سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صدا و سیما» ثبت شده است

دعوا بر سر «کتابفروشی»

محمد دهداری، سه شنبه، ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۲۱ ب.ظ، ۰ نظر

اخیرا شبکه چهار فیلمی تحت عنوان «کتابفروشی» تولید سال 2017 به کارگردانی کارگردان پرکار اسپانیایی خانم ایزابل کوکسیت را به نمایش گذاشت. فیلم بر اساس رمانی با همین نام به قلم نویسنده شهیر انگلیسی خانم پنلوپه فیتزجرالد، ساخته شده است. «کتابفروشی» داستان بیوه زنی(با بازی امیلی مورتیمر) را روایت می کند که به شهر ساحلی کوچکی در انگلستان برای سکونت نقل مکان کرده تا در خانه ای متروکه و نمور هم زندگی کند و هم یک کتابفروشی مبتنی بر علایق شخصی خود افتتاح نماید. این تصمیم وی با مخالفت زنی متنفذ و ثروتمند که با همسر ژنرال خود در همان شهر زندگی می کنند مواجه می شود. آنها می خواهند آن خانه متروک را به مرکز هنرهای معاصر تبدیل کنند. این دو طرف ماجرا دو قطب مثبت و منفی داستان را شکل می دهند. زن و شوهری ثروتمند، ذی نفوذ، سنتی و دیکتاتور منش که مخالف نهاد علم و آگاهی هستند و زنی تنها، روشنفکر، منطقی، خوش اخلاق و عاشق و علاقه مند به کتاب و کتابخوانی و کتابفروشی! 

تا اینجای داستان غیر از اشاره ای گذرا به کتاب «فارنهایت 451» که در اینگونه مواقع همواره نقش سمبولیک خود را به خوبی ایفا می کند موضوع خاص دیگری ندارد. 

داستانی معمولی با ریتمی کند و یکنواخت و با پرداخت و کارگردانی البته قابل قبول و قاب های زیبا از مناظر طبیعی اطراف شهر ساحلی هاردبروی انگلستان... تا اینکه زن کتابفروش تصمیم می گیرد رمان لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف را به تعداد زیاد برای فروش در شهر کوچک محل سکونتش سفارش دهد. در همین راستا با تنها حامی و اصلی ترین مشتری خود در شهر که پیرمردی منزوی و ثروتمند است مشورت می کند. مشورتی با این مضمون که: آیا این کتاب، کتاب خوبی است؟ و آیا برای فروش در این شهر کوچک مناسب است؟ جالب اینکه این پرسش را در چند موقف مختلف تکرار می کند تا مخاطب را کنجکاوتر و در نهایت شیرفهم تر نماید. و بالاخره پاسخ پیرمرد کتاب خوان که اکنون به خانم کتابفروش علاقمند هم شده، در مهمانی دونفره ای که برای همین موضوع ترتیب داده اند این است که: «بله! هم کتاب، کتاب خوبی است و هم برای فروش در این شهر مناسب است. هرچند ممکن است مردم این شهر معنای کتاب را نفهمند.»

خوب اگر کسی با این رمان آشنایی نداشته باشد به درستی متوجه دال مرکزی داستان «کتابفروشی» نمی شود. کتاب ناباکوف از بحث برانگیزترین آثار اروتیک ادبیات کلاسیک و آکنده از مایه های شهوانی است. داستانی درباره تمایل بیمارگونه یک استاد ادبیات روان پریش به دختربچه‌های ۹ تا ۱۴ ساله که نهایتا به سوء استفاده جنسی طولانی مدت از دختربچه ای که حکم دخترخوانده اش را دارد می انجامد. 

کتاب لولیتا در زمان انتشارش یعنی سال ۱۹۵۵ هم واکنش های متناقضی را درپی داشت. هم توسط منتقدان مدعی روشنفکری و مدرنیسم تحسین شد تا جایی که آنرا از جمله شاهکارهای ادبیات داستانی کلاسیک قرن بیستم یا در رتبه چهارم بهترین رمان انگلیسی زبان کتابخانه مدرن خواندند و هم توسط اخلاق گراهای سنتی که انتشار چنین داستانی را برای جامعه مضر می دانستند با واکنش های تندی مواجه گردید تا جایی که در ابتدا در پاریس موهن تشخیص داده شد و فروش آن ممنوع گردید و کمی بعد در انگلیس، آرژانتین، نیوزیلند و آفریقای جنوبی نیز اجازه فروش نیافت.

دامنه تأثیرگذاری کتاب ناباکوف در دهه پنجاه محدود نماند. اولین اقتباس جدی از رمان ناباکوف توسط استنلی کوبریک کارگردان شهیر آمریکایی در سال ۱۹۶۲ صورت گرفت. فیلم کوبریک که به نوعی قبح زدایی از رمان ناباکوف محسوب می شد هم به نوبه خود جریان ساز بود. با سرعت گرفتن تحولات فرهنگی جوامع غربی و به خصوص جامعه آمریکا به نفع انقلاب جنسی لولیتا به یکی از نمادهای ادبیات، فرهنگ و هنر مدرن تبدیل گردید. به نحوی که از اواخر دهه ۹۰ میلادی با جریانی در ادبیات و هنر و مد و اصولا لایف استایل مواجهیم تحت عنوان «جریان لولیتا» که برای مفهوم «دختر نوجوان بی پروا(از نظر جنسی)» محصول‌سازی و نمادپردازی می کند. سلبریتی هایی مانند مدونا و بریتنی اسپیرز در آن سالها و ریحانا و کیتی پری بعدها در همین چهارچوب تحلیل می شوند.

با این توضیحات واضح است که موضوع فروش کتاب لولیتا در میانه نبرد آگاهی و آگاهی ستیزیِ قطب خیر و شر داستان «کتابفروشی» به نوعی اعلام موضع مولف داستان و فیلم نسبت به مقوله اخلاق گرایی در ادبیات و هنر است. ایما و اشاره های فراوان دیگری نیز در اثنای فیلم، مؤید این برداشت می باشد.

بالاخره جدال میان دو قطب داستان پس از عرضه کتاب لولیتا بالا می گیرد و‌ زن ثروتمند داستان، ازدحام ناشی از فروش لولیتا در پیاده رو مقابل درب کتابفروشی را بهانه کرده و از زن کتابفروش شکایت می کند و داستان تا آنجا پیش می رود که به هر ترتیبی شده مکان کتابفروشی را از چنگ قهرمان قصه درمی آورند. 

نهایتا دخترک نوجوانی که پادویی مالک کتابفروشی را می کرد با هدف جلوگیری از بهره مندی زن ثروتمند از مکان کتابفروشی، آنجا را به آتش می کشد. 

و در آخر نیز متوجه می شویم که صدای نریشن فیلم در واقع متعلق به همان دخترک است که اکنون دیگر بزرگ شده و در کتابفروشی متعلق به خودش در حال روایت داستان قهرمان دوران نوجوانی ش است. یکی از آن ده ها ایما و اشاره فیلم ناظر بر اینکه در واقع مانیفستی له جریان لولیتا و علیه اخلاق گرایی در ادبیات و هنر است از اینجا نمایان می شود: نقش اول داستان در واقع همین نوجوان است که با رفتاری هنجارشکنانه به ساختارهای جامعه اخلاق گرای سنتی آتش می زند و ساختار مورد پسند خود را می سازد؛ ساختار بی ساختاری و هنجار بی هنجاری!

فیلم در مجموع چندان اثر شاخصی محسوب نمی شود ولی برای بنده از جهاتی قابل توجه است. از حیث اینکه مناقشه محوری داستان، فروش کتاب لولیتا و جنجال های حول آن است. همچنین اینکه شاکله کلی داستان من را به یاد فیلم دیگری با مضمونی بسیار مشابه به نام «شکلات» با بازی ژولیت بینوش و جانی دپ می اندازد. در شکلات البته مایه های ضد دینی کمی صریح تر بود. آنجا آنتاگونیست داستان اصلا یک مرد کشیش است و اولین تقابل وی با زن پروتاگونیست داستان بر سر کلیسا نرفتن او... . ولی کتابفروشی با ظرافت بیشتری محتوای ضد اخلاقی خودش را زیر لایه ای از ادا و اطوارهای روشن‌فکرمآبانه آنهم در تقابل میان دو زن، پنهان نموده است و عمده بار معنایی مورد نظر خود را به دوش انتخاب رمان ناباکوف به عنوان محور اصلی داستان انداخته و البته مخاطب غربی عمدتا قصه پشت این انتخاب را درک می کند و متوجه پیام داستان می گردد. ولی مخاطب ایرانی اگر با بخش خارج از کادر داستان آشنا نباشد پیام فیلم «کتابفروشی» را درنخواهد یافت.

در نهایت باید گفت یقینا ناظران پخش صدا و سیما با رمان ناباکوف و فیلم مشهور کوبریک که بر اساس آن ساخته شده آشنایی داشته اند و لذا نمی توان گفت معنای سمبولیک فیلم کتابفروشی را متوجه نبوده اند. پس چرا اجازه پخش چنین آثاری را به راحتی صادر می کنند؟!

عجیب اینکه این روزها مواردی ازین دست در صدا و سیما زیاد دیده می شود. همین چند وقت پیش هم فیلم سینمایی دیگری به نام سامرلند با مضمون همجنسگرایانه از شبکه امید با سانسور و حذفیاتی به عنوان یک اثر در ژانر تینیجر جا زده و پخش شد و صدایی نیز از کسی درنیامد. جالب اینکه آخرین اثر ایزابل کوکسیت کارگردان زن کتابفروشی نیز مضمونی به شدت همجنسگرایانه دارد.

القصه سینمای غرب اعم از آمریکایی و اروپایی با تمام توان در حال کار فرهنگی متناسب با نظام ارزشی پذیرفته شده خودشان است و در مسیر جهانی سازی سبک زندگی مطلوبشان تمام تلاش خود را می کند. ازین سو اما ما هیچ تلاش ایجابی جدی که نمی کنیم هیچ! محصولات جهت دار و ایدئولوژی زده آنها را نیز با دست خود به خورد مخاطب می دهیم.

بالاخره قانون مداری یا مصلحت سنجی؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ب.ظ، ۰ نظر

منم نگران کاهش حضور مردم هستم ولی ما بالاخره باید تکلیفمان را با دوگانه قانون مداری/مصلحت سنجی مشخص کنیم
در طول تمام این هشت سال سیاه از خودم می پرسیدم مگر شورای نگهبانی ادله کافی برای رد صلاحیت روحانی و جهانگیری نداشت؟
حداقل در دور دوم!
خیلی های دیگر هم همین سوال را می پرسیدند و از عملکرد شورا راضی نبودند!
واقعا چرا مصلحت سنجی؟
چرا به مر قانون عمل نشد؟
حالا که این بندگان خدا پی همه چیز را به تن مالیده اند و هرکس قانونا احراز صلاحیت نشده را رد کرده اند برخی رفقای خود روشنفکرپندار ما چوب مشارکت حداکثری به دست گرفته و همه جوره و با هر نوع نقد و حتی تخریب و توهینی از خجالت شورای نگهبان در می آیند
همینها که تا دیروز می گفتند شورای نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نیست
همینها که می گفتند نظام خودش متمایل به اعتدال شده
همینها که بعضا رهبری را شریک در جرم برجام و وضعیت بغرنج اقتصادی پس از آن می دانستند
همینها که می گفتند رهبری اصلا چرا روحانی را برکنار نمی کند؟
بالاخره آقایان مشخص کنند ملاک حسن عمل شورای نگهبان چیست؟
عمل به مر قانون؟ یا مصلحت سنجی؟ و اصولا کدام مصلحت؟
توقع بنده صرفا این است که ازین پس هیچ گاه در تصمیمات شورا شاهد فدا شدن قانون به پای مصلحت نباشیم
اگر مصلحتی هم مانند مشارکت حداکثری مردم با برخی قوانین تعارض پیدا کرد، خود قانون برای چنین مواردی پیشبینی های لازم را کرده.
فقط رهبری معظم چنین اختیاری دارند و یقین بدانید اگر فهرست منتشره صحت داشته باشد و مصلحت حضور حداکثری اقتضا کند رهبری ورود خواهند کرد
پس از شورا نخواهیم قانون را نادیده بگیرد؟
وانگهی... شرکت کنندگان در انتخابات چه کم باشند چه زیاد رسانه های معاند مشروعیت نظام را همچنان خواهند کوبید و بلندگوهای داخلی شان هم تکرار خواهند کرد
آنچه بسیار بیش از کاهش مشارکت مردم مشروعیت و حتی موجودیت نظام را تهدید می کند عملکرد فاجعه بار و بلکه هم خیانت بار دولتی مثل دولت روحانی است
توجه کنید این نوع رد صلاحیت ها در شورا بازتاب وضعیت اسف‌بار مملکت در سال های گذشته نیز هست
چه بسا نظام به این جمع بندی رسیده باشد که ادامه مسیر هشت سال گذشته به هر طریقی که باشد موجودیت انقلاب را به مخاطره خواهد انداخت و البته حفظ نظام از اوجب واجبات است!
البته این ادراک که ادامه وضع موجود موجودیت نظام را به مخاطره می اندازد منافاتی با وجود ادله کافی قانونی برای عدم احراز صلاحیت ها ندارد
لذا اگر مثلا حضرت آقا ورودی هم نکرد و حکمی هم نداد زیاد تعجب نکنیم!

«۱۲ مرد خشمگین» در دادگاه وجدان و اخلاق

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ، ۵ نظر

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

چندی پیش به گمانم از شبکه نمایش بود که یکی از شاهکارهای سیدنی لومت را به تماشا نشستم. لومت را بیشتر با «بعد از ظهر سگی»(۱۹۷۵) و «شبکه»(۱۹۷۶) می شناختم ولی اولین ساخته این کارگردان شهیر آمریکایی یعنی فیلم «۱۲ مرد خشمگین» به واقع بهترین ساخته وی نیز هست. شاید از همین روست که در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینمای جهان سایت IMDB تا کنون جایگاه هشتم را از آن خود کرده است.(صفحه اختصاصی در IMDB) هرچند در سال ۱۹۵۷ ساخته شده است.

داستان فیلم برای من یادآور فیلم خاطره انگیز «حادثه اوکسبو» ویلیام ولمن با بازی هنری فوندا است. با این تفاوت بزرگ که حادثه اوکسبو یک تراژدی غمبار در نکوهش قانون لینچ بود و فیلم حاضر دقیقا در نقطه مقابل آن قرار دارد. جالب است بدانید فوندا که نقش اول آن تراژدی کذایی را نیز بر عهده داشته خود، سیدنی لومت را به ساختن «۱۲ مرد خشمگین» تشویق نمود و خود نیز یکی از دو تهیه کننده فیلم بود.

نکته فنی حائز اهمیت فیلم، لوکیشن و پرسوناژهای محدود آن است. تقریبا تمام مدت فیلم در محیط بسته محل برگزاری جلسه هیئت منصفه و با ۱۲ نفر اعضای آن می گذرد و از این حیث کارگردانی و دکوپاژ کار بسیار دشوار بوده است. تا جایی  که محدودیتهای ناشی از این امر موجب برخی گاف های تکنیکی نیز در اثر شده که بعدها توسط منتقدین ریزبین اکتشاف و اعلام گردید. اما باید توجه نمود که این قبیل کارها در دهه ۵۰ معمول نبوده و لذا به عنوان تجربه های اولیه نمی توان به کارگردان خرده گرفت.

آنچه حقیر را به نوشتن این یادداشت واداشت اما این قبیل امور فرمی و تکنیکی نبوده است. محتوا و درون مایه داستانی فیلم بسیار خوب انتخاب شده به نحوی که بعد از بیش از نیم قرن و کپی برداری های مکرر هنوز بدیع و مبتلا به جامعه به نظر می رسد.

ابتدا به خلاصه ای از داستان فیلم اشاره می کنم:

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

فیلم داستان هیئت منصفه دادگاهی را روایت می کند که قرار است در خصوص سرنوشت جوانی اهل آمریکای لاتین تصمیم گیری نمایند. جوانی که متهم به قتل پدر خود با ضربات متعدد چاقوست. این جمعیت ۱۲ نفره از افرادی متعلق به اقشار مختلف جامعه با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های متفاوت و سطوح اجتماعی و اقتصادی مختلف تشکیل شده و همین امر شخصیت پردازی داستان را بسیار دشوار نموده است که البته لومت و رجینالد رز نویسنده اثر به خوبی از پس آن برآمده اند.

از میان ۱۲ نفر اعضای هیئت منصفه همگی بر قاتل بودن جوان متهم اتفاق نظر دارند به جز تصمیم گیرنده شماره ۸ با بازی درخشان هنری فوندا!(بازیگران در «۱۲ مرد خشمگین» نامی ندارند و آنها را براساس شماره صدا می‌کنند.)

دو شاهد هم بر علیه فرد متهم وجود دارد. پیرمردی که صدای درگیری و تهدید به قتل متهم را شنیده و متواری شدن وی پس از صدای افتادن پدرش به کف آپارتمان را دیده است و زنی که صحنه قتل را دیده و در دادگاه روایت کرده است. همچنین آلت قتاله، چاقویی است مشابه چاقوی ضامن دار متهم که در محل وقوع حادثه یافته شده و او ادعا می‌کند آن را مدتی قبل گم کرده است.

قرائن جزئی دیگری نیز در این میان وجود دارد که همگی بر مجرمیت فرد متهم صحه می گذارند. 

اولین مرتبه که میان اعضای هیئت منصفه رأی گیری می شود همگی جز آقای شماره ۸ رأی به محکومیت متهم می دهند و به هیچ وجه نمی توان تصور کرد که پیشنهاد مذاکره حول و حوش این موضوع فایده ای داشته باشد لیکن فرد مخالف، با دلایل اولیه ای که می آورد مدعی می شود که این امر جای شک و شبهه دارد و نمی توان با یقین گفت که فرد متهم پدر خود را کشته است.

اتاق جلسه هیئت منصفه جای چندان وسیعی نیست و پنکه دیواری آن نیز از کار افتاده و همین موجب گرمای شدید محل و تعریق زیاد اعضا شده است. با پیشروی ماجرا در این اتاق و در فضایی بسیار عصبی و تحت فشار، قصه فیلم شکوفا می‌شود و به شکل بازی استادانه ای با شخصیت‌های پیچیده‌ اعضای هیئت منصفه و دلایل و براهینشان نسج می یابد.

استدلالات و استنادات اعضا بر علیه متهم در ابتدای امر خدشه ناپذیر جلوه می کند لیکن پس از گذشت مدتی از جلسه و طرح إن قلت های تصمیم گیرنده شماره ۸ سست بودن دلایل اولیه آشکار می گردد. در ادامه نفرات دیگر یکی یکی و اندک اندک نرم شده و از موضع خود کوتاه می آیند و سخنان فرد شماره ۸ که در وهله اول تمامی دیگر اعضا با وی مخالف بودند به کرسی می نشیند.

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

استدلال های آقای شماره ۸ بسیار محکم و منطقی است اما برخی مواقع هم حرفی برای گفتن ندارد و این اعضایی که قبلا با وی هم سخن شده اند هستند که به کمک وی می آیند.

نمی توانم به این موضوع خارج از بحث اشاره نکنم که آنچه شخصیت پردازی فیلم را منطقی و بی عیب و نقص کرده تناسب رعایت شده میان کانتکس اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی شخصیت های به تصویر کشیده شده اعضا از یک سو و نحوه تقابل ایشان با موضوع محل بحث از سوی دیگر است. هرچند فیلم ما را چندان با پس زمینه شخصیت ها آشنا نمی کند - و این نیز از زیرکی نویسنده است - لیکن به همان اندازه که به شخصیت ها مختصات داده است از ایشان عکس العمل و بازخورد می گیرد.

تلاش فرد شماره  ۸ بر این امر استوار است تا اهمیت تصمیمی که اعضا معمولا با کم توجهی و بعضا از روی عادت و سرسری اتخاذ می نمایند را برای ایشان آشکار گرداند و با صرف دقت و تعمق بیشتر در پیش داوری صورت گرفته ایشان تزلزل ایجاد کند.

سرانجام پس از یک ساعت و نیم بحث و جدل طاقت فرسا، پرونده کاملاً روشن می‌شود و هیئت منصفه رأی به تبرئه متهم می‌دهد.

و اما بعد...

آنچه در این داستان نظر مرا به خود جلب کرد به تصویر کشیدن هر چه زیباتر تأثیر برخی رذایل اخلاقی ما آدمیان در قضاوت های سرنوشت سازمان بود. رذایلی که از قضا شیوع بسیار زیادی نیز دارند و به صورت روزانه با آنها دست به گریبانیم. رذایلی مانند سوء ظن و بدگمانی، خشم و غضب، تعصب و قوم گرایی، خودمحوری و بی اهمیت بودن دیگران و اهمیت دادن صرف به امیال و خواسته های شخصی مان، تکبر و غرور، پیش داوری بی دلیل، عدم شجاعت پذیرش خطاهایمان و پافشاری بر آنها و ... . ولی می توان گفت ترجیع بند رذایل مذکور که به نظر حقیر موضوع اصلی داستان را نیز تشکیل داده بود همان بدبینی و بدگمانی به دیگران است.

زیبایی فیلم لومت در آن است که به بهترین وجه ممکن تقابل میان منطق و عقلانیت از یک سو و رذایل مذکور و در رأس همه آنها همین بدگمانی و سوء ظن از سوی دیگر را به نمایش در آورده است. به نحوی که هر لحظه از فیلم بیننده با فرد شماره 8 همذات پنداری نموده و خود را با وی و نفراتی که به او ملحق می شوند هم نوا و هم داستان می بیند. لذا از پیروزی های آنها در مجادلات بعضا هیستریک و اعصاب خرد کن میان اعضای جلسه مسرور و در مواقع تنگنا و تحت فشار قرار گرفتنشان(مثلا با رو کردن اسناد و شواهد دال بر محکومیت متهم) و همچنین از تعصب و پافشاری بیجای برخی از اعضا بر مقتول جلوه دادن متهم ناراحت و غمگین می گردد.

نگارنده به شخصه حین تماشای فیلم به یاد قضاوت های تاریخی زندگیم افتادم و به صورت ویژه به یاد آن قضاوت هایی که با پیش داوری و بدبینی همراه بوده و به خطا رفته است. به این می اندیشیدم که چه میزان از قضاوت هایم اینگونه بوده و خود متوجه نشده ام و چه بسا تأثیر برخی از این قضاوت ها هنوز هم بر تفکرات و خط مشی کلی زندگیم حاکم بوده باشد!12 مرد خشمگین سیدنی لومت اینجاست که انسان نقش مخرب بدبینی و پیش داوری و یک طرفه به قاضی رفتن را و اهمیت عقلانیت و منطق را در میابد!

ما در طول زندگی مدام در حال قضاوت کردنیم و فقط خدا می داند چه میزان از قضاوت هایمان صحیح و چه مقدار خطا بوده است و این فقط و فقط تعقل و تعمق در تصمیمات نهایی و احکام صادره دادگاه وجدانمان است که ما را در این راه یاری خواهد نمود. چه خوب است که از این ابزار به خوبی بهره ببریم.

بارها در وبلاگ از اهمیت یادگیری علم منطق نوشته ام ولی این بار از جنبه ای دیگر می نویسم. به واقع کسی که منطق نداند هر آن در خطر صدور احکامی خطا در دادگاه عقلانیت خود است. تازه آنها که از این علم مطلعند نیز مصون از خطا نیستند و میان دانستن و به کار بستن راه بسیار است. لیکن این دانستن شرط لازم است.

نکته آخر اینکه هرچه انسان از نظر حوزه نفوذ و اثرگذاری بزرگ تر گردد طبعا اشتباهات وی نیز بزرگ تر و وخیم تر خواهد بود. لذا اگر پیش داوری ها و قضاوت های غلط امثال ما عوام، تأثیر مخرب محدودی در زندگی شخصی خودمان و اطرافیانمان برجای می گذارد اما بدبینی ها و قضاوت های بدور از منطق و تعقل صاحب منصبان و بزرگان و خواص به مراتب بزرگ تر و مخرب تر خواهد بود. این نکته ای است که خصوصا سیاسیون ما می بایست بیشتر در آن مداقه نمایند چرا که عالم سیاست بیش از هر فضای دیگری مستعد این قبیل رذایل اخلاقی است و کم نبودند افرادی که به واسطه همین قضاوت ها و پیش داوری های بدینانه و غیر عاقلانه به چاه انحراف از مسیر حق و عدالت سقوط کرده اند.

پی نوشت:

+ «۱۲ مرد خشمگین» در سال ۲۰۰۸ از طرف بنیاد فیلم امریکا (AFI) به عنوان دومین فیلم دادگاهی تاریخ سینما برگزیده شد.
+ شخصیت مثبت این فیلم (تصمیم گیرنده شماره ۸) در لیست پنجاه قهرمان برتر تاریخ سینما در بنیاد فیلم امریکا، در رتبه ۲۸ قرار دارد.
+ سیدنی لومت بعدها در سال ۱۹۸۲ فیلم «حکم» و در سال ۲۰۰۶ فیلم دیگری با عنوان «مرا متهم بدان» را با مضمون دادگاه و قضاوت ساخت که اولی موفق و دومی ناموفق از آب درآمد.

برنامه کودک، از رقص تا روضه!

محمد دهداری، يكشنبه، ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۲۰ ق.ظ، ۱۷ نظر

قبل نوشت:
مدت زیادی بود که وضعیت اسفناک برنامه های کودک و نوجوان صدا و سیما آزارم می داد و نیت کرده بودم مطلبی در این باره بنویسم. ولی اشتغال کاری زیاد و این اواخر هم مقالاتی که برای کنگره علوم انسانی در دست تحریر دارم تمام وقتم را گرفته بود. تا اینکه امروز با این مطلب بسیار به جا و دغدغه مندانه وبلاگ طلبه ای از نسل سوم مواجه شدم. لذا آن را از باب عمل به وظیفه شرعی نهی از منکر در چالش هایم بازنشر می نمایم.
ضمنا حاشیه دوم نوشتار حاج آقا مجید را حتما بخوانید و به درخواست ایشان عمل کنید.

نوشتار:
شخصیت هر انسانی از سه بعد آگاهی، گرایش و رفتار شکل یافته است. این سه بعد شخصیتی در یکدیگر اثر متقابل دارند، هر یک بر دیگری اثر گذاشته و از آن تاثیر می‌پذیرد.
بر این اساس، نوع رفتاری که هر فرد انجام می‌دهد، بر آگاهی‌ها و گرایش‌های وی تاثیر خواهد گذاشت. احادیث متعددی نیز به این واقعیت اشاره دارد. امیرمومنان(ع) می‌فرماید: «قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ الا اَوشکَ اَن یَکونَ مِنهُم»: کم است که فردی همانند گروهی رفتار کند و از جمله آنان نشود (نهج البلاغه،‌ حکمت 198). در این حدیث،‌ به روشنی تاثیر شگفت و شگرف رفتار، بر آگاهی و گرایش آدمی بیان شده است.
یکی از حکمت‌های حکم فقهی «حرمت تشبه به کفار» نیز ‌همین نکته است که شباهت رفتاری و ظاهری به غیرمسلمانان،‌ مقدمه شباهت فکری و درونی به آنان خواهد شد. بر اساس این حکم دینی، اگر لباسی را کافران ابداع کنند،‌ استفاده از آن حرام است اما اگر همان لباس را مسلمانان ابداع کنند، استفاده از آن جایز است.
هر چقدر، انسان در سنین کمتری باشد، تاثیر دو سویه ابعاد سه گانه (آگاهی، گرایش، رفتار) بیشتر خواهد بود به نحوی که هر گونه رفتار غیردینی کودکان می تواند تاثیراتی سرنوشت‌ساز بر شخصیت در حال شکل‌گیری آنان بگذارد. با توجه به این امر،‌ می‌توان به حساسیت برنامه‌هایی که برای کودکان ساخته می‌شود، پی برد.

خاله شادونه


مدتی است که تهیه‌کنندگان برنامه‌های کودک،‌ رویکرد تهیه برنامه‌های شاد را برای کودکان در دستور کار قرار داده‌اند. تا اینجای کار، باید آن را ستود که برآنند نسل آتی این سرزمین، روحیه ای پرنشاط داشته باشند، اما متاسفانه این حسن فاعلی به حسن فعلی بدل نشده است و در مقام عمل، أمل‌ها بر باد رفته است. برنامه‌ریزان رسانه،‌ در تعریف شادی و شیوه های ایجاد آن در کودکان ام‌القرای جهان اسلام، به جای بهره ‌‌گیری از روانشناسی اسلامی،‌ از شوهای تلویزیونی غربی الگوبرداری کرده‌اند. به همت صدا و سیما،‌ شنیدن موسیقی تند همراه با تماشای حرکات موزون! و کف زدن های ضرب‌‌دار به بخشی از برنامه‌های روزانه کودکانمان تبدیل شده است که اوج این داستان غمبار را می‌توان در برنامه «خاله شادونه در سرزمین دونه‌ها» مشاهده کرد.
کودکانی که روزانه دقایق بسیاری را به تماشای رقص و آواز مشغول بوده و خود نیز در پای تلویزیون‌ها، به تقلید از آنها مشغولند،‌ در جوانی چه شخصیتی پیدا خواهند کرد؟ آیا با این سبک برنامه‌سازی، جوان ایرانی در سال 1404، طبق سند چشم‌انداز، مؤمن، متعهد، ایثارگر، منضبط، مسئولیت‌پذیر، مفتخر، فعال، راضی، با وجدان کار و دارای روحیه تعاون خواهد بود؟ آیا با این روال،  تا 14 سال آینده،‌ کودکان امروز و جوانان فردا، مؤمن به رقص و متعهد به موسیقی و راضی از شو نخواهند شد؟
روی دیگر این سکه، برنامه کودک شبکه قرآن سیما است. در بخشی از این برنامه،‌ مجری و چند کودک،‌ در جای خود نشسته و به ندرت حرکتی دارند. مجری شروع به صحبت می کند و با استفاده از ادبیاتی ثقیل و علیل که فهم آن تنها برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها ممکن است می‌کوشد تا با نوه‌های آنها ارتباطی صمیمانه برقرار کند. پس از چندی کودکان حاضر در برنامه هم، شروع به سخن می‌کنند و متن‌های حفظ شده را که عموما تاکید بر مفاهیم دینی است به کودک فرضی بیننده ارائه می‌دهند تا او نیز با فراگیری این معارف، شخصیتی نورانی پیدا کند. بی شک،‌ بینندگان این روضه کسانی جز تهیه‌کنندگان همان برنامه نخواهند بود.
آیا به راستی تهیه یک برنامه شاد و آموزنده برای کودکان این قدر دشوار و ناشدنی است؟ آیا نمی‌توان کودک را شاد کرد اما او به رقاصه‌ای تبدیل نشود؟ آیا نمی توان کودک را دیندار کرد اما او به مصیبت‌زده‌ای تبدیل نشود؟
الحاشیه:
1. این یادداشت را برای نشریه پرتو، وابسته به موسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی (ره) نوشتم که در شماره جدید آن منتشر شده است.
2. اگر با این نوشته موافقید، به شماره 300002 (روابط عمومی شبکه 2) پیامکی بزنید و نهی از منکر کنید. وبلاگ «مهتد» به صورت اختصاصی و با حسن سلیقه به بحث امر به معروف و نهی از منکر می‌پردازد،‌ بسیار خواندنی است، بخوانید و بلینکیدش.
3. نمونه موفق برنامه شاد و آموزنده، برنامه‌های حاج آقا راستگو است که در برخی بخش‌های برنامه کودک، از این سبک استفاده می‌شود. البته منظورم این نیست که حتما طلبه‌ای بیاورند،‌ منظورم ارائه یک شادی سالم است.
4. این یادداشت در سایت جهان نیوز و تبیان

پی نوشت:
البته نظر من با حاشیه سومی که حاج آقا مجید نگاشته اند کمی متفاوت است. نه اینکه برنامه حاج آقا راستگو را نپسندم که بسیار برنامه خوب و مفیدی بوده است و بخشی از بهترین خاطرات دوران بچگی خود من به چهره صمیمی و گفتار دلنشین ایشان باز می گردد. لیکن عرصه رسانه را نباید با به کار بردن مثال ها و مصادیقی که به شدت تکراری شده اند محدود نمود تا مخاطبان نوشته گمان کنند اگر قرار شد روزی رقص و آوازها از برنامه کودک حذف شودد لاجرم باید به برنامه هایی مثل برنامه حاج آقا راستگو اکتفا نمود. اگر مسئولین و برنامه سازهای ما کمی و فقط کمی دغدغه دین و فرهنگ خردسالان - که بی شک مهمترین بخش جامعه هستند - را می داشتند با استفاده از همین بضاعت مالی و تکنیکی فعلی صدا و سیما می توانستند برنامه هایی بسیار متنوع تر، زیباتر و پر جاذبه تر از رقص و آوازهای مسخره و فاسد کننده کنونی را تولید نمایند. البته خود حاج آقا مجید در جمله آخر حاشیه سوم، سعی کرده اند این شائبه از عبارتشان مرتفع گردد ولی من لازم دانستم کمی موضوع را باز کنم.

ماجرای شخصیتهای مذهبی آثار تلویزیونی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ، ۱۳ نظر

شخصیت های مذهبی آثار تلویزیونی

اخیرا در آثار تلویزیونی شاهد رویکردی مرموز و هدفمند نسبت به مفهوم تدین به طور اعم و مصادیقش یعنی متدینین به طور اخص هستیم. توضیح اینکه در سال های اخیر به کرات دیده می شود در یک اثر تلویزیونی، شخصیتها و ظواهر آنها، از نحوه گفتارشان گرفته تا نحوه رفتار، نحوه لباس پوشیدن و خصوصیات فردی و اخلاقیشان همواره طوری طراحی می گردند که کاراکترهای با ظاهر مذهبی قصه افرادی مورددار و از نظر شخصیتی معیوب نمایش داده شوند. گویی مد شده که کارگردانان و نویسندگان به بهانه پرهیز از شخصیت پردازی سیاه و سفید، در اکثر سریالهایی که کارکترهای مذهبی در آن حضور دارند، آنها را دارای ایرادات و اشکالات فراوان و حتی گاها به عنوان شخصیتهای منفی داستان به نمایش درآورند. جالب توجه اینکه بعضا در همین سریالها ما شخصیتهایی را می بینیم که اتفاقا خیلی هم بی عیب و نقص و دوست داشتنی هستند و البته معمولا اینگونه کارکترها افرادی روشنفکرمآب و دارای المانهای شخصیتی متجددانه می باشند.
در این آثار ما شاهد همه گونه شخصیت مذهبی هستیم، إلا آنچه باید به عنوان یک شخصیت مذهبی تبلیغ شود تا تبلیغی برای تدین و دین باشد. مذهبی سطحی، مذهبی بی سواد، مذهبی شهوت ران و هوس باز، مذهبی طماع، مذهبی بدبخت و بی چاره، مذهبی مرتجع و خشکه مقدس، مذهبی یک طرفه به قاضی رو، مذهبی پولدار و بی درد و مذهبی سیاسی. بهترین شخصیتهای مذهبی به نمایش درآمده در آثار تلویزونی ما التقاطی هایی هستند که خصوصیات شخصیتیشان مشتمل است بر پوسته ای از المان های عوامانه و سطحی انگارانه دینی از یک سو و حجم زیادی از خصیصه های متجددانه دلبخواه نویسنده یا کارگردان از سوی دیگر. 
از  عمدی یا غیر عمد بودن این ماجرای اسفناک که بگذریم دردآورترین وجه موضوع آنجاست که این اجحاف ها اتفاقا در سریالهای مناسبتی و با رویکرد مذهبی بیش از هر جای دیگر دیده می شود. اصلا انگار تمرکز رویکرد مذکور در این سریالهاست. البته در سریالهای دیگر اصلا اثری از مذهب، دین و تدین دیده نمی شود که کم و کیفش محل بحث باشد. اوج این داستان را سال گذشته در سریال "میوه ممنوعه" دیدیم که در آن همه کاراکترهای با مظاهر مذهبی، شخصیت هایی منفی و یا مشکل دار به تصویر کشیده شده بودند.
امسال هم در ادامه این سیر در تمامی سریالهای تلویزونی ماه رمضان کما بیش شاهد چنین رویکردی هستیم. در سریال "ملکوت" که از این منظر از مابقی سریالها خیلی وضع بهتری دارد، حاجی بازاری متدینی را می بینیم که در جوانی مرتکب جنایتی بزرگ در حق زن اول خود شده است. در "نون و ریحون" دختری فقیر و چادری را می بینیم که برای از دست ندادن کار خود به هر گونه دروغ و نیرنگی دست میازد. در سریال "در مسیر زاینده رود" باز حاجی بازاری متدینی را میبینیم که هوس بازانه در ابتدای سریال قصد ازدواج با دختری بسیار جوان و البته زیبا را دارد، هرچند علی الظاهر قرار است با مرگ پسرش متنبه شود و ... . در همین سریال  پیرمرد دیگری را با ظاهر و اعمالی مذهبی می بینیم که در اوج بی آبرویی، دختر جوان خود را به خاطر پول دارد به پیرمرد اول می فروشد. جالب آنجاست که شخصیت های کاملا سیاه این سریال مانند فرهاد و زن بدجنسش کاملا مقید به حفظ ظواهر مذهبی نمایش داده شده اند. حال آنکه به گونه ای کاملا نامحسوس و زیرکانه از شخصیت دکتر الکلی و لاابالی قصه که البته هیچ ارتباطی با مذهب ندارد اعاده حیثیت می شود. این سریال توسط حسن فتحی کارگردان سریال میوه ممنوعه که ذکر آن گذشت تولید شده است. گویی ایشان کلا التفات خاصی نسبت به شخصیت های مذهبی و متدین داستان هاشان دارند.
ولی از همه اینها فاجعه آمیز تر سریال جراحت است. داستان این سریال درباره پسرعمو و دختر عمویی است که از قضا ظاهری کاملا متدین هم دارند و چهار سالی هست صیغه محرمیت بینشان جاری شده و اکنون که بعد از چهار سال به دلایلی قرار شده عروسی بگیرند گندش در آمده که دختر حامله است و ... . البته ماجرا از نظر شرعی اشکالی ندارد ولی آنچه رخ داده از باب بی عقلی و بی تدبیری دختر و پسر و غلبه شهوت و هوسشان بر تعقل و تدبیرشان بسیار جای تامل دارد! توجه کنید که تا به حال کمتر دیده شده چنین موضوع خاصی اینگونه صریح و بی پرده در صدا وسیما به نمایش درآید. البته پرواضح است که این موضوع به هیچ وجه جزو اولویت های مورد نیاز جامعه ما نیست ولی از درست و غلط بودن طرح این موضوع در یک اثر تلویزیونی، آن هم در لیالی ماه مبارک که بگذریم، باید از کارگردان و نویسنده این سریال پرسید؛ چرا در این اولین تجربه درست یا نادرست، یک زوج با ظواهر مذهبی باید سوژه ماجرا جویی شما قرار گیرند؟! در حالی که بارها و بارها در سریالها و فیلمهای سینمایی ساخته و پرداخته همین قشر به اصطلاح فرهیخته دیده ایم که افرادی با ظاهری غیر مذهبی به عنوان شخصیتهای مثبت و سفید داستان نمایش داده شده اند!  از این گذشته باید پرسید سریال مذکور در اوضاع و احوالی که بسیاری از جوانان ما ایام نامزدی خود را به صورت غیر شرعی و بدون اینکه به هم محرم باشند با همدیگر سپری می کنند و همین امر موجب اتفاقاتی بسیار ناخوشآیند تر و البته غیر شرعی و گناه آلود می گردد چرا و با چه توجیهی کارگردان اثر مزبورف موضوع صیغه محرمیت را اینگونه به منجلاب کشیده است؟
در مقام دفاع از مدعای این نوشته باید یادآور شوم، عالم رسانه، عالم نشانه هاست. در این میان تاثیر نشانه ها و نشانه شناسی بر رسانه هایی که با هنر در آمیخته اند بیشتر و عمیق تر نیز هست. چرا که هنر ظرفیتهای بکارگیری سنبل ها و نشانه ها را در بستر رسانه بیشتر می کند. در میان هنر ها نیز آثار سینمایی و تلویزیونی از این منظر به تناسب مختصات خاص و بعضا منحصر به فردشان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. زیرا اینگونه آثار، پتانسیل بهره گیری از سنبلیسمِ هنرهایی مانند داستان نویسی، نقاشی، عکاسی، موسیقی و تئاتر را در خود گرد آورده اند. به معنی دیگر اگر یک فیلم یا سریال بخواهد مفهومی را در قالب نشانه به مخاطب خود بفهماند از ابزار های متعدد و متکثری مانند نحوه شخصیت پردازی، پرداخت داستان، تصویربرداری، طراحی لباس، قاب بندی، گریم، موسیقی، دیالوگ و ... می تواند بهره ببرد. در واقع یک اثر تصویری چه فیلم و چه سریال، دنیایی است که تولید کننده آن، خالقش است. همه چیز در این دنیا به دست وی است. به همین خاطر، در یک اثر تلویزیونی و یا سینمایی، حتی در آثار سطح پایین و دم دستی معمولا چیزی نیست که دارای معنا و مفهومی خاص نباشد. اصلا اگر قرار باشد چیزی بی معنی باشد چرا سازنده اثر باید آن را به دنیای اثر خود راه دهد؟ بنابراین نمی توان باور کردکه همگی شخصیت پردازی های غیر منصفانه فوق الذکر نیز اتفاقی و یا از روی سلیقه غیر مغرضانه تولیدکنندگان بوده و متضمن هیچ زاویه و تعارضی با اعتقادات مذهبی جامعه ما نمی باشند. جتی اگر این موضوع از جانب تولید کنندگان سهوی بوده باشد، این آثار خواه ناخواه به وسیله کدهای نشانه مند خود در اذهان و افکار مخاطبین تاثیر مخرب و مضر خود را بر جای خواهند گذارد. نتیجتا آثاری که قرار بوده در راستای اعتلای تدین جامعه ساخته شوند برعکس عمل کرده و دچار نقض غرض خواهند شد.
البته کسی حضور معدود هنرمندان متعهد و دین مدار را در ایران امروزمان انکار نمی کند، سخن از اکثریت و سمت و سوی حرکت آن اکثریت است. آیا می توان این همه نشانه واضح و توی ذوق زن را نادیده گرفت و ساده انگارانه گفت "ایشالا بز است"؟!
فاجعه وقتی بیشتر خودنمایی می کند که این به اصطلاح فرهیختگان بخواهند برای جامعه نسخه درمانی دینی نیز بپیچند. آیا به واقع اینان دغدغه نشر حقایق و ارزشهای فراموش شده جامعه ما را دارند؟! کسانی که حاضرند به هر وسیله ای متمسک شوند تا چشم ها و گوش ها را به طرف تفکرات درهم و برهم خود جلب نمایند! کسانی که غالبا ذات رسانه را ابزاری برای ارضای شهوت شهرت خود می دانند! کسانی که خود گرفتار انواع و اقسام مشکلات هستند! به قول جامی:

ذات نایافته از هسـتی بخـش      چون تواند که بود هستی بخش

تمام مشکل همین جاست. کسی می تواند برای جامعه نسخه درمانی بپیچد که خود به حدی از درمان رسیده باشد. یا حداقل نسخه های متخصصین را قبول داشته باشد. نه اینکه خودسرانه اجتهادهای اعوجاجی خود را به خورد مردم دهد و آنها را گمراه نماید. تازه همه اینها در صورتی است که از اصل با دین و تدین مشکل نداشته باشد که در این صورت اصلا نباید چنین مسئولیت خطیری را بر عهده او گذاشت.
به امید روزی که مسئولین فرهنگی ایران اسلامی، فکری مبنایی برای وضع نابهنجار اینگونه محصولات بنمایند و برنامه ریزی هدفمند کوتاه، میان و بلند مدت برای رسیدن به حداقل های مورد انتظار از یک جامعه اسلامی داشته باشند. مسلما این امر مستلزم کار فرهنگی جدی و تربیت نیروی آگاه، خلاق و تولید کننده از یک سو و مدیریت بی تعارف وضعیت ناگوار فعلی از سوی دیگر است.
بعد نوشت:
+ در همین رابطه: "درباره میوه ممنوعه"