شهید سید عبدالرضا موسوی؛ آیینه تفکر و تعبد
جانشین شهید جهان آرا که بود!
قبل نوشت:
گلزار شهدای شهر من آبادان، مزار گلهای معطر و نادری است که حداقل از باب هر گلی بویی دارد، شاید در هیچ جای دیگر دنیا یافت نشوند. از این میان می توان به شهید محمدحسن شریف قنوتی، اولین شهید روحانی جنگ و شهید سید عبدالرضا موسوی، جانشین شهید جهان آرا اشاره نمود. در این یادداشت می خواهم به معرفی شهید موسوی بپردازم. آنچه در وهله اول من را شیفته و مجذوب سید عبدالرضا موسوی کرد، چند وجهی و ذو ابعاد بودن شخصیت وی بود. شخصیت بزرگ این شهید بزرگوار، رزمنده ای تمام عیار و دلیر در میدان نبرد، دانشجویی ممتاز و کوشا در دانشگاه، استراتژیست و طراحی متبحر در امور نظامی و پژوهشگری در حوزه علوم دینی را در خود جمع کرده است. به خصوص این مورد آخر، خیلی جالب توجه است چرا که این شهید بزرگوار در آن سنین جوانی فلسفه اسلامی را از منابع اصلی و به زبان عربی مطالعه می نموده اند.
زندگی نامه ای که از ایشان خواهید خواند از روزنامه کیهان شماره ١٩٢۵٠مورخ ١٧/٩/٨٧ استخراج شده است. همچنین در لینک انتهای یادداشت نوشته هایی از این شهید بزرگوار به همکاران سپاهی، همسر و فرزند خردسالش را می توانید بخوانید که بسیار برای امروز ما قابل استفاده اند و نشانه حی و حاضرِ "لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً".
نوشتار:
روز جمعه ٢٩ فروردین ماه سال ١٣٣۵ در خرمشهر، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
در سن ١٨ سالگی با معدل ۵٨/١٩ دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار بالا قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده مردم محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و شروع به آموزش کتب مذهبی به آنان نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
در اواخر سال ١٣۵۵ از طرف گارد دانشگاه به او اخطار داده شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام(ره) اقدام نمود.
در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه ای اجاره نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند. شهید موسوی در زندان با مطالعه تمامی کتب استاد علامه طباطبایی و اغلب کتب عربی ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی و مطالعات منظم و دقیقی که در زمینه فلسفه اسلامی انجام داده بود، متوجه یک سری ضعفها و اشتباهات فلسفی خود گشته و پس از آزادی از بند رژیم، که به دلیل فشار مردم صورت گرفت، برای دوستانش آنها را شرح داده و تصحیح نمود. او می گفت: زندان برای انسان مانند آیینه است. آنجا دیگر جو و محیط و دیگران نیستند که تو را به حرکت دربیاوند. هر کس که پایدار بماند، میزان اعتقادش به مکتب روشن می شود.
شهید عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
«صدیقه زمانی» همسر شهید عبدالرضا موسوی درباره این برحه از زندگی ایشان چنین می گوید: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه ۵٩ براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود. پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر شد و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ٢٢ بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
خصوصیات اخلاقی
شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با نام خانوادگی خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
در تمامی فامیل از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.
اگر شهید موسوی در این برهه زمانی زنده بود چه تفکری داشت؟
شهید موسوی آینه ای از تفکر و تعبد بود و عقلانیت خاصی داشت. اگر کسی با ایشان همراه نمی شد شاید باورش نمی شد که سید دارای چه خصوصیات منحصر به فردی است اما من که از نزدیک شاهد رفتارها و اعمال ایشان بودم به این ویژگی های بارز انسانی کاملاواقف بودم هیچ وقت نماز اول وقت ایشان عقب نمی افتاد و در پی گیری تعقیبات نماز مصر و متعهد بودند نماز شب ایشان هم ترک نمی شد. ایشان قلم بسیار زیبایی داشتند و یک تئوریسین بود. واقعا اگر شهید موسوی الآن زنده بود یک تئوریسین انقلاب بود. وی مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و حتی از ایشان برای کار در وزارت خارجه به عنوان دیپلمات دعوت کرده بودند که صلاح ندانستند در شرایط حساس کشور به خارج بروند و در کشور ماندند.
خط فکری شهید موسوی برگرفته از تفکر حضرت امام خمینی(ره) بود و ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتند به نحوی که همیشه می گفت امام(ره) عصاره تاریخ است.
وی در زمان شروع جنگ نخستین کسی بود که خیانت های بنی صدر را تذکر داده بود و از همان ابتدا می گفت بنی صدر خائن است.
در همان روزهای آغازین جنگ بود که به پیشنهاد ایشان من و همسر شهید جهان آرا به خدمت امام(ره) رسیدیم و یک گزارش کامل از وضعیت خرمشهر و خیانت های بنی صدر را تقدیم ایشان کردیم و تمامی مسائل را به مرحوم حاج احمدآقا انتقال دادیم.
پس از سقوط بنی صدر و تغییر و تحول در جبهه ها، شهید موسوی فعالیت خود را در جبهه ها شدت بخشید و پس از به دست گرفتن پست فرماندهی اقدام به سازماندهی تیپ ٢٢ بدر خرمشهر نمود.
ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ را نمی پذیرد تا در تمامی جبهه ها حضور دائم و فعال داشته باشد.
نحوه شهادت
دوستانش نحوه شهادت شهید موسوی را این طور تعریف می کردند. وقتی قرار بر عملیات بیت المقدس شد یک لحظه آرام و قرار نداشت مثل یک رزمنده بسیجی ساده با موتور به خطوط مقدم سرکشی می کرد با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود و حضور ایشان در پشت جبهه ضروری بود ولی اصلاً قبول نمی کرد که هر روز و هر لحظه به خطوط مقدم سرکشی نکند. در عملیات های شناسایی حتی به خطوط عراقی ها هم می رفت تا اینکه هنگامی که به خط مقدم می رود متوجه می شود که یک رزمنده مجروح افتاده روی زمین و احتیاج به کمک دارد. سریع برمی گردد و به پست امدادی اطلاع می دهد و با یک آمبولانس به منطقه می رود و رزمنده مجروح را سوار آمبولانس می کند و آمبولانس حرکت می کند. همانجا یک گلوله توپ منفجر می شود و شهید موسوی به شهادت می رسد درحالی که دست و پایش قطع و شکمش پاره و نصف صورتش هم متلاشی شده بود.
سید عبدالرضا در اردیبهشت ١٣۶١ در روز جمعه ١٣ رجب (ولادت حضرت علی(ع)) به شهادت رسید و همان طور که مادر ایشان نقل می کنند در ١٣ رجب نیز بدنیا آمده بود.
همسر شهید موسوی اضافه می کند وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم تصور می کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می شوم به خصوص که سه روز از شهادت ایشان گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند ولی وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان تبسمی روی لبان ایشان دیدم که هرگز از یادم نمی رود همان لذتی که همیشه درمورد آن با من صحبت می کردند و می گفتند که شهدا ازشهادت لذت خاصی می برند واقعاً در سیمای ایشان مشاهده می شد.
از سوی دیگر وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان عطر و رایحه خوشی فضای سردخانه را پرکرد که من تابه کنون چنین رایحه ای را استشمام نکرده بودم سید بهشتی شده بود و بوی بهشت می داد.
پی نوشت:
+ دست نوشته هایی از سردار رشید اسلام سید عبدالرضا موسوی را می توانید در لینک ادامه مطلب بخوانید.
+ عکس هایی از شهید موسوی
نوشته ای از شهید موسوی به برادران سپاهی(به نقل از سایت ساجد با کمترین دخل و تصرف):
فاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم، أنی لا اضیع عمل عاملٍ مِنکُم، مِن ذکَرٍ او اُنثی مِن بَعض فالَّذینَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن دیارِهِم، و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرنَّ سَیِّئاتِهِم، وَ لادخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الانهار ثواباً مِن عِندِ الله وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّواب.
آل عمران (١٩۵-١٩٣)
برادران عزیزم: حرکت جوشان انقلاب اسلامی که در بیست و دوم بهمن ۵٧، سلطنت استبدادی وابسته را درهم ریخت، در همان نقطه متوقف نماند که اگر میماند، چنانچه برخی میخواستند اکنون نه تهاجمی در کار بود و نه جنگی.
جنگ فعلی نتیجه جبری ادامه حرکت انقلابی مردم و تلاش برای تحقق همه اهداف انقلاب است. جنگ تحمیلی کنونی پیآمد تلاش انقلابی خلق ماست و مانند بسیاری عواقب و آثار دیگر انقلاب باید با آن روبرو شد و بر آن غلبه نمود. جنگ فعلی با بحران اقتصادی و توطئههای سیاسی ـ نظامی دیگر از لحاظ ماهیت تفاوتی ندارند.
انقلاب در حرکت روبه پیش خود با این موانع و توطئهها و کارشکنیها روبرو میشود و هر انقلاب اصیل و مردمی چنین است و لذا باید در ادامه راه خود بسوی هدفهای انقلابی همه موارد را از پیش پا بردارد. در این جنگ انقلاب و هدفهای مکتب از همه چیز بالاتر است.
برادران عزیز من، برای ما استقلال و تمامیت ارضی فینفسه و مجرد و تنها ارزش به حساب نمی آید، بلکه تمامیت ارضی و استقلال میهن اسلامیان در چهارچوب هدفهای انقلاب و مکتب معنی پیدا می کند. آری برادرانم، آنچه به جنگ و تلاش در حفظ پاسداری از تمامیت ارضی و استقلال معنی میبخشد، انقلاب و مکتب است، آزادی و استقلال واقعی است، عدالت و برابری است. ما باید پیش از آنکه برای یک وجب خاک بیش یا کم بجنگیم، باید برای دفاع از آرمانهای انقلاب مبارزه کنیم و این است که همه باید از دیدگاه انقلاب و مکتب در جنگ وارد شویم. زیرا اگر شرکت در جبهه جنگ با آگاهی سیاسی و مکتبی همراه نباشد، وظیفهای انقلابی نخواهد بود.
جنگ با عراق برای ما هدف نیست و همهچیز هم نیست، بلکه وظیفهای است در کنار و به دنبال دیگر وظایف انقلابی و اسلامی که تاکنون داشتهایم و از این پس خواهیم داشت.
تأکید من به خاطر آن است که نشان دهیم ما و همه رزمندگان و جان برکفان انقلاب هرگز هدفهایی را که بخاطر وصول به آن انقلاب کردیم و دشمنی ابرقدرتها را برانگیختیم و هجوم نظامی عراق هم یکی از عکسالعملهای این حرکت انقلابی است، هرگز فراموش نکردهایم و پایان یافته نمیبینیم.
برادرانم، سپاه باید مبارزه درازمدت مکتبی را تا تحقق همه ایدهآلهای توحیدی دستورالعمل زندگی و حیات خویش قرار دهد. برادران عزیزم. شما چه فکر میکنید؟! آیا تحت چه شرایطی استعمارگران و دشمنان زخمخورده ما حاضرند به جای مخالفت و خصومت به حمایت از ما برخیزند؟ آیا جز با نفی همه خواستههایی که تا کنون در راهشان جنگیدهایم و قربانی دادهایم؟ آیا جز با نفی هدفهایی که دشمنی شیطانها را بر انگیخته بود؟ نفی آزادی، نفی استقلال واقعی و جوهره مکتبی انقلاب؟ و راستی برادران، اگر ما اختلاف خود را با استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا فراموش کنیم، چه چیزی برای ما میماند؟
آری برادران، ما برای تحقق آرمانهای توحیدی انقلاب کردهایم و به همین دلیل جنگ باید در خدمت این آرمانها باشد. ما باید در این جنگ علاوه بر اینکه دشمن را به عقب برانیم و از حاکمیت و گسترش انقلاب و تداوم آن دفاع و در راه آن جانبازی نمائیم، باید ابتلاء به آلودگیهای شرک و خودپرستی و تنپروری و فساد از وجودمان پاک گردد و شخصیت انسانی ما در این کوره گداخته سختی و شدت، ذوب شده، تحت تأثیر جوهر ایمان به مکتب و ارزشهای متعالی، ارتقاء و تکامل یابد. با تحمل آوارگی از شهر و دیار و مصیبت از دست دادن عزیزان و آزار وارده از دشمن، همراه با کسب آگاهی و تقویت ایمان صلاحیت وراثت زمین و رهبری نهضت رهاییبخش انبیاء را در عصر خود بهدست آوریم.
بجنگیم تا انقلابمان ادامه یابد و اسلام پیروز شود و آزادی و برابری و قسط اسلامی برقرار گردد و سرانجام استکبار و ستمگری و شرک و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبیر امام، پیروزی یا مرگ هر دو برای ما فتح است. راه یافتن به فلات مرتفع کمال و آزادی و خودآگاهی است. از یاد نبریم که تهاجم نظامی عراق و تحریکات نظامی آمریکا یکی از چند جبهه نبردی است که دشمنان، علیه انقلاب اسلامی ما گشودهاند و این است که شما خود را حماسهآفرینان این انقلاب و جنگ میدانید و بحق نیز هستید. باید بطور کامل با انگیزههای انقلاب و مکتب آشنا شوید و از هدفهای سیاسی دشمن از این تهاجم، کاملاً مطلع باشیم.
برادرانم! به تعبیر امام ما در هر حال پیروزیم. زیرا امام گام زدن در مسیر را پیروزی میداند. امام صرفاًغلبه نظامی و سیاسی بر دشمن را تنها پیروزی نمیداند و این همان رازی است که موحدین را همواره به تلاش و جهاد واداشته است.
آری غلبه با حق است و باطل میرنده و زهوق است “إن الباطل کان زهوقا”. آری براستی هم که مرگ از آن زندگی در حالیکه ظلم حاکم است، هزار مرتبه ارزشمندتر است. مگر این زندگی چیست که در مقابل تاراج حق و حاکمیت استکبار و بازدارندگان راه خدا، سکوت و سازش شود. برادرانم این جوهره قیام امام حسین است که انقلاب را تداوم و تکامل میبخشد و مستمر میدارد و آنچه اصالت دارد، همین محتوا و کیفیت است. حفظ این جوهر و جاری ساختن آن در روح و قلب تودههاست که مقدس و متبرک است.
پیام حسین نفی سازش با شیطان و مقاومت در مقابل باطل است؛ و اگر انسان بخواهد برای خود ارزشی قائل باشد، باید میزان ظلمستیزی و شیوه آن را ملاک قرار دهد و این مبارزه است که به انسان ارزش و شخصیت میبخشد و پیام "حسین (ع)"، جانبازی و فداکاری است. ایثار خالصانه و مؤمنانه است. نفی هرگونه وابستگیهای غیر توحیدی است و اسلام به اعتبار این حماسهها زنده بوده است. این حماسهها که از توبه آدم شروع و با قربانی اسماعیل تداوم، و در بدر و خندق بارور، و در کربلا تجلی شکوهمند یافت، در این جنگ تحمیلی مراحل اوج خود را یافته است که درحماسههای شما پدیدار و جاوید شده است.
حماسههایتان جاوید و جاویدان باد! تا اسلام به عنوان مکتب رهاییبخش همه محرومان جهان مطرح گردد.
برادرانم! پیکرهای رشید و ایمانهای استوار شما، سد محکمی در برابر توطئههاست. شما پاسداران دستاوردهای انقلاب و مدافع مستضعفان و یاران وفادار امامید. شما بازوان مسلح خلق مستضعفی هستید که قصد کردهاید تا وعده الهی را در عصر انقلاب، تحقق بخشید.
برادرانم! مبادا که از خط امام عدول ورزید و بکوشید تا خط استقلالی خویش را از جریانهای قدرت، جدا و حفظ کنید. این چیزی است که سپاه در کل، بدان سخت نیازمند است تا بتواند به سوی ارتش مکتبی مسلح به حرکت درآید و در غیر اینصورت، ابزاری برای قدرت یکی از جریانهای سیاسی، بیشتر نخواهد بود.
برادرانم! درست است که ما اصالت را به انسان و ایمان میدهیم ولی ضرورت کاربرد سلاحهای پیچیده و یا ارزش و اهمیت سازماندهی و اطاعت تمام از فرماندهی و نظم را ابداً نمیتوانیم منکر شویم. برادرانم! نظم از دیدگاه توحیدی یک اصل حاکم و عمومی است. آری برادران، نادرست است که وقتی صحبت از نیروی ایمان میشود ضرورت فرماندهی و سازماندهی و امکانات و تاکتیکهای درست نفی شود و شما خود بهتر میدانید که بخاطر عدم آشنایی برادران ما با سلاحهای سنگین ما چه ضربههای سختی را متحمل شدهایم و چگونه دستهدسته براداران جانبرکفمان را از دست دادهایم. و همه میدانیم هر روز که در این امر حیاتی و خطیر تأخیر بورزند، نیروهای ما در وضعیت دشوارتری قرار خواهند گرفت. ولی میدانم که شما باز هم به یاری خدا و با اندک توان خود، جان خواهید داد و از انقلاب و مکتب به دفاع برخواهید خواست.
می دانم شما وارثان حماسیترین شهادت هائید. شما در حالی از بخشی از شهر عقب نشستید که تمامی آن با خونتان عجین و آمیخته و سرخ شده بود و با شهادتتان، خط سرخ و بالنده تکامل را بر زمین سرخ کربلای میهنمان، امتدادی تازه بخشیدید و پایبندیتان رابه انقلاب و اصول مکتب و خلق را با خون خود مهر زدید.
برادرانم! شما باید به شدت از تلاشهایی که میکوشند تا بین شما و آن دسته از افراد و برادران ارتشی که در خط و جبهه انقلاب، صادقانه جان میبازند، جدایی و سوءظن بیافکنند، بشدت دوری کنید تا مبادا جبهه انقلاب تضعیف گردد.
در پایان خطاب من به برادرگرامیم “جهانآرا” است که سخت تنها و خسته است ولی مصمم و مکلف و خاشاک در چشم و خار در گلو ساکت مانده است و از همه سو گرفتار و قبل از هر چیز امیدوارم که مرا ببخشد.
برادر بزرگم! در این شرایط همچنانکه قبلاً هم توضیح دادهام بخاطرخطرهای پنهان و آشکار جبهه خودی که خود به خوبی از آنها آگاهی، از دست رفتن سریع برادران را مشکلی و خللی پر ناشدنی، میبینیم و برای سپاه و انقلاب، باری گران خواهد بود که ما در برابر مسامحه کاریهای نظمپرستان پرمدعا این همه جان تقدیم کنیم و معتقدم در شرایط کنونی سپاه ما بیش از هر وقت نیاز به یک تجدید سازمان سریع دارد. تا اولاً بتواند موجودیت خویش را حفظ و دوام بخشد و ثانیاً بتواند کمبودها و نیروهای خود را گردآوری و شکل بخشد. تجدید سازمانی که باید با سازماندهی گذشته قطعاً متفاوت باشد.
برادر بزرگم! جنگ چیزهای بسیاری به ما آموخته است و مجاز نیستیم که نسبت به آنها بیتفاوت باشیم. باید در مقابل ضربه سختی که بر پیکر سپاه وارد آمده است، مقاومت لازم به عمل آید تا سریعاً ضایعات این ضربه جبران گردد.
امیدوارم که موفق و سرافراز باشید.
خداحافظ
برادرتان رضا موسوی ١١/١١/۵٩
کوتاه نوشتی دیگر از شهید بزرگوار:
ما بر حقیم و از مکتب و انقلاب و میهن خویش دفاع می کنیم و قطعا پیروز خواهیم شد، اگر چه همه ما کشته می شویم؛ ولی با شهادت خویش پایداری و سازش ناپذیری مکتب و انقلاب خود را در تاریخ ثبت خواهیم کرد ... امروز همه اسارت ما را می طلبند و این ما هستیم که باید انتخاب کنیم، یا سلاح ایمان و شهادت و مقاومت و یا از دست دادن حیثیت و شرافت و عزت و کرامت و آزادی و استقلال خویش را و امروز تنها خط شهادت طلبانه به عنوان استراتژی اساسی و اصلی انقلاب، تداوم بخش خروج انقلاب است. زیرا در این استراتژی نیروهای اصیل و پاکباخته فدا می گردند تا ارزشهای متعالی انسانی و الهی استقرار یابند .
اگر اصلی ترین موضوعی که محور عمل و نیت ماست خدا باشد، جبهه و جنگ بهترین میدان عمل، جهت شناخت درونمان است، که تا چه اندازه شرک آمیز با مسائل بر خورد می کنیم و خود را ارزیابی کنیم. این شرایط و حضور در جبهه و جنگ را اگر درک کنیم و معنا و مفهوم واقعی و فعال و خدایی خود را باز یابیم، به حرکت ما جهت و شتاب الهی می بخشد ... امروز شهیدان مشعلهایی فروزان و گرمابخش هستند که گرمای امید و نور هدایت می افشانند، تا با هدایت آنان تن های مرده و فکرهای خام از گرما به حرکت در آیند ...خدایا، خداوندا، روح ما را بی تاب شهادت گردان تا پیام پر طنین شهیدان را دربیابیم و از زنجیر اسارتی که بر خود پیچیده ایم، آزاد گردیم.
نوشته ای از شهید موسوی خطاب به همسرشان(به نقل از سایت ساجد با کمترین دخل و تصرف):
همسر مهربان و فرزند کوچکم
ضمن سلام.امیدوارم که حالتان خوب باشد و نگرانی نداشته باشید.
همسر مهربانم،ای شکیبا!
یک انسان مؤمن، مسئول در برابر جامعه و متعهد رسالتی برای مردم و مجاهد راه خدا؛ باید زندگی فردی اش را بر دو اصل منفی استوار کند تا زندگی اجتماعی و اعتقادی اش بر اصل مثبت پایدار بماند.
اول، نداشته باشد تا برای حفظ آن محافظه کار نگردد.
دوم، نخواسته باشد تا برای کسب آن نلغزد و ضعف نشان ندهد. به عبارتی پارسایی و قناعت او پشتوانه استقلال و آزادگی و دلیری و پایداری اوست.
و خوشحالم که به هر حال تو همواره نه تنها از نداشتن نرنجیده ای بلکه همواره جلوه نخواستن بوده ای و اینک که شرایط روحی عمیقی در سایه بی حوصله حیات و مرگ فراهم شده است، نداشتن را به معنای دور بودن از روز مرگی ها و ضعف و ذلت مصلحت پرستی زندگی، و نخواستن را در شکل اوج عدم وابستگی، به خوبی حس می کنم. مفهوم مردام تنهایی است و تنهایی که سبب گردد تا روح انسان از سطح رابطه های عادی و روز مره با لا رود و از جاذبه های معولی خارج گردد و اوج گیرد و به میزانی که انسان از سطح معمولی اوج بگیرد به خلوت و به تنهایی می رسد.
آنچه که انسان را متعالی می کند و به تنهایی و رنج بزرگ و پر افتخار تنهایی می رساند حساب رسی مدام، بازگشت به خویش، خود آگاهی انسان و به عبارتی کسب یک آگاهی وجودی و درونی است و به میزانی که انسان اشتغال ذهنی و روانی پیدا می کند و یک رابطه ماورایی را برقرار می کند و می باید، رابطه های روز مره اش کم گردد و تنها شود و از مدارهای قدرت و جاذبه های کاذب و غیر توحیدی بیرون می رود و آزاد و رها و شکیبا و پر توان و مهیای پذیرش رنجها و هول ها و هراس ها و دردها و لذتهای بزرگ می گردد.
همسر فداکارم !
اکنون به خوبی می دانی که مرادم از تنهایی یک تنهایی ناشی از جبر و تحمیل بر یک انسان مجبور و مقید و یا یک تنهایی انسان افسرده و شکست خورده و دارای عقده های حقارت روحی و اخلاقی و غیره که تنهایی مبتذلند و بی اعتبارند، نیست؛ زیرا در چنین حالتی فرد برای رهایی از خویش خود به خود به همه عواملی تکیه می کند و تقویتشان می کند که موجب مقاومت بیشتری وی در برابر تاثیر تنهای می گردند.
برخی دائما به کسی که دوستش دارند فکر می کنند. این کار به یک صورت تنهایی آنان را تخفیف می دهد و آنان را بر ایشان پر می کند.
همسرم !اینان به اندازه وحشت مرگ، از تنهایی می هراسند زیرا در آن خود را عاجز و خوار و ذلیل می یابند که لحظه ای یارای مقاومت و ادامه را ندارند و خود را پوچ و خالی و سر گردان و هراسان می یابند. این است که علی رغم اینها این عوامل پر کننده و آرام کننده خیال بعد از مدتی اثر خویش را نیز از دست خواهند داد. از این به بعد این گونه افراد دچار یک خلاء روحی و یک بی وزنی تمام و مطلق می گردند و خود را ذره ای رها و معلق می یابند و می بینی که چقدر وحشت زده و هول گسترده ای است.
اما محبوبم! برای کسی که تنهایی متعالی را درک کند و به لذت آن رسیده باشد تنهایی دیگر مترادف هول و هراس، فقدان و از دست دادن نیست که همه اینها را مشتا قانه برای رسیدن به تنهایی خود به کنار نمی نهد و به دور نمی ریزد.
تنهایی برای او رهایی از کلیه علقه ها و جاذبه هایی است که وجود او را فرا می گیرند و سنگین و زمینی اش می دارند.
و می دانی چرا؟ زیرا دغدغه خواستن و داشتن را بدرود گفته است. دغدغه همه چیز را مگر یکی و این است رمز رهایی و اخلاص و لذت تنهایی. این همه آزادی و سبکبالی را جز به یاد آن یکی «ذکر خدا» نخواهد یافت و بی یاد او برایش حاصل نخواهد شد.
آری مهربان و فداکار و شکیبا و محبوبم! تنها یاد خداست که تنهایی را لذت و غرور می بخشد و انسان را به نخواستن و نداشتن می خواند تا پایدار و دلیر و آزاد بماند و تو همسرم کمک کن تا نخواهیم هیچ چیز را که ألا بذکر الله تطمئن القلوب.
سید عبد الرضا موسوی
نوشته ای دیگر از شهید موسوی خطاب به همسرشان:
همسر عزیزم!
هیچ گاه در این مدت نتوانسته ام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم. صحبت هایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن زمان به بعد بود که دیگر دوری تان و جدایی شما برایم سنگین نیامد و می دانم تو با این حرف ها و با این همه تاکید از لذت و راحتی در کنار هم بودنمان گذشتی و محرومیت و رنج و فداکاری را پذیرفتی و بی شک شما که زندگی و لذت و راحتی و همه چیزم هستید باید فراموش می شدید تا بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم.
چگونه خدا را سپاس بگذارم در زمانی که امتحان فرا رسیده است و ابتلاو محنت آغاز شده است ایمان و اطمینان به تو هر بند و باری را از پا و دوش خویش آزاد و رها ببینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری دادی و دغدغه از دست دادن چیزی را حتی تو و فرزندم را از دلم بیرون کشیدی. ناچارم نساختی که از شریف ترین موهبت خدا یعنی شهادت روی برتابم. بلکه یاری فراوانم رساندی. همسر عزیزم تو همیشه برایم مایه امید بودی و یار تنهایی و غربتم. اما محبوبم اگر کسی بخواهد برای خدا خود را فدا کند و برای رهایی مردم اسارت و مرگ خویش را بپذیرد و برای برخورداری محرومان باید محرومیت را بر خویش هموار سازد و در این راه زن و فرزند اویند که نخست فدا می شوند و در اولین قدم این تویی که باید بار سنگین و شکننده را پس از من بر دوش داری و من اکنون به داشتن تو خوشحال و امیدوار و سرافرازم.
همسرم تو خوب می دانی که من قبل از این که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی که مرا در ادامه اش سخت یاری دادی متعلقم، تو خود بارها و بارها اسباب رهایی ام را از قید و بندهای نفس فراهم نمودی و برآنم داشتی که با اینکه به تو و فرزندم عشق می ورزم ولی به راهم بیشتر دل ببندم از خدا می خواهم تا وقتی که در صحنه پیکار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه ای بر انتخابم پرده نیفکند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد.
وفای محکم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی کنم و امیدوارم نبود من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد.
پنج شنبه ٩ بهمن ١٣۵٩ خداحافظ – رضا
- ۸۸/۱۱/۰۴
- دسته بندی شده در: جبهه و شهادت.
باسلام و عرض احترام خدمت بزرگمردان اسلام کسانی که ما مدیون انها هستیم باسلام به شهیدان اسلام و به افتخارمیگویم که شهید دکترسردار سیدعبدالرضا موسوی فرمانده سپاه خرمشهر درزمان جنگ از بستگان بنده است و امیدوارم همه درراه اسلام وشهدا باشیم