کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاریهای سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی
«استاد خیلى نقش دارد. نقش استاد در محیط هاى آموزشى نقش بسیار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزنده دانش نیست؛ بلکه منش استاد و روش استاد می تواند مربى باشد؛ استاد، تربیت کننده است. تأثیر استاد روى شاگرد، علىالظاهر از تأثیر بقیه عوامل مؤثر در پیشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بیشتر است؛ از بعضى که خیلى بیشتر است. گاهى استاد می تواند یک کلاس را، یک مجموعه دانشجو یا دانشآموز را با یک جمله به جا تبدیل کند به انسان هاى متدین. لازم هم نیست حتماً رشته علوم دینى یا معارف را تدریس کند؛ نه، شما گاهى یک جا در درس فیزیک، یا در درس ریاضى، یا در هر درس دیگرى – علوم انسانى و غیر انسانى – می توانید یک کلمه بر زبانتان جارى کنید، یا یک استفاده خوب از یک آیه قرآن بکنید، یا یک اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بکنید که در دل این جوان می ماند و او را تبدیل می کند به یک انسان مؤمن. استاد اینجورى است.»١
|
سال هاست ما در حوزه علوم انسانی با مشکلات عدیده ای مواجه هستیم. مشکلاتی از قبیل غرب باوری پژوهندگان، غرب محوری پژوهش های دانشگاهی و تأثیر غیر منطقی فضای معمولاً سیاست زده کشور بر آنچه در کلاس های درس این قبیل رشته ها می گذرد. از همین روست که مقام معظم رهبری بارها و بارها نسبت به وضعیت بحرانی این رشته ها هشدار داده اند و تحول اساسی در این علوم را ضروری دانسته اند.
اگر بخواهیم برای وضعیت فعلی علوم انسانی چند دلیل عمده ذکر نماییم می توان به سیاست های کلان غلط و سوء مدیریت نظام آموزش عالی، عملکرد خنثی و به دور از دغدغه مدیران میانی آموزش عالی از جمله رؤسای دانشگاه ها، غربگرایی محتوای منابع و متون درسی و غربزدگی اساتید و پژوهشگران علوم انسانی اشاره نمود.
البته در این میان سهم ناهنجاری های فکری و علمی اساتید رشته های مذکور به دلیل تأثیر منحصر به فردی که استاد در فرآیند آموزش و پرورش دارد بسیار عمده و اساسی است. متأسفانه در کلاس های این رشته ها که عموماً با پول بیت المال نیز اداره می شوند اعتقادات خلاف ارزش های انقلابی و اسلامی برخی اساتید دگر اندیش و شبهه پراکنی برخی دیگر به طور روزانه به دانشجوهای مبتدی تزریق و تحمیل می گردد.
البته نگارنده به هیچ وجه قصد سیاه نمایی در خصوص جامعه اساتید دانشگاهی کشورمان را ندارد. مسلماً در میان همین اساتید، دانشمندان فرهیخته و نخبه کم نیستند ولی در مقام نقد و آسیب شناسی نباید دچار تعارف و رودربایستی شد. واقعیت های جامعه دانشگاهی که معمولاً در کلاس های درس مستور و محدود می ماند و فقط گاهی در قالب اخبار هنجارشکنی های سیاسی، اعتقادی و حتی متأسفانه اخلاقی برخی اساتید به رسانه ها راه می یابد از وضعیت نابسامان معدل جامعه اساتید ما در این خصوص خبر می دهد. این موضوع اختصاص به علوم انسانی هم ندارد ولی در این علوم به سبب جنس مباحث درسی، هم بیشتر اهمیت دارد و هم بیشتر به چشم می آید. لذا در نوشتار حاضر در مقام بررسی این قبیل نابهنجاری های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی برآمده و برخی علل آنها را برخواهیم شمرد.
در این مقاله ده علت برای مشکلات مذکور بیان خواهد شد که سه دلیل آخر در واقع انتقادهایی حاکمیتی به حساب می آیند و به تبع راه حل هایی حاکمیتی نیز خواهند داشت؛ لیکن ما بقی دلایل، مشخصاً متوجه اساتید و دانشجویان رشته های علوم انسانی می باشند. بدین معنی که مستقیماً به قاعده جامعه دانشگاهی علوم انسانی که همانا اساتید و دانشجویان هستند مرتبط می باشند و فارغ از برنامه ریزی های کلان نظام آموزش عالی و حتی عملکرد مدیران میانی، در صورت افزایش آگاهی و بصیرت فکری و عملی اهالی این قبیل رشته ها قابل اصلاح می باشند.
لازم به ذکر است دلایلی که در این مقاله برخواهیم شمرد مسلماً همه علل اعوجاج های اعتقادی و سیاسی فوق الاشاره نخواهد بود ولی از نظر نگارنده مهمترین ریشه های وضعیت موجود می باشد.
١. وحی منزل دانستن علوم انسانی غربی
«ما به خصوص در زمینه علوم انسانی، برخلاف آنچه که انتظار می رفت و توقع بود، حرکت متناسب و خوبی نکرده ایم، بلکه مفاهیم گوناگون مربوط به این علم حالا چه در زمینه اقتصاد و چه در زمینه جامعه شناسی، روان شناسی و سیاست را به شکل وحی مُنزل از مراکز و خاستگاه های غربی گرفته ایم و به صورت فرمول های تغییر نکردنی در ذهنمان جا داده ایم و بر اساس آن می خواهیم عمل و برنامه خودمان را تنظیم کنیم! گاهی که این فرمول ها جواب نمی دهد و خراب درمی آید، خودمان را ملامت می کنیم که ما درست به کار نگرفته ایم! در حالی که این روش، روش غلطی است.»٢ |
معمولاً اینگونه است که اساتید رشته های علوم انسانی نظریات بزرگان این علوم را وحی منزل می انگارند و این شاید مهمترین معضل فعلی اساتید علوم انسانی ما باشد. حتی در خود غرب نیز تا این حد به نظریات دانشمندان با جزمیت نگریسته نمی شود ولی ما به جای اینکه تفکر انتقادی و جستجوگر را از غرب بیاموزیم، نتایج فکری غرب را آن هم به گونه ای طوطی وار و خالی از خلاقیت به مثابه وحی منزل مورد استفاده قرار می دهیم. این در حالی است که بسیاری از نظریات دانشمندان غربی در حوزه علوم انسانی، سخنانی خود ساخته و بدون دلایل محکم عقلی هستند. برای این سخن مثال های زیادی می توان عنوان نمود؛ مثلا فروید که مبنای روانشناسی خود را بر تحلیل غرائز جنسی قرار داده چه استدلال محکمی بر این مدعا داشته است؟! یا کانت و دکارت برای متد معرفت شناسانه خاص خود و ماکیاول و هابز برای ادعاهای خود در شهریار و لویاتان و یا مارکس و کنت برای نظریاتشان در علم نوپای جامعه شناسی و ... . اصولاً مبنای بسیاری از علوم انسانی در غرب بر اساس نظریه «من اینگونه می اندیشم» استوار است. تازه آن قبیل نظریاتی که با استدلالات عقلی مطرح شده نیز نباید وحی منزل در نظر گرفته شوند و می بایست مورد نقد و کنکاش علمی قرار گیرند. اصولاً جان کار علمی در همین نگاه پژوهش محور نهفته که در میان اساتید ما جای خود را به تدریس صرفاً تقلیدی داده است. متأسفانه اساتید علوم انسانی ما اجازه نقد جدی و اساسی را به خود نیز نمی دهند چه رسد به دانشجوهایشان! در بهترین حالت ممکن است اجازه دهند دانشجوها به صورت دم دستی و در مقام بیان، این نظریات را نقد نمایند ولی پای امتحان و پایان نامه که می رسد می بایست همان چیزی را بنویسند که استاد می خواهد و اساتید همان را می خواهند که علمای مغرب زمین دیکته کرده اند!!
٢. عدم علم و آگاهی اساتید و دانشجویان نسبت به معارف اسلامی
«ما در زمینه علوم انسانی احتیاج به تحقیق و نوآوری داریم که به معنای حقیقی کلمه مواد و مفاهیم اساسی ای که بر اساس آن می توان حقوق، اقتصاد، سیاست و سایر بخش های اساسی علوم انسانی را شکل داد و تولید و فراوری کرد، در فرهنگ عریق و عمیق اسلامی ما وجود دارد که باید از آن استفاده کنیم. البته در این قسمت حوزه و استادان مؤمن و معتقد به اسلام می توانند با جستجو و تفحص نقش ایفاء کنند؛ این جا از آن جاهایی است که ما باید به تولید علم برسیم.»٣
|
علوم انسانی امروزه بسیار گسترده شده و البته این گستردگی همیشه نیز در جهت حل مشکلات بشر نبوده است بلکه گاهی هم ناشی از سردرگمی و استیصال روزافزون انسان بوده است. به هر حال رشته های فراوانی در این علوم به وجود آمده که قبلاً نبوده اند و آن چه از قبل بوده نیز شاخ و برگ فراوانی یافته است که گاهی تشخیص چهره واقعی آن علم را دشوار می سازد. با همه این اوصاف دانشمندان مسلمان در اکثر این زمینه ها حرف های عمیقی برای گفتن داشته و دارند که متأسفانه معمولاً اساتید و به تبع دانشجویان، از این نظریات اصیل و در عین حال بدیع بی اطلاع مانده اند. شاید همین بی اطلاعی موجب شده که نظریات دانشمندان مسلماًن به علوم دانشگاهی علی الخصوص رشته های جدیدالتأسیس علوم انسانی سرایت ننماید. حال آنکه بسیاری از علوم انسانی غربی مرهون همین نظریات ژرف و اندیشمندانه دانشمندان مسلماًن بوده است. چه بسا اگر اساتید ما کمی در زمینه علوم اسلامی به خصوص علومی که شمولیت بیشتری داشته و به ابواب متعددی از علوم انسانی ارتباط می یابند مانند منطق، فلسفه، کلام و ... تطور می داشتند؛ اینقدر مرعوب و مقهور دانشمندان غربی نبوده و جرأت و توانایی علمی اظهار نظر مخالف در حوزه علوم انسانی متداول را می یافتند. خوب به یاد دارم مدتی پیش با کتابی در خصوص فلسفه آشنا شدم که نویسنده دکترای فلسفه اش اصطلاحات ابتدایی فلسفه اسلامی را نیز به اشتباه تعریف کرده بود! البته لازم به ذکر است مهمتر از علم به دست آوردهای دانشمندان مسلماًن، علم به خود اسلام است که متأسفانه اساتید علوم انسانی غالباً، هم در این زمینه لنگ می زنند و هم خود را مستغنی از آن می دانند. این قبیل اساتید اسلام را یا از دریچه اجتهادهای شخصی و ناقص خود درک کرده اند و یا به واسطه قرائت های اعوجاجی روشنفکران غرب زده و ناآشنا با اسلام و این موضوع موجب شکل گیری اعتقادات سکولار و یا بدتر از آن التقاط اعتقادی آنها شده است.
٣. بی تفاوتی اساتید و دانشجویان نسبت به حقیقت علم
«علوم انسانى، علوم اجتماعى، علوم سیاسى، علوم اقتصادى و مسائل گوناگونى که براى اداره یک جامعه و یک کشور به صورت علمى لازم است، به نو آورى و نو اندیشى علمى -یعنى اجتهاد- احتیاج دارد. آن چیزى که در فضاى علمى ما مشاهده مىشود- که به نظر من یکى از عیوب بزرگ محسوب مىگردد- این است که دهها سال است که ما متون فرنگى و خارجى را تکرار مىکنیم، مىخوانیم، حفظ مىکنیم و بر اساس آنها تعلیم و تعلم مىکنیم؛ اما در خودمان قدرت سؤال و ایجاد خدشه نمىیابیم!»۴ |
این واقعیتی تلخ در رشته های علوم انسانی است که اکثر قریب به اتفاق اساتید و دانشجوهای ما تحت تأثیر نوعی روزمرگی علمی، نسبت به حقیقت علم بی تفاوت شده اند. غایت تعلیم و تعلم نزد اساتید ما در حد ابزاری برای امرار معاش تنزل یافته و این موضوع موجب شده تا کسب علم به مثابه تلاشی برای دست یابی به حقیقت، موضوعیت خود را از دست داده و صرفاً به شغلی مانند دیگر مشاغل تبدیل گردد.۵ نتیجه این وضعیت همان می شود که اساتید، به ترجمه های حتی بعضاً منسوخ شده علوم انسانی غربی قانع شده و شکستن ساختارهای منجمد این علوم به واسطه نوآوری و اجتهاد ارزش خود را از دست داده و اصلاً به ضد ارزش بدل شوند. در این میان آنان که علوم غربی را خدشه ناپذیر نمی دانند نیز وضع بهتری در این خصوص ندارند. فضای ترجمه زده فعلی به شدت آنان را به تنبلی و کسالت علمی مبتلا نموده است. در واقع آن عدم شناخت عمیق از معارف اسلامی نیز ریشه در همین تنبلی ها و کم کاری های علمی دارد.
فضای فعلی علوم انسانی متداول موجب شده تا همه آمال و آروزهای دانشجو ها از کلاس درس در یک کلمه خلاصه شود و آن؛ «نـمره» است. حتی شاگرد اول های علوم انسانی خوان ما نیز به جای آنکه تحصیل علم را پردازشی خلاقانه در جستجوی حقیقت بدانند غالباً کامپیوترهایی با حافظه نه چندان بلند مدت هستند که قِسمِ أعظمِ غرضشان از ذخیره اطلاعات درسی به دست آوردن معدلی بالاتر و نتیجتاً مدارکی والاتر و مشاغلی درآمدزاتر می باشد. پر واضح است که در چنین وضعیتی دانشجو به کمترین چیزی که بها می دهد صحت یا عدم صحت آنچه حین تدریس استاد به عنوان وحی منزل به وی إلقاء می گردد باشد. در حالی که «پرسش»، حد اقل عکس العملی است که از یک دانشجو در مقابل تعرض نسبت به اعتقادات اسلامی و انقلابی جامعه انتظار می رود. این مشکل و مشکلات فوق الاشاره دایره امنی برای یکه تازی ناعادلانه برخی اساتید غرب گرا و دگر اندیش، خصوصاً در کلاس های علوم انسانی پدید آورده اند. چنانکه اگر کسی روحیه نقادی منصفانه و بدون خوش بینی بی جا نسبت به علوم غربی را داشته باشد نیز با قرار گرفتن در چنین فضای یک طرفه ای به صورت ناخودآگاه همرنگ جماعت شده و اصلاً به ذهنش هم خطور نمی کند که ممکن است مدعای کتاب یا سخن استاد غلط باشد!
۴. تکبر و استکبار علمی اساتید
«اساتیدى هستند که فرآورده هاى اندیشه هاى غربى در علوم انسانى، بت آنهاست. در مقابل خدا می گویند سجده نکنید؛ اما در مقابل بت ها به راحتى سجده می کنند؛ دانشجوى جوان را دست او بدهى، بافت و ساخت فکرى او را همانطورى که متناسب با آن بت خود او است، می سازد؛ این ارزشى ندارد و درست نیست. بنده به اینطور افراد، هیچ اعتقادى ندارم. این استاد هر چه هم دانشمند باشد، وجودش نافع نیست، مضرّ است... .»۶
|
در این میان بسیاری از اساتید علاوه بر اینکه عمیقاً با آراء و نظرات دانشمندان غربی خو گرفته اند و نظریات آنها برایشان درونی شده و در دریای جهل مرکب رشته تخصصی خود مستغرقند؛ گرفتار معضل دیگری نیز می باشند و آن اینکه خود را در زمینه رشته علمی تخصصیشان بی همتا یا حد اقل کم همتا می انگارند. این مسائل در کنار هم موجب می شود تا به هیچ کس اجازه ندهند اعتقاداتشان را به چالش بکشد و یا نظری خلاف نظر آنها در کلاس درس مطرح نماید. متأسفانه بعضاً دیده شده که برخی از این اساتید در مواجه با دانشجویانی که خلاف اعتقادات ایشان نظری داده و با آنها به محاجه پرداخته اند، برخوردهای ناصوابی از پاسخ های تند و سربالا گرفته تا اخراج از کلاس و کسر نمره و ... انجام داده اند. ممکن است تصور شود این معضل به اساتیدی که از نظر مدرک، تألیفات و رتبه علمی و آموزشی شاخصند محدود است لیکن باید گفت معضل خودبزرگ بینی علمی میان اساتید علوم انسانی بسیار شایع می باشد هرچند برخوردهای سلبی دیکتاتورگونه شیوع نداشته باشد. برخی از این اساتید نیز واقعاً از نظر علمی قوی هستند ولی چه علمی؟! علمی صرفاً تقلیدی و کاملاً غربی! علمی که علم نیست! ایشان در واقع علامه های جهل مرکب خویش اند و این بیماری خود بزرگ بینی علمی شان نیز حاصل همان ویروسی است که در بند اول بدان اشاره شد؛ یعنی وحی منزل انگاشتن نظریه های غربی. ای کاش این دسته اساتید کوشا و پژوهنده کمی از سعی و تلاش خود را مصروف شناخت عمیق علوم اسلامی می کردند. بگذریم که نشنیدن سخن مخالف حتی برای کسی که در اوج مراتب علمی قرار دارد نیز رذیله ای اخلاقی است که اصلاً جای مباهات ندارد و باید اصلاح گردد.
۵. ترس علمی اساتید و دانشجویان
«امروز غربی ها یک منطقه ممنوعه اى در زمینه علوم انسانى به وجود آورده اند؛ در همه بخش هاى مختلف؛ از اقتصاد و سیاست و جامعه شناسى و روانشناسى بگیرید تا تاریخ و ادبیات و هنر و حتى فلسفه و حتى فلسفه دین. یک عده آدم ضعیف النفس هم دلباخته اینها شده اند و نگاه می کنند به دهن اینها که ببینند چه می گویند؛ هر چه آنها گفته اند، برایشان می شود وحى مُنزل؛ این است که بد و غلط است. مثلاً چند تا فکر داراى اقتدار علمى، در یک نقطه دنیا به یک نتیجه اى رسیده اند، این معنایش این نیست که هر آنچه که آنها فهمیده اند، درست است!»٧ |
پرواضح است در چنین شرایطی اساتید از طرح نظریات و آثار مخالف با علوم غربی إبا خواهند داشت تا نکند موجب مهجوریتشان در جامعه علمی گردد و تازه برچسب استاد حکومتی و مانند آن نیز بر پیشنانیشان بخورد و به تبع دانشجویان نیز از اظهار نظر مخالف پرهیز خواهند نمود تا منجر به برخوردهای سلبی و خلاف اخلاق برخی اساتید و احیانا کسر نمره و یا حتی حذف درس شان نگردد. برخوردهایی که ریشه در نوعی دیکتاتوری علمی داشته و اتفاقا در میان اساتیدی که منادی شعارهایی از قبیل آزادی بیان و اندیشه و ... هستند سابقه ای طولانی دارد، هرچند عمومیت نیز نداشته باشد. متأسفانه آن دیکتاتوری و این ترس علمی موجب کانالیزه شدن آگاهی های دانشجویان و حتی اساتید شده است. آنچه در کلاس های این رشته ها گفته می شود غربی بوده و آنچه خواسته می شود نیز غربی است. آیا در چنین وضعیتی می توان امیدی به تولید علم حقیقی داشت؟!
۶. سیاست زدگی برخی اساتید
«مراقب باشید دشمن نتواند از محیط دانشگاه و از عنصر دانشجو و استاد استفاده کند. این آن چیزى است که من روى آن تأکید میکنم. مىبینید یک حادثهى کوچکى اتفاق مىافتاد، حالا در همین دانشگاه خودتان، یک تعدادى مثلاً شاید در یک قضیهاى گلهمندند، معترضند؛ ببینید بلافاصله در دنیا روى آن تفسیر میگذارند، تحلیل میگذارند ... . حاکمیت را، نظام را، اسلام را زیر سؤال میبرند با این وسائل. باید هشیار بود؛ در محیط دانشگاه این هشیارى از همیشه لازم تر است.»۸ |
البته در این میان برخی اساتید نیز اصولاً نیات دیگری در سر دارند. این دسته قبل از تعیین موضع علمی یا اخلاقی خود، به فکر اقتضائات حزبی و گرایشات سیاسی شان هستند و قبل از هر چیز این قبیل امور را مبنای افعال علمی و حتی رفتار اخلاقی خود قرار می دهند. اینها همان سلاخان علم و حقیقتند و اذهان نوخاسته دانشجویان قربانیانشان که علم را فقط در خدمت سیاست می خواهند. آن هم نه در خدمت علم سیاست، بلکه در خدمت سیاست کاسب کارانه خودشان! مثال های زیادی از این دست می توان زد و شما نیز مسلماً در اطراف خود کم سراغ ندارید اساتیدی را که بعضاً حتی به سمت حزبی و یا گرایش سیاسی خاصشان معروف ترند تا به بعد علمی خود. مسلماً اینگونه اساتید هر چه در کلاس و غیر کلاس بیان می کنند در راستای منویات سیاسی شان خواهد بود. البته نگارنده به هیچ وجه طرفدار سیاست پیرایی از فضای تعلیم و تعلم نمی باشد که از باب عینیت سیاست ما با دیانتمان، تأثیر سیاست بر علوم انسانی امری ناگزیر است لیکن گرایش سیاسی داشتن یک امر است و سیاست زدگی علمی امر دیگری! آنچه نکوهیده است تأثیر نابجای سیاست بر فضای علمی دانشگاه ها و فدا شدن مباحث علمی در راه سیاسی کاری برخی اساتید است.
٧. جنگ نرم و تهاجم فرهنگی
«من که مىگویم تهاجم فرهنگى، عدهاى خیال مىکنند مراد من این است که مثلاً پسرى موهایش را تا اینجا بلند کند. خیال مىکنند بنده با موى بلندِ تا اینجا مخالفم. مسأله تهاجم فرهنگى این نیست. البته بىبندوبارى و فساد هم یکى از شاخههاى تهاجم فرهنگى است؛ اما تهاجم فرهنگىِ بزرگتر این است که اینها در طول سالهاى متمادى به مغز ایرانى و باور ایرانى تزریق کردند که تو نمىتوانى؛ باید دنبالهرو غرب و اروپا باشى. نمىگذارند خودمان را باور کنیم. الان شما اگر در علوم انسانى، در علوم طبیعى، در فیزیک و در ریاضى و غیره یک نظریهى علمى داشته باشید، چنانچه برخلاف نظریات رایج و نوشته شدهى دنیا باشد، عدهاى مىایستند و مىگویند حرف شما در اقتصاد، مخالف با نظریه فلانى است؛ حرف شما در روانشناسى، مخالف با نظریه فلانى است. یعنى آنطورى که مؤمنین نسبت به قرآن و کلام خدا و وحى الهى اعتقاد دارند، اینها به نظرات فلان دانشمند اروپایى همان اندازه یا بیشتر اعتقاد دارند! جالب اینجاست که آن نظریات کهنه و منسوخ مىشود و جایش نظریات جدیدى مىآید؛ اما اینها همان نظریات پنجاه سال پیش را به عنوان یک متن مقدس و یک دین در دست مىگیرند!»٩ |
مقام معظم رهبری از سال ها پیش تا کنون بارها و بارها نسبت به تهدیدات فراوان تهاجم فرهنگی هشدار داده اند تا جایی که از این موضوع با عنوان قتل عام فرهنگی یاد نموده اند. ولی آنچنان که باید و شاید به این هشدارهای حکیمانه توجه نشده است. از جمله جاهایی که استضعاف فرهنگی معضلات جدی به همراه می آورد جامعه دانشگاهی است. مشکلات فرهنگی همواره تأثیر عمیق و غیرقابل انکاری بر فضای علمی و دانشگاهی کشور داشته و دارند. حضرت امام(ره) در جایی همین تلازم میان معضلات فرهنگی و دانشگاهی را اینگونه بیان می دارند: «ما از حصر اقتصادی نمی ترسیم. ما از دخالت نظامی نمی ترسیم. آنچه ما را می ترساند وابستگی فرهنگی است. ما از دانشگاه استعماری می ترسیم، ما از دانشگاهی می ترسیم که جوان های ما را آن طور تربیت کنند که خدمت غرب بکنند.»(صحیفه نور، ص ١۸٧) مسلماً بخش عمده ای از حس حقارت و خود کم بینی علمی اساتید و دانشجویان ما خصوصاً در حوزه علوم انسانی نتیجه همین روحیه وابستگی و خودباختگی فرهنگی قشر نخبه است. متأسفانه دشمن هم چشم اسفندیار را خوب یافته و به شدت بر ابعاد جبهه جنگ نرم خود افزوده است. در واقع این همان تهاجم فرهنگی است که در مسیر تاریخی خود به ناتوی فرهنگی و هم اکنون نیز به جنگ نرم دگردیسی یافته است. محتوای همه این مفاهیم حول یک محور شکل می گیرد و آن سوء استفاده از انواع و اقسام رسانه ها جهت تهی کردن جامعه ما از فرهنگ اصیل اسلامی خود به واسطه سلطه بر قلب ها و ذهن های مردم، خصوصاً نخبگان ماست. وقتی قلب و ذهن استاد و دانشجوی ما فریفته خواب مغناطیسی رسانه ای غرب باشد مسلماً توان تفکر مستقل از دستورات رسانه ای غرب را نیز نخواهد داشت چه رسد به اینکه بخواهد با نظریات دانشمندان غربی به مقابله ای دانشمندانه برخیزد.
۸. عدم برخورد سلبی به موقع و متناسب با اساتید خاطی
«متأسفانه اساتیدى در دانشگاههاى امروز ما هستند – اگرچه کمند – حالا درسشان هرچى هم که است؛ مربوط است یا نیست – و با یک کلمه، این جوان را از آیندهى خودش ناامید میکنند، از آیندهى کشورش ناامید میکنند، از آینده حضورش در کشور ناامید میکنند، او را به میراث گذشته خودش بىاعتنا میکنند، او را تشنهى نوشیدن از سرچشمههاى ناسالم و آلودهى بیگانگان میکنند و رها میکنند. از این قبیل هم داریم. استاد یک چنین نقشى دارد.»١٠ |
به هر روی و در هر سیستم آموزشی افرادی هستند که ارزش های حاکم را زیر پا میگذارند و در همه جای دنیا نیز وضع بدین منوال است که برای جلوگیری از تبدیل این قبیل نابهنجاری ها به رویه معمول و پیشگیری از هرج و مرج، با فرد یا افراد خاطی برخورد می شود. البته برخوردی در چارچوب قانون و متناسب با خطایی که سر زده است. لیکن در کشور ما که مدام از جانب غرب متهم به تهدید و تحدید آزادی بیان و اندیشه است این مسئله انگار به کلی به فراموشی سپرده شده و برعکس، هر کس هر چه دلش می خواهد سر کلاس های درس به خورد دانشجویان می دهد. متأسفانه باید گفت کلاس های درس دانشگاه های ما نه تنها به محافلی مناسب جهت اظهار نظریات دگراندیشانه سیاسی برخی اساتید بدل گشته است بلکه از آن بدتر و چه بسا بیشتر، به محلی برای ارائه اعوجاجات اعتقادی بعضی اساتید نیز تبدیل شده است و این هر دو به طور جدی أذهان نوخاسته دانشجویان ما را تهدید می کنند. شاید برای آنان که به اخبار دانشگاه ها دسترسی چندانی نداشته باشند باور این موضوع دشوار باشد ولی همانها با اندکی تحقیق به عرض نگارنده خواهند رسید.
البته گه گدار برخی برخوردهای نقطه ای و حداقلی با این قبیل انحرافات صورت می گیرد ولی اینگونه برخوردهای سطحی، بی هدف و بعضاً واگرا تنها حکم مسکنی را دارد که علت اصلی درد را مخفی نگه داشته و موجب می گردد تا درمان اصلی همچنان مغفول بماند. آن هم مسکنی حداقلی که بعضاً هیچ تناسبی با شدت درد ندارد.
شدت و ضعف برخوردهای سلبی می بایست مدیریت شده باشد و به تناسب نیاز فضای دانشگاه صورت پذیرد و نه بر اساس محافظه کاری های سیاسی مسئولین و یا اقتضائات بین المللی و تازه آن هم وقتی که ماجرایی رسانه ای و از کنترل خارج شده و برای لاپوشی و سنبل کردن اوضاع!! چرا که جایگاه آموزش در عمیق ترین لایه های برنامه های راهبردی هر نظامی قرار دارد و نمی بایست به هیچ عنصر داخلی یا خارجی اجازه دخالت در این حوزه جهت کوتاه آمدن از اصول و ارزشهای نظام را داد، کما اینکه در غرب نیز همینگونه است.
٩. عدم تلاش جدی ایجابی و فقدان منابع درسی و پژوهشی غیر غربی
«حالا شما رو به تألیف، تولید کتاب و تولید مبانی و فکر آوردهاید. این، خیلی چیز با ارزشی است، باید هم همین طور بشود. یعنی با حاشیهزنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمیشود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتا همین روبناهای سکولار - که آقایان گفتند - از آب در میآید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او میروید و در اختیار پژوهنده قرار میگیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است. بنابراین، کتابهای درسی، رابطه لازم را باید با این مجموعه شما ایجاد کنند»١١
|
آن عمق بخشی به برخورد های سلبی که ذکرش گذشت اگر با تلاشی جدی ایجابی جهت تولید علم مورد نیاز حوزه های مختلف علمی پشتیبانی نشود موجب ایجاد خلائی علمی در دانشگاه ها خواهد شد و بی اثر خواهد ماند. در حال حاضر بیشتر کتابهای مورد استفاده اساتید جهت تدریس در رشته های علوم انسانی یا ترجمه های مستقیم آثار نویسندگان غربی هستند، یا حاصل گردآوری نظرات غربی ها و یا به قلم نویسنده ای ایرانی ولی با محتوایی کاملاً غربی و تسلیم در مقابل نظریه های غربگرایانه. قابل توجه اینکه مؤلفین کتب درسی علوم انسانی در غرب معمولاً جزو اعاظم و مشایخ این علوم بوده اند و حال آنکه در ایران این گروه به مترجمانی کم خلاقیت محدود مانده اند که در عالم همین علوم غربی هم حرف خاصی برای گفتن ندارند. در چنین وضعیتی که بزرگان علوم انسانی کشور ما مقلدان تام و تمام متفکران غربی هستند و منابع درسی و تحقیقاتی این علوم نیز غربی می باشند آیا می توان از اساتید و دانشجویان این قبیل رشته ها انتظار داشت غرب باور و غرب گرا نباشند؟!
البته نباید انتظار داشت متون و منابع مورد نیاز تحول در علوم انسانی به صورت خود به خودی در فضای فعلی علمی کشور تدوین شوند چرا که قاطبه اساتید حال حاضر این حوزه نه اعتقاد عمیقی به لزوم تحول مذکور دارند، نه بنیه علمی مورد نیاز جهت این جهاد علمی را دارا هستند و نه حتی از اندک متون فاقد گرایشات غربی موجود برای تدریس استفاده می کنند. لذا نظام آموزشی می بایست با برنامه ریزی صحیح و استفاده بهینه از تمامی بنیه علمی کشور علی الخصوص حوزه های علمیه و مؤسسات علمی-پژوهشی با سابقه ای مانند مؤسسه امام خمینی(ره) فکری اساسی به حال وضع موجود نماید.
١٠. ریل گذاری غلط نظام آموزش عالی
«علوم انسانی حقیقتا در کشور ما غریب و منزوی است. این، واقعیت قضیه است. این نکته را از اوائل انقلاب هم دوستان دلسوزی - چه در دانشگاه، چه در حوزه- احساس کردند. مسبوقید در قم یک مجموعهای با کمک اساتید دانشگاه جمع شدند تا کارهایی در زمینه علوم انسانی ِ ریشه گرفته در باورها و مبانی اسلامی تهیه کنند؛ منتها کارهای ابتدایی و اولی بود. اگر آن اهمیت و آن تلاش در طول این بیست و چند سال ادامه پیدا میکرد، ما امروز از این جهت وضع بهتری داشتیم؛ اما ادامه پیدا نکرد. علت غربت علوم انسانی در دانشگاههای ما این است که آن وقتی که علوم انسانی وارد کشور شد، مجموعههای فکری و علمی معتقد به اسلام، با این علوم به شکل «علم» آشنایی نداشتند؛ البته غیر از فلسفه و تاریخ و ادبیات و این چیزهایی که بومی کشور ما بود. رشتههای متعددی از علوم انسانی مثل جامعه شناسی، روان شناسی و بسیاری از رشته های دیگر آن، پدیدههای جدیدی برای کشور ما بود. کسانی هم که متصدی و مباشر این کارها بودند، غالباً کسـانی نبودند که اعـتقاد به مبانی اسلامی داشته باشند.»١٢
|
پس از انقلاب اسلامی اصلاحات عمده و اساسی در نهادهای حاکمیتی کاملاً ضروری می نمود. چرا که اینگونه نهادها از زمان تأسیسشان تا زمان وقوع انقلاب همواره تحت مدیریت های طاغوتی، غربزده و در بهترین حالت روشنفکرانه بودند. همین امر موجب شده بود تا نهادهای مذکور از نظر ساختاری و نیروی انسانی با ارزش های انقلاب اسلامی زاویه داشته باشند. این امر در خصوص نهادهای آموزشی مثل دانشگاه ها، خصوصاً در حوزه علوم انسانی بسیار جدی تر بود و ضرورت آن اصلاحات کذایی در این حوزه ها بسیار حیاتی تر. لذا حضرت امام(ره) دستور تشکیل ستاد و پس از آن شورای عالی انقلاب فرهنگی را صادر نمودند. لیکن فضای سیاست زده و به شدت قطبی شده پس از انقلاب، نفوذ گروهک های ضد انقلاب در دانشگاه ها، جنگ تحمیلی و البته کم کاری و اهمال دست اندرکاران امر آموزش موجب گردید تا اصلاحات مورد نیاز نظام آموزشی مسیر اصلی خود را طی ننماید. آنچه در آن ایام ضرورت داشت این بود که ارگان های سیاست گذار امر آموزش تلاشی مجدانه و کاملاً علمی و اسلامی را جهت یافتن راهکارهای کوتاه، میان و بلند مدت برای انطباق ساختاری و محتوایی نهادهای آموزشی کشور با ارزشهای اصیل انقلاب در دستور کار قرار دهند ولی در عمل این ارگان ها به اتاق های جنگی برای صدور دستور پاتکهای مقطعی جهت مقابله با عناصر مخالف نظام در دانشگاه ها-که البته لازم هم بود – محدود ماندند. نتیجتاً آن سیاستگذاری های کلان ابتدایی به خوبی صورت نگرفت و خط ریل نظام آموزشی کشور به درستی قرار داده نشد.
در واقع همین نقصان اساسی راهبردی و البته تاریخی، اولین و مهمترین دلیل معضلات عمده و عمیق فعلی در حوزه آموزش عالی می باشد. معضلاتی که به دلیل عدم وجود مدیریتی بالادستی، در ساختارهای نظام آموزش عالی و همچنین عملکرد مدیران میانی و قاعده این حوزه از جمله مسئولین دانشگاه ها، مدیران گروه های آموزشی و بیش از همه اساتید دانشگاه ها بروز و ظهور یافته است.
به امید روزی که این معضلات از عرصه دانشگاه های ما رخت بربندد و البته این میسر نخواهد شد مگر با رفع و رجوع علل موجده ای که ذکرشان گذشت و این امر نیز به نوبه خود در گرو بصیرت و معرفت بیشتر اساتید و دانشجویان و همت و تدبیر مضاعف مسئولین امر است.
پی نوشت:
١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى هیئت علمى دانشگاهها، ٢/۴/١٣۸٩.
٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.
٣. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.
۴. بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتى امیر کبیر، ٩/١٢/١٣٧٩.
۵. البته نباید فراموش کرد که این معضل تا حدودی ریشه در ماهیت علوم انسانی مدرن دارد. قبل از قرن شانزدهم دانشمندان غرب و شرق عالم، علم را در خدمت حقیقت می دانستد نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی غایت تعلیم و تعلم تحت تأثیر نظریه علم معطوف به قدرت فرانسیس بیکن به تسلط بر ماده و طبیعت تغییر یافت. این نظریه هرچند طبیعت را به دست انسان آباد نمود ولی انسان را نیز به دست خود خراب و فاسد کرد. این نحوه نگرش به علم تا کنون ادامه یافته و با ورود علم مدرن به دیگر کشورها در جهان منتشر شده است.
۶. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.
٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.
۸. بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى شیراز، ١۴/٢/١٣۸٧.
٩. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جوانان، اساتید، معلمان و دانشجویان دانشگاههاى استان همدان، ۱۳۸۳/۴/۱۷.
١٠. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى هیئت علمى دانشگاهها، ٢/۴/١٣۸٩.
١١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.
١٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.
+ در همین رابطه از خودم:
١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!