یار دو شخصیتی!
اواسط ماه رمضانی که گذشت و همزمان با جام جهانی ذیل یادداشت یکی از شعرا بر وزن تک بیتی از ایشان که به گفته خودشان قرار بود غزلی باشد و نشد، نقیضه طنزی فی البداهه سرودم که به بیت مذکور ختم می گشت.
مدتی بعد که دوباره به مناسبتی چشمم به شعر اخیرالذکر افتاد دیدم دو بیت ابتدایی آن مناسبت عجیبی با بحث هایی که آن زمان میان امت حزب الله سایبر در خصوص صدای بانوان خنیاگر و مباحث فقهی و اصولی حول و حوش حلیت و حرمت آن درگرفته بود دارد. نظر به اینکه در یادداشت اخیر وبلاگ مطالبی در همان خصوص نگاشته ام بی مناسبت نیست اگر آن شعر کذایی را نیز منتشر نمایم. به امید آنکه لبخندی بر لبان مخاطبین گرام نقش بندد.
البته بیت آخر متعلق به بنده نیست ولی به علت عدم اطلاع از رضایت شاعر محترم از ذکر نام ایشان معذورم. شاید بعدها با کسب اجازه از ایشان آن هم اضافه گردید.
و اما آن شعر این است:
یارم دو شخصیتی گشته بود و باز
گه منبر و خطابه و گه ساز می گذاشت
گاهی برایم از رجال و درایه چه ملغمی
گاهی میان نصوص سخن شاذ می گذاشت
می گفتمش که بزن فوتبال و او
سریال هفت سنگ و مستند راز می گذاشت
تا قانعم کند که دگر وقت عشق نیست
هر روز بچه را به روی گاز می گذاشت
انگار خسته بود ز مهر و وفای من
با دیگران بنای مطایبه و فاز می گذاشت
یک روز عاقبت دلم را شکست و رفت
آنکس که روز عزام جاز می گذاشت
"در را همان که بست به رویم در این قفس
می دید پر شکسته مرا باز می گذاشت"
پی نوشت:
عکس بی ربطه خودم می دونم!