سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علوم انسانی بومی» ثبت شده است

در مذمت آزاداندیشی عجولانه!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ب.ظ، ۲ نظر

۱. آیا اساتید دانشگاه ها حق دارند هرگونه تفکری را به دانشجو القا نمایند؟ و آیا هرگونه محدودیت و قاعده مندی در نظام آموزشی مخالف آزادی بیان است؟

این روزها که تمام فعالین فضای مجازی از طیف های فکری مختلف و از جمله تمام امت حزب الله فجازی به تقبیح حکم اخراج یک استاد دانشگاه پرداخته اند جای خالی پاسخی صریح به این سوالات واقعا احساس می شود. اگر پیرایه های سیاسی و احساسات ژورنالیستی را کنار بگذاریم عقل سلیم حکم می کند پاسخ سوالات فوق «خیر» باشد. اگر جز این باشد به معنی آنارشیسم آموزشی است. مقطع کارشناسی و حتی کارشناسی ارشد با توجه به بنیه علمی دانشجویان، زمان مناسبی برای ایجاد شبهه های اعتقادی و سیاسی در ذهن دانشجویان صفر کیلومتر نیست. استاد دانشگاه از جمهوری اسلامی حقوق نمی گیرد که هم جمهوری و هم اسلام را زیر سوال ببرد. اتفاقی که سالهاست در کلاس های علوم انسانی به صورت روزانه در حال رخ دادن است. اگر هم استادی حرف شاذ خلاف مبانی اسلامی و علیه نظام داشته باشد یا باید بیرون از دانشگاه بیان کند یا در مقاطع دکترا و بالاتر که جایگاه پژوهش است و دانشجو نیز حداقل توشه ای از دانش دارد تا مقابل چالش های فکری، صرفا و بالاجبار منفعل و مصرف کننده نباشد.

۲. تا مرا تکفیر نکرده اید سریع بگویم بله! بنده هم آن جمله مشهور علامه شهید را شنیده ام که فرمود:

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

این جمله تقطیع شده از کلام ایشان‌ و جملاتی مشابه از دیگر بزرگان با هدف توجیه ولنگاری آموزشی مکرر مورد سوء استفاده قرار گرفته ولی کسی نمی گوید که ایشان در ادامه همان سخنان این بیانات را هم دارند: 

«آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم»

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.

بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار...»

حتی اگر این تتمه کلام شهید مطهری هم به دستمان نمی رسید واضح بود منظور ایشان این نبوده که اساتید مارکسیست، آزاد باشند عقاید فاسد خود را به دانشجوی ترم اول صفر کیلومتر حقنه نمایند و کسی هم در مقابل نباشد تا پاسخ سخنانشان را بدهد.

این جملات را حتی رفقای نئوانتلکتوئل حزب الهی خودمان هم اشتباه فهمیده اند.

۳. فضای تظلم خواهی که این روزها برای دفاع از استاد اخراج شده رقم خورده کمی گفتن این حرفها را سخت کرده ولی آنها که کلاس های علوم انسانی را تجربه کرده اند حتما با بنده هم داستان هستند که جو غالب در این کلاس ها اتفاقا درست برعکس ماجرای اخیر است. اساتید -که قریب به اتفاقشان محصولات همین سیستم معیوب هستند- در بیان عقاید غالبا غربگرای خود فاعل مایشاء و منابع درسی، غالبا ترجمه های به دور از خلاقیتِ آثار بعضا منسوخ شده غربی و دانشجو نیز محکوم به خواندن اینها و پاسخ دادن طوطی وار به آنها! این واقعیت رشته های علوم انسانی ماست. خروجی این قبیل کلاس ها چیست؟ کرور کرور جوان بی اعتنا به اعتقادات دینی، بدبین به نظام سیاسی ج ا و در بهترین حالت سکولار!

بنده به شخصه بارها قربانی همین خوی تفرعن برخی اساتید علوم انسانی آنهم در مقاطع تحصیلی بالاتر از کارشناسی بوده ام. اساتیدی که بعضاً حتی نمی پذیرند در کنار پاسخ مطلوبشان در برگه امتحان نظر شخصی خودت را هم بنویسی! تفکرات ترجمه زده خودشان را وحی منزل می دانند و کمترین انتقادی را هم برنمی تابند. هیچ دیاری هم یارای حمایت از دانشجوی بیچاره در این جنگ نابرابر نیست.(تشبث به هر حشیش و بنگ و کراک و ... را در این راه تجربه کردیم و فایده نداشت) البته همه یک طور نیستند ولی اگر هم کسی اخلاق مدارانه برخورد می کند ناشی از ویژگی های شخصیتی خود اوست. نه تبعیت از ساختار و دیسیپلین آموزشی مشخصی در نظام آموزشی!

۴. نادیده گرفتن موارد فوق در مواضع برخی دوستان نسبت به داستان اخراج دکتر عبدالکریمی موجب صدور سخنانی سنتیمانتال، فاقد منطق، بدور از واقعیت های دانشگاه و وارونه نمایی جایگاه شهید و جلاد شده است. علاوه بر این آنچه در واکنش های رفقای فجازی بیشتر از همه موارد مایه تأسف است عجله در موضع گیری و یک طرفه به قاضی رفتن بدون اطلاع از جزئیات ماجراست. در حالی که بسیاری از این دوستان اصلا با فضای علوم انسانی دانشگاهی آشنا نیستند. یا به قدر کفایت آشنا نیستند. ما علوم سیاسی خوانده ها خوب می دانیم حمایت از پهلوی و صد پله بدتر از آن هم موجب اخراج کسی نمی شود. چه رسد به فردی در مقیاس عبدالکریمی که علی رغم نظرات پرحاشیه اش، بارها تریبون های مختلف همین نظام در اختیارش بوده و از قِبَل آنها به شهرت قابل توجهی دست یافته است.

پس یا اخراج ایشان علت دیگری داشته یا علت دیگری هم داشته! البته این گفته به معنی تایید آن دیگر علل و دلایل نیز نیست کما اینکه به معنی رد آنها نیز نیست. لیکن آن ولع اعلام موضع در حمایت از ایشان و در ستایش آزادی بیان در دانشگاه ها به صورت علی الاطلاق و در نکوهش هرگونه پروتکل و قاعده مندی آموزشی در تمام مقاطع تحصیلی نیز، هم غیر عاقلانه و احساسات زده است و هم بسیار مشمئزکننده!

بنده موضعگیری صریح مقابل این سطح از تظاهر به روشنفکری عقل ستیز و ناصواب را بر خود لازم و ضروری می دانم هرچند لشکر آزاداندیشان عجول به من نیز حمله ور شوند که یحتمل هم بشوند ولو بلغ ما بلغ.

پرونده/ تحول در علوم انسانی؛ رؤیایی از یاد رفته

محمد دهداری، شنبه، ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ، ۲ نظر

این صفحه حاوی کلیه مقالاتی است که بنده در خصوص یکی از مهمترین مسائل فعلی جامعه دانشگاهی نگاشته ام. تحول در علوم انسانی راهی است که اگر بخواهیم به سوی تمدن اسلامی گام برداریم دانشگاه های ما ناگزیر از طی آن خواهند بود و همگی موظفیم جهت تحقق آن طی طریق نماییم. حقیر نیز به نوبه خود مطالبی در این خصوص نوشته ام و باز نیز خواهم نوشت. مطالب این صفحه به یاری خدا در حال تکمیل است.

آیا علوم انسانی غربی باید حذف شوند؟!

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۸ ب.ظ، ۲۲ نظر

اولین کنگره علوم انسانی اسلامی

قبل نوشت:
اواخر اردیبهشت ماه سال جاری شاهد برگزاری اولین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی بودیم. بنده نیز فرصت را غنیمت شمرده و بر اساس سلسله مقالاتی که راجع به آسیب شناسی نحوه طرح موضوع تحول علوم انسانی در رسانه ها نگاشته بودم، مقاله ای تحت همین عنوان تدوین و به کنگره فوق الذکر ارسال نمودم. یادداشت حاضر بخشی از همان مقاله ارسالی است.
لازم به ذکر است مقالات سابق بنده در خصوص تحول در علوم انسانی بازنویسی اساسی شده و در صورتی که دوستان از مقالات مذکور استفاده کرده اند لطفا آنها را با مقالات فعلی که در همان آدرس ها ویرایش و تغییر یافته اند جایگزین نمایند. لینک مقالات مزبور از این قرارند:
١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی

نوشتار:

«ما از شاگردى کردنِ پیش کسى که بلد است، ننگمان نمی آید؛ ولى می گوییم نباید فکر کنیم که ما همیشه باید شاگرد بمانیم. معناى این نگاه تقلیدى، این است: ما همیشه باید شاگرد بمانیم. نوآورى لازم است. اعتماد به نفسِ شخصى و اعتماد به نفسِ ملى در اساتید ما، یک ضرورت است.»١

از جمله تحریفات و شبهاتی که در خصوص تحول در علوم انسانی در رسانه ها، علی الخصوص رسانه های نوشتاری مطرح شده است، ادعای حذف کامل علوم انسانی غربی و اساتید آن از دانشکده های علوم انسانی تحت تأثیر تحول در علوم انسانی و مدیریت حاکمیتی آن می باشد. 
مسلماً اسلامی نمودن علوم انسانی به معنی حذف علوم انسانی و عالمان غربی از دانشگاه ها نخواهد بود. بلکه ما حتماً نیازمند شناخت نظریات غربی در این حوزه حتی بهتر از خودشان هستیم لیکن نحوه ارائه علوم مذکور در دانشگاه ها باید تغییر یابد. بدین معنی که بایستی میان طرح این علوم در مقام تدریس، پژوهش و الگوبرداری تمایز قائل شد. ذیلاً به این سه نگرش در خصوص برخورد با علوم انسانی غربی در دانشگاه ها خواهیم پرداخت.
الف) تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها

«بسیارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هائى هستند که مبنایش مادیگرى است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست.»٢

تدریس علوم انسانی غربی، آن هم با کیفیتی که هم اکنون سراغ داریم، به معنای انفعال مطلق فضای علمی و آموزشی دانشگاهی ما در برابر هژیمونی پوشالین علمی غرب است. انفعالی مقلدانه و کورکورانه که نتیجه ای جز تکرار طوطی وار ترجمه های متون غربی و نتیجتاً رکود و جمود علمی نخواهد داشت.

به واقع تدریس صرفاً مقلدانه علوم انسانی غربی نه منطقی و معقول است و نه با عقاید حقه اسلامی ما تطابق دارد. 

چرا باید این علوم را به دانشجویان مبتدی و صفر کیلومتری آموزش دهیم که فاقد بینش ابتدائی و حداقلی لازم جهت نگاه کارشناسانه و نه تقلیدی به علوم غربی  هستند و در مورد شبهات و ایرادات آنها خالی الذهن می باشند. 
در اینجا بد نیست اشاره ای داشته باشیم به جمله ای از شهید بزرگوار علامه مطهری که این روزها وقتی بحث به این جور جاها می رسد به کرات مورد سوء استفاده قرار می گیرد. ایشان در جایی فرموده اند؛

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

در خصوص این جمله که خیلی هم مشهور شده باید به نکات ذیل توجه نمود؛ 
١) شهید مطهری جمله مذکور را حین مصاحبه ای در خصوص اسلامیت و جمهوریت در جمهوری اسلامی و ناظر به قدرت اسلام در پاسخگویی به تمامی سؤالات و شبهات مکاتب شرق و غرب عالم بیان داشته اند. پرواضح است که ایشان چنین کلاس درسی را فقط و فقط در خدمت اسلام و جهت رفع شبهات آن دوران علیه مبانی معرفتی اسلام می خواسته اند و نه جهت تبلیغ مارکسیسم! لذا در همین مصاحبه نکات دیگری نیز بیان نموده اند که معمولاً اشاره ای به آنها نمی شود. از جمله اینکه فرموده اند:

«همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه‌ها و تفکرات اصلیشان را عرضه کنند. البته تذکر می‌دهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است ... آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همان‌طور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف می‌زنیم و می‌گوییم آقا! رژیم حکومت ایده‌ال ما غیر از حکومت ایده‌ال شماست؛ رژیم اقتصادی ایده‌ال آینده‌ ما غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست؛ نظام اعتقادی و فکری ما، جهان بینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهان‌بینی شماست.»۴

تأکید ایشان بر مخالفت با دو مقوله توطئه و نفاق علمی(یا همان التقاط) در کنار حمایت از آزادی بیان، بی دلیل نیست زیرا این دو از مهمترین آفات آزادی بیان هستند و عاملان آنها همواره از آزادی بیان سوء استفاده کرده اند.  اتفاقاً همین دو آفت مورد انذار شهید مطهری در حال حاضر دانشگاه های ما را به کارگاه های شبهه پراکنی و اشکال تراشی برای اسلام و نظام اسلامی بدل کرده اند. از طرفی کتب و کلاس های این رشته ها خصوصا رشته هایی که قرابت بیشتری با معارف اسلامی دارند پر شده از مباحث التقاطی و تحریف آمیز روشنفکران به ظاهر دینی و حتی غیر دینی و از طرف دیگر دانشکده های علوم انسانی بدل شده به محلی برای زیر سؤال بردن اسلام و انقلاب و تئوریزه کردن انواع و اقسام توطئه های علمی و حتی عملی علیه نظام اسلامی.۵
٢) تدریس ماتریالیسم یا علوم غربی در دانشگاه های ما با ملاحظاتی که اشاره خواهیم کرد هیچ ایرادی ندارد که واجب و ضروری است؛ ولی نه به شکل صرفاً مقلدانه و آن هم به دانشجویان مبتدی! مسلماً منظور آن شهید بزرگوار نیز از جمله مذکور این نبوده که استادی مارکسیست بگمارند تا ماتریالیسم را بی هیچ نقد و نظر مخالفی آن هم به دانشجوی ترم اول جامعه شناسی و یا علوم سیاسی آموزش دهد بلکه این کار فقط به جای خود و در مقام پژوهش و نه تدریسِ صرف، سازنده است و آن هم با هدف نهایی نقد ماتریالیسم و نه ترویج آن! ایشان درست در ادامه جمله مشهور محل بحث عباراتی در همین خصوص می فرمایند که با کمال تعجب توسط کسانی که برای چسباندن تکثرگرایی اعتقادی خود به آن شهید بزرگوار به جمله مذکور استناد می نمایند نقل نمی شود:

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی می‌توانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، می‌شود از اساتید و دانشجویان دانشگاه ها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چند‌هزار نفری ما دو نفر حرف هایمان را مطرح می‌کنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم.»۶

٣) استاد شهید مسلماً این نظر را با فرض اینکه در کنار آن کلاس ماتریالیسم، کلاس الهیاتی نیز با اساتیدی مبرز مانند خود ایشان دایر باشد مطرح نموده اند که ما از آن هم بهره چندانی نداریم. در حال حاضر دروس اکثریت قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی از جنس همان کلاس ماتریالیسمی شده اند که شهید مطهری می فرمود. واقعا ما در دانشگاه های خود چند شهید مطهری و حتی شاگرد شهید مطهری و شاگرد شاگرد شهید مطهری داریم تا به انبوه شبهات مطرح شده در این کلاس ها پاسخ داده و از کیان اسلام دفاع نماید؟! همچنین منطقاً این قبیل کلاس ها و رشته ها نباید کلاس ها و رشته های اصلی دانشگاهی ما را تشکیل دهند بلکه ما می بایست اصل امر آموزش را مصروف علوم انسانی اسلامی خودمان نماییم و در کنار آن کلاس هایی اینچنینی نیز برای پژوهش در علوم غیر اسلامی دایر کنیم. این در حالی است که در دانشگاه های ما نسبت این دو دسته دروس و رشته ها دقیقاً بر عکس آنچه باید باشد است و تاسف بار تر اینکه بعضاً در ازای چندین و چند درس و کتاب با محتوای علوم انسانی غربی، حتی یک کتاب متمایل به علوم انسانی اسلامی نیز تدریس نمی شود.
آنچه در مورد جمله شهید مطهری درباره ماتریالیسم گفته شد در خصوص تمامی مباحث علوم انسانی صادق است. لذا اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه های ما تدریس شوند می بایست اولاً؛ در خدمت و در جهت دفاع از اسلام و  معتقدات اسلامی مان باشد، دوماً؛ در مقاطعی ارائه شود که خصلت پژوهشی داشته باشند و صرفاً آموزشی و تقلیدی نباشند و سوماً؛ در کنار آن علوم انسانی غربی و بیش از آنها، به علوم انسانی اسلامی اهمیت داده شود.
البته پر واضح است که در خصوص تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها استثنائاتی هم وجود دارد. به عنوان مثال می توان به آن بخش علومی اشاره نمود که به هیچ وجه نه معادل اسلامی دارد و نه می تواند داشته باشد؛ علومی که در موضوع؛ مسائل؛ مبادی؛ مقاصد و متدولوژی بومی غرب هستند یا اصولاً منبعی غیر غربی برایشان یافت نمی شود مانند زبان و ادبیات خارجه یا بخش هایی از تاریخ مغرب زمین. در خصوص این علوم غالباً شیوه کار بیشتر آموزش و تدریس است تا پژوهش، لیکن این امر نیز تنافری با پژوهش درون علوم مذکور نخواهد داشت.
ب) پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی

«یک مطلبى را چهل، پنجاه سال پیش، یک فیلسوف اجتماعى یا سیاسى در غرب گفته و بعد آمدند ده تا نقد بر آن نوشته‌اند؛ این آقا تازه به حرف آن پنجاه سال قبل دست یافته و به عنوان حرف نو، به داخل کشور مى‌آورد و با بَه‌بَه و چَه‌چَه آن را به خوردِ دانشجو و شاگرد و محیط خودش مى‌دهد؛ از این قبیل هم داریم. چقدر براساس همین نظرات اقتصادى غربى، بانک جهانى و مجامع پولى و مالى جهانى به ملت‌ها و دولت‌ها برنامه‌ها دادند و چقدر از طرف خود غربى‌ها علیه آنها موارد نقض نوشته شده! باز هم کسانى را داریم که همان توصیه‌ها را مى‌آیند عیناً تکرار مى‌کنند و عیناً همان نسخه‌ها را مى‌نویسند. این غلط است. تحقیق علمى به معناى فقط فراگیرى و تقلید نیست؛ تحقیق، ضد تقلید است. این کار، کار شماست.»٧

بدون شک ما هیچ گاه از پژوهش  در علوم انسانی غربی بی نیاز نمی شویم. لیکن پژوهش یک عمل فعالانه و همراه با خلاقیت است که متأسفانه جایش در علوم انسانی فعلی ما بسیار خالی است. رابطه علوم انسانی ما با علوم انسانی غربی همواره بر اساس ترجمه های غیر خلاقانه اساتیدی استوار بوده که غالباً در خود عوالم علمی غرب نیز حتی به اندازه یک مترجم تراز اول، مطرح نبوده اند. 
شکی نیست که نسبت ما با علوم انسانی غربی باید نسبتی محققانه و پژوهش محور باشد. ولی پژوهشی هدفمند و دارای نظام و برنامه ریزی! با این دیدگاه و در کنار نهضت تولید علم اسلامی و در راستای آن، دانشگاه های ما اتفاقاً نیازمند پژوهش های خلاقانه در زمینه علوم انسانی غربی می باشند.
در ادامه چند حوزه که دانشگاه های ما می بایست به پژوهش در خصوص آنها بپردازند بیان می گردند.
١) شناخت دقیق و عمیق علوم انسانی غربی جهت نقد آن با عیار معارف اسلامی در دسترس
شاید مهمترین دلیل نیازمندی دانشگاه های اسلامی به مطالعه و پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی شناخت عمیق این علوم و نقد آنان باشد. یکی از مهمترین تفاوت های تدریس منفعلانه با پژوهش فعالانه در نحوه نگرش به مقوله انتقاد نهفته است. در واقع اگر خصلت انتقاد را از پژوهش بگیریم، تدریس و در بهترین حالت تفسیر باقی خواهد ماند. ما به پژوهش منتقدانه علوم انسانی غربی نیازمندیم. پژوهشی که پس از شناخت علوم مذکور، از نقد عاری از تعارف و استضعاف طفره نرفته و استنکاف ننماید. البته نه نقد متعصبانه که آن نیز نوعی تقلید است بلکه نقد خلاقانه که سازنده و راهگشا می باشد.
٢) رفع شبهاتی که از طریق علوم مذکور به جامعه و خصوصاً فضای علمی-پژوهشی ما تحمیل شده اند.
علوم انسانی غربی از یک سو دارای تعارضات و تنافرات فراوانی با مبانی اعتقادی اسلامی ما هستند و از سوی دیگر سالهاست با همین مبانی غلط در دانشگاه های ما و دیگر کشورهای اسلامی تدریس شده اند. لذا به لحاظ مبانیِ غلط، موجب بروز شبهات فراوانی در جوامع علمی اسلامی شده اند. از سوی دیگر علوم اسلامی در این مسیر به هیچ وجه دست و پا بسته نیست. علوم انسانی اسلامی حتی در وضعیت غیر ایده آل فعلی نیز توانایی پاسخ گویی کامل به تمامی شبهات را داراست. مهمتر اینکه اگر علوم انسانی و دانشگاه های ما محمل مناسبی برای رساندن صدای علوم اسلامی به عوالم علمی غرب شوند، مطمئناً مسیر جریان شک و شبهه به سوی محافل علمی خود غرب تغییر خواهد یافت. ولی این مهم در حال حاضر بر رفع شبهات اساسی و اولویت دار وارده به اسلام و علوم اسلامی متوقف است. از همین رو یکی از مهمترین وظایف دانشگاه های اسلامی این خواهد بود که در کنار پرداختن به علوم انسانی اسلامی و انتشار آن؛ نسبت به رفع شبهات ناشی از تعارضات علوم اسلامی و غربی نیز اهتمام ورزد. این امر نیز به خودی خود نیازمند شناخت عمیق و البته با دید پژوهشی و نه تقلیدی نسبت به علوم انسانی غربی می باشد.
٣) بررسی تطبیقی سرفصل های مشترک علوم انسانی در غرب و اسلام به منظور نمایاندن نقاط قوت علوم اسلامی و برطرف نمودن نقاط ضعف آن
تضارب آراء اسلامی و غیر اسلامی پسندیده و اصولاً همانگونه که مقام معظم رهبری بارها فرموده اند ضروری است و باید هر چه زودتر در قالب برنامه هایی مانند کرسی های آزاد اندیشی و مطالعات تطبیقی و ... عملی گردد. اتفاقاً این خود از معضلات و مشکلات عجیب و غریب دانشگاه های ماست که از طرفی باب بحث و استدلال را بسته ایم و از طرف دیگر هرآنچه از سوی غرب به ما رسیده است را بی کم و کاست و بدون اینکه کسی اجازه کمترین نقدی نسبت به آن داشته باشد بر سر کلاسهای درس برده ایم تا در جایی که دانشجو باید آموزش های اولیه علمی خود را ببیند، علومی را به وی تدریس نمایم که بر مبانی معرفت شناختی نسبی گرایانه و شک گرایانه و جهانبینی مادی گرایانه و بعضاً الحادی و در بهترین حالت سکولار غرب استوار است. اگر این کرسی ها راه اندازی شده و یا مطالعات تطبیقی انتقادی جدی گرفته شوند علاوه بر اینکه گامی بلند در راه تولید علم خواهند بود، به خودی خود حقانیت بسیاری از نظریات اسلامی در زمینه علوم انسانی را نشان خواهند داد.
۴) بررسی تأثیرات دستاوردهای علوم انسانی غربی بر جوامع مغرب زمین
به عنوان معیاری عقل پسند در خصوص کارایی یا عدم کارایی هر یک از ابواب علوم انسانی غربی می توان به بررسی تأثیرات علوم مذکور بر جوامع غربی پرداخت. علوم غربی در حیطه تکنیک و تجربه پیشرفت های شایان ذکری داشته و لذا ما در دوران مدرن با سلطه روزافزون بشر بر عالم ماده روبرو بوده ایم. ولی هرچه انسانِ دورة مدرن، از این سو پیشرفت نموده، از سمت و سوی معنا پس رفت داشته است و به واقع نیز از علوم انسانی تک ساحتی غرب جهت حل معضلات جهان دو ساحتی کاری بیش از این برنمی آید. حال وظیفه دانشگاه اسلامی است که هم به جهت بیشتر شناساندن معضلات این منظومه علمی و هم برای پیشگیری از اتفاقاًت مشابه در جهان اسلام و ایران اسلامی به یافتن مصادیق این قبیل نارسایی ها، ریشه یابی آنها و در افق بالاتر ارائه راهکار جهت رفع آنها بپردازد.
۵) تولید یک زبان مشترک علمی با قواعد مشابه و نه لزوماً کاملا ً یکسان
مطمئناً ایجاد هرگونه دیالوگ میان اسلام و غرب جهت ایجاد ارتباط با نظامات فعلی علمی غرب و معرفی و أحیاناً صدور دستاوردهای علوم اسلامی به غرب نیازمند زبانی مشترک با قواعد و ضوابط مشابه حداقلی و کمابیش همسان است. چیزی که در حال حاضر وجود ندارد.
به عنوان مثال ما در حوزه معرفت شناسی مفهومی داریم با عنوان علم حضوری. حکمای اسلامی معتقدند اولین دانسته های ما از سنخ علم حضوری هستند و علم حضوری نفس به خود اقدم و اقوی و اهم و ادوم العلوم است. بدون آن هیچ علمی میسور نیست. پس از این مرتبه می رسیم به علم حضوری نفس به حالات خود و ... . همچنین اولین تصدیقات حصولی ما نیز قضایایی برگرفته از یافته های حضوری ماست.۸ اهمیت این مفهوم به حدی است که می توان ادعا کرد دقیق‎ترین تفاوت میان رویکرد معرفت‎شناسی مغرب‎زمین با فلسفه اسلامی ناشی از توجه یا عدم توجه به علم حضوری می باشد.٩ حال چنین موضوع پر اهمیتی که می تواند سنگ بنای اصلی احتجاجات معرفت شناسانه ما با دانشمندان غربی باشد چگونه توسط آنها فهم شده است؟! علم حضوری را به انگلیسی«knowledge by presence» ترجمه کرده اند ولی معنایی که از این تعبیر اراده نموده اند همواره ناقص و نارسا بوده است. گاهی آن را با وجدانیات یعنی قضایایی که از علوم حضوری حکایت می کنند اشتباه گرفته اند و گاهی با مفاهیمی از قبیل اشراق١٠ نو افلاطونیان، دانش درونی جان لاک، تجربه دینی شلایرماخر و از همه بیشتر با شهود عقلی دکارت خلط کرده اند.
لذا جهت انتقال صحیح منظور و مفهوم علوم انسانی اسلامی به غرب می بایست تدوین آن زبان مشترک کذایی را خود آغاز نماییم. ضمناً عدم درک غرب از اسلام از طریق علوم انسانی غربی به بسیاری از دانشمندان وطنی نیز سرایت کرده و در درون نیز ما را باچالش مواجه نموده است و این واقعیت لزوم تلاش برای دست یابی به زبان مشترک مذکور را دو چندان می نماید.
البته واضح است که زبان فوق الذکر می بایست در حوزه علوم مختلف، متفاوت باشد و باز روشن است که برای دست یابی به این زبان ابتدا باید علوم انسانی اسلامی تولید و به درستی فهمیده شود. نکته مهم اینکه در تدوین چنین زبان یا زبان هایی ما در عین وفاداری به محتوای غنی اسلامی علوم انسانی خود می بایست با نزدیک ترین ابزار به آنچه در مغرب زمین شناخته شده است زبان ارتباطی خود در هر حوزه ای را سامان دهیم و این خود نیازمند کار عمیق پژوهشی در حوزه علوم انسانی غربی است چراکه بدون تسلط به قواعد و قوانین این علوم دست یابی به آن زبان مشترک مقدور نخواهد بود.
امور فوق الاشاره تنها بخشی از کارهای پژوهشی هستند که دانشگاه های ما می بایست در خصوص علوم انسانی غربی انجام دهند ولی لزوما تمامی آنها نمی باشند.
ج) الگو برداری از نقاط قوت علوم انسانی غربی

«شکى نیست که بسیارى از علوم انسانى، پایه‌ها و مایه‌هاى محکمى در این‌جا دارد؛ یعنى در فرهنگ گذشته‌ى خود ما. برخى از علوم انسانى هم تولید شده‌ غرب است؛ یعنى به عنوان یک علم، وجود نداشته، اما غربى‌ها که در دنیاى علم پیشروى کرده‌اند، اینها را هم به وجود آورده‌اند؛ مثل روانشناسى و علوم دیگر. خیلى خوب، ما، هم براى سرجمع کردن، مدوّن کردن، منظم کردن و نظام‏ مند کردن آنچه که خودمان داریم، به یک تفکر و تجربه‏ علمى احتیاج داریم، هم براى مواد و پایه‏ هایى که آنها در این علم جمع آورده‏ اند، به یک نگاه علمى احتیاج داریم. منتها گرفتن پایه‏ هاى یک علم از یک مجموعه‏ خارج از محدوده‏ مورد قبول ما، به معناى قبول نتایج آن نیست. مثل این می ماند که شما یک کارخانه را وارد می کنید، آنها با این کارخانه یک چیز بد درست می کرده‏ اند، حالا شما با آن کارخانه، یک چیز خوب درست می کنید؛ هیچ اشکالى ندارد.»١١

با توجه به آنچه گفته شد تدریس بی برنامه علوم انسانی غربی کار صحیحی نیست لیکن پژوهش در آنها اتفاقاً واجب و حیاتی است. در همین راستا باید گفت الگوبرداری از مثبتات علوم انسانی غربی نیز  عملی بسیار شایسته و حتی بایسته است. 
الگوبرداری نیز مانند پژوهش و بر خلاف تقلید به هیچ عنوان عملی منفعلانه نمی باشد. در الگوبرداری ما پس از شناخت صحیح نقاط قوت و ضعف علوم انسانی غربی سعی می کنیم برای رسیدن به درستی های علوم مذکور به گونه ای عمل نماییم که به نادرستی هایش مبتلا نگردیم. الگوبرداری صحیح و غیر تقلیدآمیز همواره متضمن خصلت انتخابگری نسبت به الگوست و لذا شناخت عمیق الگو را نیز اقتضا می نماید. اگر ما در مقام الگوبرداری از علوم انسانی غربی، آن را به خوبی نشناخته باشیم و نقاط قوت و ضعف آن را ندانسته باشیم و نسبت به این هر دو، انتخابگر نباشیم، سرانجامی جز تقلید سطحی و کورکورانه از غرب نخواهیم داشت، چنانچه تا کنون نیز چندان فرجام نیکوتری نداشته ایم.
در اینجا به دو حوزه مهم و حیاتی که غرب در آنها پیشرفت های قابل ملاحظه ای داشته و لذا الگوبرداری ما از علوم انسانی غربی را اقتضا می نماید اشاره می نماییم.
١) الگوبرداری از منظر روش شناسی و روش مندی البته از نظرگاه شکلی و نه محتوایی
این امر، موضوع بسیار ظریف و حساسی است. از طرفی ما مشخصاً با ضعف جدی در حوزه روش شناسی علوم انسانی مواجهیم و از سوی دیگر الگوبرداری از غرب در این خصوص ظرافت های خاص خود را می طلبد. روش شناسی در ظاهر بیشتر امری شکلی به نظر می رسد و با شاکله فرآیند دست یابی به گزاره ها و قواعد علمی در یک علم سر و کار دارد ولی در واقع خالی از محتوا نمی باشد. روش شناسی هر علم، بر پایه های معارف درجه دوی مرتبط با آن علم و از همه مهمتر معرفت شناسی و فلسفه علم غالب در محیط نشو و نمای آن علم استوار می باشد؛ لذا باید مراقبت نمود حین الگو برداری از روش شناسی های علوم غربی از ورود محتواهای ناخواستة منضم به آنها جلوگیری به عمل آید. به عبارت دیگر ما بیشتر نیازمند روشمندی علوم غربی هستیم تا روش شناسی آنها؛ چرا که روش شناسی های علوم مذکور همواره منضم به پیشفرض های خاص نظام علمی غربی هستند. به عنوان مثال اگر پارادایم های گوناگونی که در حوزه روش‏ شناسی علوم انسانی غربی ارائه شده اند از قبیل تجربه‌گرایی، طبیعت‏گرایی، تفسیری، رفتارگرایی، ساختارگرایی و پساساختارگرای، گفتمانی، انتقادی، پست‌مدرنی و فمینیستی١٢ را در نظر بگیریم که بعضاً هیچ سنخیتی با علوم اسلامی ندارند، این تنافرات محتوایی و ماهیتی بیشتر به چشم می آید.
از طرف دیگر روش مندی علوم انسانی اسلامی نیز از نیازهای اساسی حال حاضر ماست. این معضل علاوه بر لطمه ای که به محتوای علمی علوم انسانی وارد نموده، در حوزه آموزش این علوم نیز بسیار مشکل ساز بوده است. بسیاری از اساتید علوم انسانی برای عدم بهره گیری از منابع درسی و پژوهشی با گرایشات اسلامی همین نظام مند نبودن و فقدان روش شناسی قوی در اکثریت این منابع را حجت قرار می دهند. یکی از اساتید خود بنده زمانی که با این پرسش مواجه شد که چرا تمامی چند ده کتاب معرفی شده توسط ایشان برای دو درس تاریخ تحولات سیاسی معاصر ایران و مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ صبغه غرب گرایانه دارند؛ به همان فقدان روش شناسی نظام مند در منابع متمایل به اسلام و انقلاب اسلامی اشاره نمود و از ایران بین دو انقلاب آبراهامیان شاهد آورد و با مقایسه آن با تاریخ تحولات سیاسی معاصر جلال الدین مدنی مدعای خود را اثبات نمود. فارغ از صحت و سقم این نحوه استدلال باید گفت ما به واقع به الگوبرداری از منابعی روش مند مانند ایران بین دو انقلاب نیازمندیم ولی نه از نظر محتوای پر از غرض ورزی آن و نه حتی روش شناسی جامعه شناسانه مارکسیستی اش بلکه از نظر روش مند بودن آن تا به جای تاریخ نگاری صادقانه ولی قصه گو به روشی نظام مند در این حوزه دست یابیم.
٢) الگو برداری از سرفصل های مستحدثه علوم انسانی غربی و فتح ابواب جدید در فضای علوم انسانی اسلامی
از جمله پیشرفت های غرب در زمینه علوم انسانی، فتح ابواب جدیدی از علوم به روی بشر بوده است. فارغ از اینکه محتوای این علوم جدید آیا سازنده بوده یا نه، نفس تدوین و گردآوری مسائل جدید و هم خانواده انسانی حول محورها و موضوعاتی که قبلاً مورد توجه بشر قرار نگرفته بودند امری است که می تواند برای علوم انسانی اسلامی الگو باشد. علاوه بر این ایجاد محتوای علمی بر اساس معارف عمیق اسلامی در چارچوب های جدید علمی غرب نیز باید مورد امعان نظر قرار گیرد. منظور از چارچوب های جدید همان علومی است که قبلاً به صورت دانشی مشخص و مدون وجود نداشته اند و توسط دانشمندان غربی شکل گرفته اند. علومی مانند جامعه شناسی، روانشناسی، مدیریت، اکثر علوم میان رشته ای و از همه مهمتر علومی که جزو معارف درجه دوم محسوب می شوند مانند فلسفه های مضاف. البته اهمیت این شق آخر از علوم مستحدثه غربی در مسیری که ما برای تحول در علوم انسانی پیش رو داریم از بقیه علوم مذکور بیشتر است. علومی همچون «فلسفه اخلاق»، «فلسفه علم»، «فلسفه دین»، «فلسفه سیاست» و علوم مشابه که ابتدا در فلسفه جدید غربی پدید آمده و پس از انتقال به حوزه فلسفی ما، رفته رفته جایگاه خود را در زبان اهل فلسفه این دیار نیز باز کرده اند. البته این سخن بدان معنا نیست که مباحث مطرح شده، ذیل این عناوین به کلی در سنت فلسفی ما مورد توجه نبوده اند. بدون شک بخشی از این مباحث در آثار فیلسوفان اسلامی – مخصوصاً فیلسوفان متقدم- مورد بررسی قرار گرفته اند؛ چنانکه در فلسفه باستان غربی نیز بسیاری از این مباحث مورد توجه و علاقه فیلسوفان بوده اند. اما ظهور این عناوین و شاخه های مستقل از دوران جدید فلسفه در مغرب زمین آغاز شده و اکنون میان ما نیز کم و بیش رواج یافته است.١٣
در خصوص اهمیت فلسفه های مضاف در مسیر پر پیچ و خم تحول در علوم انسانی می توان به برخی تأثیرات و نتایج این علوم اشاره نمود:
- تحقق نگاه و نگرش کل‌نگرانه به دانش‌های مضاف إلیه و احاطه علمی به هویت تاریخی علوم؛
- مقایسه علوم تحقّق یافته با نیازهای موجود؛
- کشف کمبودها و آسیب‌شناسی علوم مضاف إلیه؛
- توصیه‌ها و بایستگی‌های لازم جهت بالندگی علوم و انسجام ساختاری و محتوایی آنها در راستای نیازهای کشف شده؛
- رشد تکنولوژی آموزشی و بایستگی‌های آموزشی علوم جهت فرهنگ‌سازی درجامعه١۴
سخن ما در پاسخ به سؤال مقاله به اتمام رسید. به امید روزی که خداوند متعال بصیرت و شجاعت لازم برای انجام این تحول مهم را به مسؤلین آموزشی و علمی ما عطا فرماید و ما حداقل در دانشگاه هایمان موفق به ایجاد موازنه ای معقول، منطقی و متناسب با مبانی فکری و اعتقادی بر حقمان گردیم و علوم انسانی حقیقی و بر مبنای معارف حقه اسلام ناب محمدی(ص) را شاهد باشیم. و به امید روزی که مبحث تحول در علوم انسانی و ضرورت آن به درستی توسط تحلیل گران، نویسندگان، کارشناسان و برنامه سازان عرصه رسانه درک شود و رسانه های ما به وظایف خود در قبال این موضوع مهم عمل نمایند.
پی نوشت: 
١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با استادان و اعضاى هیئت علمى دانشگاه‌ها، ١٣/٧/١٣۸۵.
٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه‌ها، ۸/۶/١٣۸۸.
٣. مطهری، مرتضی. ١٣٧٢. پیرامون انقلاب اسلامی. تهران. انتشارات صدرا.  چاپ نهم. ص ١٣.
۴. همان.
۵. ایشان باز در جای دیگری از همان مصاحبه می فرمایند: «روی مساله‌ی استقلال فکری و استقلال فرهنگی و به تعبیر خودم استقلال مکتبی مایلم که تکیه بیشتری داشته باشم و توضیح بیشتری بدهم. انقلاب ما آن‌وقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آنچنانکه واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، می‌توانیم امید پیروزی داشته باشیم. اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطی درست شود و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی اخذ کنیم: یک چیزی از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگری ازسوسیالیسم بگیریم، و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگویم این است اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولی این امر برای همیشه مکتوم نمی‌ماند.» به واقع چرا این جملات شهید مطهری از ایشان نقل نمی شود!

۶. مطهری، مرتضی. تاریخ دریافت ١٢/٢/١٣۸٩. «راه شکست جمهوری اسلامی». کتاب نیوز.

٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

۸. فنائی اشکوری، محمد. ١٣٧۵. علم حضوری. قم. انتشارات شفق. چاپ اول. ص ١٩١.

٩. پورحسن، قاسم. ٧/۸/١٣٩٠. «تعامل فلسفه اسلامی با فلسفه غرب». هفته نامه پنجره.

10. Illumination

١١. بیانات مقام معظم رهبری‏ در با دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

١٢. برزگر، ابراهیم. «رهیافت بومی‏ سازی علوم انسانی». ١٣۸٩. فصلنامه علمی- پژوهشی روش شناسی علوم انسانی. سال ١۶. شماره ۶٣.

١٣. طاهری خرم آبادی، سید علی. «فلسفه های مضاف» تاریخ دریافت: ٢۵/١٠/١٣۸٩ . پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

http://daftarmags.ir/Journal/Text/AeeneHekmat/Article/index.aspx?ArticleNumber=٢۸١۶٣

١۴. خسرو پناه، عبدالحسین. «کرسی چیستی فلسفه های مضاف با تأکید بر فلسفه فلسفه اسلامی برگزارشد». ٢١/٩/١٣۸۶. پایگاه اطلاع رسانی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها.

http://nahad.ir/JonbeshN/Detail.php?code=٣٢١٧&TextBody

شهید مطهری، تدریس ماتریالیسم دیالکتیک و یک تحریف

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۱۵ ق.ظ، ۵ نظر

شهید مطهری

قبل نوشت:
آراء و نظرات علامه شهید استاد مطهری همواره دو دسته دشمن داشته است. یکی افراد مغرض و معاندی که دست به تحریف نظرات ایشان زده اند و دوم دوستان کم اطلاعی که آراء ایشان را به صورت سطحی و نادرست فهم کرده اند. در این یادداشت می خواهم به یکی از همین تحریف ها و کج فهمی ها بپردازم. مدتها بود می خواستم راجع به این موضوع مطلبی بنویسم. راجع به تحریف بزرگی که در خصوص کلام شهید مطهری صورت گرفته و آنقدر رایج شده که حتی حزب الهی های دانشگاه رفته و اهل مطالعه و تحقیق ما را هم به اشتباه می اندازد و مرز بین آزاد اندیشی اسلامی را با ولنگاری آموزشی در جامعه اسلامی گم می کنند. مسلما لازم نیست مصادیق این ادعا را بیان کنم که مطمئنم به کرات دیده اید.
قبل از ورود به بحث لازم به ذکر است نوشته حاضر بخشی از مقاله بنده با عنوان «آسیب شناسی نحوه طرح مبحث تحول علوم انسانی در رسانه ها» است که کمی تغییر داده شده تا قابلیت انتشار در وبلاگ را داشته باشد. در آینده بخش های دیگری از مقاله مذکور را نیز وبلاگی خواهم نمود.
نگارنده در ضمن فصلی از مقاله مذکور تحت عنوان «آیا علوم انسانی موعود کاملا ً بی نیاز از علوم انسانی غربی است و تحول در علوم انسانی به معنی حذف کامل علوم غربی از دانشگاه ها می باشد؟» به تحریف فوق الاشاره پرداخته و آن را نقد نموده است.
از باب مقدمه این بحث، لازم به توضیح است مسلماً اسلامی نمودن علوم انسانی به معنی حذف علوم انسانی و عالمان غربی از دانشگاه ها نخواهد بود. بلکه ما حتماً نیازمند شناخت نظریات غربی در این حوزه حتی بهتر از خودشان هستیم لیکن نحوه ارائه علوم مذکور در دانشگاه ها باید تغییر یابد. بدین معنی که بایستی میان طرح این علوم در مقام تدریس، پژوهش و الگوبرداری تمایز قائل شد. در مقاله مذکور به تفصیل به این سه شیوه برخورد با علوم انسانی غربی پرداخته شده است  لیکن از باب اهمیت این بخش از مقاله و تحریفی که در خصوص کلام علامه شهید صورت گرفته لازم دیدم به صورت جداگانه نیز آنرا مطرح نمایم.

 نوشتار:

شهید بزرگوار علامه مطهری در جایی فرموده اند؛

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»۱

معمولا وقتی بحث اسلامی سازی علوم انسانی مطرح است مخالفان تحول در علوم انسانی رایج به این جمله شهید مطهری استناد نموده و از آن اینگونه استنباط می نمایند که نباید آموزش علوم انسانی سراپا غربی در دانشگاه ها به هیچ وجه محدود گردد. چرا که چنین نظری با جملات مذکور شهید بزرگوار استاد مطهری در تضاد است و این همانا ناشی از آزاد اندیشی آن شهید بزرگوار و دگم اندیشی طرفداران تحول در علوم انسانی رایج می باشد.
در خصوص این جمله که خیلی هم مشهور شده باید به نکات ذیل توجه نمود؛

اولاً؛ شهید مطهری جمله مذکور را حین مصاحبه ای در خصوص اسلامیت و جمهوریت در جمهوری اسلامی و ناظر به قدرت اسلام در پاسخگویی به تمامی سؤالات و شبهات مکاتب شرق و غرب عالم بیان داشته اند. پرواضح است که ایشان چنین کلاس درسی را فقط و فقط در خدمت اسلام و جهت رفع شبهات آن دوران علیه مبانی معرفتی اسلام می خواسته اند و نه جهت تبلیغ مارکسیسم! لذا در همین مصاحبه نکات دیگری نیز بیان نموده اند که معمولاً اشاره ای به آنها نمی شود. از جمله اینکه فرموده اند:

«همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه‌ها و تفکرات اصلیشان را عرضه کنند. البته تذکر می‌دهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است ... آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همان‌طور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف می‌زنیم و می‌گوییم آقا! رژیم حکومت ایده‌ال ما غیر از حکومت ایده‌ال شماست؛ رژیم اقتصادی ایده‌ال آینده‌ ما غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست؛ نظام اعتقادی و فکری ما، جهان بینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهان‌بینی شماست.»٢

تأکید ایشان بر مخالفت با دو مقوله توطئه و نفاق علمی(یا همان التقاط) در کنار حمایت از آزادی بیان، بی دلیل نیست زیرا این دو از مهمترین آفات آزادی بیان هستند و عاملان آنها همواره از آزادی بیان سوء استفاده کرده اند.  اتفاقاً همین دو آفت مورد انذار شهید مطهری در حال حاضر دانشگاه های ما را به کارگاه های شبهه پراکنی و اشکال تراشی برای اسلام و نظام اسلامی بدل کرده اند. از طرفی کتب و کلاس های این رشته ها خصوصا رشته هایی که قرابت بیشتری با معارف اسلامی دارند پر شده از مباحث التقاطی و تحریف آمیز روشنفکران به ظاهر دینی و حتی غیر دینی و از طرف دیگر دانشکده های علوم انسانی بدل شده به محلی برای زیر سؤال بردن اسلام و انقلاب و تئوریزه کردن انواع و اقسام توطئه های علمی و حتی عملی علیه نظام اسلامی.۳

دوماً؛ تدریس ماتریالیسم یا علوم غربی در دانشگاه های ما با ملاحظاتی که اشاره خواهیم کرد (در مقاله اصلی) هیچ ایرادی ندارد که واجب و ضروری است؛ ولی نه به شکل صرفاً مقلدانه و آن هم به دانشجویان مبتدی! مسلماً منظور آن شهید بزرگوار نیز از جمله مذکور این نبوده که استادی مارکسیست بگمارند تا ماتریالیسم را بی هیچ نقد و نظر مخالفی آن هم به دانشجوی ترم اول جامعه شناسی و یا علوم سیاسی آموزش دهد بلکه این کار فقط به جای خود و در مقام پژوهش و نه تدریسِ صرف، سازنده است و آن هم با هدف نهایی نقد ماتریالیسم و نه ترویج آن! ایشان درست در ادامه جمله مشهور محل بحث عباراتی در همین خصوص می فرمایند که با کمال تعجب توسط کسانی که برای چسباندن تکثرگرایی اعتقادی خود به آن شهید بزرگوار به جمله مذکور استناد می نمایند نقل نمی شود:

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.
بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی می‌توانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، می‌شود از اساتید و دانشجویان دانشگاه ها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چند‌هزار نفری ما دو نفر حرف هایمان را مطرح می‌کنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم.»۴

و سوماً؛ استاد شهید مسلماً این نظر را با فرض اینکه در کنار آن کلاس ماتریالیسم، کلاس الهیاتی نیز با اساتیدی مبرز مانند خود ایشان دایر باشد مطرح نموده اند که ما از آن هم بهره چندانی نداریم. در حال حاضر دروس اکثریت قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی از جنس همان کلاس ماتریالیسمی شده اند که شهید مطهری می فرمود. واقعا ما در دانشگاه های خود چند شهید مطهری و حتی شاگرد شهید مطهری و شاگرد شاگرد شهید مطهری داریم تا به انبوه شبهات مطرح شده در این کلاس ها پاسخ داده و از کیان اسلام دفاع نماید؟! همچنین منطقاً این قبیل کلاس ها و رشته ها نباید کلاس ها و رشته های اصلی دانشگاهی ما را تشکیل دهند بلکه ما می بایست اصل امر آموزش را مصروف علوم انسانی اسلامی خودمان نماییم و در کنار آن کلاس هایی اینچنینی نیز برای پژوهش در علوم غیر اسلامی دایر کنیم. این در حالی است که در دانشگاه های ما نسبت این دو دسته دروس و رشته ها دقیقاً بر عکس آنچه باید باشد است و تاسف بار تر اینکه بعضاً در ازای چندین و چند درس و کتاب با محتوای علوم انسانی غربی، حتی یک کتاب متمایل به علوم انسانی اسلامی نیز تدریس نمی شود.

آنچه در مورد جمله شهید مطهری درباره ماتریالیسم گفته شد در خصوص تمامی مباحث علوم انسانی صادق است. لذا اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه های ما تدریس شوند می بایست اولاً؛ در خدمت و در جهت دفاع از اسلام و  معتقدات اسلامی مان باشد، دوماً؛ در مقاطعی ارائه گردد که خصلت پژوهشی داشته باشند و نه صرفاً آموزشی و تقلیدی و سوماً؛ در کنار آن علوم انسانی غربی و بیش از آنها، به علوم انسانی اسلامی اهمیت داده شود.

البته پر واضح است که در خصوص تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها استثنائاتی هم وجود دارد. به عنوان مثال می توان به آن بخش علومی اشاره نمود که به هیچ وجه نه معادل اسلامی دارد و نه می تواند داشته باشد؛ علومی که در موضوع؛ مسائل؛ مبادی؛ مقاصد و متدولوژی بومی غرب هستند یا اصولاً منبعی غیر غربی برایشان یافت نمی شود مانند زبان و ادبیات خارجه یا بخش هایی از تاریخ مغرب زمین. در خصوص این علوم غالباً شیوه کار بیشتر آموزش و تدریس است تا پژوهش که البته این امری طبیعی است و از محل بحث ما خارج است.

نکته آخر اینکه آنچه در خصوص تحدید علوم انسانی غربی گفته شد فقط و فقط در خصوص حوزه آموزش و تعلیم و تعلم دانشگاه های ماست و نه در مورد فضای عمومی تفکر و تحقیق و نگارش علوم انسانی در جامعه. خارج از حیطه کلاس های درسی دانشگاه ها، هر کس و با هر گرایش فکری می تواند به تفکر، تحصیل، تدریس، نقد و نگارش منویات خود بپردازد. حتی سر کلاس ها هم دانشجویان می بایست آزادانه تفکرات خود را ابراز نمایند و با اساتید و دیگران راجع به موضوعات علمی چالش کنند ولی اساتید و منابع درسی دانشگاه هایی که با هزینه بیت المال حکومت اسلامی اداره می شوند شایسته نیست در مقام آموزش و تدریس، آن هم به دانشجویان مبتدی، ارزش های اسلامی و انقلابی جامعه را خدشه دار نمایند.

پی نوشت:

۱مطهری، مرتضی. 1372. پیرامون انقلاب اسلامی. تهران. انتشارات صدرا.  چاپ نهم. ص 13.

٢. همان.

۳. ایشان باز در جای دیگری از همان مصاحبه می فرمایند: «روی مساله‌ی استقلال فکری و استقلال فرهنگی و به تعبیر خودم استقلال مکتبی مایلم که تکیه بیشتری داشته باشم و توضیح بیشتری بدهم. انقلاب ما آن‌وقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آنچنانکه واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، می‌توانیم امید پیروزی داشته باشیم. اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطی درست شود و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی اخذ کنیم: یک چیزی از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگری ازسوسیالیسم بگیریم، و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگویم این است اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولی این امر برای همیشه مکتوم نمی‌ماند.» به واقع چرا این جملات شهید مطهری از ایشان نقل نمی شود!

 ۴.مطهری، مرتضی. تاریخ دریافت 12/2/1389. «راه شکست جمهوری اسلامی». کتاب نیوز.

 http://www.ketabnews.com/detail-22509-fa-1.html

چرا استادها خارج می زنند؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۱۸ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۱۸ ب.ظ، ۳۷ نظر

کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی

اساتید علوم انسانی

«استاد خیلى نقش دارد. نقش استاد در محیط هاى آموزشى نقش بسیار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزنده‌ دانش نیست؛ بلکه منش استاد و روش استاد می تواند مربى باشد؛ استاد، تربیت کننده است. تأثیر استاد روى شاگرد، على‌الظاهر از تأثیر بقیه‌ عوامل مؤثر در پیشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بیشتر است؛ از بعضى که خیلى بیشتر است. گاهى استاد می تواند یک کلاس را، یک مجموعه‌ دانشجو یا دانش‌آموز را با یک جمله‌ به جا تبدیل کند به انسان هاى متدین. لازم هم نیست حتماً رشته‌ علوم دینى یا معارف را تدریس کند؛ نه، شما گاهى یک جا در درس فیزیک، یا در درس ریاضى، یا در هر درس دیگرى – علوم انسانى و غیر انسانى – می توانید یک کلمه بر زبانتان جارى کنید، یا یک استفاده‌ خوب از یک آیه‌ قرآن بکنید، یا یک اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بکنید که در دل این جوان می ماند و او را تبدیل می کند به یک انسان مؤمن. استاد اینجورى است.»١

سال هاست ما در حوزه علوم انسانی با مشکلات عدیده ای مواجه هستیم. مشکلاتی از قبیل غرب باوری پژوهندگان، غرب محوری پژوهش های دانشگاهی و تأثیر غیر منطقی فضای  معمولاً سیاست زده کشور بر آنچه در کلاس های درس این قبیل رشته ها می گذرد. از همین روست که مقام معظم رهبری بارها و بارها نسبت به وضعیت بحرانی این رشته ها هشدار داده اند و تحول اساسی در این علوم را ضروری دانسته اند.

اگر بخواهیم برای وضعیت فعلی علوم انسانی چند دلیل عمده ذکر نماییم می توان به سیاست های کلان غلط و سوء مدیریت نظام آموزش عالی، عملکرد خنثی و به دور از دغدغه مدیران میانی آموزش عالی از جمله رؤسای دانشگاه ها، غربگرایی محتوای منابع و متون درسی و غربزدگی اساتید و پژوهشگران علوم انسانی اشاره نمود.

البته در این میان سهم ناهنجاری های فکری و علمی اساتید رشته های مذکور به دلیل تأثیر منحصر به فردی که استاد در فرآیند آموزش و پرورش دارد بسیار عمده و اساسی است. متأسفانه در کلاس های این رشته ها که عموماً با پول بیت المال نیز اداره می شوند اعتقادات خلاف ارزش های انقلابی و اسلامی برخی اساتید دگر اندیش‌ و شبهه پراکنی برخی دیگر به طور روزانه به دانشجوهای مبتدی تزریق و تحمیل می گردد.

البته نگارنده به هیچ وجه قصد سیاه نمایی در خصوص جامعه اساتید دانشگاهی کشورمان را ندارد. مسلماً در میان همین اساتید، دانشمندان فرهیخته و نخبه کم نیستند ولی در مقام نقد و آسیب شناسی نباید دچار تعارف و رودربایستی شد. واقعیت های جامعه دانشگاهی که  معمولاً در کلاس های درس مستور و محدود می ماند و فقط گاهی در قالب اخبار هنجارشکنی های سیاسی، اعتقادی و حتی متأسفانه اخلاقی برخی اساتید به رسانه ها راه می یابد از وضعیت نابسامان معدل جامعه اساتید ما در این خصوص خبر می دهد. این موضوع اختصاص به علوم انسانی هم ندارد ولی در این علوم به سبب جنس مباحث درسی، هم بیشتر اهمیت دارد و هم بیشتر به چشم می آید. لذا در نوشتار حاضر در مقام بررسی این قبیل نابهنجاری های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی برآمده و برخی علل آنها را برخواهیم شمرد.

در این مقاله ده علت برای مشکلات مذکور بیان خواهد شد که سه دلیل آخر در واقع انتقادهایی حاکمیتی به حساب می آیند و به تبع راه حل هایی حاکمیتی نیز خواهند داشت؛ لیکن ما بقی دلایل، مشخصاً متوجه اساتید و دانشجویان رشته های علوم انسانی می باشند. بدین معنی که  مستقیماً به قاعده جامعه دانشگاهی علوم انسانی که همانا اساتید و دانشجویان هستند مرتبط می باشند و فارغ از برنامه ریزی های کلان نظام آموزش عالی و حتی عملکرد مدیران میانی، در صورت افزایش آگاهی و بصیرت فکری و عملی اهالی این قبیل رشته ها قابل اصلاح می باشند.

لازم به ذکر است دلایلی که در این مقاله برخواهیم شمرد مسلماً همه علل اعوجاج های اعتقادی و سیاسی فوق الاشاره نخواهد بود ولی از نظر نگارنده مهمترین ریشه های وضعیت موجود می باشد.

 ١. وحی منزل دانستن علوم انسانی غربی

«ما به خصوص در زمینه علوم انسانی، برخلاف آنچه که انتظار می رفت و توقع بود، حرکت متناسب و خوبی نکرده ایم، بلکه مفاهیم گوناگون مربوط به این علم حالا چه در زمینه اقتصاد و چه در زمینه جامعه شناسی، روان شناسی و سیاست را به شکل وحی مُنزل از مراکز و خاستگاه های غربی گرفته ایم و به صورت فرمول های تغییر نکردنی در ذهنمان جا داده ایم و بر اساس آن می خواهیم عمل و برنامه خودمان را تنظیم کنیم! گاهی که این فرمول ها جواب نمی دهد و خراب درمی آید، خودمان را ملامت می کنیم که ما درست به کار نگرفته ایم! در حالی که این روش، روش غلطی است.»٢

معمولاً اینگونه است که اساتید رشته های علوم انسانی نظریات بزرگان این علوم را وحی منزل می انگارند و این شاید مهمترین معضل فعلی اساتید علوم انسانی ما باشد. حتی در خود غرب نیز تا این حد به نظریات دانشمندان با جزمیت نگریسته نمی شود ولی ما به جای اینکه تفکر انتقادی و جستجوگر را از غرب بیاموزیم، نتایج فکری غرب را آن هم به گونه ای طوطی وار و خالی از خلاقیت به مثابه وحی منزل مورد استفاده قرار می دهیم. این در حالی است که بسیاری از نظریات دانشمندان غربی در حوزه علوم انسانی، سخنانی خود ساخته و بدون دلایل محکم عقلی هستند. برای این سخن مثال های زیادی می توان عنوان نمود؛ مثلا فروید که مبنای روانشناسی خود را بر تحلیل غرائز جنسی قرار داده چه استدلال محکمی بر این مدعا داشته است؟! یا کانت و دکارت برای متد معرفت شناسانه خاص خود و ماکیاول و هابز برای ادعاهای خود در شهریار و لویاتان و یا مارکس و کنت برای نظریاتشان در علم نوپای جامعه شناسی و ... . اصولاً مبنای بسیاری از علوم انسانی در غرب بر اساس نظریه «من اینگونه می اندیشم» استوار است. تازه آن قبیل نظریاتی که با استدلالات عقلی مطرح شده نیز نباید وحی منزل در نظر گرفته شوند و می بایست مورد نقد و کنکاش علمی قرار گیرند. اصولاً جان کار علمی در همین نگاه پژوهش محور نهفته که در میان اساتید ما جای خود را به تدریس صرفاً تقلیدی داده است. متأسفانه اساتید علوم انسانی ما اجازه نقد جدی و اساسی را به خود نیز نمی دهند چه رسد به دانشجوهایشان! در بهترین حالت ممکن است اجازه دهند دانشجوها به صورت دم دستی و در مقام بیان، این نظریات را نقد نمایند ولی پای امتحان و پایان نامه که می رسد می بایست همان چیزی را بنویسند که استاد می خواهد و اساتید همان را می خواهند که علمای مغرب زمین دیکته کرده اند!!

٢. عدم علم و آگاهی اساتید و دانشجویان نسبت به معارف اسلامی 

«ما در زمینه علوم انسانی احتیاج به تحقیق و نوآوری داریم که به معنای حقیقی کلمه مواد و مفاهیم اساسی ای که بر اساس آن می توان حقوق، اقتصاد، سیاست و سایر بخش های اساسی علوم انسانی را شکل داد و تولید و فراوری کرد، در فرهنگ عریق و عمیق اسلامی ما وجود دارد که باید از آن استفاده کنیم. البته در این قسمت حوزه و استادان مؤمن و معتقد به اسلام می توانند با جستجو و تفحص نقش ایفاء کنند؛ این جا از آن جاهایی است که ما باید به تولید علم برسیم.»٣

علوم انسانی امروزه بسیار گسترده شده و البته این گستردگی همیشه نیز در جهت حل مشکلات بشر نبوده است بلکه گاهی هم ناشی از سردرگمی و استیصال روزافزون انسان بوده است. به هر حال رشته های فراوانی در این علوم به وجود آمده که قبلاً نبوده اند و آن چه از قبل بوده نیز شاخ و برگ فراوانی یافته است که گاهی تشخیص چهره واقعی آن علم را دشوار می سازد. با همه این اوصاف دانشمندان مسلمان در اکثر این زمینه ها حرف های عمیقی برای گفتن داشته و دارند که متأسفانه  معمولاً اساتید و به تبع دانشجویان، از این نظریات اصیل و در عین حال بدیع بی اطلاع مانده اند. شاید همین بی اطلاعی موجب شده که نظریات دانشمندان مسلماًن به علوم دانشگاهی علی الخصوص رشته های جدیدالتأسیس علوم انسانی سرایت ننماید. حال آنکه بسیاری از علوم انسانی غربی مرهون همین نظریات ژرف و اندیشمندانه دانشمندان مسلماًن بوده است. چه بسا اگر اساتید ما کمی در زمینه علوم اسلامی به خصوص علومی که شمولیت بیشتری داشته و به ابواب متعددی از علوم انسانی ارتباط می یابند مانند منطق، فلسفه، کلام و ... تطور می داشتند؛ اینقدر مرعوب و مقهور دانشمندان غربی نبوده و جرأت و توانایی علمی اظهار نظر مخالف در حوزه علوم انسانی متداول را می یافتند. خوب به یاد دارم مدتی پیش با کتابی در خصوص فلسفه آشنا شدم که نویسنده دکترای فلسفه اش اصطلاحات ابتدایی فلسفه اسلامی را نیز به اشتباه تعریف کرده بود! البته لازم به ذکر است مهمتر از علم به دست آوردهای دانشمندان مسلماًن، علم به خود اسلام است که متأسفانه اساتید علوم انسانی غالباً، هم در این زمینه لنگ می زنند و هم خود را مستغنی از آن می دانند. این قبیل اساتید اسلام را یا از دریچه اجتهادهای شخصی و ناقص خود درک کرده اند و یا به واسطه قرائت های اعوجاجی روشنفکران غرب زده و ناآشنا با اسلام و این موضوع موجب شکل گیری اعتقادات سکولار و یا بدتر از آن التقاط اعتقادی آنها شده است.

٣. بی تفاوتی اساتید و دانشجویان نسبت به حقیقت علم

«علوم انسانى، علوم اجتماعى، علوم سیاسى، علوم اقتصادى و مسائل گوناگونى که براى اداره یک جامعه و یک کشور به صورت علمى لازم است، به نو آورى و نو اندیشى علمى -یعنى اجتهاد- احتیاج دارد. آن چیزى که در فضاى علمى ما مشاهده مى‌شود- که به نظر من یکى از عیوب بزرگ محسوب مى‌گردد- این است که دهها سال است که ما متون فرنگى و خارجى را تکرار مى‌کنیم، مى‌خوانیم، حفظ مى‌کنیم و بر اساس آنها تعلیم و تعلم مى‌کنیم؛ اما در خودمان قدرت سؤال و ایجاد خدشه نمى‌یابیم!»۴

این واقعیتی تلخ در رشته های علوم انسانی است که اکثر قریب به اتفاق اساتید و دانشجوهای ما تحت تأثیر نوعی روزمرگی علمی، نسبت به حقیقت علم بی تفاوت شده اند. غایت تعلیم و تعلم نزد اساتید ما در حد ابزاری برای امرار معاش تنزل یافته و این موضوع موجب شده تا کسب علم به مثابه تلاشی برای دست یابی به حقیقت، موضوعیت خود را از دست داده و صرفاً به شغلی مانند دیگر مشاغل تبدیل گردد.۵ نتیجه این وضعیت همان می شود که اساتید، به ترجمه های حتی بعضاً منسوخ شده علوم انسانی غربی قانع شده و شکستن ساختارهای منجمد این علوم به واسطه نوآوری و اجتهاد ارزش خود را از دست داده و اصلاً به ضد ارزش بدل شوند. در این میان آنان که علوم غربی را خدشه ناپذیر نمی دانند نیز وضع بهتری در این خصوص ندارند. فضای ترجمه زده فعلی به شدت آنان را به تنبلی و کسالت علمی مبتلا نموده است. در واقع آن عدم شناخت عمیق از معارف اسلامی نیز ریشه در همین تنبلی ها و کم کاری های علمی دارد.

فضای فعلی علوم انسانی متداول موجب شده تا همه آمال و آروزهای دانشجو ها از کلاس درس در یک کلمه خلاصه شود و آن؛ «نـمره» است. حتی شاگرد اول های علوم انسانی خوان ما نیز به جای آنکه تحصیل علم را پردازشی خلاقانه در جستجوی حقیقت بدانند غالباً کامپیوترهایی با حافظه نه چندان بلند مدت هستند که قِسمِ أعظمِ غرضشان از ذخیره اطلاعات درسی به دست آوردن معدلی بالاتر و نتیجتاً مدارکی والاتر و مشاغلی درآمدزاتر می باشد. پر واضح است که در چنین وضعیتی دانشجو به کمترین چیزی که بها می دهد صحت یا عدم صحت آنچه حین تدریس استاد به عنوان وحی منزل به وی إلقاء می گردد باشد. در حالی که «پرسش»، حد اقل عکس العملی است که از یک دانشجو در مقابل تعرض نسبت به اعتقادات اسلامی و انقلابی جامعه انتظار می رود. این مشکل و مشکلات فوق الاشاره دایره امنی برای یکه تازی ناعادلانه برخی اساتید غرب گرا و دگر اندیش، خصوصاً در کلاس های علوم انسانی پدید آورده اند. چنانکه اگر کسی روحیه نقادی منصفانه و بدون خوش بینی بی جا نسبت به علوم غربی را داشته باشد نیز با قرار گرفتن در چنین فضای یک طرفه ای به صورت ناخودآگاه همرنگ جماعت شده و اصلاً به ذهنش هم خطور نمی کند که ممکن است مدعای کتاب یا سخن استاد غلط باشد!

۴. تکبر و استکبار علمی اساتید 

«اساتیدى هستند که فرآورده‏ هاى اندیشه‏ هاى غربى در علوم انسانى، بت آنهاست. در مقابل خدا می گویند سجده نکنید؛ اما در مقابل بت‏ ها به راحتى سجده می کنند؛ دانشجوى جوان را دست او بدهى، بافت و ساخت فکرى او را همان‏طورى که متناسب با آن بت خود او است، می سازد؛ این ارزشى ندارد و درست نیست. بنده به این‏طور افراد، هیچ اعتقادى ندارم. این استاد هر چه هم دانشمند باشد، وجودش نافع نیست، مضرّ است... .»۶

در این میان بسیاری از اساتید علاوه بر اینکه عمیقاً با آراء و نظرات دانشمندان غربی خو گرفته اند و نظریات آنها برایشان درونی شده و در دریای جهل مرکب رشته تخصصی خود مستغرقند؛ گرفتار معضل دیگری نیز می باشند و آن اینکه خود را در زمینه رشته علمی تخصصیشان بی همتا یا حد اقل کم همتا می انگارند. این مسائل در کنار هم موجب می شود تا به هیچ کس اجازه ندهند اعتقاداتشان را به چالش بکشد و یا نظری خلاف نظر آنها در کلاس درس مطرح نماید. متأسفانه بعضاً دیده شده که برخی از این اساتید در مواجه با دانشجویانی که خلاف اعتقادات ایشان نظری داده و با آنها به محاجه پرداخته اند، برخوردهای ناصوابی از پاسخ های تند و سربالا گرفته تا اخراج از کلاس و کسر نمره و ... انجام داده اند. ممکن است تصور شود این معضل به اساتیدی که از نظر مدرک، تألیفات و رتبه علمی و آموزشی شاخصند محدود است لیکن باید گفت معضل خودبزرگ بینی علمی میان اساتید علوم انسانی بسیار شایع می باشد هرچند برخوردهای سلبی دیکتاتورگونه شیوع نداشته باشد. برخی از این اساتید نیز واقعاً از نظر علمی قوی هستند ولی چه علمی؟! علمی صرفاً تقلیدی و کاملاً غربی! علمی که علم نیست! ایشان در واقع علامه های جهل مرکب خویش اند و این بیماری خود بزرگ بینی علمی  شان نیز حاصل همان ویروسی است که در بند اول بدان اشاره شد؛ یعنی وحی منزل انگاشتن نظریه های غربی. ای کاش این دسته اساتید کوشا و پژوهنده کمی از سعی و تلاش خود را مصروف شناخت عمیق علوم اسلامی می کردند. بگذریم که نشنیدن سخن مخالف حتی برای کسی که در اوج مراتب علمی قرار دارد نیز رذیله ای اخلاقی است که اصلاً جای مباهات ندارد و باید اصلاح گردد.

۵. ترس علمی اساتید و دانشجویان

«امروز غربی ها یک منطقه‏ ممنوعه‏ اى در زمینه‏ علوم انسانى به وجود آورده‏ اند؛ در همه‏ بخش‏ هاى مختلف؛ از اقتصاد و سیاست و جامعه‏ شناسى و روانشناسى بگیرید تا تاریخ و ادبیات و هنر و حتى فلسفه و حتى فلسفه‏ دین. یک عده آدم ضعیف‏ النفس هم دلباخته‏ اینها شده‏ اند و نگاه می کنند به دهن اینها که ببینند چه می گویند؛ هر چه آنها گفته‏ اند، برایشان می شود وحى مُنزل؛ این است که بد و غلط است. مثلاً چند تا فکر داراى اقتدار علمى، در یک نقطه‏ دنیا به یک نتیجه‏ اى رسیده‏ اند، این معنایش این نیست که هر آنچه که آنها فهمیده‏ اند، درست است!»٧

پرواضح است در چنین شرایطی اساتید از طرح نظریات و آثار مخالف با علوم غربی إبا خواهند داشت تا نکند موجب مهجوریتشان در جامعه  علمی گردد و تازه برچسب استاد حکومتی و مانند آن نیز بر پیشنانیشان بخورد و به تبع دانشجویان نیز از اظهار نظر مخالف پرهیز خواهند نمود تا منجر به برخوردهای سلبی و خلاف اخلاق برخی اساتید و احیانا کسر نمره و یا حتی حذف درس شان نگردد. برخوردهایی که ریشه در نوعی دیکتاتوری علمی داشته و اتفاقا در میان اساتیدی که منادی شعارهایی از قبیل آزادی بیان و اندیشه و ... هستند سابقه ای طولانی دارد، هرچند عمومیت نیز نداشته باشد. متأسفانه آن دیکتاتوری و این ترس علمی موجب کانالیزه شدن آگاهی های دانشجویان و حتی اساتید شده است. آنچه در کلاس های این رشته ها گفته می شود غربی بوده و آنچه خواسته می شود نیز غربی است. آیا در چنین وضعیتی می توان امیدی به تولید علم حقیقی داشت؟!

۶. سیاست زدگی برخی اساتید

«مراقب باشید دشمن نتواند از محیط دانشگاه و از عنصر دانشجو و استاد استفاده کند. این آن چیزى است که من روى آن تأکید میکنم. مى‌بینید یک حادثه‌ى کوچکى اتفاق مى‌افتاد، حالا در همین دانشگاه خودتان، یک تعدادى مثلاً شاید در یک قضیه‌اى گله‌مندند، معترضند؛ ببینید بلافاصله در دنیا روى آن تفسیر میگذارند، تحلیل میگذارند ... . حاکمیت را، نظام را، اسلام را زیر سؤال میبرند با این وسائل. باید هشیار بود؛ در محیط دانشگاه این هشیارى از همیشه لازم تر است.»۸

البته در این میان برخی اساتید نیز اصولاً نیات دیگری در سر دارند. این دسته قبل از تعیین موضع علمی یا اخلاقی خود، به فکر اقتضائات حزبی و گرایشات سیاسی شان هستند و قبل از هر چیز این قبیل امور را مبنای افعال علمی و حتی رفتار اخلاقی خود قرار می دهند. اینها همان سلاخان علم و حقیقتند و اذهان نوخاسته دانشجویان قربانیانشان که علم را فقط در خدمت سیاست می خواهند. آن هم نه در خدمت علم سیاست، بلکه در خدمت سیاست کاسب کارانه خودشان! مثال های زیادی از این دست می توان زد و شما نیز مسلماً در اطراف خود کم سراغ ندارید اساتیدی را که بعضاً حتی به سمت حزبی و یا گرایش سیاسی خاصشان معروف ترند تا به بعد علمی خود. مسلماً اینگونه اساتید هر چه در کلاس و غیر کلاس بیان می کنند در راستای منویات سیاسی شان خواهد بود. البته نگارنده به هیچ وجه طرفدار سیاست پیرایی از فضای تعلیم و تعلم نمی باشد که از باب عینیت سیاست ما با دیانتمان، تأثیر سیاست بر علوم انسانی امری ناگزیر است لیکن گرایش سیاسی داشتن یک امر است و سیاست زدگی علمی امر دیگری! آنچه نکوهیده است تأثیر نابجای سیاست بر فضای علمی دانشگاه ها و فدا شدن مباحث علمی در راه سیاسی کاری برخی اساتید است.

٧. جنگ نرم و تهاجم فرهنگی

«من که مى‌گویم تهاجم فرهنگى، عده‌اى خیال مى‌کنند مراد من این است که مثلاً پسرى موهایش را تا این‌جا بلند کند. خیال مى‌کنند بنده با موى بلندِ تا این‌جا مخالفم. مسأله‌ تهاجم فرهنگى این نیست. البته بى‌بندوبارى و فساد هم یکى از شاخه‌هاى تهاجم فرهنگى است؛ اما تهاجم فرهنگىِ بزرگتر این است که اینها در طول سالهاى متمادى به مغز ایرانى و باور ایرانى تزریق کردند که تو نمى‌توانى؛ باید دنباله‌رو غرب و اروپا باشى. نمى‌گذارند خودمان را باور کنیم. الان شما اگر در علوم انسانى، در علوم طبیعى، در فیزیک و در ریاضى و غیره یک نظریه‌ى علمى داشته باشید، چنانچه برخلاف نظریات رایج و نوشته شده‌ى دنیا باشد، عده‌اى مى‌ایستند و مى‌گویند حرف شما در اقتصاد، مخالف با نظریه‌ فلانى است؛ حرف شما در روان‌شناسى، مخالف با نظریه‌ فلانى است. یعنى آن‌طورى که مؤمنین نسبت به قرآن و کلام خدا و وحى الهى اعتقاد دارند، اینها به نظرات فلان دانشمند اروپایى همان اندازه یا بیشتر اعتقاد دارند! جالب این‌جاست که آن نظریات کهنه و منسوخ مى‌شود و جایش نظریات جدیدى مى‌آید؛ اما اینها همان نظریات پنجاه سال پیش را به عنوان یک متن مقدس و یک دین در دست مى‌گیرند!»٩

مقام معظم رهبری از سال ها پیش تا کنون بارها و بارها نسبت به تهدیدات فراوان تهاجم فرهنگی هشدار داده اند تا جایی که از این موضوع با عنوان قتل عام فرهنگی یاد نموده اند. ولی آنچنان که باید و شاید به این هشدارهای حکیمانه توجه نشده است. از جمله جاهایی که استضعاف فرهنگی معضلات جدی به همراه می آورد جامعه دانشگاهی است. مشکلات فرهنگی همواره تأثیر عمیق و غیرقابل انکاری بر فضای علمی و دانشگاهی کشور داشته و دارند. حضرت امام(ره) در جایی همین تلازم میان معضلات فرهنگی و دانشگاهی را اینگونه بیان می دارند: «ما از حصر اقتصادی نمی ترسیم. ما از دخالت نظامی نمی ترسیم. آنچه ما را می ترساند وابستگی فرهنگی است. ما از دانشگاه استعماری می ترسیم، ما از دانشگاهی می ترسیم که جوان های ما را آن طور تربیت کنند که خدمت غرب بکنند.»(صحیفه نور، ص ١۸٧) مسلماً بخش عمده ای از حس حقارت و خود کم بینی علمی اساتید و دانشجویان ما خصوصاً در حوزه علوم انسانی نتیجه همین روحیه وابستگی و خودباختگی فرهنگی قشر نخبه است. متأسفانه دشمن هم چشم اسفندیار را خوب یافته و به شدت بر ابعاد جبهه جنگ نرم خود افزوده است. در واقع این همان تهاجم فرهنگی است که در مسیر تاریخی خود به ناتوی فرهنگی و هم اکنون نیز به جنگ نرم دگردیسی یافته است. محتوای همه این مفاهیم حول یک محور شکل می گیرد و آن سوء استفاده از انواع و اقسام رسانه ها جهت تهی کردن جامعه ما از فرهنگ اصیل اسلامی خود به واسطه سلطه بر قلب ها و ذهن های مردم، خصوصاً نخبگان ماست. وقتی قلب و ذهن استاد و دانشجوی ما فریفته خواب مغناطیسی رسانه ای غرب باشد مسلماً توان تفکر مستقل از دستورات رسانه ای غرب را نیز نخواهد داشت چه رسد به اینکه بخواهد با نظریات دانشمندان غربی به مقابله ای دانشمندانه برخیزد.

 ۸. عدم برخورد سلبی به موقع و متناسب با اساتید خاطی

«متأسفانه اساتیدى در دانشگاه‌هاى امروز ما هستند – اگرچه کمند – حالا درسشان هرچى هم که است؛ مربوط است یا نیست – و با یک کلمه، این جوان را از آینده‌ى خودش ناامید میکنند، از آینده‌ى کشورش ناامید میکنند، از آینده‌ حضورش در کشور ناامید میکنند، او را به میراث گذشته‌ خودش بى‌اعتنا میکنند، او را تشنه‌ى نوشیدن از سرچشمه‌هاى ناسالم و آلوده‌ى بیگانگان میکنند و رها میکنند. از این قبیل هم داریم. استاد یک چنین نقشى دارد.»١٠

به هر روی و در هر سیستم آموزشی افرادی هستند که ارزش های حاکم را زیر پا می‌گذارند و در همه جای دنیا نیز وضع بدین منوال است که برای جلوگیری از تبدیل این قبیل نابهنجاری ها به رویه معمول و پیشگیری از هرج و مرج، با فرد یا افراد خاطی برخورد می شود. البته برخوردی در چارچوب قانون و متناسب با خطایی که سر زده است. لیکن در کشور ما که مدام از جانب غرب متهم به تهدید و تحدید آزادی بیان و اندیشه است این مسئله انگار به کلی به فراموشی سپرده شده و برعکس، هر کس هر چه دلش می خواهد سر کلاس های درس به خورد دانشجویان می دهد. متأسفانه باید گفت کلاس های درس دانشگاه های ما نه تنها به محافلی مناسب جهت اظهار نظریات دگراندیشانه سیاسی برخی اساتید بدل گشته است بلکه از آن بدتر و چه بسا بیشتر، به محلی برای ارائه اعوجاجات اعتقادی بعضی اساتید نیز تبدیل شده است و این هر دو به طور جدی أذهان نوخاسته دانشجویان ما را تهدید می کنند. شاید برای آنان که به اخبار دانشگاه ها دسترسی چندانی نداشته باشند باور این موضوع دشوار باشد ولی همانها با اندکی تحقیق به عرض نگارنده خواهند رسید.

البته گه گدار برخی برخوردهای نقطه ای و حداقلی با این قبیل انحرافات صورت می گیرد ولی اینگونه برخوردهای سطحی، بی هدف و بعضاً واگرا تنها حکم مسکنی را دارد که علت اصلی درد را مخفی نگه داشته و موجب می گردد تا درمان اصلی همچنان مغفول بماند. آن هم مسکنی حداقلی که بعضاً هیچ تناسبی با شدت درد ندارد.

شدت و ضعف برخوردهای سلبی می بایست مدیریت شده باشد و به تناسب نیاز فضای دانشگاه صورت پذیرد و نه بر اساس محافظه کاری های سیاسی مسئولین و یا اقتضائات بین المللی و تازه آن هم وقتی که ماجرایی رسانه ای و از کنترل خارج شده و برای لاپوشی و سنبل کردن اوضاع!! چرا که جایگاه آموزش در عمیق ترین لایه های برنامه های راهبردی هر نظامی قرار دارد و نمی بایست به هیچ عنصر داخلی یا خارجی اجازه دخالت در این حوزه جهت کوتاه آمدن از اصول و ارزشهای نظام را داد، کما اینکه در غرب نیز همینگونه است.

٩. عدم تلاش جدی ایجابی و فقدان منابع درسی و پژوهشی غیر غربی

«حالا شما رو به تألیف، تولید کتاب و تولید مبانی و فکر آورده‌اید. این، خیلی چیز با ارزشی است، باید هم همین طور بشود. یعنی با حاشیه‌زنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمی‌شود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتا همین روبناهای سکولار - که آقایان گفتند - از آب در می‌آید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او می‌روید و در اختیار پژوهنده قرار می‌گیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است. بنابراین، کتاب‌های درسی، رابطه لازم را باید با این مجموعه شما ایجاد کنند»١١

آن عمق بخشی به برخورد های سلبی که ذکرش گذشت اگر با تلاشی جدی ایجابی جهت تولید علم مورد نیاز حوزه های مختلف علمی پشتیبانی نشود موجب ایجاد خلائی علمی در دانشگاه ها خواهد شد و بی اثر خواهد ماند. در حال حاضر بیشتر کتابهای مورد استفاده اساتید جهت تدریس در رشته های علوم انسانی یا ترجمه های مستقیم آثار نویسندگان غربی هستند، یا حاصل گردآوری نظرات غربی ها و یا به قلم نویسنده ای ایرانی ولی با محتوایی کاملاً غربی و تسلیم در مقابل نظریه های غربگرایانه. قابل توجه اینکه مؤلفین کتب درسی علوم انسانی در غرب  معمولاً جزو اعاظم و مشایخ این علوم بوده اند و حال آنکه در ایران این گروه به مترجمانی کم خلاقیت محدود مانده اند که در عالم همین علوم غربی هم حرف خاصی برای گفتن ندارند. در چنین وضعیتی که بزرگان علوم انسانی کشور ما مقلدان تام و تمام متفکران غربی هستند و منابع درسی و تحقیقاتی این علوم نیز غربی می باشند آیا می توان از اساتید و دانشجویان این قبیل رشته ها انتظار داشت غرب باور و غرب گرا نباشند؟!

البته نباید انتظار داشت متون و منابع مورد نیاز تحول در علوم انسانی به صورت خود به خودی در فضای فعلی علمی کشور تدوین شوند چرا که قاطبه اساتید حال حاضر این حوزه نه اعتقاد عمیقی به لزوم تحول مذکور دارند، نه بنیه علمی مورد نیاز جهت این جهاد علمی را دارا هستند و نه حتی از اندک متون فاقد گرایشات غربی موجود برای تدریس استفاده می کنند. لذا نظام آموزشی می بایست با برنامه ریزی صحیح و استفاده بهینه از تمامی بنیه علمی کشور علی الخصوص حوزه های علمیه و مؤسسات علمی-پژوهشی با سابقه ای مانند مؤسسه امام خمینی(ره) فکری اساسی به حال وضع موجود نماید.

١٠. ریل گذاری غلط نظام آموزش عالی

«علوم انسانی حقیقتا در کشور ما غریب و منزوی است. این، واقعیت قضیه است. این نکته را از اوائل انقلاب هم دوستان دلسوزی - چه در دانشگاه، چه در حوزه- احساس کردند. مسبوقید در قم یک مجموعه‌ای با کمک اساتید دانشگاه جمع شدند تا کارهایی در زمینه علوم انسانی ِ ریشه گرفته در باورها و مبانی اسلامی تهیه کنند؛ منتها کارهای ابتدایی و اولی بود. اگر آن اهمیت و آن تلاش در طول این بیست و چند سال ادامه پیدا می‌کرد، ما امروز از این جهت وضع بهتری داشتیم؛ اما ادامه پیدا نکرد.
علت غربت علوم انسانی در دانشگاه‌های ما این است که آن وقتی که علوم انسانی وارد کشور شد، مجموعه‌های فکری و علمی معتقد به اسلام، با این علوم به شکل «علم» آشنایی نداشتند؛ البته غیر از فلسفه و تاریخ و ادبیات و این چیزهایی که بومی کشور ما بود. رشته‌های متعددی از علوم انسانی مثل جامعه شناسی،‌ روان شناسی و بسیاری از رشته های دیگر آن، پدیده‌های جدیدی برای کشور ما بود. کسانی هم که متصدی و مباشر این کارها بودند، غالباً کسـانی نبودند که اعـتقاد به مبانی اسلامی داشته باشند.»١٢

پس از انقلاب اسلامی اصلاحات عمده و اساسی در نهادهای حاکمیتی کاملاً ضروری می نمود. چرا که اینگونه نهادها از زمان تأسیسشان تا زمان وقوع انقلاب همواره تحت مدیریت های طاغوتی، غربزده و در بهترین حالت روشنفکرانه بودند. همین امر موجب شده بود تا نهادهای مذکور از نظر ساختاری و نیروی انسانی با ارزش های انقلاب اسلامی زاویه داشته باشند. این امر در خصوص نهادهای آموزشی مثل دانشگاه ها، خصوصاً در حوزه علوم انسانی بسیار جدی تر بود و ضرورت آن اصلاحات کذایی در این حوزه ها بسیار حیاتی تر. لذا حضرت امام(ره) دستور تشکیل ستاد و پس از آن شورای عالی انقلاب فرهنگی را صادر نمودند. لیکن فضای سیاست زده و به شدت قطبی شده پس از انقلاب، نفوذ گروهک های ضد انقلاب در دانشگاه ها، جنگ تحمیلی و البته کم کاری و اهمال دست اندرکاران امر آموزش موجب گردید تا اصلاحات مورد نیاز نظام آموزشی مسیر اصلی خود را طی ننماید. آنچه در آن ایام ضرورت داشت این بود که ارگان های سیاست گذار امر آموزش تلاشی مجدانه و کاملاً علمی و اسلامی را جهت یافتن راهکارهای کوتاه، میان و بلند مدت برای انطباق ساختاری و محتوایی نهادهای آموزشی کشور با ارزشهای اصیل انقلاب در دستور کار قرار دهند ولی در عمل این ارگان ها  به اتاق های جنگی برای صدور دستور پاتکهای مقطعی جهت مقابله با عناصر مخالف نظام در دانشگاه ها-که البته لازم هم بود – محدود ماندند. نتیجتاً آن سیاستگذاری های کلان ابتدایی به خوبی صورت نگرفت و خط ریل نظام آموزشی کشور به درستی قرار داده نشد.

در واقع همین نقصان اساسی راهبردی و البته تاریخی، اولین و مهمترین دلیل معضلات عمده و عمیق فعلی در حوزه آموزش عالی می باشد. معضلاتی که به دلیل عدم وجود مدیریتی بالادستی، در ساختارهای نظام آموزش عالی و همچنین عملکرد مدیران میانی و قاعده این حوزه از جمله مسئولین دانشگاه ها، مدیران گروه های آموزشی و بیش از همه اساتید دانشگاه ها بروز و ظهور یافته است.

به امید روزی که این معضلات از عرصه دانشگاه های ما رخت بربندد و البته این میسر نخواهد شد مگر با رفع و رجوع علل موجده ای که ذکرشان گذشت و این امر نیز به نوبه خود در گرو بصیرت و معرفت بیشتر اساتید و دانشجویان و همت و تدبیر مضاعف مسئولین امر است.
پی نوشت:

١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها، ٢/۴/١٣۸٩.

٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.

٣. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.

۴. بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتى امیر کبیر، ٩/١٢/١٣٧٩.

۵. البته نباید فراموش کرد که این معضل تا حدودی ریشه در ماهیت علوم انسانی مدرن دارد. قبل از قرن شانزدهم دانشمندان غرب و شرق عالم، علم را در خدمت حقیقت می دانستد نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی غایت تعلیم و تعلم تحت تأثیر نظریه علم معطوف به قدرت فرانسیس بیکن به تسلط بر ماده و طبیعت تغییر یافت. این نظریه هرچند طبیعت را به دست انسان آباد نمود ولی انسان را نیز به دست خود خراب و فاسد کرد. این نحوه نگرش به علم تا کنون ادامه یافته و با ورود علم مدرن به دیگر کشورها در جهان منتشر شده است.

۶. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ‏‏٢٩/١٠/١٣۸۴.

۸. بیانات‌ در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى شیراز، ١۴/٢/١٣۸٧.

٩. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جوانان، اساتید، معلمان و دانشجویان دانشگاه‏هاى استان همدان،‏ ۱۳۸۳/۴/۱۷.

١٠. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها، ٢/۴/١٣۸٩.

١١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.

١٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.
+ در همین رابطه از خودم:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!

مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۴ آبان ۱۳۸۸، ۰۲:۱۴ ق.ظ، ۲۱ نظر

مدیریت انسانی

قبل نوشت:
برخی یادداشت های بنده در باب علوم انسانی:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی


نوشتار:

«در بین این مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى عظیم دانشجوئى کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پیام نور و بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند! این به یک صورت، انسان را نگران می کند. ما در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى علوم انسانى، کار بومى، تحقیقات اسلامى چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى علوم انسانى مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزى که معتقد به جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسى یا روانشناسى یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو براى این رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها میگیریم؟ این نگران کننده است! ...  خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالب هاى درسى به جوان ها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. این از جمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى چیزهائى است که بایستى مورد توجه قرار بگیرد؛ هم در مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مرکز تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرى که در اینجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بیرون دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها.»1

متأسفانه تا کنون به هشدارهای مقام معظم رهبری در خصوص ضرورت تحول در علوم انسانی آنچنان که بایسته است توجه نشده تا تحول ضروری مذکور عملی گردد. حتی در عرصه نظر نیز معمولاً نظریه پردازان ما چنان محتاطانه و حداقلی به این مسئله پرداخته اند که بسیار بعید به نظر می رسد نظرات ایشان برای تغییر و تحول مورد نیاز در علوم انسانی منشاء اثری گردد.

کافی است نگاهی گذرا به آنچه این روزها در این زمینه از رسانه ملی نمایش داده می شود و یا در سایت ها، روزنامه ها و مجلات نوشته می شود بیاندازید. کارشناسان و نویسندگان این برنامه ها و نوشته ها گویی به جای اینکه به فکر درمان بیمار در حال احتضار علوم انسانی باشند، در این اندیشه اند که اگر هم قرار است برای نجات وی کاری صورت گیرد چگونه  آنرا تخفیف و تقلیل دهند! نمونه ای از این نگاه حداقلی را می توان در تنزل محل بحث اصلی مسئله بازنگری در علوم انسانی از «اسلامی سازی» به «بومی سازی» مشاهده نمود(که در بخش قبلی به آن پرداخته شد). نمونه دیگر که قصد پرداختن به آن را داریم مسئله انکار لزوم مدیریت علوم انسانی برای دستیابی به وضعیت مطلوب است. موضوعی که معمولاً توسط همین کارشناسان و نظریه پردازانِ حتی بعضاً متدین و مذهبی، به شدت از آن پرهیز داده می شود. البته برخی از این آقایان نیز ضرورت مدیریت در این عرصه را به طور کلی انکار نمی کنند ولی آن را در برنامه هایی شدیداً حداقلی، مطلقاً غیر دستوری، خنثی و در نهایت بی نتیجه محدود می نمایند. چنانکه به شدت از بکار بردن لفظ انقلاب برای تحولی که مورد نیاز این حوزه است انذار می دهند و غالباً این تئوری را مطرح می نمایند که علوم انسانی باید در فرآیندی طبیعی و طی یک پروسه به سمت و سوی مطلوب سوق یابد و در این حوزه ابداً نمی توان کار فرمایشی و دستوری انجام داد که البته آن سمت و سوی مطلوب را هم خود قبلاً «بومی شدن» یا «به روز شدن» و مانند آن معین نموده اند. آنچه غالباً به عنوان توجیه اینگونه نظرات مطرح می شود نیز اجتناب از هرگونه برخورد حذفی و سلبی با علوم انسانی غربی و عالمان غرب گراست.

در پاسخ این قبیل سخنان باید گفت اولاً مدت هاست دوران برخوردهای حذفی و سلبی افراطی در جامعه ما گذشته است. همچنین مدیریت حاکمیتی فضای علوم انسانی به هیچ وجه تنافری با آزادی بیان، عقیده، قلم و ... ندارد. چرا که این موضوع فقط و فقط مربوط به نظام آموزشی کشور می باشد که منطقاً نیز می بایست قلمرو إعمال مدیریت حاکمیت باشد و خارج از حیطه کلاس های درسی دانشگاه ها هر کس و با هر گرایش فکری می تواند به تفکر، تحصیل، تدریس، نقد و نگارش منویات خود بپردازد. حتی سر کلاس ها هم دانشجویان می بایست آزادانه تفکرات خود را ابراز نمایند و با اساتید و دیگران راجع به موضوعات علمی چالش نمایند ولی اساتید و منابع درسی دانشگاه هایی که با هزینه بیت المال حکومت اسلامی اداره می شوند حق ندارند در مقام آموزش و تدریس، ارزش های اسلامی و انقلابی جامعه را خدشه دار نمایند و مبانی اعتقادی دانشجویان مبتدی را منحرف کنند.

ثانیاً تحول در علوم انسانی بدون اعمال مدیریت و یا با تخطئه مطلق هر گونه برخورد سلبی نیز عملاً امکان پذیر نخواهد بود. آن هم در این اوضاع بحرانی فعلی که احیای علوم انسانی ما به واقع نیازمند جراحی های جدی است. اتفاقاً اصلاح این وضعیت با تصمیمات خنثای فعلی مدیران علمی و آموزشی کشور تا ابد نیز امکان پذیر نخواهد بود و مطمئناً نیازمند یک الگوی مدیریتی جهت مند و اتفاقاً انقلابی از جانب حاکمیت است.

ثالثاً برخلاف آنچه در برخی رسانه ها تبلیغ می شود نباید به موضوع مدیریت علوم انسانی با دیدی افراطی و تفریطی نگریست. لزوم مدیریت حاکمیتی علوم انسانی به هیچ وجه بدان معنا نیست که تحول در علوم مذکور می تواند طی یک پروژه دفعی، سخت و افراطی رخ دهد. بلکه مقصود، هدایت حاکمیتی علوم انسانی برای جهت دهی صحیح علوم مذکور حداقل در حیطه عملکرد نظام آموزشی می باشد. اتفاقاً هدایت مذکور نیازمند برنامه ریزی های بسیار دقیق نرم افزاری بوده و می بایست با حداکثر تمهیدات ممکن جهت کاستن از هزینه های تغییرات احتمالی به انجام رسد. تغییراتی که به هیچ عنوان نمی توانند از جنس کون و فسادی دفعی باشند بلکه می بایست به شکل حرکتی تدریجی و دارای زمانبندی ولی تحت مدیریتی هدفمند صورت گیرند. همچنین مدیریت انقلابی به معنی تندروی، بی تدبیری، بی منطقی و رفتار مطلقاً سلبی که برخی مغرضانه از آن انتزاع می نمایند نیز نمی باشد بلکه بدان معناست که درکنار تدبیر، برنامه ریزی ایجابی و شاید هم مصلحت اندیشی، بایستی شور همراه با شعور انقلابی نیز وجود داشته باشد تا با غلبه بر موانعی که در مسیر تحول علوم انسانی کم هم نیستند، از اتلاف بیشتر فرصت ها جلوگیری به عمل آورده و آنجا که به واقع نیاز است امر به دخالت دستوری و حتی برخورد بعضاً سلبی نیز نماید.

در این میان برخی صاحب نظران نیز هستند که محافظه کارانه مدیریت علوم انسانی را در اموری مانند «طرح صحیح مسائل علمی برای جهت دهی به تولید علوم انسانی»، «تخصیص بودجه و امکانات و برنامه ریزی جدی برای تحقیق و پژوهش در این حوزه»، «برگزاری جشنواره هایی از قبیل جشنواره فارابی»، «تأسیس بنیاد ها و مراکز علمی جهت تحقیقات متمرکز و موضوعی»،  «کرسی های آزاداندیشی و نظریه پردازی» و ... محدود می دانند. هرچند این امور برای شکل دهی تحول مورد نظر در زمینه علوم انسانی ضروری می باشند ولی باید توجه داشت بدون دخالت مستقیم نظام آموزشی کشور در دانشگاه ها نمی توان انتظار تحولی اساسی در این حوزه را داشت. چرا که دانشگاه ها به واقع سرچشمه های علمی هر جامعه ای هستند و تا سرچشمه اصلاح نشود تلاشهای مقطعیِ دیگر جهت برطرف کردن آلودگی ها و نا بهنجاری های علمی کشور بی نتیجه خواهد ماند. از سوی دیگر اوضاع فعلی دانشگاه های ما در زمینه علوم انسانی به هیچ وجه به گونه ای نیست که به طور غیر مستقیم،  پروسه وار یا خودبه خودی قابل اصلاح باشد و ضرورتاً نیازمند دخالت مستقیم دستگاه آموزش عالی کشور و مدیریت حتی بعضاً سلبی برخی نا به سامانی هاست.

اصولاً این تصورات نادرست در خصوص موضوع مدیریت علوم انسانی ناشی از ذهنیتی سیاه و سفید نسبت به تحول در علوم انسانی بوده که تحول مذکور را به برخوردهای افراطی یا انفعالی تفریطی  تقسیم نموده است. لیکن اگر به دیده متعهدانه و منطقی به وضعیت فعلی دانشگاه هایمان بنگریم بدون شک به لزوم مدیریت فضای علوم انسانی دانشگاهی حکم خواهیم کرد.

هم اکنون در دانشگاه های ما منابع درسی علوم انسانی عموماً ترجمه هایی بدور از خلاقیتند از اندیشه ها و نظریاتی که هیچ سنخیتی با اسلام – نه تنها به منزله چارچوب اعتقادی ما مسلماًنان بلکه به مثابه نظام معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی و ... ما – ندارند. حتی کار به جایی رسیده که دیگر برای دروس و علومی که موضوعشان مشخصاً اسلام و مباحث مرتبط با اسلام است نیز منابعی با گرایشات غربی به دانشجویان معرفی می گردد و در کمال تأسف همین علوم، اندیشه ها و اعتقادات غیر و حتی ضد دینی در دانشگاه هایی که با پول بیت المال تغذیه می شوند به خورد دانشجویان مبتدی و بی دفاع ما داده می شوند. آن هم بدون اینکه دانشجو حق انتخابی داشته باشد. به این کمدی تراژیک این را هم اضافه کنید که متأسفانه بیشتر اساتید هیئت های علمی رشته های انسانی ما نیز تفکراتی غرب گرا دارند و بسیار پیش می آید که با همه ادعای آزادی بیانشان برای دانشجویانی که از نظر فکری با آنها زاویه داشته باشند خصوصاً در آزمون دکترا مشکل تراشی می کنند و به سختی اجازه می دهند چنین دانشجویانی به عضویت هیئات علمی در آیند. البته در بسیاری از موارد هم اینگونه دانشجویان قبل از اینکه کار به مسائل و مصائب اینچنینی برسد خود استحاله شده اند و همرنگ جماعت و ... که سرگذشت تعداد زیادی از اصلاحاتچی های افراطی و در رأس همه آنها حجاریان شاهد این مدعاست.

این مسائل موجب شده تا جریان علمی دانشگاه های ما به دوری باطل دچار گردد. به نحوی که از سویی اکثر دانشجو ها غرب گرا بار می آیند و از سوی دیگر جلوی رشد و پیشرفت افرادی که با این تفکرات مخالفند نیز گرفته می شود. نتیجه اینکه اساتید آینده هیئات علمی دانشگاه ها هم از همین طیف فکری خواهند بود و به تبع؛ کتاب ها به همین شکل کنونی و دانشجویان آینده نیز پای درس همین اساتید خواهند نشست و از همین کتب تغذیه فکری خواهند شد و این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت چنانکه سالهاست داشته است. خروجی این وضعیت؛ انبوه اساتید، نظریه پردازان، محققان و دانشجویان غرب باور از یک سو و خروار خروار کتب، تحقیقات، پژوهش ها و پایان نامه های غرب محور از سوی دیگر است. در نتیجه این اوضاع؛ تولید علم اسلامی بومی به مثابه اولین و اصلی ترین گام ایجابی در راه تحول علوم انسانی، همواره با دو مانع بسیار بزرگ روبرو بوده است. آن دو مانع فقر شدید جامعه علمی ما در دو حوزه محققین و منابع تحقیق علوم انسانی می باشد. محققینی که به ضرورت این تحول و آن تولید علم معتقد باشند و منابع تحقیقی که در این راستا و در مقاطع علمی مختلف به عنوان مآخذ درجه اول قابل استفاده باشند. این در حالی است که حتی اگر کسی هم بخواهد در این وانفسای علمی خلاف جریان موجود حرکت کند در محافل علمی دانشگاهی و غیر دانشگاهی به حاشیه رانده می شود و مهجور می گردد.

اینگونه است که حتی ایجابی ترین بعد مدیریت در حوزه علوم انسانی که همانا تولید علم می باشد نیز در حال حاضر به مشکلاتی گره خورده که بدون دخالت مستقیم و سلبی حاکمیت برطرف نمی گردند. بنا بر این نظام علمی کشور ناگزیر است برای غلبه بر دور باطل موجود و شروع یک نهضت تولید علم، جهت تحولی اساسی در علوم انسانی، حداقل در این دو حوزه ی «سر فصل های درسی» و «اساتید» در دانشگاه ها با مدیریتی حاکمیتی، سازو کارهای غلط فعلی را اصلاح نماید. البته این حداقل کاری است که می بایست در کوتاه مدت انجام گیرد لیکن در میان و بلند مدت کلیت ساختار علمی و آموزشی باید تغییرات بنیادین یابد. چرا که این ساختار برای محتوای فعلی و بر اساس آن شکل یافته و اگر قرار بر اصلاحات اساسی در حوزه علوم انسانی باشد می بایست تغییر یابد که کلٌ یعمل علی شاکلته.2

البته در حال حاضر نیز سیاست های کلی برای عملی شدن مدیریت حاکمیتی در حوزه علوم انسانی توسط مجامع تصمیم گیرنده تصویب و ابلاغ گردیده است. به عنوان مثال می توان به سیاست های کلی برنامه پنجم توسعه اشاره نمود که در بخشی از این سند بالادستی اینگونه آمده است: «تحول و ارتقاء علوم انسانى با: تقویت جایگاه و منزلت این علوم، جذب افراد مستعد و با انگیزه، اصلاح و بازنگرى در متون و برنامه‌ها و روش‌هاى آموزشى، ارتقاء کمى و کیفى مراکز و فعالیتهاى پژوهشى و ترویج نظریه‌پردازى، نقد و آزاداندیشی.»3 لیکن متأسفانه مانند بسیاری دیگر از سیاست های کلان و البته حیاتی نظام، این سیاست ها نیز عملی نشده اند. پس اگر فرضاً سیاست های مورد نیاز جهت تحولی مطلوب در علوم انسانی به تأیید و تصویب مراکز و گلوگاه های تصمیم ساز یا تصمیم گیر نظام آموزشی و علمی کشور نیز برسد ولی فقط در متون اسنادی بالا دستی مانند نقشه جامع علمی کشور یا برنامه های پنج ساله توسعه محدود بماند و اجرایی نشود فایده ای به حال علوم انسانی دانشگاهی ما نخواهد داشت. لذا می بایست هم این عزم در دست اندر کاران امر از جمله وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گیرد که سیاست های مقتضی آن را با دیدی کارشناسانه و نه محافظه کارانه اتخاذ و تصویب نمایند و هم تصمیمات مذکور عملیاتی شده و به منصه ظهور درآید. که این دو امر نیز به نوبه خود بدون اعتقاد عمیق مسؤلان ذی ربط به ضرورت تحول در علوم انسانی و بصیرت علمی ایشان مقدور نخواهد بود.

پی نوشت:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید دانشگاه‌ها، 8/6/1388.

2. قرآن کریم. سورة الاسراء. آیه 84.

3. «سیاست هاى کلى برنامه پنـجم توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگی جمهورى اسلامى ایران» ابلاغی توسط مقام معظم رهبری مورخ 21/10/1387.

علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۱۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۱۳ ق.ظ، ۵ نظر

«با حاشیه‌زنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمی‌شود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتاً همین روبناهای سکولار از آب در می‌آید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او می‌روید و در اختیار پژوهنده قرار می‌گیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است.»1

اخیراً مطالب فراوانی در خصوص ضرورت بازنگری در علوم انسانی نوشته شده و رسانه ملی نیز برنامه های گوناگونی در این زمینه به نمایش درآورده است. اولین نکته ای که در مورد این نوشته ها و آن برنامه ها نظر نگارنده را به خود جلب نمود محافظه کاری و نگاه حداقلی آنها به موضوع بسیار مهم تحول در علوم انسانی بوده است. چنانکه در برنامه ها و نوشته های مذکور معمولاً محل بحث اصلی به کلی گم می شود و متأسفانه برخی نویسندگان و نظریه پردازان چنان موضوعاتی فرعی را به عنوان مسئله اصلی تحول در علوم انسانی جا می زنند که مخاطب هم فراموش می کند آنچه به واقع موجب این همه جنگ و جدال شده چه بوده است!

توضیح اینکه آنچه در این برنامه ها و نوشته ها به عنوان دلیل اصلی ضرورت تحول و بازنگری در علوم انسانی مطرح می شود غالباً «بومی سازی» علوم انسانی است و نه «اسلامی سازی» آن!

بعضاً هم موضوعاتی، بسیار پرت تر از این که بسیار بدیهی و بی نیاز از بحث و جدلی با این کمیت و کیفیت هستند به عنوان محل اصلی بحث تحول در علوم انسانی در نظر گرفته شده و کارشناسان محترم نیز با مهارت تمام و البته تجاهلاً، تمام مدت برنامه را به مباحثه و مجادله درباره آن موضوعات بدیهی پرداخته و نویسندگان گرامی نیز تمام طول نوشته را به قلم فرسایی می گذرانند! به عنوان مثال گاهی علت ضروری بودن تحول مذکور را اینگونه بیان می نمایند که «بالأخره هر علمی نیازمند پویایی است و به طور طبیعی هر چند مدت به این قبیل بازنگری ها احتیاج است» و ... .

در اینگونه برنامه ها و نوشته ها به مسائل دیگری نیز کمابیش اشاره می شود. مانند مذمت ترجمه گرایی صرف در حوزه علوم انسانی، ناکارآمدی این علوم در جامعه ما، عادت کردن دانشجویان ما در این حوزه به حفظیات و به میزان بسیار کمی به قدری که به ژست روشنفکری و بی طرفی علمی کارشناسان و نویسندگان محترم بر نخورد نیز به مذمت غیر اسلامی بودن علوم مذکور! ‌البته به شکلی کاملا ً کنترل شده و بسیار محتاطانه و با هزار قید و حد و توضیح که نکند خدای ناکرده از میان گفته ها و نوشته هایشان انقلاب فرهنگی دیگری سر برآورد.

با همه این اوصاف محور غالب اینگونه مباحث همان مسئله «بومی سازی» علوم انسانی است که اشاره شد. حال سؤال اساسی اینجاست که آیا به واقع مشکل اصلیِ علوم انسانی غربی که موجب ناکارآمدی و حتی مضر بودن آن برای جامعه ما و جوامع خودشان شده، صرفاً غیر بومی بودن آن علوم می باشد؟! آیا فصل افتراقی که از نظر رهبری معظم، تمایز دهنده این علوم با آنچه باید باشد است، فقط و فقط خاستگاه غیر ایرانی علوم انسانی غربی است؟! مسلماً اینگونه نیست. حضرت آقا هرجا نامی از تحول در علوم انسانی آورده اند همواره تعابیر متشابهی از قبیل بومی سازی و مانند آن را با پسوند و پیشوند های محکم اسلامی تبیین فرموده اند که برای این موضوع قرائن و شواهد فراوانی در سخنان و رهنمودهای معظم له وجود دارد. اصولاً این بحث بومی بودن و غیر بومی بودن که در فضای سکولار غرب هم مدتهاست مطرح شده و البته تا کنون هم به هیچ نتیجه ای نرسیده و علوم انسانی در غرب همچنان تحت تأثیر موج جهانی شدن در حال بیشتر همگن شدن است! علاوه بر این منطقاً چه لزومی دارد علوم انسانی فرهنگ های مختلف بالضروره گزاره ها، نظریه ها و قواعدی متفاوت داشته باشند؟ در واقع بومی سازی علوم انسانی هیچ پشتوانه عقلی و استدلالی ندارد. مگر به این موضوع قائل شویم که علوم انسانی ماهیتی متکثر دارند که این مدعا نیز فقط از یک اندیشه تکثرگرا از نظر معرفتی بر می آید.

بنابر این نظر اگر ما بتوانیم علومی بر مبنای فرهنگ بومی خود تهیه و تولید نماییم؛ تمامی مشکلاتمان در این حوزه مرتفع خواهد گردید! این شیوه نگریستن به علوم انسانی بدین معنی است که همه علوم انسانی شرق و غرب عالم اگر با توجه به زمینه های فرهنگی و بومی شان طرح ریزی شده و نسج یابند می توانند به خوبی از پس وظایف و مسئولیت هایشان در قبال جوامع مبداء خود بر آیند. بر این اساس به عنوان مثال فلسفه قاره ای برای اروپا همانقدر مشکل گشاست و به قولی جواب می دهد که فلسفه انگلیسی برای آمریکا و أحیانا فلسفه اسلامی برای ایران و ... .  اصولاً این سخن تکثرگرایانه، خود از محصولات مسموم علوم انسانی غربی است.

این در حالی است که ماهیت غالب علوم انسانی، واحد و جهانی است و بلاشک در مواردی که موضوع یا مسائل اصلی یکی از آن علوم، مشتمل بر فرهنگ یا عوارض ذاتی آن نباشد؛ مبادی، مقاصد و روش شناسی آن علم ربطی به تفاوتهای فرهنگی جوامع نخواهد داشت. به عنوان مثال در علومی مانند فلسفه، کلام، اقتصاد، علوم سیاسی و مانند آنها دستیابی به تعاریف و قواعد بنیادینی که ورای تمایزات فرهنگی برای همه افراد و جوامع بشری راه گشا باشند چه ایرادی دارد؟! اصلاً در بعضی از این علوم، قواعد و گزاره های غیر بنیادین نیز به هیچ وجه متأثر از تمایزات فرهنگی نیستند. در مابقی علوم انسانی نیز اگر تفاوتی بین جوامع مختلف وجود داشته باشد، اکثراً نه در صدور احکام و نظریات علمی بلکه در پیدا کردن مصادیق و یا نحوه به کار بردن آنهاست. آری علوم انسانی جهان شمول است و با این وجود باید اسلامی شود. نه به خاطر اینکه ما مسلماًنیم و برای ارضای تعصبات مذهبی مان؛ بلکه به دلیل حقانیت و جهانی بودن اسلام به مثابه دستورالعمل الهی زندگی فردی و اجتماعی انسان در تمامی اعصار. حقانیتی که اگر حداقل در دانشگاه های خودمان مجالش فراهم گردد عقلاً قابل اثبات است.

پر واضح است که نگارنده قصد انکار مطلق تأثیر تمایزات فرهنگی بر علوم انسانی را ندارد ولی معتقد است در نظر گرفتن این تمایزات به تنهایی و ضرورتاً نمی تواند علوم انسانی را به سر منزل مقصود برساند. سرمنزلی که همانا دستیابی به حقیقت یا نزدیکترین پاسخ به آن در حوزه های مختلف علمی مرتبط با انسان است. و درست از همین جاست که اختلافات اصلی ما با غرب در حوزه علوم انسانی آغاز می شود. در واقع اختلافاتی که به غلط در بومی و غیر بومی بودن علوم انسانی جستجو می شود را باید در مبادی و مقاصد این علوم جستجو نمود.

منظور از مبادی علوم انسانی، پارادایم معرفت شناختی حاکم بر آن و منظور از مقاصدش نیز نحوه نگرش به غایت علم می باشد. این دو موضوع و موضوعاتی بنیادین از این دست هستند که چارچوب کلی ماهیت علوم انسانی غرب را شکل داده اند. ریشه های چارچوب ماهوی مذکور را می توان در نظریات فلاسفه ای مانند بیکن و دکارت جستجو نمود. پس از تحولاتی که در قرن شانزدهم میلادی توسط این دو نفر در مبادی و مقاصد علمی غرب صورت گرفت ماهیت علم نزد غرب به کلی متحول شد. قبل از بیکن اکابر بشر، علم را در خدمت حقیقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی بیکن نظریه علم معطوف به قدرت را مطرح نمود و مقصد نهایی علم را تسلط بر ماده و طبیعت بیان کرد.2 این در حالی است که علم در اسلام معطوف به حقیقت است و لذا تعلیم و تعلم در اسلام امری مقدس می باشد.

دکارت نیز به نوبه خود تأثیرات عمیقی در ماهیت علوم جدید بر جای گذاشت. هرچند وی قصد داشت تا بر شک گرایی معرفتی خود غلبه یابد ولی ره آورد معرفت شناسی متزلزل وی برای غرب چیزی جز شک و تردید مشدّد نبود. لذا نحوه نگرش غرب به مقولات بسیار بنیادینی مانند حقیقت، رابطه حقیقت با علم و دانش، امکان دست یابی به حقیقت و ابزار این دست یابی به کلی با نظام علمی اسلامی متفاوت است و پرواضح است که نظام های معرفت شناختی متفاوت، هستی شناسی ها، انسان شناسی ها، روش شناسی ها و نهایتاً منظومه های علمی متفاوتی را پدید می آورند. علوم انسانیِ بر مبنای یک معرفت شناسی نسبی گرا و یا شک گرا مسلماً با علوم انسانیِ بر مبنای معرفت شناسی واقع گرا تفاوت ماهوی خواهد داشت و همچنین است تفاوت علوم انسانی بر مبنای دو جهان بینی الهی و مادی و دو انسان شناسی اسلامی و اومانیستی و ... .

الغرض؛ تفاوت اصلی علوم انسانی غربی را با آنچه باید باشد می بایست در بنیادهای شکل دهنده ماهیت فعلی آن جستجو نمود و نه در تمایزات فرهنگی ما با غرب. آنچه بسیار قبل تر و بیشتر از تمایزات فرهنگی بر ماهیت علوم انسانی تأثیر گذار است؛ همین اختلاف در نحوه نگرش به غایت علم در کنار اختلافات عمیق و مبنایی معرفت شناختی است. اینگونه مفاهیم بنیادین، به هیچ وجه ارتباطی با تفاوت های فرهنگی ما با غرب ندارند لیکن بلاشک تحت تأثیر بسیار عمیق و گسترده عقلانیت دینی و مذهبی ما هستند که به اعتقاد ما دین خاتم و مذهب بر حق است و راه و رسم صحیح زندگی فردی و اجتماعی انسان می باشد. به عنوان مثال در یک پارادایم علمی اسلامی در اکثر علوم انسانی - به جز علوم صرفاً عقلی - مفهوم «وحی» به عنوان مهمترین منبع معرفتی مطرح است. حتی نحوه نگاه ما به عقل نیز با بسیاری از مکاتب غربی مانند پوزیتیویسم که منابع معرفتی را محصور در حواس پنجگانه می داند متفاوت می باشد. از جهت دیگر عقل در اسلام بر خلاف غرب، عقل ابزاری صرفاً معطوف به ماده نیست. همین تفاوت ها تا اعماق جهانبینی، ‌هستی شناسی،‌ انسان شناسی و حتی  علم شناسی و روش شناسی ما امتداد یافته است. ولی فرهنگ در خصوص این موضوعات اساسی که سمت و سوی یک منظومه علمی را مشخص می نمایند، اصلاً ادعایی ندارد که تأثیری داشته باشد.

ممکن است گفته شود و به کرات هم گفته شده با توجه به اینکه مفهوم بومی بودن ریشه در فرهنگ و تمایزات فرهنگی جوامع دارد و یکی از عناصر متشکله فرهنگ بی تردید دین و مذهب است پس اگر ما بنای بازنگری در علوم انسانیمان را بر مبنای بومی بودن قرار دهیم، حق اسلام را نیز اداء نموده ایم. این سخن به هیچ عنوان پذیرفته نیست چرا که در این صورت نقش اسلام را از فصل افتراق اصلی علوم انسانی متداول با علوم انسانی مطلوب به نقشی حداقلی به عنوان تنها یکی از عناصر فرهنگ بومی تنزل داده ایم. تازه آن هم اگر با عناصر دیگر فرهنگی مان تزاحم و تضادی نداشته باشد که البته بعضاً دارد. در حالی که هیچ یک از عناصر متشکله فرهنگ ما مانند اسلام منجر به آن اختلافات عمیق و مبنایی که ذکرشان گذشت نمی گردند و اصولاً همان اختلافات مسبب ناکارآمدی علوم انسانی در جامعه امروز ما و حتی جوامع غربی شده اند. علاوه بر این چنانکه ذکرش گذشت تز بومی سازی علوم انسانی برگرفته از یک خاستگاه معرفتی تکثرگراست و حال آنکه اسلامی سازی علوم انسانی بر مبنای اعتقاد به حقانیت علی الاطلاق مبانی اسلامی است.

ضمناً معضل ناکارآمدی علوم انسانی غربی صرفاً دامنگیر جامعه ما نیست و علوم انسانی فعلی درد چندانی از جوامع غربی نیز دوا ننموده است. البته این قلم به هیچ وجه قصد انکار همه دستاوردهای غرب در زمینه علوم انسانی را ندارد ولی از یک نمای کلی، علوم انسانی غربی، انسان غربی را انسان تر که نکرده هیچ؛ بر سرعت سقوط و هبوط وی نیز افزوده است. فلسفه غرب تا کنون چه کمکی به انسان سردرگم و حیران غربی برای شناخت حقایق هستی نموده است؟! روانشناسی غرب به چه اندازه توانسته دانشمندان غربی را با انسان دو ساحتی آشنا نماید؟! جامعه شناسی غربی چقدر در رفع معضلات اجتماعی میان زیر بنا و روبنا و کلا بنای جوامع غربی موفق بوده؟! علوم سیاسی غربی به چه اندازه در جلوگیری از قتل و جنگ و خونریزی در شرق و غرب عالم توفیق یافته؟! الهیات هم که خدا رحمتش کند و ... .

با همه این اوصاف متأسفانه ما حتی در همین ایامی که بحث بازنگری علوم انسانی غربیمان مطرح است نیز به کرات و از زبان و قلم کارشناسان حتی بعضاً مذهبی و انقلابی، این بیان طوطی وار را در رسانه ها می شنویم و می خوانیم که علوم انسانی غربی برای جوامع غربی البته کارآمد بوده است!! جمله کوتاهی که ریشه در ضعف عمیق مبنایی این آقایان و مقهور بودن ایشان در مقابل زرق و برق و جوسازی تبلیغاتی غرب دارد. اصولاً تخفیف و تقلیل مبحث مهم و بسیار حیاتی تحول و بازنگری در علوم انسانی توسط این آقایان نیز از همین روست و این به هیچ عنوان وضع مطلوبی نیست.

توجیه دیگری نیز در راستای نهادینه کردن بومی سازی به جای اسلامی سازی علوم انسانی صورت گرفته است. این توجیه را به وضوح می توان در ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ملاحظه نمود. در بند چهارم این بیانیه چنین پیشنهاد شده است: «تقدم بحث بومی کردن علوم انسانی بر اسلامی کردن علوم با توجه به دسترس پذیرتر بودن، فراگیر بودن و وفاق بیشتر بر موضوع اول.»3 این سخن نیز تنها ظاهری زیباتر و مصلحت آمیزتر ار توجیهات قبلی دارد و تأسف بارتر اینکه از جانب پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شده است. به واقع چرا باید شأن و ارزش نفس علم، در جامعه علمی ما به قدری تنزل یافته باشد که آنچنان پژوهشگاهی اینچنین، حقیقت دانش را فدای تنبلی علمی خود و دیگران نموده، به دسترس پذیرتر بودن بومی سازی علوم انسانی نسبت به اسلامی سازی آن تمسک جوید! آیا تراژیک تر از این کمدی سراغ دارید که صاحب عزای اصلی وضعیت اسفناک فعلی برای تحولی بنیادین در علوم انسانی متداول که مبانیش غربی است به غربی ترین براهین قابل تصور مانند احتجاج بر فراگیر بودن و مورد وفاق بودن یک پارادایم فکری استناد نموده و حقیقت علم را اینگونه به مسلخ رأی اکثریت ببرد! آیا این «مغالطه توسل به کثرت»، خود از محصولات فکری و علمی ناقصه الخلقه وضعیت ناگوار فعلی علوم انسانی نمی باشد! این راهکاریست که توسط پیش قراولان علمی ما برای تحول در علوم انسانی پیشنهاد شده است.

اگر ژنرال های علمی ما بخواهند اینگونه منفعلانه و از موضع ضعف به وضع حاضر بنگرند، محال است بتوانند به آن حرکت عظیم مورد نیاز علوم انسانی توفیق یابند. حرکت عظیمی که به واقع نیازمند تلاشی انقلاب گونه است و به طور قطع اگر مخلصانه انجام گیرد ثواب جهاد خواهد داشت.


پی نوشت:
1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی،2/11/1385

2. دژاکام، علی. 1384. تفکر فلسفی غرب از منظر استاد مطهری. قم. نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، چاپ اول. ص 151.

3. «در بیانیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه مطرح شد؛ ده راه کار پیشنهادی برای بازسازی علوم انسانی». روزنامه کیهان. 28/7/1388. شماره 19490.
+ صفحه پرونده تحول در علوم انسانی در وبلاگ بنده