همینجور نگاهش میکردم و گریه میکردم. باورم نمی شد پسر من باشه. اون همه من گریه می کردم ولی اصلاً متوجه حضور من نمی شد و غرق راز و نیاز بود.
مادر شهید
شهید محسن امیر معزی:

شهید محسن امیر معزی

سال  62 در جزیره مجنون ترکشی درپایش رفته بود و مجروح شده بود.
یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم داره گریه می کنه. فکر کردم داره درد می کشه، ازش پرسیدم چی شده گفت: « ربع ساعت دیگه نماز قضا میشه اما من هر چی سعی میکنم نمیتونم مسح پا بکنم» شاید ربع ساعت تلاش کرده بود تا مسح پا بکشه اما نتونسته بود و از ناراحتی گریه کرده بود. مادرم بهش گفت: بگذار من برات بکشم اما قبول نکرد و آخر مسح پا را کشید.
برادر شهید
فرازی از وصیت نامهً شهید محسن امیر معزی:
یاد شهدا را زنده نگه دارید و روح شهدا را فراموش نکنید، که در روز محشر نیاز به شفاعت همین شهدا دارید.
شهید محمد عیدی مینا:

شهید محمد عیدی مینا

یک سال در زمان حکومت طاغوت به خاطر اینکه توی مدرسه نماز جماعت ظهر راه انداخته بود از عمد تجدیدش کرده بودند، بعداً که ما متوجه شدیم؛ به ما می گفت: « عیبی نداره بگذار هر کاری می خواهند، بکنند. همین که این بچه ها نماز خون شدند، می ارزه»
مادر شهید
شهید ابوالقاسم صالح زاده:

شهید ابوالقاسم صالح زاده

فرازی از وصیت نامه شهید: در آخر از پدر و مادرم تقاضا دارم در شهادت من گریه نکنند و ناراحت نشوند زیرا که دشمنان و منافقان از گریه و ناراحتی شما برای ضربه های خود استفاده می کنند، دیگر عرضی ندارم به جز دعا به جان امام و دیگر زحمت کشان این مملکت اسلامی.
شهید سعید صوفی زاده:
فرمانده پایگاه مقاومت بسیج حبیب ابن مظاهر

شهید سعید صوفی زاده

بعد از عملیات والفجر 8 به خاطر مجروحیت مختصری که داشتم، برگشته بودم عقب.
در وضوخانه مسجد فاطمیه مشغول وضو گرفتن بودم، که یکدفعه آقا سعید وارد شد و به حالت شوخی بهم گفت: «ها!! آقا محمود فرار کردی؟»
من چون تازه از خط آمده بودم و تعداد زیادی از دوستانم شهید شده بودند، تو حال و هوای خاصی بودم و نسبت به حرف ایشان عکس العملی که نشان دهنده شوخی باشد انجام ندادم به همین خاطر ایشان تصور کرد که من ناراحت شده ام.
یادم هست که از وضوخانه تا زمانی که آمدیم نماز بخوانیم سه بار از من معذرت خواهی کرد با اینکه هم از نظر نظامی و هم از لحاظ سن از من بالاتر بود.
شیخ محمود محمد زاده
شهید حمید رضا زمانی:

شهید حمید رضا زمانی

مادرش اگر می فهمید که حمید رضا ده قدم از شهر فاصله گرفته، مضطرب و ناراحت می شد چون برادر بزرگترش-علیرضا- قبل ایشان شهید شده بود به همین خاطر هم بود که حمید رضا نمی تونست زیاد در جبهه حضور پیدا کنه.
وقتی شهید شد تنها نگرانی ما این بود که چطور این خبر رو به مادرش بدیم اما واقعاً نمیدانم چه اتفاقی افتاد؟
«خدا چه عنایتی به مادرش کرد» که این مادر نه تنها غش نکرد بلکه خودش حمید رو در قبر گذاشت و کفن رو باز کرد و روی حمید رو بوسید و با مشت گره کرده سه بار فریاد زد «مرگ بر آمریکا»
شیخ محمود محمد زاده
شهید احمد غلام گازر:

شهید احمد غلام گازر

فرازی از وصیت نامه شهید: آنقدر به جبهه میروم و می جنگم تا شهید شوم.
شما ای جوانان مقداری در این مورد فکر کنید. تا چه وقت می خواهید اسیر نفس خود باشید؟
با نفس خود بجنگید تا به پیروزی کامل برسید. تا در برابر این نفسانیات جهادی به عمل نیاید پیروزی به عمل نخواهد رسید هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نسازند که اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست.  
پی نوشت:
+
مطالب مربوط به شهدا برگرفته از ویژه نامه یادواره شهدای مسجد فاطمیه سال 88 است.