سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید مطهری» ثبت شده است

در مذمت آزاداندیشی عجولانه!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ، ۲ نظر

۱. آیا اساتید دانشگاه ها حق دارند هرگونه تفکری را به دانشجو القا نمایند؟ و آیا هرگونه محدودیت و قاعده مندی در نظام آموزشی مخالف آزادی بیان است؟

این روزها که تمام فعالین فضای مجازی از طیف های فکری مختلف و از جمله تمام امت حزب الله فجازی به تقبیح حکم اخراج یک استاد دانشگاه پرداخته اند جای خالی پاسخی صریح به این سوالات واقعا احساس می شود. اگر پیرایه های سیاسی و احساسات ژورنالیستی را کنار بگذاریم عقل سلیم حکم می کند پاسخ سوالات فوق «خیر» باشد. اگر جز این باشد به معنی آنارشیسم آموزشی است. مقطع کارشناسی و حتی کارشناسی ارشد با توجه به بنیه علمی دانشجویان، زمان مناسبی برای ایجاد شبهه های اعتقادی و سیاسی در ذهن دانشجویان صفر کیلومتر نیست. استاد دانشگاه از جمهوری اسلامی حقوق نمی گیرد که هم جمهوری و هم اسلام را زیر سوال ببرد. اتفاقی که سالهاست در کلاس های علوم انسانی به صورت روزانه در حال رخ دادن است. اگر هم استادی حرف شاذ خلاف مبانی اسلامی و علیه نظام داشته باشد یا باید بیرون از دانشگاه بیان کند یا در مقاطع دکترا و بالاتر که جایگاه پژوهش است و دانشجو نیز حداقل توشه ای از دانش دارد تا مقابل چالش های فکری، صرفا و بالاجبار منفعل و مصرف کننده نباشد.

۲. تا مرا تکفیر نکرده اید سریع بگویم بله! بنده هم آن جمله مشهور علامه شهید را شنیده ام که فرمود:

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

این جمله تقطیع شده از کلام ایشان‌ و جملاتی مشابه از دیگر بزرگان با هدف توجیه ولنگاری آموزشی مکرر مورد سوء استفاده قرار گرفته ولی کسی نمی گوید که ایشان در ادامه همان سخنان این بیانات را هم دارند: 

«آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم»

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.

بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار...»

حتی اگر این تتمه کلام شهید مطهری هم به دستمان نمی رسید واضح بود منظور ایشان این نبوده که اساتید مارکسیست، آزاد باشند عقاید فاسد خود را به دانشجوی ترم اول صفر کیلومتر حقنه نمایند و کسی هم در مقابل نباشد تا پاسخ سخنانشان را بدهد.

این جملات را حتی رفقای نئوانتلکتوئل حزب الهی خودمان هم اشتباه فهمیده اند.

۳. فضای تظلم خواهی که این روزها برای دفاع از استاد اخراج شده رقم خورده کمی گفتن این حرفها را سخت کرده ولی آنها که کلاس های علوم انسانی را تجربه کرده اند حتما با بنده هم داستان هستند که جو غالب در این کلاس ها اتفاقا درست برعکس ماجرای اخیر است. اساتید -که قریب به اتفاقشان محصولات همین سیستم معیوب هستند- در بیان عقاید غالبا غربگرای خود فاعل مایشاء و منابع درسی، غالبا ترجمه های به دور از خلاقیتِ آثار بعضا منسوخ شده غربی و دانشجو نیز محکوم به خواندن اینها و پاسخ دادن طوطی وار به آنها! این واقعیت رشته های علوم انسانی ماست. خروجی این قبیل کلاس ها چیست؟ کرور کرور جوان بی اعتنا به اعتقادات دینی، بدبین به نظام سیاسی ج ا و در بهترین حالت سکولار!

بنده به شخصه بارها قربانی همین خوی تفرعن برخی اساتید علوم انسانی آنهم در مقاطع تحصیلی بالاتر از کارشناسی بوده ام. اساتیدی که بعضاً حتی نمی پذیرند در کنار پاسخ مطلوبشان در برگه امتحان نظر شخصی خودت را هم بنویسی! تفکرات ترجمه زده خودشان را وحی منزل می دانند و کمترین انتقادی را هم برنمی تابند. هیچ دیاری هم یارای حمایت از دانشجوی بیچاره در این جنگ نابرابر نیست.(تشبث به هر حشیش و بنگ و کراک و ... را در این راه تجربه کردیم و فایده نداشت) البته همه یک طور نیستند ولی اگر هم کسی اخلاق مدارانه برخورد می کند ناشی از ویژگی های شخصیتی خود اوست. نه تبعیت از ساختار و دیسیپلین آموزشی مشخصی در نظام آموزشی!

۴. نادیده گرفتن موارد فوق در مواضع برخی دوستان نسبت به داستان اخراج دکتر عبدالکریمی موجب صدور سخنانی سنتیمانتال، فاقد منطق، بدور از واقعیت های دانشگاه و وارونه نمایی جایگاه شهید و جلاد شده است. علاوه بر این آنچه در واکنش های رفقای فجازی بیشتر از همه موارد مایه تأسف است عجله در موضع گیری و یک طرفه به قاضی رفتن بدون اطلاع از جزئیات ماجراست. در حالی که بسیاری از این دوستان اصلا با فضای علوم انسانی دانشگاهی آشنا نیستند. یا به قدر کفایت آشنا نیستند. ما علوم سیاسی خوانده ها خوب می دانیم حمایت از پهلوی و صد پله بدتر از آن هم موجب اخراج کسی نمی شود. چه رسد به فردی در مقیاس عبدالکریمی که علی رغم نظرات پرحاشیه اش، بارها تریبون های مختلف همین نظام در اختیارش بوده و از قِبَل آنها به شهرت قابل توجهی دست یافته است.

پس یا اخراج ایشان علت دیگری داشته یا علت دیگری هم داشته! البته این گفته به معنی تایید آن دیگر علل و دلایل نیز نیست کما اینکه به معنی رد آنها نیز نیست. لیکن آن ولع اعلام موضع در حمایت از ایشان و در ستایش آزادی بیان در دانشگاه ها به صورت علی الاطلاق و در نکوهش هرگونه پروتکل و قاعده مندی آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی نیز، هم غیر عاقلانه و احساسات زده است و هم بسیار مشمئزکننده!

بنده موضعگیری صریح مقابل این سطح از تظاهر به روشنفکری عقل ستیز و ناصواب را بر خود لازم و ضروری می دانم هرچند لشکر آزاداندیشان عجول به من نیز حمله ور شوند که یحتمل هم بشوند ولو بلغ ما بلغ.

از حافظ شیراز تا حافظ شاملو!

محمد دهداری، يكشنبه، ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ، ۳ نظر

حافظ

ادبیات عارفانه ما در طول تاریخ شکل گیری همواره معانی و مفاهیم بلند خود را در قالب سمبلیسم خاصی و بر مبنای تعابیری مانند می و مطرب و ساقی ارائه نموده است و از همین رو بعضاً مورد سوء برداشت قرار گرفته و حتی برخی با نیات و اغراضی خاص سعی در مصادره به مطلوب این ادبیات فاخر و کهن در راستای تفکرات و اعتقادات مادی گرایانه خود را داشته اند. در این میان شاید حافظ به جهت صبغه شخصیتی ویژه خود که مندرج در تاریخ نیز بوده و او را از چنین بدفهمی هایی مبرا می کند کمتر از بقیه شعرا و ادبا با چنین بلایی مبتلا بوده است. لیکن در میان روشنفکرمآبان معاصر کم نیستند کسانی که سعی در مصادره به مطلوب همین مرد الهی نیز داشته اند.
از این جمله و شاید پیش قراول دیگران احمد شاملو است. یکی از شاعران برجسته جریان روشنفکری مصطلح معاصر! شاملو سال ۵۴ دیوان حافظی را تحت عنوان «حافظ شیراز» با مقدمه ای از خودش منتشر نموده و ضمن آن مقدمه با نگاهی مارکسیستی حافظ را کفرگویی یک لاقبا خوانده که بر علیه نظام طبقاتی و مذهبی دوران حیات خود شوریده است.
جالب است بدانید این نحوه نگاه جزو خصائص فکری شاملو است و قبلا نیز شاهنامه را با چنین نگرش مارکسیستی مورد بررسی قرار داده بوده تا آنجا که ضحاک را رهبری مردمی که بر علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کرده‌است عنوان می کند.
شهید مطهری در خصوص «حافظ شیراز» شاملو در کتاب تماشاگه راز چه خوب می نویسد که:

«ماتریالیست‌های ایران اخیراً به تشبثات مضحکی دست زده‌اند. این تشبثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را می‌رساند. یکی از تشبثات «تحریف شخصیت‌ها» است. کوشش دارند از راه تحریف شخصیت‌های مورد احترام، اذهان را متوجه مکتب و فلسفه خود بنمایند. یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز اخیراً دیوان لسان‌الغیب خواجه شمس‌الدین حافظ شیرازی را با یک سلسله اصلاحات به چاپ رسانده و مقدمه‌ای بر آن نوشته است.
وی مقدمه خود را چنین آغاز می‌کند: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک‌ترین ادوار سلطه ریاکران زهدفروش یک تنه وعده رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند و شلنگ‌انداز و دست‌افشان می‌گذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی/ وین دفتر بی‌معنی، غرق می‌ناب اولی».... و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می‌کند که: «من امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟»»

شهید مطهری در ادامه می‌نویسد:

«من اضافه می‌کنم: کیست این مرد که با این همه کفرگویی‌ها و انکارها و بی‌اعتقادی‌ها، شاگردیش در درس خواجه‌قوام‌الدین عبدالله که دیوان او را پس از مرگش جمع‌آوری کرده از او به عنوان «ذات ملک صفات، مولاناالاعظم السعید، المرحوم‌الشهید، مفخرالعلماء استاد تخاریرالادبا، معدن الطائف‌الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه» یاد می‌کند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع‌آوری دیوانش را چنین توضیح می‌دهد که: «به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصابح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب به جمع اشتات غزلیات نپرداخت.» به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرفی دیگر می‌گوید: «زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/ لطایف حکمی با نکات قرآنی.»
جای بسی تأسف است که مردی آنچنان این چنین تفسیر شود. به هر حال مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی‌بندند.»

البته بد نیست بدانید شاملو در تعریف و تمجید مادی گرایانه خود از حافظ نیز صادق نبوده است. چرا که او در جای دیگر (در مصاحبه ای با مجله فردوسی) اینگونه حافظ را در شمار شعرای ضعیف ارزیابی کرده است:

«افق حافظ از افق بسیاری شاعران متوسط روزگار ما نیز محدودتر بوده است. شاید بتوان ادعا کرد که می‌توان در پرمایه‌ترین اشعار شاعری چون «الیوت» چنان غوطه خورد که شناگری ماهر در گردابی هایل، اما هرگز نمی‌توان درباره حافظ این چنین ادعا کرد.»

در میان دیگر بزرگانی که بر حافظ شیراز شاملو ردیه نوشته اند باید به حافظ پژوه معاصر جناب بهاءالدین خرمشاهی اشاره نمود. ایشان از جمله اولین کسانی است که بر دیوان برساخته شاملو نقد نوشته و ضمن رد آن مقدمه کذایی، «حافظ شیراز» را با دو نسخه تصحیح شده و مشهور دیگر مقابله کرده است. خرمشاهی به این کشف رسواکننده نائل گشته که شاملو در دیوان اصطلاحا تصحیح شده خود حدود سی-چهل غزل سخیف و ضعیف گنجانده که در دیگر نسخ معتبر و معروف وجود ندارند و از دیگر سو به همین تعداد از غزلیات ناب دواوین مذکور حذف نموده است! ظاهرا انتشار این نقد با عکس العمل تند شاملو که در آن زمان توسط روشنفکرمآبان چونان بتی پرستیده می شد مواجه شده که تا سالها موجب کدورت میان منتقِد و منتقَد بوده است.
خرمشاهی همچنین بعدها در کتاب «ذهن و زبان حافظ» درباره «حافظ شیراز» می‌نویسد:

«معلوم نیست شاملو در تصحیح یا «روایت» این دیوان چه روشی را در پیش و چه هدف یا منطقی در سر داشته است. آیا روشش قیاسی است؟ انتقادی است؟ التقاطی است؟ و یا ابداعاً روش تازه‌ای در تصحیح متن حافظ یافته است؟ که گمان می‌کنم چنین حدس اخیر صائب‌تر باشد. بی‌روشی و آسان‌گیری شاملو در این کار، حیرت‌انگیز است.»

سالها پیش مصاحبه ای از ایشان در صدا و سیما دیدم که در آنجا به ذکر خاطره ای در خصوص نقد ابتدایی اش بر «حافظ شیراز» می پردازد و ذکر آن خاطره به عنوان حسن ختام این یادداشت خالی از لطف نیست.
ایشان در آن مصاحبه نقل به مضمون چنین گفتند:
«زمان انتشار مقاله ام دانشجویی نوخاسته بودم و شاملو در قواره خدایگان شعر و ادب پارسی! علاوه بر هراسی که خود از بازخورد مقاله ام در دل داشتم نشر نقد مذکور موجب شد تا افراد زیادی نیز بنده را از عواقب تعریض بر شاملو انذار دهند. اینها همه و همه موجب شد تا شک و تردید راجع به کاری که انجام داده بودم در دلم رخنه کند. پس از کلی کلنجار رفتن با خود به این نتیجه رسیدم که تفألی به دیوان خواجه شیراز بزنم و پاسخ خود را از همو بخواهم!»
تا جایی که به یاد دارم پس از آن انقلاب درونی و غلبه شک و تردید بر ایشان قراری با حافظ می گذارد و آن اینکه پاسخ خود را تنها از اولین بیت صفحه استخراج کند و بس!
حافظ نیز پاسخی روشن و رسا به وی می دهد که:

«بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود       عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت»

تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مرتضی مطهری

محمد دهداری، سه شنبه، ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ، ۱ نظر

شناخت صحیح و نقد تفکر فلسفی غرب از مهمترین دغدغه های شهید مطهری بوده و این مهم را در جای جای آثار قلمی و سخنرانی های ایشان می توان ملاحظه نمود.
«تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مرتضی مطهری» کتابی مستقل به قلم علامه شهید نیست بلکه محصول استخراج آراء و نظرات ایشان راجع به فلاسفه و فلسفه های مغرب زمین از میان آثار مختلف شهید بزرگوار می باشد.
به نظر حقیر هر بچه حزب اللهی می بایست در خانه داشته باشد. خودم از آن به عنوان یک کتاب مرجع استفاده می کنم و نه کتابی که دستش گرفته باشم و از اول تا آخر بخوانم. البته کتابهای حقیر قریب به اتفاق اینچنین اند!

آیا علوم انسانی غربی باید حذف شوند؟!

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۸ ب.ظ، ۲۲ نظر

اولین کنگره علوم انسانی اسلامی

قبل نوشت:
اواخر اردیبهشت ماه سال جاری شاهد برگزاری اولین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی بودیم. بنده نیز فرصت را غنیمت شمرده و بر اساس سلسله مقالاتی که راجع به آسیب شناسی نحوه طرح موضوع تحول علوم انسانی در رسانه ها نگاشته بودم، مقاله ای تحت همین عنوان تدوین و به کنگره فوق الذکر ارسال نمودم. یادداشت حاضر بخشی از همان مقاله ارسالی است.
لازم به ذکر است مقالات سابق بنده در خصوص تحول در علوم انسانی بازنویسی اساسی شده و در صورتی که دوستان از مقالات مذکور استفاده کرده اند لطفا آنها را با مقالات فعلی که در همان آدرس ها ویرایش و تغییر یافته اند جایگزین نمایند. لینک مقالات مزبور از این قرارند:
١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی

نوشتار:

«ما از شاگردى کردنِ پیش کسى که بلد است، ننگمان نمی آید؛ ولى می گوییم نباید فکر کنیم که ما همیشه باید شاگرد بمانیم. معناى این نگاه تقلیدى، این است: ما همیشه باید شاگرد بمانیم. نوآورى لازم است. اعتماد به نفسِ شخصى و اعتماد به نفسِ ملى در اساتید ما، یک ضرورت است.»١

از جمله تحریفات و شبهاتی که در خصوص تحول در علوم انسانی در رسانه ها، علی الخصوص رسانه های نوشتاری مطرح شده است، ادعای حذف کامل علوم انسانی غربی و اساتید آن از دانشکده های علوم انسانی تحت تأثیر تحول در علوم انسانی و مدیریت حاکمیتی آن می باشد. 
مسلماً اسلامی نمودن علوم انسانی به معنی حذف علوم انسانی و عالمان غربی از دانشگاه ها نخواهد بود. بلکه ما حتماً نیازمند شناخت نظریات غربی در این حوزه حتی بهتر از خودشان هستیم لیکن نحوه ارائه علوم مذکور در دانشگاه ها باید تغییر یابد. بدین معنی که بایستی میان طرح این علوم در مقام تدریس، پژوهش و الگوبرداری تمایز قائل شد. ذیلاً به این سه نگرش در خصوص برخورد با علوم انسانی غربی در دانشگاه ها خواهیم پرداخت.
الف) تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها

«بسیارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هائى هستند که مبنایش مادیگرى است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست.»٢

تدریس علوم انسانی غربی، آن هم با کیفیتی که هم اکنون سراغ داریم، به معنای انفعال مطلق فضای علمی و آموزشی دانشگاهی ما در برابر هژیمونی پوشالین علمی غرب است. انفعالی مقلدانه و کورکورانه که نتیجه ای جز تکرار طوطی وار ترجمه های متون غربی و نتیجتاً رکود و جمود علمی نخواهد داشت.

به واقع تدریس صرفاً مقلدانه علوم انسانی غربی نه منطقی و معقول است و نه با عقاید حقه اسلامی ما تطابق دارد. 

چرا باید این علوم را به دانشجویان مبتدی و صفر کیلومتری آموزش دهیم که فاقد بینش ابتدائی و حداقلی لازم جهت نگاه کارشناسانه و نه تقلیدی به علوم غربی  هستند و در مورد شبهات و ایرادات آنها خالی الذهن می باشند. 
در اینجا بد نیست اشاره ای داشته باشیم به جمله ای از شهید بزرگوار علامه مطهری که این روزها وقتی بحث به این جور جاها می رسد به کرات مورد سوء استفاده قرار می گیرد. ایشان در جایی فرموده اند؛

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

در خصوص این جمله که خیلی هم مشهور شده باید به نکات ذیل توجه نمود؛ 
١) شهید مطهری جمله مذکور را حین مصاحبه ای در خصوص اسلامیت و جمهوریت در جمهوری اسلامی و ناظر به قدرت اسلام در پاسخگویی به تمامی سؤالات و شبهات مکاتب شرق و غرب عالم بیان داشته اند. پرواضح است که ایشان چنین کلاس درسی را فقط و فقط در خدمت اسلام و جهت رفع شبهات آن دوران علیه مبانی معرفتی اسلام می خواسته اند و نه جهت تبلیغ مارکسیسم! لذا در همین مصاحبه نکات دیگری نیز بیان نموده اند که معمولاً اشاره ای به آنها نمی شود. از جمله اینکه فرموده اند:

«همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه‌ها و تفکرات اصلیشان را عرضه کنند. البته تذکر می‌دهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است ... آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همان‌طور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف می‌زنیم و می‌گوییم آقا! رژیم حکومت ایده‌ال ما غیر از حکومت ایده‌ال شماست؛ رژیم اقتصادی ایده‌ال آینده‌ ما غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست؛ نظام اعتقادی و فکری ما، جهان بینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهان‌بینی شماست.»۴

تأکید ایشان بر مخالفت با دو مقوله توطئه و نفاق علمی(یا همان التقاط) در کنار حمایت از آزادی بیان، بی دلیل نیست زیرا این دو از مهمترین آفات آزادی بیان هستند و عاملان آنها همواره از آزادی بیان سوء استفاده کرده اند.  اتفاقاً همین دو آفت مورد انذار شهید مطهری در حال حاضر دانشگاه های ما را به کارگاه های شبهه پراکنی و اشکال تراشی برای اسلام و نظام اسلامی بدل کرده اند. از طرفی کتب و کلاس های این رشته ها خصوصا رشته هایی که قرابت بیشتری با معارف اسلامی دارند پر شده از مباحث التقاطی و تحریف آمیز روشنفکران به ظاهر دینی و حتی غیر دینی و از طرف دیگر دانشکده های علوم انسانی بدل شده به محلی برای زیر سؤال بردن اسلام و انقلاب و تئوریزه کردن انواع و اقسام توطئه های علمی و حتی عملی علیه نظام اسلامی.۵
٢) تدریس ماتریالیسم یا علوم غربی در دانشگاه های ما با ملاحظاتی که اشاره خواهیم کرد هیچ ایرادی ندارد که واجب و ضروری است؛ ولی نه به شکل صرفاً مقلدانه و آن هم به دانشجویان مبتدی! مسلماً منظور آن شهید بزرگوار نیز از جمله مذکور این نبوده که استادی مارکسیست بگمارند تا ماتریالیسم را بی هیچ نقد و نظر مخالفی آن هم به دانشجوی ترم اول جامعه شناسی و یا علوم سیاسی آموزش دهد بلکه این کار فقط به جای خود و در مقام پژوهش و نه تدریسِ صرف، سازنده است و آن هم با هدف نهایی نقد ماتریالیسم و نه ترویج آن! ایشان درست در ادامه جمله مشهور محل بحث عباراتی در همین خصوص می فرمایند که با کمال تعجب توسط کسانی که برای چسباندن تکثرگرایی اعتقادی خود به آن شهید بزرگوار به جمله مذکور استناد می نمایند نقل نمی شود:

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی می‌توانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، می‌شود از اساتید و دانشجویان دانشگاه ها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چند‌هزار نفری ما دو نفر حرف هایمان را مطرح می‌کنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم.»۶

٣) استاد شهید مسلماً این نظر را با فرض اینکه در کنار آن کلاس ماتریالیسم، کلاس الهیاتی نیز با اساتیدی مبرز مانند خود ایشان دایر باشد مطرح نموده اند که ما از آن هم بهره چندانی نداریم. در حال حاضر دروس اکثریت قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی از جنس همان کلاس ماتریالیسمی شده اند که شهید مطهری می فرمود. واقعا ما در دانشگاه های خود چند شهید مطهری و حتی شاگرد شهید مطهری و شاگرد شاگرد شهید مطهری داریم تا به انبوه شبهات مطرح شده در این کلاس ها پاسخ داده و از کیان اسلام دفاع نماید؟! همچنین منطقاً این قبیل کلاس ها و رشته ها نباید کلاس ها و رشته های اصلی دانشگاهی ما را تشکیل دهند بلکه ما می بایست اصل امر آموزش را مصروف علوم انسانی اسلامی خودمان نماییم و در کنار آن کلاس هایی اینچنینی نیز برای پژوهش در علوم غیر اسلامی دایر کنیم. این در حالی است که در دانشگاه های ما نسبت این دو دسته دروس و رشته ها دقیقاً بر عکس آنچه باید باشد است و تاسف بار تر اینکه بعضاً در ازای چندین و چند درس و کتاب با محتوای علوم انسانی غربی، حتی یک کتاب متمایل به علوم انسانی اسلامی نیز تدریس نمی شود.
آنچه در مورد جمله شهید مطهری درباره ماتریالیسم گفته شد در خصوص تمامی مباحث علوم انسانی صادق است. لذا اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه های ما تدریس شوند می بایست اولاً؛ در خدمت و در جهت دفاع از اسلام و  معتقدات اسلامی مان باشد، دوماً؛ در مقاطعی ارائه شود که خصلت پژوهشی داشته باشند و صرفاً آموزشی و تقلیدی نباشند و سوماً؛ در کنار آن علوم انسانی غربی و بیش از آنها، به علوم انسانی اسلامی اهمیت داده شود.
البته پر واضح است که در خصوص تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها استثنائاتی هم وجود دارد. به عنوان مثال می توان به آن بخش علومی اشاره نمود که به هیچ وجه نه معادل اسلامی دارد و نه می تواند داشته باشد؛ علومی که در موضوع؛ مسائل؛ مبادی؛ مقاصد و متدولوژی بومی غرب هستند یا اصولاً منبعی غیر غربی برایشان یافت نمی شود مانند زبان و ادبیات خارجه یا بخش هایی از تاریخ مغرب زمین. در خصوص این علوم غالباً شیوه کار بیشتر آموزش و تدریس است تا پژوهش، لیکن این امر نیز تنافری با پژوهش درون علوم مذکور نخواهد داشت.
ب) پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی

«یک مطلبى را چهل، پنجاه سال پیش، یک فیلسوف اجتماعى یا سیاسى در غرب گفته و بعد آمدند ده تا نقد بر آن نوشته‌اند؛ این آقا تازه به حرف آن پنجاه سال قبل دست یافته و به عنوان حرف نو، به داخل کشور مى‌آورد و با بَه‌بَه و چَه‌چَه آن را به خوردِ دانشجو و شاگرد و محیط خودش مى‌دهد؛ از این قبیل هم داریم. چقدر براساس همین نظرات اقتصادى غربى، بانک جهانى و مجامع پولى و مالى جهانى به ملت‌ها و دولت‌ها برنامه‌ها دادند و چقدر از طرف خود غربى‌ها علیه آنها موارد نقض نوشته شده! باز هم کسانى را داریم که همان توصیه‌ها را مى‌آیند عیناً تکرار مى‌کنند و عیناً همان نسخه‌ها را مى‌نویسند. این غلط است. تحقیق علمى به معناى فقط فراگیرى و تقلید نیست؛ تحقیق، ضد تقلید است. این کار، کار شماست.»٧

بدون شک ما هیچ گاه از پژوهش  در علوم انسانی غربی بی نیاز نمی شویم. لیکن پژوهش یک عمل فعالانه و همراه با خلاقیت است که متأسفانه جایش در علوم انسانی فعلی ما بسیار خالی است. رابطه علوم انسانی ما با علوم انسانی غربی همواره بر اساس ترجمه های غیر خلاقانه اساتیدی استوار بوده که غالباً در خود عوالم علمی غرب نیز حتی به اندازه یک مترجم تراز اول، مطرح نبوده اند. 
شکی نیست که نسبت ما با علوم انسانی غربی باید نسبتی محققانه و پژوهش محور باشد. ولی پژوهشی هدفمند و دارای نظام و برنامه ریزی! با این دیدگاه و در کنار نهضت تولید علم اسلامی و در راستای آن، دانشگاه های ما اتفاقاً نیازمند پژوهش های خلاقانه در زمینه علوم انسانی غربی می باشند.
در ادامه چند حوزه که دانشگاه های ما می بایست به پژوهش در خصوص آنها بپردازند بیان می گردند.
١) شناخت دقیق و عمیق علوم انسانی غربی جهت نقد آن با عیار معارف اسلامی در دسترس
شاید مهمترین دلیل نیازمندی دانشگاه های اسلامی به مطالعه و پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی شناخت عمیق این علوم و نقد آنان باشد. یکی از مهمترین تفاوت های تدریس منفعلانه با پژوهش فعالانه در نحوه نگرش به مقوله انتقاد نهفته است. در واقع اگر خصلت انتقاد را از پژوهش بگیریم، تدریس و در بهترین حالت تفسیر باقی خواهد ماند. ما به پژوهش منتقدانه علوم انسانی غربی نیازمندیم. پژوهشی که پس از شناخت علوم مذکور، از نقد عاری از تعارف و استضعاف طفره نرفته و استنکاف ننماید. البته نه نقد متعصبانه که آن نیز نوعی تقلید است بلکه نقد خلاقانه که سازنده و راهگشا می باشد.
٢) رفع شبهاتی که از طریق علوم مذکور به جامعه و خصوصاً فضای علمی-پژوهشی ما تحمیل شده اند.
علوم انسانی غربی از یک سو دارای تعارضات و تنافرات فراوانی با مبانی اعتقادی اسلامی ما هستند و از سوی دیگر سالهاست با همین مبانی غلط در دانشگاه های ما و دیگر کشورهای اسلامی تدریس شده اند. لذا به لحاظ مبانیِ غلط، موجب بروز شبهات فراوانی در جوامع علمی اسلامی شده اند. از سوی دیگر علوم اسلامی در این مسیر به هیچ وجه دست و پا بسته نیست. علوم انسانی اسلامی حتی در وضعیت غیر ایده آل فعلی نیز توانایی پاسخ گویی کامل به تمامی شبهات را داراست. مهمتر اینکه اگر علوم انسانی و دانشگاه های ما محمل مناسبی برای رساندن صدای علوم اسلامی به عوالم علمی غرب شوند، مطمئناً مسیر جریان شک و شبهه به سوی محافل علمی خود غرب تغییر خواهد یافت. ولی این مهم در حال حاضر بر رفع شبهات اساسی و اولویت دار وارده به اسلام و علوم اسلامی متوقف است. از همین رو یکی از مهمترین وظایف دانشگاه های اسلامی این خواهد بود که در کنار پرداختن به علوم انسانی اسلامی و انتشار آن؛ نسبت به رفع شبهات ناشی از تعارضات علوم اسلامی و غربی نیز اهتمام ورزد. این امر نیز به خودی خود نیازمند شناخت عمیق و البته با دید پژوهشی و نه تقلیدی نسبت به علوم انسانی غربی می باشد.
٣) بررسی تطبیقی سرفصل های مشترک علوم انسانی در غرب و اسلام به منظور نمایاندن نقاط قوت علوم اسلامی و برطرف نمودن نقاط ضعف آن
تضارب آراء اسلامی و غیر اسلامی پسندیده و اصولاً همانگونه که مقام معظم رهبری بارها فرموده اند ضروری است و باید هر چه زودتر در قالب برنامه هایی مانند کرسی های آزاد اندیشی و مطالعات تطبیقی و ... عملی گردد. اتفاقاً این خود از معضلات و مشکلات عجیب و غریب دانشگاه های ماست که از طرفی باب بحث و استدلال را بسته ایم و از طرف دیگر هرآنچه از سوی غرب به ما رسیده است را بی کم و کاست و بدون اینکه کسی اجازه کمترین نقدی نسبت به آن داشته باشد بر سر کلاسهای درس برده ایم تا در جایی که دانشجو باید آموزش های اولیه علمی خود را ببیند، علومی را به وی تدریس نمایم که بر مبانی معرفت شناختی نسبی گرایانه و شک گرایانه و جهانبینی مادی گرایانه و بعضاً الحادی و در بهترین حالت سکولار غرب استوار است. اگر این کرسی ها راه اندازی شده و یا مطالعات تطبیقی انتقادی جدی گرفته شوند علاوه بر اینکه گامی بلند در راه تولید علم خواهند بود، به خودی خود حقانیت بسیاری از نظریات اسلامی در زمینه علوم انسانی را نشان خواهند داد.
۴) بررسی تأثیرات دستاوردهای علوم انسانی غربی بر جوامع مغرب زمین
به عنوان معیاری عقل پسند در خصوص کارایی یا عدم کارایی هر یک از ابواب علوم انسانی غربی می توان به بررسی تأثیرات علوم مذکور بر جوامع غربی پرداخت. علوم غربی در حیطه تکنیک و تجربه پیشرفت های شایان ذکری داشته و لذا ما در دوران مدرن با سلطه روزافزون بشر بر عالم ماده روبرو بوده ایم. ولی هرچه انسانِ دورة مدرن، از این سو پیشرفت نموده، از سمت و سوی معنا پس رفت داشته است و به واقع نیز از علوم انسانی تک ساحتی غرب جهت حل معضلات جهان دو ساحتی کاری بیش از این برنمی آید. حال وظیفه دانشگاه اسلامی است که هم به جهت بیشتر شناساندن معضلات این منظومه علمی و هم برای پیشگیری از اتفاقاًت مشابه در جهان اسلام و ایران اسلامی به یافتن مصادیق این قبیل نارسایی ها، ریشه یابی آنها و در افق بالاتر ارائه راهکار جهت رفع آنها بپردازد.
۵) تولید یک زبان مشترک علمی با قواعد مشابه و نه لزوماً کاملا ً یکسان
مطمئناً ایجاد هرگونه دیالوگ میان اسلام و غرب جهت ایجاد ارتباط با نظامات فعلی علمی غرب و معرفی و أحیاناً صدور دستاوردهای علوم اسلامی به غرب نیازمند زبانی مشترک با قواعد و ضوابط مشابه حداقلی و کمابیش همسان است. چیزی که در حال حاضر وجود ندارد.
به عنوان مثال ما در حوزه معرفت شناسی مفهومی داریم با عنوان علم حضوری. حکمای اسلامی معتقدند اولین دانسته های ما از سنخ علم حضوری هستند و علم حضوری نفس به خود اقدم و اقوی و اهم و ادوم العلوم است. بدون آن هیچ علمی میسور نیست. پس از این مرتبه می رسیم به علم حضوری نفس به حالات خود و ... . همچنین اولین تصدیقات حصولی ما نیز قضایایی برگرفته از یافته های حضوری ماست.۸ اهمیت این مفهوم به حدی است که می توان ادعا کرد دقیق‎ترین تفاوت میان رویکرد معرفت‎شناسی مغرب‎زمین با فلسفه اسلامی ناشی از توجه یا عدم توجه به علم حضوری می باشد.٩ حال چنین موضوع پر اهمیتی که می تواند سنگ بنای اصلی احتجاجات معرفت شناسانه ما با دانشمندان غربی باشد چگونه توسط آنها فهم شده است؟! علم حضوری را به انگلیسی«knowledge by presence» ترجمه کرده اند ولی معنایی که از این تعبیر اراده نموده اند همواره ناقص و نارسا بوده است. گاهی آن را با وجدانیات یعنی قضایایی که از علوم حضوری حکایت می کنند اشتباه گرفته اند و گاهی با مفاهیمی از قبیل اشراق١٠ نو افلاطونیان، دانش درونی جان لاک، تجربه دینی شلایرماخر و از همه بیشتر با شهود عقلی دکارت خلط کرده اند.
لذا جهت انتقال صحیح منظور و مفهوم علوم انسانی اسلامی به غرب می بایست تدوین آن زبان مشترک کذایی را خود آغاز نماییم. ضمناً عدم درک غرب از اسلام از طریق علوم انسانی غربی به بسیاری از دانشمندان وطنی نیز سرایت کرده و در درون نیز ما را باچالش مواجه نموده است و این واقعیت لزوم تلاش برای دست یابی به زبان مشترک مذکور را دو چندان می نماید.
البته واضح است که زبان فوق الذکر می بایست در حوزه علوم مختلف، متفاوت باشد و باز روشن است که برای دست یابی به این زبان ابتدا باید علوم انسانی اسلامی تولید و به درستی فهمیده شود. نکته مهم اینکه در تدوین چنین زبان یا زبان هایی ما در عین وفاداری به محتوای غنی اسلامی علوم انسانی خود می بایست با نزدیک ترین ابزار به آنچه در مغرب زمین شناخته شده است زبان ارتباطی خود در هر حوزه ای را سامان دهیم و این خود نیازمند کار عمیق پژوهشی در حوزه علوم انسانی غربی است چراکه بدون تسلط به قواعد و قوانین این علوم دست یابی به آن زبان مشترک مقدور نخواهد بود.
امور فوق الاشاره تنها بخشی از کارهای پژوهشی هستند که دانشگاه های ما می بایست در خصوص علوم انسانی غربی انجام دهند ولی لزوما تمامی آنها نمی باشند.
ج) الگو برداری از نقاط قوت علوم انسانی غربی

«شکى نیست که بسیارى از علوم انسانى، پایه‌ها و مایه‌هاى محکمى در این‌جا دارد؛ یعنى در فرهنگ گذشته‌ى خود ما. برخى از علوم انسانى هم تولید شده‌ غرب است؛ یعنى به عنوان یک علم، وجود نداشته، اما غربى‌ها که در دنیاى علم پیشروى کرده‌اند، اینها را هم به وجود آورده‌اند؛ مثل روانشناسى و علوم دیگر. خیلى خوب، ما، هم براى سرجمع کردن، مدوّن کردن، منظم کردن و نظام‏ مند کردن آنچه که خودمان داریم، به یک تفکر و تجربه‏ علمى احتیاج داریم، هم براى مواد و پایه‏ هایى که آنها در این علم جمع آورده‏ اند، به یک نگاه علمى احتیاج داریم. منتها گرفتن پایه‏ هاى یک علم از یک مجموعه‏ خارج از محدوده‏ مورد قبول ما، به معناى قبول نتایج آن نیست. مثل این می ماند که شما یک کارخانه را وارد می کنید، آنها با این کارخانه یک چیز بد درست می کرده‏ اند، حالا شما با آن کارخانه، یک چیز خوب درست می کنید؛ هیچ اشکالى ندارد.»١١

با توجه به آنچه گفته شد تدریس بی برنامه علوم انسانی غربی کار صحیحی نیست لیکن پژوهش در آنها اتفاقاً واجب و حیاتی است. در همین راستا باید گفت الگوبرداری از مثبتات علوم انسانی غربی نیز  عملی بسیار شایسته و حتی بایسته است. 
الگوبرداری نیز مانند پژوهش و بر خلاف تقلید به هیچ عنوان عملی منفعلانه نمی باشد. در الگوبرداری ما پس از شناخت صحیح نقاط قوت و ضعف علوم انسانی غربی سعی می کنیم برای رسیدن به درستی های علوم مذکور به گونه ای عمل نماییم که به نادرستی هایش مبتلا نگردیم. الگوبرداری صحیح و غیر تقلیدآمیز همواره متضمن خصلت انتخابگری نسبت به الگوست و لذا شناخت عمیق الگو را نیز اقتضا می نماید. اگر ما در مقام الگوبرداری از علوم انسانی غربی، آن را به خوبی نشناخته باشیم و نقاط قوت و ضعف آن را ندانسته باشیم و نسبت به این هر دو، انتخابگر نباشیم، سرانجامی جز تقلید سطحی و کورکورانه از غرب نخواهیم داشت، چنانچه تا کنون نیز چندان فرجام نیکوتری نداشته ایم.
در اینجا به دو حوزه مهم و حیاتی که غرب در آنها پیشرفت های قابل ملاحظه ای داشته و لذا الگوبرداری ما از علوم انسانی غربی را اقتضا می نماید اشاره می نماییم.
١) الگوبرداری از منظر روش شناسی و روش مندی البته از نظرگاه شکلی و نه محتوایی
این امر، موضوع بسیار ظریف و حساسی است. از طرفی ما مشخصاً با ضعف جدی در حوزه روش شناسی علوم انسانی مواجهیم و از سوی دیگر الگوبرداری از غرب در این خصوص ظرافت های خاص خود را می طلبد. روش شناسی در ظاهر بیشتر امری شکلی به نظر می رسد و با شاکله فرآیند دست یابی به گزاره ها و قواعد علمی در یک علم سر و کار دارد ولی در واقع خالی از محتوا نمی باشد. روش شناسی هر علم، بر پایه های معارف درجه دوی مرتبط با آن علم و از همه مهمتر معرفت شناسی و فلسفه علم غالب در محیط نشو و نمای آن علم استوار می باشد؛ لذا باید مراقبت نمود حین الگو برداری از روش شناسی های علوم غربی از ورود محتواهای ناخواستة منضم به آنها جلوگیری به عمل آید. به عبارت دیگر ما بیشتر نیازمند روشمندی علوم غربی هستیم تا روش شناسی آنها؛ چرا که روش شناسی های علوم مذکور همواره منضم به پیشفرض های خاص نظام علمی غربی هستند. به عنوان مثال اگر پارادایم های گوناگونی که در حوزه روش‏ شناسی علوم انسانی غربی ارائه شده اند از قبیل تجربه‌گرایی، طبیعت‏گرایی، تفسیری، رفتارگرایی، ساختارگرایی و پساساختارگرای، گفتمانی، انتقادی، پست‌مدرنی و فمینیستی١٢ را در نظر بگیریم که بعضاً هیچ سنخیتی با علوم اسلامی ندارند، این تنافرات محتوایی و ماهیتی بیشتر به چشم می آید.
از طرف دیگر روش مندی علوم انسانی اسلامی نیز از نیازهای اساسی حال حاضر ماست. این معضل علاوه بر لطمه ای که به محتوای علمی علوم انسانی وارد نموده، در حوزه آموزش این علوم نیز بسیار مشکل ساز بوده است. بسیاری از اساتید علوم انسانی برای عدم بهره گیری از منابع درسی و پژوهشی با گرایشات اسلامی همین نظام مند نبودن و فقدان روش شناسی قوی در اکثریت این منابع را حجت قرار می دهند. یکی از اساتید خود بنده زمانی که با این پرسش مواجه شد که چرا تمامی چند ده کتاب معرفی شده توسط ایشان برای دو درس تاریخ تحولات سیاسی معاصر ایران و مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ صبغه غرب گرایانه دارند؛ به همان فقدان روش شناسی نظام مند در منابع متمایل به اسلام و انقلاب اسلامی اشاره نمود و از ایران بین دو انقلاب آبراهامیان شاهد آورد و با مقایسه آن با تاریخ تحولات سیاسی معاصر جلال الدین مدنی مدعای خود را اثبات نمود. فارغ از صحت و سقم این نحوه استدلال باید گفت ما به واقع به الگوبرداری از منابعی روش مند مانند ایران بین دو انقلاب نیازمندیم ولی نه از نظر محتوای پر از غرض ورزی آن و نه حتی روش شناسی جامعه شناسانه مارکسیستی اش بلکه از نظر روش مند بودن آن تا به جای تاریخ نگاری صادقانه ولی قصه گو به روشی نظام مند در این حوزه دست یابیم.
٢) الگو برداری از سرفصل های مستحدثه علوم انسانی غربی و فتح ابواب جدید در فضای علوم انسانی اسلامی
از جمله پیشرفت های غرب در زمینه علوم انسانی، فتح ابواب جدیدی از علوم به روی بشر بوده است. فارغ از اینکه محتوای این علوم جدید آیا سازنده بوده یا نه، نفس تدوین و گردآوری مسائل جدید و هم خانواده انسانی حول محورها و موضوعاتی که قبلاً مورد توجه بشر قرار نگرفته بودند امری است که می تواند برای علوم انسانی اسلامی الگو باشد. علاوه بر این ایجاد محتوای علمی بر اساس معارف عمیق اسلامی در چارچوب های جدید علمی غرب نیز باید مورد امعان نظر قرار گیرد. منظور از چارچوب های جدید همان علومی است که قبلاً به صورت دانشی مشخص و مدون وجود نداشته اند و توسط دانشمندان غربی شکل گرفته اند. علومی مانند جامعه شناسی، روانشناسی، مدیریت، اکثر علوم میان رشته ای و از همه مهمتر علومی که جزو معارف درجه دوم محسوب می شوند مانند فلسفه های مضاف. البته اهمیت این شق آخر از علوم مستحدثه غربی در مسیری که ما برای تحول در علوم انسانی پیش رو داریم از بقیه علوم مذکور بیشتر است. علومی همچون «فلسفه اخلاق»، «فلسفه علم»، «فلسفه دین»، «فلسفه سیاست» و علوم مشابه که ابتدا در فلسفه جدید غربی پدید آمده و پس از انتقال به حوزه فلسفی ما، رفته رفته جایگاه خود را در زبان اهل فلسفه این دیار نیز باز کرده اند. البته این سخن بدان معنا نیست که مباحث مطرح شده، ذیل این عناوین به کلی در سنت فلسفی ما مورد توجه نبوده اند. بدون شک بخشی از این مباحث در آثار فیلسوفان اسلامی – مخصوصاً فیلسوفان متقدم- مورد بررسی قرار گرفته اند؛ چنانکه در فلسفه باستان غربی نیز بسیاری از این مباحث مورد توجه و علاقه فیلسوفان بوده اند. اما ظهور این عناوین و شاخه های مستقل از دوران جدید فلسفه در مغرب زمین آغاز شده و اکنون میان ما نیز کم و بیش رواج یافته است.١٣
در خصوص اهمیت فلسفه های مضاف در مسیر پر پیچ و خم تحول در علوم انسانی می توان به برخی تأثیرات و نتایج این علوم اشاره نمود:
- تحقق نگاه و نگرش کل‌نگرانه به دانش‌های مضاف إلیه و احاطه علمی به هویت تاریخی علوم؛
- مقایسه علوم تحقّق یافته با نیازهای موجود؛
- کشف کمبودها و آسیب‌شناسی علوم مضاف إلیه؛
- توصیه‌ها و بایستگی‌های لازم جهت بالندگی علوم و انسجام ساختاری و محتوایی آنها در راستای نیازهای کشف شده؛
- رشد تکنولوژی آموزشی و بایستگی‌های آموزشی علوم جهت فرهنگ‌سازی درجامعه١۴
سخن ما در پاسخ به سؤال مقاله به اتمام رسید. به امید روزی که خداوند متعال بصیرت و شجاعت لازم برای انجام این تحول مهم را به مسؤلین آموزشی و علمی ما عطا فرماید و ما حداقل در دانشگاه هایمان موفق به ایجاد موازنه ای معقول، منطقی و متناسب با مبانی فکری و اعتقادی بر حقمان گردیم و علوم انسانی حقیقی و بر مبنای معارف حقه اسلام ناب محمدی(ص) را شاهد باشیم. و به امید روزی که مبحث تحول در علوم انسانی و ضرورت آن به درستی توسط تحلیل گران، نویسندگان، کارشناسان و برنامه سازان عرصه رسانه درک شود و رسانه های ما به وظایف خود در قبال این موضوع مهم عمل نمایند.
پی نوشت: 
١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با استادان و اعضاى هیئت علمى دانشگاه‌ها، ١٣/٧/١٣۸۵.
٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه‌ها، ۸/۶/١٣۸۸.
٣. مطهری، مرتضی. ١٣٧٢. پیرامون انقلاب اسلامی. تهران. انتشارات صدرا.  چاپ نهم. ص ١٣.
۴. همان.
۵. ایشان باز در جای دیگری از همان مصاحبه می فرمایند: «روی مساله‌ی استقلال فکری و استقلال فرهنگی و به تعبیر خودم استقلال مکتبی مایلم که تکیه بیشتری داشته باشم و توضیح بیشتری بدهم. انقلاب ما آن‌وقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آنچنانکه واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، می‌توانیم امید پیروزی داشته باشیم. اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطی درست شود و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی اخذ کنیم: یک چیزی از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگری ازسوسیالیسم بگیریم، و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگویم این است اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولی این امر برای همیشه مکتوم نمی‌ماند.» به واقع چرا این جملات شهید مطهری از ایشان نقل نمی شود!

۶. مطهری، مرتضی. تاریخ دریافت ١٢/٢/١٣۸٩. «راه شکست جمهوری اسلامی». کتاب نیوز.

٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

۸. فنائی اشکوری، محمد. ١٣٧۵. علم حضوری. قم. انتشارات شفق. چاپ اول. ص ١٩١.

٩. پورحسن، قاسم. ٧/۸/١٣٩٠. «تعامل فلسفه اسلامی با فلسفه غرب». هفته نامه پنجره.

10. Illumination

١١. بیانات مقام معظم رهبری‏ در با دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

١٢. برزگر، ابراهیم. «رهیافت بومی‏ سازی علوم انسانی». ١٣۸٩. فصلنامه علمی- پژوهشی روش شناسی علوم انسانی. سال ١۶. شماره ۶٣.

١٣. طاهری خرم آبادی، سید علی. «فلسفه های مضاف» تاریخ دریافت: ٢۵/١٠/١٣۸٩ . پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

http://daftarmags.ir/Journal/Text/AeeneHekmat/Article/index.aspx?ArticleNumber=٢۸١۶٣

١۴. خسرو پناه، عبدالحسین. «کرسی چیستی فلسفه های مضاف با تأکید بر فلسفه فلسفه اسلامی برگزارشد». ٢١/٩/١٣۸۶. پایگاه اطلاع رسانی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها.

http://nahad.ir/JonbeshN/Detail.php?code=٣٢١٧&TextBody

علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۱۳ ق.ظ، ۵ نظر

«با حاشیه‌زنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمی‌شود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتاً همین روبناهای سکولار از آب در می‌آید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او می‌روید و در اختیار پژوهنده قرار می‌گیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است.»1

اخیراً مطالب فراوانی در خصوص ضرورت بازنگری در علوم انسانی نوشته شده و رسانه ملی نیز برنامه های گوناگونی در این زمینه به نمایش درآورده است. اولین نکته ای که در مورد این نوشته ها و آن برنامه ها نظر نگارنده را به خود جلب نمود محافظه کاری و نگاه حداقلی آنها به موضوع بسیار مهم تحول در علوم انسانی بوده است. چنانکه در برنامه ها و نوشته های مذکور معمولاً محل بحث اصلی به کلی گم می شود و متأسفانه برخی نویسندگان و نظریه پردازان چنان موضوعاتی فرعی را به عنوان مسئله اصلی تحول در علوم انسانی جا می زنند که مخاطب هم فراموش می کند آنچه به واقع موجب این همه جنگ و جدال شده چه بوده است!

توضیح اینکه آنچه در این برنامه ها و نوشته ها به عنوان دلیل اصلی ضرورت تحول و بازنگری در علوم انسانی مطرح می شود غالباً «بومی سازی» علوم انسانی است و نه «اسلامی سازی» آن!

بعضاً هم موضوعاتی، بسیار پرت تر از این که بسیار بدیهی و بی نیاز از بحث و جدلی با این کمیت و کیفیت هستند به عنوان محل اصلی بحث تحول در علوم انسانی در نظر گرفته شده و کارشناسان محترم نیز با مهارت تمام و البته تجاهلاً، تمام مدت برنامه را به مباحثه و مجادله درباره آن موضوعات بدیهی پرداخته و نویسندگان گرامی نیز تمام طول نوشته را به قلم فرسایی می گذرانند! به عنوان مثال گاهی علت ضروری بودن تحول مذکور را اینگونه بیان می نمایند که «بالأخره هر علمی نیازمند پویایی است و به طور طبیعی هر چند مدت به این قبیل بازنگری ها احتیاج است» و ... .

در اینگونه برنامه ها و نوشته ها به مسائل دیگری نیز کمابیش اشاره می شود. مانند مذمت ترجمه گرایی صرف در حوزه علوم انسانی، ناکارآمدی این علوم در جامعه ما، عادت کردن دانشجویان ما در این حوزه به حفظیات و به میزان بسیار کمی به قدری که به ژست روشنفکری و بی طرفی علمی کارشناسان و نویسندگان محترم بر نخورد نیز به مذمت غیر اسلامی بودن علوم مذکور! ‌البته به شکلی کاملا ً کنترل شده و بسیار محتاطانه و با هزار قید و حد و توضیح که نکند خدای ناکرده از میان گفته ها و نوشته هایشان انقلاب فرهنگی دیگری سر برآورد.

با همه این اوصاف محور غالب اینگونه مباحث همان مسئله «بومی سازی» علوم انسانی است که اشاره شد. حال سؤال اساسی اینجاست که آیا به واقع مشکل اصلیِ علوم انسانی غربی که موجب ناکارآمدی و حتی مضر بودن آن برای جامعه ما و جوامع خودشان شده، صرفاً غیر بومی بودن آن علوم می باشد؟! آیا فصل افتراقی که از نظر رهبری معظم، تمایز دهنده این علوم با آنچه باید باشد است، فقط و فقط خاستگاه غیر ایرانی علوم انسانی غربی است؟! مسلماً اینگونه نیست. حضرت آقا هرجا نامی از تحول در علوم انسانی آورده اند همواره تعابیر متشابهی از قبیل بومی سازی و مانند آن را با پسوند و پیشوند های محکم اسلامی تبیین فرموده اند که برای این موضوع قرائن و شواهد فراوانی در سخنان و رهنمودهای معظم له وجود دارد. اصولاً این بحث بومی بودن و غیر بومی بودن که در فضای سکولار غرب هم مدتهاست مطرح شده و البته تا کنون هم به هیچ نتیجه ای نرسیده و علوم انسانی در غرب همچنان تحت تأثیر موج جهانی شدن در حال بیشتر همگن شدن است! علاوه بر این منطقاً چه لزومی دارد علوم انسانی فرهنگ های مختلف بالضروره گزاره ها، نظریه ها و قواعدی متفاوت داشته باشند؟ در واقع بومی سازی علوم انسانی هیچ پشتوانه عقلی و استدلالی ندارد. مگر به این موضوع قائل شویم که علوم انسانی ماهیتی متکثر دارند که این مدعا نیز فقط از یک اندیشه تکثرگرا از نظر معرفتی بر می آید.

بنابر این نظر اگر ما بتوانیم علومی بر مبنای فرهنگ بومی خود تهیه و تولید نماییم؛ تمامی مشکلاتمان در این حوزه مرتفع خواهد گردید! این شیوه نگریستن به علوم انسانی بدین معنی است که همه علوم انسانی شرق و غرب عالم اگر با توجه به زمینه های فرهنگی و بومی شان طرح ریزی شده و نسج یابند می توانند به خوبی از پس وظایف و مسئولیت هایشان در قبال جوامع مبداء خود بر آیند. بر این اساس به عنوان مثال فلسفه قاره ای برای اروپا همانقدر مشکل گشاست و به قولی جواب می دهد که فلسفه انگلیسی برای آمریکا و أحیانا فلسفه اسلامی برای ایران و ... .  اصولاً این سخن تکثرگرایانه، خود از محصولات مسموم علوم انسانی غربی است.

این در حالی است که ماهیت غالب علوم انسانی، واحد و جهانی است و بلاشک در مواردی که موضوع یا مسائل اصلی یکی از آن علوم، مشتمل بر فرهنگ یا عوارض ذاتی آن نباشد؛ مبادی، مقاصد و روش شناسی آن علم ربطی به تفاوتهای فرهنگی جوامع نخواهد داشت. به عنوان مثال در علومی مانند فلسفه، کلام، اقتصاد، علوم سیاسی و مانند آنها دستیابی به تعاریف و قواعد بنیادینی که ورای تمایزات فرهنگی برای همه افراد و جوامع بشری راه گشا باشند چه ایرادی دارد؟! اصلاً در بعضی از این علوم، قواعد و گزاره های غیر بنیادین نیز به هیچ وجه متأثر از تمایزات فرهنگی نیستند. در مابقی علوم انسانی نیز اگر تفاوتی بین جوامع مختلف وجود داشته باشد، اکثراً نه در صدور احکام و نظریات علمی بلکه در پیدا کردن مصادیق و یا نحوه به کار بردن آنهاست. آری علوم انسانی جهان شمول است و با این وجود باید اسلامی شود. نه به خاطر اینکه ما مسلماًنیم و برای ارضای تعصبات مذهبی مان؛ بلکه به دلیل حقانیت و جهانی بودن اسلام به مثابه دستورالعمل الهی زندگی فردی و اجتماعی انسان در تمامی اعصار. حقانیتی که اگر حداقل در دانشگاه های خودمان مجالش فراهم گردد عقلاً قابل اثبات است.

پر واضح است که نگارنده قصد انکار مطلق تأثیر تمایزات فرهنگی بر علوم انسانی را ندارد ولی معتقد است در نظر گرفتن این تمایزات به تنهایی و ضرورتاً نمی تواند علوم انسانی را به سر منزل مقصود برساند. سرمنزلی که همانا دستیابی به حقیقت یا نزدیکترین پاسخ به آن در حوزه های مختلف علمی مرتبط با انسان است. و درست از همین جاست که اختلافات اصلی ما با غرب در حوزه علوم انسانی آغاز می شود. در واقع اختلافاتی که به غلط در بومی و غیر بومی بودن علوم انسانی جستجو می شود را باید در مبادی و مقاصد این علوم جستجو نمود.

منظور از مبادی علوم انسانی، پارادایم معرفت شناختی حاکم بر آن و منظور از مقاصدش نیز نحوه نگرش به غایت علم می باشد. این دو موضوع و موضوعاتی بنیادین از این دست هستند که چارچوب کلی ماهیت علوم انسانی غرب را شکل داده اند. ریشه های چارچوب ماهوی مذکور را می توان در نظریات فلاسفه ای مانند بیکن و دکارت جستجو نمود. پس از تحولاتی که در قرن شانزدهم میلادی توسط این دو نفر در مبادی و مقاصد علمی غرب صورت گرفت ماهیت علم نزد غرب به کلی متحول شد. قبل از بیکن اکابر بشر، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی بیکن نظریه علم معطوف به قدرت را مطرح نمود و مقصد نهایی علم را تسلط بر ماده و طبیعت بیان کرد.2 این در حالی است که علم در اسلام معطوف به حقیقت است و لذا تعلیم و تعلم در اسلام امری مقدس می باشد.

دکارت نیز به نوبه خود تأثیرات عمیقی در ماهیت علوم جدید بر جای گذاشت. هرچند وی قصد داشت تا بر شک گرایی معرفتی خود غلبه یابد ولی ره آورد معرفت شناسی متزلزل وی برای غرب چیزی جز شک و تردید مشدّد نبود. لذا نحوه نگرش غرب به مقولات بسیار بنیادینی مانند حقیقت، رابطه حقیقت با علم و دانش، امکان دست یابی به حقیقت و ابزار این دست یابی به کلی با نظام علمی اسلامی متفاوت است و پرواضح است که نظام های معرفت شناختی متفاوت، هستی شناسی ها، انسان شناسی ها، روش شناسی ها و نهایتاً منظومه های علمی متفاوتی را پدید می آورند. علوم انسانیِ بر مبنای یک معرفت شناسی نسبی گرا و یا شک گرا مسلماً با علوم انسانیِ بر مبنای معرفت شناسی واقع گرا تفاوت ماهوی خواهد داشت و همچنین است تفاوت علوم انسانی بر مبنای دو جهان بینی الهی و مادی و دو انسان شناسی اسلامی و اومانیستی و ... .

الغرض؛ تفاوت اصلی علوم انسانی غربی را با آنچه باید باشد می بایست در بنیادهای شکل دهنده ماهیت فعلی آن جستجو نمود و نه در تمایزات فرهنگی ما با غرب. آنچه بسیار قبل تر و بیشتر از تمایزات فرهنگی بر ماهیت علوم انسانی تأثیر گذار است؛ همین اختلاف در نحوه نگرش به غایت علم در کنار اختلافات عمیق و مبنایی معرفت شناختی است. اینگونه مفاهیم بنیادین، به هیچ وجه ارتباطی با تفاوت های فرهنگی ما با غرب ندارند لیکن بلاشک تحت تأثیر بسیار عمیق و گسترده عقلانیت دینی و مذهبی ما هستند که به اعتقاد ما دین خاتم و مذهب بر حق است و راه و رسم صحیح زندگی فردی و اجتماعی انسان می باشد. به عنوان مثال در یک پارادایم علمی اسلامی در اکثر علوم انسانی - به جز علوم صرفاً عقلی - مفهوم «وحی» به عنوان مهمترین منبع معرفتی مطرح است. حتی نحوه نگاه ما به عقل نیز با بسیاری از مکاتب غربی مانند پوزیتیویسم که منابع معرفتی را محصور در حواس پنجگانه می داند متفاوت می باشد. از جهت دیگر عقل در اسلام بر خلاف غرب، عقل ابزاری صرفاً معطوف به ماده نیست. همین تفاوت ها تا اعماق جهانبینی، ‌هستی شناسی،‌ انسان شناسی و حتی  علم شناسی و روش شناسی ما امتداد یافته است. ولی فرهنگ در خصوص این موضوعات اساسی که سمت و سوی یک منظومه علمی را مشخص می نمایند، اصلاً ادعایی ندارد که تأثیری داشته باشد.

ممکن است گفته شود و به کرات هم گفته شده با توجه به اینکه مفهوم بومی بودن ریشه در فرهنگ و تمایزات فرهنگی جوامع دارد و یکی از عناصر متشکله فرهنگ بی تردید دین و مذهب است پس اگر ما بنای بازنگری در علوم انسانیمان را بر مبنای بومی بودن قرار دهیم، حق اسلام را نیز اداء نموده ایم. این سخن به هیچ عنوان پذیرفته نیست چرا که در این صورت نقش اسلام را از فصل افتراق اصلی علوم انسانی متداول با علوم انسانی مطلوب به نقشی حداقلی به عنوان تنها یکی از عناصر فرهنگ بومی تنزل داده ایم. تازه آن هم اگر با عناصر دیگر فرهنگی مان تزاحم و تضادی نداشته باشد که البته بعضاً دارد. در حالی که هیچ یک از عناصر متشکله فرهنگ ما مانند اسلام منجر به آن اختلافات عمیق و مبنایی که ذکرشان گذشت نمی گردند و اصولاً همان اختلافات مسبب ناکارآمدی علوم انسانی در جامعه امروز ما و حتی جوامع غربی شده اند. علاوه بر این چنانکه ذکرش گذشت تز بومی سازی علوم انسانی برگرفته از یک خاستگاه معرفتی تکثرگراست و حال آنکه اسلامی سازی علوم انسانی بر مبنای اعتقاد به حقانیت علی الاطلاق مبانی اسلامی است.

ضمناً معضل ناکارآمدی علوم انسانی غربی صرفاً دامنگیر جامعه ما نیست و علوم انسانی فعلی درد چندانی از جوامع غربی نیز دوا ننموده است. البته این قلم به هیچ وجه قصد انکار همه دستاوردهای غرب در زمینه علوم انسانی را ندارد ولی از یک نمای کلی، علوم انسانی غربی، انسان غربی را انسان تر که نکرده هیچ؛ بر سرعت سقوط و هبوط وی نیز افزوده است. فلسفه غرب تا کنون چه کمکی به انسان سردرگم و حیران غربی برای شناخت حقایق هستی نموده است؟! روانشناسی غرب به چه اندازه توانسته دانشمندان غربی را با انسان دو ساحتی آشنا نماید؟! جامعه شناسی غربی چقدر در رفع معضلات اجتماعی میان زیر بنا و روبنا و کلا بنای جوامع غربی موفق بوده؟! علوم سیاسی غربی به چه اندازه در جلوگیری از قتل و جنگ و خونریزی در شرق و غرب عالم توفیق یافته؟! الهیات هم که خدا رحمتش کند و ... .

با همه این اوصاف متأسفانه ما حتی در همین ایامی که بحث بازنگری علوم انسانی غربیمان مطرح است نیز به کرات و از زبان و قلم کارشناسان حتی بعضاً مذهبی و انقلابی، این بیان طوطی وار را در رسانه ها می شنویم و می خوانیم که علوم انسانی غربی برای جوامع غربی البته کارآمد بوده است!! جمله کوتاهی که ریشه در ضعف عمیق مبنایی این آقایان و مقهور بودن ایشان در مقابل زرق و برق و جوسازی تبلیغاتی غرب دارد. اصولاً تخفیف و تقلیل مبحث مهم و بسیار حیاتی تحول و بازنگری در علوم انسانی توسط این آقایان نیز از همین روست و این به هیچ عنوان وضع مطلوبی نیست.

توجیه دیگری نیز در راستای نهادینه کردن بومی سازی به جای اسلامی سازی علوم انسانی صورت گرفته است. این توجیه را به وضوح می توان در ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ملاحظه نمود. در بند چهارم این بیانیه چنین پیشنهاد شده است: «تقدم بحث بومی کردن علوم انسانی بر اسلامی کردن علوم با توجه به دسترس پذیرتر بودن، فراگیر بودن و وفاق بیشتر بر موضوع اول.»3 این سخن نیز تنها ظاهری زیباتر و مصلحت آمیزتر ار توجیهات قبلی دارد و تأسف بارتر اینکه از جانب پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شده است. به واقع چرا باید شأن و ارزش نفس علم، در جامعه علمی ما به قدری تنزل یافته باشد که آنچنان پژوهشگاهی اینچنین، حقیقت دانش را فدای تنبلی علمی خود و دیگران نموده، به دسترس پذیرتر بودن بومی سازی علوم انسانی نسبت به اسلامی سازی آن تمسک جوید! آیا تراژیک تر از این کمدی سراغ دارید که صاحب عزای اصلی وضعیت اسفناک فعلی برای تحولی بنیادین در علوم انسانی متداول که مبانیش غربی است به غربی ترین براهین قابل تصور مانند احتجاج بر فراگیر بودن و مورد وفاق بودن یک پارادایم فکری استناد نموده و حقیقت علم را اینگونه به مسلخ رأی اکثریت ببرد! آیا این «مغالطه توسل به کثرت»، خود از محصولات فکری و علمی ناقصه الخلقه وضعیت ناگوار فعلی علوم انسانی نمی باشد! این راهکاریست که توسط پیش قراولان علمی ما برای تحول در علوم انسانی پیشنهاد شده است.

اگر ژنرال های علمی ما بخواهند اینگونه منفعلانه و از موضع ضعف به وضع حاضر بنگرند، محال است بتوانند به آن حرکت عظیم مورد نیاز علوم انسانی توفیق یابند. حرکت عظیمی که به واقع نیازمند تلاشی انقلاب گونه است و به طور قطع اگر مخلصانه انجام گیرد ثواب جهاد خواهد داشت.


پی نوشت:
1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی،2/11/1385

2. دژاکام، علی. 1384. تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مطهری. قم. نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، چاپ اول. ص 151.

3. «در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شد؛ ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی». روزنامه کیهان. 28/7/1388. شماره 19490.
+ صفحه پرونده تحول در علوم انسانی در وبلاگ بنده