سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاسدار» ثبت شده است

وصیت نامه پاسدار شهید محمدرحیم دهداری

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ، ۴۱ نظر

پاسدار شهید محمد رحیم دهداری 

قبل نوشت:
دیروز هجدهم اردیبهشت ماه سالروز شهادت پاسدار رشید اسلام محمدرحیم دهداری بود. یکی دیگر از هزاران گل خوشبو و معطر و البته گم نام گلزار شهدای شهر من؛ آبادان. اخیرا و برای چندمین بار داشتم وصیت نامه این شهید بزرگوار را مرور می کردم. سطر به سطر و کلمه به کلمه این وصیت نامه برای مشایخ و اعاظم امروز جامعه ما درس آموز و پر از نکات نغز و بدیع حتی در زمانه کنونی است. واقعا چه کسی می تواند باور کند این سطور دست نوشته های یک جوان 18 ساله باشد که حتی به خاطر مبارزات انقلابیش نتوانسته دیپلم خود را هم بگیرد! چه منطقی می تواند ادعا کند آن سیر تکاملی که شهدای ما را تا بدین مرحله بالا برده، در قالب معادلات دنیوی و مادی قابل توجیه است! چه نقطه ای از این کره خاکی تا کنون چنین اتفاقاتی را تجربه کرده است و چه زمانه ای چنین کسانی را به خود دیده! و از همه اینها مهمتر آن چه نفس گرمی بوده و گرمای آن نفس  چه اثر وضعی داشته و از چه سینه ای برخاسته که این چنین در عالم هستی انقلاب بر پا نموده و بشر خلق شده از خاک را به چنین مراتب و درجاتی نائل گردانیده است! نمی دانم بیش از این چه بنویسم در وصف حظی که از خواندن چندین باره این نوشته ها برده ام. پس خود بخوانید.
نوشتار:
بسم رب المنتظرین
به اسلام، خدا، خودم، جهان، روحانیت، دوستان سپاهی، پدر، مادر، برادر، خواهر.
حمد و سپاس خدا را که ما را از بندگان صالح و بدور از زیان دنیا و آخرت خود قرار داد. خدایی را پرستش می کنم که در یگانگی و وحدانیت او هیچ شکی ندارم و اعتقاد همراه با منطق و دلیلم بر این است که نیست خدایی بجز خدای یکتا و خاتم رسولان است محمد رسول الله(ص) و ولی مؤمنان است علی ولی الله(ع) و امید مستضعفان است خمینی روح الله.
و سلام می فرستم به رسولان به حق باری تعالی و ائمه معصومین و امامان مظلوم شهید شده به دست مشرکین. سلام بر امام مهدی(عج) سید عدالت گستر و سلام بر رهروان حقیقی او.
سلام بر امام خمینی رهبرم. رهبری که از سال بدنیا آمدنم و در گهواره مرا از اصحاب خود خوانده اند.
سلام بر شما ای ملت، شما که تاریخ را عوض کردید، شما که تاریخ را تاریخ دیگری کردید.
و سلام بر تو مادرم ... .
من محمدرحیم دهداری، بنا به تکلیف شرعی وصیت نامه ام را همراه با باری از تجربه های شیرین و تلخ زندگی و فراز و نشیب های فراوان می نویسم. باشد که آیندگان در جامعه مستقل و آزاد، خلاقیت های نهفته در خود را بروز دهند و به مرتبه انسانیت نزدیک تر شوند و دیگران را به این توصیه کنند.
از وقتی که خود را شناختم با توجه به تعصب مذهبی که در خانواده ام بود، یعنی از سالهای 55 و 56 سعی بر این داشته ام که خط اسلام و اصول و احکام انسان ساز آنرا در خود و دیگران پیدا کنم. از این سالها بود که فهمیدم باید چگونه زندگی کرد. به هر صورت اسلام به من که انسانی از نوع انسانهای دیگر این جهان پر هیاهو و غرق در کفر و فراموشی بودم، چنان نفعی رساند که بشر آن چیزی را که فطرتا از زندگی می خواهد- و نه واقعیت زندگی که بر او تحمیل شده است- به من داد و این غایت آرزوی من بود که به آن دست یافتم.
اما شما مردم وطنم، نمی دانم چگونه از شما سخن بگویم. شما که به چنان رشد معنوی رسیدید که امام شما را «الهی» خواند و رجایی شهید «بزرگ» خطاب کرد شما را و من شهادت دهنده مظلومیت شما عزیز ترین خلق نزد خدای خالق [هستم] ...
سرزمین ایران، ای جای گاه الله اکبر گویان زمان، گواه باش که تو با هزاران سال عمر پرماجرا چرا تا به حال همچون مردمی را بر سطح لاله گونت مشاهده نکرده ای؟ ایران قدر بدان این اسلام و این امام و این امت را، تو بدان اگر دربرگیرنده اینان باشی، گلستان خواهی بود و لا غیر. این درسی است که باید در تمام زمان بیاد داشته باشی.
امت عزیز بدانید که اسلام راستین، اسلامی که تبلور عینی آن حکومت علی ابن طالب (ع) و مبارزه شجاعانه حسین بن علی(ع) است در نزد روحانیت می باشد. روحانیتی که اسلام را از سرچشمه های صاف و زلال آن یعنی منابع فقهی و آیات و احادیث و روایات و در کنج حجره های مرطوب و سرد و کوچک و با کمترین امکانات رفاهی و در بدترین شرایط و با هزاران محرومیت اجتماعی و در پشت میله های زندان یا در تبعید به دست آورده اند و گرفته اند و امروز با تمامی فشارهایی که بر آنان می آید آماده عرضه کردن به ما و جهان اسلام می باشند.
روحانیتی که منافقین و کفار به آنها انحصارطلب و مرتجع می گفتند و آمریکا آنها را دست پرورده روسیه و روسیه آنها را دست پرورده آمریکا می داند. هرچند که خود بهتر می دانند اینها عصیان گرانی ضد نظام های جور آنها می باشند. روحانیتی که دوستان کاتولیک تر از پاپ و زاهدان احمق، آنها را مشرک می دانند. افتخار من در زندگی این بوده و هست که همیشه از زمان پیروزی انقلاب تا به حال همواره پیرو روحانیت اصیل و مبارز چون بهشتی، خامنه ای، رفسنجانی و دیگر سروران بوده ام.
افتخار می کنم که با تمام جوسازی هایی که از جانب گروهک ها و شخصیت های داخلی، اعم از دوست و دشمن و چه از جانب قدرت های خارجی و در شرایط سخت و تعیین کننده[انجام شده]، همیشه «خط امام» که همان خط ائمه و امامان صالح می باشد را دنبال کردم و ذره ای انحراف و لغزش پیدا نکردم.
ولی شما دوستان، برادران و خواهران، شما که در تمام حال آموزگار من بودید. از تمامی شما طلب آمرزش دارم. می دانم که نزد شما که بودم چیزی جز بدی از من ندیدید و من نبودم آن دوستی که آیینه شما باشم. هر چه فکر می کنم می بینم که ما نسل جوان، خدا چه لطفی به ما کرده و چه نعمت هایی به ما داده و از چه مردابی بیرونمان آورده، توانایی آن را پیدا نمی کنم ... . به هر صورت همه ما به یاد داریم دوران ستم شاهی [را] و نباید از یاد ببریم که چه بودیم و چه هستیم و همواره بیاندیشیم که به کجا خواهیم رفت و چه خواهد شد.
دوستان همواره در خط امام باشید و پرهیز کنید از مرض مزمن بی خطی و هشدار!!! درمان کنید دیگر برادرانی که دارای همچون مرضی هستند. کسانی که مبلغ مرض بی خطی و روشنفکری اند و معتقد بر استقلال هستند، یا جاهلند به مسئله و یا وابسته به جریانهای انحرافی جامعه.
برادران سپاهی و دوستان بسیجی، بدانید که تنها راه مبارزه با گروهکها و ابرظالمان، تشکیلاتی کار کردن و طبق موازین سپاه عمل نمودن و حمایت از نیروهای خط امامی و پشتیبانی و حتی کمک مالی کردن به آنهاست. وصیت من این است که به کوری چشم گروهکها و آمریکا که به قول امام می خواستند حزب را از صحنه بیرون کنند و هر روز به آن انحصار طلب می گفتند، کمک کنیم. اینها به قول امام کسانی هستند ابرار، مربیان دلسوز مردم، خطبای توانای یک ملت عزیز در خط اسلام و فقاهت، مظلوم، متقی، با سابقه درخشان و در یک کلام کسانی هستند که مقصدشان اسلام است. بنابر این وظیفه تمام ماست که تقویت و پشتیبانی و همراهی و همفکری و ارشاد و انتقاد مخلصانه کنیم، حزب و سازمان را. برادران توجه داشته باشید که تقویت سپاه و تمام ارگانهای انقلابی، تقویت سازمان و کلا خط امام است که اینها هدفی جز این ندارند. نگذارید با مشغول کردن شما به بحث و مسئله بوجود آوردن پیرامون این مسائل از پرداختن به دشمن درونی و بیرونی خودتان غافل کنند. الان وقتی است که باید بیشتر به خود درونی خودمان پرداخت.
سعی کنید به خانواده های شهدا سر بزنید. با علاقه و شوق در مجالس جشن ازدواج دنیا و آخرت برادران زنده و شهیدان شرکت کنید. دعای کمیل و نماز جمعه را فراموش نکنید. وصیت می کنم به دوستان نزدیک که در سنین 19-18 سالگی ازدواج کنند. تلاش کنید طالب رنج و تلاش و نهایت مرگ باشید. حتما به مسجد بروید. گروهی کار کنید. گذشت داشته باشید، با گذشت از حق خود برای کارها سرمایه بگذارید. سوره والعصر را همیشه به یاد داشته باشید.
و تو ای مادر... . تو که می دانم راضی هستی از من و می دانم که در روز ازدواج من با معشوق خود خوشحال هستی و مرتب حمد و ثنا می گویی خدا را که این نعمت را نصیب تو کرد که پسری را در راه برپایی قسط و یاری امام زمان(عج) و نایب بر حقش تقدیم انقلاب اسلامی کردی.
مادرم گریه کن از فرط خوشحالی و گریه کن بر مظلومیت شهیدان که در طول تاریخ همیشه سربدار بودند و مظلومانه شهادت دادند بر ظلم ظالمان. مادر گریه کن بر سالار شهیدان. شیرینی بخر و هر وقت دوستان به خانه آمدند به تمام آنها شیرینی بده. به چهره های آنها نگاه کن، اطمینان دارم که همه آنها را محمد خودت می دانی. از من برایشان تعریف کن. مبادا بر من گریه کنند. مادر می دانم که اعتقاد تو بر این است که تمام فرزندانت فدای انقلاب بشوند و راضی هستی که خودت هم در جبهه باشی. ولی تو باش مادر و به مادران شهداء درس بزرگواری و ایثار و صبر بده، تو باش و همچون مادران شهدای صدر اسلام مبلغ و ترویج دهنده فرهنگ شهادت طلبی  امت حزب الله باش.
مادرم تو آنقدر پخته و آبدیده هستی که می دانم کاری نمی کنی که دشمن و منافقان از مرگ من خوشحال شوند. مبادا حجله برایم درست کنی و در کوچه و خیابان بگذاری و لباس سیاه بر تن کنی. دوستان و برادران را به خانه برای صرف غذا دعوت کنید. همه بیایند، خوشحال باشند، قرآن بخوانند، تکبیر و صلوات بفرستند، سرود بخوانند. مثل این باشد که جشن در خانه مان برقرار است.
اما شما برادران من، من با خون خودم شهادت دادم بر باطلی که پوشاننده حق است. بروید تحقیق کنید، شما رضا جان، مرتضی، مجتبی، مصطفی، خیرالله و محسن از همه به من نزدیک تر بودید. ببینید که من چه رفتاری داشتم. اعتقادم به چه بود، چه می گفتم، به چه کسی نزدیکی و چه کسی را طرد می کردم. خط سیاسی ام را همه می دانید بنابر این بمانید در این خط. با خواندن قرآن و رساله امام خمینی روحم را شاد کنید. هرچند که از شما کوچکترم ولی بدانید بعد از من نوبت یکی دیگر از شما نیست؟ پس جو اتحاد و گذشت را در خانواده رعایت کنید. آینده نگر و در صحنه مبارزه سیاسی حضور داشته باشید. چه بسا یکی از شما در همین زندگی جزو مقربین باشد. قدر هم را بدانید. حق پدر و مادر را که با چه مشقات و الحمد لله با یک محیط مذهبی توانسته اند ما را به اینجا برسانند ادا نمایید.
پدرم ما همه مدیون تو هستیم. تو که با چه زحمتها با آن وضع موجود ... .
والسلام علی عباد الله الصالحین

آخرین وصیت نامه پاسدار شهید محمد رحیم دهداری
به نام خدا و به یاد مظلومیت شیعه از حسین(ع) تا خمینی
امشب که شب عملیات است، آماده رفتن به خط هستیم. چهره های برادران نورانی است. همگی عشق خدا در سر دارند و شور حسین در دل و من هم اینچنین. برای رفتن به جبهه بعد از راضی نشدن مسئول واحد، پهلوی مسئول ستاد رفتم و بعد از کمی صحبت راضی شد که من به جبهه بروم. همین الان چند تا از بچه ها آمدند و گفتن آماده باشید می خواهیم برویم جلو.
من وصیتها را جائی دیگر کرده ام. فقط 7 روز روزه قضا دارم. هرچه کتاب و پول دارم در راه انقلاب صرف کنید. موتوری که تازه خریده ام به مصطفی بدهید. سلام همه را برسانید. به مادرم بگویید من می دانم که تو راهرو زینب هستی پس روح من را شاد کن.
دیدار در کربلای حسین عزیز

پی نوشت:
+ به زودی خلاصه ای از زندگی نامه این شهید بزرگوار را هم وبلاگی خواهم نمود. إن شاء الله.
+ خدایا ما را هم کمی و تنها کمی آدم کن... .

شهید سید عبدالرضا موسوی؛ آیینه تفکر و تعبد

محمد دهداری، يكشنبه، ۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۰۴ ب.ظ، ۱۲ نظر

 

جانشین شهید جهان آرا که بود!

شهید سید عبدالرضا موسوی

قبل نوشت:
گلزار شهدای شهر من آبادان، مزار گلهای معطر و نادری است که حداقل از باب هر گلی بویی دارد، شاید در هیچ جای دیگر دنیا یافت نشوند. از این میان می توان به شهید محمدحسن شریف قنوتی، اولین شهید روحانی جنگ و شهید سید عبدالرضا موسوی، جانشین شهید جهان آرا اشاره نمود. در این یادداشت می خواهم به معرفی شهید موسوی بپردازم. آنچه در وهله اول من را شیفته و مجذوب سید عبدالرضا موسوی کرد، چند وجهی و ذو ابعاد بودن شخصیت وی بود. شخصیت بزرگ این شهید بزرگوار، رزمنده ای تمام عیار و دلیر در میدان نبرد، دانشجویی ممتاز و کوشا در دانشگاه، استراتژیست و طراحی متبحر در امور نظامی و پژوهشگری در حوزه علوم دینی را در خود جمع کرده است. به خصوص این مورد آخر، خیلی جالب توجه است چرا که این شهید بزرگوار در آن سنین جوانی فلسفه اسلامی را از منابع اصلی و به زبان عربی مطالعه می نموده اند.
زندگی نامه ای که از ایشان خواهید خواند از روزنامه کیهان شماره ١٩٢۵٠مورخ ١٧/٩/٨٧ استخراج شده است. همچنین در لینک انتهای یادداشت نوشته هایی از این شهید بزرگوار به همکاران سپاهی، همسر و فرزند خردسالش را می توانید بخوانید که بسیار برای امروز ما قابل استفاده اند و نشانه حی و حاضرِ "لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً".
نوشتار:
روز جمعه ٢٩ فروردین ماه سال ١٣٣۵ در خرمشهر، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
در سن ١٨ سالگی با معدل ۵٨/١٩ دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار بالا قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده مردم محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و شروع به آموزش کتب مذهبی به آنان نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
در اواخر سال ١٣۵۵ از طرف گارد دانشگاه به او اخطار داده شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام(ره) اقدام نمود.
در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه ای اجاره نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند. شهید موسوی در زندان با مطالعه تمامی کتب استاد علامه طباطبایی و اغلب کتب عربی ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی و مطالعات منظم و دقیقی که در زمینه فلسفه اسلامی انجام داده بود، متوجه یک سری ضعفها و اشتباهات فلسفی خود گشته و پس از آزادی از بند رژیم، که به دلیل فشار مردم صورت گرفت، برای دوستانش آنها را شرح داده و تصحیح نمود. او می گفت: زندان برای انسان مانند آیینه است. آنجا دیگر جو و محیط و دیگران نیستند که تو را به حرکت دربیاوند. هر کس که پایدار بماند، میزان اعتقادش به مکتب روشن می شود.
شهید عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
«صدیقه زمانی» همسر شهید عبدالرضا موسوی درباره این برحه از زندگی ایشان چنین می گوید: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه ۵٩ براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود. پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر شد و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ٢٢ بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
خصوصیات اخلاقی
شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با نام خانوادگی خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
در تمامی فامیل از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.
اگر شهید موسوی در این برهه زمانی زنده بود چه تفکری داشت؟
شهید موسوی آینه ای از تفکر و تعبد بود و عقلانیت خاصی داشت. اگر کسی با ایشان همراه نمی شد شاید باورش نمی شد که سید دارای چه خصوصیات منحصر به فردی است اما من که از نزدیک شاهد رفتارها و اعمال ایشان بودم به این ویژگی های بارز انسانی کاملاواقف بودم هیچ وقت نماز اول وقت ایشان عقب نمی افتاد و در پی گیری تعقیبات نماز مصر و متعهد بودند نماز شب ایشان هم ترک نمی شد. ایشان قلم بسیار زیبایی داشتند و یک تئوریسین بود. واقعا اگر شهید موسوی الآن زنده بود یک تئوریسین انقلاب بود. وی مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و حتی از ایشان برای کار در وزارت خارجه به عنوان دیپلمات دعوت کرده بودند که صلاح ندانستند در شرایط حساس کشور به خارج بروند و در کشور ماندند.
خط فکری شهید موسوی برگرفته از تفکر حضرت امام خمینی(ره) بود و ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتند به نحوی که همیشه می گفت امام(ره) عصاره تاریخ است.
وی در زمان شروع جنگ نخستین کسی بود که خیانت های بنی صدر را تذکر داده بود و از همان ابتدا می گفت بنی صدر خائن است.
در همان روزهای آغازین جنگ بود که به پیشنهاد ایشان من و همسر شهید جهان آرا به خدمت امام(ره) رسیدیم و یک گزارش کامل از وضعیت خرمشهر و خیانت های بنی صدر را تقدیم ایشان کردیم و تمامی مسائل را به مرحوم حاج احمدآقا انتقال دادیم.
پس از سقوط بنی صدر و تغییر و تحول در جبهه ها، شهید موسوی فعالیت خود را در جبهه ها شدت بخشید و پس از به دست گرفتن پست فرماندهی اقدام به سازماندهی تیپ ٢٢ بدر خرمشهر نمود.
ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ را نمی پذیرد تا در تمامی جبهه ها حضور دائم و فعال داشته باشد.
نحوه شهادت
دوستانش نحوه شهادت شهید موسوی را این طور تعریف می کردند. وقتی قرار بر عملیات بیت المقدس شد یک لحظه آرام و قرار نداشت مثل یک رزمنده بسیجی ساده با موتور به خطوط مقدم سرکشی می کرد با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود و حضور ایشان در پشت جبهه ضروری بود ولی اصلاً قبول نمی کرد که هر روز و هر لحظه به خطوط مقدم سرکشی نکند. در عملیات های شناسایی حتی به خطوط عراقی ها هم می رفت تا اینکه هنگامی که به خط مقدم می رود متوجه می شود که یک رزمنده مجروح افتاده روی زمین و احتیاج به کمک دارد. سریع برمی گردد و به پست امدادی اطلاع می دهد و با یک آمبولانس به منطقه می رود و رزمنده مجروح را سوار آمبولانس می کند و آمبولانس حرکت می کند. همانجا یک گلوله توپ منفجر می شود و شهید موسوی به شهادت می رسد درحالی که دست و پایش قطع و شکمش پاره و نصف صورتش هم متلاشی شده بود.
سید عبدالرضا در اردیبهشت ١٣۶١ در روز جمعه ١٣ رجب (ولادت حضرت علی(ع)) به شهادت رسید و همان طور که مادر ایشان نقل می کنند در ١٣ رجب نیز بدنیا آمده بود.
همسر شهید موسوی اضافه می کند وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم تصور می کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می شوم به خصوص که سه روز از شهادت ایشان گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند ولی وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان تبسمی روی لبان ایشان دیدم که هرگز از یادم نمی رود همان لذتی که همیشه درمورد آن با من صحبت می کردند و می گفتند که شهدا ازشهادت لذت خاصی می برند واقعاً در سیمای ایشان مشاهده می شد.
از سوی دیگر وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان عطر و رایحه خوشی فضای سردخانه را پرکرد که من تابه کنون چنین رایحه ای را استشمام نکرده بودم سید بهشتی شده بود و بوی بهشت می داد.
پی نوشت:
+ دست نوشته هایی از سردار رشید اسلام سید عبدالرضا موسوی را می توانید در لینک ادامه مطلب بخوانید.
+ عکس هایی از شهید موسوی