سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جریان شناسی فکری» ثبت شده است

پدران معنوی عبدالکریم سروش

محمد دهداری، دوشنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۲۷ ق.ظ، ۷۱ نظر

عبدالکریم سروش

قبل نوشت:
در این نوشته قصد آن داریم تا با مروری بر تاریخچه کلام جدید و نیز سیری در نظریات آقای عبدالکریم سروش در باب کلام اسلامی و فلسفه دین، ریشه ها و سرچشمه های فکری ایشان را بشناسیم و در صورت امکان بشناسانیم.
لازم به ذکر است که در این یادداشت به نقد نظریات دکتر سروش نخواهیم پرداخت ولی در پنج یادداشت آینده، اهم نظریات وی را به تفصیل و به طور دقیق نقد و بررسی خواهیم نمود.
نوشتار:
قرون وسطی اصطلاحیست که در تقسیم بندی تاریخ اروپا معنی خاصی دارد. سالهایی که بواسطه سلطه مسیحیت تحریف شده و کلیسای منحرف به سالهای تاریکی اروپا نیز مشهور شده اند. اروپا در قرون وسطی شرایط بدی را تجربه می کرد. کلیسا به شدت خرافات را در میان مردم ترویج می نمود و با همه مظاهر علم در ستیز بود. دلیل اصلی این مقابله با علم و دانش را در تضاد ذاتی مسیحیت تحریف شده با عقل و دانش می توان جستجو کرد. گزاره های غیر معقول و خلاف واضحات علمی موجود در کتاب مقدس مانند مسطح بودن کره زمین، نظریه زمین محوری عالم، کشتی گرفتن خدا با یکی از پیامبران، ارتکاب فحشا از جانب یکی دیگر از پیامبران و... و از طرف دیگر دست یابی تدریجی علم بشر به گزاره هایی خلاف احکام کتاب مقدس، باعث شد تا کلیسا با بسیاری از دانشمندان از در تقابل درآید. کلیسا از این قبیل احکام و گزاره های کتاب مقدس با تمام قدرت دفاع و در جهت منافع سیاسی خود سوء استفاده می نمود. تا اینکه اندک اندک برخی از متفکران مسیحی بر آن شدند تا با ارائه نظریه هایی جدید، به جرح و تعدیل کلام مسیحی پرداخته، اروپا را از زیر سلطه کلیسای کاتولیک برهانند. این تلاشها با نهضت اصلاح دینی یا رفرمیزم که توسط کشیشی آلمانی به نام مارتین لوتر بنا نهاده و به پروتستانتیزم و سکولاریزه شدن مسیحیت منجر شد، آغاز گشت. بدین وسیله پایه های رنسانس در اروپا بنا نهاده شد.
پس از ورود به عصر روشنگری، غرب دچار نوعی علم زدگی شد. ‌مبانی تفکر غرب به کلی دین پیرایی گشته و غربیانِ فراری از سختگیری های کلیسا، اینبار به دام علم گرایی و تجربه گرایی افتادند. مکاتبی که از جهتی موجب پیشرفتهای علمی غرب شدند ولی از جهت دیگر غرب را از انسانیت، ارزش و معنا تهی ساختند(البته آنچه این مکاتب از خیرات و برکات برای اروپا داشتند ذاتی آنها نبود. دلایل فراوانی باعث شد تا این پیشرفتها به این مکاتب منتسب شوند که این موضوع از بحث ما بیرون است). در این دوران خدا محوری مورد ادعای کلیسا جای خود را به انسان محوری داد و غرب چنان در این جهت افراط کرد که آگوست کنت، مُبدع اومانیزم، بعدها و در قرن نوزدهم معابدی را برای عبادت انسان بنا نمود.
از این زمان به بعد متکلمان مسیحی به فکر چاره ای برای جوامع خود افتادند. آنها  با دو مشکل مواجه بودند؛ یکی اینکه جهان غرب با سرعت سرسام آوری به سوی  بحران معنویت، مادیگرایی و پوچی پیش می رفت و دیگر اینکه مسیحت به دلیل تناقضات و تعارضات درونی فاقد پتانسیل لازم برای پاسخگویی به نیاز های مادی و معنوی جوامع مسیحی بود. حتی گهگاه آموزه های مسیحیت موجب بروز رفتارهای خلاف عقلانیت، در متدینین و مؤمنین مسیحی می شد(مانند رفتارهای نژادپرستانه تحت تاثیر آموزه نجات)، چه رسد به اینکه بخواهد مشکلی از مشکلات این جوامع را حل کند. علاوه بر این مسائل درست در همین زمانها تغییر و تحولات سیاسی زیادی هم در اروپا رخ داده بود که نیازمند توجیهات دینی بود. آن دو مشکل دینی و این تحولات سیاسی  سبب شد تا نظریه های فراوانی برای توجیه تناقضات و تعارضات درون مسیحیت و نیز تئوریزه کردن تغییرات و تحولات سیاسی آن زمان مطرح گردد. از جمله این نظریه ها که بعدها به عنوان کلام جدید معروف شدند، می توان به نظریه هرمنوتیک اشاره کرد که در باب تعدد قرائتها از متن واحد و با هدف بررسی کیفیت فهم متن و رفتار مطرح گشت. این نظریه بطور جدی اول بار توسط کشیشی آلمانی به نام شلایر ماخر و با قصد توجیه تناقضات فوق الذکر، به حوزه کلام مسیحی راه یافت. پس از وی هایدگر هرمنوتیک فلسفی را مطرح نمود و گادامر این نظریه را بسط داد. نظریه مهم دیگر شلایر ماخر که در همین راستا مطرح شد، تنزل گوهر دین به تجربه دینی بود. وی برای توجیه مطالب خلاف عقل کتاب مقدس و از آنجا که نمی خواست مردم بخاطر اینگونه تناقضات از مسیحیت رویگردان شوند، این نظریه را مطرح نمود و آنچه را از دین، مهم، اساسی و البته دست یافتنی بود به تجربه ای درونی برای هر فرد و منحصر در آن فرد محدود کرد. نظریه مهم دیگر که به منظور توجیه و تطهیر مسیحیت مطرح شد نظریه تکثرگرایی یا پلورالیزم دینی بود. هرچند شلایر ماخر در تکوین این نظریه هم دخیل بود ولی بیشتر، آنرا با نام جان هیک می شناسند. وی در انگلستان به فعالیت های ضد نژاد پرستی مشغول بود ولی پس از پیروزی در این مبارزات با عقاید مسیحی خود به مشکل برخورد. چرا که در دین مسیح، فقط مسیحیان هستند که رستگار می شوند. وی در کتابی بنام "اسطوره تجسد خدا" نظریه خود را درباب تکثرگرایی دینی مطرح نمود و نهایتا نتیجه گرفت که همه انسانها از هر دینی که باشند اهل نجاتند، پس همه برحقند. شاید بیش از هرچیز مفهوم انحصارگرایانه نجات در مسیحیت موجب شد تا جان هیک چنین به ورطه تکثرگرایی افتد.
برای آنکه بحث را از اروپای علم زده به ایران اسلامی منتقل کنیم ناچاریم کمی به عقب برگردیم و به تحولات سیاسی غرب بعد از رنسانس نیز اشاره ای داشته باشیم. همزمان با رنسانس در مغرب زمین طبقه ای بنام بورژوا در اروپای غربی شکل گرفت. تکون این طبقه را نتیجه تغییر مدل اقتصادی غرب از فئودالی به سرمایه داری می دانند. این طبقه که کم کم قدرت سیاسی را نیز در دست گرفت، برای ادامه مسیر پیشرفت نیازمند مواد اولیه بیشتر و بازار مصرف بزرگتر بود، پس برای رفع نیازهای خود شروع به استعمار کشورهای ضعیف تر نمود. با شکل گیری پدیده استعمار، کشورهای جهان به سه دسته قوی، ضعیف و خیلی ضعیف(مرکز، پیرامون و حاشیه) تقسیم شدند. اندک اندک کشورهای قوی یا همان استعمارگران اروپای غربی و بعدها آمریکای شمالی به یاری مواد اولیه و بازار کشورهای ضعیف و البته کار و تلاش فراون، بر دیگر کشورهای جهان تسلط یافتند. این گروه از کشورها برای تثبیت سلطه خود به راه های مختلفی متوسل شدند. روشهایی که آنها اتخاذ می کردند تا قبل از پایان جنگ دوم جهانی بیشتر نظامی و اقتصادی بود ولی این کشورها به درستی پی بردند که دیگر آن روشها جوابگو نیست و باید به راه های سیاسی و علی الخصوص راه های فکری و فرهنگی متوسل شد تا زمینه تثبیت سلطه اقتصادیشان فراهم گردد. از آنجا که کمونیزم برای این جهان گشایی مانعی جدی به حساب می آمد به موازات جنگ سرد، جنگ ایدئولوژیک نیز میان ایدئولوژی طبقه نوظهور و استعمارگر غرب، یعنی لیبرالیزم و ایدئولوژی کمونیزم شکل گرفت و ادامه داشت تا اینکه شوروی از هم پاشید و جنگ ایدئولوژیک هم با یاری گرفتن سرویسهای جاسوسی آمریکا از متفکرانی همچون کارل پوپر به پیروزی غرب انجامید.
اما در همین دوران ایدئولوژی دیگری بسیار قوی تر از کمونیزم پا به عرصه جهانی گذاشته بود. اسلام بطور اعم و اسلام شیعی بطور اخص که تا آن زمان در زیر یوغ استعمار به سر می برد، با پیروزی انقلاب اسلامی ایران احیاء گشته بود و رقیبی جدی برای تمامیت خواهی های غرب بشمار می رفت.
در این دوران در ایران، از آنجا که دیگر افکار چپ خریدار نداشت،‌ روشنفکری غربزده دوباره جان گرفت ولی با این تفاوت که آن ادبیات لائیک و ضد دینی که قبل از ظهور تفکرات چپ در ایران برای از میان برداشتن دین به مثابه مانعی بزرگ در سر راه استحاله فرهنگی- فکری کامل در غرب، مورد استفاده متنور الفکران غرب زده ای مانند میرزا ملکم خان قرار گرفته و بی نتیجه مانده بود، جای خود را به ادبیاتی تکثرگرایانه، اباحه گرایانه و التقاطی داد. روش جدید استفاده از تجربیات غرب در مثله کردن مسیحیت کاتولیک، برای پروتستانتیزه کردن اسلام بود. این روش ابتدا در بعضی کشورهای عربی مورد استفاده قرار گرفته بود و کسانی مانند نصر حامد ابوزید از محصولات همین نوع جدید استعمار فکری بودند. مسلما این کشورها به دلیل برخی اختلافات میان مذاهب اهل تسنن محمل بهتری برای مطرح شدن اولیه این نظریه ها در بین مسلمانان بودند. کم کم نوبت به ایران و تشیع هم رسید. نوشته ها و گفته های عبد الکریم سروش و مجتهد شبستری که ترجمه هایی حرفه ای از نظرات روشنفکران عصر نوزایی مسیحیت بودند،‌ از همین دسته اند. این نوشته ها و گفته ها هرچند در نگاه اول تفاسیری خاص از اسلام بنظر می آمدند که در لفافه اشعار مولوی و ادبیات عرفانی پیچیده شده بودند ولی در واقع اولین گامها برای سوق دادن اسلام به همان مسیری بودند که مسیحیت رفته بود. مسیری که با تمسک به هرمنوتیک از تکثر گرایی شروع و به رفرمیزم  و پروتستانتیزم اسلامی و در نهایت سکولاریزم ختم می گشت. با این تفاوت مهم و اساسی که اسلام،‌ مسیحیت نبود. لذا یافتن آن تناقضات اساسی که در مسیحیت وجود داشت و تولید آن نظریه های خاص درباره کلام و فلسفه دین را موجب شده بود، مستلزم دو پهلو گویی ها، مبهم گویی ها و حتی تحریف مصرحات اسلام بود که البته این افراد از این جهات دریغ نکردند. علی الخصوص سروش که توسط همین راه ها اذهان بسیاری را به خود متوجه ساخت. وی هرچند از جانب طیف رادیکال روشنفکری غرب زده، همواره به محافظه کاری، سنت زدگی و بر زبان نیاوردن منویات واقعی خود، متهم می شد، ولی هیچ گاه خارج از سیر دقیقی که منطقا برای جا افتادن این قبیل تفکرات در جامعه فکری- فرهنگی ایران لازم بود،‌ حرکت نکرد. تفکرات مبهم وی که هرگاه با انتقاد جدی مواجه می شد به همین ابهام ها و دو پهلو گویی هایش پناه می برد و به توجیه بر می آمد،‌ در میان دو دسته با استقبال مواجه شد. یکی نا کارشناسان دینی که از مباحث دینی آگاهی دقیق و علمی نداشتند و گروهی از دانشگاهیان و جوانان علاقه مند به دانش را در بر می گرفت و دیگری، افرادی که حداقل به اندازه ی پی بردن به  نادرستی نظریات سروش، از دین سر در می آوردند ولی به دلایل مختلف و از جمله سیاسی و اینکه این مطالب را همسو با اهداف و منافع خود می دیدند، از وی حمایت می کردند. البته این را نیز باید اضافه کرد که تا سال 1366 که سروش در شورای انقلاب فرهنگی حضور داشت، اینگونه تفکرات خود را بروز نمی داد و حتی تا آن زمان کتابهای مفیدی نیز مانند کتاب نهاد ناآرام جهان از وی منتشر شده بود. ولی پس از جدایی وی از این شورا کم کمک زاویه وی با اسلام مشخص شد. اولین کتاب وی پس از این زمان کتاب تفرج صنع در مدح تجدد و نکوهش سنت بود.
با گذشت زمان مجادلاتی که سروش با عالمان واقعی اسلامی از جمله شهید مطهری بر سر الگوی اسلامی حکومت داشت جدی تر شد. سروش در ابتدا از جمله روشنفکران جمهوری خواه به حساب می آمد یا حداقل اینگونه می نمود ولی ارادت وی به مدل حکومتی لیبرال دمکراسی خیلی زود افشا شد. بی شک سروش در این زمینه از جمله مقلدان و مترجمان بی قید و شرط "جامعه باز و دشمنان آن" کارل پوپر -متفکر و نظریه پرداز معاصر که رابطه ای ارگانیک با سازمان سیا داشت- محسوب می شود. در همین راستا و برای تخریب مبانی اعتقادی مدل حکومتی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، وی با توسل به هرمنوتیک فلسفی، ادعا کرد: تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، تاریخی است و معروض خطا. این نظریه که ابتدا در مجلات و بعد به شکل کتاب درآمد تحت عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت،‌ ترجمه ی مسجع و منظمی از هرمنوتیک گادامر بود.
وی در آثار بعدی خود دو نظریه اساسی دیگر بر مبنای نظریات کلامی تاریخ مصرف گذشته مسیحیت که در ابتدای بحث به آنها اشاره شد،‌ مطرح کرد. یکی نظریه صراطهای مستقیم یا به عبارت بهتر بومی سازی شده تکثرگرایی شلایر ماخر و جان هیک، که در تقابل کامل با نص قرآن کریم قرار داشت و دیگری نظریه ای که از صراطها مبنایی تر و البته خطرناکتر بود، چرا که اساسی ترین مفاهیم اسلامِ خصوصا شیعی را هدف قرار داده بود. سروش دراین نظریه که در کتاب بسط تجربه نبوی به آن پرداخته بود،‌ مدعی شد قرآن نه وحی الهی به پیامبر اکرم (ص) بلکه تجربه شخصی و در اصطلاح کلام جدید تجربه دینی وی بوده است. تجربه ای که می تواند در هر عصر دیگری، برای روشنفکران آن عصر رخ دهد. وی با این ادعا بطور تلویحی و البته تمام عیار حجیت قرآن را زیر سوال می برد. چرا که اگر تجربه دینی بودن قرآن را بپذیریم،‌ اعجاز،‌ مصون از خطا بودن، منحصر به فرد بودن و حجیت معرفت شناختی آن نیز زیر سوال خواهد رفت. هرچند این نظریه هم مانند نظریات قبلی وی با توجیهات خود سروش و هوادارانش طوری تفسیر شد تا کاملا در مقابل واضحات اسلام و قرآن قرار نگیرد و سروش را زودتر از موعد رسوا ننماید ولی وی با این ادعا نشان داد که شمشیر تحریف را از رو بسته و دیگر به پلهای پشت سر خود هیچ توجهی ندارد.
منتقدان این نظریه به صراحت هشدار دادند این گفته بدین معنی است که قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر (ص) و خطا پذیر است ولی این هشدارها در هوادارن سروش که محو ادبیات زیبا و شیوای وی بودند کارگر نافتاد. تا زمانی که بعد از مدتها بازی با افکار و عقاید مردم خود سروش به میدان آمد و دقیقا در برهه ای حساس از زمان که همه جهان تیغ تحریف، تهمت و توهین بر اسلام،‌ قرآن و پیامبر اکرم(ص) کشیده بودند،‌ حرف آخرش را بی پرده و بدور از آن مبهم گویی های معمول بیان نمود. وی در مصاحبه ای با رادیو هلند مطالبی با این مضامین مطرح کرد: وحی در واقع الهامیست از جنس الهام شعرا. پیامبر خود آفریننده و تولید کننده قرآن است. مفاهیم قرآن از خدا و الفاظ آن از پیامبر است. شرایط حاکم بر زندگی پیامبر در قرآن تاثیر داشته است و در نهایت اینکه قرآن نمی تواند از خطا مبری باشد. این ادعا نیز برگرفته از نظریه تجربه دینی شلایر ماخر  و نظریات مشابه آن در مسیحیت بود.
با توجه به آنچه کذشت و در مجموع سروش در نظریاتی که تا کنون مطرح نموده حرف تازه ای که نتیجه تفکر خلاقه خود وی باشد عنوان نکرده است. ولی هنوز جای یک سؤال اساسی باقی است و آن اینکه سروش به چه انگیزه ای این نظریات را مطرح نموده است؟ ما می دانیم نسخه های اصلی این نظریات در ابتدای امر برای توجیه اشکالات و ایرادات عقلی و علمی مسیحیت و به منظور حفظ اندک دینداری باقی مانده در غرب مطرح شده اند و همچنین می دانیم این نظریات سرانجام به دین زدایی از زندگی اجتماعی در مغرب زمین منجر گشته اند. لذا نیت سروش نیز از مطرح کردن نسخه های بومی این نظریات از این دو حال خارج نیست؛‌ یا توجیه اشکالات عقلی و علمی اسلام و نجات آن! و یا زدودن اسلام از صحنه زندگی اجتماعی و به حاشیه فردیات راندن آن که البته اولی نیز لاجرم به دومی ختم خواهد شد. ولی همانطور که گفته شد و با دلایل عقلی و نقلی هم قابل اثبات است اسلام مانند مسیحیت چنان اشکالاتی ندارد که کسی بخواهد آنها را توجیه کند و سروش هم مسلما از این حقیقت بی اطلاع نیست.‌ نتیجتا باید گفت سروش این نظریات را فقط و فقط به قصد تحریف و تقلیل اسلام در حد مسیحیت عرفی شده و نتیجتا پیاده سازی الگوی سیاسی - اجتماعی مورد نظر خود و هم فکران و هم پیالگانش مطرح ساخته است. خود سروش در زمانها و مکانهای مختلف و البته غالبا بصورت غیر رسمی به نیت اصلی خود اقرار کرده و حتی گاهی به شکل تلویحی در نوشته ها و گفته های رسمیش نیز به آن اشاره نموده است. به عنوان مثال در جایی چنین نوشته است که: "اگر جامعه دیندار شود تمام شئونش من جمله سیاست، دینی می گردد. پس اگر بفرض کسانی طالب غیر دینی شدن سیاست هستند،‌ باید جامعه را غیر دینی کنند " – جامعه پیامد پسند،‌ مجله کیان،‌ شماره 17 -  و بنده اضافه می کنم آنچه سروش در این جمله غریب به آن اشاره دارد تحقق نمی یابد مگر در مورد دینی که مانند مسیحیت عصر نوزایی نزد جامعه خود بی اعتبار شده باشد. به همین دلیل است که تمام تلاشهای سروش و هم فکرانش در راستای بی اعتبار کردن اسلام؛ ابتدا در نزد متفکرین و سپس در قاعده جامعه بوده و هست. با توجه به این حقیقت نگارنده مهمترین و محوری ترین نظریه سروش را نظریه صراطها می داند چرا که در صدد اثبات عدم خاتمیت و حقانیت مطلق دین اسلام بوده است. دینی که اکثر علوم و معارف و از جمله دانش سیاسی حوزه جغرافیایی خود را تحت تاثیر قرار داده و این تاثیر در ایران بیش از جاهای دیگر قابل مشاهده است. نظریه های دیگر سروش بیش از اینکه به طو مستقیم تفکر سیاسی شیعه را هدف گرفته باشند با کمک به اثبات و رفع موانع نظریه صراطها در این راه قدم برداشته اند. مهمترین این موانع که سروش مجبور بوده برای بومی سازی تکثر گرایی دینی در حوزه اسلام از آن عبور نماید اعتماد کامل دانشمندان علوم مختلف اسلامی به قرآن به مثابه کلام خدا و مهمترین منبع معرفتی بوده است. همان چیزی که در کنار عقلانی بودن دین اسلام مهمترین نقاط افتراق اسلام با مسیحیت عصر نوزایی هستند. به همین اعتبار بوده که سروش طی نظریات دیگر خود، وحی را از کلام بلافصل خدا در حد الهام شعرا تنزل داده، فهم بشر از قرآن را نسبی و در انقباض و انبساط با علوم عصری دانسته و متن قرآن را صامت و آبستن هر تفسیری که روشنفکران مانند خودش اراده کنند خوانده است. 
البته واضح و مبرهن است که این تلاش فی ذاته ابتر است،‌ زیرا همانطور که گفته شد مولود نامشروع مدلهای تاریخ مصرف گذشته غربی است. مدلهایی که در نظام فکری و معرفتی اسلامی محلی از اعراب ندارند. اسلام علاوه بر اینکه به منبع معرفتی لایزال و زلالی مانند قران متصل است، نه با عقل و علم سر ناسازگاری دارد و نه با هیچ یک در ستیز است، چرا که پیشرفت در این دو، چیزی جز تایید گزاره های این دین مبین را در پی نخواهد داشت که داشته و از همین روست که در اسلام بر علم و تعقل و تفکر، بیش از هر چیز تاکید شده است. اسلام برای همه دعاوی خود دلایل فراوان عقلی، نقلی و علمی دارد و حتی دلایل نقلی خود را نیز بر مبانی عقلی محکم استوار ساخته است. اسلام حتی آنجا که ادعا می کند قرآن وحی و عین کلام خداست، ‌علاوه بر دلایل نقلی،‌ قرائن علمی و عقلی بسیار مانند اعجازهای فراوان علمی و استدلالات فلسفی و کلامی محکم، ‌برای اثبات این گفته دارد و بر مبنای همین حجیت معرفتی تحقیق شده قرآن است که ما در مسائل دیگر علوم اسلامی نیز به آیات آن استناد می کنیم و بر همین مبناست که بر اساس نص صریح قرآن ادعا می کنیم، راه حق یکی است و تنها صراط مستقیم است که به صلاح بشر ختم می شود و نه صراطها.
لازم به توجه است هر چه اینجا  درباره عدم تطابق مدلهای کلام مسیحی بر اسلام گفتیم غیر از بحث علمی در مورد خود این مدلهاست که همگی دارای اشکال و پر از تناقضند (به عنوان مثال همین که هر کدام به نحوی به شکاکیت و نسبی گرایی ختم می شوند و این با ذات نظریه پردازی این متکلمان برای هر موضوعی، در تناقض است). بحث تفصیلی در باره یکایک این نظریه ها را به بخشهای بعدی موکول می نماییم.
حرف آخر اینکه به هر حال همه این تلاش ها برای تحریف اسلام در اذهان مسلمانان بی ثمر بوده و خواهد بود ولی برای مسلمانانی که به میزان ضرورت با اسلام ناب آشنایی داشته باشند و اسلام را از سرچشمه بگیرند، نه از گندآبها. به امید آنکه جوانان عزیز و فرزانه که آینده سازان فکر و اندیشه اسلام اند،‌ با تدقق و تحقیق هر چه بیشتر در اسلام، راه را بر این تفکرات انحرافی ببندند و خود و جامعه خود را در راه رسیدن به کمال یاری نمایند.
پی نوشت:
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند و یادداشت حاضر هم مقدمه اون تحقیق بوده. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:

١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

+ با بهره گیری از:
حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ اول، ١٣٨۵.
سید محمود نبویان، شمولگرایی، نقدی بر کتاب صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش، دفتر جریان شناسی تاریخ معاصر، چاپ اول ١٣٨٢.
نامه  آیت الله سبحانی به سروش در مورد مصاحبه وی با رادیو هلند.