سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سینما» ثبت شده است

دعوا بر سر «کتابفروشی»

محمد دهداری، سه شنبه، ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۲۱ ب.ظ، ۰ نظر

اخیرا شبکه چهار فیلمی تحت عنوان «کتابفروشی» تولید سال 2017 به کارگردانی کارگردان پرکار اسپانیایی خانم ایزابل کوکسیت را به نمایش گذاشت. فیلم بر اساس رمانی با همین نام به قلم نویسنده شهیر انگلیسی خانم پنلوپه فیتزجرالد، ساخته شده است. «کتابفروشی» داستان بیوه زنی(با بازی امیلی مورتیمر) را روایت می کند که به شهر ساحلی کوچکی در انگلستان برای سکونت نقل مکان کرده تا در خانه ای متروکه و نمور هم زندگی کند و هم یک کتابفروشی مبتنی بر علایق شخصی خود افتتاح نماید. این تصمیم وی با مخالفت زنی متنفذ و ثروتمند که با همسر ژنرال خود در همان شهر زندگی می کنند مواجه می شود. آنها می خواهند آن خانه متروک را به مرکز هنرهای معاصر تبدیل کنند. این دو طرف ماجرا دو قطب مثبت و منفی داستان را شکل می دهند. زن و شوهری ثروتمند، ذی نفوذ، سنتی و دیکتاتور منش که مخالف نهاد علم و آگاهی هستند و زنی تنها، روشنفکر، منطقی، خوش اخلاق و عاشق و علاقه مند به کتاب و کتابخوانی و کتابفروشی! 

تا اینجای داستان غیر از اشاره ای گذرا به کتاب «فارنهایت 451» که در اینگونه مواقع همواره نقش سمبولیک خود را به خوبی ایفا می کند موضوع خاص دیگری ندارد. 

داستانی معمولی با ریتمی کند و یکنواخت و با پرداخت و کارگردانی البته قابل قبول و قاب های زیبا از مناظر طبیعی اطراف شهر ساحلی هاردبروی انگلستان... تا اینکه زن کتابفروش تصمیم می گیرد رمان لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف را به تعداد زیاد برای فروش در شهر کوچک محل سکونتش سفارش دهد. در همین راستا با تنها حامی و اصلی ترین مشتری خود در شهر که پیرمردی منزوی و ثروتمند است مشورت می کند. مشورتی با این مضمون که: آیا این کتاب، کتاب خوبی است؟ و آیا برای فروش در این شهر کوچک مناسب است؟ جالب اینکه این پرسش را در چند موقف مختلف تکرار می کند تا مخاطب را کنجکاوتر و در نهایت شیرفهم تر نماید. و بالاخره پاسخ پیرمرد کتاب خوان که اکنون به خانم کتابفروش علاقمند هم شده، در مهمانی دونفره ای که برای همین موضوع ترتیب داده اند این است که: «بله! هم کتاب، کتاب خوبی است و هم برای فروش در این شهر مناسب است. هرچند ممکن است مردم این شهر معنای کتاب را نفهمند.»

خوب اگر کسی با این رمان آشنایی نداشته باشد به درستی متوجه دال مرکزی داستان «کتابفروشی» نمی شود. کتاب ناباکوف از بحث برانگیزترین آثار اروتیک ادبیات کلاسیک و آکنده از مایه های شهوانی است. داستانی درباره تمایل بیمارگونه یک استاد ادبیات روان پریش به دختربچه‌های ۹ تا ۱۴ ساله که نهایتا به سوء استفاده جنسی طولانی مدت از دختربچه ای که حکم دخترخوانده اش را دارد می انجامد. 

کتاب لولیتا در زمان انتشارش یعنی سال ۱۹۵۵ هم واکنش های متناقضی را درپی داشت. هم توسط منتقدان مدعی روشنفکری و مدرنیسم تحسین شد تا جایی که آنرا از جمله شاهکارهای ادبیات داستانی کلاسیک قرن بیستم یا در رتبه چهارم بهترین رمان انگلیسی زبان کتابخانه مدرن خواندند و هم توسط اخلاق گراهای سنتی که انتشار چنین داستانی را برای جامعه مضر می دانستند با واکنش های تندی مواجه گردید تا جایی که در ابتدا در پاریس موهن تشخیص داده شد و فروش آن ممنوع گردید و کمی بعد در انگلیس، آرژانتین، نیوزیلند و آفریقای جنوبی نیز اجازه فروش نیافت.

دامنه تأثیرگذاری کتاب ناباکوف در دهه پنجاه محدود نماند. اولین اقتباس جدی از رمان ناباکوف توسط استنلی کوبریک کارگردان شهیر آمریکایی در سال ۱۹۶۲ صورت گرفت. فیلم کوبریک که به نوعی قبح زدایی از رمان ناباکوف محسوب می شد هم به نوبه خود جریان ساز بود. با سرعت گرفتن تحولات فرهنگی جوامع غربی و به خصوص جامعه آمریکا به نفع انقلاب جنسی لولیتا به یکی از نمادهای ادبیات، فرهنگ و هنر مدرن تبدیل گردید. به نحوی که از اواخر دهه ۹۰ میلادی با جریانی در ادبیات و هنر و مد و اصولا لایف استایل مواجهیم تحت عنوان «جریان لولیتا» که برای مفهوم «دختر نوجوان بی پروا(از نظر جنسی)» محصول‌سازی و نمادپردازی می کند. سلبریتی هایی مانند مدونا و بریتنی اسپیرز در آن سالها و ریحانا و کیتی پری بعدها در همین چهارچوب تحلیل می شوند.

با این توضیحات واضح است که موضوع فروش کتاب لولیتا در میانه نبرد آگاهی و آگاهی ستیزیِ قطب خیر و شر داستان «کتابفروشی» به نوعی اعلام موضع مولف داستان و فیلم نسبت به مقوله اخلاق گرایی در ادبیات و هنر است. ایما و اشاره های فراوان دیگری نیز در اثنای فیلم، مؤید این برداشت می باشد.

بالاخره جدال میان دو قطب داستان پس از عرضه کتاب لولیتا بالا می گیرد و‌ زن ثروتمند داستان، ازدحام ناشی از فروش لولیتا در پیاده رو مقابل درب کتابفروشی را بهانه کرده و از زن کتابفروش شکایت می کند و داستان تا آنجا پیش می رود که به هر ترتیبی شده مکان کتابفروشی را از چنگ قهرمان قصه درمی آورند. 

نهایتا دخترک نوجوانی که پادویی مالک کتابفروشی را می کرد با هدف جلوگیری از بهره مندی زن ثروتمند از مکان کتابفروشی، آنجا را به آتش می کشد. 

و در آخر نیز متوجه می شویم که صدای نریشن فیلم در واقع متعلق به همان دخترک است که اکنون دیگر بزرگ شده و در کتابفروشی متعلق به خودش در حال روایت داستان قهرمان دوران نوجوانی ش است. یکی از آن ده ها ایما و اشاره فیلم ناظر بر اینکه در واقع مانیفستی له جریان لولیتا و علیه اخلاق گرایی در ادبیات و هنر است از اینجا نمایان می شود: نقش اول داستان در واقع همین نوجوان است که با رفتاری هنجارشکنانه به ساختارهای جامعه اخلاق گرای سنتی آتش می زند و ساختار مورد پسند خود را می سازد؛ ساختار بی ساختاری و هنجار بی هنجاری!

فیلم در مجموع چندان اثر شاخصی محسوب نمی شود ولی برای بنده از جهاتی قابل توجه است. از حیث اینکه مناقشه محوری داستان، فروش کتاب لولیتا و جنجال های حول آن است. همچنین اینکه شاکله کلی داستان من را به یاد فیلم دیگری با مضمونی بسیار مشابه به نام «شکلات» با بازی ژولیت بینوش و جانی دپ می اندازد. در شکلات البته مایه های ضد دینی کمی صریح تر بود. آنجا آنتاگونیست داستان اصلا یک مرد کشیش است و اولین تقابل وی با زن پروتاگونیست داستان بر سر کلیسا نرفتن او... . ولی کتابفروشی با ظرافت بیشتری محتوای ضد اخلاقی خودش را زیر لایه ای از ادا و اطوارهای روشن‌فکرمآبانه آنهم در تقابل میان دو زن، پنهان نموده است و عمده بار معنایی مورد نظر خود را به دوش انتخاب رمان ناباکوف به عنوان محور اصلی داستان انداخته و البته مخاطب غربی عمدتا قصه پشت این انتخاب را درک می کند و متوجه پیام داستان می گردد. ولی مخاطب ایرانی اگر با بخش خارج از کادر داستان آشنا نباشد پیام فیلم «کتابفروشی» را درنخواهد یافت.

در نهایت باید گفت یقینا ناظران پخش صدا و سیما با رمان ناباکوف و فیلم مشهور کوبریک که بر اساس آن ساخته شده آشنایی داشته اند و لذا نمی توان گفت معنای سمبولیک فیلم کتابفروشی را متوجه نبوده اند. پس چرا اجازه پخش چنین آثاری را به راحتی صادر می کنند؟!

عجیب اینکه این روزها مواردی ازین دست در صدا و سیما زیاد دیده می شود. همین چند وقت پیش هم فیلم سینمایی دیگری به نام سامرلند با مضمون همجنسگرایانه از شبکه امید با سانسور و حذفیاتی به عنوان یک اثر در ژانر تینیجر جا زده و پخش شد و صدایی نیز از کسی درنیامد. جالب اینکه آخرین اثر ایزابل کوکسیت کارگردان زن کتابفروشی نیز مضمونی به شدت همجنسگرایانه دارد.

القصه سینمای غرب اعم از آمریکایی و اروپایی با تمام توان در حال کار فرهنگی متناسب با نظام ارزشی پذیرفته شده خودشان است و در مسیر جهانی سازی سبک زندگی مطلوبشان تمام تلاش خود را می کند. ازین سو اما ما هیچ تلاش ایجابی جدی که نمی کنیم هیچ! محصولات جهت دار و ایدئولوژی زده آنها را نیز با دست خود به خورد مخاطب می دهیم.

جامعه سینمایی و اپیدمی تظاهر به دانایی!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ، ۶ نظر

چند وقت پیش مسعود فراستی مهمان برنامه خندوانه بود!
ضبطش کرده بودم تا فرصتی دست داده و ببینمش و دیشب این مجال حاصل شد.
فراستی در برنامه مذکور جمله ای داشت که بارها و بارها به انحای مختلف از وی شنیده بودم لیکن در میان انبوه جملات خوب و عمیقش چندان بدان دقت نکرده بودم.
رامبد جوان از او پرسید: مسعود فیلمی هست که تو ده ساله گذشت در ایران ساخته شده باشه و تو بگی عاااااالیه؟
فراستی پاسخ داد: نه!
خنده حضار!
جوان: فیلمی هست که در طول بیست ساله گذشته ساخته شده باشه و تو بگی عالیه!
فراستی: نه!
خنده ممتد حضار!
جوان در میان خنده های ممتد حضار: در طول سی سال گذشته؟
فراستی با خنده: نه!
جوان: در طول چهل سال؟
فراستی: نه!
جوان: در طول تاریخ سینمای ایران؟
فراستی بعد از کلی خنده: نه!
خنده حضار!
فراستی: ولی شده فیلمهایی که من بگم خوبه، متوسطه و یا تعریف کرده باشم. یعنی فکر کنم طی سی سال گذشته ده دوازده تا فیلم بوده که تعریف کردم ازشون. از فیلم خود تو هم تعریف کردم!
جوان: بله خیلی ممنونم،
خیلی عجیب بود برام! باورم نمیشد!
رو به حضار: فکر می کردم داره شوخی می کنه باهام!
خنده حضار!
فراستی: نه! نه! چون اندازه بود تعریفم! برای اینکه به نظرم فیلم تو ادعای خیلی عجیب و غریبی نداشت!
بعد آن جمله اساسی را گفت که برای بنده جالب توجه بود:

من اساسا با فیلم هایی که خیلی ادعا دارند مشکل دارم! چون فکر می کنم این ادعاهه اندازه دهنشون نیست! چون ما نرسیدیم به اونجا! تو ادبیات چرا ولی در سینما در اون حدی نیستیم که ادعای عجیب و غریب کنیم! یا فیلم عظیم بسازیم یا فاخر بسازیم یا بیگ پروداکشن بسازیم! مال ما نیست! ما فیلمهای کوچیک آدمیزادی دلی بسازیم! اما کمی عمیق! و با تکنیک و فرمی که از پس این حرفه براومده باشه!

به نظر حقیر این مشکل یکی از بزرگترین مشکلات سینماگران ما و شاید بزرگترین مشکل شان باشد و البته معتقدم سینماگران ما بیش از آنکه کاستی های تکنیکی خود را در نظر نگیرند، به نواقص آگاهی و دانش خود بی توجهند که این دومی از اولی به مراتب خطرناک تر نیز هست!
بسیاری از سینماگران ما از آنجا که متعلق به جریان روشنفکری غربگرا هستند، به تبع ایشان و البته در اشل پایین تر، بسیار خودبزرگ بینند. اکثرا ادعاهای بزرگ دارند و تصور می کنند یا ادعا دارند که می توانند مشکلات جامعه را مرتفع نمایند و در همین راستا مدام انسخه های عجیب و غریب نیز می پیچند. ولی داشته های فکری و اشرافشان به اجتماع و فرهنگ بومی مملکت اصلا در حد و اندازه ای نیست که توانایی چنین کارهای بزرگی را داشته باشند!
در واقع تظاهر به دانایی و بلکه همه چیز دانی در میان این قشر به یک اپیدمی فراگیر تبدیل شده است. قشر سینماگر ما اکثرا ادا و اطوار دانایی شان فراوان و دانسته های حقیقی شان بسیار اندک است.
اینگونه است که جامعه سینمایی ما به سان جامعه روشنفکری مان به شدت سطحی و قشری از آب درآمده و بیش از آنکه دل در گرو جوهر و محتوای موضوعات و مفاهیم مورد بحث و ادعای خود داشته باشد دلباخته عناوین و اسامی قلنبه و سلنبه و پرطمطراق آنهاست.
اوضاع وقتی مسخره تر و مضحک تر میشود که اکثریت افراد این قشر با همه نداری هاشان و استضعاف فکری، فلسفی و فرهنگی شان سعی می کنند به ساحت دین و مذهب و معنویت هم وارد شوند و وااسفا از زمانی که بخواهند در این حوزه، دستورالعمل و راهکار هم ارائه نمایند!
به عنوان نمونه بنگرید به آثار یکی از شاخص ترین سینماگران جریان روشنفکری یعنی جناب آقای داریوش مهرجویی بزرگ! از مهمترین موضوعاتی که وی در فیلمهایش بدان پرداخته و حول آن نظریه پردازی کرده و تازه نسخه راهگشا نیز صادر نموده، مقوله عمیق و عریق و بسیار خطیر "عرفان" است. آنهم در مملکتی که تاریخی غنی یا بهتر بگوییم غنی ترین تاریخ در این حوزه را داراست. ولی شوربختانه آثار عرفانی مهرجویی به جای عرفان معطوف به ایمان توحیدی و شریعت وحیانی ملغمه ای است از عرفان سرخپوستی و بودیسم و هندوئیسم و معنویت مسیحی کی یر کگاردی و الخ!

عرفانی در منتها إلیه سکولاریزم و فردگرایی منتهی به نهیلیسم و بی بهره از دیانت واقعی و معرفت حقیقی! عرفانی که عرفان نیست بلکه "معنویت سکولار التقاطی روشنفکرمآبانه منفعل اخته ای" است که نه به درد سلوک فردی بشر می خورد و نه توانایی اصلاح اجتماعی جوامع را دارد! 
اصلا یکی از فیلم های ایشان در همین موضوع، اقتباس از یک رمان خارجی است!! فیلمی ایرانی درباره عرفان اسلامی بر اساس رمانی آمریکایی درخصوص عرفان التقاطی همه جایی بی در و پیکر! از این مضحک تر هم می توان تصور کرد!؟
خوب واضح است که سینماگر ما بویی از موضوع محل بحث و ادعای خود نبرده و صرفا ادای دانایی را در می آورد و با خلط میان مفاهیم کاملا متفاوت و حتی متباین و حتی تر متضاد و ترکیب آنها، تظاهر به اندیشمندی می کند!
این تازه یکی از بسیار سینماگر خود همه چیزدان پندارِ هیچی ندان ماست و این درد دوا نمی شود تا این بزرگواران نادانسته های خودشان و البته ضعف تکنیکی خود را بپذیرند و درصدد تکمیل خود برآیند.
چه خوب فرموده که معطی الشیء لایکون فاقدا له یا به قول جامی:

گر ز هستی ش نباشد اثری
کی به هستی رسد از وی دگری

ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که بود هستی بخش

اینجاست که آن سخن فراستی موضوعیت می یابد: «من اساسا با فیلم هایی که خیلی ادعا دارند مشکل دارم! چون فکر می کنم این ادعاهه اندازه دهنشون نیست!»
پی نوشت:
حین دیدن خندوانه هم بیش از پیش به تفاوت های سمت و سوی فکری فراستی با طیف و گرایش فکری و فرهنگی که خودم بدان تعلق خاطر دارم پی بردم و هم بیش از پیش شیفته سلوک سینمایی و منطق فکری وی در این وادی شدم!
هربار حرفهایش را می شنوم به این فکر می افتم که چقدر منطقش و عقلانیتش در تحلیل سینما را می پسندم! چقدر خوب می فهممش! بهتر بگویم چقدر خوب قابل فهمیده شدن است! چقدر خوب نمی شود ردش کرد! چقدر بر اساس اسلوب و منطق حرف می زند و به همین خاطر است که هرکس جلوی او می نشیند و از خود دفاع می کند مفتضح می گردد! و به همین خاطر است که کسی را ندیده ام از میان این همه سینماگر روشنفکر نمای حل شده در غرب که نقدهایش را بتواند پاسخی درخور دهد!
به نظرم فراستی نماد عقلانیت در نقد سینمایی مملکت ماست!

«۱۲ مرد خشمگین» در دادگاه وجدان و اخلاق

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ، ۵ نظر

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

چندی پیش به گمانم از شبکه نمایش بود که یکی از شاهکارهای سیدنی لومت را به تماشا نشستم. لومت را بیشتر با «بعد از ظهر سگی»(۱۹۷۵) و «شبکه»(۱۹۷۶) می شناختم ولی اولین ساخته این کارگردان شهیر آمریکایی یعنی فیلم «۱۲ مرد خشمگین» به واقع بهترین ساخته وی نیز هست. شاید از همین روست که در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینمای جهان سایت IMDB تا کنون جایگاه هشتم را از آن خود کرده است.(صفحه اختصاصی در IMDB) هرچند در سال ۱۹۵۷ ساخته شده است.

داستان فیلم برای من یادآور فیلم خاطره انگیز «حادثه اوکسبو» ویلیام ولمن با بازی هنری فوندا است. با این تفاوت بزرگ که حادثه اوکسبو یک تراژدی غمبار در نکوهش قانون لینچ بود و فیلم حاضر دقیقا در نقطه مقابل آن قرار دارد. جالب است بدانید فوندا که نقش اول آن تراژدی کذایی را نیز بر عهده داشته خود، سیدنی لومت را به ساختن «۱۲ مرد خشمگین» تشویق نمود و خود نیز یکی از دو تهیه کننده فیلم بود.

نکته فنی حائز اهمیت فیلم، لوکیشن و پرسوناژهای محدود آن است. تقریبا تمام مدت فیلم در محیط بسته محل برگزاری جلسه هیئت منصفه و با ۱۲ نفر اعضای آن می گذرد و از این حیث کارگردانی و دکوپاژ کار بسیار دشوار بوده است. تا جایی  که محدودیتهای ناشی از این امر موجب برخی گاف های تکنیکی نیز در اثر شده که بعدها توسط منتقدین ریزبین اکتشاف و اعلام گردید. اما باید توجه نمود که این قبیل کارها در دهه ۵۰ معمول نبوده و لذا به عنوان تجربه های اولیه نمی توان به کارگردان خرده گرفت.

آنچه حقیر را به نوشتن این یادداشت واداشت اما این قبیل امور فرمی و تکنیکی نبوده است. محتوا و درون مایه داستانی فیلم بسیار خوب انتخاب شده به نحوی که بعد از بیش از نیم قرن و کپی برداری های مکرر هنوز بدیع و مبتلا به جامعه به نظر می رسد.

ابتدا به خلاصه ای از داستان فیلم اشاره می کنم:

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

فیلم داستان هیئت منصفه دادگاهی را روایت می کند که قرار است در خصوص سرنوشت جوانی اهل آمریکای لاتین تصمیم گیری نمایند. جوانی که متهم به قتل پدر خود با ضربات متعدد چاقوست. این جمعیت ۱۲ نفره از افرادی متعلق به اقشار مختلف جامعه با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های متفاوت و سطوح اجتماعی و اقتصادی مختلف تشکیل شده و همین امر شخصیت پردازی داستان را بسیار دشوار نموده است که البته لومت و رجینالد رز نویسنده اثر به خوبی از پس آن برآمده اند.

از میان ۱۲ نفر اعضای هیئت منصفه همگی بر قاتل بودن جوان متهم اتفاق نظر دارند به جز تصمیم گیرنده شماره ۸ با بازی درخشان هنری فوندا!(بازیگران در «۱۲ مرد خشمگین» نامی ندارند و آنها را براساس شماره صدا می‌کنند.)

دو شاهد هم بر علیه فرد متهم وجود دارد. پیرمردی که صدای درگیری و تهدید به قتل متهم را شنیده و متواری شدن وی پس از صدای افتادن پدرش به کف آپارتمان را دیده است و زنی که صحنه قتل را دیده و در دادگاه روایت کرده است. همچنین آلت قتاله، چاقویی است مشابه چاقوی ضامن دار متهم که در محل وقوع حادثه یافته شده و او ادعا می‌کند آن را مدتی قبل گم کرده است.

قرائن جزئی دیگری نیز در این میان وجود دارد که همگی بر مجرمیت فرد متهم صحه می گذارند. 

اولین مرتبه که میان اعضای هیئت منصفه رأی گیری می شود همگی جز آقای شماره ۸ رأی به محکومیت متهم می دهند و به هیچ وجه نمی توان تصور کرد که پیشنهاد مذاکره حول و حوش این موضوع فایده ای داشته باشد لیکن فرد مخالف، با دلایل اولیه ای که می آورد مدعی می شود که این امر جای شک و شبهه دارد و نمی توان با یقین گفت که فرد متهم پدر خود را کشته است.

اتاق جلسه هیئت منصفه جای چندان وسیعی نیست و پنکه دیواری آن نیز از کار افتاده و همین موجب گرمای شدید محل و تعریق زیاد اعضا شده است. با پیشروی ماجرا در این اتاق و در فضایی بسیار عصبی و تحت فشار، قصه فیلم شکوفا می‌شود و به شکل بازی استادانه ای با شخصیت‌های پیچیده‌ اعضای هیئت منصفه و دلایل و براهینشان نسج می یابد.

استدلالات و استنادات اعضا بر علیه متهم در ابتدای امر خدشه ناپذیر جلوه می کند لیکن پس از گذشت مدتی از جلسه و طرح إن قلت های تصمیم گیرنده شماره ۸ سست بودن دلایل اولیه آشکار می گردد. در ادامه نفرات دیگر یکی یکی و اندک اندک نرم شده و از موضع خود کوتاه می آیند و سخنان فرد شماره ۸ که در وهله اول تمامی دیگر اعضا با وی مخالف بودند به کرسی می نشیند.

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

استدلال های آقای شماره ۸ بسیار محکم و منطقی است اما برخی مواقع هم حرفی برای گفتن ندارد و این اعضایی که قبلا با وی هم سخن شده اند هستند که به کمک وی می آیند.

نمی توانم به این موضوع خارج از بحث اشاره نکنم که آنچه شخصیت پردازی فیلم را منطقی و بی عیب و نقص کرده تناسب رعایت شده میان کانتکس اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی شخصیت های به تصویر کشیده شده اعضا از یک سو و نحوه تقابل ایشان با موضوع محل بحث از سوی دیگر است. هرچند فیلم ما را چندان با پس زمینه شخصیت ها آشنا نمی کند - و این نیز از زیرکی نویسنده است - لیکن به همان اندازه که به شخصیت ها مختصات داده است از ایشان عکس العمل و بازخورد می گیرد.

تلاش فرد شماره  ۸ بر این امر استوار است تا اهمیت تصمیمی که اعضا معمولا با کم توجهی و بعضا از روی عادت و سرسری اتخاذ می نمایند را برای ایشان آشکار گرداند و با صرف دقت و تعمق بیشتر در پیش داوری صورت گرفته ایشان تزلزل ایجاد کند.

سرانجام پس از یک ساعت و نیم بحث و جدل طاقت فرسا، پرونده کاملاً روشن می‌شود و هیئت منصفه رأی به تبرئه متهم می‌دهد.

و اما بعد...

آنچه در این داستان نظر مرا به خود جلب کرد به تصویر کشیدن هر چه زیباتر تأثیر برخی رذایل اخلاقی ما آدمیان در قضاوت های سرنوشت سازمان بود. رذایلی که از قضا شیوع بسیار زیادی نیز دارند و به صورت روزانه با آنها دست به گریبانیم. رذایلی مانند سوء ظن و بدگمانی، خشم و غضب، تعصب و قوم گرایی، خودمحوری و بی اهمیت بودن دیگران و اهمیت دادن صرف به امیال و خواسته های شخصی مان، تکبر و غرور، پیش داوری بی دلیل، عدم شجاعت پذیرش خطاهایمان و پافشاری بر آنها و ... . ولی می توان گفت ترجیع بند رذایل مذکور که به نظر حقیر موضوع اصلی داستان را نیز تشکیل داده بود همان بدبینی و بدگمانی به دیگران است.

زیبایی فیلم لومت در آن است که به بهترین وجه ممکن تقابل میان منطق و عقلانیت از یک سو و رذایل مذکور و در رأس همه آنها همین بدگمانی و سوء ظن از سوی دیگر را به نمایش در آورده است. به نحوی که هر لحظه از فیلم بیننده با فرد شماره 8 همذات پنداری نموده و خود را با وی و نفراتی که به او ملحق می شوند هم نوا و هم داستان می بیند. لذا از پیروزی های آنها در مجادلات بعضا هیستریک و اعصاب خرد کن میان اعضای جلسه مسرور و در مواقع تنگنا و تحت فشار قرار گرفتنشان(مثلا با رو کردن اسناد و شواهد دال بر محکومیت متهم) و همچنین از تعصب و پافشاری بیجای برخی از اعضا بر مقتول جلوه دادن متهم ناراحت و غمگین می گردد.

نگارنده به شخصه حین تماشای فیلم به یاد قضاوت های تاریخی زندگیم افتادم و به صورت ویژه به یاد آن قضاوت هایی که با پیش داوری و بدبینی همراه بوده و به خطا رفته است. به این می اندیشیدم که چه میزان از قضاوت هایم اینگونه بوده و خود متوجه نشده ام و چه بسا تأثیر برخی از این قضاوت ها هنوز هم بر تفکرات و خط مشی کلی زندگیم حاکم بوده باشد!12 مرد خشمگین سیدنی لومت اینجاست که انسان نقش مخرب بدبینی و پیش داوری و یک طرفه به قاضی رفتن را و اهمیت عقلانیت و منطق را در میابد!

ما در طول زندگی مدام در حال قضاوت کردنیم و فقط خدا می داند چه میزان از قضاوت هایمان صحیح و چه مقدار خطا بوده است و این فقط و فقط تعقل و تعمق در تصمیمات نهایی و احکام صادره دادگاه وجدانمان است که ما را در این راه یاری خواهد نمود. چه خوب است که از این ابزار به خوبی بهره ببریم.

بارها در وبلاگ از اهمیت یادگیری علم منطق نوشته ام ولی این بار از جنبه ای دیگر می نویسم. به واقع کسی که منطق نداند هر آن در خطر صدور احکامی خطا در دادگاه عقلانیت خود است. تازه آنها که از این علم مطلعند نیز مصون از خطا نیستند و میان دانستن و به کار بستن راه بسیار است. لیکن این دانستن شرط لازم است.

نکته آخر اینکه هرچه انسان از نظر حوزه نفوذ و اثرگذاری بزرگ تر گردد طبعا اشتباهات وی نیز بزرگ تر و وخیم تر خواهد بود. لذا اگر پیش داوری ها و قضاوت های غلط امثال ما عوام، تأثیر مخرب محدودی در زندگی شخصی خودمان و اطرافیانمان برجای می گذارد اما بدبینی ها و قضاوت های بدور از منطق و تعقل صاحب منصبان و بزرگان و خواص به مراتب بزرگ تر و مخرب تر خواهد بود. این نکته ای است که خصوصا سیاسیون ما می بایست بیشتر در آن مداقه نمایند چرا که عالم سیاست بیش از هر فضای دیگری مستعد این قبیل رذایل اخلاقی است و کم نبودند افرادی که به واسطه همین قضاوت ها و پیش داوری های بدینانه و غیر عاقلانه به چاه انحراف از مسیر حق و عدالت سقوط کرده اند.

پی نوشت:

+ «۱۲ مرد خشمگین» در سال ۲۰۰۸ از طرف بنیاد فیلم امریکا (AFI) به عنوان دومین فیلم دادگاهی تاریخ سینما برگزیده شد.
+ شخصیت مثبت این فیلم (تصمیم گیرنده شماره ۸) در لیست پنجاه قهرمان برتر تاریخ سینما در بنیاد فیلم امریکا، در رتبه ۲۸ قرار دارد.
+ سیدنی لومت بعدها در سال ۱۹۸۲ فیلم «حکم» و در سال ۲۰۰۶ فیلم دیگری با عنوان «مرا متهم بدان» را با مضمون دادگاه و قضاوت ساخت که اولی موفق و دومی ناموفق از آب درآمد.

ماجرای شخصیتهای مذهبی آثار تلویزیونی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ، ۱۳ نظر

شخصیت های مذهبی آثار تلویزیونی

اخیرا در آثار تلویزیونی شاهد رویکردی مرموز و هدفمند نسبت به مفهوم تدین به طور اعم و مصادیقش یعنی متدینین به طور اخص هستیم. توضیح اینکه در سال های اخیر به کرات دیده می شود در یک اثر تلویزیونی، شخصیتها و ظواهر آنها، از نحوه گفتارشان گرفته تا نحوه رفتار، نحوه لباس پوشیدن و خصوصیات فردی و اخلاقیشان همواره طوری طراحی می گردند که کاراکترهای با ظاهر مذهبی قصه افرادی مورددار و از نظر شخصیتی معیوب نمایش داده شوند. گویی مد شده که کارگردانان و نویسندگان به بهانه پرهیز از شخصیت پردازی سیاه و سفید، در اکثر سریالهایی که کارکترهای مذهبی در آن حضور دارند، آنها را دارای ایرادات و اشکالات فراوان و حتی گاها به عنوان شخصیتهای منفی داستان به نمایش درآورند. جالب توجه اینکه بعضا در همین سریالها ما شخصیتهایی را می بینیم که اتفاقا خیلی هم بی عیب و نقص و دوست داشتنی هستند و البته معمولا اینگونه کارکترها افرادی روشنفکرمآب و دارای المانهای شخصیتی متجددانه می باشند.
در این آثار ما شاهد همه گونه شخصیت مذهبی هستیم، إلا آنچه باید به عنوان یک شخصیت مذهبی تبلیغ شود تا تبلیغی برای تدین و دین باشد. مذهبی سطحی، مذهبی بی سواد، مذهبی شهوت ران و هوس باز، مذهبی طماع، مذهبی بدبخت و بی چاره، مذهبی مرتجع و خشکه مقدس، مذهبی یک طرفه به قاضی رو، مذهبی پولدار و بی درد و مذهبی سیاسی. بهترین شخصیتهای مذهبی به نمایش درآمده در آثار تلویزونی ما التقاطی هایی هستند که خصوصیات شخصیتیشان مشتمل است بر پوسته ای از المان های عوامانه و سطحی انگارانه دینی از یک سو و حجم زیادی از خصیصه های متجددانه دلبخواه نویسنده یا کارگردان از سوی دیگر. 
از  عمدی یا غیر عمد بودن این ماجرای اسفناک که بگذریم دردآورترین وجه موضوع آنجاست که این اجحاف ها اتفاقا در سریالهای مناسبتی و با رویکرد مذهبی بیش از هر جای دیگر دیده می شود. اصلا انگار تمرکز رویکرد مذکور در این سریالهاست. البته در سریالهای دیگر اصلا اثری از مذهب، دین و تدین دیده نمی شود که کم و کیفش محل بحث باشد. اوج این داستان را سال گذشته در سریال "میوه ممنوعه" دیدیم که در آن همه کاراکترهای با مظاهر مذهبی، شخصیت هایی منفی و یا مشکل دار به تصویر کشیده شده بودند.
امسال هم در ادامه این سیر در تمامی سریالهای تلویزونی ماه رمضان کما بیش شاهد چنین رویکردی هستیم. در سریال "ملکوت" که از این منظر از مابقی سریالها خیلی وضع بهتری دارد، حاجی بازاری متدینی را می بینیم که در جوانی مرتکب جنایتی بزرگ در حق زن اول خود شده است. در "نون و ریحون" دختری فقیر و چادری را می بینیم که برای از دست ندادن کار خود به هر گونه دروغ و نیرنگی دست میازد. در سریال "در مسیر زاینده رود" باز حاجی بازاری متدینی را میبینیم که هوس بازانه در ابتدای سریال قصد ازدواج با دختری بسیار جوان و البته زیبا را دارد، هرچند علی الظاهر قرار است با مرگ پسرش متنبه شود و ... . در همین سریال  پیرمرد دیگری را با ظاهر و اعمالی مذهبی می بینیم که در اوج بی آبرویی، دختر جوان خود را به خاطر پول دارد به پیرمرد اول می فروشد. جالب آنجاست که شخصیت های کاملا سیاه این سریال مانند فرهاد و زن بدجنسش کاملا مقید به حفظ ظواهر مذهبی نمایش داده شده اند. حال آنکه به گونه ای کاملا نامحسوس و زیرکانه از شخصیت دکتر الکلی و لاابالی قصه که البته هیچ ارتباطی با مذهب ندارد اعاده حیثیت می شود. این سریال توسط حسن فتحی کارگردان سریال میوه ممنوعه که ذکر آن گذشت تولید شده است. گویی ایشان کلا التفات خاصی نسبت به شخصیت های مذهبی و متدین داستان هاشان دارند.
ولی از همه اینها فاجعه آمیز تر سریال جراحت است. داستان این سریال درباره پسرعمو و دختر عمویی است که از قضا ظاهری کاملا متدین هم دارند و چهار سالی هست صیغه محرمیت بینشان جاری شده و اکنون که بعد از چهار سال به دلایلی قرار شده عروسی بگیرند گندش در آمده که دختر حامله است و ... . البته ماجرا از نظر شرعی اشکالی ندارد ولی آنچه رخ داده از باب بی عقلی و بی تدبیری دختر و پسر و غلبه شهوت و هوسشان بر تعقل و تدبیرشان بسیار جای تامل دارد! توجه کنید که تا به حال کمتر دیده شده چنین موضوع خاصی اینگونه صریح و بی پرده در صدا وسیما به نمایش درآید. البته پرواضح است که این موضوع به هیچ وجه جزو اولویت های مورد نیاز جامعه ما نیست ولی از درست و غلط بودن طرح این موضوع در یک اثر تلویزیونی، آن هم در لیالی ماه مبارک که بگذریم، باید از کارگردان و نویسنده این سریال پرسید؛ چرا در این اولین تجربه درست یا نادرست، یک زوج با ظواهر مذهبی باید سوژه ماجرا جویی شما قرار گیرند؟! در حالی که بارها و بارها در سریالها و فیلمهای سینمایی ساخته و پرداخته همین قشر به اصطلاح فرهیخته دیده ایم که افرادی با ظاهری غیر مذهبی به عنوان شخصیتهای مثبت و سفید داستان نمایش داده شده اند!  از این گذشته باید پرسید سریال مذکور در اوضاع و احوالی که بسیاری از جوانان ما ایام نامزدی خود را به صورت غیر شرعی و بدون اینکه به هم محرم باشند با همدیگر سپری می کنند و همین امر موجب اتفاقاتی بسیار ناخوشآیند تر و البته غیر شرعی و گناه آلود می گردد چرا و با چه توجیهی کارگردان اثر مزبورف موضوع صیغه محرمیت را اینگونه به منجلاب کشیده است؟
در مقام دفاع از مدعای این نوشته باید یادآور شوم، عالم رسانه، عالم نشانه هاست. در این میان تاثیر نشانه ها و نشانه شناسی بر رسانه هایی که با هنر در آمیخته اند بیشتر و عمیق تر نیز هست. چرا که هنر ظرفیتهای بکارگیری سنبل ها و نشانه ها را در بستر رسانه بیشتر می کند. در میان هنر ها نیز آثار سینمایی و تلویزیونی از این منظر به تناسب مختصات خاص و بعضا منحصر به فردشان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. زیرا اینگونه آثار، پتانسیل بهره گیری از سنبلیسمِ هنرهایی مانند داستان نویسی، نقاشی، عکاسی، موسیقی و تئاتر را در خود گرد آورده اند. به معنی دیگر اگر یک فیلم یا سریال بخواهد مفهومی را در قالب نشانه به مخاطب خود بفهماند از ابزار های متعدد و متکثری مانند نحوه شخصیت پردازی، پرداخت داستان، تصویربرداری، طراحی لباس، قاب بندی، گریم، موسیقی، دیالوگ و ... می تواند بهره ببرد. در واقع یک اثر تصویری چه فیلم و چه سریال، دنیایی است که تولید کننده آن، خالقش است. همه چیز در این دنیا به دست وی است. به همین خاطر، در یک اثر تلویزیونی و یا سینمایی، حتی در آثار سطح پایین و دم دستی معمولا چیزی نیست که دارای معنا و مفهومی خاص نباشد. اصلا اگر قرار باشد چیزی بی معنی باشد چرا سازنده اثر باید آن را به دنیای اثر خود راه دهد؟ بنابراین نمی توان باور کردکه همگی شخصیت پردازی های غیر منصفانه فوق الذکر نیز اتفاقی و یا از روی سلیقه غیر مغرضانه تولیدکنندگان بوده و متضمن هیچ زاویه و تعارضی با اعتقادات مذهبی جامعه ما نمی باشند. جتی اگر این موضوع از جانب تولید کنندگان سهوی بوده باشد، این آثار خواه ناخواه به وسیله کدهای نشانه مند خود در اذهان و افکار مخاطبین تاثیر مخرب و مضر خود را بر جای خواهند گذارد. نتیجتا آثاری که قرار بوده در راستای اعتلای تدین جامعه ساخته شوند برعکس عمل کرده و دچار نقض غرض خواهند شد.
البته کسی حضور معدود هنرمندان متعهد و دین مدار را در ایران امروزمان انکار نمی کند، سخن از اکثریت و سمت و سوی حرکت آن اکثریت است. آیا می توان این همه نشانه واضح و توی ذوق زن را نادیده گرفت و ساده انگارانه گفت "ایشالا بز است"؟!
فاجعه وقتی بیشتر خودنمایی می کند که این به اصطلاح فرهیختگان بخواهند برای جامعه نسخه درمانی دینی نیز بپیچند. آیا به واقع اینان دغدغه نشر حقایق و ارزشهای فراموش شده جامعه ما را دارند؟! کسانی که حاضرند به هر وسیله ای متمسک شوند تا چشم ها و گوش ها را به طرف تفکرات درهم و برهم خود جلب نمایند! کسانی که غالبا ذات رسانه را ابزاری برای ارضای شهوت شهرت خود می دانند! کسانی که خود گرفتار انواع و اقسام مشکلات هستند! به قول جامی:

ذات نایافته از هسـتی بخـش      چون تواند که بود هستی بخش

تمام مشکل همین جاست. کسی می تواند برای جامعه نسخه درمانی بپیچد که خود به حدی از درمان رسیده باشد. یا حداقل نسخه های متخصصین را قبول داشته باشد. نه اینکه خودسرانه اجتهادهای اعوجاجی خود را به خورد مردم دهد و آنها را گمراه نماید. تازه همه اینها در صورتی است که از اصل با دین و تدین مشکل نداشته باشد که در این صورت اصلا نباید چنین مسئولیت خطیری را بر عهده او گذاشت.
به امید روزی که مسئولین فرهنگی ایران اسلامی، فکری مبنایی برای وضع نابهنجار اینگونه محصولات بنمایند و برنامه ریزی هدفمند کوتاه، میان و بلند مدت برای رسیدن به حداقل های مورد انتظار از یک جامعه اسلامی داشته باشند. مسلما این امر مستلزم کار فرهنگی جدی و تربیت نیروی آگاه، خلاق و تولید کننده از یک سو و مدیریت بی تعارف وضعیت ناگوار فعلی از سوی دیگر است.
بعد نوشت:
+ در همین رابطه: "درباره میوه ممنوعه"