سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۱۶ مطلب با موضوع «دانشگاه» ثبت شده است

رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!

محمد دهداری، جمعه، ۹ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ، ۱۴ نظر

تحول در علوم انسانی

«نگاه اسلام به انسان، به علم، به زندگى بشر، به عالم طبیعت و به عالم وجود، نگاهى است که معرفت نوینى را در اختیار انسان مى‌گذارد. این نگاه، زیربنا و قاعده و مبناى تحقیقات علمى در غرب نبوده. تحقیقات علمى در غرب، در ستیز با آنچه آن را دین مى‌پنداشتند، آغاز شده. البته آنها حق داشتند؛ دینى که رنسانس علیه آن قیام کرد و خط فکرى و علمى دنیا را در جهت مقابل و مخالف آن ترسیم کرد، دین نبود؛ توهمات و خرافاتى بود با عنوان دین. دینِ کلیسایىِ قرون وسطایى، دین و معرفت دینى نبود. بدیهى بود که عقده‌ها و گره‌ها در ذهن دانشمندان و نخبگان و زبدگان فکرى باقى بماند و برایش راه علاج هاى ضددینى و غیردینى پیدا کنند. لذا هنوز چگونگى کنار آمدن علم و دین براى آنها مسأله است؛ لیکن مسأله‌ى ما این نیست. در جهان‌بینى ما، علم از دل دین مى‌جوشد و بهترین مشوق علم، دین است. دینى که ما مى‌شناسیم، جهان‌بینى دینى‌اى که ما از قرآن مى‌گیریم، تصویرى که ما از آفرینش و از انسان و از ماوراءالطبیعه و از توحید و از مشیت الهى و از تقدیر و قضا و قدر داریم، با علم سازگار است؛ لذا تولیدکننده و تشویق‌کننده‌ علم است.»1

مسئله اسلامی کردن علوم انسانی تاکنون بازتاب های مختلفی را خصوصاً در رسانه ها در پی داشته است. برخی موافق این امر بوده اند، برخی مخالف، برخی اصلاً آنرا نفهمیده اند و برخی به درستی درکش کرده اند. برخی هم تجاهلاً قصد تحریف ماهیت این موضوع را داشته اند. از جمله تحریف هایی که دراین خصوص صورت گرفته این است که می گویند اسلامی کردن علوم انسانی به معنی استخراج کلیه این علوم از آیات و روایات اسلامی است! حال آیا واقعاً مراد از اسلامی کردن علوم انسانی همین است؟ اصولاً پیش فرض های دینی و مذهبی آیا تأثیری در علوم انسانی اسلامی موعود دارند و اگر دارند این تأثیر چگونه و در چه شاخه هایی از شجره نامه علوم مذکور است؟

مسلماً اینگونه نیست که در علوم انسانی اسلامی تمامی گزاره ها، تعاریف و قواعد از آیات و روایات استخراج شوند. اصولاً آیات و روایات در برخی علوم به عنوان منابع اصلی کسب معرفت موضوعیت ندارند هرچند ممکن است از نظر غایت نظریات علمی اهمیت داشته باشند.

برای توضیح بیشتر در این خصوص مباحث، مسائل و موضوعات علوم انسانی را مسامحتاً به دو دسته بسیار کلی تقسیم می نماییم به این صورت که مسائل و موضوعات صرفاً عقلی را مانند مباحث علوم فلسفه و منطق در یک دسته و مسائل و موضوعاتی که نصوص دینی کمابیش نسبت به آنها موضع گیری هایی داشته اند مانند کلام، حقوق، اقتصاد و علوم سیاسی را در دسته دوم قرار می دهیم. پرواضح است که نظام علمی اسلامی و غربی در هر دو دسته موضوعات علمی مذکور، تفاوت ها و تعارضات فراوانی با هم دارند ولی اختلافات اساسی این دو نظام علمی در مباحث عقلی اصولاً ارتباطی به نصوص دینی نداشته و کاملا ً از جنس اختلافات عقلی می باشد. این اختلافات از تعارضات معرفت شناختی صرف آغاز می گردد. تعارضات بنیادینی که موجب شده تا علوم انسانی اسلامی در نگرش به مقولاتی مانند حقیقت، معرفت، امکان کسب معرفت، ابزار کسب معرفت، نحوه استفاده از عقل جهت کسب معرفت و ... شکاف های عمیقی با آنچه در عوالم علمی غرب غالب است داشته باشد. به عنوان مثال شاخص ترین اختلاف این دو نظام در این دسته مباحث علمی از مسئله بسیار مهم واقع گرایی و نسبی گرایی معرفتی آغاز گردیده و به اکثر مسائل عقلی دیگر سرایت می نماید.

البته این شکاف های عمیق معرفت شناختی به خودی خود و فارغ از دیگر تفاوت های مبنایی نظام علمی اسلامی با دیگر نظام ها، اختلافات عمده ای را در دسته دوم موضوعات و مسائل علوم انسانی نیز ایجاد نموده است که البته باز اختلافاتی عقلی بوده و ربطی به پیش فرض های ارزشی و ایدئولوژیک ندارند. به عنوان مثال همان تفاوت دیدگاه علوم غربی و اسلامی در خصوص مقوله نسبی گرایی و واقع گرایی معرفتی موجب شده تا غرب در حوزه دین پژوهی و کلام جدید تکثرگرا باشد و اسلام شمول گرا. ولی تعارضات علوم انسانی اسلامی و غربی در حوزه این دسته دوم از مباحث علمی به این قبیل شکاف های صرفاً عقلی محدود نمی ماند. از منظر نظام علمی اسلامی در حوزه موضوعات مذکور یک منبع معرفتی دیگر هست که بر عقل نیز تقدم دارد و آن وحی می باشد. بخش عمده ای از اختلافات اسلام و غرب در این دسته از علوم انسانی به ارزش گذاری ها و باید و نباید هایی باز می گردد که ناشی از قواعد و گزاره های یقینی استخراج شده از متن وحی می باشند. به عنوان مثال آنچه موجب شده تا غرب در حوزه علوم سیاسی، سکولار، در اقتصاد، سودگرا، در اخلاق، نسبی گرا و ...باشد درواقع همین عدم اعتقاد به وحی به مثابه اصیل ترین و زلال ترین منبع معرفتی بشر است.

درباره تقدم وحی بر دیگر منابع معرفتی در بخشی از مسائل و موضوعات علوم اسلامی باید به چند نکته بسیار مهم توجه نمود؛

1. این تقدم به نوبه خود بر اساس براهین عقلی صورت گرفته است و نه دلایل ایدئولوژیک، دینی و غیره ای که از پیش مفروض گرفته شده باشند.

2. این تقدم از روش شناسی خاصی تبعیت می کند که خود این روش شناسی نیز کاملا ً عقلی بوده و فارغ از نصوص وحیانی از قواعد عقلانی صرف پیروی می نماید.

3. غرب ناگزیر از اتخاذ موضعی اینچنینی راجع به وحی بوده است چرا که در حال حاضر غیر از قرآن کتاب مقدس وحیانی دیگری وجود ندارد و کتب مقدس دیگر ادیان نیز علاوه بر اینکه خود ادعای وحیانی بودن ندارند؛ پر از گزاره های غیر عقلانی نیز می باشند.

4. در تمامی نظام های علمی اینگونه است که بخشی از معلوماتِ قبلا مکشوف شده برای دست یابی به بخشی دیگر که هنوز مجهولند، پیش فرض قرار داده می شوند و این کاملا ً طبیعی است. در نظام علمی اسلامی نیز اگر در جایی مشاهده می شود که گزاره های ارزشی و ایدئولوژیک پیش فرضی برای برخی از معارف قرار می گیرند خود این گزاره ها من درآوردی نبوده و قبلا در همین نظام علمی به صورت عقلی به اثبات رسیده اند.

5. اتفاقاً تأثیر پیش فرض های غیر علمی در فرآیند فرضیه سازی و نظریه پردازی علوم انسانی غربی بیش از علوم اسلامی محل سؤال است. چرا که در غرب بسیاری از نظریات به ظاهر علمی به واقع بر مبنای حدسیات، فرضیات یا ادعاهای شخصی و غیر قابل اثبات بشری شکل گرفته اند و حال آنکه در علوم اسلامی چنین اموری پذیرفته نیست و علما می بایست برای ادعاهای علمی خود حتماً دلایل عقلی یا نقلی محکمی ارائه نمایند تا به ادعایشان اهمیت داده شود.

به صورت کلی گزاره ها و نظریات علمی هیچگاه کاملا ً فارغ از ارزش گذاری و باید و نبایدهای از پیش پرداخته شده مطرح نمی شوند و این قاعده غرب و شرق عالم نیز نمی شناسد. لیکن تفاوت در معیار این ارزش گذاری ها و باید و نباید هاست و مهم آن است که این معیار یا کاملا ً عقلی باشد و یا عقل آن را به طور کامل بپذیرد. از این منظر می توان ادعا کرد در واقع عقل گرایی اسلامی بسیار سختگیرانه تر از عقل گرایی غربی است. چرا که بنا به نکات فوق الذکر ابتنای علوم اسلامی بر منبعی معرفتی به نام وحی به استناد دلایل و متدهای کاملا ً عقلی صورت گرفته ولی ابتنای نهله های علمی غربی بر پیشفرض های شان در بسیاری موارد اینگونه نبوده است که برای این مدعا شواهد فراوانی می توان ارائه نمود. به عنوان مثال در خصوص علم بدون پیش فرض شاید یکی از مدعی ترین نهله های فکری تجربه گراها باشند. ولی همین دسته، خود تجربه گرایی را از مقدس ترین احکام مذهبی و باید و نباید های ایدئولوژیک، ارزشمند تر می دانند و این ایدئولوژی پوزیتیویستی دگم، خود بر اساس حکمی غیر منطقی، بسیار صلب و البته شکننده در خصوص بدیهی بودن گزاره های تجربی شکل گرفته است.

البته مدعای نگارنده در خصوص امحال امکان کسب علم بدون پیش فرض به دسته دوم مباحث و مسائل علمی (که نصوص وحیانی در آنها تأثیر گذارند) محدود نمی باشد بلکه مباحث و موضوعات صرفاً عقلی را هم دربر می گیرد.  اگر برای موجّه سازی گزاره های علمی نظریه مبناگروی را -که مورد اتفاق تمام معرفت شناسان است2 - بپذیریم و یک نظام علمی را به شکل هرمی وارونه در نظر بگیریم که رأس هرم را بدیهیات آن نظام تشکیل داده و دیگر گزاره های علمی بر این بدیهیات قائم شده اند، آنگاه اولین جایی که در هر نظام علمی؛ پیش‌فرض ها تأثیر خود را برجای می گذارند، نحوه انتخاب همین بدیهیات است که می تواند منطقی یا غیر منطقی، عقلی یا سلیقگی باشد. در نظام علمی اسلامی رأس هرم معرفتی را بدیهیات اولیه و وجدانیات تشکیل داده اند3 و نحوه انتخاب این مفاهیم به عنوان «بدیهی» نیز کاملا ً بر اساس استدلالات عقلی- هرچند تنبهی - بوده است. ولی آیا در نهله های مختلف فکری غربی نیز همینگونه است؟! در بسیاری از این نظامات علمی آنچه ادعا می شود به عنوان بدیهیات رأس هرم معرفتی را شکل داده اصلاً بدیهی نیست.

نگارنده منکر مطلق هرگونه تأثیر پیش فرض های غیر علمی در علوم اسلامی نمی شود. همانگونه که در علوم غربی نیز چنین پیش فرض هایی تأثیر گذار است و این به ماهیت خطاپذیر علم بشری بازمی‌گردد. هیچ کس مدعی نیست که علوم انسانی اسلامی همواره مصون از خطاست. کما اینکه علوم انسانی غربی نیز چنین ادعایی ندارد و مصون از خطا نبودنش هیچ گاه دلیلی بر بی اعتباریش نبوده است. علوم انسانی اسلامی نیز ممکن است در مواردی اشتباه نماید ولی این غیر از ابتنا بر مبانی غلط است. در این علوم حداقل مسیر کلی اینگونه طراحی شده است که عقل مدارانه باشد و البته ممکن است در این میان خطاهایی هم از علمای اسلامی سر بزند ولی معیار اصلی و سنگ بنای کلیت این علوم، عقل است.

مخلص کلام اینکه ارجحیت علوم انسانی اسلامی بر علوم انسانی غربی ربطی به پیش داوری های غیر علمی یا ایدئولوژیک ندارد بلکه بر اساس دلایل و براهین کاملا ً عقلی و منطقی استوار است. به عبارت دیگر تعارض ما با علوم انسانی غربی یک تعارض کاملا ً علمی است.

البته این ادعا به معنی خط بطلان کشیدن بر کلیه دست آوردهای علوم انسانی غربی و یا به قصد محو نمودن این علوم از دانشگاه ها نمی باشد. سخن این است که نمی بایست علومی بنا شده بر اساس پیش فرض های غلط مادی گرایانه، شک گرایانه، الحادی و یا سکولار در دانشگاه های ما به مثابه وحی منزل تدریس شوند، هرچند فوایدی هم داشته باشند. مسئله اولاً مبانی غلط این علوم است و دوماً وحی منزل انگاشتن آنها در دانشگاه های ما! متأسفانه در حال حاضر در دانشگاه های ما همین علوم انسانی غربی هستند که حرف اول و آخر را می زنند و تازه آن هم به دانشجوهای صفر کیلومتری که تازه از پشت میز دبیرستان ها به دانشگاه راه یافته اند و توان محاجه با اساتید را ندارند. به نحوی که این علوم و مبانی غلطشان اندک اندک برای دانشجو ها درونی شده و به عاداتی ذهنی بدل گردیده و نهایتاً ملکه می شود و وقتی این دانشجوها به مقاطع بالاتر می رسند دیگر با هیچ استدلال و برهانی نمی توان این ملائک ذهنی را از فکرشان خارج نمود.

لذا نظام آموزشی ما باید از نو طراحی شده و در این طرح نو به جای کپی برداری دوباره از نظام های آموزشی غربی، بر محور عقل و وحی پی ریزی گردد. این بازنگری باید به گونه ای باشد که اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه ها ارائه شود، اولاً نقدهایی که به آنها وارد است نیز مطرح گردد و ثانیاً در مقاطعی به آنها پرداخته شود که بیشتر ماهیت پژوهشی داشته باشند تا آموزشی و تقلیدی. در بخش بعدی بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.

پی نوشت:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه‏ها، 26/9/1383.

2. حسین زاده، محمد. 1382. پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر. قم. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). چاپ اول. ص 155.

3. حسین زاده، محمد. 1382. پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر. قم. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). چاپ اول. ص 190.
+ در همین رابطه از خودم:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی

مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۴ آبان ۱۳۸۸، ۰۲:۱۴ ق.ظ، ۲۱ نظر

مدیریت انسانی

قبل نوشت:
برخی یادداشت های بنده در باب علوم انسانی:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی


نوشتار:

«در بین این مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى عظیم دانشجوئى کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پیام نور و بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند! این به یک صورت، انسان را نگران می کند. ما در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى علوم انسانى، کار بومى، تحقیقات اسلامى چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى علوم انسانى مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزى که معتقد به جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسى یا روانشناسى یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو براى این رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها میگیریم؟ این نگران کننده است! ...  خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالب هاى درسى به جوان ها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. این از جمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى چیزهائى است که بایستى مورد توجه قرار بگیرد؛ هم در مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مرکز تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرى که در اینجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بیرون دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها.»1

متأسفانه تا کنون به هشدارهای مقام معظم رهبری در خصوص ضرورت تحول در علوم انسانی آنچنان که بایسته است توجه نشده تا تحول ضروری مذکور عملی گردد. حتی در عرصه نظر نیز معمولاً نظریه پردازان ما چنان محتاطانه و حداقلی به این مسئله پرداخته اند که بسیار بعید به نظر می رسد نظرات ایشان برای تغییر و تحول مورد نیاز در علوم انسانی منشاء اثری گردد.

کافی است نگاهی گذرا به آنچه این روزها در این زمینه از رسانه ملی نمایش داده می شود و یا در سایت ها، روزنامه ها و مجلات نوشته می شود بیاندازید. کارشناسان و نویسندگان این برنامه ها و نوشته ها گویی به جای اینکه به فکر درمان بیمار در حال احتضار علوم انسانی باشند، در این اندیشه اند که اگر هم قرار است برای نجات وی کاری صورت گیرد چگونه  آنرا تخفیف و تقلیل دهند! نمونه ای از این نگاه حداقلی را می توان در تنزل محل بحث اصلی مسئله بازنگری در علوم انسانی از «اسلامی سازی» به «بومی سازی» مشاهده نمود(که در بخش قبلی به آن پرداخته شد). نمونه دیگر که قصد پرداختن به آن را داریم مسئله انکار لزوم مدیریت علوم انسانی برای دستیابی به وضعیت مطلوب است. موضوعی که معمولاً توسط همین کارشناسان و نظریه پردازانِ حتی بعضاً متدین و مذهبی، به شدت از آن پرهیز داده می شود. البته برخی از این آقایان نیز ضرورت مدیریت در این عرصه را به طور کلی انکار نمی کنند ولی آن را در برنامه هایی شدیداً حداقلی، مطلقاً غیر دستوری، خنثی و در نهایت بی نتیجه محدود می نمایند. چنانکه به شدت از بکار بردن لفظ انقلاب برای تحولی که مورد نیاز این حوزه است انذار می دهند و غالباً این تئوری را مطرح می نمایند که علوم انسانی باید در فرآیندی طبیعی و طی یک پروسه به سمت و سوی مطلوب سوق یابد و در این حوزه ابداً نمی توان کار فرمایشی و دستوری انجام داد که البته آن سمت و سوی مطلوب را هم خود قبلاً «بومی شدن» یا «به روز شدن» و مانند آن معین نموده اند. آنچه غالباً به عنوان توجیه اینگونه نظرات مطرح می شود نیز اجتناب از هرگونه برخورد حذفی و سلبی با علوم انسانی غربی و عالمان غرب گراست.

در پاسخ این قبیل سخنان باید گفت اولاً مدت هاست دوران برخوردهای حذفی و سلبی افراطی در جامعه ما گذشته است. همچنین مدیریت حاکمیتی فضای علوم انسانی به هیچ وجه تنافری با آزادی بیان، عقیده، قلم و ... ندارد. چرا که این موضوع فقط و فقط مربوط به نظام آموزشی کشور می باشد که منطقاً نیز می بایست قلمرو إعمال مدیریت حاکمیت باشد و خارج از حیطه کلاس های درسی دانشگاه ها هر کس و با هر گرایش فکری می تواند به تفکر، تحصیل، تدریس، نقد و نگارش منویات خود بپردازد. حتی سر کلاس ها هم دانشجویان می بایست آزادانه تفکرات خود را ابراز نمایند و با اساتید و دیگران راجع به موضوعات علمی چالش نمایند ولی اساتید و منابع درسی دانشگاه هایی که با هزینه بیت المال حکومت اسلامی اداره می شوند حق ندارند در مقام آموزش و تدریس، ارزش های اسلامی و انقلابی جامعه را خدشه دار نمایند و مبانی اعتقادی دانشجویان مبتدی را منحرف کنند.

ثانیاً تحول در علوم انسانی بدون اعمال مدیریت و یا با تخطئه مطلق هر گونه برخورد سلبی نیز عملاً امکان پذیر نخواهد بود. آن هم در این اوضاع بحرانی فعلی که احیای علوم انسانی ما به واقع نیازمند جراحی های جدی است. اتفاقاً اصلاح این وضعیت با تصمیمات خنثای فعلی مدیران علمی و آموزشی کشور تا ابد نیز امکان پذیر نخواهد بود و مطمئناً نیازمند یک الگوی مدیریتی جهت مند و اتفاقاً انقلابی از جانب حاکمیت است.

ثالثاً برخلاف آنچه در برخی رسانه ها تبلیغ می شود نباید به موضوع مدیریت علوم انسانی با دیدی افراطی و تفریطی نگریست. لزوم مدیریت حاکمیتی علوم انسانی به هیچ وجه بدان معنا نیست که تحول در علوم مذکور می تواند طی یک پروژه دفعی، سخت و افراطی رخ دهد. بلکه مقصود، هدایت حاکمیتی علوم انسانی برای جهت دهی صحیح علوم مذکور حداقل در حیطه عملکرد نظام آموزشی می باشد. اتفاقاً هدایت مذکور نیازمند برنامه ریزی های بسیار دقیق نرم افزاری بوده و می بایست با حداکثر تمهیدات ممکن جهت کاستن از هزینه های تغییرات احتمالی به انجام رسد. تغییراتی که به هیچ عنوان نمی توانند از جنس کون و فسادی دفعی باشند بلکه می بایست به شکل حرکتی تدریجی و دارای زمانبندی ولی تحت مدیریتی هدفمند صورت گیرند. همچنین مدیریت انقلابی به معنی تندروی، بی تدبیری، بی منطقی و رفتار مطلقاً سلبی که برخی مغرضانه از آن انتزاع می نمایند نیز نمی باشد بلکه بدان معناست که درکنار تدبیر، برنامه ریزی ایجابی و شاید هم مصلحت اندیشی، بایستی شور همراه با شعور انقلابی نیز وجود داشته باشد تا با غلبه بر موانعی که در مسیر تحول علوم انسانی کم هم نیستند، از اتلاف بیشتر فرصت ها جلوگیری به عمل آورده و آنجا که به واقع نیاز است امر به دخالت دستوری و حتی برخورد بعضاً سلبی نیز نماید.

در این میان برخی صاحب نظران نیز هستند که محافظه کارانه مدیریت علوم انسانی را در اموری مانند «طرح صحیح مسائل علمی برای جهت دهی به تولید علوم انسانی»، «تخصیص بودجه و امکانات و برنامه ریزی جدی برای تحقیق و پژوهش در این حوزه»، «برگزاری جشنواره هایی از قبیل جشنواره فارابی»، «تأسیس بنیاد ها و مراکز علمی جهت تحقیقات متمرکز و موضوعی»،  «کرسی های آزاداندیشی و نظریه پردازی» و ... محدود می دانند. هرچند این امور برای شکل دهی تحول مورد نظر در زمینه علوم انسانی ضروری می باشند ولی باید توجه داشت بدون دخالت مستقیم نظام آموزشی کشور در دانشگاه ها نمی توان انتظار تحولی اساسی در این حوزه را داشت. چرا که دانشگاه ها به واقع سرچشمه های علمی هر جامعه ای هستند و تا سرچشمه اصلاح نشود تلاشهای مقطعیِ دیگر جهت برطرف کردن آلودگی ها و نا بهنجاری های علمی کشور بی نتیجه خواهد ماند. از سوی دیگر اوضاع فعلی دانشگاه های ما در زمینه علوم انسانی به هیچ وجه به گونه ای نیست که به طور غیر مستقیم،  پروسه وار یا خودبه خودی قابل اصلاح باشد و ضرورتاً نیازمند دخالت مستقیم دستگاه آموزش عالی کشور و مدیریت حتی بعضاً سلبی برخی نا به سامانی هاست.

اصولاً این تصورات نادرست در خصوص موضوع مدیریت علوم انسانی ناشی از ذهنیتی سیاه و سفید نسبت به تحول در علوم انسانی بوده که تحول مذکور را به برخوردهای افراطی یا انفعالی تفریطی  تقسیم نموده است. لیکن اگر به دیده متعهدانه و منطقی به وضعیت فعلی دانشگاه هایمان بنگریم بدون شک به لزوم مدیریت فضای علوم انسانی دانشگاهی حکم خواهیم کرد.

هم اکنون در دانشگاه های ما منابع درسی علوم انسانی عموماً ترجمه هایی بدور از خلاقیتند از اندیشه ها و نظریاتی که هیچ سنخیتی با اسلام – نه تنها به منزله چارچوب اعتقادی ما مسلماًنان بلکه به مثابه نظام معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی و ... ما – ندارند. حتی کار به جایی رسیده که دیگر برای دروس و علومی که موضوعشان مشخصاً اسلام و مباحث مرتبط با اسلام است نیز منابعی با گرایشات غربی به دانشجویان معرفی می گردد و در کمال تأسف همین علوم، اندیشه ها و اعتقادات غیر و حتی ضد دینی در دانشگاه هایی که با پول بیت المال تغذیه می شوند به خورد دانشجویان مبتدی و بی دفاع ما داده می شوند. آن هم بدون اینکه دانشجو حق انتخابی داشته باشد. به این کمدی تراژیک این را هم اضافه کنید که متأسفانه بیشتر اساتید هیئت های علمی رشته های انسانی ما نیز تفکراتی غرب گرا دارند و بسیار پیش می آید که با همه ادعای آزادی بیانشان برای دانشجویانی که از نظر فکری با آنها زاویه داشته باشند خصوصاً در آزمون دکترا مشکل تراشی می کنند و به سختی اجازه می دهند چنین دانشجویانی به عضویت هیئات علمی در آیند. البته در بسیاری از موارد هم اینگونه دانشجویان قبل از اینکه کار به مسائل و مصائب اینچنینی برسد خود استحاله شده اند و همرنگ جماعت و ... که سرگذشت تعداد زیادی از اصلاحاتچی های افراطی و در رأس همه آنها حجاریان شاهد این مدعاست.

این مسائل موجب شده تا جریان علمی دانشگاه های ما به دوری باطل دچار گردد. به نحوی که از سویی اکثر دانشجو ها غرب گرا بار می آیند و از سوی دیگر جلوی رشد و پیشرفت افرادی که با این تفکرات مخالفند نیز گرفته می شود. نتیجه اینکه اساتید آینده هیئات علمی دانشگاه ها هم از همین طیف فکری خواهند بود و به تبع؛ کتاب ها به همین شکل کنونی و دانشجویان آینده نیز پای درس همین اساتید خواهند نشست و از همین کتب تغذیه فکری خواهند شد و این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت چنانکه سالهاست داشته است. خروجی این وضعیت؛ انبوه اساتید، نظریه پردازان، محققان و دانشجویان غرب باور از یک سو و خروار خروار کتب، تحقیقات، پژوهش ها و پایان نامه های غرب محور از سوی دیگر است. در نتیجه این اوضاع؛ تولید علم اسلامی بومی به مثابه اولین و اصلی ترین گام ایجابی در راه تحول علوم انسانی، همواره با دو مانع بسیار بزرگ روبرو بوده است. آن دو مانع فقر شدید جامعه علمی ما در دو حوزه محققین و منابع تحقیق علوم انسانی می باشد. محققینی که به ضرورت این تحول و آن تولید علم معتقد باشند و منابع تحقیقی که در این راستا و در مقاطع علمی مختلف به عنوان مآخذ درجه اول قابل استفاده باشند. این در حالی است که حتی اگر کسی هم بخواهد در این وانفسای علمی خلاف جریان موجود حرکت کند در محافل علمی دانشگاهی و غیر دانشگاهی به حاشیه رانده می شود و مهجور می گردد.

اینگونه است که حتی ایجابی ترین بعد مدیریت در حوزه علوم انسانی که همانا تولید علم می باشد نیز در حال حاضر به مشکلاتی گره خورده که بدون دخالت مستقیم و سلبی حاکمیت برطرف نمی گردند. بنا بر این نظام علمی کشور ناگزیر است برای غلبه بر دور باطل موجود و شروع یک نهضت تولید علم، جهت تحولی اساسی در علوم انسانی، حداقل در این دو حوزه ی «سر فصل های درسی» و «اساتید» در دانشگاه ها با مدیریتی حاکمیتی، سازو کارهای غلط فعلی را اصلاح نماید. البته این حداقل کاری است که می بایست در کوتاه مدت انجام گیرد لیکن در میان و بلند مدت کلیت ساختار علمی و آموزشی باید تغییرات بنیادین یابد. چرا که این ساختار برای محتوای فعلی و بر اساس آن شکل یافته و اگر قرار بر اصلاحات اساسی در حوزه علوم انسانی باشد می بایست تغییر یابد که کلٌ یعمل علی شاکلته.2

البته در حال حاضر نیز سیاست های کلی برای عملی شدن مدیریت حاکمیتی در حوزه علوم انسانی توسط مجامع تصمیم گیرنده تصویب و ابلاغ گردیده است. به عنوان مثال می توان به سیاست های کلی برنامه پنجم توسعه اشاره نمود که در بخشی از این سند بالادستی اینگونه آمده است: «تحول و ارتقاء علوم انسانى با: تقویت جایگاه و منزلت این علوم، جذب افراد مستعد و با انگیزه، اصلاح و بازنگرى در متون و برنامه‌ها و روش‌هاى آموزشى، ارتقاء کمى و کیفى مراکز و فعالیتهاى پژوهشى و ترویج نظریه‌پردازى، نقد و آزاداندیشی.»3 لیکن متأسفانه مانند بسیاری دیگر از سیاست های کلان و البته حیاتی نظام، این سیاست ها نیز عملی نشده اند. پس اگر فرضاً سیاست های مورد نیاز جهت تحولی مطلوب در علوم انسانی به تأیید و تصویب مراکز و گلوگاه های تصمیم ساز یا تصمیم گیر نظام آموزشی و علمی کشور نیز برسد ولی فقط در متون اسنادی بالا دستی مانند نقشه جامع علمی کشور یا برنامه های پنج ساله توسعه محدود بماند و اجرایی نشود فایده ای به حال علوم انسانی دانشگاهی ما نخواهد داشت. لذا می بایست هم این عزم در دست اندر کاران امر از جمله وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گیرد که سیاست های مقتضی آن را با دیدی کارشناسانه و نه محافظه کارانه اتخاذ و تصویب نمایند و هم تصمیمات مذکور عملیاتی شده و به منصه ظهور درآید. که این دو امر نیز به نوبه خود بدون اعتقاد عمیق مسؤلان ذی ربط به ضرورت تحول در علوم انسانی و بصیرت علمی ایشان مقدور نخواهد بود.

پی نوشت:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید دانشگاه‌ها، 8/6/1388.

2. قرآن کریم. سورة الاسراء. آیه 84.

3. «سیاست هاى کلى برنامه پنـجم توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگی جمهورى اسلامى ایران» ابلاغی توسط مقام معظم رهبری مورخ 21/10/1387.

علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۱۳ ق.ظ، ۵ نظر

«با حاشیه‌زنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمی‌شود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتاً همین روبناهای سکولار از آب در می‌آید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او می‌روید و در اختیار پژوهنده قرار می‌گیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است.»1

اخیراً مطالب فراوانی در خصوص ضرورت بازنگری در علوم انسانی نوشته شده و رسانه ملی نیز برنامه های گوناگونی در این زمینه به نمایش درآورده است. اولین نکته ای که در مورد این نوشته ها و آن برنامه ها نظر نگارنده را به خود جلب نمود محافظه کاری و نگاه حداقلی آنها به موضوع بسیار مهم تحول در علوم انسانی بوده است. چنانکه در برنامه ها و نوشته های مذکور معمولاً محل بحث اصلی به کلی گم می شود و متأسفانه برخی نویسندگان و نظریه پردازان چنان موضوعاتی فرعی را به عنوان مسئله اصلی تحول در علوم انسانی جا می زنند که مخاطب هم فراموش می کند آنچه به واقع موجب این همه جنگ و جدال شده چه بوده است!

توضیح اینکه آنچه در این برنامه ها و نوشته ها به عنوان دلیل اصلی ضرورت تحول و بازنگری در علوم انسانی مطرح می شود غالباً «بومی سازی» علوم انسانی است و نه «اسلامی سازی» آن!

بعضاً هم موضوعاتی، بسیار پرت تر از این که بسیار بدیهی و بی نیاز از بحث و جدلی با این کمیت و کیفیت هستند به عنوان محل اصلی بحث تحول در علوم انسانی در نظر گرفته شده و کارشناسان محترم نیز با مهارت تمام و البته تجاهلاً، تمام مدت برنامه را به مباحثه و مجادله درباره آن موضوعات بدیهی پرداخته و نویسندگان گرامی نیز تمام طول نوشته را به قلم فرسایی می گذرانند! به عنوان مثال گاهی علت ضروری بودن تحول مذکور را اینگونه بیان می نمایند که «بالأخره هر علمی نیازمند پویایی است و به طور طبیعی هر چند مدت به این قبیل بازنگری ها احتیاج است» و ... .

در اینگونه برنامه ها و نوشته ها به مسائل دیگری نیز کمابیش اشاره می شود. مانند مذمت ترجمه گرایی صرف در حوزه علوم انسانی، ناکارآمدی این علوم در جامعه ما، عادت کردن دانشجویان ما در این حوزه به حفظیات و به میزان بسیار کمی به قدری که به ژست روشنفکری و بی طرفی علمی کارشناسان و نویسندگان محترم بر نخورد نیز به مذمت غیر اسلامی بودن علوم مذکور! ‌البته به شکلی کاملا ً کنترل شده و بسیار محتاطانه و با هزار قید و حد و توضیح که نکند خدای ناکرده از میان گفته ها و نوشته هایشان انقلاب فرهنگی دیگری سر برآورد.

با همه این اوصاف محور غالب اینگونه مباحث همان مسئله «بومی سازی» علوم انسانی است که اشاره شد. حال سؤال اساسی اینجاست که آیا به واقع مشکل اصلیِ علوم انسانی غربی که موجب ناکارآمدی و حتی مضر بودن آن برای جامعه ما و جوامع خودشان شده، صرفاً غیر بومی بودن آن علوم می باشد؟! آیا فصل افتراقی که از نظر رهبری معظم، تمایز دهنده این علوم با آنچه باید باشد است، فقط و فقط خاستگاه غیر ایرانی علوم انسانی غربی است؟! مسلماً اینگونه نیست. حضرت آقا هرجا نامی از تحول در علوم انسانی آورده اند همواره تعابیر متشابهی از قبیل بومی سازی و مانند آن را با پسوند و پیشوند های محکم اسلامی تبیین فرموده اند که برای این موضوع قرائن و شواهد فراوانی در سخنان و رهنمودهای معظم له وجود دارد. اصولاً این بحث بومی بودن و غیر بومی بودن که در فضای سکولار غرب هم مدتهاست مطرح شده و البته تا کنون هم به هیچ نتیجه ای نرسیده و علوم انسانی در غرب همچنان تحت تأثیر موج جهانی شدن در حال بیشتر همگن شدن است! علاوه بر این منطقاً چه لزومی دارد علوم انسانی فرهنگ های مختلف بالضروره گزاره ها، نظریه ها و قواعدی متفاوت داشته باشند؟ در واقع بومی سازی علوم انسانی هیچ پشتوانه عقلی و استدلالی ندارد. مگر به این موضوع قائل شویم که علوم انسانی ماهیتی متکثر دارند که این مدعا نیز فقط از یک اندیشه تکثرگرا از نظر معرفتی بر می آید.

بنابر این نظر اگر ما بتوانیم علومی بر مبنای فرهنگ بومی خود تهیه و تولید نماییم؛ تمامی مشکلاتمان در این حوزه مرتفع خواهد گردید! این شیوه نگریستن به علوم انسانی بدین معنی است که همه علوم انسانی شرق و غرب عالم اگر با توجه به زمینه های فرهنگی و بومی شان طرح ریزی شده و نسج یابند می توانند به خوبی از پس وظایف و مسئولیت هایشان در قبال جوامع مبداء خود بر آیند. بر این اساس به عنوان مثال فلسفه قاره ای برای اروپا همانقدر مشکل گشاست و به قولی جواب می دهد که فلسفه انگلیسی برای آمریکا و أحیانا فلسفه اسلامی برای ایران و ... .  اصولاً این سخن تکثرگرایانه، خود از محصولات مسموم علوم انسانی غربی است.

این در حالی است که ماهیت غالب علوم انسانی، واحد و جهانی است و بلاشک در مواردی که موضوع یا مسائل اصلی یکی از آن علوم، مشتمل بر فرهنگ یا عوارض ذاتی آن نباشد؛ مبادی، مقاصد و روش شناسی آن علم ربطی به تفاوتهای فرهنگی جوامع نخواهد داشت. به عنوان مثال در علومی مانند فلسفه، کلام، اقتصاد، علوم سیاسی و مانند آنها دستیابی به تعاریف و قواعد بنیادینی که ورای تمایزات فرهنگی برای همه افراد و جوامع بشری راه گشا باشند چه ایرادی دارد؟! اصلاً در بعضی از این علوم، قواعد و گزاره های غیر بنیادین نیز به هیچ وجه متأثر از تمایزات فرهنگی نیستند. در مابقی علوم انسانی نیز اگر تفاوتی بین جوامع مختلف وجود داشته باشد، اکثراً نه در صدور احکام و نظریات علمی بلکه در پیدا کردن مصادیق و یا نحوه به کار بردن آنهاست. آری علوم انسانی جهان شمول است و با این وجود باید اسلامی شود. نه به خاطر اینکه ما مسلماًنیم و برای ارضای تعصبات مذهبی مان؛ بلکه به دلیل حقانیت و جهانی بودن اسلام به مثابه دستورالعمل الهی زندگی فردی و اجتماعی انسان در تمامی اعصار. حقانیتی که اگر حداقل در دانشگاه های خودمان مجالش فراهم گردد عقلاً قابل اثبات است.

پر واضح است که نگارنده قصد انکار مطلق تأثیر تمایزات فرهنگی بر علوم انسانی را ندارد ولی معتقد است در نظر گرفتن این تمایزات به تنهایی و ضرورتاً نمی تواند علوم انسانی را به سر منزل مقصود برساند. سرمنزلی که همانا دستیابی به حقیقت یا نزدیکترین پاسخ به آن در حوزه های مختلف علمی مرتبط با انسان است. و درست از همین جاست که اختلافات اصلی ما با غرب در حوزه علوم انسانی آغاز می شود. در واقع اختلافاتی که به غلط در بومی و غیر بومی بودن علوم انسانی جستجو می شود را باید در مبادی و مقاصد این علوم جستجو نمود.

منظور از مبادی علوم انسانی، پارادایم معرفت شناختی حاکم بر آن و منظور از مقاصدش نیز نحوه نگرش به غایت علم می باشد. این دو موضوع و موضوعاتی بنیادین از این دست هستند که چارچوب کلی ماهیت علوم انسانی غرب را شکل داده اند. ریشه های چارچوب ماهوی مذکور را می توان در نظریات فلاسفه ای مانند بیکن و دکارت جستجو نمود. پس از تحولاتی که در قرن شانزدهم میلادی توسط این دو نفر در مبادی و مقاصد علمی غرب صورت گرفت ماهیت علم نزد غرب به کلی متحول شد. قبل از بیکن اکابر بشر، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی بیکن نظریه علم معطوف به قدرت را مطرح نمود و مقصد نهایی علم را تسلط بر ماده و طبیعت بیان کرد.2 این در حالی است که علم در اسلام معطوف به حقیقت است و لذا تعلیم و تعلم در اسلام امری مقدس می باشد.

دکارت نیز به نوبه خود تأثیرات عمیقی در ماهیت علوم جدید بر جای گذاشت. هرچند وی قصد داشت تا بر شک گرایی معرفتی خود غلبه یابد ولی ره آورد معرفت شناسی متزلزل وی برای غرب چیزی جز شک و تردید مشدّد نبود. لذا نحوه نگرش غرب به مقولات بسیار بنیادینی مانند حقیقت، رابطه حقیقت با علم و دانش، امکان دست یابی به حقیقت و ابزار این دست یابی به کلی با نظام علمی اسلامی متفاوت است و پرواضح است که نظام های معرفت شناختی متفاوت، هستی شناسی ها، انسان شناسی ها، روش شناسی ها و نهایتاً منظومه های علمی متفاوتی را پدید می آورند. علوم انسانیِ بر مبنای یک معرفت شناسی نسبی گرا و یا شک گرا مسلماً با علوم انسانیِ بر مبنای معرفت شناسی واقع گرا تفاوت ماهوی خواهد داشت و همچنین است تفاوت علوم انسانی بر مبنای دو جهان بینی الهی و مادی و دو انسان شناسی اسلامی و اومانیستی و ... .

الغرض؛ تفاوت اصلی علوم انسانی غربی را با آنچه باید باشد می بایست در بنیادهای شکل دهنده ماهیت فعلی آن جستجو نمود و نه در تمایزات فرهنگی ما با غرب. آنچه بسیار قبل تر و بیشتر از تمایزات فرهنگی بر ماهیت علوم انسانی تأثیر گذار است؛ همین اختلاف در نحوه نگرش به غایت علم در کنار اختلافات عمیق و مبنایی معرفت شناختی است. اینگونه مفاهیم بنیادین، به هیچ وجه ارتباطی با تفاوت های فرهنگی ما با غرب ندارند لیکن بلاشک تحت تأثیر بسیار عمیق و گسترده عقلانیت دینی و مذهبی ما هستند که به اعتقاد ما دین خاتم و مذهب بر حق است و راه و رسم صحیح زندگی فردی و اجتماعی انسان می باشد. به عنوان مثال در یک پارادایم علمی اسلامی در اکثر علوم انسانی - به جز علوم صرفاً عقلی - مفهوم «وحی» به عنوان مهمترین منبع معرفتی مطرح است. حتی نحوه نگاه ما به عقل نیز با بسیاری از مکاتب غربی مانند پوزیتیویسم که منابع معرفتی را محصور در حواس پنجگانه می داند متفاوت می باشد. از جهت دیگر عقل در اسلام بر خلاف غرب، عقل ابزاری صرفاً معطوف به ماده نیست. همین تفاوت ها تا اعماق جهانبینی، ‌هستی شناسی،‌ انسان شناسی و حتی  علم شناسی و روش شناسی ما امتداد یافته است. ولی فرهنگ در خصوص این موضوعات اساسی که سمت و سوی یک منظومه علمی را مشخص می نمایند، اصلاً ادعایی ندارد که تأثیری داشته باشد.

ممکن است گفته شود و به کرات هم گفته شده با توجه به اینکه مفهوم بومی بودن ریشه در فرهنگ و تمایزات فرهنگی جوامع دارد و یکی از عناصر متشکله فرهنگ بی تردید دین و مذهب است پس اگر ما بنای بازنگری در علوم انسانیمان را بر مبنای بومی بودن قرار دهیم، حق اسلام را نیز اداء نموده ایم. این سخن به هیچ عنوان پذیرفته نیست چرا که در این صورت نقش اسلام را از فصل افتراق اصلی علوم انسانی متداول با علوم انسانی مطلوب به نقشی حداقلی به عنوان تنها یکی از عناصر فرهنگ بومی تنزل داده ایم. تازه آن هم اگر با عناصر دیگر فرهنگی مان تزاحم و تضادی نداشته باشد که البته بعضاً دارد. در حالی که هیچ یک از عناصر متشکله فرهنگ ما مانند اسلام منجر به آن اختلافات عمیق و مبنایی که ذکرشان گذشت نمی گردند و اصولاً همان اختلافات مسبب ناکارآمدی علوم انسانی در جامعه امروز ما و حتی جوامع غربی شده اند. علاوه بر این چنانکه ذکرش گذشت تز بومی سازی علوم انسانی برگرفته از یک خاستگاه معرفتی تکثرگراست و حال آنکه اسلامی سازی علوم انسانی بر مبنای اعتقاد به حقانیت علی الاطلاق مبانی اسلامی است.

ضمناً معضل ناکارآمدی علوم انسانی غربی صرفاً دامنگیر جامعه ما نیست و علوم انسانی فعلی درد چندانی از جوامع غربی نیز دوا ننموده است. البته این قلم به هیچ وجه قصد انکار همه دستاوردهای غرب در زمینه علوم انسانی را ندارد ولی از یک نمای کلی، علوم انسانی غربی، انسان غربی را انسان تر که نکرده هیچ؛ بر سرعت سقوط و هبوط وی نیز افزوده است. فلسفه غرب تا کنون چه کمکی به انسان سردرگم و حیران غربی برای شناخت حقایق هستی نموده است؟! روانشناسی غرب به چه اندازه توانسته دانشمندان غربی را با انسان دو ساحتی آشنا نماید؟! جامعه شناسی غربی چقدر در رفع معضلات اجتماعی میان زیر بنا و روبنا و کلا بنای جوامع غربی موفق بوده؟! علوم سیاسی غربی به چه اندازه در جلوگیری از قتل و جنگ و خونریزی در شرق و غرب عالم توفیق یافته؟! الهیات هم که خدا رحمتش کند و ... .

با همه این اوصاف متأسفانه ما حتی در همین ایامی که بحث بازنگری علوم انسانی غربیمان مطرح است نیز به کرات و از زبان و قلم کارشناسان حتی بعضاً مذهبی و انقلابی، این بیان طوطی وار را در رسانه ها می شنویم و می خوانیم که علوم انسانی غربی برای جوامع غربی البته کارآمد بوده است!! جمله کوتاهی که ریشه در ضعف عمیق مبنایی این آقایان و مقهور بودن ایشان در مقابل زرق و برق و جوسازی تبلیغاتی غرب دارد. اصولاً تخفیف و تقلیل مبحث مهم و بسیار حیاتی تحول و بازنگری در علوم انسانی توسط این آقایان نیز از همین روست و این به هیچ عنوان وضع مطلوبی نیست.

توجیه دیگری نیز در راستای نهادینه کردن بومی سازی به جای اسلامی سازی علوم انسانی صورت گرفته است. این توجیه را به وضوح می توان در ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ملاحظه نمود. در بند چهارم این بیانیه چنین پیشنهاد شده است: «تقدم بحث بومی کردن علوم انسانی بر اسلامی کردن علوم با توجه به دسترس پذیرتر بودن، فراگیر بودن و وفاق بیشتر بر موضوع اول.»3 این سخن نیز تنها ظاهری زیباتر و مصلحت آمیزتر ار توجیهات قبلی دارد و تأسف بارتر اینکه از جانب پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شده است. به واقع چرا باید شأن و ارزش نفس علم، در جامعه علمی ما به قدری تنزل یافته باشد که آنچنان پژوهشگاهی اینچنین، حقیقت دانش را فدای تنبلی علمی خود و دیگران نموده، به دسترس پذیرتر بودن بومی سازی علوم انسانی نسبت به اسلامی سازی آن تمسک جوید! آیا تراژیک تر از این کمدی سراغ دارید که صاحب عزای اصلی وضعیت اسفناک فعلی برای تحولی بنیادین در علوم انسانی متداول که مبانیش غربی است به غربی ترین براهین قابل تصور مانند احتجاج بر فراگیر بودن و مورد وفاق بودن یک پارادایم فکری استناد نموده و حقیقت علم را اینگونه به مسلخ رأی اکثریت ببرد! آیا این «مغالطه توسل به کثرت»، خود از محصولات فکری و علمی ناقصه الخلقه وضعیت ناگوار فعلی علوم انسانی نمی باشد! این راهکاریست که توسط پیش قراولان علمی ما برای تحول در علوم انسانی پیشنهاد شده است.

اگر ژنرال های علمی ما بخواهند اینگونه منفعلانه و از موضع ضعف به وضع حاضر بنگرند، محال است بتوانند به آن حرکت عظیم مورد نیاز علوم انسانی توفیق یابند. حرکت عظیمی که به واقع نیازمند تلاشی انقلاب گونه است و به طور قطع اگر مخلصانه انجام گیرد ثواب جهاد خواهد داشت.


پی نوشت:
1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی،2/11/1385

2. دژاکام، علی. 1384. تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مطهری. قم. نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، چاپ اول. ص 151.

3. «در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شد؛ ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی». روزنامه کیهان. 28/7/1388. شماره 19490.
+ صفحه پرونده تحول در علوم انسانی در وبلاگ بنده 

دوران پیاده نظام دانشجویی سر آمده!

محمد دهداری، شنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۲۳ ق.ظ، ۱۴ نظر

غالبا اینگونه تصور می شود که ماجرای سوء استفاده برخی از احزاب از بعضی دانشجویان جهت نیل به اهداف مشروع و نامشروع سیاسی شان به سال های دولت اصلاحات و فضای بـــاز! سیاسی که به برکت سیاست های بی چارچوب آقای خاتمی تجربه کردیم باز می گردد. لیکن این تصوری اشتباه و ناشی از ضعف حافظه تاریخی ماست.
مسن ترها خوب به خاطر می آورند زمانی را که دانشگاه های ما به سنگری برای مبارزه مسلحانه با انقلاب نوپامان بدل شده بود تا جایی که گروهکها و منافقین موجب تعطیلی دانشگاه ها گردیدند. مسلما نمی توان گفت کسانی که در آن جریانات سال های اول انقلاب سردمداران این انحرافات بودند با کسانی که ملعبه قرار گرفته بودند کیفیتا به یک اندازه مقصر بوده اند. مسئله آنجا ابعاد کریه تری می یابد که بدانیم از نظر کمی نیز این سردمداران بسیار کمتر از پیروان آن انحرافات بوده اند. به عبارت دیگر و همیشه؛ در جریان یارگیری های دانشجویی برای جریانات و احزاب سیاسی-فکری، تعداد معدودی دانشجو یا دانشجوی سابق منفعت طلب که با آن جریانات و احزاب پیوند ارگانیک دارند، تعداد زیادی دانشجوی کم اطلاع و پراکنده را در جهت اهداف و امیال حزب یا جریان متبوع خود سازمان می دهند. این قاعده در سال های اخیر هم به انحاء مختلف تکرار شده است.
به طور کلی دوران دانشجویی هر فرد با شاخصه هایی گره خورده است که محیطی مناسب برای اینگونه سوء استفاده ها فراهم می آورد. از آن جمله می توان به احساس استقلال فکری و اجتماعی که فرد با دانشجو شدن در خود حس می نماید اشاره نمود یا این واقعیت نه چندان دلچسب که این دوره معمولا با انفجار احساسات همراه است یا تمایل شدیدی که هر انسان در این مقطع سنی به ایفای نقش در کارهای گروهی در خود مشاهده می کند و از همه مهمتر احساس اعتماد به نفسی برای اظهارنظر در مورد هر کس و هر چیز و به تبع آن گرایش به تفکر همواره انتقادی که فی نفسه چیز بدی نیست ولی گاهی آنقدر غلیظ می شود که موجب تبدیل اعتراض به یک ارزش بنیادین می گردد. همه این مولفه ها اگر در جای خود و به اندازه و بطور صحیح استفاده شوند ابزار پیشرفت دانشجویان را فراهم می آورند ولی در غیر این صورت می توانند بستری باشند برای سوء استفاده کسانی که می خواهند نظرات و ایده های خود را به نام دانشجو و دانشگاه ترویج کنند.
البته پیدایش جریان پیاده نظام پروری در دانشگاه ها را نمی توان فقط به گردن این خصیصه ها انداخت بلکه شاید بیش از این مسائل، اوضاع اجتماعی سال هایی که یارگیری های مذکور کلید خوردند و سوء استفاده جریانات سیاسی و فکری نابهنجار از این اوضاع، موجب شد تا برخی دانشجوها به دام انها افتند. توضیح اینکه قبل از روی کار آمدن آقای خاتمی و بــــاز!ندگی فضای سیاسی کشور، به دلیل مشکلات فراوان اقتصادی- سیاسی که حتی با هشت سال سازندگی! دولت آقای هاشمی، هنوز هم حل نشده باقی مانده بود، نوعی نارضایتی همه گیر در قشر دانشجو شکل گرفت که فضای دانشگاه ها را جهت پیاده نظام پروری در جهت اهداف هر گونه تفکر انتقادی سازنده یا مخرب مساعد ساخت.
هر چند در آن سال ها دولت سازندگی با مشکلات فراوان مانند استان های مخروبه و جنگ زده، جو امنیتی ناشی از اوضاع پس از جنگ، تحریم های کمرشکن اقتصادی و ... مواجه بود ولی نمی توان تاثیر سوء اشتباهات فاحش فرهنگی، اقتصادی و سیاسی این دولت را در ناهنجاری هایی که تنها یکی شان در دانشگاه ها نمود پیدا کرد نادیده گرفت. البته این سوء تاثیر تا آن زمان در حد فراهم کردن بستر این ناهنجاری ها محدود بود و آن دستی که به این انبار باروت جرقه زد دست سردمداران جریانی بود که در انتخابات سال 76 بهترین بهره را از این نارضایتی های دانشجویی برد و بیشترین سوء استفاده را نیز انجام داد. سال های آخر دولت آقای هاشمی فضای دانشگاه ها به نحوی با نارضایتی پیوند خورده بود که بسیاری از دانشجویان مذهبی نیز از وضعیت موجود ابراز ناراحتی می کردند و حلقه تنگ نیروهای سیاسی متدین نیز به این انتقادِ از خود دامن می زد و از جهت دیگر ابراز این انتقادات در آن فضای امنیتی که شاید میزانی از آن لاجرم بود نیز عواقب سختی در پی داشت. اینگونه بود که شعارهای آقای خاتمی با استقبال گسترده دانشجویی مواجه شد. بالاخره ایشان روحانی هم بود و عضو مجمع روحانیونی که زمانی یاران نزدیک امام(ره) بودند. حتی کسانی که از نظر اعتقادی با دگراندیشی های اصلاح طلبان جمع نمی شدند نیز با این قبیل توجیه ها، انرژی فرو خفته خود را جهت اصلاح! وضع موجود آزاد می کردند. این قشر از دانشجوها که از نظر کمی اکثریت قابل توجه فعالان سیاسی معترض به وضع موجودِ دانشگاه ها را تشکیل می دادند پس از بُُر خوردن در تشکل های سیاسی همسو با احزاب و جریانات منتقد، بیشترین کمک را به آقای خاتمی برای کسب کرسی ریاست جمهوری نمودند. چرا که هم پیالگان تفکرات اعوجاجی و التقاطی اصلاح طلبها در میان دانشجو ها همیشه در اقلیت بوده اند و به تنهایی کاری از دستشان بر نیامده است(و دقیقا به دلیل همین در اقلیت بودن است که ما در تشکلی افراطی مانند دفتر تحکیم هم شاهد انشعاب های اعتقادی بوده ایم).
متاسفانه اکثر دانشجویانی که از نظر اعتقادی اشتراک چندانی با دولت مردان اصلاحات و هواداران و منتسبین به آنها نداشتند شاید به این دلیل که کار تشکیلاتی با همه فوایدش، به طور معمول ایجاد تعصب و اینرسی فکری می کند، حتی پس از دیدن بی حرمتی ها و اجحاف هایی که در حق دین و مقدسات در آن دوران صورت گرفت نیز از مواضع سیاسی خود کوتاه نیامدند. مواضعی که بیشتر مواضع لیدرهای خارج از دانشگاه بود که توسط نوچه هاشان (مسئولین تشکل های افراطی) به قاطبه دانشجویان منتقد و کم اطلاع- اگر نگوییم بی اطلاع دیکته می شد، تا مواضع خود داشجویان. هرچند این مواضع در ابتدا و معمولا نه اعتقادی بود و نه از آن خود این دانشجویان ولی متاسفانه و اندک اندک جو به شدت سیاست زده دوران اصلاحات دنیایی وارونه را شکل داد که در آن سیاست راهنمای دیانت گردید و مواضعی اعتقادی و در تقابل با اسلام را برای بسیاری از پیاده نظام های دانشجویی و بعضا هم غیر دانشجویی اصلاح طلبان  به دنبال آورد.
خوشبختانه سالهایی که بر ما گذشت و تندروی های روزافزونی که به خیال فاصله گرفتن ملت ایران از آرمانهای اسلامی خود در قالب عبور از ارزشهای دینی – سیاسی مطرح شد از باب عدو شود سبب خیر ... از طرفی و از طرف دیگر تلاش روشنگران عرصه اندیشه و سیاست در راستای اثبات این واقعیت مهم که دگراندیشی ها و کج روی های سیاسی اکثر جریانات به اصطلاح اصلاح طلب، ریشه در اعوجاج های دینی آنها دارد، موجب شده است تا اکنون دیگر آن فضای غبارآلود اعتقادی و سیاسی وجود نداشته باشد و مرزبندی حرف هایی از جنس شعارهای سیاسی آقای خاتمی و بیشتر و مهمتر از آن، افاضات! معرفت شناسانه، فیلسوفانه و متکلمانه اطرافیان و طرفداران ایشان با آنچه متدینین جامعه در دانشگاه و خارج از آن در پی آن هستند روشن و واضح گردد. دیگر نمی توان حتی با حرف هایی دو پهلو از جنس فرمایشات آقای موسوی یکی به نعل اعتقادات و تمایلات مذهبی مردم زد و یکی به میخ تندروی ها و دگر اندیشی های هم حزبی ها. اکنون دیگر هر که اندک بینشی داشته باشد در بازار سیاست، سره را از ناسره تشخیص تواند داد، دیگر به سختی می توان دانشجو را آلت دست قرار داد، دیگر دوران شعبان بی مخ بازی های 18 تیری گذشته، دیگر نمی شود به نام دانشجو به مقدسات توهین کرد.
البته به شرط آن که همان اندک بینش وجود داشته باشد.

توسعه بومی یا توسعه غربی، مسئله این است!

محمد دهداری، پنجشنبه، ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۶:۳۱ ب.ظ، ۶ نظر

مقام معظم رهبری در کردستان

رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در سخنرانی های اخیر خود بعد از نامیدن دهه ی چهارم انقلاب اسلامی به «دهه ی پیشرفت و عدالت» در فرصتهای مختلف به تبیین شاخصه های این هدف و مسیر نیل به آن پرداخته اند. در این میان جمع های دانشگاهی و دیدارهای دانشجویی سهم عمده بیانات معظم له را در این خصوص به خود اختصاص داده است. مقام معظم رهبری در دیدار با دانشگاهیان دانشگاه فردوسی مشهد، یزد، شیراز و اخیرا در دانشگاه کردستان در همین رابطه مطالب بسیار مهمی بیان نموده اند.
نظریه پردازی برای دولت اسلامی، تبیین تفاوت های جهانبینی اسلام و غرب و لزوم بازتعریف الگوی توسعه اسلامی و تشریح شاخصه های الگوی غربی پیشرفت و تناقضات آن با اسلام و ... از اهم مواردی است که ایشان در این دیدارها به بسط و شرح آنها پرداخته اند.
نکته کلیدی و مهمی که رهبری در دیدار اخیر با دانشگاهیان کردستان بر آن تاکید نمودند و موضوع این نوشته است تبیین مختصات و الزامات الگوی حقیقی پیشرفت است. نکات بسیار دقیقی که ایشان در تشریح مرزبندی مفهوم پیشرفت از منظر دو جهانبینی مادی و الهی بیان نمودند برای تحلیل آنچه بر سر جامعه ما، علی الخصوص اقتصاد ما آمده و جهت ترسیم مدل و الگوی اسلامی، ملی و بومی پیشرفت بسیار راه گشاست. همانگونه که حضرت آقا فرموده اند مفهوم حقیقی پیشرفت با مفهوم رایج غربی آن تفاوت ماهوی دارد. این همان تفاوت بنیادین و بسیار مهمی است که سالهاست در سطح کلان مدیریت کشور ما مغفول مانده و متاسفانه موجب خسارات عدیده فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شده است. از خاطر نبرده ایم دوران سلطه تکنوکراتیزم بر دولت سازندگی و نیز دوران استیلای تفکر اقتصاد و سیاست بشدت باز! بر دولت اصلاحات را که تحت تاثیر موج جهانی شدن - به مثابه پیچ و مهره قرار گرفتن کشورهای پیرامونی برای حرکت روبه جلوی ماشین سرمایه کشورهای مرکز - ما را به قهقرای تجمل زدگی، مصرف گرایی و فاصله گرفتن از الگوی حقیقی پیشرفت سوق دادند. الگویی که در آن همانگونه که آقا اشاره فرمودند انسان را دو  ساحتی ببینند، نه به عنوان یک موجود صرفا مادی؛ الگویی که در آن شرایط تاریخی، جغرافیایی، سیاسی – انسانی و فرهنگی مان لحاظ شده باشد؛ الگویی که نه بر مبنای معرفتیِ ملحدانه و تکثرگرایانه و اخلاقیِ مبتذلانه ی غرب بلکه بر مبنای اعتقادی، توحیدی و اخلاقی، الهی شکل گرفته باشد؛ الگویی که در آن افزایش درآمد ناخالص ملی در کنار بی عدالتی و فاصله طبقاتی فاحش شاخص پیشرفت تلقی نشود؛ الگویی که در آن رابطه اقتصادی – سیاسی با کشورهای بزرگ، حتی به قیمت ذلالت و خدشه به استقلال، پیشرفت به حساب نیاید و الگویی که اگر از مدل توسعه غربی بهره ای هم می برد، فقط آنچه با اعتقادات بر حق اسلامی مان مانعه الجمع نیست را وام بگیرد.
متاسفانه در سالهایی که از انقلاب اسلامی پشت سر گذاشته ایم، محافل علمی ما علی الخصوص در زمینه علوم انسانی فاقد پتانسیل لازم برای طرح ریزی چنین الگوی بومی و ارزشی از پیشرفت و توسعه و نظریه پردازی و تولید علم مورد نیاز در این زمینه ها بوده اند. شاید یکی از مهمترین دلایل این فقدان عدم وقوع انقلاب فرهنگی حقیقی، آنگونه که مورد نیاز حوزه علوم انسانی دانشگاهی ماست، باشد. آخر چگونه می توان از دانشگاه هایی که در کلاسهای رشته هایی اساسی و مهمش مانند علوم سیاسی، اقتصاد، جامعه شناسی و ... فقط و فقط ترجمه هایی بدون حتی اندکی خلاقیت از آراء و نظریات متفکران غربی تدریس می شود، انتظار ارائه الگوی پیشرفت بومی و ارزشی داشت. در دانشگاه هایی که سیر ممالک توسعه نیافته در مسیر جهانی شدن به سوی مدل توسعه یافتگی غربی، همواره سیری جبری و گریزناپذیر تلقی می شود؛ در دانشگاه هایی که اساتیدش همراستا با تاکتیک  مزورانه غرب درمورد ارزشگذاری غربی بر مفهوم توسعه، تقسیم کشورها به توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته را وحی منزل می دانند؛ در دانشگاه هایی که حتی گاهی برخی دانشجویانش آنقدر از مرحله پرت می افتند که همصدا با میرزا ملکم های زمانه، دم از همرنگ شدن فرهنگمان با غرب برای حرکت به سوی توسعه یافتگی می زنند، در این دانشگاه ها نمی توان حتی به این راحتی ها از الگوی توسعه و پیشرفت بومی حرف زد، چه رسد به اینکه بخواهیم این الگو را طرح ریزی کنیم.
و چه بجا مقام معظم رهبری در فرمایشاتشان به این نکته مبنایی اشاره نموده اند که «تولید علم» از الزامات گفتمان جدید پیشرفت است و اینکه فرموده اند «باید شتاب حرکت علمی خود را در همه عرصه ها هر چه بیشتر افزایش دهیم و با نظریه پردازی در علوم مختلف از جمله علوم انسانی، به دانش بشری بیافزاییم و لازم است توجه به تولید علم در تبیین الگوی پیشرفت ملی مورد توجه کامل باشد». البته تاکید ایشان بر حل مشکلات علوم انسانی بارها در سخنان معظم له تکرار شده ولی متاسفانه یا گوش شنوایی برای شنیدن فرامین ایشان در میان مجریان امر نبوده است و یا دست توانایی برای برداشتن این وزنه سنگین از سر راه تولید علم بومی در کشور.
با توجه به آنچه که گفته شد و برهه ای از زمان که در آن قرار داریم و به انتخابات دهم نزدیک می شویم شایسته است اقشار مختلف جامعه علی الخصوص ما دانشجویان که همواره در نتیجه انتخابات مؤثر بوده ایم، بیش از پیش در فرمایشات مقام معظم رهبری تامل و تعمق نمایم و آنرا منهاج راه قرار دهیم. باید دقت کنیم و ببینیم شعارهای کاندیدا ها و مهمتر از آن عملکرد گذشته شان در زمینه های اقتصادی، سیاسی و علمی چه نسبتی با فرمایشات ایشان دارد. به امید اینکه رئیس جمهور آینده هر چه بیشتر در پیروی از خط مشی های مدبرانه معظم له کوشا باشد.
باشد که دیگر مانند آنچه در برخی دوره های گذشته رخ داد ندای هل من ناصر ایشان بدون لبیک نماند.

تکذیبیه!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۲۹ ق.ظ، ۱ نظر

حمایت دانشجویان دانشگاه آزاد از جاسبی دروغ محض است

چندی پیش همزمان با حضور معاونت هماهنگی دانشگاه آزاد، بیانیه ای تحت عنوان "بیانیه تشکلهای دانشجویی و هیئت های مذهبی دانشگاههای آزاد استان خوزستان" منتشر گردید؛ این بیانیه هر چند مورد استقبال هیچ یک از رسانه های خبری به جز دو رسانه وابسته به مسئولین دانشگاه آزاد-آنا و ایسکانیوز- قرار نگرفت اما بر خود فرض می دانیم جهت تنویر افکار عمومی و همچنین رفع اتهام از خود و حمایت از برادران و خواهرانمان که در دانشگاه ازاد مشغول به تحصیل می باشند و اعلام برائتی که متاسفانه به جهت فضای اختناق و فشارهای شدید سیاسی از یک سو و برخوردهای ضربتی انضباطی با دانشجویان عدالتجو از سوی دیگر برایشان مقدور نیست را اعلام کرده و نکات زیر را به گوش مردم بیدار جمهوری اسلامی ایران برسانیم:

طی پیگیری های به عمل آمده، مشخص گردید که هیچکدام از تشکل های فعال و دارای عقبه دانشجویی که حقیقتا نمایندگی دانشجویان این دانشگاه ها را به عهده دارند -هرچند که تعدادشان محدود است- از وجود چنین بیانیه ای خبر نداشته و طبیعتا جزو امضاکنندگان آن نبوده اند.

این درحالی است که این قبیل بیانیه ها که نمونه های مشابه آن در دیگر استان ها به چشم می خورد و نشان از یک سناریوی منسجم و سازمان یافته دارد و قصدی جز ایجاد فضای صرفاً سیاه نمایی و شانتاژکاری برای آن نمی توان متصور بود. گویا این نوع اقدامهای  فریبکارانه، شیوه های معمول دانشگاه آزاد می باشد زیرا که ما قبل از این هم  چندین بار شاهد نامه هایی با عناوین و امضاهای مجعول و همچنین حضور مرتبطان این دانشگاه  در برنامه های نقد با عنوان دانشجو بوده ایم، افرادی که بواسطه همین خوش خدمتی ها! به پست های ریاست و معاونت در واحدهای این دانشگاه رسیده اند!(همچنین)  عده ای پیاده نظام مکاران عرصه سیاست که غالباً در لباس مسئولین صرفاً گمارده شده در دانشگاه آزاد ظاهر می شوند و در مواجهه با مسئله درخواست نظارت بر عملکرد این مجموعه و پاسخگویی ریاست عالیه! این دانشگاه و رسیدگی به ابهامات و تناقضات و بعضاً تخلفاتی که به گوش می رسد، ساده لوحانه، کورکورانه و به هر نحو ممکن سعی بر القای حمایت کارکنان، دانشجویان و خانواده های آنها از این مدیریت سراسر سوال و ابهام را دارند. در حالی که ناگفته پیدا است که افراد مذکور این راه را جز به عبث نپیموده و جز روسیاهی خود چیزی را افزایش نمی دهند.
ما معتقدیم که دانشجویان دانشگاه های آزاد در استان خوزستان به عنوان فرزندان این ملت و برادران و خواهران حقیقی ما که از فرصت تحصیل در این دانشگاه استفاده می نمایند، همدل و همگام با همسنگران خود در پنج اتحادیه بزرگ دانشجویان در سراسر کشور به جهت بر آوردن و به صحنه کشاندن مقوله عدالت یکصدا و متحد خواهان شفاف سازی در خصوص وضعیت این دانشگاه هستند و سکوت امروزشان نیز به دلیل فضای خفقان، تاریک و ظلمانی حاکم بر این دانشگاه و همچنین عدم احساس امنیت به دلیل عملکرد ضعیف قوه قضائیه می باشد،چرا که امروز در نمونه ای فراگیر همه ما ماجرای تاسف آور و ننگین خانواده آقای هادوی و همچنین دانشجویانی که مورد شکایت دانشگاه آزاد قرار گرفتند را در خاطر داریم.
در پایان ما اعضای تشکل های دانشجویی استان خوزستان ضمن گرامیداشت ایام ا... دهه فجر و طی شدن سه دهه همراه با اقتدار از عمر با شکوه این انقلاب، با بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام روح ا...(ره) تجدید بیعت نموده و عمل به فرموده های ایشان و نهایت تلاش جهت تحقق عدالت را بر یکایک خود فرض دانسته و اعلام می داریم که تا نابودی و محو کامل تمامی جرثو مه های ضربه زننده به حقیقت انقلاب لحظه ای عقب نشینی نخواهیم کرد.

والسلام علیکم و رحمه ا... و برکاته

·     انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه شهید چمران اهواز
·     انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز
·     بسیج دانشجویی دانشگاه شهید چمران اهواز
·     انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر
·     بسیج دانشجویی دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر
·     بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور واحد اهواز
·     بسیج دانشجویی دانشکاه صنعت  نفت اهواز
پی نوشت:
+ لینک خبر در شبکه خبر دانشجو.
+ لینک خبر در وبلاگ یکی از بچه های دانشگاه ازاد اهواز.