قبل نوشت:
برخی یادداشت های بنده در باب علوم انسانی:
١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاریهای سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی
نوشتار:
«در بین این مجموعهى عظیم دانشجوئى کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پیام نور و بقیه دانشگاههاى کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانىاند! این به یک صورت، انسان را نگران می کند. ما در زمینهى علوم انسانى، کار بومى، تحقیقات اسلامى چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینههاى علوم انسانى مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزى که معتقد به جهانبینى اسلامى باشد و بخواهد جامعهشناسى یا روانشناسى یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو براى این رشتهها میگیریم؟ این نگران کننده است! ... خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربىها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بىاعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالب هاى درسى به جوان ها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. این از جملهى چیزهائى است که بایستى مورد توجه قرار بگیرد؛ هم در مجموعههاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مرکز تصمیمگیرى که در اینجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاهها و بیرون دانشگاهها.»1
|
متأسفانه تا کنون به هشدارهای مقام معظم رهبری در خصوص ضرورت تحول در علوم انسانی آنچنان که بایسته است توجه نشده تا تحول ضروری مذکور عملی گردد. حتی در عرصه نظر نیز معمولاً نظریه پردازان ما چنان محتاطانه و حداقلی به این مسئله پرداخته اند که بسیار بعید به نظر می رسد نظرات ایشان برای تغییر و تحول مورد نیاز در علوم انسانی منشاء اثری گردد.
کافی است نگاهی گذرا به آنچه این روزها در این زمینه از رسانه ملی نمایش داده می شود و یا در سایت ها، روزنامه ها و مجلات نوشته می شود بیاندازید. کارشناسان و نویسندگان این برنامه ها و نوشته ها گویی به جای اینکه به فکر درمان بیمار در حال احتضار علوم انسانی باشند، در این اندیشه اند که اگر هم قرار است برای نجات وی کاری صورت گیرد چگونه آنرا تخفیف و تقلیل دهند! نمونه ای از این نگاه حداقلی را می توان در تنزل محل بحث اصلی مسئله بازنگری در علوم انسانی از «اسلامی سازی» به «بومی سازی» مشاهده نمود(که در بخش قبلی به آن پرداخته شد). نمونه دیگر که قصد پرداختن به آن را داریم مسئله انکار لزوم مدیریت علوم انسانی برای دستیابی به وضعیت مطلوب است. موضوعی که معمولاً توسط همین کارشناسان و نظریه پردازانِ حتی بعضاً متدین و مذهبی، به شدت از آن پرهیز داده می شود. البته برخی از این آقایان نیز ضرورت مدیریت در این عرصه را به طور کلی انکار نمی کنند ولی آن را در برنامه هایی شدیداً حداقلی، مطلقاً غیر دستوری، خنثی و در نهایت بی نتیجه محدود می نمایند. چنانکه به شدت از بکار بردن لفظ انقلاب برای تحولی که مورد نیاز این حوزه است انذار می دهند و غالباً این تئوری را مطرح می نمایند که علوم انسانی باید در فرآیندی طبیعی و طی یک پروسه به سمت و سوی مطلوب سوق یابد و در این حوزه ابداً نمی توان کار فرمایشی و دستوری انجام داد که البته آن سمت و سوی مطلوب را هم خود قبلاً «بومی شدن» یا «به روز شدن» و مانند آن معین نموده اند. آنچه غالباً به عنوان توجیه اینگونه نظرات مطرح می شود نیز اجتناب از هرگونه برخورد حذفی و سلبی با علوم انسانی غربی و عالمان غرب گراست.
در پاسخ این قبیل سخنان باید گفت اولاً مدت هاست دوران برخوردهای حذفی و سلبی افراطی در جامعه ما گذشته است. همچنین مدیریت حاکمیتی فضای علوم انسانی به هیچ وجه تنافری با آزادی بیان، عقیده، قلم و ... ندارد. چرا که این موضوع فقط و فقط مربوط به نظام آموزشی کشور می باشد که منطقاً نیز می بایست قلمرو إعمال مدیریت حاکمیت باشد و خارج از حیطه کلاس های درسی دانشگاه ها هر کس و با هر گرایش فکری می تواند به تفکر، تحصیل، تدریس، نقد و نگارش منویات خود بپردازد. حتی سر کلاس ها هم دانشجویان می بایست آزادانه تفکرات خود را ابراز نمایند و با اساتید و دیگران راجع به موضوعات علمی چالش نمایند ولی اساتید و منابع درسی دانشگاه هایی که با هزینه بیت المال حکومت اسلامی اداره می شوند حق ندارند در مقام آموزش و تدریس، ارزش های اسلامی و انقلابی جامعه را خدشه دار نمایند و مبانی اعتقادی دانشجویان مبتدی را منحرف کنند.
ثانیاً تحول در علوم انسانی بدون اعمال مدیریت و یا با تخطئه مطلق هر گونه برخورد سلبی نیز عملاً امکان پذیر نخواهد بود. آن هم در این اوضاع بحرانی فعلی که احیای علوم انسانی ما به واقع نیازمند جراحی های جدی است. اتفاقاً اصلاح این وضعیت با تصمیمات خنثای فعلی مدیران علمی و آموزشی کشور تا ابد نیز امکان پذیر نخواهد بود و مطمئناً نیازمند یک الگوی مدیریتی جهت مند و اتفاقاً انقلابی از جانب حاکمیت است.
ثالثاً برخلاف آنچه در برخی رسانه ها تبلیغ می شود نباید به موضوع مدیریت علوم انسانی با دیدی افراطی و تفریطی نگریست. لزوم مدیریت حاکمیتی علوم انسانی به هیچ وجه بدان معنا نیست که تحول در علوم مذکور می تواند طی یک پروژه دفعی، سخت و افراطی رخ دهد. بلکه مقصود، هدایت حاکمیتی علوم انسانی برای جهت دهی صحیح علوم مذکور حداقل در حیطه عملکرد نظام آموزشی می باشد. اتفاقاً هدایت مذکور نیازمند برنامه ریزی های بسیار دقیق نرم افزاری بوده و می بایست با حداکثر تمهیدات ممکن جهت کاستن از هزینه های تغییرات احتمالی به انجام رسد. تغییراتی که به هیچ عنوان نمی توانند از جنس کون و فسادی دفعی باشند بلکه می بایست به شکل حرکتی تدریجی و دارای زمانبندی ولی تحت مدیریتی هدفمند صورت گیرند. همچنین مدیریت انقلابی به معنی تندروی، بی تدبیری، بی منطقی و رفتار مطلقاً سلبی که برخی مغرضانه از آن انتزاع می نمایند نیز نمی باشد بلکه بدان معناست که درکنار تدبیر، برنامه ریزی ایجابی و شاید هم مصلحت اندیشی، بایستی شور همراه با شعور انقلابی نیز وجود داشته باشد تا با غلبه بر موانعی که در مسیر تحول علوم انسانی کم هم نیستند، از اتلاف بیشتر فرصت ها جلوگیری به عمل آورده و آنجا که به واقع نیاز است امر به دخالت دستوری و حتی برخورد بعضاً سلبی نیز نماید.
در این میان برخی صاحب نظران نیز هستند که محافظه کارانه مدیریت علوم انسانی را در اموری مانند «طرح صحیح مسائل علمی برای جهت دهی به تولید علوم انسانی»، «تخصیص بودجه و امکانات و برنامه ریزی جدی برای تحقیق و پژوهش در این حوزه»، «برگزاری جشنواره هایی از قبیل جشنواره فارابی»، «تأسیس بنیاد ها و مراکز علمی جهت تحقیقات متمرکز و موضوعی»، «کرسی های آزاداندیشی و نظریه پردازی» و ... محدود می دانند. هرچند این امور برای شکل دهی تحول مورد نظر در زمینه علوم انسانی ضروری می باشند ولی باید توجه داشت بدون دخالت مستقیم نظام آموزشی کشور در دانشگاه ها نمی توان انتظار تحولی اساسی در این حوزه را داشت. چرا که دانشگاه ها به واقع سرچشمه های علمی هر جامعه ای هستند و تا سرچشمه اصلاح نشود تلاشهای مقطعیِ دیگر جهت برطرف کردن آلودگی ها و نا بهنجاری های علمی کشور بی نتیجه خواهد ماند. از سوی دیگر اوضاع فعلی دانشگاه های ما در زمینه علوم انسانی به هیچ وجه به گونه ای نیست که به طور غیر مستقیم، پروسه وار یا خودبه خودی قابل اصلاح باشد و ضرورتاً نیازمند دخالت مستقیم دستگاه آموزش عالی کشور و مدیریت حتی بعضاً سلبی برخی نا به سامانی هاست.
اصولاً این تصورات نادرست در خصوص موضوع مدیریت علوم انسانی ناشی از ذهنیتی سیاه و سفید نسبت به تحول در علوم انسانی بوده که تحول مذکور را به برخوردهای افراطی یا انفعالی تفریطی تقسیم نموده است. لیکن اگر به دیده متعهدانه و منطقی به وضعیت فعلی دانشگاه هایمان بنگریم بدون شک به لزوم مدیریت فضای علوم انسانی دانشگاهی حکم خواهیم کرد.
هم اکنون در دانشگاه های ما منابع درسی علوم انسانی عموماً ترجمه هایی بدور از خلاقیتند از اندیشه ها و نظریاتی که هیچ سنخیتی با اسلام – نه تنها به منزله چارچوب اعتقادی ما مسلماًنان بلکه به مثابه نظام معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی و ... ما – ندارند. حتی کار به جایی رسیده که دیگر برای دروس و علومی که موضوعشان مشخصاً اسلام و مباحث مرتبط با اسلام است نیز منابعی با گرایشات غربی به دانشجویان معرفی می گردد و در کمال تأسف همین علوم، اندیشه ها و اعتقادات غیر و حتی ضد دینی در دانشگاه هایی که با پول بیت المال تغذیه می شوند به خورد دانشجویان مبتدی و بی دفاع ما داده می شوند. آن هم بدون اینکه دانشجو حق انتخابی داشته باشد. به این کمدی تراژیک این را هم اضافه کنید که متأسفانه بیشتر اساتید هیئت های علمی رشته های انسانی ما نیز تفکراتی غرب گرا دارند و بسیار پیش می آید که با همه ادعای آزادی بیانشان برای دانشجویانی که از نظر فکری با آنها زاویه داشته باشند خصوصاً در آزمون دکترا مشکل تراشی می کنند و به سختی اجازه می دهند چنین دانشجویانی به عضویت هیئات علمی در آیند. البته در بسیاری از موارد هم اینگونه دانشجویان قبل از اینکه کار به مسائل و مصائب اینچنینی برسد خود استحاله شده اند و همرنگ جماعت و ... که سرگذشت تعداد زیادی از اصلاحاتچی های افراطی و در رأس همه آنها حجاریان شاهد این مدعاست.
این مسائل موجب شده تا جریان علمی دانشگاه های ما به دوری باطل دچار گردد. به نحوی که از سویی اکثر دانشجو ها غرب گرا بار می آیند و از سوی دیگر جلوی رشد و پیشرفت افرادی که با این تفکرات مخالفند نیز گرفته می شود. نتیجه اینکه اساتید آینده هیئات علمی دانشگاه ها هم از همین طیف فکری خواهند بود و به تبع؛ کتاب ها به همین شکل کنونی و دانشجویان آینده نیز پای درس همین اساتید خواهند نشست و از همین کتب تغذیه فکری خواهند شد و این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت چنانکه سالهاست داشته است. خروجی این وضعیت؛ انبوه اساتید، نظریه پردازان، محققان و دانشجویان غرب باور از یک سو و خروار خروار کتب، تحقیقات، پژوهش ها و پایان نامه های غرب محور از سوی دیگر است. در نتیجه این اوضاع؛ تولید علم اسلامی بومی به مثابه اولین و اصلی ترین گام ایجابی در راه تحول علوم انسانی، همواره با دو مانع بسیار بزرگ روبرو بوده است. آن دو مانع فقر شدید جامعه علمی ما در دو حوزه محققین و منابع تحقیق علوم انسانی می باشد. محققینی که به ضرورت این تحول و آن تولید علم معتقد باشند و منابع تحقیقی که در این راستا و در مقاطع علمی مختلف به عنوان مآخذ درجه اول قابل استفاده باشند. این در حالی است که حتی اگر کسی هم بخواهد در این وانفسای علمی خلاف جریان موجود حرکت کند در محافل علمی دانشگاهی و غیر دانشگاهی به حاشیه رانده می شود و مهجور می گردد.
اینگونه است که حتی ایجابی ترین بعد مدیریت در حوزه علوم انسانی که همانا تولید علم می باشد نیز در حال حاضر به مشکلاتی گره خورده که بدون دخالت مستقیم و سلبی حاکمیت برطرف نمی گردند. بنا بر این نظام علمی کشور ناگزیر است برای غلبه بر دور باطل موجود و شروع یک نهضت تولید علم، جهت تحولی اساسی در علوم انسانی، حداقل در این دو حوزه ی «سر فصل های درسی» و «اساتید» در دانشگاه ها با مدیریتی حاکمیتی، سازو کارهای غلط فعلی را اصلاح نماید. البته این حداقل کاری است که می بایست در کوتاه مدت انجام گیرد لیکن در میان و بلند مدت کلیت ساختار علمی و آموزشی باید تغییرات بنیادین یابد. چرا که این ساختار برای محتوای فعلی و بر اساس آن شکل یافته و اگر قرار بر اصلاحات اساسی در حوزه علوم انسانی باشد می بایست تغییر یابد که کلٌ یعمل علی شاکلته.2
البته در حال حاضر نیز سیاست های کلی برای عملی شدن مدیریت حاکمیتی در حوزه علوم انسانی توسط مجامع تصمیم گیرنده تصویب و ابلاغ گردیده است. به عنوان مثال می توان به سیاست های کلی برنامه پنجم توسعه اشاره نمود که در بخشی از این سند بالادستی اینگونه آمده است: «تحول و ارتقاء علوم انسانى با: تقویت جایگاه و منزلت این علوم، جذب افراد مستعد و با انگیزه، اصلاح و بازنگرى در متون و برنامهها و روشهاى آموزشى، ارتقاء کمى و کیفى مراکز و فعالیتهاى پژوهشى و ترویج نظریهپردازى، نقد و آزاداندیشی.»3 لیکن متأسفانه مانند بسیاری دیگر از سیاست های کلان و البته حیاتی نظام، این سیاست ها نیز عملی نشده اند. پس اگر فرضاً سیاست های مورد نیاز جهت تحولی مطلوب در علوم انسانی به تأیید و تصویب مراکز و گلوگاه های تصمیم ساز یا تصمیم گیر نظام آموزشی و علمی کشور نیز برسد ولی فقط در متون اسنادی بالا دستی مانند نقشه جامع علمی کشور یا برنامه های پنج ساله توسعه محدود بماند و اجرایی نشود فایده ای به حال علوم انسانی دانشگاهی ما نخواهد داشت. لذا می بایست هم این عزم در دست اندر کاران امر از جمله وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گیرد که سیاست های مقتضی آن را با دیدی کارشناسانه و نه محافظه کارانه اتخاذ و تصویب نمایند و هم تصمیمات مذکور عملیاتی شده و به منصه ظهور درآید. که این دو امر نیز به نوبه خود بدون اعتقاد عمیق مسؤلان ذی ربط به ضرورت تحول در علوم انسانی و بصیرت علمی ایشان مقدور نخواهد بود.
پی نوشت:
1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید دانشگاهها، 8/6/1388.
2. قرآن کریم. سورة الاسراء. آیه 84.
3. «سیاست هاى کلى برنامه پنـجم توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگی جمهورى اسلامى ایران» ابلاغی توسط مقام معظم رهبری مورخ 21/10/1387.