سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمدی نژاد» ثبت شده است

راه سوم دیپلماسی، پیش پای دولت رئیسی

محمد دهداری، دوشنبه، ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۹ ب.ظ، ۰ نظر

آژانس و غربی ها در یک رفتار کاملا هماهنگ دارند تحمل و جسارت دولت جدید ایران را می سنجند. به واقع اگر دولت جدید با همان طرز فکر سابق بخواهد مسیر را ادامه دهد و یا حتی سعی کند با مانورهای کلامی زمان بخرد و برای آینده ای نامعلوم وقت تلف کند کما اینکه در این چند ماه آغازین کرده، غربی ها به راحتی دستشان را خوانده و متناسب با آن، سناریو پیش دستانه خود را تنظیم خواهند نمود. با همان وقاحت و زیاده خواهی های سابق و صرفا با ادبیاتی کمی متفاوت! چنانکه می بینیم چنین کرده!

دولت رئیسی باید در ماجرای هسته ای ابتکار عمل را به دست گیرد. نباید اجازه دهند غربی ها مانند هشت سال گذشته زمین و قواعد بازی را تعریف کنند. خروج آمریکا از برجام و عدم انجام تعهدات اروپایی ها بهترین فرصت است.

غربی ها دارند اعصاب و اراده ایران جدید را می سنجند. اگر ایران دیر بجنبد و این خناسان به این جمع بندی برسند که چیزی تغییر نکرده دیگر کار خیلی سخت خواهد شد. ایران نیازمند نمایش چهره ای جدید از خود است. چهره ای نه به دیوانگی ایران زمان احمدی نژاد و نه به عقلانیت ساده لوحانه ایران دوره روحانی... 

دولت رئیسی نیازمند یک راه سوم است! آنهم هرچه زودتر و بدون اتلاف وقت! راه سومی که هم غرب را بترساند و هم راه مذاکره را نبندد. این ایده جلیلی که همیشه تنش زدایی راه رفع مشکلات نیست بلکه باید به جای کلید تنش زدایی، خنجر تهدید زدایی را دال مرکزی دیپلماسی قرار داد بسیار فراست آمیز بود هرچند خود او را در این مسیر کاملا موفق ندانیم. 

تنش زدایی به تنهایی نتیجه ای جز ارسال پالس ضعف به طرف مقابل ندارد. و این یعنی زیاده خواهی بی انتها، بدون دست آورد قابل اعتنا... 

تهدید زدایی اما ایجاب می کند رفتار خود را به جای اینکه به شکلی احمقانه و غیر واقع بینانه صرفا بر مدار سازش و مدارا انتخاب کنیم، متناسب با رفتار طرف مقابل گاهی تند شده و حتی موضع آفندی به خود بگیریم و حتی تر اگر نیاز شد زیر میز بزنیم. مقاومت ممکن است هزینه داشته باشد ولی هزینه سازش یقینا بیشتر است!

آنچه مسلم است تا وقتی غرب تحریم را به عنوان پاشنه آشیل ایران یافته، دست از سر ما برنخواهد داشت و حتی اگر ایران به برجام برگردد و یا زیر بار برجام های دیگر هم برود، دوباره و دوباره امتیازات بیشتر و بیشتر خواهد خواست. لذا هسته مرکزی سیاست تهدید زدایی باید بی اثر سازی تحریم ها و تقویت اقتصاد داخلی باشد. چیزی که در هشت سال گذشته توسط دست اندرکاران دولتی یا باور نشد یا توانش را نداشتند. هرچند به واقع پتانسیل آن در دولت رئیسی وجود دارد. اگر باور شود.

ما، انتخابات و اخلاق سیاسی

محمد دهداری، جمعه، ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۲۰ ب.ظ، ۲۰ نظر

مشنور اخلاق سیاسی

بسم الله

قبل نوشت:

این اولین یادداشت بنده در وبلاگ سَـــبیل هست. امیدوارم در این وبلاگ تا جایی که بضاعتم اجازه می دهد برای رضای خدا بنویسم و کمتر از هوای نفس و منیت و کبر و غرور پیروی کنم.

نوشتار:

باز انتخابات ریاست جمهوری از راه رسید. انتخابات از جهتی فرصتی است عظیم، برای به رخ کشیدن ظرفیت ها و استعدادهای وجه مردمی نظام اسلامی مان و نیز حرکتی رو به جلو برای بهتر شدن و برطرف نمودن اشکالات پشت سر با نگاه به آینده. اما همین انتخابات از جهت دیگر می تواند تهدید نیز باشد. چرا که آزمونی است برای امتحان سطح بینش عمومی جامعه و به طریق اولی بینش و بصیرت خواص جامعه. فعالیت های سیاسی خواص جامعه در ایام انتخابات می تواند استعدادها و ظرفیت های این اتفاق بزرگ را به فعلیت درآورد و یا کشور را به ورطه انفعال سیاسی داخلی و بین المللی دراندازد. البته دایره این خواص نیز بسیار گسترده است و در این میان هر کس به اندازه حوزه نفوذ و اثرگذاری خود مسئولیتی بر عهده دارد. روی سخن این نوشته با افرادی است که از منظر حوزه تأثیرگذاری مانند نگارنده این سطور - حالا با کمی بالا و پایین - به فعالیت در فضای مجازی و رسانه ها مشغولند و تا حدی نیز در فضای حقیقی به عنوان حامی این شخصیت و جریان سیاسی و یا طرفدار آن کاندیدا و ستاد انتخاباتی مطرح هستند و البته در جریان اصولگرایی قرار دارند.

در ایامی که از آغاز تب و تاب انتخابات پیش رو، پشت سر گذاشتیم متأسفانه برخی دوستان مرتکب اشتباهات و لغزش های فاحشی در خصوص پایبندی به اخلاق سیاسی و لوازم آن شدند. لغزش ها و بداخلاقی هایی که نشان دهنده ضعف و سستی جدی ایشان در اعتقاد و التزام به  گفتمان امام(ره) و انقلاب اسلامی بوده است.

تخریب آیت الله مصباح که توسط برخی اطرافیان و حامیان دکتر قالیباف از قبل آغاز شده بود پس از معرفی دکتر لنکرانی به عنوان نامزد پیشنهادی جبهه پایداری و سپس اعلام کاندیداتوری دکتر جلیلی -که پیش از آن سخن از نامزدی وی از جانب جبهه پایداری به میان آمده و به هر دلیلی منتفی شده بود- توسط برخی حامیان ایشان شدت گرفت. علی رغم قرابت گفتمانی و اعتقادی که میان این دو نامزد اصولگرا وجود داشت و دارد، موضع گیری هایی از جانب برخی حامیان جلیلی صورت گرفت که یقینا با مقومات اعتقادی ایشان تنافر دارد! این اتفاقات دست به دست هم داد تا نهایتاً زمینه برای شیطنت دشمنان گفتمان اصولگرایی فراهم شده و متأسفانه برخی بدخواهان و کینه توزانِ حضرت علامه مصباح یزدی از این فرصت استفاده نموده و شب نامه هتاکانه ای بر علیه ایشان منتشر نمایند. تعجب آور آنکه شب نامه مذکور اول بار توسط سایتی منتسب به دکتر قالیباف منتشر گردید! شبنامه ای بی نام و نشان و فاقد هرگونه امضا که دیری نپایید از روی تمامی سایت های خبری برداشته شد. شب نامه مزبور که حضرت علامه مصباح یزدی را به فقدان بصیرت سیاسی متهم نموده بود، در واقع به منظور زیر سؤال بردن تمامی زحمات و برکات حضرت علامه در عرصه سیاست طراحی شده بود.

تخریب آیت الله مصباح که توسط برخی اطرافیان و حامیان دکتر قالیباف از قبل آغاز شده بود پس از معرفی دکتر لنکرانی به عنوان نامزد پیشنهادی جبهه پایداری و سپس اعلام کاندیداتوری دکتر جلیلی -که پیش از آن سخن از نامزدی وی از جانب جبهه پایداری به میان آمده و به هر دلیلی منتفی شده بود- توسط برخی حامیان ایشان شدت گرفت.

پس از انتشار شب نامه فوق الذکر و در جریان بحث و جدل های انتخاباتی و نیز در اظهار نظرها و یادداشت های برخی وبلاگ های حامی دکتر قالیباف و دکتر جلیلی، بارها و بارها به این شب نامه استناد شد و این همه در حالی بود که هیچ کس در خیرخواهانه نبودن شب نامه فوق الاشاره شک و شبهه ای نداشت. برخی آیت الله مصباح را به دلیل تأسیس جبهه پایداری تخطئه می کردند و بعضی جبهه پایداری را به مثابه حزب سیاسی حضرت آیت الله مورد تاخت و تاز قرار می دادند. برخی نیز پا را از این هم فراتر گذاشته و حضرت آیت الله مصباح را به کناره گیری از سیاست و گوشه نشینی توصیه می کردند. حتی برخی ایشان را به سوء استفاده از مقدسات متهم نمودند. تأییدات مکرر در مکرر مقام معظم رهبری نیز در خصوص شخصیت وزین ایشان، مانع تخریبشان نگردید و هر زمان دلسوزان، این قبیل رفقا را به آن تأییدات ارجاع می دادند، با این پاسخ تعجب برانگیز مواجه می شدند که تعریف و تمجید حضرت آقا از ایشان فقط مختص شخصیت علمی آیت الله مصباح است و بس!! هر کس هم از حضرت علامه یا کاندیدای مورد نظر ایشان دفاع می کرد، به تقلیدگرایی سیاسی و بیش از آن به مطلق انگاری در خصوص آیت الله مصباح و فرد محوری متهم می شد.

میزان گوشه و کنایه ها و تخریب ها نسبت به خود دکتر لنکرانی نیز دست کمی از آنچه ذکر شد نداشت.

مهمترین دلیلی نیز که این رفقا را بر آن داشته بود تا چنین گستاخانه به عالم جلیل القدری مانند آیت الله مصباح بتازند این بود که ایشان همان کسی است که برای رأی آوردن احمدی نژاد آنچنان از وی حمایت نمود و سرانجام کاندیدای قبلی ایشان چنین شد که می بینید و إلخ.

همه اینها نه از جانب جریان به اصطلاح اصلاح طلب که از جانب دوستانی بود که به ظاهر در جبهه اصولگرایی قرار می گرفتند.

در خصوص آنچه گذشت مواردی می بایست مورد مداقه قرار گیرد:

۱. مفروض می گیریم که تأییدات مقام معظم رهبری در خصوص آیت الله مصباح مختص و محدود به شخصیت علمی و فلسفی ایشان بوده است. آیا همان تأییدات برای پرهیز از گستاخی های رخ داده در خصوص ایشان کافی نبود؟! از این گذشته اتفاقا تأییدات حضرت آقا در خصوص ایشان چنان بی سابقه و منحصر به فرد است که به هیچ وجه نمی توان آن را محدود به بعد علمی معظم له دانست. اگر دلسوزان به فرمایشات حضرت آقا در خصوص حضرت علامه استناد می کنند نه به خاطر یک سری تأییدات عادی بوده که آقا در خصوص خیلی افراد دیگر نیز به کار برده اند بلکه ایشان مورد وثوق خاص حضرت آقا بوده و هستند. ایشان حضرت آیت الله مصباح را مطهری زمان نامیده اند. واقعا معلوم نیست برخی رفقا چگونه این جملات حضرت آقا را از خاطر برده اند:
«بنده به سهم خودم قدر آقای مصباح را می‌دانم. واقعا می‌دانم که ایشان در کشور و برای اسلام چه وزنه‌ای هستند و حقا و انصافا ما امروز نظیر ایشان را – حالا به این تعبیر بگوییم – خیلی نادر نظیر آقای مصباح ممکن است وجود داشته باشد با این وزانت علمی و عمق علمی و احاطه و وسعت و با این آگاهی و بینش و صفا.»
«این سه جهت در ایشان جمع است؛ هم علم، هم بصیرت به معنای حقیقی کلمه و هم صفا. این سه تا با هم در وجود ایشان خیلی ارزشمند است. خداوند متعال انشاء ‌الله وجود ایشان را برای ما و انقلاب محفوظ بدارد و وجود ایشان را سالم بدارد تا همه بتوانند از برکات ایشان استفاده نمایند.»

۲. برخی چنین اظهار نظر کرده اند که تعریف و تمجید حضرت آقا از آیت الله مصباح نباید دلیلی بر عدم جواز نقد ایشان تصور شود و نیز حجتی برای اجبار به رأی دادن به کاندیدای اصلح مورد نظر ایشان! البته همینطور است. هیچ کس جز معصوم مطلق نیست و نیز همه در انتخاب خود مختار هستند و غیر از این نیست. لیکن مسلماً تأییدات منحصر به فرد حضرت آقا در خصوص آیت الله مصباح می بایست وزن فرمایشات حضرت آیت الله را نزد ما بالا ببرد. اگر آقا اینگونه از ایشان تعریف و تمجید می کنند از روی هوا و هوس نبوده که مطمئناً دلیلی حکیمانه داشته است. به نظر حقیر حضرت آقا از این تعریف و تمجید ها چند منظور داشته اند: یکم؛ اینکه در مقابل هجوم همه جانبه اتهامات دشمنان نظام و اسلام، از ایشان دفاع کرده باشند. دوم؛ اینکه نزد امثال بنده و دوستان جوزده فوق الذکر که ادعای اصول گرایی داریم و دغدغه نظام و اسلام، وزن فرمایشات حضرت آقای مصباح را بالا برده و ما را نسبت به موضع گیری های ایشان حساس تر نمایند و سوم اینکه حداقل اگر به هر دلیلی از ایشان تبعیت نمی کنیم، تحت تأثیر فضای مسموم ژورنالیسم سیاست زده کشور قرار نگرفته و هم آوا با رسانه های زرد اصلاح طلب ایشان را تخریب ننماییم.

«این سه جهت در ایشان جمع است؛ هم علم، هم بصیرت به معنای حقیقی کلمه و هم صفا. این سه تا با هم در وجود ایشان خیلی ارزشمند است. خداوند متعال انشاء ‌الله وجود ایشان را برای ما و انقلاب محفوظ بدارد و وجود ایشان را سالم بدارد تا همه بتوانند از برکات ایشان استفاده نمایند.»

۳. از فرمایشات حضرت آقا که بگذریم آیا دوستان ما تاریخ را نیز از یاد برده اند. آیا یک عمر فعالیت سیاسی عمارگونه حضرت آیت الله مصباح را می توان نادیده گرفت و به دست فراموشی سپرد؟! آیا خطابه های روشنگرانه ایشان قبل از خطبه های نماز جمعه تهران در دوران یکه تازی اصلاحات را و دفاع یک تنه معظم له از اسلام و مبانی نظریه سیاسی اسلام و اصل ولایت فقیه را از یاد برده اند! آیا روشنگری های ایشان و شاگردان ایشان را در زمان به محاق رفتن گفتمان انقلاب اسلامی و ارزش های مورد نظر حضرت امام(ره) و آقا را فراموش کرده اند! به راستی علت تخریب همه جانبه و ترور شخصیت آیت الله مصباح توسط جریان اصلاحات چه بود! مگر مقابله جدی حضرت علامه با زیاده خواهی ها و گزافه گویی های اصلاحات چی ها! چه کسی در آن دوران چنین از آبروی خود مایه گذاشت که ایشان! خدمات فراوان مؤسسه امام خمینی(ره) را نیز فراموش کرده اند! آیا در حال حاضر طلبه های تحصل کرده ی در این مؤسسه از بارزترین و بصیرترین نیروهای علمی و سیاسی کشور نیستند! شجره طیبه طرح ولایت را چطور! آن را هم فراموش کرده اند؟! این طرح عظیم با آن ثمرات فوق العاده که آینده انقلاب اسلامی را تضمین نموده و بیشترین تأثیر را در  میان برنامه های فرهنگی کلان کشور در راستای کادر سازی برای انقلاب اسلامی بر عهده داشته است. چه تعداد از دانشجویان به صورت سالیانه در این دوره های سیاسی و اعتقادی پرورش می یابند! اینها ناشی از بصیرت سیاسی و دوراندیشی حکیمانه حضرت علامه نیست؟! چه کسی قبل از همه و زمانی که حتی امثال ما باورمان نمی شد خطر جریان انحرافی را تذکر داد و تخریب همه جانبه رسانه های منتسب به دولت را به جان خرید؟! چه کسی مانند حضرت آیت الله مصباح سراغ دارید که برای رئیس جمهور شدن فردی از تمام آبرویش مایه بگذارد و به محض اینکه آن فرد از صراط مستقیم انقلاب فاصله گرفت او را طرد کرده و علناً تخطئه نماید و خطر جریان منتسب به وی را با صدای رسا فریاد بزند! این ها همه نشان دهنده بصیرت و صداقت ایشان نیست!

۴. جفای بعدی این قبیل رفقا زیر سوال بردن تشخیص حضرت آیت الله مصباح در مورد حمایت از احمدی نژاد بوده است. به واقع آیا احمدی نژاد دوره قبل ریاست جمهوری شایسته حمایت نبود؟! آیا گفتمانی که وی به عنوان اصول خود در شعارهای تبلیغاتی اش مطرح می ساخت، پژواک گفتمان امام(ره) و انقلاب نبود که در دولت های هاشمی و خاتمی به فراموشی سپرده شده بود؟! مطمئنا همینگونه بود و دقیقاً به همین دلیل مقام معظم رهبری نیز پس از انتخابات آنگونه از احمدی نژاد حمایت کردند و فرمودند نظر ایشان به نظر بنده نزدیک تر است. این رفقا اصلا متوجه نیستند که برای تخریب آیت الله مصباح دارند از حضرت آقا هزینه می کنند؟! آن هم با برهانی سست و منطقی کوچه بازاری!! بنده نکته دیگری نیز به مطالب فوق اضافه می کنم و آن اینکه حتی احمدی نژاد فعلی نیز با همه اشکالاتی که در حال حاضر به وی وارد می دانیم، باز نسبت به سه کاندیدای دیگر انتخابات سابق ارجحیت دارد.

شاید و تنها شاید به مصداق مورد نظر آیت الله مصباح برای انتخابات ایرادی وارد باشد ولی اشکال و انتقاد شما نسبت به ایشان بسیار مبنایی تر و از همین رو خطرناک تر است. شما به نفس دخالت جزئی ایشان به عنوان یک عالم دینی در جزئیات سیاست ایراد گرفته اید! و این همان تفکر سکولار است و لاغیر.

۵. برخی از این قبیل دوستان موضوعی را به عنوان ایراد و اشکال نسبت به آیت الله مصباح مطرح کرده اند که از یک ضعف مبنایی اساسی در بینش سیاسی-اعتقادی ایشان حکایت دارد و آن اینکه حضرت آیت الله مصباح را به دلیل ورود به جزئیات مسائل سیاسی کشور تخطئه می نمایند. به عنوان مثال می گویند ایشان می بایست مانند دیگر علما به گفتن کلیاتی درباره امور سیاسی و از جمله انتخابات بسنده نموده و وارد فعالیت های سیاسی عملی مانند راه اندازی جبهه پایداری یا معرفی کاندیدا برای انتخابات نشوند! خطاب به این رفقا عرض می کنم به جد مواظب تفکرات و اعتقادات خود باشید و هشدار! چرا که این نحوه نگاه شما به سیاست و دین در نهایت به تفکر جدایی دین از سیاست ختم خواهد شد! «شاید و تنها شاید به مصداق مورد نظر آیت الله مصباح برای انتخابات ایرادی وارد باشد ولی اشکال و انتقاد شما نسبت به ایشان بسیار مبنایی تر و از همین رو خطرناک تر است. شما به نفس دخالت جزئی ایشان به عنوان یک عالم دینی در جزئیات سیاست ایراد گرفته اید! و این همان تفکر سکولار است و لاغیر.» مگر حضرت امام (ره) نیز در جزئیات سیاست کشور دخالت نکردند و البته برای این دخالت، هزینه ها دادند و مورد شماتت و تخریب جریان های متحجر حوزه قرار گرفتند! مگر شهید مدرس چنین نکردند و بر سر این راه، جان خود را فدا نمودند! شیخ فضل الله نوری نیز مگر اینگونه نبود! علامه نائینی چطور! امام موسی صدر نیز و... . آیا این همه علمای عظامی که در طول تاریخ به امور سیاسی ورود کرده اند همگی به ذکر کلیات بسنده نموده اند؟! اصولاً آیا دلیلی عقلی و منطقی برای اشکال وارد کردن به دخالت در امور جزئی سیاست توسط علمای دینی وجود دارد؟! و آیا دور از عرصه سیاست ماندن و به گفتن یک سری کلیات بسنده کردن نزدیک تر به صلاح است یا با تمام وجود و آبرو به میدان آمدن و برای نظام و اسلام هزینه دادن! شما محل بحث را اشتباه گرفته اید. به مصداق اشکال دارید، لیکن روش را زیر سوال می برید.

۶. با یکی از دوستان حامی دکتر جلیلی که در خصوص همین بداخلاقی ها درد دل می کردم پاسخ داد که این قبیل افراد نتوانسته اند میان جبهه پایداری و آیت الله مصباح تمایز قائل شوند. این سخن صحیح است و می بایست این تفکیک در ذهن ایشان صورت گیرد لیکن بالاخره جبهه پایداری منتسب به ایشان است و این انتساب موجب می شود اگر موضعی در قبال جبهه مذکور می گیریم، منتسبٌ إلیه آنرا نیز در نظر گرفته و حرمتش را نگه داریم. ضمناً جبهه پایداری نیز که جزو گروه های اپوزیسیون نظام نیست و در همین سبیل فراخ اصولگرایی طی طریق می نماید. چرا باید بنا به دلایل غیر اصولی و برای مطامع فردی و فرد محورانه و تحت تاثیر جو سیاست زده رسانه ای موجود، این جریان اصولگرا و ارزش مدار را تخریب نماییم. نمی خواهم در این مجمل وارد بحث دفاع از جبهه پایداری شوم که فرصت خود را می طلبد و فقط به این اکتفا می کنم که جبهه پایداری بر اساس تفکری شکل گرفت که معتقد بود نباید اجازه داد این جبهه به یک حزب تبدیل شود و به اعتقاد بنده تا حد زیادی نیز در این امر موفق بود. در این طرز تفکر تفاوت اصلی جبهه با احزاب رایج فعلی و اصولاً اساس تحزب، گفتمان محوری و گفتمان گرایی آن در مقابل فرد محوری و حزب محوری و عمل گرایی است که آفت حال حاضر کلیه احزاب و جریان های سیاسی کشور می باشد. بر همین اساس اگر مثلا جبهه فردی را به عنوان مصداق اصلح به نامزدی انتخابات معرفی نمود و وی پس از پیروزی در انتخابات از گفتمان انقلاب سالامی تخطی کرد، جبهه پایداری موظف است دست از حمایت وی برداشته و مواضع غیر اصولیش را مورد نقادی قرار دهد. بی شک چنین جریان فکری و سیاسی با همه فراز و فرودهایش، مورد نیاز فضای سیاسی اصولگرایی بوده و باید توجه داشت که از قِبَل آن هیچ گونه منفعت شخصی و حزبی نیز شامل حال آیت الله مصباح نشده و نمی شود. فلذا چرا باید چنین جبهه و چنان فرمانده ای به دست کسانی که مدعی اصولگرایی هستند اینچنین تخریب شوند؟!

علت اصلی همه این بداخلاقی ها همانطور که صدراً گذشت اختلاف نظر این قبیل افراد با حضرت آیت الله و جریان منتسب به ایشان بر سر کاندیدای انتخاباتی است. و این خود ریشه در مطلق انگاری ایشان در خصوص مجتهد و ممیز بودنشان در امر سیاست دارد.

۷. علت اصلی همه این بداخلاقی ها همانطور که صدراً گذشت اختلاف نظر این قبیل افراد با حضرت آیت الله و جریان منتسب به ایشان بر سر کاندیدای انتخاباتی است. و این خود ریشه در مطلق انگاری ایشان در خصوص مجتهد و ممیز بودنشان در امر سیاست دارد. چنانکه اگر کسی را بر نظری خلاف نظر خود یافتند اینگونه وی را تخطئه و تخریب می نمایند. حتی اگر مخالف ایشان اصولگرا باشد و حتی تر اگر شخصی در حد و اندازه علامه ذوالفنونی مانند حضرت آیت الله مصباح باشد. در نهایت به همه دوستانی که در روزهای اخیر چنین موضع گیری هایی داشته اند توصیه می کنم رویه اعتدال و عقلانیت را در پیش گیرند و از کبر و غرور پرهیز نمایند.

جریان اصولگرایی نیازمند نیروهای تأثیرگذاری مانند ایشان است و حیف است که اینچنین خود را سوخت داده و اجر دنیا و آخرت خود را ضایع نمایند.

پی نوشت:

+ رهبر انقلاب در واکنش به تخریب‏ها و حملات علیه علامه مصباح چه فرمودند؟
بیانیه جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران: سیاسیون شکست خورده با اهانت به آیت‌الله مصباح در پی راهی برای بازگشت مجدد هستند.
+ پاسخ چندصد طلبه حوزه علمیه قم به شب نامه بی ادبانه و سکولاریستی: جرم مصباح آن است که عمار امام خامنه ای است.
+ حجت‌الاسلام طائب: اهانت کنندگان به آیت الله مصباح وابستگان ورشکسته‌های سیاسی هستند.
+ نامه طلاب و دانشجویان حامی جلیلی در شیراز خطاب به آیت الله مصباح و قدردانی از ایشان
+ آیت الله حسن ممدوحی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از اهانت به آیت الله مصباح انتقاد کرد.
+ انتشار شب نامه علیه آیت ا… مصباح یادآور هجمه های دوره اصلاحات است.
+ بدون شک دکتر جلیلی از چنین اظهاراتی راضی نیستند و بعید می دانم قالیباف هم چنین باشد.
+ رأی بنده به دکتر جلیلی است پس من را به ضدیت با ایشان متهم نکنید.

موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان

محمد دهداری، شنبه، ۲۰ تیر ۱۳۸۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۱۳ نظر

میرحسین موسوی

هر چند بنده قبلاً به این واقعیت پی برده بودم که ائتلاف جناح چپ با برخی احزاب سیاسی، ائتلافی استراتژیک بوده است و نه تاکتیکی ولی تا ایام انتخابات دهم قلباً باور نکرده بودم که این جناح مدعی خط امام(ره)، چنین با دشمنان خونی خود و امام(ره) دست دوستی داده باشد.
برای هم سن و سال های من و مسن تر ها رابطه چپی ها با این قبیل احزاب، هنوز هم پی رنگی از خاطرات دهه های شصت و هفتاد و اختلافات عمیق اقتصادی و سیاسی آنها، حتی قبل از اینکه به جناح ها یا احزابی مستقل تبدیل شوند، دارد.
شاید بتوان گفت اولین اختلافات از آنجا آغاز شد که در سالهای ابتدایی پس از انقلاب، گروهی که بعدها چپی نام گرفتند پس از در دست گرفتن قدرت اجرایی و تقنینی و تحت تاثیر نگاه سطحی و خوشبینانه ای که  به سوسیالیزم اقتصادی داشتند، مبنای اقتصاد کشور را بر این اساس استوار ساختند و از جمله داروی مخدری به نام کوپونیزم را برای تسکین مشکلات معیشتی مردم تجویز نمودند. این انحراف در بنیاد اقتصادی انقلاب از سوی دو گروه با مخالفت مواجه شد؛ یک گروه کسانی که معتقد بودند ما به عنوان کشوری اسلامی که با ادعای پاسخگویی اسلام به تمام نیاز های بشری انقلاب کرده ایم باید برای اقتصاد بیمار خود فکری اسلامی نماییم و گروه دیگر که گوی سبقت را در تقلید کورکورانه جریانهای فکری اجنبی از چپی ها ربوده بودند ولیکن به جای سوسیالیزم سنگ لیبرالیزم را به سینه می زدند. این گروه اخیر متشکل بود از نهضت آزادی به علاوه تعدادی از فعالان سیاسی دیگر از جمله کسانی که بعدها در قالب نزدیکان آقای هاشمی نام کارگزاران بر خود نهادند. البته این همه ماجرا نبود و مسلما اختلافات مذکور ریشه در ناهمگونی های عمیق مبنایی و اعتقادی- سیاسی سه دسته فوق الذکر داشت. سر منشاء بسیاری از انشعابات سیاسی بعدی در میان سیاسیون ایران، در همین اختلافات نظری نهفته بود.
نجوه نگرش من به رابطه احزابی مانند نهضت آزادی و کارگزاران با جناح چپ تا مدتها منضم بود به همان ذهنیت همراه با اختلافات اساسی این احزاب ولی اوضاع کشور اندک اندک به گونه ای پیش رفته بود که سالها قبل از آنکه من و امثال من متوجه شویم این جریانات به هم نزدیک شده و در یک طرف تقسیم بندی فکری، سیاسی و اقتصادی و حتی اعتقادی جامعه قرار گرفته بودند. محور اصلی این توافق و همگرایی در این ائتلاف پس از آن شکل گرفت که تعدادی از عناصر افراطی جناح چپ و برخی از اطرافیان و نزدیکان آقای هاشمی به علاوه احزاب معلوم الحالی مانند نهضت آزادی، غرب گرایی را در وجوه مختلف تفکر اجتماعی از جمله سیاست، فرهنگ، اعتقاد، اقتصاد و ... به عنوان وجه مشترک یکدیگر یافتند. افرادی از جناح چپ که از آغاز در این ائتلاف نا میمون سهمی نداشتند هم یا تحت تاثیر همگرایی مذکور هر کدام به نوبه خود از اعتقاداتی که زمانی متعصبانه بر آنها پا می فشردند، عقب نشینی نمودند؛ یا ترجیح دادند برای تامین هدف والای! منافع حزبی، حتی به وسیله ای مانند این ائتلاف ناخوشایند متمسک شوند و دم بر نیاورند؛ و یا در مقابل این انحراف از اصول سابقشان، منفعلانه به گوشه عزلت خزیدند و سکوت اختیار کردند.
همه این اتفاقات به قبل از دوم خرداد 76 باز می گردد که البته تاثیر به سزایی نیز در موفقیت جناح چپِ قبل از 76 و اصلاح طلبانِ بعد از آن در انتخابات مذکور داشت. باز البته در آن زمان ائتلاف کارگزاران با چپی ها به دلیل نزدیکی برخی از آنها و بخصوص آقای هاشمی به جناح راست و همچنین عدم محبوبیت این جریان، بخصوص نزد طرفدران سنتی جناح چپ به دلیل انگ سرمایه داری بر پیشانی آنها، جنبه علنی نیافت و غیر رسمی ماند ولی واقعیت امر این است که این همگرایی شگفت انگیز بر خلاف آنچه در منظر قاعده جامعه قابل رؤیت بود؛ نه از انتخابات ریاست جمهوری نهم و در کنار هم قرار گرفتن هاشمی و اصلاح طلبان در مقابل اصولگراها، که از مدتها قبل از دوم خرداد 76 کلید خورده بود.
در آن زمان کسانی هم که از نزدیکی چپی ها به این جریانات و احزاب مطلع بودند یا مطلع می شدند غالبا آنرا از باب دشمنِ دشمنِ من دوست من است، تاکتیکی برای غلبه بر جناح رقیب تفسیر می کردند. غافل از اینکه تاکتیک اگر دامنه اش به اصول و مبانی کشیده شود، دیگر تاکتیک نیست بلکه استراتژی است. واقع امر هم همین بود. آنچه در سالهای دوری چپی ها از مناصب قدرت بر سر این جناح آمده بود این بود؛ دسته ای از چپی های افراطی که زمانی در کنار شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بطور کورکورانه و البته پارادوکسیکال از اقتصاد سوسیالیستی دم می زدند، همگام با استحاله سوسیالیزم در میان امواج جهانی شدن به سرکردگی لیبرالیزم آمریکایی و از آن جهت که بازگشت خود به قدرت را در گرو چرخش ایدئولوژیک می دیدند، اندک اندک لیبرالیزه شده بودند. با این تفاوت که اگر در آن زمان سوسیالیزم فقط در تفکر اقتصادی شان نمود داشت، این بار سر تا به پا در لیبرالیزم مستحیل گشته بودند و واقعا هم این دسته از چپی ها از همان اول، جهان شمولی و کافی بودن اسلام برای حل همه مسائل بشری را باور نکرده بودند. در این میان شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه بود که انگار از همان ابتدا صرفا کارکردی ابزاری برای پیاده سازی تفکرات اجتهادی- التقاطی ایشان داشته است. چه آنکه همین آقایان کاتولیک تر از پاپِ زمانِ امام (ره)، در قالب سازمان مجاهدین و حزب مشارکت و ... پس از دو خرداد 76، خود بنیان گذار بی سابقه ترین توهین ها به مقدسات، ولایت فقیه، شهداء، امام راحل(ره) و ... گشتند.
به هر روی تا قبل از انتخابات دهم ائتلافهای مورد اشاره بخصوص برای تعدادی از چپی های سنتی که تا قبل از آن کمتر موضع گیری واضحی کرده بودند، هنوز رنگ و بوی تاکتیکی مقطعی داشت ولی این انتخابات به نقطه عطفی برای آن ائتلاف ها مبدل گشت. چرا که از طرفی عملکرد چهار ساله دولت عدالت به دلایل مختلف و از جمله کوتاه کردن دست حلقه مدیریتیِ ثابتی که سالها بر مناصب اساسی کشور چنبره زده بود، بسیاری از احزاب علی الخصوص کارگزاران را جری کرده بود و از طرف دیگر گروه هایی مانند مجمع روحانیون، سازمان مجاهدین، حزب مشارکت، نهضت آزادی و اکثر اصلاح طلبها نیز ادامه حیات سیاسی خود را در گرو شکست احمدی نژاد در انتخابات پیش رو می دیدند. به این موارد اضافه کنید مخالفت رسمی آقای هاشمی با شخص احمدی نژاد و نیز نارضایتی بخشی از اصولگراها از احمدی نژاد به دلیل بی اهمیتی وی به آنها که بهترین وضعیت را برای تغییر دولت فراهم نموده بود.
در چنین زمانی که مؤلفه های همگرایی، بیش از همیشه وجود داشت، از قضا کسی نقش نوک تیز پیکان ائتلاف را بر عهده گرفت که قبل از آن جزو همان دسته کمتر موضع گرفته جناح چپ بود و بعد از آن مشخص شد که باید وی را بزرگترین نماد استحاله این جناح بی هویت و چرخش اعتقادی آن دانست. میرحسین موسوی که زمانی سردمدار و مجری طرز تفکر اقتصاد سوسیالیستی بود و از عناصر اصلی جناح چپ به اصطلاح سنتی، محور ائتلاف انتخاباتی علیه احمدی نژاد قرار گرفت. هر چند وی در سالهای پر فراز و نشیب گذشته تحرک چشم گیری نداشت ولی نشانه های موافقت وی با سوگیری جناح چپ به سمت لیبرالیزم، در حمایت های بی دریغ او از خاتمی و نیز عملکرد افراطی و به شدت سیاست زده همسرش در دانشگاه الزهرا و همان اندک اظهار نظراتش قابل رصد بود. این نشانه ها مدتی قبل از انتخابات، سیری صعودی یافت تا جایی که وی رسما در سخنرانی هایش برخی آرمانهای بعضا متعصبانه و بعضا بر حق گذشته مدیریتی خود را زیر سؤال برد. از طرف دیگر علنا و رسما خود را زیر منت حمایت سیاسی و اقتصادی حزب کارگزاران و شخص آقای هاشمی قرار داد. علاوه بر اینکه سکوت گذشته خود راجع به نظریه ها و تفکرات توهین آمیز و اعوجاجی افراطیون اصلاح طلب در باره مقدسات دینی و مسائل سیاسی را با حمایت آشکار از آنها در زمانی که خود نیز به حمایتشان نیاز داشت، تکمیل نمود.
موسوی با این رفتار متهورانه که انتحاری سیاسی برای شخصیت ضد سرمایه داری و مکتبی سابقش به حساب می آمد، هر آنچه در چنته داشت و این سالها خرج نکرده بود را به میدان آورد تا در انتخابات برنده شود- و اصولا دلیل عدم پذیرش شکست از جانب وی نیز همین است که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
در این میان هرچند همگرایی کارگزاران و چپی ها مدتها بود که در قالب ائتلاف فربه اصلاح طلبها علنی شده بود ولی انگار خیلی از عامه مردم به معنی و مفهوم این مسئله عجیب پی نبرده بودند و به نوعی گذشت سالها آنرا به امری عادی بدل کرده بود تا اینکه احمدی نژاد در آن مناظره تاریخی چشم مردم را بر این واقعیت گشود که سیاسی بازی های اصلاح طلبان و تخلفات اقتصادی آنها و در رأسشان فساد مالی کارگزاران –به عنوان اقتصادی ترین عضو ائتلاف اصلاح طلبان، دو روی یک سکه اند. سکه ای که در این انتخابات هم به نام موسوی ضرب شده است و قرار است برای خرد کردن همه جانبه دولت عدالت خرج شود. اینگونه بود که با اقدام شجاعانه احمدی نژاد این جنگ احزاب ائتلافی بار دیگر کارگر نیافتاد و سرانجام موسوی با وجود همه این تلاش ها فرو ریخت. متاسفانه وی پس از انتخابات هم به جای اینکه از این شکست درس بگیرد با جرزنی و بد اخلاقی سیاسی، آخرین پلها را پشت سر خود خراب کرد تا به کلی تمام شود.
به هر حال  انتخابات دهم با همه خوبی ها و بدی هایش تمام شد و نشان داد جناح چپ هنوز هم نه شخصیت سیاسی و اعتقادی مستقلی از خود دارد و نه هیچ اعتقاد راسخی برای دفاع همیشگی و بدون چرخش اعتقادی از آن. تنها هدف مقدس این جریان رسیدن به قدرت است آنچنان که در این سالها نشان داده برای رسیدن به آن حاضر است بر سر همه اعتقادات گذشته اش معامله کند و  با هر گروه و جریانی مؤتلف و متحد شود. اصلی ترین دلیلی که می توان برای این بی شخصیتی و بی هویتی سیاسی و اعتقادی ذکر نمود؛ تفکرات التقاطی و بدون مبنای افراد ذی نفوذ و تاثیر گذارِ حتی بعضا روحانی در این جریان است که به جای اینکه دیانتشان راهنمای سیاستشان باشد، جهت گیری سیاسیشان طرز نگرش آنها به دیانت و حتی اخلاقشان را تعیین کرده است و متاسفانه همچنان هم می کند.

قدرت هدف یا قدرت ابزار

محمد دهداری، جمعه، ۱۵ خرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ، ۴ نظر

پرده اول؛ قدرت از جمله مفاهیمی است که دو وجه مثبت و منفی دارد. البته قدرت فی نفسه چیز بدی نیست و نمی توان گفت هر کس برای بدست آوردن آن تلاش کرد وجه منفی آن را در نظر داشته است. بلکه اگر به عنوان مثال فردی در خود توانایی مسولیت خاصی مانند ریاست جمهوری را ببیند ناگزیراز تلاش برای به دست آوردن قدرت است. چرا که مفهوم حکومت با مفهوم قدرت پیوند ذاتی دارد. شخص حاکم اگر قدرت نداشته باشد نمی تواند حکومت خود را اعمال نماید. ولی آنچه قدرت طلبی خوب را از قدرت طلبی بد متمایز می کند، نحوه نگرش فرد به این مقوله است. باید دید فرد به قدرت به عنوان هدف اصلی می نگرد و یا آنرا ابزاری می داند برای رسیدن به اهدافی والاتر و مهم تر. توضیح اینکه اگر نزد فردی قدرت، خود، هدف باشد برای رسید به آن به هر وسیله ای متوسل خواهد شد ولی اگر قدرت را برای این بخواهد که بتواند بواسطه آن به مردم خدمت کند،‌ جامعه خود را به تعالی برساند و رضایت خدا را جلب نماید مطمئنا برای رسیدن به این قدرت کاری نمی کند که خیانت به مردم جامعه اش باشد و مورد غضب خداوند. برای قضاوت در این باره لازم است در اعمال و رفتار افراد دقت کنیم و از گذشته شان قراینی بدست آوریم تا نحوه نگرششان به قدرت مشخص گردد.
پرده دوم؛ حال با در نظر گرفتن معیار فوق، برای تمیز قدرت طلبی بد از قدرت طلبی خوب باید دید نامزد های حال حاضر انتخابات ریاست جمهوری و سابقه آنها با کدام یک از دو نوع قدرت مذکور قرابت دارند. باید دید کسانی که در سابقه سیاسی خود برای رسیدن و ماندن در مسند قدرت به هر گونه باند بازی،‌ سیاست زدگی و نان قرض دادن به؛ و قرض گرفتن از جناح های تند روی سیاسی متوسل شده اند چه نسبتی با این دو دیدگاه دارند؟! بنظر نمی رسد سیاسیونی که در دوره حاکمیت جناحشان هیچ اعتراضی به هتک حرمتها و اهانت های هم حزبی هاشان به مقدسات دینی مردم نکردند،‌ قدرت را برای خدمت به مردم و رضای خدا بخواهند! کسانی که برای جلب آراء مردم به هر گونه دروغ گویی و عوام فریبی متوسل شده اند تا جایی که به تناقض گویی افتاده اند بعید است به جز قدرت برای هدفی دیگر، ارزش قائل باشند. هم آنها که دائما وعده هایی به مردم می دهند که اصلا جزو اختیارات آنها نیست. کسانی که برای چنگ انداختن به کرسی ریاست جمهوری خرج های صد ها میلیاردی می کنند و از مفسدان اقتصادی پول می گیرند و هیچ گاه هم جواب نداده اند که از کجا آورده اند؟ همان ها که به اذعان خودشان فرمایشات امام (ره) را فرع قضیه می دانند و حتما قدرت را اصل! همان افرادی که برای رئیس جمهور شدن از هیچ سیاه نمایی و تخریبی بر علیه دولت فعلی فروگذار نکرده اند و برای از میدان بدر کردن رقیب حتی با دشمنان خود و از آن بدتر با مافیای قدرت و ثروت ائتلاف نموده،‌ به زشت ترین و غیر اخلاقی ترین حربه های جنگ روانی متوسل شده اند تا دست آوردهای دولت را زیر سؤال ببرند.
آیا اینان با این عملکرد و این اخلاق سیاسی می توانند ادعا کنند که قدرت را نه برای قدرت بلکه برای خدمت می خواهند؟!
پرده سوم؛ از سوی دیگر در چهار سال گذشته که سکان قوه اجرایی کشور به دست آقای احمدی ن‍ژاد بوده،‌ وی با منش مدیریتی خاص خود و روشی که برای تعامل با جناح ها و جریانهای موافق و مخالف در عرصه داخلی و خارجی برای خود و دولت خود برگزیده است،‌ نشان داده، کسی نیست که اهداف عالیه اسلامی و انسانی خود را فدای شهوت قدرت طلبی نماید. اگر وی قدرت را هدف می دانست و نه ابزاری برای خدمت گزاری، هیچ گاه برنامه های اقتصادی بسیار سنگین و البته بسیار حیاتی مانند سهمیه بندی بنزین و طرح تحول اقتصادی و هدفمند کردن یارانه ها را اجرا نمی کرد. برنامه هایی که از سال ها قبل جزو وظایف دولتهایی بود که آمده اند و رفته اند ولی از ترس اینکه این برنامه ها رأیشان را کاهش دهد یا وجهه حزبشان را تنزل،‌ آنها را از دستور کار خارج کرده اند. اگر احمدی ن‍ژاد قدرت را اصل می دانست چرا باید بر سر مسئله هسته ای مقابل فشارهای طاقت فرسای داخلی و خارجی اینچنین مقاومت می کرد تا جایی که تصمیمات عقل مدارانه، دلسوزانه و در جهت منافع ملی او را کسانی که خود بهتر از هر کس به درستی آنها آگاهند، تندروی و بی تدبیری نام نهند؟! اگر او قدرت طلب بود چرا باید آنقدر در مقابل سهم خواهی ها و باج طلبی ها ایستادگی می کرد تا حتی هم فکرانش و حتی تر برخی دوستانش بر علیه او با جناح رقیب بر سر میز دولت ائتلافی بنشینند؟! اگر او به فکر حفظ قدرت بود چرا باید اینقدر به خودش و مهمتر از آن به کابینه و مدیرانش سخت می گرفت که حتی گاهی وزیران و یا استاندارانش رسما به کم آوردن خود در مقابل وی اذعان کرده و از او بخاطر پرکاری بیش از حد انتقاد نمایند! !
مخلَص کلام اینکه با تأمل در گفتار و رفتار سیاسی و مدیریتی احمدی ن‍ژاد به راحتی می توان فهمید برخلاف دیگران، وی به قدرت صرفا به دید یک وسیله می نگرد و نه یک هدف. وسیله ای برای جلب رضای خدا و خلقش.