سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پلورالیزم» ثبت شده است

تجارب نزدیک به مرگ غیرمسلمانان و «مسئله نجات»

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۳۴ ق.ظ، ۰ نظر

برنامه زندگی پس از زندگی که در ماه رمضان گذشته مخاطبان زیادی را به خود جلب نموده بود علاوه بر منتقدان روشنفکرمآب و بعضا مادی گرا منتقدانی نیز از قشر مذهبی و متدینین داشت. از جمله انتقاداتی که این نوع افراد به برنامه مذکور داشتند مربوط می شد به نمایش تجربه گرانی از ادیان و مذاهب دیگر که از قضا مشاهدات مثبتی از عالم پس از مرگ داشته اند.

این امر موجب ایجاد هراسی در برخی متدینین شده بود مبنی بر اینکه مبادا مخاطبین با دیدن این بخش های برنامه مذکور، در خاتمیت دین اسلام و منحصر بودن حقانیت در آن تردید نمایند. و به قولی موجب ترویج عقاید تکثرگرایانه و تایید تفکر پلورالیزم دینی گردد. لیکن باید گفت این هراس در واقع ناشی از جهل نسبت به نظر اسلام در خصوص دو مسئله‌ کلامی بسیار مهم یعنی «مسئله حقانیت ادیان» و «مسئله نجات پس از مرگ» است.

«مسئله نجات» و تمایز آن از مقوله «حقانیت ادیان» پاسخ بسیاری از شبهات این روزهای انسانِ مدرنِ دین مدار، در فضای حقیقی و مجازی است. شبهاتی از این دست که آیا میان هشت میلیارد نفر انسان روی کره زمین، فقط ما اهل نجات و سعادت اخروی هستیم؟ یا اینکه آیا خداوند همه این جمعیت میلیاردی را طفیلی ما آفریده است؟ حال آنکه بسیاری از انها پیشرفته تر و مرفه تر از ما هستند! یا اینکه چگونه ممکن است در روز بازپسین یک فرد مسلمان بدکار از یک غیرمسلمان نیکوکردار سعادتمندتر باشد؟

تبیین نوع نگاه اسلام به این موضوع، راه را بر بسیاری تفسیر های غلط تکثرگرایانه از اسلام می بندد ولذا از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

توضیح اینکه در میان ادیان مختلف نسبت به مقوله «حقانیت» و «نجات» به طور کلی سه نوع دیدگاه وجود دارد:

اول، انحصار گرایی یعنی محدود دانستن حقانیت و نجات به پیروان یک دین

دوم، تکثر گرایی یعنی نامحدود دانستن حقانیت و به تبع آن نجات در یک دین

و سوم، شمولگرایی یعنی محدود دانستن حقانیت به یک دین و نامحدود دانستن نجات و رستگاری

نظر اسلام دراینباره از سنخ شمولگرایی است ولی نه مانند مسیحت شمولگرا! همچنانکه نظر اسلام در مسئله حقانیت انحصار گرایانه است ولی نه مثل یهودیت انحصارگرا!

موضع اسلام در مسئله حقانیت ادیان ازین قرار است:

اولا، هیچ کدام از ادیان غیر الهی یا ادیان الهی تحریف شده، راههایی به سوی حق نیستند.

ثانیا، تمامی ادیان و شریعتهای الهی تحریف نشده؛ علی رغم اینکه برحق هستند، اصول بنیادین آنها مشترک است و اختلاف آنها صرفا در احکام است؛ لیکن به عصر خاصی اختصاص دارند و صرفا در زمانه خودشان برای هدایت بشر کافی بوده اند. لذا در هر عصری علاوه بر اعتقاد به حقانیت تمامی ادیان پیشین، ایمان و التزام به دین خاتم نیز لازم و ضروری است.

ثالثا، در عصر خاتمیت، یعنی از بعثت حضرت رسول(ص) تا انقراض عالم، دین و مذهب برحق دین اسلام است. لذا پیام آن حضرت به هر کس برسد، او موظف است آنرا بپذیرد؛ زیرا مصداق اسلام عام در این عصر، شریعت آن حضرت است.

 اما هرچند اسلام حقانیت در هر عصر را منحصر به دین خاتم همان عصر می داند لیکن اینگونه نیست که صرفا پیروان دین خاتم را اهل نجات بداند.

از منظر اسلام کلیه افراد ذیل، اهل نجات خواهند بود:

١) پیروان شریعت اسلام از عصر بعثت حضرت محمد(ص) تا انقراض عالم به شرط ایمان قلبی و عمل صالح

٢) پیروان هر یک از انبیاء الهی دیگر در عصر خودشان، به شرط ایمان قلبی و عمل صالح

و... 

٣) قاصران یعنی کسانی که به هر دلیل در شناخت شریعت یا مذهب حق، قصور داشته اند، و نه تقصیر! 

منظور از قصور یعنی دست خودشان نبوده و مختار نبوده اند. حال این قصور چه به علت نرسیدن پیام دین حق به آنها باشد و چه هر دلیل غیر ارادی دیگری...

باز از نظر دین اسلام صرفا افراد ذیل اهل عذاب خواهند بود:

١) اهل جحود: کسانی که پس از دستیابی به حجت الهی و دین حق، عمدا آنرا انکار کرده اند.

٢) کسانی که ایمان آورده، اما اعمال ناشایست انجام داده و توبه و جبران نیز نکرده اند.

۳) مقصران: کسانی که علی رغم توانایی بر شناخت حجت الهی و دین حق، از تلاش برای یافتن آن خودداری نموده اند.

نکته بسیار مهم اینکه؛ بنظر حکمای مسلمان همچون ابن سینا و صدرالمتالهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند از دسته قاصرین هستند و نه مقصرین! 

چنین اشخاصی اگر موحد و خداپرست نباشند، عذاب نخواهند شد؛ هرچند به بهشت هم نمی روند ولی اگر به خدا و روز جزا معتقد باشند و عملی را برای خداوند انجام دهند، پاداش نیک عمل خود را دریافت خواهند کرد و حتی می توانند اهل نجات باشند.

دانستن این موضوع برای مسلمانان زمانه ما که به واسطه غلبه رسانه و اکثریت جمعیت غیرمسلمان جهان به شدت در معرض عقاید سکولاریسمی یا پلورالیزمی هستند بسیار مهم است. اینکه بدانند قرار نیست این جمعیت چند میلیارد نفری غیرمسلمان یا غیرشیعه یا غیرمسجدی و غیرهیئتی و... همه به جهنم بروند و اینگونه نیست که صرفا خودشان تافته جدابافته باشند و مابقی مردم اهل عذاب! 

بلکه چه بسا بر اساس قاعده قرآنی لایکلف الله نفسا الا وسعها خودشان و خودمان با توجه و تناسب به آنچه خداوند از اسباب هدایت و رستگاری در اختیار ما قرار داده و استفاده نکرده ایم اهل عذاب باشیم و دیگرانی که فاقد این عنایات الهی بوده اند و علی رغم آن فقدان ها آنچه خداوند در اختیارشان قرار داده را به کار بسته اند، اهل نجات باشند.

با توجه به مطالب گفته شده هیچ ایرادی ندارد که یک مسلمان نه چندان مذهبی و یا حتی یک غیرمسلمان در تجارب نزدیک به مرگش اوضاع و احوال خوبی داشته و یک فرد مسلمان هیئتی برعکس باشد. 

هرچند باز هم تاکید می کنم این تجربیات حجیت معرفتی ندارند و حتی چنانکه گفته شد صحت تمام آنها را نیز نمی توان تایید نمود. بلکه این کلیت آنهاست که ارزش اپیستمولوژیک فوق العاده مهمی دارد.

وحدت فلسفه؛ از فارابی تا دینانی

محمد دهداری، جمعه، ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ، ۴ نظر

دکتر دینانی یک اعتقادی دارد که ظاهرا از تفکر فلسفی فارابی وام گرفته است!
این هردو معتقدند فلسفه، یکی بیشتر نیست و حقیقت فلسفی - هر چند مکاتب فلسفی متعدد باشند - متعدد نیست.
لذا اختلافات فلاسفه در واقع یا مبنایی نیست یا وجوه و جلوه های مختلفی از حقیقت واحد است.
فارابی در همین راستا «الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو» را نوشته تا بین نظریات ارسطو و افلاطون از یک سو و آن هر دو با عقاید اسلامی از سوی دیگر جمع کند.
دینانی هم تز مشابهی دارد که اخیرا چند بار از زبانش شنیده ام.
ایشان معتقدند فلسفه اصولا نه زمان مند است و نه مکان مند! فلسفه همه زمانی و هرجایی است و فیلسوفان در هر عصر و جغرافیایی که می زیسته اند یک حرف زده اند! اختلافات نظریات فلاسفه مثل تفاوت میان امواج متکثر دریایی است که در عمق واحد و همگن و همرنگ است! لذا فلسفه مانند علوم دیگر نیست که در هر عصری دچار تحول شود!
یکی از احتجاجات ایشان هم بر مدعای فوق، این سخن است که علم، زبان موجود است و لذا تغییر و تنوع و تحول در آن راه دارد ولی فلسفه، زبان وجود است و اینگونه نیست که کهنه شود و جدید و قدیم و شرقی و غربی داشته باشد!
البته دکتر دینانی در این خصوص بین فلسفه های مختلف هیچ فرقی نگذاشته یا حداقل بنده نشنیده ام. نه بین فلسفه های اسلامی و غیر اسلامی و نه حتی اروپایی و انگلیسی و نه حتی تر بین فلسفه های الحادی و توحیدی!
علی ای حال حتی اگر تز الجمع بین رایی الحکیمین فارابی را در خصوص ارسطو و افلاطون بپذیریم لیکن پذیرفتن نظریه وحدت فلسفه آنهم با تقریر دکتر دینانی به این سادگی ها میسور نیست! حداقل با این اطلاق و کلیت!

موضوع از دو حال خارج نیست؛ یا باید در چارچوب نظریه فوق به تعریفی مضیّق از فلسفه و فیلسوف آنهم معطوف به مبانی معرفتی مشابه(اگر نگوییم مشترک) قایل باشیم تا مدعای وحدت فلسفه را بتوانیم بپذیرم و یا اینکه مصنف نظریه را معتقد به تکثرگرایی و نسبی گرایی معرفتی بدانیم! چه آنکه همه می دانیم در آراء و نظریات فلاسفه و حتی در مبانی فکری ایشان و حتی تر در تعاریفی که از خود فلسفه ارائه داده اند تعارضات و تناقضات فراوان وجود دارد. لذاست که نمی توان با استناد به موضوع واحد فلسفه(آن هم از منظر صرفا یکی از نحله های فلسفی) حکم به وحدت تمامی فلسفه ها داد.

به عبارت دیگر یا منظوردکتر دینانی این بوده که نظریات فلاسفه ای که به معنی حقیقی کلمه فیلسوف هستند مشمول این وحدت می باشند و به عنوان مثال آراء متفکران ملحدی که نام فیلسوف بر خود نهاده اند در این جرگه نمی گنجد و یا اینکه نظریه وحدت فلسفه ایشان برآمده از تکثرگرایی معرفتی از همان جنس فیل و اتاق تاریک مولوی و حتی بدتر، از جنس قبض و بسط و صراطهای سروش می باشد!

آنچه مسلم است حالت دوم با محکمات بیانات و نوشتجات ایشان تطابق ندارد که تباین هم دارد! لیکن بنا به اطلاق گفتار ایشان در خصوص وحدت فلسفه تأویل اول را هم نمی توان به این سادگی بدان نسبت داد مگر به دلالت اقتضائی!

هرچند اگر همان تأویل اول را هم بپذیریم باز خالی از اشکال نیست! به عنوان مثالی نقض بد نیست متذکر شویم نظریه وحدت فلسفه مختص فارابی و دینانی نبوده بلکه در شرق و غرب عالم طرفداران متعددی داشته است. مثلا نظریه حکمت خالده سهروردی هم شباهت زیادی به نظریه فوق الذکر دارد. لیکن سهروردی فلسفه مشاء را انحراف از حکمت خالده می دانسته است! نکته نغز و مثال نقض بنده همینجاست!! یکی از فحول فلاسفه طرفدار وحدت فلسفه دیگر فیلسوف حامی این نظریه را تخطئه کرده است! و البته می دانید و می دانیم که اختلافات فلاسفه - حتی در آن تعریف مضیّق معطوف به مبانی معرفتی مشابه - بسیار بیش از این حرفهاست!

چرا سروش؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۲۹ ق.ظ، ۳۱ نظر

عبدالکریم سروش

در چند یادداشت گذشته؛ پدران معنوی عبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی، قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک، بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی، سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات سعی نمودیم تا آراء و نظرات عبدالکریم سروش را به شکلی استدلالی و برهانی نقد و بررسی نماییم. 
البته در خصوص نظرات عبدالکریم سروش تا کنون نقدهای بسیاری نوشته شده و حتی درباره شخصیت خود سروش نیز تحلیل های فراوانی صورت گرفته است. لیکن آنچه چندان مورد توجه قرار نگرفته این سؤال مهم است که چرا نظرات چنین فردی با چنان اعتقاداتی بعضاً با اقبال مخاطبین مواجه شده است؟! به واقع چه دلایلی موجب روی آوری برخی افراد قلیل یا کثیر به نظرات سروش و دست نکشیدن آنها از این قبیل اعتقادات، حتی پس از آشکار شدن تقابل صریحشان با اسلام اصیل شده است؟ البته پر واضح است، منظور نظر ما افراد معلوم حالی نیستند که برای طرفداری و یا پا فشاری بر نظرات سروش أغراض و أمراض خاص خود را دارند. کسانی که به خودی خود و بدون دخالت کاتالیزوری مانند تفکرات منحرف این نویسنده و سخنان آن دیگری، سر عناد و دشمنی با تعالیم اسلام ناب محمدی دارند. بلکه محل بحث ما کسانی هستند که این هواداری ها و تعصب های غیر منطقی از ایشان جای سؤال و تأمل دارد.
در پاسخ به این سؤال می توان به عوامل متعددی اشاره نمود. ما در این مجال به هفت علت اساسی این موضوع اشاره خواهیم نمود.
اول؛ طرح پلکانی تفکرات و نظریات
سروش همه نظرات خود را از همان ابتدا و به صورت بی پرده و صریح بیان ننموده است. نظرات وی از زمانی که به عنوان یک روشنفکر در جامعه ما مطرح شده تا کنون، مدام در حال بیشتر صریح شدن و البته بیشتر فاصله گرفتن از تعالیم اسلام بوده است. بطوری که اگر بخواهیم منحنی انحراف تفکرات سروش رارسم نماییم، یک قوس صعودی با شیبی ملایم به دست خواهد آمد. البته این بدان معنی نیست که سروش ابتدا جور دیگری فکر می کرده و اندک اندک استحاله شده تا بدینجا رسیده، بلکه ایشان از همان اول همین بوده که اکنون هست و بعدها بیشتر هم مشخص خواهد شد. ولی از آنجا که حرفهای امروز وی دیروز خریدار نداشته و حرفهای دیروز وی امروز، تمام سعی خود را بکار برده تا مخاطبان را اندک اندک با خود همراه سازد. این موضوع با دقت در شجره نامه نظریات فعلی وی و هم خانوادگی آنها با نظریات قبلیش و البته شواهد و قرائن فراوان دیگر به راحتی قابل اثبات است. به عبارت دیگر حرفهای تازه ای که وی به مرور زمان به نظریات قبلی خود افزوده، همه ریشه در همان اعتقاداتی دارند که سروش از ابتدا به آنها مبتلا بوده است. ولی قبلا از بیان صریح آنها اباء داشته و این بیش از آنکه نتیجه ترس وی از عوارض ابراز عقایدش بوده باشد ناشی از این واقعیت بوده است که اگر وی از همان اول عقاید اصلی خود را مطرح می ساخت به کلی توسط مخاطبان خود طرد می گشت. برای اثبات این مدعا علاوه بر دقت در تبار شناسی نظریات وی شاید دلیلی بهتر از ادعاهای خود سروش در این رابطه وجود نداشته باشد. چرا که سروش خود استحاله شدن خود و نیز تغییر و تحول بنیادین در نظریاتش را قبول ندارد. این ادعا را بگذارید در کنار تناقضات فاحش و غیر قابل اغماضی که در نوشته های وی مشهود است. تناقضاتی که منطقا یا ناشی از تغییر و تحولی مبنایی در تفکرات متفلسفانه و متکلمانه وی است - که سروش آن را در مورد خود، رد کرده است - و یا ناشی از همان تاکتیک غیر اخلاقی کذایی که نقل آن گذشت و برای فریب دادن مخاطب!(مثلا وی در یک کتاب تعریفی از یک مفهوم اساسی مانند معرفت دینی یا وحی و ... ارائه داده و در کتابی دیگر تعریفی متناقض با آن)
به هر روی ، چه تغییر و چه تاکتیک، سروش به مرور زمان حرف های جدیدی از پی حرف های قبلیش آورده و همین امر موجب شده تا اعتقادات مخاطبانش هم، پا به پای نظریات وی، تغییر یابد(چنانکه مثلا درباب وحی از تجربه دینی بودن آن شروع و به الهام بودن و خطا پذیر بودن و عدم عصمت نبی اکرم(ص) ختم نموده است).
دوم؛ مبهم گویی و سوء استفاده از ادبیات
سروش همواره نظرات خود را مبهم و در لفافه مطرح نموده است. وی این کار را با استفاده از ابزارهای گوناگون مانند شعر، نثر مسجع و ادبیات عارفانه و صوفیانه انجام داده است. متاسفانه این واقعیت تلخ که در زمانه ما تفکر، هنر و ادبیات به گونه ای نابجا و نه به تناسب و به شایستگی، در قلمرو هم دخالت می کنند و طریق حقیقت را غبار آلود، در اینجا هم مصداق دارد. سروش در مباحثی که جای تعقل صرف، صریح و بی پیرایه است، از شعر و نثر مسجع و ادبیات عرفانی، نه به عنوان شاهد مثال و ابزاری برای بیان بهتر منظور خود، بلکه به مثابه چوبی برای گل آلود کردن آب زلال قوه فاهمه مخاطبان و سوء استفاده از احساسات در مقابل عقلانیتشان بهره می جوید. ناشایست‌تر آنکه وی در مقابل نقدهای منطقی و علمی که بعضا به نظریاتش می شود هم معمولا به همین راه ها متوسل شده و منتقدان را به مبهم گویی مفرط آثارش حواله داده و اینگونه توجیه می کند که شما منظور من را نفهمیده اید و یا اینکه فلان کس که نظر ما را نقد کرده، مطلب را متوجه نشده است و الخ.
نتیجه این روش غیر علمی سروش این است که پی بردن ابتدا به ساکن به غرض اصلی مباحث او و آنچه وی نشانه گرفته، کاری بس سخت و دشوار گشته، تنها از یک کارشناس دینی زبده و کارکشته بر می آید. مخاطب وی معمولا وقتی به اصل مطلب پی می برد که مدتها با آن اعتقاد (هرچند به طور سطحی) زندگی کرده و  بر آن پافشاری ها نموده و برای او به یک عادت فکری بدل گشته است و ترک عادت هم که ... . همین امر موجب ایجاد نوعی تعصب عوامانه در طرفداران سروش شده که ریشه در جهل مرکبی دارد که آثار وی در تفکر آنها بوجود آورده است. سوء استفاده سروش از ادبیات در حوزه عقلانیات کاربرد دیگری نیز برای سروش دارد. مخاطبان وی معمولا چنان مسحور هنر قلم و کلام وی هستند که حتی تناقضات بعضاً فاحش موجود در آثار سروش را نیز متوجه نمی شوند.
سوم؛ کم اطلاعی مخاطبان سروش نسبت به علوم دینی
قاطبه مخاطبان سروش نسبت به مسائل و مبانی علوم اسلامی مانند منطق، فلسفه و علی الخصوص کلام و فلسفه دین کم اطلاعند اگر نگوییم بی اطلاع. نظریات سروش در فضای کلام جدید و دین پژوهی مطرح شده اند لذا محقق و پژوهش گر حقیقی اگر بخواهد از دریچه تفکر انتقادی با آنها مواجه شود می بایست توانایی نقد این نظریات را از دو منظر برون دینی و درون دینی داشته باشد. بسیاری از مخاطبان سروش از این هردو بی بهره اند و در بهترین حالت شاید بتوانند از منظر برون دینی مباحث مطروحه توسط سروش را بررسی نمایند. آن هم اگر ابتدائیاتی در فلسفه و منطق بدانند.
ولی بدون شک قریب به اتفاق آنان از نقد درون دینی آثار سروش عاجز هستند. چرا که این موضوع نیازمند تخصص اسلام شناسی است. این در حالی است که هیچ کس نمی تواند ادعا کند برای مطالعه آثار سروش بی نیاز از نقد درون دینی است. زیرا سروش حداقل هنوز خود و نظریاتش را در دایره اسلام می داند لذا حتی اگر تفاسیر و اجتهادات کلیه دانشمندان مسلمان را نیز قبول نداشته باشد ولی نمی تواند مصرحات اسلام را نیز نادیده بگیرد و هرچه می خواهد بگوید یا بنویسد. به عنوان مثال وی نمی تواند در حالی که نص صریح قرآن بر کلام الله بودن کتاب آسمانی مسلمانان تأکید دارد ادعا کند آیات قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر اکرم(ص) است. حال اگر کسی بخواهد این ادعای سروش را بررسی کند و از آیات متعددی که در قرآن در تقابل با مدعای سروش وجود دارد بی خبر باشد، حتما در تحلیل خود مرتکب خطا خواهد شد.
این مشکلی است که اکثریت هواداران سروش با آن مواجه هستند. چه بسیار دانشجویان فرهیخته ولی کم اطلاع در امور دینی که تحت تاثیر تعابیر آراسته و مسجع و منظم سروش، اسلام حقیقی را رها و به اسلام اخته شده وی روی آورده اند. افرادی که به اعتقاد نگارنده اگر حداقل اطلاعاتی مبنایی در علوم فوق الذکر را می داشتند، هیچگاه به چنین راهی قدم نمی گذاشتند. چه آنکه برخی از این افراد پس از آشنایی با ماورای واقعی نظرات سروش و آنچه این آراء از آن حکایت می کند، آنها را در تقابل با اعتقادات یقینی و عقلی خود یافته و از آنها رویگردانیده اند.
چهارم؛ سیاست زدگی
در خصوص این دلیل عوام و خواص به دو گونه متفاوت عمل می کنند. لازم به ذکر است منظور از عوام و خواص در اینجا عوام و خواص علمی است. توضیح اینکه برخی افراد عامی که غالبا هم از نظر علمی هیچ از مدعیات سروش سر در نمی آورند، بیش از آنکه هوادار فکری وی باشند فقط و فقط به دلیل معارض بودن وی و همسویی سیاسیش با منویات ایشان طرفدار وی هستند. این طرفداری های سطحی بیشتر بابت بغض های سیاسی و حتی بعضا اقتصادی است و نه از باب حب علمی نسبت به نظریات سروش! متأسفانه این قبیل اغواء شدگان درصد کثیری از حامیان سروش را نیز تشکیل می دهند و بیشتر مشتمل بر جوانان و دانشجویان کم اطلاع در حوزه تخصصی نظریات سروش می باشند.
در همین راستا برخی دیگر هم که در سطوح بالاتر علمی قرار دارند از آن جهت که نظریه های کلامی- فلسفی سروش زمینه مساعدی برای تئوریزه کردن تمایلات سیاسیشان به دست می دهد با وی هم نوا و همگرا شده اند. چه آنکه بسیاری از به اصطلاح روشنفکران غربزده، سکولار، لیبرال و اعضای اپوزوسیون های خارج نشین از آن جهت که سروش به تخطئه حکومت اسلامی و تایید لیبرال دموکراسی می پردازد از وی حمایت می کنند و هیچ دلیل علمی و برهان عقلی ورای حمایت متعصبانه ایشان وجود ندارد. تا جایی که سروش را به عنوان تئوریسین دینی خود پذیرفته اند.
در واقع قریب به اتفاق حامیان سروش ابتدا گرایش سیاسی مورد نظر خود را بر اساس عقل ابزاری و آلوده به قصورها و تقصیرهای خود،‌ برگزیده اند و قوه عاقله خود را جهت توجیه آن پیش فرضهای سیاسی سرکوب کرده اند و سپس نظریه پرداز و نظریه پردازی های مورد نیاز خود در حوزه دین پژوهی را انتخاب نموده اند. مسلما انتهای چنین مسیری به مدعیان سیاست زده ای مانند سروش و امثال سروش ختم خواهد شد که نه تنها برای علم بما هو علم ارزشی قائل نیستند بلکه حاضرند برای دست یابی به مقاصد شوم سیاسی خود بر روی واضح ترین و روشن ترین حقایق علمی و دینی پا گذاشته و آنها را و پیروان خود را قربانی سازند.
پنجم؛ بیماری میل به تمایز
دلیل پنجم که نگارنده عنوان بیماری میل به تمایز را بر آن نهاده به یک مشکل روانشناختی اجتماعی باز می گردد و آن اینکه برخی مردم به نحوی بیمار گونه می پندارند تفکرات و اعتقادات شاذ و خلاف مشهور، همواره نشانه تام و تمام تجدد و روشنفکری بوده و سخن تازه و متمایز گفتن، همیشه دلیل بر حقانیت گوینده است. به عبارت دگیر اینان برای خاص و متمایز بودن ارزشی ذاتی قائلند و از این رو نه تنها به نظریه های سروش اعتماد کامل نموده و آنها را جا و بی جا تکرار و تبلیغ می کنند، بلکه مخالفان و منتقدان وی را نیز بدون هیچگونه تحقیق و غور علمی تخطئه می نمایند. البته تبلیغ تفکرات سروش توسط اینان بیش از آنکه از روی دغدغه انتشار حقیقت باشد از آن جهت است که خدای ناکرده تجدد و تنور فکریشان و قلمبه جاتی که از کتب سروش از بر کرده اند،‌ مستتر در ذهن مبارک و پنهان از نظر دیگران باقی نماند. این در حالی است که خاص بودن یک طرز تفکر یا نظریه یا هر چیز دیگر به هیچ عنوان دلیلی عقلی و یا حتی عقلایی بر صحت یا رجحان آن نمی تواند باشد. این بیماری، در واقع مغالطه ای است که در کنار همزاد نامیمون خود یعنی «مغالطه توسل به کثرت» تا کنون، لطمات فراوانی به حقیقت و حقیت جویان متوجه ساخته است. ریشه این نوع مغالطه که انسانها بعضا در ذهن خود و با خود نیز مرتکب آن می شوند را باید در نفسانیات و میل به خود نمایی افراد جستجو نمود. این هوای نفس است که دیده بینای عقل فرد را غبار آلود می کند تا به جای تجزیه و تحلیل عقلانی مسائل، تحت تاثیر این قبیل معیارهای سلیقه ای بی پایه و اساس، به سوی ترکستان لا ابالی گری علمی طی طریق نماید.
ششم؛ قیاس به نفس بسیاری از طرفداران سروش
قیاس به نفس بدین معنی که افراد با اینکه از انحراف یا خطای بزرگی مطلع می شوند یا بدان ظنین می گردند لیکن از آنجا که این انحراف یا خطا بسیار بزرگتر از آن است که بتوانند آن را در مورد خود تصور نمایند، لذا در خصوص فرد منحرف یا خطا کار نیز احتمال وقوع آن را نمی دهند. هواداران سروش، خود را و نیات و اخلاقیات خود را می نگرند و از اینکه شکی در حقیقت‌جو و بی غرض و مرض بودن خود ندارند به صحت نظریات سروش و دروغ بودن آنچه منتقدین بر علیه وی می گویند، پل می زنند. به عبارت دیگر باور نمی کنند که ممکن است کسی پیدا شود - آن هم در مقیاس سروش - و عاملاً، عامداً، اینگونه به خدا و رسول خدا(ص) دروغ ببندد و از دین و ابزاری به نام روشنفکریِ دینی برای منافع شخصی و سیاسی خود سوء استفاده کند. البته پرواضح است که منظور نگارنده به هیچ وجه توصیه به سوء‌ظن نمی باشد. بلکه منظور این است که وقتی همه قرائن و شواهد بر منحرف بودن و تحریف گر بودن کسی صحه گذاشت دیگر جای حمل بر صلاح نیست. باید او را درست شناخت و شناساند تا دیگران را گمراه ننماید. این مغالطه ای بزرگ است که خیلی ها در مسائل سیاسی نیز مرتکب می شوند.
هفتم؛‌ ضعف ایمان
در ورای همه دلایل فوق الذکر دلیلی دیگر نهفته است و آن همانا نقص در ایمان است که اگر ایمانی کافی وجود می داشت؛ جایی برای چنین شک و شبهه هایی آن هم به این شکل غیر علمی و ضد عقلی باقی نمی ماند. چرا که بسیاری از نظریات سروش واضحا و صریحا در مقابل نصوص یقینی دین مبین اسلام قرار دارند و از یک مسلمان مؤمن و معتقد بسیار بعید است که به چنین سخنانی - حداقل بدون تحقیق و تفحص علمی و دقیق - وقعی بگذارد.
البته هیچکدام از این دلایل به هیچ عنوان توجیهی برای بستن چشم و گوش و راه افتادن به دنبال کسی که نه اسلام شناس است و نه هیچ اسلام شناسی را حتی برای نشستن پای میز مناظره قبول دارد، به حساب نمی آید. عمق فاجعه وقتی بیشتر مشخص می گردد که در کنار اثرات اعتقادی این وضعیت تراژیک، به تبعات آن بر تفکرات سیاسی افراد نیز توجه نماییم. پرواضح است اصولا مقصود و منظور اصلی سروش و امثال سروش هم در این معرکه، دقیقا همان اهداف سیاسی است و نه مباحث اعتقادی و فلسفی. ولی همین اعتقادات، جهانبینی و تفکرات فلسفی انسان هستند که گرایشات سیاست نظری و عملی وی را معین می نمایند و سروش و امثال سروش نیز کاملا به این نکته واقفند.
پس در این روزگار شرک و شبه و این زمانه تهاجم فکری و فرهنگی آیا بهتر نیست تا اعتقادات خود را بجای گندآب از سرچشمه های زلال سیراب نمایم؟!
از این منظر نگارنده، موضع گیری های اخیر سروش و هتک حرمتها و گستاخی های وی نسبت به مقومات و مبینات دین مبین اسلام را به فال نیک می گیرد. چرا که پس از این، حجت بر مسخ شدگان زبان و قلم فریبنده وی تمام شده و امید است موجبات بیداریشان را فراهم سازد.
پی نوشت:
نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی

محمد دهداری، جمعه، ۱ آذر ۱۳۸۷، ۰۳:۰۱ ق.ظ، ۲۳ نظر

صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش

قبل نوشت:
مدتی این مثنوی تاخیر شد. قرار بر این بود که در وبلاگ بنده یک سیر سروش شناسی داشته باشیم. ولی مشغله های درسی اجازه نمی داد بنشینم و مطلبی در ادامه یادداشت قبلی یعنی "پدران معنوی عبدالکریم سروش" بنویسم. از این پست به بعد، طی چند مرحله مهمترین نظریه سروش که همه نظریات دگراندیشانه دیگرش برای اثبات آن نظریه و سپس بکار بردنش برای توجیه اسلامیزه مدل حکومتی لیبرال دموکراسی، مطرح شده اند را مورد بررسی و نقد قرار خواهیم داد. مقصد ما نقد صراطهای مستقیم سروش هست ولی برای پرداختن به این موضوع ابتدا نیازمند بحث پیرامون نسخه اصلی این نظریه یعنی پلورالیزم دینی هستیم. پس از اینکه در این یادداشت پلورالیزم دینی غربی را بررسی نمودیم، کلیتا به صراطهای مستقیم نیز خواهیم پرداخت تا در نوشته های بعدی با بررسی براهین اصلی سروش برای اثبات این نظریه، نقد خود را در این باره کامل کنیم. در این راه دو نظریه عمده دیگر سروش یعنی قبض و بسط تئوریک شریعت و بسط تجربه نبوی را هم نقد خواهیم نمود چرا که این دو پایه های اصلی صراطهای مستقیم هستندچنانکه خود وی اینچنین گفته است؛ امروزه پلورالیزم دینی عمدتا بر دو پایه بنا می شود: "یکی تنوع فهم های ما از متون دینی و دومی تنوع تفسیر های ما از تجارب دینی".

نوشتار:
معنای پلورالیزم :
پـلورالیزم در لغت از ریشه Plural به معنای جمع، فزونی و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـای ‏انـگـلیسی به معنای جمع گرایی، چند گانگی و تـکثرگرایی به کار رفته است. همچنین به حکومتهای ائتلافی که از ‏چـند حزب گاه مخالف هم به وجود می آیند و کسانی که چندین همسر دارنـد و مـشـرکان و چند خدا باوران، از ‏باب این که چندگانگی و فزونی در آنها وجود دارد اطلاق می گردد. بـر همین اساس، در فرهنگ غرب، ابتدا به ‏کسانی که چند مقام دینی را در کـلـیسای کاتولیک عهده دار بوده و از این رهگذر درآمدهای بـسـیـاری داشـته اند، ‏پلورالیست Pluralist گفته می شده است. ولـی بعدها، این مفهوم گسترش یافته و به همه کسانی که درآمدهای گـونـاگـون و بـسـیار داشته و از چند جا درآمد به دست می آورده انـد، چـه دسـت اندرکار کلیسا و پستهای کلیسای ‏کاتولیک باشند و چـه نـباشند، پلورالیست، گفته شده است و کم کم در هر مقوله و هر چـیزی که، به گونه ای ‏چندگانگی در آن راه داشته این واژه در آن به کار رفته است.
این واژه در مغرب زمین بطور اصطلاحی در حوزه های مختلف، کاربردهای گوناگونی دارد: در سیاست، فلسفه، اخلاق، دین شناسی (فلسفه دین)، هنر و... . معنی مد نظر ما در حوزه دین شناسی یا فلسفه دین است. فلسفه دین(مرکب از فلسفه و دین) به علمی گفته می شود که کاوشهای عقلانی پیرامون دین را عهده دار است. با این توضیح پلورالیزم دینی را اینگونه تعریف می کنیم:
تکثرگرایی در حوزه ادیان به معنی پذیرش این نکته که در این حوزه، حقها بسیارند و یا هر دینی می تواند بارقه ای ‏از حق داشته بـاشـد. یک تکثرگرای دینی، حقیقت مطلق را در یک دین و مذهب ویژه نـمی داند، بلکه آن را مشترک میان ‏همه آیینها و مذهبها می داند و بر این باور است که سعادت و نجات و رستگاری بسته به پیروی از یـک دیـن خاص نیست و ‏پیروی از هر دینی انسان را به سرچشمه های سعادت رهـنـمـون مـی کند.
پیشینه پلورالیزم:
پـلورالیزم، گرچه در سالهای اخیر بر سر زبانها افتاده است و در کـانـون تـوجـه انـدیشه وران قرار ‏گرفته، ولی اندیشه جدید و نویی نـیـست. پیشینه مفهوم پلورالیزم(به طور اعم) را باید در قرنهای پیشین جست. چنان که بعضی ارسطو را در دایره تفکر پلورال بررسی کرده اند. چرا که ارسطو گوناگونی ‏مردم در نژاد و زبـان و عـقـیـده و... را بـه حال اجتماع مفیدتر می دانسته است.
ایـن گونه اندیشه ها را بعدها فیلسوفان ‏غربی پی گرفتند، چنانکه از اندیشه های سیرون در قرن اول ب.م و سنت اگوستین در قرن پنجم، گونه ای از پلورالیزم ‏استفاده می شود. در دوران معاصر، جان استوارت میل و تی.اچ.گرین و بسیاری دیگر از انـدیـشـه وران غـربی چنین ‏نظریه ای را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـریکایی در دوران استقلال آن کشور و در هنگام وضع قانون اساسی تا اندازه ‏ای اندیشه پلورالیزم را گسترش دادند. از ریشه یابی تفکر پلورال به طور اعم که بگذریم، عوامل اساسی شکل گیری پلورالیزم در حوزه دین را می توان در دو عامل زیر خلاصه کرد:
١- ویژگی های خاص آموزه نجات درکلام مسیحی(یعنی اینکه چه کسانی از دوزخ نجات می یابند؟)
٢- لیبرالیزم سیاسی و دینی
١- آموزه نجات در مسیحیت:
عمده ترین مسئله کلامی که در پیدایش پلورالیزم نقش داشته، مسئله نجات در کلام مسیحی است. آموزه نجات در واقع پاسخ به این پرسش است که چه کسانی به بهشت می روند، رستگار شده و از قهر خداوند نجات می یابند؟ کشیشان مسیحی(اعم از کاتولیک و پروتستان) بر این باورند که جـز پـیروان دین مسیح، همه به دوزخ ‏افکنده می شوند و تنها کسانی رستگار می شوند که به مرگ فدیه وار فرزند خدا، عیسی، به عنوان کفاره گناهان بشر، معتقد باشند و با غسل تعمید(در مسیحیت کاتولیک) و یا با ایمان(در مسیحیت پروتستان) در این فدیه سهیم باشند. در نظر آنان، هـیـچ یـک از پیروان دیگر فرقه های مسیحی و پیروان ادیان دیگر، حتی اگر افرادی درست کردار و مهذب باشند، اهـل نـجـات نیستند. ‏عجیب تر آنکه پیامبران پیشین، مانند حضرت ابراهیم و حـضـرت مـوسـی علیهم السلام را گرچه مورد احترام و تکریم ‏کـلـیـسایند، ولی به اعتقاد آنها در جایی میان بهشت و جهنم، به نام (لیمبو) می مـانـنـد و تـنها در روز رستاخیز و به وسیله حضرت ‏مسیح به بهشت بـرده مـی شـونـد.
در قرن بیستم یکی از متکلمان کاتولیک به نام کارل رِی نِر(1904- 1984م) قائل شد که نجات غیر مسیحیان درستکردار را هم شامل می شود. وی نام این افراد را مسیحیان بی نام گذاشت. دیدگاهی که وی در مقابل انحصار گرایی سابق مطرح نمود، شمول گرایی نام دارد.
لیکن جان هیک(...- 1922م) دیگر ‏متکلم مسیحی پا را از شمول گرایی فراتر نهاد و اظهار داشت: ‏هـر کـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقیده می تواند به بهشت بـرود بـه شـرط ایـن کـه از طریق برخی ادیان از ‏توجه به خود رها شود و به حقیقت توجه کند. حتی هیک حاضر شد بپذیرد که کـمـونـیـسـم، بـرای بعضی ‏از مردم راه نجات است، دست کم او این احتمال را رد نکرد.
بـراسـاس نـظـریـه هیک، پلورالیزم یا تکثرگرایی ‏دینی، به معنای بـسـیـار بودن دینهای بر حق است. در تفکر هیک، در اساس، هیچ یک از ادیـان مـوجود در جهان، الهی ‏و غیرالهی، باطل نیستند، بلکه همه دیـنـها و مذهبها و فرقه های شاخه شاخه شده از آنها، بر مدار حق قـرار دارنـد. به ‏طور طبیعی پیروان و گروندگان آنها نیز، برخلاف گوناگونی عقاید و رفتار، اهل نجات و سعادت هستند و همه آنان ‏به بـهـشـت مـی رونـد، هر چند خود آنها یکدیگر را کافر و اهل عذاب بـدانـنـد. ‏در پـلـورالیزم هیک، تنها یک حقیقت وجود ندارد، بلکه حقها و حقیقتها وجود دارد. هـر چـند هیچ کدام از آنها حق ‏کامل و مطلق نیستند ولی  هر کدام بهره ای از حقیقت دارند.
٢- لیبرالیزم سیاسی و دینی
لیبرالیزم سیاسی در واکنش به جنگهای بین فرقه ای در مسیحیت و کشتارهای دسته جمعی و بر مبنای مدارا، تحمل، حقوق و آزادی های فردی نامحدود، بنیان نهاده شد. پس از لیبرالیزیم سیاسی، لیبرالیزم دینی به منظور توجیه کلامی و دفاع فلسفی از لیبرالیزم سیاسی پدیدار گشت. متکلم آلمانی شلایر ماخر(1834- 1768م) را معمولا بنیانگذار اصلی لیبرالیزم دینی می دانند. پلورالیزم دینی نیز زائیده لیبرالیزم دینی است. بدین سان پلورالیزم دینی را می توان نهضتی در الهیات دین مسیح دانست که زمینه آن، نهضت لیبرالیزم سیاسى بوده و مستقیما از لیبرالیزم پروتستانى نشات گرفته است. به تعبیر دقیق‏تر، رنسانس و پروتستانتیسم منشاء لیبرالیزم سیاسى و لیبرالیزم سیاسى منشاء لیبرالیزم دینی و لیبرالیزم دینی منشاء پلورالیزم دینى است.
بر اساس نظریه سیاسى لیبرال، تمایز عمیقى میان قلمرو عمومى و قلمرو شخصى وجود دارد. بر این اساس از آنجا که جامعه در بردارنده افرادى گوناگون با باورهاى متفاوتى از دین است، دین باید از قلمرو عمومى حذف شود (و اینگونه است که سکولاریزم هم از دل لیبرالیزم سیاسی بیرون می آید). در نتیجه اختلاف باورهاى دینی به عنوان تفاوت‏هاى زیبا‏شناختی و سلیقه‏اى تلقى مى‏گردد و بعد اجتماعی و سیاسى دین به نفع بعد شخصى و فردی انسان حذف می شود.
بر اساس نگرش پلورالیزم دینى، ترجیح دین اسلام یا بودا یا یهودیت‏ با بحث و بررسى عقلانى ممکن نیست؛ زیرا ترجیح یکى از ادیان بر دیگرى فقط موضوع احساس است که عمدتا از تربیت فرهنگى افراد ناشى مى‏شود. پلورالیزم دینى به عنوان نتیجه چنین نگرشى، همچون لیبرالیزم، ابعاد اجتماعى دین را دست کم مى‏گیرد و مانند آن، تنها بر ایمان قلبی دینی تاکید می کند تا خود را از عمل دینی وارهاند. پلورالیزم دینی و لیبرالیزم، هر دو خود را بى‏طرف و با نگاهی یکسان به تمامی ادیان نشان مى‏دهند، در حالى که واقعا بى‏طرف نیستند و همیشه با استثنائاتی همراه هستند. در مواردى، مى‏توان این استثناها را تایید و تحسین کرد، مثلا نمى‏توان انکار کرد ادیانى که در آنها قربانی کردن انسان وظیفه‏اى اساسى است، در جامعه‏هاى لیبرال سرکوب شده اند. ولی همیشه این استثنائات قابل تحسین نیستند، به عنوان مثال می توان به ضدیت متعصبانه پلورالیزم دینی و لیبرالیزم ‏با آن نگرش‏هاى مذهبى که تاکید بسیارى بر بعد اجتماعى و عملى دین دارند، اشاره کرد و این در حالی است که در بیشتر ادیانِ قابل اعتنا و مهم جهان، دین به عنوان قانون(احکام) و ایمان توامان تعریف مى‏گردد. نقش قانون در دین کمتر از نقش ایمان نیست. اگر دینى ارزشمند است، عمده ارزش آن از بعد عملیش نشات مى‏گیرد. این نوع آزادى دینی(در لیبرالیزم)، که فقط به آزادى در انتخاب عقیده محدود مى‏شود و فرد را از عمل به احکام مستند به ایمان منع مى‏کند، به کم ارزش شدن دین مى‏انجامد.
تکثر گرایی دینی در ایران:
در دو، سـه دهـه اخیر، بویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی روشنفکران ایرانی، بـا تـرجـمـه آثار ‏متکلمان و فیلسوفان غربی در این باب و بازگو کـردن انـدیـشه های آنان، این گونه بحثها را در محفلهای علمی و ‏دانـشـگـاهـی مطرح کرده اند. به نظر می رسد، دست کم، شماری از ایـنـان بـه انـگیزه های سیاسی وارد این میدان شده اند. اینان قصد آن دارند تا مسأله کـهـنـه و چند دهه پیش اروپا ‏را با تفسیر و تحلیل و بررسیهای نـادرسـت در قـالـبـهـای جـدید قرار داده و با دسـتاویزهای ‏سست به متون دینی و بهره گیری از سروده های شاعران و قـطـعـه های ادبی و عرفانی، آن را با معیارها و ترازهای ‏اسلامی نـیـز سازوار جلوه دهند. از جمله این روشنفکران و مهمترین آنان عبدالکریم سروش است. البته قبل از سروش، مجتهد شبستری نیز این بحث را مطرح کرده بود. سروش اول بار در شماره 36 مجله کیان به آن پرداخت و بعد از آن در همان مجله و نیز در ضمن مناظره ای با محسن کدیور در روزنامه سلام مباحث دیگری از او در این زمینه منتشر شد که بعدها همگی در کتاب صراطهای مستقیم(در مقابل صراط مستقیم که نص قرآن است) به چاپ رسید. با توجه به تفاوتهای مبنایی مسیحیت و اسلام از جمله در آموزه نجات، ناسازوار بودن تکثرگرایی دینی با اسلام محرز است لذا هدف سروش از چسباندن این الگو به اسلام نمی تواند دغدغه دین بوده باشد بلکه باید گفت وی در پی این است تا با بی اعتبار ساختن حقانیت دین اسلام،‌ مبانی اعتقادی نظریه سیاسی شیعی-اسلامی را از میان برداشته و مجال عرض اندام مدل سیاسی لیبرال دموکراسی را فراهم آورد. 
بررسی پلورالیزم دینی:
ابتدا برای جلوگیری از سوء برداشت ها و به منظور فهم درست مسئله، محل بحث را به روشنی تبیین می کنیم:
١- محل بحث حاضر در حوزه دین است و نه حوزه های دیگر.
٢- محل بحث اعم از ادیان توحیدی و غیر توحیدی است.
٣- محل بحث اصل کثرت ادیان نیست بلکه حقانیت ادیان مختلف است. به معنی دیگر صرف متکثر بودن ادیان دلیل بر حقانیت همه آنها نیست، چنانکه در هر نزاعی دو یا چند طرف بر سر حقانیت خود جدال می کنند و نمی توان از تعدد آنها به بر حق بودن همه آنها حکم داد.
۴- مقصود از حقانیت یک دین مطابقت گزاره های آن با واقعیت است. البته واقعیت به معنی دینی، یعنی اعم از واقعیت فیزیکی و متافیزیکی و نه به معنی مادی گرایانه آن.
۵- محل بحث در مشترکات ادیان نیست بلکه در اختلافات آنهاست. ادیان اسلام، مسیحیت و یهودیت هر کدام در سه اصل وجود خدا، نبوت و معاد مشترکند ولی آنچه هرکدام از دینها را منحصر به فرد کرده همان نقاط اختلافی میان آنهاست که نظریه تکثر گرایی بر آنها نظر دارد.
۶- محل بحث حقانیت ادیان، در عرض یکدیگر است و نه در طول یکدیگر. چرا که حقانیت ادیان در طول یکدیگر را اسلام قبول دارد. به این معنی که مسلمانان هر یک از ادیان توحیدی را در زمان خودشان بر حق می دانند، در عین حال معتقدند از زمان بعثت محمد مصطفی(ص) به بعد، حقانیت فقط منحصر به دین خاتم یعنی اسلام است.
نقد نظریه پلورالیزم دینی:
ابتدا لازم است به این نکته اساسی اشاره کنیم که برای بررسی مباحث مختلف در حوزه فلسفه دین، بایستی آنها را از دو منظر درون دینی و برون دینی مورد تحقیق قرار دهیم. توضیح اینکه علمای حوزه دین پژوهی در بررسی درون دینی مباحث را با توجه به گزاره ها و قواعد و قوانین پذیرفته شده در دین مورد بحث، بررسی می کنند و در بررسی برون دینی فقط به عقل به عنوان معیار بی طرف اکتفا می نمایند. دلیل بررسی برون دینی که واضح است و اما در مورد بررسی درون دینی باید به این نکته توجه نماییم که طراحان این دو نظریه خود را بیرون از دایره ادیان محل بحث نمی دانند و این امر، مستلزم التزام آنها به قواعد و گزاره های اساسی و مقوم ادیان مذکور است. پس این دو نظریه و امثال این نظریات همچنانکه باید از منظر برون دینی و عقلی مورد بررسی قرار گیرند، باید با محک نقد درون دینی نیز سنجیده شوند. پس از این مقدمه دلائل خود را بر رد نظریه تکثر گرایی دینی بیان می کنیم:
نقد برون دینی:
١- طرفداران این نظریه باید در قبال پذیرش آن تاوان سنگینی بپردازند و به شکاکیت گردن نهند. (رستگاری انسانها بر اساس آموزه های اسلام محتاج چنین تاوانی نیست، در حالی که حقیقت از دست نمی رود و مرز حق و باطل نیز محو نمی گردد. دراینباره بعدا بیشتر خواهیم گفت.) نگرش جان هیک مستلزم شکاکیت و نسبیت است و ازاین هم فراتر جوهره این نظریه با نسبیت و شکاکیت گره خورده است. زیرا بر اساس آن، واقعیت فی نفسه دست نیافتنی است. معرفت تابع پدیدارها و نمودهاسات، نه پدیده ها و بودها. هرکس واقعیت را آنچنان که بر او پدیدار می شود درک می کند، نه آنچنان که هست. حال آیا به راستی این مبنا صحیح است؟ پاسخ تفصیلی به این پرسش نیازمند طرح مباحث متعددی از معرفت شناسی، نظیر مبحث شکاکیت و نسبیت، اقسام و ویژگی های مفاهیم و مانند آنهاست که مجال آن در این مجمل نیست ولی اجمالا باید گفت اولین نقدی که از این منظر بر پلورالیزیم جان هیک می توان داشت نقد خودشمولی است که بر مبنای آن بوسیله نظریه ای خود آن نظریه را نقد می کنند. چرا که اگر نسبیت معرفتی را بپذیریم همه گزاره ها و از جمله گزاره های خود این نظریه، نسبی و ساقط از انتفاع خواهند بود.
از این پاسخ نقضی که بگذریم این نکته هم باید اجمالا گفته شود که نظامهای معرفتی مطلق گرا از مکانیزمی برای رهایی از نسبیت معرفتی و شکاکیت بهره می برند که به آن مبنا گروی گفته می شود. طبق این مکانیزم، معارف بشری به هرمی واژگون تشبیه می شود که در راس آن و در پایین ترین نقطه، بدیهیات(که البته در نظامهای معرفتی مختلف، متفاوت هستند) قرار دارند و سپس معارف دیگر بر آن بدیهیات سوار شده و به این طریق از دام نسبیت و شکاکیت وامی رهند. مسئله اینجاست که این مکانیزم باید توانایی دفاع از خود در مقابل منکران همه انواع بداهت را نیز داشته باشد(هر چند این انکار فی نفسه، انکاری غیر عقلایی بوده و دلائلی هم که معمولا برای اثبات بداهت بدیهیات اقامه می شود نه از باب استدلال، بلکه از باب تنبه و یادآوری است). این امر در معرفت شناسی اسلامی به بهترین و محکمترین نحو ممکن انجام شده است. در این نظام معرفتی حتی بدیهیات را بر مفهومی خدشه ناپذیر تر و غیر قابل تشکیک تر به نام معرفت حضوری سوار می کنند و در کل، نظامی را بر این پایه بنا می نهند که هیچ عقل غیر مغرضی نتواند در آن تشکیک کرده و از زیر بار مطلق گرایی معرفتی آن شانه خالی کند.
متاسفانه متفکران غربی با مفهوم معرفت حضوری که مختص فلسفه اسلامی است٬ کاملا نا آشنا هستند که اصولا این ناآشنایی ریشه در مهجوریت فلسفه اسلامی در غرب معاصر دارد. چه بسا اگر بسیاری از اندیشمندان غربی با این مفهوم اندکی آشنایی می داشتند، سرنوشت تفکراتشان و حتی سرنوشت تفکر فلسفی غرب به گونه ای دیگر ختم می شد.۱
٢- بر اساس پلورالیزم دینی ذکر شده، تمام ادیان و آیین ها بلکه مکتبهایی چون کمونیزم بر حق اند و به واقعیت نهایی رهنمون می شوند، صراط مسقیم یا دین حق امری موهومی بیش نیست و نمی توان دینی یا آیینی را بر دیگری ترجیح داد. لازمه این گفته این است که هر امر موهوم و هر خرافه ای حتی شیطان پرستی، انسان پرستی و بت پرستی راهی به سوی حق و واقعیت نهایی و دگرگونی توجه از خود  به حق  یا گذر از خود محوری به خدا محوری باشد.
٣- از آنجا که همه ادیان بر حقند، ترجیح دینی بر دین دیگر ممکن نیست و گفتگو و بحث جدی میان ادیان منتفی می شود، چون همه به بودی منتهی می شوند که هر یک از ادیان نمود خاصی از آن است. حق در این دین چنین پدیدار شده و در دین دیگر چنان و در دین ثالثی به شکل دیگر و همینطور...؛ از این روی، زمینه انتخاب و گزینش یا تغییر دین از بین می رود. بلکه با این نگرش حقیقت دین مسخ می گردد و مرز میان هدایت و گمراهی، ایمان و کفر، توحید و شرک برداشته می شود.
نقد درون دینی از منظر همه ادیان:
١- در این نظریه با تکیه بسیار بر ایمان، از بعد عمل و شریعت در دین غفلت شده است. همانطور که نمی توان بعد عقاید و ایمان به آنها را در دین نادیده انگاشت، همچنین نمی توان بعد عمل و شریعت را در دین نادیده گرفت؛ زیرا عمل نیز از مقومات دین است(منظور از مقومات، اموریست که اجزای لاینفک دین اند و دین بدون آنها معنای خود را از دست می هد). دین از سه بخش عقاید، احکام و اخلاق تشکیل شده است. اخلاق و احکام مربوط به بعد عملی دین هستند.۲ به هر حال، این نگرش برای رفع تعارض میان ادیان و آیین ها بخش های عمده ای از آنها را نادیده می گیرد.
٢- نه تنها این نگرش بخشهای عمده ای از ادیان را نادیده می گیرد بلکه در آنچه دین می خواند یعنی صرفِ بعد عقاید و ایمان نیز به گزینش می پردازد و بعضی از آنها را نادیده گرفته، مردود می شمارد. عقایدی که معمولا از مقومات ادیان هستند؛ نظیر آموزه  تجسم و تثلیث در مسیحیت تحریف شده، یا آموزه نجات. جان هیک دیدگاه سنتی را درباره تجسد خدا نقد می کند و دیدگاهی شبیه به تجلی اختیار می کند. چیزی که مسیحیان سنتی هیچگاه به آن تن در نداده و نمی دهند. آنها ایمان به این آموزه ها را مقوم مسیحیت می دانند. به هر حال چگونه می توان این تعارضها و تناقض ها را جمع کرد؟ آیا نزد پیروان هر یک از آیین ها و مذاهب اینگونه آموزه ها قابل تاویل است؟ اگر پاسخ منفی است که در واقع اینگونه هست، پس چگونه می توان طرز تلقی پیروان یک دین یا مذهب را در باره آموزه هایشان نادیده انگاشت؟
نقد درون دینی ازمنظر اسلام:
سخنان سروش درباب صراطهای مستقیم با تصریحات قرآن کریم و آموزه های پیامبر(ص) و ائمه (ع) در تعارض است. بنا به آیات و روایات متعدد حق منحصرا در دین اسلام است. ما در اینجا به تعدادی از آیات قرآن در این زمینه اشاره می نماییم:
١- آیاتی که دلالت می کنند قرآن برای هدایت کل مردم جهان آمده است؛
ماه رمضان [همان ماه‏] است که در آن، قرآن فرو فرستاده شده است‏(بقره١٨۵)
این [قرآن‏] بجز پندى براى عالمیان نیست (تکویر٢٧)
و ما تو را جز [به سِمَتِ‏] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم(سبا٢٨)
 این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او] برسد، هشدار دهم. ‏(انعام١٩)
٢- آیاتی که منحصرا دین بر حق را اسلام معرفی کرده اند:
و هر که جز اسلام، دینى [دیگر] جوید، هرگز از وى پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است. (آل عمران٨۵)
او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین حق، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند. (توبه٣٣)
٣- آیاتی که حقانیت ادیان دیگر را رد کرده اند؛ 
کسانى که گفتند: «خدا همان مسیح پسر مریم است» مسلّماً کافر شده‏اند. بگو: اگر [خدا] اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هر که را که در زمین است، جملگى به هلاکت رساند، چه کسى در مقابل خدا اختیارى دارد؟ فرمانروایى آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن خداست. هر چه بخواهد مى‏آفریند، و خدا بر هر چیزى تواناست. (مائده١٧)
کسانى که [به تثلیث قائل شده و] گفتند: «خدا سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم‏] است، قطعاً کافر شده‏اند، و حال آنکه هیچ معبودى جز خداى یکتا نیست. و اگر از آنچه مى‏گویند باز نایستند، به کافران ایشان عذابى دردناک خواهد رسید. (مائده٧٣)
و یهود گفتند: «عُزَیر، پسر خداست.» و نصارى گفتند: «مسیح، پسر خداست.» این سخنى است [باطل‏] که به زبان مى‏آورند، و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏اند شباهت دارد. خدا آنان را بکشد چگونه [از حق‏] بازگردانده مى‏شوند؟ (توبه٣٠)
و گفتند: « [خداى‏] رحمان فرزندى اختیار کرده است.» واقعاً چیز زشتى را [بر زبان‏] آوردید. چیزى نمانده است که آسمانها از این [سخن‏] بشکافند و زمین چاک خورَد و کوه‏ها به شدت فرو ریزند. از اینکه براى [خداى‏] رحمان فرزندى قایل شدند. [خداى‏] رحمان را نسزد که فرزندى اختیار کند. (مریم٨٨-٩٢)
۴- آیاتی که اهل کتاب را مخاطب قرار داده و آنها را به اسلام دعوت و یا به دلیل سرپیچی از فرامین آن سرزنش می کند؛
اى اهل کتاب، پیامبر ما به سوى شما آمده که در دوران فترت رسولان [حقایق را] براى شما بیان مى‏کند، تا مبادا [روز قیامت‏] بگویید: «براى ما بشارتگر و هشداردهنده‏اى نیامد.» پس قطعاً براى شما بشارتگر و هشداردهنده‏اى آمده است. و خدا بر هر چیزى تواناست. (مائده١٩)
اى اهل کتاب، چرا به آیات خدا کفر مى‏ورزید با آنکه خود [به درستى آن‏] گواهى مى‏دهید؟ (آل عمران٧٠)
و بسیاری آیات دیگر که ما از ذکر آنها صرف نظر می نماییم. در مورد روایات هم باید گفت ائمه اطهار(ع) به کرات به بر حق بودن تشیع و باطل بودن همه فرق و ادیان دیگر تصریح نموده اند. به عنوان مثال علی(ع) در موارد مختلفی از نهج البلاغه خود را حق محض و دشمنان خود را باطل می شمارند. مانند این کلام که می فرمایند: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست،‌من بر جاده حق و دشمنان من بر پرتگاه باطلند. (خطبه١٩٧)
در این یادداشت هسته اصلی نظریه صراطهای مستقیم سروش یعنی پلوپلورالیزم دینی را به نقد گذاشتیم و کلیتا به خود صراطها هم پرداختیم. در نوشته های بعدی با بررسی براهین اصلی سروش برای اثبات این نظریه یعنی تعدد قرائتها و تجربه دینی، دو نظریه عمده دیگر وی؛ "قبض و بسط تئوریک شریعت" و "بسط تجربه نبوی"، را نیز نقد نموده و بررسی صراطهای مستقیم را کامل خواهیم کرد. 
پی نوشت:

۱- به عنوان مثال بد نیست اشاره ای به معرفت شناسی دکارت و جمله مشهور وی یعنی همان:"من می اندیشم پس هستم" و یا "من شک می کنم پس هستم" داشته باشیم. وی این جمله را مبنایی ترین گزاره هرم معرفتی خود قرار داد. به عبارت دیگر وی در همه چیز شک کرد تا به آنجا رسید که متوجه شد، نمی تواند در شک خود و یا در تفکر خود که شک وی از آن منتج می شود نیز شک کند. سپس این گزاره را به عنوان اولین گزاره بدیهی در نظر گرفت و نظام معرفتی خود را بر مبنای آن بنا نمود و سرنوشت نظام معرفتی ای که بر مبنای شک باشد نیز از پیش معلوم است. آنچنان شد که پس از وی و تحت تاثیر معرفت شناسی او موج دوم شک گرایی در غرب به راه افتاد. بسیار جالب است بدانید استدلال دکارت برای غلبه بر شک و نقد آن، سالها قبل از او توسط حکیم مسلمان ابن سینا مطرح و بررسی شده بود. بو علی در کتاب اشارات به این استدلال اینگونه اشکال می کند: کسی که می گوید "می اندیشم پس هستم"، ابتدا باید مرجع ضمیر "م" در فعل "می اندیشم" و همینطور فعل "هستم"را درک کرده باشد. اینجاست که علم حضوری به کمک بوعلی می آید. از نظر یک حکیم مسلمان قبل از اینکه گزاره "می اندیشم پس هستم" برای کسی بدیهی باشد، صرف وجود نفس آن کس برایش بدیهی بوده است، چرا که هر کسی نفس خود را به علم حضوری درک می کند و از آن این گزاره وجدانی را انتزاع می کند که "من هستم" و همین قبیل وجدانیات شک ناپذیر هستند که در معرفت شناسی اسلامی مبنای هرم معرفتی بشر قرار می گیرند. چه بسا اگر دکارت هم با این مفاهیم آشنا می بود نظریه خود را به گونه ای مطرح می نمود تا در مقابل نظریات شک گرایانه از پا در نیاید. البته همانطور که گفته شد درک این مبحث به مقدمات فراوانی نیاز دارد که از حوصله این نوشته خارج است. پاسخ تفصیلی به بحث شکاکیت و نسبیت معرفتی در منابع این نوشته موجود است که مخاطبان گرامی را به آنها ارجاع می دهیم.
۲- باید توجه داشت که در بعد عقاید نیز صرفا نباید بر تجربه دینی که احساسی شخصی است، تکیه کرد؛ بلکه چگونگی اندیشه درباره خود و مبداء خود را باید با معیاری معتبر مورد بررسی قرار داد. عقل و استدلال عقلی مهمترین نقش را برای اثبات عقاید و نفی پاره ای از آنها دارد.
پی نوشت:
+ لازم به ذکر است دوستان خواننده برای درک بهتر مطالب اخیر که درباره سروش و نظرات وی نوشته شده، بهتر است نوشته ها را به صورت سیر(به ترتیب) دنبال کنند. نوشته های مرتبط  از این قرارند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!
+ منابع این یادداشت:
حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ اول، ١٣٨۵.
سید محمود نبویان، شمولگرایی، نقدی بر کتاب صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش، دفتر جریان شناسی تاریخ معاصر، چاپ اول ١٣٨٢.
سروش، عبدالکریم، صراطهای مستقیم، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٧٧.
سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٨١.
سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، ١٣٧٨.