سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۶ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

دوگانه های احساسی آفت تحلیل های سیاسی

محمد دهداری، جمعه، ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۴۰ ب.ظ، ۰ نظر

متأسفانه جناب جعفریان اخیرا در حمایت از دوستان احساسات زده خود مرزهای اخلاق را درنوردیده اند. ایشان در مطلبی تمام خبرنگارانی که این روزها از جان مایه گذاشته و برای پی بردن به حقایق در افغانستان جنگ زده حاضر شده اند را با انواع و اقسام توهین ها و تهمت ها نواخته اند. مطالب جناب بوالی از ابتدای ماجرای افغانستان تا کنون به اندازه کافی هیجان زده و ناصواب بود که دیگر نیازی به میدان آمدن شخص آقای جعفریان نباشد. 

ایشان در مطلب اخیر خود با بازنشر استوری های عصبی و بعضا نادرست آقای بوالی از تعابیری مانند کبر کودکانه، جهل، تباهی، حماقت، غرور، انگل، سربار، پیمانکاران خبری و سواری دهندگان به رسانه برای دیگرانی که مثل ایشان فکر نمی کنند استفاده کرده اند. دیگرانی که تنها جرمشان این بوده که سعی داشته اند فارغ از پیرایه های هیجانی و علقه ها و وابستگی های احساسی و رفاقت های شخصی، تصویری راست و درست از این روزهای افغانستان به ایران مخابره کنند و البته صدایشان در هیاهوی جعفریان ها و بوالی ها و رسانه های ضد ایرانی گم شده است.

جالب اینکه در انتها برای توجیه تندروی بوالی ضمن اذعان ضمنی به غیرقابل دفاع بودن برخی مطالب ایشان و اینکه ممکن است با هم، هم رأی نباشند ولی همدرد هستند اینگونه بیان کرده که: «زیرا خوب می توانم بفهمم که هنگام نوشتن برخی از این استوری ها چه آتشفشانی از دلشکستگی و خشم در وجود نازنینت شعله ور بوده است. خیالی نیست، چه حضرت خواجه فرمود:

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس

بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است»

طرفه اینکه هرکس آتشفشان دلشکستگی و خشمش شعله ور شد و دلش شکست حق دارد منطق و عقلانیت را ببوسد و کنار بگذارد و افسار تحلیلش را به دست همان احساسات و هیجانات به غلیان آمده بسپارد و بدون توجه به تبعات سخنانش، تحلیل های به دور از واقعیت صادر کند. در این میان عیبی ندارد اگر مردم را هم به جان جمهوری اسلامی و طالبان را به جان مردم و حتی مردم را به جان مردم بیاندازد و دیگرانی که مانند او نیستند را نیز به باد تهمت و توهین بگیرد. چرا که آنها خودفروش هستند و بازارشان از سوی دیگر!

به شخصه تا کنون هرچه جناب جعفریان بافته و تاخته را حمل به صلاح می کردم و به حساب روحیات لطیف و خلقیات ظریف و شاعرانگی ایشان می گذاشتم. لیکن ازین به بعد متأسفانه باید بگویم دیگر مماشات جایز نیست. موضوع صرفا تهمت و توهین به شخصیت تعدادی خبرنگار جان بر کف نیز نیست. موضوع حتی خدشه به آبرو و حیثیت ایران و جمهوری اسلامی هم نیست. که البته همه اینها هم هست. ولی موضوع اصلی بازی با جان کرور کرور افغانستانی است که لزوما هم اهل پنجشیر نیستند و با جناب جعفریان سابقه رفاقت ندارند. افغانستانی هایی که دیگر تاب جنگ و کشتاری دوباره را ندارند که اگر داشتند مقابل طالبها می ایستادند. 

جعفریان اگر واقعا برای جان اینهمه افغانستانی ارزشی قایل است باید کمی در تحلیل ها و مواضعش دقت نماید و ببیند با بزرگ‌ نمایی تحرکات یک گروه قلیل پناه گرفته در کوه و غلو راجع به چند تجمع قلیل تر بعضا زنانه و تحریک احساسات مخاطبان نسبت به مقولاتی که هنوز هم به درستی ثابت نشده و فشار مداوم به جمهوری اسلامی جهت اتخاذ مواضع رادیکال غیر مدبرانه در قبال افغانستان آیا به حفظ جان و مال افغانستانی ها کمک خواهد کرد؟!

اگر فضای حاکم بر تحلیل های کارشناسان -و به تبع آنها مردم عادی- نسبت به ماجرای افغانستان اینچنین یونیزه و احساست زده و به دور از عقلانیت و تدبیر باشد داستان افغانستان یقینا سرانجام خوبی نخواهد داشت. تا همین حالا هم به مرحمت امثال جعفریان و بوالی و ایران اینترنشنال و بی بی سی و دیگران، آنچنان دوگانه های حیدری نعمتی سخیف و مضحکی در فضای رسانه ای ایران و افغانستان شکل گرفته که فقط می توان برای ختم به خیر شدن ماجرا از خدا مدد خواست.

در این میان اگر شرایط میدانی افغانستان در آینده به نفع هرکدام ازین دو قطب تحلیلی حاضر تغییر کند و متعاقبا کسی بخواهد تحلیل های سابق خود را با شرایط جدید وفق دهد نیز بسیار دشوار خواهد بود. و این یعنی فدا شدن تحلیل های سیاسی به پای دوگانه های احساسی و فضا دادن به رسانه های معاند برای سوء استفاده هرچه بیشتر ازین اوضاع به نفع خودشان و با هدف تخریب ایران و افغانستان!

در مذمت آزاداندیشی عجولانه!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ، ۲ نظر

۱. آیا اساتید دانشگاه ها حق دارند هرگونه تفکری را به دانشجو القا نمایند؟ و آیا هرگونه محدودیت و قاعده مندی در نظام آموزشی مخالف آزادی بیان است؟

این روزها که تمام فعالین فضای مجازی از طیف های فکری مختلف و از جمله تمام امت حزب الله فجازی به تقبیح حکم اخراج یک استاد دانشگاه پرداخته اند جای خالی پاسخی صریح به این سوالات واقعا احساس می شود. اگر پیرایه های سیاسی و احساسات ژورنالیستی را کنار بگذاریم عقل سلیم حکم می کند پاسخ سوالات فوق «خیر» باشد. اگر جز این باشد به معنی آنارشیسم آموزشی است. مقطع کارشناسی و حتی کارشناسی ارشد با توجه به بنیه علمی دانشجویان، زمان مناسبی برای ایجاد شبهه های اعتقادی و سیاسی در ذهن دانشجویان صفر کیلومتر نیست. استاد دانشگاه از جمهوری اسلامی حقوق نمی گیرد که هم جمهوری و هم اسلام را زیر سوال ببرد. اتفاقی که سالهاست در کلاس های علوم انسانی به صورت روزانه در حال رخ دادن است. اگر هم استادی حرف شاذ خلاف مبانی اسلامی و علیه نظام داشته باشد یا باید بیرون از دانشگاه بیان کند یا در مقاطع دکترا و بالاتر که جایگاه پژوهش است و دانشجو نیز حداقل توشه ای از دانش دارد تا مقابل چالش های فکری، صرفا و بالاجبار منفعل و مصرف کننده نباشد.

۲. تا مرا تکفیر نکرده اید سریع بگویم بله! بنده هم آن جمله مشهور علامه شهید را شنیده ام که فرمود:

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

این جمله تقطیع شده از کلام ایشان‌ و جملاتی مشابه از دیگر بزرگان با هدف توجیه ولنگاری آموزشی مکرر مورد سوء استفاده قرار گرفته ولی کسی نمی گوید که ایشان در ادامه همان سخنان این بیانات را هم دارند: 

«آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم»

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.

بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار...»

حتی اگر این تتمه کلام شهید مطهری هم به دستمان نمی رسید واضح بود منظور ایشان این نبوده که اساتید مارکسیست، آزاد باشند عقاید فاسد خود را به دانشجوی ترم اول صفر کیلومتر حقنه نمایند و کسی هم در مقابل نباشد تا پاسخ سخنانشان را بدهد.

این جملات را حتی رفقای نئوانتلکتوئل حزب الهی خودمان هم اشتباه فهمیده اند.

۳. فضای تظلم خواهی که این روزها برای دفاع از استاد اخراج شده رقم خورده کمی گفتن این حرفها را سخت کرده ولی آنها که کلاس های علوم انسانی را تجربه کرده اند حتما با بنده هم داستان هستند که جو غالب در این کلاس ها اتفاقا درست برعکس ماجرای اخیر است. اساتید -که قریب به اتفاقشان محصولات همین سیستم معیوب هستند- در بیان عقاید غالبا غربگرای خود فاعل مایشاء و منابع درسی، غالبا ترجمه های به دور از خلاقیتِ آثار بعضا منسوخ شده غربی و دانشجو نیز محکوم به خواندن اینها و پاسخ دادن طوطی وار به آنها! این واقعیت رشته های علوم انسانی ماست. خروجی این قبیل کلاس ها چیست؟ کرور کرور جوان بی اعتنا به اعتقادات دینی، بدبین به نظام سیاسی ج ا و در بهترین حالت سکولار!

بنده به شخصه بارها قربانی همین خوی تفرعن برخی اساتید علوم انسانی آنهم در مقاطع تحصیلی بالاتر از کارشناسی بوده ام. اساتیدی که بعضاً حتی نمی پذیرند در کنار پاسخ مطلوبشان در برگه امتحان نظر شخصی خودت را هم بنویسی! تفکرات ترجمه زده خودشان را وحی منزل می دانند و کمترین انتقادی را هم برنمی تابند. هیچ دیاری هم یارای حمایت از دانشجوی بیچاره در این جنگ نابرابر نیست.(تشبث به هر حشیش و بنگ و کراک و ... را در این راه تجربه کردیم و فایده نداشت) البته همه یک طور نیستند ولی اگر هم کسی اخلاق مدارانه برخورد می کند ناشی از ویژگی های شخصیتی خود اوست. نه تبعیت از ساختار و دیسیپلین آموزشی مشخصی در نظام آموزشی!

۴. نادیده گرفتن موارد فوق در مواضع برخی دوستان نسبت به داستان اخراج دکتر عبدالکریمی موجب صدور سخنانی سنتیمانتال، فاقد منطق، بدور از واقعیت های دانشگاه و وارونه نمایی جایگاه شهید و جلاد شده است. علاوه بر این آنچه در واکنش های رفقای فجازی بیشتر از همه موارد مایه تأسف است عجله در موضع گیری و یک طرفه به قاضی رفتن بدون اطلاع از جزئیات ماجراست. در حالی که بسیاری از این دوستان اصلا با فضای علوم انسانی دانشگاهی آشنا نیستند. یا به قدر کفایت آشنا نیستند. ما علوم سیاسی خوانده ها خوب می دانیم حمایت از پهلوی و صد پله بدتر از آن هم موجب اخراج کسی نمی شود. چه رسد به فردی در مقیاس عبدالکریمی که علی رغم نظرات پرحاشیه اش، بارها تریبون های مختلف همین نظام در اختیارش بوده و از قِبَل آنها به شهرت قابل توجهی دست یافته است.

پس یا اخراج ایشان علت دیگری داشته یا علت دیگری هم داشته! البته این گفته به معنی تایید آن دیگر علل و دلایل نیز نیست کما اینکه به معنی رد آنها نیز نیست. لیکن آن ولع اعلام موضع در حمایت از ایشان و در ستایش آزادی بیان در دانشگاه ها به صورت علی الاطلاق و در نکوهش هرگونه پروتکل و قاعده مندی آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی نیز، هم غیر عاقلانه و احساسات زده است و هم بسیار مشمئزکننده!

بنده موضعگیری صریح مقابل این سطح از تظاهر به روشنفکری عقل ستیز و ناصواب را بر خود لازم و ضروری می دانم هرچند لشکر آزاداندیشان عجول به من نیز حمله ور شوند که یحتمل هم بشوند ولو بلغ ما بلغ.

هک بزرگ!

محمد دهداری، شنبه، ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۰۴ ب.ظ، ۰ نظر

هک بزرگ

به مناسبت پخش مجدد مستند هک بزرگ یادداشتی که چند ماه قبل در صفحه اینستاگرامم درباره اش استوری کرده بودم را بازنشر می نمایم:

مستند هک بزرگ که این روزها از شبکه مستند پخش شد بسیار مستند قابل توجهی است. درباره یک شرکت داده کاوی به نام کمبریج آنالیتیکا که طی افشاگری هایی در سال ۲۰۱۸ معلوم شد ضمن یک تبانی با فیسبوک با استفاده از اطلاعات شخصی ۸۷ میلیون نفر کا ربر فیسبوک بر انتخابات آمریکا به نفع ترامپ تاثیر گذاشته است.

۸۷ میلیون کاربر! عدد بزرگی است! نه؟

اما کمبریج آنالیتیکا این کار را چگونه انجام داده است؟ ابتدا با بکارگیری مدل سازی های پیشرفته بر مبنای متدهای روان شناختی خاص بر روی بیگ دیتاهای فیسبوک به تمایلات و تنافرات کاربران پی برده و سپس متناسب با این یافته ها و همچنین در راستای انگیزه های کارفرمایانش(در اینجا ترامپ) به منظور تأثیرگذاری بر تمایلات سیاسی و انتخاباتی جامعه هدف محتوای هدفمند ایجاد کرده است.

این اتفاق یحتمل قبل از آمریکا در کشورهای دیگر نیز صورت گرفته لیکن افشا نشده است. این شیوه بهره گیری از بیگ دیتا که «سایاپس» نامیده می شود بنا به ادعای افشاگرانش، آنقدر موثر است که می بایست در سطح «سلاح» طبقه بندی شود!

در این روش در واقع از اطلاعات شخصی کاربرها علیه خودشون استفاده می شود. 

مادامی که ما در فضای مجازی وقت می گذرانیم بدون اینکه بدانیم در حال ایجاد رد پاهایی از شخصیت خود برای شرکتهایی مانند کمبریج آنالیتیکا هستیم. تمام انتخاب های ما، لایک ها، دیس لایکها، خریدها، علاقه مندی ها و در یک کلام تمایلات و تنافرات ما هزاران هزار «نقطه داده» ارزشمند از شخصیت فردی و اجتماعی ما در فضای مجازی محسوب می شوند. فضایی که دیگر اطلاق مجازی بر آن کمی مضحک شده و بخش بزرگی از فعالیت های ما را دربرگرفته است. حال شرکتی مثل کمبریج آنالیتیکا با بهره گیری از مدل های پیشرفته تحلیل داده می تواند از این «نقطه داده ها» برای خط دهی های مد نظر خودش به خود ما استفاده کند.

شما اطلاعات تان را به فضای مجازی می فرستید و اطلاعات شما تحلیل میشوند و به عنوان پیام هدف دار به خودتان بازگردانده میشوند تا رفتارتان را با اهداف خاصی تغییر و جهت دهند.

اینکه این سطح از توانایی فنی را در سطح سلاح طبقه بندی کرده اند پیام بسیار مهمی برای مسئولین و موثرین ممالک و دول در بر دارد! امیدوارم در کشور ما کسانی باشند که این قبیل تهدیدات نوین را رصد و پدافند مورد نیاز آنرا طراحی و اجرا کنند.

خصوصا که این سلاح در انتخابات اسبق آمریکا اثرگذاری خودش را ثابت کرده است!

دعوا بر سر «کتابفروشی»

محمد دهداری، سه شنبه، ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۲۱ ب.ظ، ۰ نظر

اخیرا شبکه چهار فیلمی تحت عنوان «کتابفروشی» تولید سال 2017 به کارگردانی کارگردان پرکار اسپانیایی خانم ایزابل کوکسیت را به نمایش گذاشت. فیلم بر اساس رمانی با همین نام به قلم نویسنده شهیر انگلیسی خانم پنلوپه فیتزجرالد، ساخته شده است. «کتابفروشی» داستان بیوه زنی(با بازی امیلی مورتیمر) را روایت می کند که به شهر ساحلی کوچکی در انگلستان برای سکونت نقل مکان کرده تا در خانه ای متروکه و نمور هم زندگی کند و هم یک کتابفروشی مبتنی بر علایق شخصی خود افتتاح نماید. این تصمیم وی با مخالفت زنی متنفذ و ثروتمند که با همسر ژنرال خود در همان شهر زندگی می کنند مواجه می شود. آنها می خواهند آن خانه متروک را به مرکز هنرهای معاصر تبدیل کنند. این دو طرف ماجرا دو قطب مثبت و منفی داستان را شکل می دهند. زن و شوهری ثروتمند، ذی نفوذ، سنتی و دیکتاتور منش که مخالف نهاد علم و آگاهی هستند و زنی تنها، روشنفکر، منطقی، خوش اخلاق و عاشق و علاقه مند به کتاب و کتابخوانی و کتابفروشی! 

تا اینجای داستان غیر از اشاره ای گذرا به کتاب «فارنهایت 451» که در اینگونه مواقع همواره نقش سمبولیک خود را به خوبی ایفا می کند موضوع خاص دیگری ندارد. 

داستانی معمولی با ریتمی کند و یکنواخت و با پرداخت و کارگردانی البته قابل قبول و قاب های زیبا از مناظر طبیعی اطراف شهر ساحلی هاردبروی انگلستان... تا اینکه زن کتابفروش تصمیم می گیرد رمان لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف را به تعداد زیاد برای فروش در شهر کوچک محل سکونتش سفارش دهد. در همین راستا با تنها حامی و اصلی ترین مشتری خود در شهر که پیرمردی منزوی و ثروتمند است مشورت می کند. مشورتی با این مضمون که: آیا این کتاب، کتاب خوبی است؟ و آیا برای فروش در این شهر کوچک مناسب است؟ جالب اینکه این پرسش را در چند موقف مختلف تکرار می کند تا مخاطب را کنجکاوتر و در نهایت شیرفهم تر نماید. و بالاخره پاسخ پیرمرد کتاب خوان که اکنون به خانم کتابفروش علاقمند هم شده، در مهمانی دونفره ای که برای همین موضوع ترتیب داده اند این است که: «بله! هم کتاب، کتاب خوبی است و هم برای فروش در این شهر مناسب است. هرچند ممکن است مردم این شهر معنای کتاب را نفهمند.»

خوب اگر کسی با این رمان آشنایی نداشته باشد به درستی متوجه دال مرکزی داستان «کتابفروشی» نمی شود. کتاب ناباکوف از بحث برانگیزترین آثار اروتیک ادبیات کلاسیک و آکنده از مایه های شهوانی است. داستانی درباره تمایل بیمارگونه یک استاد ادبیات روان پریش به دختربچه‌های ۹ تا ۱۴ ساله است که نهایتا به سوء استفاده جنسی طولانی مدت از دختربچه ای که حکم دخترخوانده اش را دارد می انجامد. 

کتاب لولیتا در زمان انتشارش یعنی سال ۱۹۵۵ هم واکنش های متناقضی را درپی داشت. هم توسط منتقدان مدعی روشنفکری و مدرنیسم تحسین شد تا جایی که آنرا از جمله شاهکارهای ادبیات داستانی کلاسیک قرن بیستم یا در رتبه چهارم بهترین رمان انگلیسی زبان کتابخانه مدرن خواندند و هم توسط اخلاق گراهای سنتی که انتشار چنین داستانی را برای جامعه مضر می دانستند با واکنش های تندی مواجه گردید تا جایی که در ابتدا در پاریس موهن تشخیص داده شد و فروش آن ممنوع گردید و کمی بعد در انگلیس، آرژانتین، نیوزیلند و آفریقای جنوبی نیز اجازه فروش نیافت.

لذا موضوع فروش لولیتا در میانه نبرد میان آگاهی و آگاهی ستیزی قطب خیر و شر داستان «کتابفروشی» به نوعی اعلام موضع مولف داستان و فیلم نسبت به مقوله اخلاق گرایی در ادبیات و هنر است. ایما و اشاره های فراوان دیگری نیز در اثنای فیلم، مؤید این برداشت می باشد.

بالاخره جدال میان دو قطب داستان پس از عرضه کتاب لولیتا بالا می گیرد و‌ زن ثروتمند داستان، ازدحام ناشی از فروش لولیتا در پیاده رو مقابل درب کتابفروشی را بهانه کرده و از زن کتابفروش شکایت می کند و داستان تا آنجا پیش می رود که به هر ترتیبی شده مکان کتابفروشی را از چنگ قهرمان قصه درمی آورند. 

نهایتا دخترک نوجوانی که پادویی مالک کتابفروشی را می کرد با هدف جلوگیری از بهره مندی زن ثروتمند از مکان کتابفروشی، آنجا را به آتش می کشد. 

و در آخر نیز متوجه می شویم که صدای نریشن فیلم در واقع متعلق به همان دخترک است که اکنون دیگر بزرگ شده و در کتابفروشی متعلق به خودش در حال روایت داستان قهرمان دوران نوجوانی ش است.

فیلم در مجموع چندان اثر شاخصی محسوب نمی شود ولی برای بنده از جهاتی قابل توجه بود. از حیث اینکه یکی از موضوعات مورد مناقشه داستان، فروش کتاب لولیتا و جنجال های حول آن است. همچنین اینکه شاکله کلی داستان من را به یاد فیلم دیگری با مضمونی بسیار مشابه به نام «شکلات» با بازی ژولیت بینوش و جانی دپ انداخت. در شکلات البته مایه های ضد دینی کمی صریح تر بود. آنجا آنتاگونیست داستان اصلا یک مرد کشیش است و اولین تقابل وی با زن پروتاگونیست داستان بر سر کلیسا نرفتن او... ولی کتابفروشی خیلی با ظرافت بیشتری محتوای ضد اخلاقی خودش را زیر لایه ای از ادا و اطوارهای روشن‌فکرمآبانه آنهم در تقابل میان دو زن، پنهان نموده است. 

در نهایت باید گفت یقینا ناظران پخش صدا و سیما با رمان ناباکوف و فیلم مشهور کوبریک که بر اساس آن ساخته شده آشنایی داشته اند و لذا نمی توان گفت معنای سمبولیک فیلم کتابفروشی را متوجه نبوده اند. پس چرا اجازه پخش چنین آثاری را به راحتی صادر می کنند؟!

عجیب اینکه این روزها مواردی ازین دست در صدا و سیما زیاد دیده می شود. همین چند وقت پیش هم فیلم سینمایی دیگری به نام سامرلند با مضمون همجنسگرایانه از شبکه امید با سانسور و حذفیاتی به عنوان یک اثر در ژانر تینیجر جا زده و پخش شد و صدایی نیز از کسی درنیامد. جالب اینکه آخرین اثر ایزابل کوکسیت کارگردان زن کتابفروشی نیز مضمونی به شدت همجنسگرایانه دارد.

القصه اینکه سینمای غرب اعم از آمریکایی و اروپایی با تمام توان در حال کار فرهنگی متناسب با نظام ارزشی پذیرفته شده خودشان است و در مسیر جهانی سازی سبک زندگی مطلوبشان تمام تلاش خود را می کنند. ازین سو اما ما هیچ تلاش ایجابی جدی که نمی کنیم هیچ! محصولات جهت دار و ایدئولوژی زده آنها را نیز با دست خود به خورد مخاطب می دهیم.

ژنرالی برای تمام فصول!

محمد دهداری، شنبه، ۶ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۲ ب.ظ، ۰ نظر

زنگنه وزیر نفت

حالا که به میمنت پایان دولت روحانی بعد از سالها دوباره دست به قلم شده ام، به مناسبت ژستهای ریاست گریزی و میهن پرستی اخیر جناب ژنرال زنگنه‌ خوب است یکی از یادداشت های سابقم را اینجا روزآمد کرده و درج نمایم.
ازجمله عجیب ترین موضوعات حول جناب ژنرال زنگنه مواضع ایشان در قبال مقوله ساخت و توسعه پالایشگاه ها بوده است. عجیب؛ هم از نظر غیر منطقی بودن و هم از منظر متناقض بودن در دو برهه مختلف از وزارت ایشان.
خوب به یاد دارم سال ۸۳ روزنامه تازه تأسیس اعتماد از وی پرسیده بود چرا طی هشت سال وزارت در دوران ریاست جمهوری خاتمی اهتمامی به ساخت پالایشگاه نداشتید؟
پاسخ ایشان حتی من نوجوان بی سواد آن سالها را هم به تعجب وا داشت. به نحوی که تا هم اکنون آنرا در خاطر نگه داشته ام.
ژنرال پاسخ داد: «ساخت پالایشگاه را در ایران از نظر اقتصادی به صرفه نمی دانستم!»
اکنون اما آن تعجب نوجوانانه جای خود را به تأسف عمیق داده است. آخر چگونه دولتمردی در سطح زنگنه می توانست اینقدر بی مبالات و باری به هر جهت، ترک فعل خود را توجیه نموده و تازه برای آن دلیل نیز بتراشد؟
فارغ از غلط بودن این ادعای مضحک، ایشان انگار فراموش کرده بود کالایی مانند بنزین علاوه بر اهمیت صرفا اقتصادی، دارای ارزش فوق العاده‌ی استراتژیک نیز هست. کما اینکه با اتمام دولت خاتمی و روی کار آمدن دولت احمدی نژاد، اولین چالش جدی تحریمی ما، تهدید آمریکا به تحریم بنزین بود که می رفت مملکت را با بحران اقتصادی بسیار بزرگی مواجه نماید. ولی تمهید سهمیه بندی بنزین با جلوگیری از قاچاق سوخت و مصرف بی رویه، تحریم احتمالی آمریکا را بی اثر کرد.
نکته مضحک ماجرا اینکه همین جناب ژنرال در دوران وزارت اخیرش در دولت روحانی، تزش را از اساس تغییر داد به اینکه نه تنها ما باید پالایشگاه بسازیم بلکه باید پالایشگاه هایمان را بدهیم اروپایی ها برایمان بسازند تا به ما وابسته شوند و در مذاکرات دیپلماتیک مانند مذاکرات هسته ای و امثالهم با ما کنار بیایند و الخ... این مرض لعنتی گره زدن همه هست و نیست مملکت به مذاکرات هسته ای اینجا هم کار خود را کرده بود تا جایی که ژنرال شوکران تناقض گویی را سر بکشد و چنین رطب و یابسی به هم ببافد. و دیدیم که چگونه شرکت های اروپایی پس از سرقت اطلاعات حساس و محرمانه پروژه های نفتی و گازی ما زیر تعهدات و قراردادهایشان زدند و به بهانه تحریم های جدید آمریکا، ایران را ترک نمودند! آن اطلاعات ذی قیمت را نیز هم به کشورهای رقیب ما در خلیج فارس فروختند و هم به آژانس های جاسوسی تا هرچه بهتر جلوی دور زدن تحریم ها را بگیرند.

وجه مضحک دیگر داستان اینکه همین جناب زنگنه که تعلل هشت ساله اش در دولت خاتمی مملکت را تا لبه پرتگاه تحریم بنزین پیش برده بود و دولت بعدی را مجبور به سهمیه بندی و توزیع کارت سوخت نموده بود، وقتی مجددا به صندلی وزارت نفت رسید دستور داد سهمیه بندی لغو و کارت های سوخت بلااثر شوند!!
واقعا اسم این را هم می توان خطای محاسباتی یا‌ بی سوادی و‌ بی تجربگی گذاشت؟!
و اعجاب آور اینکه پس از مدتی و با تحمیل هزینه های سرسام آور جدید به مملکت مجددا مجبور به سهمیه بندی و به کارگیری کارت سوخت شدند. آنهم به فاجعه بارترین وجه ممکن که منتهی به اتفاقات تاسف بار آبان ۹۸ و آن بحران کذایی شد.
همه این سیر قهقرایی که ذکرش گذشت فقط در خصوص یکی از موضوعات بسیار ساده و سهل الفهم مورد مدیریت ژنرال زنگنه رخ داده است... نه قراردادهای بیع متقابل دوران وزارت اولش و ipc دوران وزارت دومش و کرسنت و استات اویل و سیراف و... که ابعاد فنی شان ممکن است موجب برداشت های متفاوت گردد.
حال باید دید اینهمه ریاست گریزی و میهن پرستی که جناب زنگنه از آنها دم می زند کجای این سابقه عملکرد قرار دارد؟
النهایه باید پرسید واقعا یک وزیر چه کار باید بکند تا محاکمه و استیضاح شود؟! آنهم وزیر وزارتخانه مهمی مانند وزارت نفت! و اینکه آن نمایندگانی که حداقل در دو دوره اخیر به ایشان رای اعتماد داده اند، آیا هیچ جا و هیچ گاه پاسخگو خواهند بود که چرا به وی رأی اعتماد داده اند؟! البته چرا تاییدش نکنند؟! وزارت ایشان به هرکس رسیده امتیازی داده و دهانش را بسته! حالا یا خود طرف را در وزارت پر برکت نفت استخدام کرده یا کسانش را... و اینجاست که اهمیت فوق العاده شفافیت در مجلس خودنمایی می کند.

آیا انتخاب بهتری نبود؟!

محمد دهداری، پنجشنبه، ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ب.ظ، ۰ نظر

رئیسی و رضایی

انتصاب جناب آقای رضایی به عنوان معاون اقتصادی رئیس جمهور برای بنده حکم تایید توأمان چند فقره نگرانی دیرین از آینده دولت جناب رئیسی را داشت. نگرانی هایی که شاید پرداختن به آنها پیش از این هم حکم پیش داوری داشت و هم به صلاح نبود. اما اکنون زمان انتقاد دلسوزانه و مصلحانه فرا رسیده است.
جناب رضایی را امثال ما جوانان اگر هم به مواضع و عملکرد بعضا پرشائبه اش نشناسیم، پس از اینهمه انتخابات که شرکت کرده و سخنان فراوانی که در مناظرات و تبلیغات گفته باید خوب شناخته باشیم. ایشان نه بهره چندانی از علم اقتصاد دارد و نه تجربه ای از برنامه ریزی و مدیریت کلان در این حوزه! حتی با پیش بینی های مغلوط سال های اخیرش باید گفت در حوزه امور استراتژیک هم که ذی تجربه بوده اند دیگر قابل اعتماد نیستند.
از سوی دیگر با توجه به جایگاهی که برای خود قائل هستند، کوپل شدن ایشان با اعضای جوان اقتصادی کابینه بسیار سخت به نظر می رسد.
به تعبیر واضح تر کسی که خود را در حد ریاست جمهوری می داند چگونه ممکن است با وزرای نوخاسته و رؤسای سازمان برنامه و بانک مرکزی با وزن کمتر از خودش همگرا شود.
حالا جناب رئیسی هزار بار هم بگویند مسئول هماهنگی عناصر اقتصادی دولت، معاون اول ایشان است. اینکه جناب رضایی خود را موظف به رعایت این امر بدانند بعید به نظر می رسد.
مشکل عدم همگرایی ایشان با دیگران البته محدود به این موضوع نیست و نوع نگاه اقتصادی ایشان نیز با دیگر اعضای اقتصادی هیئت دولت بسیار متفاوت است. اشکالی که در انتخاب همان دیگر اعضا، نیز تا حدی مشهود است و معلوم نیست چه کسی قرار است میان وزیر اقتصاد، رفاه، صمت، رئیس سازمان برنامه و رئیس بانک مرکزی همگرایی ایجاد نماید. مخرج مشترک این جمع، اگر تا قبل از انتخاب جناب رضایی، دکتر مخبر می توانست باشد با این انتخاب اخیر، آن تمهید دشوار نیز دیگر تقریبا ناشدنی خواهد بود.
این قبیل انتصابات مضافاً بر اینکه به شکل پسینی دولت را مستعد تشتت و اختلاف نظر و عمل خواهد کرد از یک تزلزل پیشینی در تصمیم گیری نیز خبر می دهد که ممکن است دولت را تا لبه پرتگاه ملوک الطوایفی شدن پیش ببرد.
به دیگر سخن اهمیت قایل شدن برای وحدت ملی و‌ مشورت، بسیار پسندیده است ولی نه به نحوی که استقلال رئیس جمهور در تصمیم گیری و وحدت و همگرایی در کابینه را تحت الشعاع قرار دهد و منتج به انتصاباتی بیگانه با جهتگیری کلان دولت شود. آنهم با توجه به ساختار معوج و نظامات فشل حاکمیتی که ما داریم و عمده بار مدیریت و پیشبرد امور و اهداف بر عهده افراد است و نه ساختار و ساز و کار.