سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


آیا خدا وجود دارد؟

محمد دهداری، پنجشنبه، ۵ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۰۵ ب.ظ، ۵۵ نظر

برهان بوعلی در باب اثبات وجود خدا به زبان ساده

گفتگوی دو برادر قبل از تولد درباره وجود مادر

قبل نوشت:
اخیرا تعداد افراد گمراه و یا بیمار در محیط سایبر که با خلط اغراض سیاسی و حتی اقتصادی با مسائل اعتقادی اقدام به زیر سؤال بردن اعتقادات اسلامی مردم می نمایند زیاد شده است. این نشانه خطرناکی است. از همین رو تصمیم گرفتم در این یادداشت در حد توان خود قدمی در راه پاسخ به یکی از مهمترین شبهات اعتقادی، بردارم. البته اسلام برای تمامی این شبهات پاسخ های محکم و درخوری دارد ولی متأسفانه این پاسخ ها خوب بازنشر نشده اند. شبهه مورد نظر در خصوص اثبات وجود خداست.
قبل از ورود به بحث ذکر چند نکته ضرورت دارد:
١. اولین مطلبی که در هنگام پاسخ دادن به این شبهه باید خوب جا بیفتد این است که اثبات وجود خدا یک بحث علمی در حوزه فلسفه و کلام است و این بدان معنی است که درک این مبحث و ایراد وارد کردن به آن نیازمند یک سری مقدماتی است که حد اقلِ آنها آشنایی با منطق و الفبای فلسفه می باشد. درست مانند دیگر مباحث، در حوزه های دیگر علمی! به عنوان مثال آیا می توان برای کسی که حتی ابتدائیات مهندسی مکانیک را نمی داند نحوه ساخت یک سانتریفیوژ را توضیح داد به طوری که کاملا توسط فرد ناآگاه فهم شود؟! مسلما خیر! در مباحث فلسفی و کلامی نیز همینگونه است. کسی که کمترین اطلاعات مقدماتی را در این علوم ندارد نمی تواند انتظار داشته باشد که این مباحث را به خوبی درک نماید.
٢. درست به دلیل فوق الذکر دوستانی که می خواهند در رد اینگونه شبهات تلاشی نمایند نیز نباید قبل از درک صحیح موضوعِ مورد چالش، به بحث وارد شوند. چه آنکه بهترین حمله به یک موضوع دفاع بد از آن است. البته من نمی گویم باید همه در حد ملا هادی سبزواری فلسفه بدانند تا دراینگونه مباحث شرکت نمایند. حرفم این است که مقدمات حداقلی را در خصوص موضوع بحث داشته باشند. البته این نباید موجب رفتار منفعلانه نیز گردد. چه آنکه برخی حتی علی رغم داشته های علمی مناسب، به دلایل مختلف، از جمله شخصیت درگیرناشونده و بیش از حد منعطف، به وظیفه شرعی خود در مواقعی که می توانند و باید از اسلام دفاع کنند، عمل نمی نمایند.
٣. برخی از رفقا نیز که هم دارای معلومات بالایی هستند و هم در بحث ها شرکت می کنند، بعضا یا به کل فاقد قدرت انتقال مطلب می باشند و یا از این قوه بهره مندند ولی بحث در فضای سایبر را با بحث در حوزه علمیه و یا کرسی فلسفه دانشگاه اشتباه گرفته اند و لذا چنان سخت و ثقیل این مباحث را مطرح می کنند که خود ملا صدرا هم به سختی خواهد فهمید چه نوشته و یا گفته اند.
نوشتار:
در اسلام تقلید در اصول دین یعنی؛ توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت پذیرفته نیست و این بدان معنی است که انسان برای پذیرفتن این اصول به عنوان اصول اعتقادی، می بایست در حد توان خود اجتهاد نماید.
می گویند روزی رسول اکرم(ص) به همراه برخی صحابه از جایی رد می شدند و پیرزنی را دیدند که در حال نخ ریسی است. به وی فرمودند: خدا را چگونه شناختی؟ پیرزن دستش را از روی چرخ نخ ریسی برداشت و چرخ از حرکت ایستاد. سپس گفت: اینگونه! پیامبر اکرم(ص) رو به اصحاب نمودند و فرمودند: «علیکم بدین العجائز». بدان معنی که مانند این پیرزن در حد توان خود برای اعتقادات دینی تان استدلال و برهان داشته باشید. ما نیز می بایست در حد توان خود برای اصول دینمان برهان و حجت داشته باشیم.
مهمترین این اصول، اصل توحید است. یعنی اعتقاد به وجود خدای یگانه. برهانهای زیادی برای اثبات وجود خدا ارائه شده است. ما در این یادداشت برهان امکان و وجوب شیخ الرئیس بوعلی سینا را نقل می کنیم. از باب اینکه این برهان هم برهانی محکم و بی عیب و نقص است و هم برای کسانی که آشنایی کمی با منطق و فلسفه دارند،  قابل درک است. البته براهین بهتری نیز در این خصوص وجود دارد که علاقه مندان می توانند جهت آشنایی با آنها به کتاب فوق العاده ارزشمند آیت الله جوادی آملی به نام «تبیین براهین اثبات وجود خدا» مراجعه نمایند. (البته بسیاری از مباحث این کتاب برای خود بنده نیز کاملا قابل فهم نبود. اینجاست که ضرورت تحصیل فلسفه نزد استاد مشخص می شود.)
نکته ای که در خصوص اثبات وجود خدا نباید از نظر دور داشت اینکه وجود خدا یک بدیهی عقلی و جزو فطریات انسان است. آنچه از برهان و استدلال بر این موضوع اقامه می شود فقط و فقط برای تنبه ذهن است. به عبارت دیگر برای قلقلک دادن فکر آدمی و به منظور بیدار کردن وی از غفلت نسبت به این بدیهی عقلی است. برای فطری بودن و بی نیاز بودن وجود خدا از استدلال همان سخن امام صادق(ع) کافی است که در جواب ملحدی در خصوص اثبات وجود خدا فرمودند: آیا شده سوار بر کشتی در حال غرق شدنی باشی؟ ملحد پاسخ داد بلی و حضرت فرمودند در آن لحظه آیا قلبت متوجه جایی شد که تو را از مهلکه نجات دهد؟ و ملحد پاسخ داد آری. حضرت فرمودند: همان خداوند عالمیان است(نقل به مضمون).
این بیان همان است که خداوند متعال در قرآن کریم نیز بدان اشاره نموده است و از طریق آن خواسته افراد غافل را هشیار نماید: «وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ ۖ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ ۚ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا» اسراء (۶٧)( و زمانى که در دریا آسیبى به شما رسد، هر که را جز خدا می خوانید ناپدید و گم می شود، و چون شما را به سوى خشکى نجات دهد [از خدا] روى می گردانید. و انسان بسیار ناسپاس است.)
و اما برهان:
بوعلی نیز نام برهان خود را صدیقین نهاده است. زیرا حکمای قبل از وی برای اثبات وجود خدا بحث را حول افعال و مخلوقات خداوند مانند حرکت، حدوث و نظم مطرح نموده بودند ولی وی بحث را حول خود وجود طرح نموده است و البته این ابتکاری بس نیکوست. نه فقط به این دلیل که روشی نو و بدیع است بلکه به علت آنکه با این تغییر مهم در محور بحث و موضوع استدلال، بسیاری از اشکالاتی که به برهان های سابق وارد بود رفع شده است. این امر تنها وقتی برای شما روشن خواهد شد که هم برهان های فلاسفه ماقبل بوعلی را خوانده باشید و هم برهان بوعلی را. در انتهای بحث باز به این موضوع اشاره خواهم کرد. قضاوت با خود شما!
برهان امکان و وجوب یا همان برهان صدیقین بوعلی فقط یک مقدمه دارد و آن نیز بدیهی است. آن مقدمه پذیرفتن وجود به عنوان واقعیت خارجی و به عبارت دیگر نفی شکاکیت افراطی است.
خب؛ ما قبول داریم که در عالم خارج موجوداتی وجود دارند. این موجودات را می توان به نحوی دسته بندی کرد که خارج از این دسته بندی گروه یا نوع دیگری از موجودات قابل تصور نباشد. به عنوان مثال موجودات را می توان به متحرک و ثابت تقسیم نمود. خارج از این دسته بندی نمی شود دسته سومی متصور شد. نمی توان گفت موجودی هست که نه ثابت است و نه متحرک. به این می گویند حصر عقلی. یعنی عقل قِسم دیگری سراغ نخواهد داشت. به همین شیوه می توان موجودات را به ممکن الوجود و واجب الوجود تقسیم نمود. اینکه این تقسیم بندی نیز آیا حصر عقلی است یا نه برای کسانی که معنی این دو تعبیر را می دانند واضح است ولی برای کسانی که با معانی ممکن الوجود و واجب الوجود ناآَشنایند باید ابتدا آنها را معنی کرد؛
منظور از ممکن الوجود، موجودی است که ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است وجود نداشته باشد. این موجودات نسبت به دو مفهوم وجود و عدم حالت ۵٠-۵٠ دارند. این موجودات خودشان فی ذاته توانایی این را ندارند که به وجود بیایند و یا از میان بروند، به وجود بیاورند و یا از میان ببرند. ذات این موجودات با فقر و نیاز به غیر گره خورده است.
طرف مقابل ممکن الوجود، مفهوم واجب الوجود است. واجب الوجود به موجودی گفته می شود که نیستی در آن راه ندارد و برای اینکه وجود داشته باشد نیازمند موجود دیگری نیست. بلکه وجود داشتن در ذات آن است. به عبارت دیگر قائم به ذات خویش است.
در اینجا به دو نکته باید توجه کرد:
اول اینکه تا این مرحله از بحث، هنوز ما از اینکه هر کدام از این ممکن الوجود و یا واجب الوجود در عالم خارج و در واقعیت نیز وجود دارند یا خیر، چیزی نگفته ایم بلکه سخن بر سر مفاهیم آنهاست. به عبارت دیگر بحث ما مفهومی بوده است و هنوز در خصوص وضعیت عینی مفاهیم مذکور در عالم خارج، قضاوتی نکرده ایم.
و دوم اینکه با شرح مفاهیم ممکن الوجود و واجب الوجود و کمی دقت در آنها مشخص می شود که در عالم مفاهیم(عالم ذهن)، موجودات از این دو حالت که گفتیم خارج نیستند؛ یا ممکن الوجودند و یا واجب الوجود. درست مثل تقسیم موجودات به متحرک و ثابت و این نیز یک حصر عقلی است. و باز تأکید می کنم این غیر از سخن از وجود واقعی ممکن الوجود و واجب الوجود در عالم خارج است.
و اما بعد؛
اگر بخواهیم موجودات عالم خارج را به یکی از دو حالت ممکن الوجود یا واجب الوجود منتسب نماییم(یعنی راجع به ممکن الوجود یا واجب الوجود بودن آنها قضاوت کنیم) آنگاه باز با یک حصر عقلی مواجه خواهیم شد. چرا که قضاوت ما از سه حالت خارج نیست: ١) یا تمامی موجودات عالم واجب الوجودند. ٢) یا تمامی آنها ممکن الوجودند و ٣) یا برخی واجب الوجودند و برخی ممکن الوجود. حالت چهارمی وجود ندارد.
در این مرحله باید دقت کرد که اگر ما هر یک از دو حالت اول و سوم را برگزینیم یعنی وجود حداقل یک موجود واجب الوجود را پذیرفته ایم. در این صورت مقصود ما در این بخش از برهان حاصل شده است و به مطلوب خود رسیده ایم. چرا که ما در این بخش فقط قصد داریم تا وجود حداقل یک واجب الوجود را اثبات نماییم.

اینکه این واجب الوجود واحد است(بحث توحید) را در مراحل بعدی برهان و با استناد به لوازم عقلی واجب الوجود بودن، اثبات خواهیم کرد. (لوازم عقلی واجب الوجود بودن یعنی آنچه واجب الوجود بودن اقتضا می کند؛ یعنی آنچه عقل حکم می کند یک واجب الوجود باید باشد). 
می ماند حالت دوم؛ یعنی آن حالتی که بگوییم تمامی موجودات عالم خارج ممکن الوجودند و لاغیر. بحث اصلی از اینجا آغاز می شود. اصولا برهان امکان و وجوب برای رد این حالت اقامه شده است.
این بخش برهان به شرح ذیل است:
١. فرض می کنیم موجودات عالم خارج، همگی ممکن الوجودند.
٢. موجودات ممکن الوجود همانطور که در تعریف آنها آمد برای به وجود آمدن نیازمند موجود دیگری هستند.
٣. این موجود دیگر که ما نام آن را «غیر» می گذاریم نیز خود یا باید ممکن الوجود باشد و یا واجب الوجود.
۴. اگر واجب الوجود باشد که مطلوب ما به دست آمده ووجود حداقل یک واجب الوجود اثبات شده است. اگر ممکن الوجود باشد باز با توجه به تعریف ممکن الوجود بودن، وجودش نیاز مند «غیر» دیگری است که ما نام آن را «غیر٢» می گذاریم.
۵. «غیر٢» نیز یا ممکن الوجود خواهد بود و یا واجب الوجود. و آنچه در بند ۴ برای «غیر» گفتیم برای «غیر٢» نیز صادق است و نهایتا «غیر٢» نیز اگر واجب الوجود نباشد(که مطلوب ماست)، پس لاجرم باید نیازمند موجود دیگری مانند «غیر٣» باشد.
۶. نهایتا این سلسله «غیر» های ممکن الوجود تا بی نهایت ادامه خواهد یافت و این عقلاً محال است. چرا که در این صورت اصولا نمی بایست هیچ ممکن الوجودی از مرز استوای وجود/عدم پا فراتر نهاده و به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر اصلا نمی بایست موجودی، وجود یافته باشد.
برای درک بهتر موضوع از یک مثال استفاده می کنیم. این سه شیء را در نظر بگیرید: چراغ، آینه و نور. چراغ در مثال ما حکم واجب الوجود را دارد، آینه حکم ممکن الوجود را و نور، نمادی از خود وجود است. نور چراغ از خود اوست. درست مانند واجب الوجود که وجود خود را بدهکار هیچ موجود دیگری نیست. ولی آینه ها از خود نوری ندارند. مانند ممکن الوجودها که وجود خود را از موجود دیگری عاریت گرفته اند. حال در عالم مثالی که زده ایم وقتی شما آینه ای می بینید که از خود نور ساطع می کند از آن رو که می دانید آینه از خود نوری ندارد پس عقل حکم می کند که بلاشک نور آینه از منبع دیگری باشد. حال اگر منبع دیگر نیز خود آینه باشد، قاعده تکرار می شود. در خصوص آینه دوم نیز وضع به همین منوال است و همچنین آینه سوم و آینه بعد و ... . پر واضح است که این سلسله نمی تواند تا بینهایت ادامه یابد. چرا؟ چون این نوری که به چشمان ما می رسد بالاخره می بایست منبعی داشته باشد که اگر غیر از این می بود اصلا نور و آینه نمی بایست دیده می شدند. پس حال که نور و آینه را می بینیم لذا می بایست منبعی غیر از آینه ها در کار باشد که نورش از آن خودش باشد و آغازگر این پرتوافشانی هم اوست.
فلاسفه در اینجا اصطلاحا می گویند «تسلسل عقلاً محال است» که البته این نیز از بدهیات عقلی است، لذا بر اساس برهان خلف نتیجه می گیریم که فرض ما در بند ١ غلط بوده است.

٧. نتیجه نهایی اینکه: عقلا نمی توان پذیرفت همه موجودات عالم ممکن الوجود باشند. پس در آن سه حالت اولی که در خصوص نسبت دادن ممکن الوجود یا واجب الوجود بودن به موجودات عالم خارج تصور کردیم حالت دوم محال عقلی است و ما محکوم هستیم که یکی از دو حالت اول و سوم را برگزینیم. یعنی یا همه موجودات عالم واجب الوجودند و یا برخی واجب الوجودند و برخی ممکن الوجود.
تا اینجا اثبات کردیم که حداقل یک موجود واجب الوجود وجود دارد. حال باید صفات واجب الوجود و از همه مهمتر یگانگی آنرا اثبات نماییم. اینجاست که آن ابتکار نیکوی بوعلی در خصوص تغییر موضوع استدلال از حرکت، نظم، علیت، حدوث، قدم و ...(در برهان های فلاسفه گذشته) به مفهوم وجود (در برهان امکان و وجوب بوعلی) به کمک ما می آید. برای اثبات صفات واجب الوجود و از جمله وحدت آن به مفهوم «وجوب وجود» مراجعه می کنیم.
ابتدا بحث توحید واجب الوجود:
١. مفروض می گیریم تعداد موجودات واجب الوجود نه «یک» بلکه «دو» تاست.
٢. از لوازم عقلی دوئیت حد و مرز است. چرا که وقتی سخن از تکثر است می بایست یکی، دیگری را محدود نماید و مرزی میان دو واجب الوجود، مشخص کننده دوئیت آنها باشد.
٣. از لوازم واجب الوجود بودن؛ بی نهایت بودن، بی حد و حصر بودن و غیر مقید بودن است. چرا که هر قید و حدی از عدم انتزاع می شود و نه از وجود و این با تعریف واجب الوجود تناقض دارد. بدین معنی که هرجا سخن از قید و حد است مفهوم مرز نیز با آنها همراه می شود و مرز به معنی جایی است که تا آنجا موجود وجود دارد و از آنجا به بعد وجود نخواهد داشت. لذا واجب الوجود را نمی توان حتی در عالم تصور محدود و مقید تصور کرد.
۴. نتیجتا؛ فرض غلط بوده و به حکم برهان خلف ثابت می شود که واجب الوجود دو تا نبوده و واحد است. توضیح اینکه چون از فرض واحد نبودن واجب الوجود بحث را شروع کرده و به تناقض رسیدیم لذا آن فرض غلط بوده و واجب الوجود یگانه است.
اثبات صفات مهم دیگری مانند غیر متغیر بودن، بی نقص بودن و امثال اینها نیز به همین گونه مقدور است. به عنوان مثال نقص نیز از عدم انتزاع می شود و یا به عبارت دیگر از ضعف در وجود ناشی می گردد و از آنجا که عدم و یا ضعف در وجود با مفهوم واجب الوجود بودن جمع نمی شود، پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد. اصولا وجود برابر است با کمال و عدم برابر است با نقصان. لذا واجب الوجود که وجود مطلق است، کمال مطلق نیز هست.
همچنین با عنایت به اینکه آنچه خیر است نتیجه کمال است و آنچه شر است معلول نقص و نقصان، لذا وجود مطلق؛ خیر مطلق نیز می باشد و هرآنچه ما از آن به شر یاد می کنیم در واقع نتیجه عدم و نقصان بوده است. 
در خصوص تغییر نیز به همین منوال است. تغییر از شدت و ضعف وجود منتزع می گردد و از آنجا که شدت و ضعف وجود در واجب الوجود راه ندارد، لذا تغییر نیز برای واجب الوجود متصور نخواهد بود.
ملاحظه می کنید که اگر موضوع استدلال ما وجود و مفاهیم وابسته به آن مانند واجب الوجود و ممکن الوجود نمی بود اثبات وجود ذات باری تعالی و صفاتی از قبیل یگانگی اش، ثبوتش، کامل مطلق بودنش، فیاض مطلق بودنش، خیر مطلق بودنش و ... چقدر مشکل می شد.
نکته مهمی که در انتها باید اضافه کنم اینکه نباید میان واجب الوجود و علت اولیه خلط صورت گیرد. اینگونه نیست که وقتی واجب الوجود را پذیرفتیم بگوییم او موجودیست که یک یا چند موجود ممکن الوجود را آفریده و آنها نیز چند ممکن الوجود دیگر را و نهایتا جهان با این مختصات به وجود آمده است! آن بیان سلسله وار که در بیان برهان نقل نمودیم به جهت سهولت فهم مخاطب بود وگرنه هیچ ممکن الوجودی از آن جهت که نسبت به وجود و عدم حالت استوا دارد و به خودی خود از هر دو بی بهره است؛ نمی تواند هیچ موجود دیگری را از حالت استوا خارج کند و به وجود آورد یا از بین ببرد. لذا هر ذره ممکن الوجودی که در این عالم هست برای به وجود آمدن نیازمند واجب الوجود است و لاغیر.  
پی نوشت:

کامنتهای مطلب حاضر به سبب بحثها و جدل های چالشی فراوان با آتئیست ها و بی خدایانی که در پی اثبات مدعای بی خدایی خود بوده اند حاوی مناظره های مجازی بسیار جالبی شده است. از فیزیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و ام تئوری هاوکینگ گرفته تا ساینتیسم و پوزیتویسم هیوم و نگاتیویسم پوپر که در برخی موارد حجم پاسخ کامنتها را چندین برابر خود یادداشت کرده است! لذا مطالعه کامنتها و پاسخ های ارائه شده به آنها خالی از لطف نخواهد بود.
برخی می گویند که چرا از این الفاظ عربی واجب و ممکن و ... استفاده می کنید و چرا از مفاهیم علوم جدید مثل فیزیک و شیمی و ... حرفی نمی زنید؟ در پاسخ باید گفت شما چه کار به الفاظ دارید. بحث ما یک بحث کاملا عقلی است و شما اگر از الفاظ خوشتان نمی آید جای آنها الفاظ دیگری بگذارید ولی تعاریف را عوض نکنید. اگر منصف باشید و بدون تعصب غیر علمی به بحث بنگرید مطمئنا شکی در صحت استدلالات نخواهید کرد. ضمنا این بحث، یک بحث فلسفی است و نه طبیعی و تجربی. ابزار بحث فلسفی عقل است و ابزار علوم تجربی، تجربه و حس و ... . اینها چه ربطی به هم دارد.
+ به کار بردن تعبیر موجود برای واجب الوجود اشتباه است چرا که واجب الوجود عین وجود است و موجود اسم مفعول. ما مسامحتا و برای طرح آسانتر بحث از این تعبیر استفاده کردیم. همچنین لازم به ذکر است، عالم عدم یک عالم فرضی است و باز برای تفهیم مطلب به کار برده می شود.
+ دیشب شبکه چهار بحثی را راجع به ارتباط فلسفه و دین داشت پخش می کرد. برای اولین بار بود که می دیدم در صدا و سیما یک روحانی مکتب تفکیکی رسما تمامی فیلسوفان را متهم به کفرگویی می نماید. کاملا مشخص بود بسیار جزم اندیش و کم اطلاع نسبت به فلسفه است. پخش این برنامه در حالی صورت گرفت که در ایام هفته فلسفه نیز قرار داریم.
+ نوشته حاضر و توصیه های موجود در آن ممکن است این امر را به ذهن متبادر نماید که بنده در خصوص فلسفه و کلام ادعایی دارم. لذا این نکته را متذکر می شوم که  این حقیر به هیچ عنوان ادعایی در این امور ندارم. دانستنی های من در این حوزه به قدر رفع احتیاج و اضطرار است. آن هم اگر توفیق الهی رفیق راه باشد. اگر هم جایی خطایی در این نوشته و دیگر یادداشتهای از این دست دیدید متذکر شوید، با جان و دل می پذیرم.

نظرات (۵۵)

به نام خدا
از مطلبتون استفاده کردم هر چند کمی سخت بود اما انگیره ای شد تا کتاب توحید شهید مطهری رو که چند وقتی است از دوستم گرفته بودم و حال خواندنش را نداشتم و بخونم. در ضمن تو درس کلام1 ما مسئله توحید رو خیلی راحتتر از اینها مطرح کرده اند و هدف شما هم که همونطور که خودتون اشاره کردین همه فهم بودن مطلب و مبارزه با شبهه افکنی هاست ای کاش از یه استدلال آسونتر برای اثبات خدا استفاده میکردین تا همه حوصله خوندنش رو داشته باشن.
پاسخ:
سلام
فرمایش شما صحیح ولی همونطور که در متن بود خواستم سهولت فهم رو در کنار قوت استدلال با هم داشته باشیم. برخی برهان های آسونتر: برهان نظم، برهان علیت، برهان وجودی آنسلم و ... که به این سه تا مشخصا اشکال وارده
ضمنا قبل از توحید شهید مطهری خداشناسی فلسفی عبدالرسول عبودیت رو بخونید. اگه یادداشت من براتون سخت بوده توحید هم سخت خواهد بود ,
سلام
تلاش ارزشمندی بود. انشالله همیشه ثابت قدم باشید. یا زهرا
پاسخ:
سلاممتشکر ,
facts.persianblog.ir
خداوند ان شاالله به شما جزای خیر دهد به علت مبارزه و نفی افکار الحادی و التقاطی
بهرحال
مطلبتون اثرگذار بود...
با عنوان "پول در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم!" بروزم
نظر بدید خوشحال می شم
یاعلی
زندی
پاسخ:
ممون از دعای خیرتون
خدا شما رو هم سلامت و موفق بداره
مشهد خبر افتتاح شد

http://www.mashhadkhabar.com
مهدیا آمدنت دیر شده
به خدا عاشق تو پیر شده
طعنه از بس که شنیدیم مردیم
به خدا از غم تو پ‍ژمردیم

با یه والپیپر ویژه امام زمان به روزم
تشریف بیارید
سلام. ببخشید دیر شد. این هم لینک اون پرنده مینیاتوری:
http://www.pic.iran-forum.ir/images/wppbvtnq6f6b8a6qc3y.jpg
پاسخ:
سلام
ممنونم
سلام
بابا کجایی دیگه تحویل نمیگیری خبری ازت نیست راستی نماز و روزت قبول باشه دلمون واست تنگ شده دادا.
پاسخ:
سلام علیکمنمی دونم کی هستی ولی قول میدم تحویل گیرم رو درست کنم. البته نمی دونم اصا تحویلت نگرفته باشم یا گرفته باشم یا ... اصا نمی دونمالبته فکر کنم اول اسمت مجتبی-الف باشهضمنا نماز و روزه خودت قبول ,
سلام از این که کسی مثل شمارو پیدا کردم خیلی خوشحالم ای کاش همه ی مخالفان دکتر مثل شما بودند منتظر حضورتون در وبم هستم
راستی شما رو لینک کردم
پاسخ:
سلامشما لطف داریدخوشحالم مطلب به دردتون خوردهیا حق ,
به نام خدا
سلام چرا دیگه تو وبلاگتون چیزی نمی نویسید؟ از آخرین مطلبتون یه سه ماه و چند روزی می گذره من فک کنم یه شش ماهی میشه با وبلاگتون آشنا شدم به خاطر حجم بالای مطالب وبلاگتون چند ماهی طول کشید تا تقریبا اکثر مطالبش رو بخونم اما الان مدتی سر میزنم اما چیز جدیدی ننوشتید وقتی تاریخ مطالبتون رو نگاه کردم اگه اشتباه نکنم اکثرشون برا سال 87 و این حول و حوش بود شاید چون اون موقع دانشجو بودین و فرصت و انرژی و دغدغه بیشتر داشتین و الان گرفتار زندگی شدین و نه فرصتش رو دارین نه انگیزه اش رو!! خواننده های وبلاگتون رو خوشحال می کنید اگه کمی زود به زود تر آپ بشین از دانش بالاتون استفاده می کنیم.
پاسخ:
سلاملطف دارینسعی میکنم اگه چیزی قابل عرضه باشه بذارم ,
سلام علیکم
مطلبی بسیار خواندنی بود و مفید فایده...استفاده کردیم
با عنوان «می گویم "رعایت حجاب"/می گوید "نفی آزادی"» بروزم
لطفا بنده رو از نظرات ارزشمند خودتون بی نصیب نگذارید
ارادتمند

سلام  من فوق لیسانس فلسفه غرب 1388از دانشگاه اصفهان دارم  و امشب تصادفی وارد وبلاگتون شدم و بهره بردم خوب بود.
پاسخ:
سلامخیلی متشکراین ارزشمنده که اهل علم کار انسان رو تایید کنند ,
سلام
وممنون
پاسخ:
خواهش میکنم حاجی ,
طی طریق را دریابید
سلام
آقا از بضاعت ما خارج است این مطول و معانی
اما کسی نمی تواند اعتقاد به آن قدرت قاهره را از ما سلب کند .. بعون و عنایت الهی
پاسخ:
سلام إن شاءالله پایدار باشی اخوی ما نیتمان محتواسازی بوده دیگه إلتماس دعا ,
http://asheghanehaysudabeh.persianblog.ir/
salam weblog ghashangi dari
khosham oomad va lezat bordam
kheyli ziba bod
mamnon ke malomatemon ro bordid bala
پاسخ:
سلام
خواهش می کنم
  • محمد نوری
  • سلام
    وبلاگ شما در بخش "فإنّ حزب الله هم الغالـــــبون" وبلاگ شبکه در انتهای افق لینک شد.
    اگر صلاح دونستید، وبلاگ گروه ما رو هم لینک کنید.

    یا علی
    سلام
    اثبات خدا کار دشواری نیست ونیازی به این همه فلسفه بافی نداره کافی بود یهسری به روایات امامان که معدن علم الهی هستن بزنید. علم در خونه ی اهل بیته کاملا همه فهم و کاملا عقلانیه.یه سری به احتجاجات بزنید و ببینید راهکار ائمه در این موارد چیه.
    اما به عنوان فردی که درد دین دارین واقعا تبریکمیگم .
    پاسخ:
    سلامممنون از لطفتونالبته اگه دقت کرده باشید ابتدا نوشتار دقیقا به این موضوع اشاره کرده ام و اتفاقا حدیثی رو هم در همین خصوص نقل کرده امولی در مقام بحث فلسفی نمیشه به احادیث اکتفا کردچون دور به حساب میاد وقتی کسی خدا رو قبول نداره به تبع ائمه رو هم قبول ندارهالبته همه این استدلالات همونطور که در متن آوردم تنبهی و من باب یادآوری فطرت الهیمون هست ,
    سلام ممنون از پیامتون .شما گفتین متنتون جنبه ی تنبهی داشته این نیت عالیه اما اگر مخاطبین شما قشر جوان باشن مطمئن باشید حوصله ی خوندن مطالب سنگین رو ندارن بلکه مطلبی که بسیار ساده و پر از تذکر های آموزنده باشه مطمنا جذبشون میکنه  و دیگه این که به هیچ وجه لازم نیست که شما احادیث  رو عینا بگین تا کسی که ائمه رو قبول نداره بهانه قبول نکردن خدارو بیاره که البته دیدگاه خداوند و ائمه اینه که ما فطرتا خدا رو قبول داریم که حجت هاشو قبول داریم ! شما میتونید روایات تنبیهی و داستانی ائمه رو که پر از تذکره رو بدون ذکر نام ائمه بیارین چرا که هر فرد عاقلی حرف حق رو می پذیره حالا مهم نیست که این حرف از کیه.با این حال ممنون
    پاسخ:
    خواهش می کنم ,
  • گروه جهادی لبیک یا فاطمة الزهرا
  • سالار حال کردم با مطالبت واقعا عالیه
    یا زهرا
    پاسخ:

    مخلصیم داداش

    یا علی

  • داریوش آرمان
  • با درود

    به نظر شما چه چیز باعث میشه که به یک متخصص اعتماد کنیم و حرفش رو بپذیریم؟ اعتماد به یک متخصص پزشکی فقط به این دلیل است که ما نتایج دانش اون رو در کوتاه مدت می‌بینیم. تازه این اعتماد صد در صد درست نیست. بسیار اتفاق می‌افته که یک پزشک شیوه‌ی درمانی پزشک دیگه رو قبول نداره. شما گاهی از سر ناچاری  درمان پزشک رو قبول می‌کنید. در مورد آخوندها و آتوریته‌های مذهبی به کدام دلیل باید به آن‌ها اعتماد کرد؟ نتایج زندگی دینی رو بعد از مردن ممکنه ببینیم یا نبینیم. هیچ راه اثباتی برای حرفشون نیست. اگر هم بخواهیم اعتماد کنیم، به کدومشون اعتماد کنیم؟ عالم شیعه یا سنی؟ عالم مسیحی یا یهودی و یا ...؟ همشون هم میگن ما راست میگیم و بقیه دروغ. اینکه ما در ایران در وسط مردمی شیعه مسلک متولد شده‌ایم دلیل بر این نمیشه که شیعه بر حق باشه. اگر علمای سنی راست گفته باشن و ما عمری در گمراهی دنبال تشیع رفته باشیم چی؟ اونوقت اون دنیا با یک خدای سنی مواجه بشیم و ما رو ببره جهنم. و یا هر خدای ....دیگه‌ای

    شاید فکر کنید که میشه با مطالعه‌ی زیاد به حقیقت تشیع پی برد. من اینطور فکر نمی‌کنم. من خودم با جدیت تمام در مورد دین و مذهب و تشیع و تسنن و ادیان دیگه مطالعه کردم  و فکر نمی‌کنم کسی به جدیت من و بیطرفانه اینقدر مطالعه و تحقیق کرده باشه. ولی هیچ برتری در تشیع نسبت به سایر عقاید ندیدم. به این سایت‌های پاسخگویی دینی هم مطلب فرستاده‌ام ولی بیش‌تر به حماقت و تهی مغزی گردانندگانشان پی برده‌ام.  

    عقایدی که از بچگی در مغز ما فرو کرده‌اند گاهی چنان در روان ما رسوخ کرده که نمی‌توانیم جور دیگری بیندیشیم. یک مسیحی با همان شور و حرارتی دین خود را برتر می‌داند که شما در مورد برتری مذهب خود فکر می‌کنید. همه‌تان هم یکدیگر را به لجاجت و چشم بستن به حقیقت متهم می‌کنید. در مطالعه و تحقیق دینی در 99 درصد موارد به همان نتایجی دست می‌یابیم که خودمان می‌خواهیم نه به حقیقت. دیدن حقیقت فقط و فقط از یک ذهن آزاد ساخته است. از ذهنی ساخته است که به هیچ عقیده‌ای شرطی نشده است. عقل انسان می‌تواند راه را پیدا کند به شرطی که با عقاید ویژه‌ای خام نشده باشد. شاید حقیقت هیچگاه دست یافتنی نباشد زیرا رسیدن به آن کار ذهن شرطی شده و محدود ما نیست. ذهن فقط می‌تواند تصاویری خیالی را پردازش کند و این تصاویر را عظمت بخشد و نام آن را خدا بگذارد. ولی این خدا باز هم یک مفهوم ذهنی است و در چارچوب محدود ذهن. خواهش می‌کنم در این مورد عمیقاً فکر کنید. ذهن بخشی از خود یعنی تصورات خاصی را جدا می‌کند و نام خدا بر آن می‌گذارد و بخش دیگری از ذهن برای این تصاویر ذهنی دعا می‌کند و به آن امید می‌بندد. چنین ذهنی دائماً درگیر با خود است و در یک چرخه‌ی بی‌انتها و فریبنده گیر افتاده است.

    بیایید از این زندگی کوتاه لذت ببریم و قدر زمین و جهانی که در آن هستیم را بدانیم. بیایید با همه‌ی انسان‌ها مهربان و دوست باشیم و  نفرتی را که ادیان در ذهن بشر کاشته است را دور بریزیم. ما همه انسان هستیم و می‌توانیم چون برادر باشیم. ولی متأسفانه دسته بندی‌های مذهبی، قومی و ناسیونالیستی ما را از هم دور کرده‌اند.

    کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

    کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم
    پاسخ:
    خطاب به داریوش آرمان:
    1. ظاهرا شما در پاسخ مطلب استدلالی بنده یک مقاله را از سایتی یافته اید و آن را در کامنت دونی بنده کپی پیست نموده اید. مدتی قبل کامنت شما را دیدم ولی به دلیل مشغله نتوانستم پاسخ دهم و البته به همین دلیل دست به کامنت دونی نزدم تا حالا که زمان پاسخ دادن فراهم شد. 
    2. همین ابتدا یک سؤال مهم و اساسی می پرسم و اون اینکه شما چرا به جای آسمون و ریسمان به هم بافتن برهان مطرح شده را نقد و رد نکردید؟! آیا دلیلی جز این دارد که توانایی رد این برهان را نداشته اید. اصولا جز این نیست. بوعلی با برهان صدیقین خود عقل آدمی را مجبور به قبول وجودی می کند که بی نیاز از خالق است و خود خالق دیگر موجودات است.
    3. در خصوص قبول وجود خدا و انتخاب دین دار بودن شما از اساس راه را به خطا رفته اید و این نیز ناشی از اطلاعات بسیار کم شما از دین اسلام است. در اسلام تقلید در اصول دین جایز نیست. یعنی شما برای قبول نمودن وجود خدا و رسالت پیامبر و معاد و عدل و امامت نمی توانید به صرف زندگی در میان مسلمانان شیعه بسنده نمایید. نمی توانید یعنی اینکه مطلوب نیست. از همین روست که در دین اسلام اینگونه به تفکر و تعقل بها داده شده. مسلما هرکس می بایست به اندازه آنچه خداوند از عقل به وی داده در خصوص این مقولات برهان عقلی داشته باشد و در غیر این صورت تدین وی مطلوب ذات باری تعالی نخواهد بود چرا که هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟
    4. در خصوص اینکه با مطالعه می توان به حقانیت شیعه پی برد یا خیر موضوع کاملا روشن است. علامه امینی بخش زیادی از کتاب گرانسنگ خود رو بر اساس منابع اهل سنت نوشته و به همین دلیله که بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت به مذهب شیعه گرویده اند و از میان علمای مطرح شیعه هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاده است. این اظهار نظر جنابعالی نشاندهنده بی اطلاعی مطلق شما از کتب این حوزه تخصصی است. پس ادعای گزاف ننمایید!
    5. در خصوص شرطی شدن ذهن چه روشنفکرمآبانه داد سخن سر داده اید و حال آنکه خود بیش از دیگران در دام شرطی شدگی و ذهنیات پیش ساخته هستید. نوشته اید که در 99 درصد مواقع ما به همان نتیجه ای میرسیم که دلمان می خواهد و اتفاقا خود نیز در مطالعه همین مطلب بنده بدون اینکه حتی یک کلمه به خود مطلب توجه کنید و عقل خود را قاضی نمایید شروع به سر هم کردن همان اعتقادات قبلی خود و کپی مطالب دیگرانی همسو با اعتقادات خود نمو ده اید! آیا این آزادگی علمی است که ادعای آن را دارید؟!
    6. از مفهوم ذهنی بودن خدا نوشته اید و حال آنکه خود معنای مفهوم ذهنی را به درستی نمی دانید. خوب است بدانید که اول بار فلاسفه بزرگ اسلامی مانند ملاصدرا در خصوص وجود ذهنی نظریه پردازی کرده و چه دقیق و متقن تفکر کرده اند. سؤال بنده از شما این است: اگر خدا صرفا وجودی ذهنی است همین وجود ذهنی را چه کسی آفریده! آن ذهن را چطور و از همه مهمتر آن روح و جانی که ذهن بدان تعلق دارد را؟! آیا همه اینها در خلاء معلقند و یا به قدرتی بی نیاز از خالق قائمند؟
    7. در خصوص نفرت میان ادیان سخن گفته اید و حال آنکه ادیان هیچ خصومتی با هم ندارند بلکه این پیروان ادیانند که با هم همواره در جنگند. هر دینی موید ادیان قبل از خود بوده است و همواره دعوت به زندگی مسالمت آمیز نموده. چگونه است که شما این همه قتل و خونریزی ناشی از اعتقاد به عدم وجود خدا را نمی بینید و ادیان را متهم به خصومت می نمایید؟! اگر واقعا اعتقاد به وجود خدا و دین داری در میان بشر حاکم بود که وضع ما اینگونه نبود؟ در این صورت همه انسان ها برای آسایش در زندگی پس از مرگ هم که شده دست از جنگ بر می داشتند. در همین زمانه کنونی آیا این همه قتل خونریزی ناشی از اعتقاد به خداست یا بی خدایی و بی دینی و مادی مسلکی و اصالت قدرت و لذت و پول؟! حتی همانهایی که به نام رادیکالیزم دینی دست به کشتار و خونریزی می زنند در واقع آلت دست بی دین ها و ملحدهایی هستند که همواره دست های پشت پرده قدرتهای جهان بوده اند!
  • داریوش آرمان

  • پرسش1:
     «خدا چیست؟ چگونه می‌توان وجود او را اثبات کرد؟»

    پاسخ:
     انسان در گذشته‌های دور اسیر طبیعت بود. امراض و بلایای طبیعی از همه سو او را تهدید می‌کردند. نیروهایی در طبیعت وجود داشتند که انسان در مقابل آنها احساس حقارت و ضعف می‌کرد. انسان دوره‌ی باستان ذهنی ساده و کودکانه داشت و این نیروهای طبیعی را جاندار و صاحب اراده تصور می‌کرد. مفهوم خدایان و الهه‌های باستانی از همین‌جا شکل گرفت. تفکر انتزاعی نیز در ذهن بشر باستانی جایی نداشت و این بشر نمی‌توانست خدایان نادیدنی را تجسم کند. از این رو وجود و تجسم این خدایان را در ستارگان، سیارات و حتی تندیس‌های ساخته‌ی دست خود می‌یافت. برای آنها قربانی می‌کرد و در مقابلشان به خاک می‌افتاد و از خشم آنها می‌ترسید. برخی از خدایان مهربان‌تر بودند و در مواقع نیاز از آنها کمک خواسته می‌شد.هر قوم و قبیله‌ای خدایان مخصوص خود را داشتند که در جنگ‌ها و غارت قبایل دیگر به آنها کمک می‌کردند. پادشاهان ایده‌ی وجود خدایان را گسترش دادند؛ چون با نسبت دادن خود به موجودی ماورایی، حکومت خود بر همنوعانشان را می‌توانستند توجیه کنند. قبیله‌ای که در جنگ پیروز می‌شد، خدایش از خدای قبیله‌ی شکست خورده قوی‌تر بود و شایستگی بیشتری برای پرستش داشت. کم کم تفکر وجود خدایی که از همه‌ی دیگر خدایان قدرتمندتر باشد، در ذهن بشر شکل گرفت. حال می‌شد به این خدای همه کاره و نامحدود اطمینان کامل داشت که در هیچ نبردی از دیگر خدایان شکست نخواهد خورد. اینک زمینه برای افرادی سودجو و زرنگ فراهم شده بود تا به نمایندگی از این خدای یگانه افرادی را به دور خویش جمع کنند. ادیان بزرگ بر این اساس شکل گرفتند.


    پرسش2:
    «باید حقیقتی ورای جهان مادی باشد. حتی سرسخت‌ترین منکرین خدا نیز در لحظاتی که دستشان از همه‌جا کوتاه شده و مرگ را به چشم خویش دیده‌اند به یاد موجودی می‌افتند که نیاز به یاریش دارند. آیا اینکه انسان در طول تاریخ همواره نیاز به پرستش موجودی فراتر از خود احساس می‌کرده، نمی‌تواند وجود خدا را ثابت کند؟ آیا شما خیلی ساده با ذکر انحرافاتی که بشر نخستین از مسیر حقیقت داشته، اصل وجود خدا را زیر سؤال نمی‌برید؟»

    پاسخ:
     من نمی‌دانم کدام منکر سرسخت خدا را می‌گویید که قبل از مردنش و یا در لحظات بحرانی چنین احساسی داشته است. اگر هم چنین احساسی در شخص منکر خدا ایجاد شود دلیلی بر وجود یک موجود فرا انسانی نیست. اینجا پای یک مسأله‌ی روانشناختی به میان می‌آید. نوزاد انسان موجودی است بسیار ناتوان و به شدت نیازمند مراقبت. هر موقع او گرسنه است، شخصی وجود دارد که سیرش کند. هرموقع جایش را خیس می‌کند یا درد و رنجی دارد، شخصی هست که او را از درد و رنج رهایی بخشد. ذهن کودک به این وضعیت شرطی می‌شود. انسان حتی در بزرگسالی نیز ممکن است در هنگام نیاز، مادر یا پدر خود را به یاد آورد و از اینکه آنها سال‌ها است مرده‌اند و نمی‌توانند به کمکش بشتابند غمگین شود. احساسات و عواطفی که در کودکی در عمق ذهن ما جای گرفته‌اند نمی‌توانند به سادگی ما را رها کنند. و تازه خودمان نیز در اکثر موارد نمی‌خواهیم آنها را رها کنیم. اینکه معتقد باشیم هنوز پدر و مادر ما در جهانی دیگر زنده هستند و مراقب ما هستند ممکن است تا حدودی از غم ما بکاهد یا ترس ما را از مردن کاهش دهد. اینکه معتقد به وجود یک پدر آسمانی باشیم که مهربان‌تر از مادر است و همچون پدری مراقب ما است، تا حدود زیادی می‌تواند از رنج ناامیدی و تنهایی ما کم کند. و در واقع ما به چیزی معتقد می‌شویم که دوست داریم حقیقت داشته باشد نه اینکه حقیقت دارد. البته لازم نیست که خودمان شخصاً این عقیده را اختراع کرده باشیم. عقاید توسط جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم به سادگی به شکلی آماده و گاهی مستدل از کودکی در ذهن ما جای می‌گیرند و اگر لذت بخش باشند اکثر ما هیچ دلیلی برای نقد و بررسی آنها نمی‌بینیم. چه ضرورتی وجود دارد که از خواب خوشی که می‌بینیم برخیزیم و با واقعیت جهان که ممکن است مسؤولیت جستجوی حقیقت را بر دوش ما گذارد، مواجه شویم. اینکه میلیاردها نفر از داشتن عقایدی مشابه لذت می‌برند، هیچ نمی‌تواند درست بودن این عقاید را اثبات کند. این عقاید را تعداد اندکی از انسان‌ها ساخته‌اند و دیگران صرفاً آنها را پذیرفته‌اند و هیچگاه نیز به نقد عقاید خود نپرداخته‌اند. برای آنها فقط آرامش و امیدی که این عقاید به ایشان می‌دهد برای پذیرش و دل بستن کافی بوده است.  


     پرسش3:
    خلقت جهان را چه می‌گویید؟ آیا جهان به این عظمت و بزرگی می‌تواند خود بخود و تصادفی به وجود آمده باشد؟ آیا نظم شگفت انگیزی که در نظام هستی می‌بینید، دلیلی بر وجود آفریننده‌ای دانا و توانا نیست؟

    پاسخ:
     اینکه معتقد باشیم که جهان را موجودی بیرون از جهان آفریده است، این سؤال را پیش می‌کشد که خود این موجود را چه کسی آفریده؟ اگر بتوانیم تصور کنیم که این موجود همیشه وجود داشته است (که تصور کردنش بسیار سخت و حتی غیر ممکن است)، باز این سؤال پیش می‌آید که چگونه شد که پس از گذشت زمانی بینهایت دراز (یعنی واقعاً بینهایت به مفهومی که ریاضیدانان از این کلمه استنباط می‌کنند.)، این موجود اولین مخلوق خود را خلق کرد. چگونه این موجود، بینهایت سال در تنهایی و بدون انجام هیچ کاری وجود داشت (چون هیچ چیزی وجود نداشت تا خدا روی آن کاری انجام دهد)، و چگونه این تنهایی بینهایت طولانی به پایان رسید. بعلاوه اگر ما بتوانیم وجود یک موجود ازلی را بپذیریم، چرا خیلی ساده‌تر فرض نمی‌کنیم که خود جهان از اول وجود داشته است تا نیازمند اثبات وجود خدا نباشیم. لااقل در مورد جهان مطمئن هستیم که هم اکنون وجود دارد. در مورد نظم حاکم بر جهان نیز می‌توانیم بگوییم که اولاً این نظم در همه ‌جای جهان دیده نمی‌شود و جهان هستی سراسر آشوب و بی‌نظمی است و از دل بی نظمی نیز سر برآورده است. اگر منظورتان از نظم، زندگی و شکل‌های پیچیده‌ی آن در کره‌ی زمین است، می‌توانم بگویم که شما به اشتباه احتمال ایجاد خود به خودی سلول زنده از مواد غیر زنده را صفر می‌گیرید. در صورتی که احتمالی بسیار بسیار کم وجود دارد که از برخورد تصادفی اتم‌ها، چیزی مثل یک مولکول
    RNA و حتی DNA ساخته شود. بقیه‌ی کار را قوانین تکامل و انتخاب طبیعی به سادگی انجام می‌دهند. البته اگر یک دانشمند بخواهد در لوله‌ی آزمایش از برخورد اتم‌ها به یکدیگر مولکول DNA بسازد، مسلم است که موفق نمی‌شود. ولی صدها میلیارد کهکشان و میلیاردها میلیارد سیاره وجود دارند که این برخورد‌های تصادفی اتم‌ها در آنها انجام شده و از این بین شاید فقط زمین و احتمالاً تعداد محدود دیگری از سیارات در کهکشان‌هایی دوردست باشند که این اتفاق در آنها افتاده است. هرچیزی که احتمال انجام شدن تصادفی آن بسیار بسیار ضعیف باشد، اگر به تعداد بسیار بسیار زیاد تصادف صورت گیرد بالاخره انجام خواهد شد. تصوری که انسان از عظمت جهان در قرن‌های پیشین داشت، تصوری بسیار محدود بود. زمین را در مرکز عالم تصور می‌کردند که چند جرم آسمانی در هفت یا هشت فلک (گنبد چرخان) به دور آن می‌چرخیدند. تمام جهان از نظر آنان همین بود. حتی پس از ثابت شدن چرخش زمین به دور خورشید و رد شدن مرکزیت زمین در عالم، باز هم تا همین اواخر خورشید را در مرکز عالم تصور می‌کردند. در چنین جهان کوچکی احتمال تشکیل حیات به طور تصادفی وجود ندارد مگر اینکه میلیاردها میلیارد سال از عمر آن بگذرد. عمر جهان از نظر پیشینیان چند هزار سالی بیش‌تر نبود. با فرض چنین جهانی مسلم است که آن‌ها باید خدا یا خدایانی را نیز فرض می‌کردند که حیات را خلق کنند و اوضاع جهان را سامان دهند.  اخیراً پروفسور استیون هاوکینگ با استفاده از قوانین فیزیک کوانتوم و نسبیت به این نتیجه رسیده است که جهان می‌تواند خود بخود از هیچ به وجود آمده باشد. اگرچه تصور آن بسیار دشوار است ولی دشوارتر از این نیست که موجودی به نام خدا را تصور کنیم که وجودی بی آغاز و بدون علت دارد.


    پرسش4:
     فرض کنیم همه‌ی حرف‌های شما درست باشد و نتوان وجود خدا را اثبات کرد. اما وجود خدا را نمی‌توانید رد هم بکنید. به نظر می‌آید که ذهن محدود انسان قادر به اثبات و رد چیزی که نمی‌شناسد و بر آن احاطه ندارد نیست. خدا از محدوده‌ی حواس و فهم انسان خارج است. من دلیلی نمی‌بینم که چون قادر به اثبات او نیستیم که این از محدودیت خود ماست بخواهیم او را انکار کنیم. نهایتاً شما می‌توانید در رابطه با موضوع وجود خدا خود را ندانم گرا ( اگنوستیک ) بدانید.

    پاسخ:
    ببینید! من در پاسخ به سؤال اولتان نشان دادم که مفهوم خدا چگونه وارد ذهن بشر شده و چگونه ما  انسان‌ها خدا را در ذهن خود خلق کرده‌ایم و در زندگی‌مان جایگاهی بس عظیم به آن داده‌ایم. اکثریت مردم فقط به دلایل احساسی به وجود خدا معتقد شده‌اند. دلایل به اصطلاح علمی که در گذشته برای اثبات وجود خدا آورده بودند باعث تقویت و تثبیت مفهوم خدا در ذهن بشر گردید. حال که تمامی این دلایل نقش بر آب شده‌اند و به جرأت می‌توانم بگویم که هیچ دلیل واقعاً علمی در اثبات خدا وجود ندارد، می‌آییم و می‌گوییم که بی‌خداها باید عدم وجود خدا را اثبات کنند. مفهوم خدا چون مهمانی ناخوانده به ذهن بشر راه یافته و حال که هیچ توجیهی برای پذیرفتنش نیست، قادر نیستیم آن را از خانه‌ی ذهن خود بیرون کنیم. برتراند راسل در مقاله‌ای تحت عنوان آیا خدایی هست؟، که به سفارش مجله ایلوستریتد در سال ۱۹۵۲ نوشت و هرگز منتشر نشد، چنین نوشت:((اگر من مدعی می‌شدم که در منظومه شمسی میان زمین و مریخ یک قوری چینی دور خورشید می‌گردد، هیچ کس قادر نبود مدعای مرا رد کند، مشروط به آنکه حواسم می‌بود که در ادامه بگویم این قوری آنقدر کوچک است که حتی با قوی‌ترین تلسکوپ‌ها هم قابل رویت نیست. اما اگر تا آنجا پیش می‌رفتم که می‌گفتم چون مدعای من ابطال ناپذیراست جایز نیست عقل بشر به آن شک کند، به حق به یاوه گویی متهم می‌شدم. با این حال، اگر وجود این قوری در کتب قدما تایید شده بود و آن را حقیقتی قدسی شمرده و هر یکشنبه در کلیسا درباره آن به وعظ می‌پرداختند و در مدارس آن را به ذهن کودکان فرو می‌کردند، تردید در وجود آن نشانه نامتعارف بودن تلقی می‌شد و شخص شکاک را در عصر روشنگری به نزد روانپزشک و در دوره پیش از آن به دادگاه تفتیش عقاید می‌فرستادند.)) اثبات عدم وجود خدا همان قدر ناممکن است که اثبات عدم وجود قوری آسمانی راسل. عدم وجود بسیاری از چیزهای نامعقول را نمی‌توان ثابت کرد ولی وجود آنها را هم نمی‌توان پذیرفت. برای رد یک چیز کافی است که دلایل کسانی که آن چیز را پذیرفته‌اند رد کنیم و منکرین خدا به حق در این راه موفق بوده‌اند. شما هم نسبت به وجود یا عدم وجود قوری آسمانی راسل ندانم گرا هستید. ولی وجود آن را نمی‌پذیرید و آن را یاوه می‌پندارید. من هم به همین اندازه درباره‌ی وجود خدا یا خدایان ندانم گرا هستم. این نوع ندانم گرایی با انکار خدا فرقی ندارد.


    پرسش5:
     یعنی به نظر شما جهان واقعاً امکان دارد بدون وجود آفریننده‌ای سر پا و پا بر جا باشد؟

    پاسخ:
    از نظر من ایده‌ی وجود خدا یک فرضیه است مانند تمام فرضیات علمی دیگر. اگر درست باشد باید راهی برای اثبات درستی آن وجود داشته باشد. جهانی که دارای یک آفریننده‌ی دانا و توانا است که همه‌ی امور را اداره می‌کند باید متفاوت با جهانی باشد که خدایی ندارد. اگر علم جایگاهی برای دخل و تصرف خدا در جهان نیابد، چه نیازی به فرض وجود خدا است. باز هم می‌گویم ظهور ایده‌ی خدا یا خدایان مربوط به زمانی است که بشر علت پدیده‌ها‌ی طبیعی را نمی‌دانست. حال عده‌ای سعی دارند با وجود روشنی بخشی علم به تمام زوایای تاریک جهان هستی، باز هم شکافی در نادانسته‌های بشر بیابند و جایگاه خدایشان را در آن برپا کنند. به نظر می‌آید سؤالاتتان دارد تکراری می‌شود و هربار همان موضوعات را به شکلی دیگر بیان می‌کنید.


    پرسش7:
     تجربه‌ی عرفانی را چه می‌گویید؟ بسیاری از انسان‌ها تجربه‌ای بی واسطه از خداوند داشته‌اند. تجربه‌ای سرشار از عشق که ورای تمام ظواهر مادی است.

    پاسخ:
    شنیدن اینکه کسی یا کسانی دارای چنین تجربیاتی بوده‌اند یک چیز است و اینکه خودتان چنین تجربیاتی دارید چیز دیگری است. ذهن انسان بسیار پیچیده است و گاهی دچار توهماتی می‌شود که شاید نتوان دلیل قانع کننده‌ای برایشان یافت. مصرف مواد مخدر و توهم زا به شدت می‌تواند تصورات ماورایی و مافوق تجربیات عادی را در ذهن ایجاد کند. جنون پیری یا همان بیماری آلزایمر که مربوط به نقص کار مغز است معمولاً همراه با توهماتی است که بسیار واقعی می‌نمایند. بیماری‌هایی مثل اسکیزوفرنی نیز در افراد زیادی همراه با توهمات و احساس وحی و الهام می‌باشد. چندی پیش مادری در آمریکا دو کودک خود را سر برید. بعداً در دادگاه ادعا کرد که ندایی درونی و بسیار قدرتمند از وی خواسته تا فرزندانش را قربانی کند. بررسی‌های پزشکی نشان داد که وی به شدت از بیماری روانی رنج می‌برد. شیوه‌ی زندگی و طرز تفکر و عقاید این افراد، بسیار در کیفیت و نوع توهماتی که به آن دچار می‌شوند نقش دارد. اینها مواردی هستند که از نظر جامعه‌ی پزشکی بیماری محسوب می‌شوند ولی هیچکس ندای باطنی ابراهیم را که قربانی کردن فرزندش را از او طلب می‌کرد بیمارگونه نمی‌خواند. ما کسی را که هر شب هیولاهایی را در اتاق خوابش ببیند و ترس شبانه زندگی او را در معرض نابودی قرار دهد بیمار می‌خوانیم ولی کسانی که مدعی شنیدن صداهایی از خدا یا فرشتگان هستند بیمار نمی‌خوانیم. چرا؟ چه بسا افرادی بیمار و یا سالم گاهگاهی تجربیاتی از خدا هم در ذهن خود داشته باشند ولی این دلیل بر واقعی بودن این تصورات و تجربیات ذهنی نیست. بسیار محتمل است افرادی که دائماً به خدا و پیامبر و امامان و فرشتگان فکر می‌کنند و بیش از 90 درصد مشغله‌ی ذهنی و فکری آن‌ها خدا و موجودات فرا انسانی است، دچار توهمات و هذیان‌های بیمارگونه در این زمینه‌ها شوند. ولی متأسفانه برای این افراد بیمار، بَه بَه و چَه چَه سر می‌دهیم و بیماری و هذیانشان را تقدیس می‌کنیم.
    مسأله‌ی دیگری که لازم می‌دانم در اینجا برایتان روشن کنم ادعای افرادی است که می‌گویند از مرگ به زندگی برگشته‌اند. این افراد تجربیاتی مثل دیدن نور یا موجودی نورانی را بیان می‌کنند. برخی احساس خروج از بدن و شناور بودن ادراک بر فراز جسم را عنوان می‌کنند. در پاسخ باید بگویم که هیچکس نمی‌تواند ثابت کند که این افراد واقعاً مرده بودند. مغز در لحظات بحرانی بر اثر کمبود اکسیژن دچار چنین توهماتی می‌شود. بسیاری از افرادی که در آخرین لحظات مسمومیت با گاز کربن مونوکسید توسط دیگران نجات یافته‌اند از احساس سستی و رخوتی نام می‌برند که فرد مسموم را به سوی مرگ می‌خواند و تمام عزم و اراده‌ی آن‌ها را برای نجات یافتن از بین می‌برد. این فرد بدون اینکه احساسی از رنج داشته باشد، دارد به کام مرگ می‌رود و شاید در صورتی که فردی با خدا باشد، دچار توهمِ دیدن فرشتگان و نور الهی و ... نیز بشود.


    پرسش8:
    می‌بینم که شما بسیار با مطالعه در این مباحثات وارد شده‌اید. من شاید خودم جوابی برای حرف‌هایتان نداشته باشم ولی قلبم گواهی می‌دهد که خدایی هست هرچند نتوان دلایل عقلی برای منکرین او آورد. من ترجیح می‌دهم از ندای قلبم پیروی کنم و ایمانم را حفظ نمایم. مطمئن هستم متخصصین و دانشمندان علوم دینی می‌توانند پاسخ عقلی قانع کننده‌ای به شما بدهند.

    پاسخ:
    اینکه قلبتان دارد به چیزی گواهی می‌دهد که دلیلی  بر درستی آن ندارید شاید ناشی از همان آموزه‌هایی است که از کودکی در ذهن شما تثبیت شده است.  در مورد علمای دینی هم توصیه‌ی من به شما این است که خودتان شخصاً آن‌ها را مورد محک و آزمون قرار دهید تا بیش‌تر به کوته فکری آن‌ها پی ببرید. البته به احتمال زیاد ممکن است گفتار آن‌ها بیش‌تر به مذاق ندای قلبی‌تان خوشایند باشد. رها شدن از این ندای گمراه کننده‌ی قلبی عزمی بزرگ را می‌طلبد. کشف حقیقت فقط  از یک ذهن آزاد برمی‌آید نه از ذهنی که به عقایدی لذت بخش و دلخوش کننده چسبیده است. اگر شما می‌خواهید به هر قیمتی که شده حتی به قیمت زیر پا گذاشتن عقل و دانش و تجربه باز هم به عقاید خود بچسبید مختارید ولی نباید از کسانی که عقاید شما را ندارند و می‌خواهند مسأله را با جدیت بررسی کنند متنفر باشید. خطر بزرگ ادیان در همین خودبینی و نفرت داشتن از دیگرانی است که عقاید کودکانه‌ی آن‌ها را نمی‌پذیرند. این حس نفرت عامل مهم به وجود آورنده‌ی جنگ‌ها و کشتارها است. دین اگر مسأله‌ای شخصی می‌بود شاید چندان ناخوشایند امثال من نبود. مشکل ما با دینداران این است که دینداران به ناحق می‌خواهند همه را به کیش خود وادارند. البته هیچگاه چنین نخواهد شد. اگر قدرت حاکمان دینی و سانسور و تبلیغات و شستشوی مغزی نبود چه بسا مدت‌ها پیش بساط دین از زمین برچیده می‌شد. به امید چنین روزی!


    پرسش9:
     بدون خدا خوبی و بدی چه معنایی دارد؟ آیا برای کسی که از مجازات اخروی نمی‌ترسد و خدا را بالای سر خود نمی‌بیند، انجام هر جنایت و خوردن حق مظلوم و یتیم آزاد نیست؟

    پاسخ:
    اگر این طور باشد که شما فکر می‌کنید، باید بیشترین مهر و عطوفت را در جوامع دینی مثل ایران و عربستان و افغانستان شاهد بودیم. اخلاق دینی گاهی مجازات‌های وحشیانه و قرون وسطایی از جمله سنگسار و قطع دست و پا را مجاز می‌دارد. اخلاق دینی به همان اندازه که بین مؤمنین مهر و عطوفت را ترویج می‌کند، خشم و نفرت بر دیگرانی که عقاید دینی را نمی‌پذیرند را نیز ترویج می‌کند. حوادث بمب گذاری و کشتاری که در عراق، پاکستان و افغانستان شاهدیم، نتیجه‌ی مستقیم نفرت دینی است. جنگ فلسطینی‌ها و اسراییل نتیجه‌ی مستقیم خودخواهی دینی است. هزاران سال است که دین بر جوامع زیادی حاکم بوده و امتحان خود را پس داده است. جوامع دینی امروزه عقب مانده ترین جوامع هم در دانش و فناوری و هم در اخلاقیات و حقوق بشر هستند. متأسفانه چیزی که دینداران و خداباوران درک نمی‌کنند این است که ریشه‌ی عشق و دوستی نمی‌تواند بر پایه‌ی ترس باشد. در جوامع دینی افراد نمی‌توانند به سطحی از رشد عاطفی برسند که عشق واقعی به همنوع خود داشته باشند. فرد خداترس اگر هم کمکی به همنوع خود بکند بیش‌تر به نوعی داد و ستد می‌ماند که باید سودی در آن باشد. مثلاً من این عمل خیر را انجام می‌دهم به این خاطر است که خدا از من راضی باشد. مرا به جهنم نبرد و یا مرا به بهشت ببرد. و یا اینکه بیش‌تر از چیزی که بخشیده‌ام به من اعطا کند و ...
    اینکه خوبی و مهرورزی باید نتیجه‌ی ترس از مجازات خدا و امید به پاداش از طرف او باشد، از  تراوشات یک ذهن مسموم دین باور  است.








    پاسخ:
    در پاسخ پاسخ پرسش 1:
    فرموده اید که منشاء اعتقاد به خدا عدم درک انسانهای اولیه از منشاء علمی اتفاقات طبیعی است.
    خوب این که پاسخ اکثر کافران در خصوص منشاء اعتقاد به خداست و اول بار توسط توماس هابز در قرن هفدهم مطرح شده و آنچنان قدمت زیادی هم نداره! 
    بنده در این خصوص یک سوال مهم از شما دارم و آن اینکه شما برای این مدعای خود چه دلیل عقلی و یا سند تاریخی دارید؟ آیا این همه دلیل عقلی بر اثبات وجود خدا را می توان نادیده گرفت و به چنین داستانهایی بسنده نمود؟! یا آیا هیچ مورخی در ابتدای تاریخ بوده که چنین مطالبی را نقل کرده باشد؟ یا این صرفا ساخته و پرداخته یکی از کافران به خدا مثل خود شماست و هیچ پایه و اساسی ندارد؟
    نکته مهم تر! آیا صرف اینکه گروهی از مردم؛ حالا در هر دوره تاریخی؛ به طریقی اشتباه به وجود خدا یا قدرتهای فرامادی اعتقاد یافته باشند دلیلی بر عدم وجود خدا می تواند باشد؟! در این صورت برای چنین استدلالی نیاز نیست به دوران باستان استناد کنید! در همین دوران حاضر نیز بسیاری مردم هستند که اعتقادشان به خدا کاملا خرافی و غیر عقلانی است! آیا این دلیل عدم وجود خدا و بر خطا بودن ادیان الهی است؟!
    نکته آخر اینکه همه آن وقایع طبیعی که شما فرموده اید مردمان باستان اطلاعی از منشاء علمیشان نداشتند و حتی دلالیل علمی و علل مادیشان آیا خالقی ندارند و بی نیاز از وجود خدا اتفاق افتاده اند؟ خیر! این اتفاقات نیز به اراده خدای متعال رخ می دهند و این خداست که اراده کرده نظام علی و معلولی به اینگونه حوادث ختم شود و همین نظام علی و معلولی خود یکی از نشانه های وجود خداست اگر اهل تفکر باشید! اصولا خدا امورات این جهان را از راهی غیر از همین قواعد طبیعی اداره نمی کند غیر از برخی استثنائات که معجزه یا خرق عادت نامیده می شوند و برای بیدار نمودن بشر هستند.

    در پاسخ پاسخ پرسش 2:
    در پاسخ پرسش دومتان تقریبا با شما هم عقیده ام. هرچند احساس نیاز افراد در حال احتضار به وجودی نجات دهنده را به هیچ وجه مرتبط با استدلالات روانشناختی که طرح کرده اید نمی دانم و حتی پاسخ هایی روانشناختی نیز در این خصوص دارم که جای طرحش در یک مباحثه غیر کارشناسی و سطحی نیست. لیکن معتقدم این احساس نیاز برای اثبات وجود خدا کافی نیست. از همین روست که فلاسفه براهین بسیار دیگری در این خصوص ذکر کرده اند و ای کاش شما نیز به جای نقد این گفته اخیر، آن براهین و از جمله همین برهان مطلب بنده را نقد می کردید.
    نکته دیگر اینکه شما در این بخش نوشته کپی شده تان مطلبی آورده اید که برایم جالب بود. نوشته اید خداباوران ضرورتی نمی بینند که از خواب خوش اعتقادات خود بیدار شوند. نکته جالبی است! آیا این خداباورانند که در خواب خوش به سر می برند و یا بی خدایان که سرمست از مادیات خود را مجاز به هرگونه دستاندازی و تجاوز به حدود الهی می بینند و هیچ قید و بندی برای خود قایل نیستند؟! اینها راه سخت تری را در پیش گرفته اند یا خداباورانی که معتقد و مقید به حد و حدود الهی هستند و زندگی خود را در این چارچوب تعریف کرده اند و خود را مجاز به خروج از این چارچوب نمی دانند و در صورتی که اینکار را بکنند نیز عذاب وجدان می گیرند؟! فتأمل!!

    در پاسخ پاسخ پرسش 3: 
    در خصوص برهان نظم هم اتفاقا من با شما هم سخنم و این برهان را ضعیف و بی پایه و اساس می دانم. هرچند نحوه رد نمودن این برهان چنین که شما نوشته اید نیست و باز البته من نمی گویم چگونه است تا احیانا مورد سوء استفاده قرار نگیرد.
    ولی در پاسخ سومتان چند نکته قابل تامل بود. اول اینکه شما هنوز از نظریات فلاسفه مسلمان در خصوص قدمت جهان خبر ندارید و لذا من شما را به مطالعه در فلسفه اسلامی دعوت می کنم چون بسیار از این علم عالی بی اطلاعید! بسیاری از فلاسفه مسلمان جهان را قدیم می دانند. یعنی معتقدند وجود جهان مانند وجود خداوند متعال ازلی و ابدی است و البته باید توجه داشته باشید که منظور از جهان صرفا جهان مادی نیست.
    در خصوص استفان هاوکینگ و نظریاتش در خصوص فیزیک کوانتوم هم باید بگویم که اولا ایشان یک فیزک دان هستند و سر و کار فیزیک با محسوسات است و خداوند امری محسوس نیست که بتوان آن را با فیزیک کوانتوم بررسی نمود و دوما اگر بنا به استناد به سخن دیگران باشد من نیز می توانم به سخنان انیشتین استناد کنم و ده ها و صد ها دانشمند دیگر که معتقد به وجود خدا بوده اند. هرچند اینگونه استنادات منطقی نیست و در واقع مغالطه است. مغالطه ای تحت عنوان مغالطه توسل به بزرگان! راه صحیح این است که ما هرچه از استدلال و دلیل و منطق داریم رو کنیم. بنده یک برهان عقلی نقل کرده ام شما می بایست آنرا نقد و رد کنید. اگر می توانید. همین!
    نکته دیگر اینکه مشخص است شما خودتان نیز نظریات هاوکینگ را نخوانده اید. چرا که نظریات وی در خصوص کوانتوم را در کنار نسبیت انیشتین مطرح کرده اید بدون اینکه بدانید مشرب علمی وی به کلی با انیشتین متفاوت است.

    در پاسخ پاسخ پرسش 4:
    مفروض گرفته اید که وجود خدا عقلا قابل اثبات نیست و حال آنکه عاجز از نقد برهان عقلی مطرح شده در همین مطلب هستید.
    ضمنا شما و افرادی مثل شما علم را مساوی با علوم تجربی می دانند. و هر چه غیر از آنرا تکذیب می کنند و غیر علمی نام می نهند. حال آنکه علم مفهومی کلان تر دارد و به مطلق آگاهی بشر از ماده و فراماده گفته می شود. به عنوان مثال علم ما به حالات درونی مان ماند عشق و نفرت آیا به واسطه حواس پنج گانه کسب شده؟ آیا می توان علم بودن این قبیل علوم درونی(حضوری) را تکذیب کرد؟ آیا برای اعتقاد یافتن به وجود خدا حتما باید آنرا زیر میکروسکوپ یا تیغ جراحی آورد؟ آیا کم هستند مفاهیمی معقول و غیر محسوس که هیچ کس شکی در وجود آنها ندارد؟ شاید مهمترین این مفاهیم که وجود عینی(و نه تنها ذهنی) دارد روح خود انسان باشد. اولین چیزی که ما می توانیم با تمام وجود بدان اعتقاد داشته باشیم وجود خودمان است. چه آنکه خود را از درون احساس می کنیم و می دانیم که هستیم و مسلما انچه از درون خود احساس می کنیم ربطی به جسم مادیمان ندارد! چرا که اگر چنین بود می بایست مثلا با تقسیم شدن جسممان آنچه در درون خود احساس می کردیم نیز تقسیم می شد! لذا وقتی می گوییم "من" مطمئنا این "من" به جسممان برنمی گردد بلکه مربوط به روحمان هست. اعتقاد به حالات درونی و برخی قوا و توانایی ها نیز به همین شیوه به دست می اید و بی نیاز از حواس پنجگانه است. حال چگونه می توان ادعا کرد علم فقط علم تجربیست؟

    در پاسخ پاسخ پرسش 5:
    در این بخش شما چیزی غیر از تکرار ادعاهای قبلی نداشته اید.

    در پاسخ پاسخ پرسش 6:
    این بخش را هم انگار جا انداخته اید چون متن شما بخش ششم نداشت!

    در پاسخ پاسخ پرسش 7:
    این درست که استناد به تجربیات فرامادی برهان خوبی برای انتقال اعتقاد به خدا به دیگران نیست ولی رفتار شما در خصوص تجربیات معنوی دیگران نیز بسیار بی ادبانه بوده است. شما تجربیات دنی را به کل به بیماری های روانی و مواد مخدر ربط داده اید و این بسیار بی شرمانه است. جنس و کیفیت اینگونه تجربیات به کل با آنچه شما ذکر کرده اید متفاوت است اگر به درستی معنای تجربه دینی را بدانید. چون تجربه دینی و تعریف و شرایطی دارد.
    تجربیات دینی دیگران از نظر بنده نیز دلیلی بر اثبات وجود خدا برای دیگران نیست و حتی در اکثر مواقع برای خود ایشان نیز حجت نخواهد بود و البته این در حال حاضر محل بحث ما نیست. ولی آنچه مسلم است وجود تجربیات دینی آن هم با گستره و فراوانی زیادی که سراغ داریم می تواند شاهدی برای به تفکر واداشتن بشر باشد.
    از تجربیات دینی گذشته روانشناسی مدرن در حال حاضر بر موضوعاتی کار می کند که به هیچ وجه با ابزار تجربی قابل توجیه نیستند. مقولاتی مانند تله پاتی، ذهن خوانی از راه دور و یا تجربه نزدیک به مرگ. این مقولات نیز به تنهایی دلیل وجود خدا نیست ولی حداقل وجود روح را به استناد تعدد و تشابهاتی که میان این اتفاقت وجود دارد می توان اثبات نمود. به عنوان مثال تجربیات نزدیک به مرگ همه کسانی که این قبیل تجربیات را داشته اند شباهت فراوانی به هم دارد. حال آنکه برخی از اینان هزاران کیلومتر با هم فاصله داشته اند و بی اطلاع از چنین حوادثی بوده اند. این واقعیات حد اقل می تواند دلیلی برای به فمر واداشتن بشر برای پذیرفتن جهانی ورای جهان ماده باشد.

    در پاسخ پاسخ پرسش 8:
    مغالطه ای در منطق هست به نام "مغاله پهلوان پنبه" که در بحث های جدلی(و نه علمی و استدلالی) بسیار از آن استفاده می شود. شما نیز بدان تمسک جسته اید. در این مغالطه مغالطه کننده نظر طرف مقابل را به شکلی مسخره و ساده انگارانه تصویر می کند و بعد پهلوان پنبه خود ساخته خود از نظر طرف مقابلش را با ضربتی سهمگین به خاک می افکند. شما از زیر پاسخگویی به اینهمه دلایل و براهین قوی و مستدل در خصوص وجود خدا شانه خالی کرده اید و حال حجت و دلیل خداباوران را در حد "گوش فرادادن به ندای قلبی" تنزل داده اید و سپس این تفکر ضعیف و سطحی را نقد نموده اید! این عادلانه نیست. شما اگر خیلی خود را دانشمند می دانید همین برهان طرح شده در مطلب بنده را نقد و رد کنید و بس! همین!
    نکته دیگر بی اخلاقی شما در نسبت دادن نفرت شخصیتان به ادیان است! کجا ادیان دعوت به نفرت از دیگران کرده اند! اگر در دینی دعوت به نفرت شده نفرت از بی عدالتی و ظلم و تجاوز بوده و نه نفرت از دیگر دین داران! مگر نه اینکه هر دینی مؤید دین های قبل از خود بوده و همواره به زندگی مسالمت آمیز دعوت کرده است؟! این چه بغض و کینه ای است که شما نسبت به ادیان دارید! چرا تاریخ را تحریف می کنید؟ واقعا برای شما متاسفم!

    در پاسخ پاسخ پرسش 9:
    باز هم تحریف و مغالطه و ظلم و تعدی به ادیان الهی!
    این یک مغالطه است که برای تخطئه یک تفکر به تخطئه پیروان ان تفکر استناد کنیم و این موضوع نه تنها در مورد اسلام بل هر گونه مکتب و تفکری صادق است. چرا که ممکن است همه پیروان یک تفکر بد باشند و خود آن نیکو! اصولا عمل به ادیان و توصیه ها و رهنمودهای آنها کار ساده ای نیست که انتظار داشته باشیم همه پیروان آنها خوب باشند. 
    اگر شما در ایران یا هرجای دیگری مشکلاتی می بینید این ناشی از مسلمانی ماست ورنه اسلام ندارد عیبی! شما چرا اینگونه به مسائل نگاه می کنید! پیشوایان دینی ما که پیامبر صلوات الله علیه و آله و معصومین باشند چگونه زیسته اند! اینان الگوی یک زندگی دینی هستند! آیا این انوار مطهره چیزی جز رحمت و محبت برای بشریت به ارمغان آورده اند و آیا اثری از نفرت و حقد و کینه در سینه این بزرگواران دیده یا ثبت شده است؟! 
    دیگر پیامبران نیز به همین نحوند. حضرت عیسی و حضرت موسی علیهم السلام آیا به جز خیر و خوبی و مهر و محبت به چیزی دعوت کرده اند! 
    آنچه مسلم است اعتقاد به دین و وجود خدا و روز جزا مانعی در مقابل انجام جنایت و عصیان است و این را هیچ عقل سلیمی رد نمی کند. چرا که اگر مسی معتقد به وجود این معانی باشد مطمئنا کسی را ناظر اعمال خود می داند و سعی خواهد کرد به گونه ای عمل کند که جهنم جایگاه ابدی وی نباشد! 
    نکته دیگر اینکه هر اصل و اصالتی، بدلی نیز دارد. دین و دیانت نیز در همه زمانه ها نسخه های بدلی داشته است که موجب بروز مشکلات فراوان مانند قتل خونریزی شده اند و انسان ها را به نفرت دعوت کرده اند. دلیل این امر نیز آن است که بقای حیات خود را در همین ترویج نفرت می دانند و اصولا اعتقاد به خدای واحد و روز جزا و نیکی ها چه نیازی به نفرت پراکنی دارد. جریاناتی هم که در عراق و افغانستان و پاکستان چنین می کنند نسخه های بدلی هستند که توسط مخالفان دیانت و دین داری ساخته شده اند تا هم نام اسلام را ننگین کنند و هم جایگزینی دلبخواه اربابانشان باشند برای کسانی که به دین داری متمایل هستند تا ایشان را به بیراهه بکشانند و از مسیر درست منحرف کنند. البته در ورای همه این اهداف دلایل و عوامل سیاسی و اقتصادی قرار دارد و هارت لند بودن منطقه ما در راس این عوامل است که جای تفصیل آن نیست. آنچه مسلم است و حتی خواجه حافظ شیرازی می داند اینکه دست های پشت پرده تمام خشونت های خاورمیانه دست هایی دینی نیست بلکه دست هایی است که به ابرسرمایه داران جنگ سالار غربی و عربی تعلق دارد.
    و اما موضوع فلسطین که من را به تعجب واداشت. شما به واقع جنگ فلسطینیان با اسرائیل غاصب را جنگی مذهبی می دانید و آنرا به نفرتی که دیانت در دل بشر ریشه دوانانده مرتبط می کنید؟!!!! خوابید یا خود را به خواب زده اید؟! یک مشت حیوان از همه جا بی خبر به سرزمینی حمله کرده اند و به مال و ناموس و وطن آنها تجاوز نموده اند. بعد شما چنین بی انصافانه تاریخ را به نفع تفکرات کفرآمیز خود مصادره می کنید؟! واقعا از وجدان و انصاف شما در عجبم1


    در نهایت شما را به تفکر دعوت می کنم که در حدیث آمده لحظاتی تفکر از عبادت هفتاد سال ارزشمند تر است. شما به واقع از عادات ذهنی کفر آمیز خود رنج می برید و در بند اعتقاد خود به بی اعتقادی گرفتارید! از شما خواهش می کنم لحظاتی چند بی طرف و بی غرض به مبحث وجود خدا بیاندیشید و بدانید و اگر این به قول شما ادعا درست باشد با چنین اعتقاداتی زندگی اخروی خود را تباه ساخته اید!
    دیدار به قیامت!
    شما دین داران از نظر روح وروان بیمار هستید .اگر تنها همین دین پر مدعا اسلام راست بود اکنون باید بعد از 1400سال این مسلمانان باشند که قدرتمند در ارثه های علمی اقتصادی فرهنگی اجتماعی باشند .اما اکنون با کتابی به اسم قرآن که تماما یک فرهنگ و دانسته های مبهم است در کشور ایران کشوری که در 2500سال پیش تقریبا بر کل دنیا فرماروایی میکرده و کشوری غنی از معادن و نفت و کشوری که از لحاظ جغرافیایی مرکز نیا قرار دارد باید اینگونه باشد در فقر و بدبختی گرسنگی جنسی روحی عاطفی و اقتصادی فاسد قرار گرفته ایم. اکثر کسانی که در حوضه های علمیه به دروس فلسفی و فقه  میپردازند از نزظر منطق حقیقی بسیار ضعیف و بسیار افسرده  و  خرافاتی وتوهم زده هستند. به طور کلی از غشر عقب افاده و ضعیف جامعه هستند.حال این افراد بیمار باید به قشر محقق و دانشمند .موفق جامعه درس اخلاق و زندگی بدهند. که بسیار احمقانه است. و در آخر  شما دینداران تنها راه توجیه کردن اصول دینتان فلسفه است و مغز انسان تا بینهایت میتواند دلایل زیادی برای اثبات عقاید خود پیدا میکند. ادیان در برابر علم فلج هستند. آن مقدار به حساب علمی هم که در  زمان امام صادق یافته اید در هر عطاری پیدا میشده . 

    لازم به ذکر است بنده 3 سال به طور جدی در حوضه علمیه به تفحص پرداخته ام
    امیدوارم متوجه شده باشید که قصد توهین وتمسخر نداشتم و فقط برای آگاهی شما بوده. به امید روزی که اسان بهتری شویم

    شما دین داران از نظر روح وروان بیمار هستید .اگر تنها همین دین پر مدعا اسلام راست بود اکنون باید بعد از 1400سال این مسلمانان باشند که قدرتمند در ارثه های علمی اقتصادی فرهنگی اجتماعی باشند .اما اکنون با کتابی به اسم قرآن که تماما یک فرهنگ و دانسته های مبهم است در کشور ایران کشوری که در 2500سال پیش تقریبا بر کل دنیا فرماروایی میکرده و کشوری غنی از معادن و نفت و کشوری که از لحاظ جغرافیایی مرکز نیا قرار دارد باید اینگونه باشد در فقر و بدبختی گرسنگی جنسی روحی عاطفی و اقتصادی فاسد قرار گرفته ایم. اکثر کسانی که در حوضه های علمیه به دروس فلسفی و فقه  میپردازند از نزظر منطق حقیقی بسیار ضعیف و بسیار افسرده  و  خرافاتی وتوهم زده هستند. به طور کلی از غشر عقب افاده و ضعیف جامعه هستند.حال این افراد بیمار باید به قشر محقق و دانشمند .موفق جامعه درس اخلاق و زندگی بدهند. که بسیار احمقانه است. و در آخر  شما دینداران تنها راه توجیه کردن اصول دینتان فلسفه است و مغز انسان تا بینهایت میتواند دلایل زیادی برای اثبات عقاید خود پیدا میکند. ادیان در برابر علم فلج هستند. آن مقدار به حساب علمی هم که در  زمان امام صادق یافته اید در هر عطاری پیدا میشده . 

    لازم به ذکر است بنده 3 سال به طور جدی در حوضه علمیه به تفحص پرداخته ام
    امیدوارم متوجه شده باشید که قصد توهین وتمسخر نداشتم و فقط برای آگاهی شما بوده. به امید روزی که اسان بهتری شویم

    پاسخ:
    اگر این نحوه استدلال کردن صحیح بود که مثلا فرهنگ ایران باستان چنین است و چنان یا عقب ماندگی ملل اسلامی در زمانه ما نشاندهنده عدم حقانیت اسلام است؛ پس حضرتعالی اگر در زمان شکوفایی علمی و سیاسی-اقتصادی امپراتوری اسلامی در دوران خلافت بنی عباس زندگی می کردید حتما مسلمان معتقدی میشدید!! ولی حقیقت این است که این مقولات همه جزو اعتباریاتند و آنچه اصالت دارد عقل و عقلانی بودن یک مکتب است! جنابعالی اگر دلیل و برهان عقلی در رد عقاید بنده داری بیان کن تا پاسخ دهم وگرنه با توهین و تمسخر راه له جایی نمیبری!
    ضمنا از تعداد زیاد اشتباهات املایی شما میزان تحصیلات حوزوی تان معلوم است! همین که حوزه را حوضه نوشته ای کافیست!
    یا حق
    درود


    شما دین داران از نظر روح وروان بیمار هستید .اگر تنها همین دین پر مدعا اسلام راست بود اکنون باید بعد از 1400سال این مسلمانان باشند که قدرتمند در ارثه های علمی اقتصادی فرهنگی اجتماعی باشند .اما اکنون با کتابی به اسم قرآن که تماما یک فرهنگ عرب با و دانسته های مبهم است در کشور ایران کشوری که در 2500سال پیش تقریبا بر کل دنیا فرماروایی میکرده و کشوری غنی از معادن و نفت و کشوری که از لحاظ جغرافیایی مرکز دنیا قرار دارد باید اینگونه باشد در فقر و بدبختی گرسنگی جنسی روحی عاطفی و اقتصادی فاسد قرار گرفته ایم. اکثر کسانی که در حوضه های علمیه به دروس فلسفی و فقه  میپردازند از نزظر منطق حقیقی بسیار ضعیف و بسیار افسرده  و  خرافاتی وتوهم زده هستند. به طور کلی از غشر عقب افاده و ضعیف جامعه هستند.حال این افراد بیمار باید به قشر محقق و دانشمند .موفق جامعه درس اخلاق و زندگی بدهند. که بسیار احمقانه است. و در آخر  شما دینداران تنها راه توجیه کردن اصول دینتان فلسفه است و مغز انسان تا بینهایت میتواند دلایل زیادی برای اثبات عقاید خود پیدا میکند. ادیان در برابر علم فلج هستند. آن مقدار به حساب علمی هم که در  زمان امام صادق یافته اید در هر عطاری پیدا میشده . 

    لازم به ذکر است بنده 3 سال به طور جدی در حوضه علمیه به تفحص پرداخته ام
    امیدوارم متوجه شده باشید که قصد توهین وتمسخر نداشتم و فقط برای آگاهی شما بوده. به امید روزی که اسان بهتری شویم
    پاسخ:
    اگر این نحوه استدلال کردن صحیح بود که مثلا فرهنگ ایران باستان چنین است و چنان یا عقب ماندگی ملل اسلامی در زمانه ما نشاندهنده عدم حقانیت اسلام است؛ پس حضرتعالی اگر در زمان شکوفایی علمی و سیاسی-اقتصادی امپراتوری اسلامی در دوران خلافت بنی عباس زندگی می کردید حتما مسلمان معتقدی میشدید!! ولی حقیقت این است که این مقولات همه جزو اعتباریاتند و آنچه اصالت دارد عقل و عقلانی بودن یک مکتب است! جنابعالی اگر دلیل و برهان عقلی در رد عقاید بنده داری بیان کن تا پاسخ دهم وگرنه با توهین و تمسخر راه له جایی نمیبری!
    ضمنا از تعداد زیاد اشتباهات املایی شما میزان تحصیلات حوزوی تان معلوم است! همین که حوزه را حوضه نوشته ای کافیست!
    یا حق

    سلام.

    چند سوال:

    1- من به این نتیجه رسیده ام که اگر بخواهیم منصفانه و حقیقت جویانه خدا را رد/اثبات کنیم لاجرم به اینجا میرسیم که فلسفه و کلام حرف آخر و دلنشین را خواهد زد نه علوم تجربی.  موافقید؟

    2- در ابتدای برهان، اظهار داشتید که این برهان با فرض نفی شکاکیت افراطی مطرح میشود. برداشتم اینه که شما (یا شیخ الرئیس) فرض (بدیهی) کرده اید "هر معلولی را علتی است" و شک در این فرض را "شکاکیت افراطی" دانسته اید. درسته؟ به هر صورت سوال من اینه این فرض از کجا میاد؟ چه کسی گفته "هر" معلولی را علتی است؟

    3- در تعریف واجب الوجود ذکر کردید که چیزی( یا سهوا موجودی) است که وجودش قائم به چیز دیگری نیست. بسیار هم نیکو. بعدا ذکر کردید از لوازم واجب الوجود بودن؛ بی نهایت بودن، بی حد و حصر بودن و غیر مقید بودن است!!! یکدفعه این گزاره از کجا آمد؟ قائم به ذات بودن چه ارتباطی به بینهایت بودن داره؟ بگذارید اینطور بگم اگر فرض کنیم واجب الوجود یک دانه نخود بوده که اتفاقا قدیم هم بوده و همیشه بوده و منشاء هرآنچه به ذهن میرسد بوده، خوب با نتیجه برهان که تناقضی پیدا نمیکنه. پرواضحه که نخود بینهایت نیست. نخود با سیب متفاوته و حد مرز دارند و این موضوع اصلا با فرض و نتیجه برهان هیچ تناقضی نداره.

    4- واجب الوجود بودن ارتباطی به ابدی بودن نداره درسته؟ مثال نخود رو در نظر بگیرید. نخود مثلا بیگ بنگ رو استارت زده بعد موجودات ممکن الوجود همینطور تسلسل وار بوجود اومدن تا الان. اگر امروز نخود نیست بشه که تناقضی با برهان نداره .درست فهمیدم؟

    5- نگرفتم شیخ الرئیس چرا اسم برهان رو صدیقین گذاشته!

    پاسخ:
    سلام
    ۱. بله همینطوره
    ۲. منظور از شکاکیت افراطی اینه که بگیم در عالم خارج هیچ واقعیتی وجود نداره و همه چیز وهم و خیالی بیش نیست
    در خصوص اثبات اصل علیت باید گفت وقتی گفته میشه اصل علیت بدیهی است یعنی بی نیاز از دلیله و طلب دلیل برای یک امر بدیهی کار عبثیه
    البته برخی دلایل تنبهی براش ارائه شده که در آدرس ذیل برخیش ذکر شده
    http://www.pasokhgoo.ir/node/25565
    ۳. البته فرض شما با تعریف واجب الوجود تناقض داره چرا که واجب الوجود قائم به ذات خودش هست ولی نخود نیست
    نیست
    از این موضوع گذشته شما متن رو خوب مطالعه نکردید بنده در ادامه جمله دلیلم رو ذکر کرده ام:
    "از لوازم واجب الوجود بودن؛ بی نهایت بودن، بی حد و حصر بودن و غیر مقید بودن است. چرا که هر قید و حدی از عدم انتزاع می شود و نه از وجود و این با تعریف واجب الوجود تناقض دارد. بدین معنی که هرجا سخن از قید و حد است مفهوم مرز نیز با آنها همراه می شود و مرز به معنی جایی است که تا آنجا موجود وجود دارد و از آنجا به بعد وجود نخواهد داشت. لذا واجب الوجود را نمی توان حتی در عالم تصور محدود و مقید تصور کرد."
    ۴. دقیقا به دلیل قبلی واجب الوجود نمی تونه حادث باشه چون حدوث به معنیه اینه که زمانی بوده که واجب الوجود وجود نداشته و این با تعریف وجود مطلق تناقض داره. اصولا واجب الوجود از هر نوع عدم با هر کیفیتی تنافر داره و نمی توان عدم را در واجب الوجود تصور کرد لذا واجب الوجود ازلی و ابدی است!
    ۴. چون کم مقدمه ترین برهان زمانه خودشه و چون برهان اثبات وجود خدا به دلیل شمولیت مفهوم خدا همه عالم رو تحت تاثیر قرار میده(این خداست که همه عالم را خلق کرده) لذا کم مقدمه بودن برهان یک امتیاز بزرگه! چرا که هرقدر به مقدمات اضافه بشه در حقیقت از اموری که مخلوق خدا هستند کمتر برای اثبات وجود خدا بهره گرفته ایم!

    به نظرم تصویر دو جنینی که گذاشتید و مکالمه آنها کمی بی انصافیه و  مسخره کردن بیخدا هاست به شکلی که شبیه روش پهلوان پنبه موجب ضرر به خود شما میشه.

     هر انسانی (و ایضا یک بیخدا) فهمش میرسه صرف ندیدن چیزی دلیل بر عدم وجودش نیست. آتئیست ها هم چنین چیزی رو نمیگن که خدا رو ندیدیم پس نیست. اونها میگن عقلا خدا را رد کردیم. آگنوستیست ها هم میگن دلیلی بر اثبات و ردش پیدا نکردیم.


    پاسخ:
    بسیاری از آتئیست ها دقیقا به دلیل تجربه پذیر نبودن خدا آنرا رد کرده اند! به عنوان مثال این قول ظاهرا از کنت یا هیوم هست که من فقط چیزی را باور میکنم که زیر تیغ جراحی یا میکروسکوپ  قابل مشاهده باشه و مقولاتی مثل روح یا خدا اینگونه نیستند!
    البته خوب تصویر هم نمادینه!

    سلام مجدد.

    من خیلی مشتاقم کتاب آقای جوادی آملی رو بخونم. گفتید پیشزمینه فلسفی میخواد. لطف میکنید چندتا کتاب به من معرفی کنید تا برای خوندن کتاب آقای جوادی آملی آماده بشم. و همیچنین جایی در سایت گفته بودید که کتابی در خصوص منطق و مغالطه ها شبه منطقی خوندید اون رو هم معرفی کنید.

    ممنونم

    پاسخ:
    پاسخی که در همین خصوص به یکی از دوستان دادم:
    "منطق ذهن من رو سامان داد و بهش نظم بخشید
    زندگی من پس از ای نکه منطق رو به شکل کاربردی خوندم متحول شد
    البته منطق رو باید با استاد خوند
    اگر واقعا می خوای وارد مطالعات عمیق و مبنایی بشی منت یه استاد ماهر حوزوی رو کشیدن قیمت زیادی نیست
    منطق رو خوب و کاربردی بخون
    به خصوص بخش مغالطاتش
    بعد برو سراغ معرفت شناسی تا بر این شک گرایی و پوچ گراییت غلبه کنی
    بعد فلسفه و در آخر خداشناسی
    یه دوره شش ماهه می تونی به قدر نیازت از همه این علوم برداشت کنی
    برای منطق کتاب منطق شهید مطهری کافیه به شرطی که با استاد باشه
    برای مغالطات کتاب منطق مظفر فکر کنم داشته باشه
    یا کتبی که مخصوصا به مغالطات پرداخته اند
    برای معرفت شناسی کتابی با همین عنوان از آقای محمد حسین زاده
    انتشارات موسسه امام خمینی ره
    برای هستی شناسی با همین عنوان از عبدالرسول عبودیت از همون انتشارات
    برای خداشناسی، خداشناسی فلسفی از همون نویسنده از همون انتشارات
    اگر دو کتاب آخر رو نیافتی به جاشون آموزش فلسفه آیت الله مصباح رو بخون
    البته همه این کتب باید با استاد خوانده بشن
    در مورد آیت الله مصباح ممکنه منش سیاسی ایشون رو نپسندی ولی کتابش حرف نداره
    تونستی این سیر رو بخونی باز من در خدمتتم"
    موسسه امام خمینی ره کتابی داشت به نام معیار اندیشه که مغالطلات رو خیلی خوب توضیح داده
    البته نمی دونم چاپ بشه هنوز

    1- در خصوص برهان
    فکر میکنم یک مساله رو باید روشن کرد: منظور شما از "وجود" چیه؟ برداشت من از "وجود"، "بودن" هست. مثلا من "هستم". این وبلاگ "هست". ولی "وجود" ارتباطی به کیفیت و ویژگی های موضوع نداره. حالا واجب الوجود رو میشه چیزی تعریف کرد که برای "بودنش" نیاز به چیز دیگر یا علت دیگری نداره. منبع من از این برداشت [1] و اولین جمله [2] است. تا اینجا رو فکر کنم با هم موافق باشیم. اما:
    شما اضافه میکنید "...واجب الوجود به موجودی گفته می شود که نیستی در آن راه ندارد ..." خوب این یک فرض اضافی ست که شما وارد بحث میکنید. ما در مورد "بودن" داریم صحبت میکنیم و نه "چگونه بودن"، نه چگونگی حادث شدن این بودن. مثلا "حسین هست" و "هیچ جهلی در حسین راه ندارد" دو گزاره کاملا متفاوت هستند. ای بسا "حسین" وجود دارد ولی جاهل هم هست. صرف بودن و نهایتا وجوب این بودن در مورد یک موضوع، ارتباطی به راه داشتن/نداشتن نیستی در آن موضوع نداره.

    2- در خصوص تصویر نمادین
    من با هیوم به صورت دقیق آشنا نیستم ولی دلم میخواد بدونم نظرش راجع به برق چیه! به هر حال اگر هم روزی کسی چنین چیزی میگفته گناهش به پای خودشه. بیخداهای امروز نمیگن ندیدیم پس نیست ( ولی اگر بعضی هاشون هم بگن گردن خودشون!)

    3- در خصوص کتابها
    خیلی ممنون. پیشنهاد استاد حوزوی جالب بود. میرم دنبالش. در مورد مصباح هم تعصبی ندارم. هایدگر رو میشه خوند و از کتابهاش استفاده کرد بی آنکه نازیست شد.


    [1] http://www.oxforddictionaries.com/

    us/definition/american_english/self-existent


    [2]

    http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D8

    %A7%D8%AC%D8%A8%E2%80%8C

    %D8%A7%D9%84%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF

    پاسخ:
    سلام
    خب با اغماض مفروض می گیریم که شما معنای وجود را متوجه شده اید!
    ولی باید عرض کنم معنی واجب الوجود را خیر! هنوز متوجه نشده اید! تعریف شما از واجب الوجود تعریف کاملی نیست! واجب الوجود با self existent تفاوت داره! اصولا این اصطلاح خودپدیدآورنده(اگر ترجمه صحیحی کرده باشم) متعلق به ادبیات فلسفی مادیگراهاست و نه فلسفه اسلامی! اگر هم منظورتون "قائم به ذات" است باز این هم با واجب الوجود تفاوت دارد! هرچند هیچ موجود قائم به ذاتی جز واجب الوجود، وجود نداره ولی در مقام تعریف تفاوت است بین واجب الوجود و قائم به ذات و اولی اعم از دومی است! اصولا خصلت قائم به ذات بودن از نتایج واجب الوجود بودن است! تعریف واجب الوجود بسیار ساده است و همانطور که از عنوانش می توان فهمید در مقابل ممکن الوجود و به معنای موجودی(مسامحتا می گوییم موجود) است که وجودش واجب است نه ممکن! و نسبت به وجود و عدم حالت استوا ندارد(بر خلاف ممکن الوجود) بلکه مطلقا وجود دارد و اصلا وجود محض است!
    نتیجه این که:
    برای عبور از مرز وجود و عدم نیازمند موجود دیگر نیست
    لذاست که می گوییم:
    واجب الوجود قائم به ذات است
    پس به نظرم شما شیپور را از ته زده اید و جای مقدمه و نتیجه جابجا شده است
    آنچه شما خارج از تعریف واجب الوجود و فرض اضافی تصور کرده اید اتفاقا اصلی ترین تعریف واجب الوجود است چرا که معنی واجب بودن وجود شیئی همانا راه نداشتن نیستی در آن شیء است که فرموده اند تعرف الاشیاء باضدادها 
    حال واجب الوجود که وجود محض است و وجود مطلق چگونه ممکن است نیستی در آن راه داشته باشد؟
    باز هم تاکید می کنم به کار بردن تعبیر موجود برای واجب الوجود از باب مسامحه و جهت پیش رفتن بحث است وگرنه و بر اساس همین تعاریف، واضح است که موجودی با وجود واجب همانا وجود محض خواهد بود که ازینجا به بعد باید وارد بحث وحدت وجود شویم و آن درین مجال نمی گنجد
    ضمنا لینک ویکیپدیاتون خرابه
    نکته آخر در خصوص توهینی است که شما به حضرت آیت الله مصباح روا داشته اید! جای تاسف دارد که شما با بزرگان و فرهیختگان خود اینگونه برخورد می کنید! مقایسه ایشان با هایدگر آن هم از وجه نازی بودن وی (که البته بر حقیر هنوز اثبات نشده) چه معنایی دارد؟!
    از خدا بترسید و استغفار کنید!
    اگر بنای شما بر توهین باشد بنده دیگر پاسخ کامنتهای شما را نخواهم داد!

    سلام دوست عزیز.

    حال شما؟ 

    فکر میکنم یا من در انتقال سوالم دچار مشکلم یا شما ذهنیت متمرکزی دارید که مانع میشه از اینکه سوال من رو متوجه بشید. شما باز هم تکرار میکنید "حال واجب الوجود که وجود محض است و وجود مطلق چگونه ممکن است نیستی در آن راه داشته باشد؟ "

    به هرحال فرض رو بر این گذاشته ام که عدم درک من ناشی از نداستن فلسفه است که انشاء الله رفع خواهد شد.


    در مورد مصباح کمی تند رفتید. عرض من این بود که حتی در بدترین حالت و در بدبینانه ترین حالت کسی مثل هایدگر(که البته نازی بودن اون هنوز مورد اختلافه) کماکان ارج و منزلت فلسفی خودش رو صرف نظر از گرایشات سیاسیش داره بقیه که جای خود دارند. هدفم مساوی قراردادن مصباح با هایدگر نیست. هدفم سرمشق قراردادن نوع برخورد بدون تعصبیه که عده ای با هایدگر و هر اندیشمندی دارند فارغ از هر نوع گرایش او. درواقع این مثال جلوی ما هست که از افتادن در دام تعصب نجات پیدا کنیم.

    امیدوارم روشن شده باشه که قصد توهین نداشتم.

    پاسخ:
    سلام
    به نظر فرضتون صحیح تر از اشکالتون باشه
    چون موضوع کاملا واضحه
    در مورد حضرت آیت الله سوء تفاهم برطرف شد
    مسئله وجود خدا نیست  اون اونچنان و زیاد مهم نیست مسئله سر دروغ بودن دینه یک نفر ثابت کند قران از طرف خدا نازل شده  هیچ کس نتونسته همه دینها ساختگی هستند.چرا خدا الان پیامبری ندارد و کتابی را نازل نمی کند؟خنده تان نمی گیرد؟ 
    پاسخ:
    اولا سلام علیکم
    ثانیا شما اگر وجود خدا رو به نحو صحیحی برای خودت اثبات کنی صفات خداوندی را هم خواهی توانست به اثبات برسانی
    نحوه اثبات برخی از این صفات رو در همین مطلب ذکر کرده ام
    ثالثا در خصوص اثبات وحیانی بودن قرآن می توانی در زمینه اعجازهای علمی، اعجاز ادبی، اعجاز در خصوص پیش گویی های تاریخی، اعجاز قرآن به جهت امی و بی سواد بودن آورنده آن و اعجاز ریاضی و عددی موجود در قرآن تحقیق کنی
    رابعاَ اینکه پس از اسلام دینی نیامده که ادعای خود دین اسلام است. اسلام خود را دین خاتم می داند.
    دوست عزیز آقا/خانم عقل
    اتفاقا مسئله دقیقا وجود خداست. اگر خدایی باشد یا ارزش پرستیدن و اطاعت دارد یا ندارد. از کجا بفهمیم که ارزش دارد؟ هر نظام فکری یا دینی جوابی میدهد که نهایتا ممکن است اصلا خدا را ضمن تصدیق وجودش فاقد هرکنش و واکنشی بداند یعنی صرف وجود. ولی بازهم مسئله اول وجود خداست. کسی در مورد چیزی که وجود ندارد بحث ندارد.
    با سلام اگه واستون ممکنه به این سوال من پاسخ بدید. یا من درست متوجه نشدم یا یکم تو نوشته ی شما ابهام وجود داره در ابتدای بحث فرمودید موجودات رو میشه دسته بندی کرد به عنوان مثال ثابت و متحرک و یا واجب الوجود و ممکن الوجود درست؟ و بر این اساس برهان رو توضیح دادید، اما این رو قبول دارید که برای این دسته بندی موجودات به ثابت و متحرک نمود و مثال در دنیای مادی وجود داره اما برای دسته بندی شما بر اساس ممکن الوجود و خصوصاً واجب الوجود نمیشه مثالی پیدا کرد. امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشید اگه ممکنه و نیازه توضیح بدید اینم بگم من فقط و فقط دنبال اینم که شک و شبهم از بین بره بهرحال متشکرم 
    پاسخ:
    سلام
    دوست گرامی
    بنده در ابتدای استدلال حداقل دوبار تاکید کرده ام که ابتدائا این تقسیم بندی رو مفهومی انجام می دیم و صرفا می خواهیم بگیم که موجودات در عالم تصورات خارج از این دو حالت نیستند تا بعد بر مبنای برهان اثبات کنیم که واجب الوجود مصداق خارجی هم دارد
    اگر بنده همون ابتدا ادعای مصداق خارجی داشتن واجب الوجود رو داشتم که برهانی دیگه لازم نبود
    در خصوص ممکن الوجود هم که هرآنچه شما در جهان میبینید ممکن الوجوده
    شما یک بار دیگه ابتدای بحث و تعریف ممکن الوجود و واجب الوجود رو مطالعه کنید شبهه تون بر طرف میشه
    بله متوجه شدم متشکر از پاسختون 
    پاسخ:
    خواهش می کنم
    من مدتی بود که نمی توانستم وجود خدا را برای خویش اثبات کنموخودم را قانع کنم. خواندن این وبلاگ مراکمی رضای کرد ولی کاملا قانع نشدم چون در این عالم بی کران ابعاد مختلف وجود دارد که انسان از درک آن عاجز است. ممنون 
    پاسخ:
    سلام
    کاش ابهاماتتون رو مطرح می کردید شاید می تونستم کمکی کنم
    سلام دوست عزیز.
    مطلق بودن صفات الهی رو قبول کردم. اما چرا باید قبول کنم خدا خیر مطلقه؟ میتونم فرض کنم خدا شر مطلقه. درواقع شر عدم وجود خیر هست و چون عدم راه به واجب الوجود ندارد آنگاه خداوند شر مطلق است.
    پاسخ شما چیه؟
    پاسخ:
    سلام علیکم
    سؤال شما ناشی از بی اطلاعی تون نسبت به علومی مثل فلسفه و کلام هست
    برادرانه توصیه می کنم قبل از غور در این علوم مقدماتش را بگذرانید
    شما عمدا یا سهوا مرتکب یک مغالطه ابتدایی شده اید که همان ابتدای کتب منطق آموزش داده می شود: مغالطه مشترک لفظی!
    این مثال مشهور را حتما شنیده یا خوانده اید که:
    در باز است
    باز پرنده است
    پس در پرنده است
    باز در گزاره اول به معنی مفتوح بودن و در گزاره دوم به معنی پرنده استفاده شده و در نتیجه میان این دو خلط صورت گرفته
    حال استدلال خودتا را مرور می کنیم:
    شر عدم وجود خیر است(حالا کاری نداریم که این جمله از اساس ایراد دارد)
    عدم در واجب الوجود راه ندارد
    پس واجب الوجود شر مطلق است!!!
    عدم در گزاره اول به معنی نداشتن صفتی(مقابل دارا بودن صفتی) و در گزاره دوم به معنی نیستی(مقابل هستی) استفاده شده است و در نتیجه میان این دو خلط کرده اید
    توضیح اینکه اگر بنا را بر مفهوم اول بگذاریم با هر مفهوم دیگری هم می توان همین بازی را کرد:
    پلیدی عدم وجود پاکی است
    ظلم عدم وجود عدل است
    تاریکی عدم وجود روشنایی است
    ضمنا می توان این گزاره ها را برعکس هم کرد
    مثلا:
    پاکی عدم وجود پلشتی است
    عدل عدم وجود ظلم است و الخ
    در این صورت اگر بنا به استدلال اشتباه شما باشد نتیجه برعکس خواهد شد
    البته ترکیب "عدم وجود" از اساس ترکیب غلطی است
    می بایست از تعبیر "فقدان" استفاده می کردید یا تعبیر "متضاد" مثلا!
    لذاست که عرض می کنیم شما میان مفهوم "فقدان" یا " متضاد" با مفهوم "عدم" خلط کرده اید
    ضمنا خود مفهوم واجب الوجود فاقد بسیاری صفات است که باز اگر بنا به استدلال غلط شما باشد از آنها باید تناقض را استنباط کرد:
    مثلا واجب الوجود عدم وجود عدم است(فاقد عدم است)
    واجب الوجود فاقد تغییر است
    فاقد ضعف است
    به نظرم شما از اساس راه را اشتباه رفته اید
    بنده کلی توضیح داده ام که وجود از منظر فلسفی برابر خیر هست
    و ثابت کرده ام خدا(همان واجب الوجود) وجود دارد
    حال چیزی که واجب الوجود هست و وجود داشتن در ذات وی بوده و وجود مطلق هست چطور می تونه شر باشه!؟
    نکته دیگر اینکه اگر شر ضد خیره و عدمی هست و اگر عدم با واجب الوجود جمع نمیشه خوب شما خودتون خیر مطلق بودن خدا رو اثبات کرده اید! چطور می گید خدا شر مطلقه!
    شما باید ابتدا مفاهیمی مثل وجود، عدم، واجب الوجود، شر و خیر رو خوب درک کنید تا مطلب حاضر رو بتونید هضم کنید در غیر این صورت باز دچار کج فهمی خواهید شد
    برادر من،
    من یک مثال زدم. گفتم اگر بنا باشد بینهایت بودن از لوازم واجب الوجود باشد به قول شما، خوب چرا بینهایت بودن را در صفات مطلوب خودتون بیان میکنید. بله من هم قبول دارم خداوند بینهایت است اما از کجا معلوم در علم و قدرت بینهایت باشد؟ شاید در ضعف و جهل بینهایت باشد! شاید اصلا در نقصان بینهایت باشد!
    احتمالا جواب شما این است که جهل یعنی عدم علم، ضعف یعنی عدم قدرت. نقص یعنی عدم. اگر شما این جواب را بدید من هم جواب بهتری دارم: تعاریف را برعکسش کن! کمال را عدم نقص معنی کن!
    پاسخ:
    جواب شما رو نوشته بودم
    نمی دونم چرا ثبت نشده
    مشخصه شما کامل مطلب رو نخوندید
    یک بار کامل و با دقت بخونید
    علی رغم توضیحات مفصل بنده هنوز معنی واجب الوجود را درک نکرده اید
    حتی درک درستی از مفهوم وجود هم ندارید
    ای کاش کمی مقدمات بحث را می دانستید
    در یادداشت هم نوشته ام که این امر برای ورود به بحث الزامی است
    بالاخره این بحثی تخصصی است
    گمان کرده اید که بنده بی نهایت بودن واجب الوجود را اثبات کرده ام و سپس از میان صفاتی مثل خیر و شر، قوی و ضعیف، ثابت و متغیر و کامل و ناقص بخش مثبت و پسندیده را به آن وجود بینهایت متصف نموده ام!؟
    این ناشی از همان ناقص خواندن و بی اطلاع بودن شما نسبت به ابتدائیات بحث است
    اینگونه که شما تصور کردید نبوده
    همگی صفات فوق به اضافه بی نهایت بودن در مفهوم واجب الوجود مستترند
    کافی است واجب الوجود به درستی تصور شود
    آنگاه هر یک از صفات بی نهایت بودن، خیر مطلق، کامل مطلق، ثابت مطلق و مانند آن از همین مفهوم استخراج و استنباط می شود و این بنا به سلیقه ما نیست بلکه بر اساس حکم عقل است
    اصولا واجب الوجود جور دیگری تصور نمی شود و اگر وجود داشته باشد جور دیگری  نخواهد بود
    به عنوان مثال ما در یادداشت و هم در پاسخ کامنت اولتان توضیح دادیم که وجود مطلق برابر خیر مطلق است و جز این نیست
    ما در واقع شرور را از عدم انتزاع می کنیم و نه وجود
    همچنین نقصان هم از عدم انتزاع می شود و نه وجود
    و تغییر نیز
    و ضعف نیز
    اینها مفاهیمی عدمی هستند نه وجودی
    عقلا وجود از ضعف و تغییر و نقصان و شر مبراست
    بنده بیش از این قادر به تبیین موضوع نیستم
    به نظرم بهتر است شما ابتدا کمی مقدمات منطق و فلسفه بخوانید و بعد به این وادی وارد شوید


    بنده ادعایی ندارم که فلسفه میدانم.
    در مورد اثبات خدا سرچ کردم و به وبلاگ شما رسیدم. شما اول این بحث طوری از این برهان تمجید کرده اید (البته به نقل از آقای طباطبایی) که گویی فصل الخطاب همه مباحث و شکیات پیرامون خداوند است. فرضا که چنین باشد اما این چه طرز بیان برهان است!؟ من خودم را ملاک نمیگیرم ولی باور بفرمایید متنی نوشته اید که یا ذاتا نامفهوم است یا آنقدر ثقیل است که برای دانستنش باید رفت فلسفه منطق آنهم حوزوی آنهم با ترمینولوژی شما خواند.
    در هر صورت نمی فهمم پس چه سودی دارد؟
    سوال هم که میپرسیم جواب شما کلا این است که نمیدانی و نمیفهمی و بلد نیستی. خوب شما یاد بده تا بفهمیم و بلد شویم!!! شما کامنتهای همین پستت رو بخون ببین چندبار گفتید "بلد نیستید"، "نمی دانید" و.... . خوب یکبار درست و شفاف توضیح میدادی اونکه شما میفهمی و ما نمیفهمیم را!!!

    شما شاهکاری نکرده اید که برهان صدیقین رو بازنشر دادید آنهم به این زبان الکن (کاری هم نداریم چند نفر اصلا تقریر شما را فهمیدن). اگر واقعا قرار است کار ارزشمندی انجام شود طوری نشر بده یک انسان عامی هم بفهمد!

    اینطور میخواستید جهادی بزنید کافران را ناکار کنید؟؟؟؟

    پاسخ:

    سلام مجدد

    بنده عرض نکردم شما ادعا دارید

    بلکه برادرانه این امر بدیهی را توصیه نمودم که برای ورود به یک بحث تخصصی می بایست مقدمات آن را گذراند.

    در ابتدای یادداشت هم نوشته ام که کسانی که این ابتدایی ترین مقدمات را ندانند نباید انتظار داشته باشند موضوع را به درستی درک نمایند

    مثل اینکه کسی انتظار داشته باشد بدون دانستن جمع و تفریق بتواند انتگرال گیری را بیاموزد

    ضمنا بنده در هر دو کامنت شما علاوه بر توصیه به یادگیری مقدمات منطق و فلسفه تا جایی که در توان داشتم پاسخ سؤالات شما را به ساده ترین وجه نوشته ام

    این نبوده که صرفا بگویم نمی دانی و بلد نیستی و الخ

    بله بنده شاهکاری نکرده ام ولی همین در توانم بوده و ادعایی بیش از این نیز ندارم کما اینکه در یادداشت هم نوشته ام

    اصلا اندوخته من از فلسفه و کلام به همین اندازه است و همین سطور را هم برای منتشر نمودن به عالمی داده ام تا تصحیح نماید و خالی از ایراد باشد

    ضمنا بنده قصد ناکار کردن کفار را نداشته ام و تمام مقصودم هدایت چند نفر گم کرده راه مانند خودم بوده البته تا جایی که در توانم هست

    القصه شما نیز به جای دلخوری بهتر است فکری اساسی برای یافتن پاسخ سوالات خود نموده و همان مقدماتی که عرض کردم را ترجیحا با استاد (هر طلبه ای در حوزه های علمیه می تواند استاد شما باشد) بگذرانید و سپس علاوه بر هدایت شدگی از لذت درک چیزهایی که دیگران نمی دانند نیز بهره مند شوید

    یا حق

    با درود 
    دوست عزیز ، احتراماً بنده شبهاتى به استدلال شیخ دارم که شاید و بایسته است که شما بتوانید در مقام دفاع از ایشان پاسخ گو باشید :
    ١- در ابتداى کلام فرمودید برهان داراى یک مقدمه بدیهى است که وجود است و سپس یک برچسب شکاک افراطى به کسى میزنید که مقدمه را قبول ننماید به نظر شما اگر کسى شکى نداشت آن هم در این ابعاد از ایدئولوژى به سایت شما یا برهان شیخ سرى میزد ؟؟
    ٢- در ادامه تمام موجودات را در عالم خارج فرضاً به دو دسته تقسیم کردید ، ممکن الوجود که مفهوم کلامیه آن میشود ممکن است وجود داشته باشد یا نداشته باشد (که این خود دو دسته است ) و واجب الوجود که یعنى باید وجود داشته باشد ، حال سوال اینست که چرا یه گروهه دیگر به آن به عنوان مثال عدم الوجود یا مشابه آن نمیشود به آن اضافه کرد یا حتى یکى از آن فرضها مثلاً واجب الوجود را حذف کرد ؟؟ چرا باید خود را در این حصر عقلى قرار دهیم ؟ آیا در برهان و استدلال شیخ خدشه اى وارد میشود یا این فرضیات هم بدیهى است ؟؟ آیا با استفاده از همین مغالطه کلامى و برهان خلفى و از همان مسیر نمیتوان وجود خدا را انکار کرد ؟؟ 
    ٣ - چنانچه مفروضات اولیه را بى چون و چرا بپذیریم در تعریف ممکن الوجود  فرمودید وجودش و ایجادش بسته به دیگریست این تعریف از کجا آمده ؟! در صورتى که هم من وهم شما و هم کسى که اندک سواد و مطالعاتى داشته باشد از علم فیزیک و دانستن قوانین پایستگى این تعریف را نمیپذیرد کما اینکه در مباحث بسیار علمى وتخصصى تئورى " ام " در علم فیزیک ثابت گردیده و تمامیه دنیا از آن مطلعند که جهان از هیچ بوجود مى آید و از لحاظ علمى و عقلى اثبات گردیده ، پس به نظر شما آیا تعریف شیخ با توجه به سطح علم و معلوماتش در زمان خود ، ناقص و ناکافى نیست ؟؟
    ٤ - بنده بعنوان یک محقق بسیار مشتاق بودم که پاسخ جناب داریوش آرمان را بخوانم و بیشتر بدانم شاید زودتر به خدایى که شما میگویید رسیدم و نزدیکتر شدم و او را با تمام وجود و با دل و جان و بدون شک و تردید میپرستیدم ولى افسوس ، حذف پاسخ ایشان توسط شما مرا دلسرد کرد ، به نظر شما حل مساله در حذف صورت مساله است ؟؟ آیا در پاسخ ایشان چیزى بود که شما را در رد برهان شیخ یا شما نگران میکرد ؟؟! چنانچه دلایل و براهین شما بر حق است هیچ متن و خطى نمیتوانست آنرا زیر سوال ببرد ، سانسور عقاید دیگران کار درستیست ؟ اگرنظرات شما در یک جامعه کمونیستى که حق تبلیغات مذهبى در آن ممنوع بود حذف و سانسور میشد از این کار راضى بودید ؟!!
    پاسخ:
    سلام مجدد
    یکم؛
    ۱. آیا اعتقاد به اینکه دنیای خارج وجود دارد بدیهی نیست!؟
    آیا شما در این خصوص شکی دارید؟!
    یعنی همه چیز را وهم و خیال می دانید؟!جای بسی تعجبه!!
    بله! البته کسانی که این امر بدیهی را قبول نداشته باشند شک گرای افراطی نامیده می شوند و از آن فراتر؛ منسلخ از عقلانیت سالم و صحیح نیز می باشند.
    ولی خب! به هر روی چنین افرادی نیز در جامعه بشری حضور دارند و هستند کسانی که به کل، تمامی هستی را نادیده گرفته و خود را در هزارتوی اوهام و تخیلات گرفتار می دانند.
    دانشمندان و فلاسفه ما برای ایشان نیز پاسخ ها دارند و البته این پاسخ ها بیگانه از محل اصلی بحث این یادداشت بوده و لذا بدان پرداخته نشده است که اگر قرار بود موضوعات منشعب از بحث اصلی (که اثبات وجود خدا بوده)  را نیز طرح کنم مطمئنا یادداشت از این هم طولانی تر میشد و از حوصله مخاطبین خارج تر!
    پاسخ به این ایراد شک گرایانه در واقع ذیل حوزه معرفت شناسی مطرح می شود و نه فلسفه بمعنی الاخص! معرفت شناسی علمی است که در آن به موضوعاتی از قبیل مفهوم معرفت و آگاهی، ابزار دستیابی به معرفت و امکان نیل بدان و موضوعات اینچنینی پرداخته می شود
    از جمله اولین سوالاتی که در معرفت شناسی پاسخ داده می شود این است که "آیا ما اصولا وجود داریم که معرفتی داشته باشیم؟" یقینا اصل وجود جهانی که ما در آن قرار داریم نیز متوقف بر پاسخ بدین سوال است
    همانطور که می دانید دانشمندان مطلقگرا و واقع گرای غربی نیز پاسخ هایی بدین سوال داده اند که مشهورترینش جمله معروف دکارت است بدین مضمون که من می اندیشم پس هستم یا من شک می کنم پس هستم
    البته بوعلی سالهای سال قبل از دکارت پاسخ هوشمندانه تر و محکم تری به این ایراد یا شبهه داده است
    وی در الاشارات والتنبیهات استدلال خود را به "ضمیر اول شخص مفرد" فعل می اندیشم معطوف کرده و به تعبیر بنده گفته: "من" قبل از اینکه بخواهم بگویم "من می اندیشم پس هستم" باید تکلیف خود را با "میم" انتهای "می اندیشم" روشن کنم! این "میم" به کجا یا بهتر بگوییم به چه کسی ارجاع می یابد؟ بالاخره این "میم" مرجعی دارد! مرجع آن در واقع همان کسی است که جمله "من می اندیشم پس هستم" را ادا نموده است! این مبحث، تفصیلی بس شیرین و جذاب دارد که از حوصله متن حاضر خارج است و نیازمند آشنایی حداقلی شما با منطق اسلامی و مفاهیمی مثل بدیهیات اولیه، علم حضوری، وجدانیات و امثال اینهاست. عجالتا بگویم که از این طریق وجود نفسی که جمله "من می اندیشم پس هستم" را بیان کرده اثبات می گردد و همین امر کافی است تا با کمک همان مفاهیم اخیرالذکر و بر اساس متد مبنا گروی، حقیقی بودن و غیر وهمی بودن دیگر آگاهی های ما در خصوص جهان خارج نیز اثبات گردد.
    البته راه دیگری نیز برای تذکر وجود جهان برای آنان که تا این حد بیمارگونه، شکاکند وجود دارد
    می توان تکه کلوخی بر سر ایشان زد و وقتی از درد ناشی از اصابت کلوخ گلایه کردند شک مسخره شان را بیادشان آورد که مگر نه اینکه شما به وجود هیچ چیز اعتقاد نداشتید پس چه جای گله از کوبیده شدن هیچ بر هیچ و چه دردی که از هیچ برخیزد!:)
    ۲.در خصوص جمله آخر بند اول کامنتتان عرض کنم که البته شما باید بهتر بدانید همه بی خدایان(آتئیست ها) و حتی لاادری گران(آگنوستیک ها)، شک گرا نیستند که به زعم شما با پیش فرض شک در اصل وجود به وبلاگ بنده آمده باشند
     

    دوم؛
    ۱. همانطور که در متن آمد تقسیم موجود به ممکن الوجود و واجب الوجود حصر عقلی است چرا که حالت سومی متصور نیست. به زور هم نمی شود برایش حالت سومی ابداع کرد!
    درست مثل متحرک و ثابت
    مثل حادث و قدیم
    مثل علت و معلول
    شما اگر حالت سومی سراغ دارید بیاورید:)
    البته نه مثل آنچه در کامنت فوق نوشته اید؛ عدم الوجود!!:)))
    همانطور که در کامنتهای قبلتان عرض کردم شما ظاهرا هنوز مفهوم عدم و وجود را خوب درک نکرده اید
    عدم یعنی نیستی
    و وجود یعنی هستی
    حال شما بفرمایید عدم الوجود شما در این میان یعنی چه؟
    ۲. ممکن الوجود خودش دو موجود است؟!
    سخن شما مثل این است که بگوییم فلانی ممکن است الان در خانه باشد یا نباشد بعد کسی بیاید و از این گفته استنباط کند که فلانی در واقع دو نفر است!!
    :))))
    باز هم عرض می کنم تا این مفاهیم پایه را درک نکنید باز دچار این اشتباهات ابتدایی می شوید و خودتان و بنده و دیگران را به زحمت می اندازید:)
    البته بنده برای شما همچنان احترام ویژه ای قایلم چون احساس می کنم دغدغه حقیقت دارید که اینطور پیگیر یافتن پاسخ پرسش های خود هستید
    ۳. چنان که در پاسخ کامنتهای قبل عرض شد خیر! اینگونه نمی توان وجود خدا را انکار نمود!

    سوم؛
    در خصوص آنچه از فیزیک ذکر کردید باید عرض کنم:
    ۱. خیر! اینگونه که شما نوشته اید نیست! اولا کدام تمامی دنیا!؟ چرا از چیزی که اطلاع کافی ندارید سخن می گویید! تمامی دنیا این نظریه فوق تخصصی فیزیک "ام تئوری" را چگونه مطلع شده اند که بخواهند بپذیرند!؟ اصولا فیزیک دانان بین خود همواره بر سر مباحث علمی اختلاف دارند حالا چه شده که تمامی دنیا نظریه ای فوق تخصصی! را هم فهم کرده و هم پذیرفته اند!!
    اصلا شما خودتان این نظریه فوق تخصصی فیزیک را چگونه درک کرده اید!؟ آیا فیزیک دان هستید!
    ۲. اصولا علوم بشری و از جمله فیزیک اینطور که شما تصور می کنید قطعیت ندارد و خود نیز چنین ادعایی ندارد
    نمی دانم کجا چنین بلوف هایی به خورد ذهن شما داده اند!
    نظریه هایی که از آنها سخن گفته اید را بنده تا حدودی می شناسم ولی اینها همه در حد فرضیه است و ادعاست
    تا جایی که اطلاع دارم در محافل علمی فیزیک همواره بحثهای هستی شناسانه مطرح بوده ولی هیچگاه به قطعیت نرسیده
    خود استیفن هاوکینگ که یکی از مبدعان "ام تئوری" است در جایی سخن جالبی گفته! وی اذعان کرده: اگر همه قوانین فیزیک را بدانیم از کار خدا سر در می‌آوریم!
    این نشان از عدم قطعیت نظریات این دانشمندان و اعتراف ایشان به نقص علمشان دارد
    به عنوان مثالی دیگر یکی از موضوعاتی که سابقا بین آتئیستها مد شده بود استناد به دستاوردهای فیزیک کوانتوم برای دفاع از بی خدایی شان بود آنهم بر مبنای کتاب دیگری از همین هاوکینگ.
    بنده به نوبه خود همان سالها تحقیقی کردم و با یکی از اساتید دانشگاهی که اتفاقا به مباحث فلسفی هم علاقمند بود صحبت مفصلی داشتم نتیجه اینکه نه نظریه یقینی در فیزیک کوانتوم در این راستا نگاشته شده و نه اصولا فیزیک مدرن امکان چنین دستاوردهایی را دارد

    حتی خود هاوکینگ و کتابش نیز چنین ادعایی نداشتند
    این بیشتر از تشبثات بی خدایان است که تلاش دارند از هر چیزی دستاوردی برای ادعاهای خود علم کنند
    در خصوص "طرح بزرگ" هاوکینگ و رفیقش هم که اخیرا بیش از همه فیزیک دانان مورد استناد آتئیستها قرار گرفته است موضوع به همین منوال استاول اینکه وی و دیگر نویسنده کتاب صراحتا در مصاحبه ای با بی بی سی گفته اند ما بی خدا نیستیم
    (البته حتی اگر بودند هم فایده ای به حال نظریاتشان نداشت ولی این خود شاهدی بر غیر یقینی بودن نظریاتی مثل ام تئوری است)
    نکته دیگر اینکه اصولا ادعای ایشان اثبات وجود نداشتن خدا نیست
    ادعای کتاب ایشان دو بخش اساسی دارد:
    یکی اینکه //ممکن است// روشی که کیهان بوجود آمده هماهنگ با قوانین دانش باشد که در این صورت وی مدعی است که بر اساس قوانین فیزیک و قانونی مثل قانون گرانش می تواند نحوه آغاز خلقت جهان را توجیه کند و لذا برای توجیه چگونگی خلقت دیگر نیازی به خدا نخواهد بود!
    و دوم این که وی بر اساس احتمالات مبتنی بر فیزیک کوانتوم و مدلی ریاضی در قالب نظریه بازی ها به نام بازی حیات سخن از //امکان// آفریده شدن جهان از هیچ گفته است!
    در رابطه با بخش اول باید گفت این نحوه نگرش به مقوله خدا ناشی از فضای فکری خداباوران مسیحی است
    اصولا مسیحی ها خداوند را اینگونه می بینند
    از نظر ایشان خداوند تا زمانی اهمیت دارد که برای پدیده های طبیعی علت مادی صریحی نیافته باشیم و آنرا به جای علت بنشانیم و اگر علت مادی آن پدیده کشف گردید دیگر خدای ایشان از حیز انتفاع ساقط می شود
    ایشان اصولا ایمان به خدا را امری قلبی و غیر عقلانی می دانند و وقتی نیازی بدان نباشد چرا همچنان بدان معتقد باشند؟
    این طرز فکر هم ریشه در نظریه دین طبیعی هابز دارد البته!
    در حالی که در منظر ما حتی اگر تمامی پدیده های هستی را از طریق مادی توجیه کنیم باز این منافاتی با اعتقادمان به وجود خداوند نخواهد داشت
    وجود خدا علتی معارض با علل مادی نیست بلکه در طول آنهاست
    خداوند اصلا از طریق همین علل مادی است که اراده خود را جاری می کند
    باید از هاوکینگ و رفیقش پرسید "همین قانون گرانش که به زعم شما توجیه کننده نحوه خلقت کیهان است آیا آفریننده ای نداشته!؟ و مگر خدا خارج از حیطه همین قوانین طبیعی جهان را اداره می کند!؟"
    در پاسخ بخش دوم نیز باید گفت هرآنکس اندک آشنایی با فیزیک کوانتوم و احتمالات و نظریه بازی ها داشته باشد سست و ظنی بودن چنین نظریه ای برایش واضح است کما اینکه خود نظریه پردازان مدام از لغاتی مثل "امکان" و "می تواند" و "ممکن است" استفاده کرده اند
    اینها بیش از حدسیاتی بر پایه حدسیات دیگر چیزی نیست و هیچگونه قطعیتی در آنها وجود ندارد!
    در خصوص نظریه پایستگی هم لازم به ذکر است که هرچه از آن برداشت آتئیستی شده نابجا و محصول مصادره به مطلوب نظریه مذکور توسط خداناباوران بوده است وگرنه نظریه پایستگی هیچ دخلی به خلقت جهان ندارد
    ۳. لذا کلیه نظریاتی که شما از آنها یاد کرده اید مسلما یقینی نیستند و در واقع فرضیه می باشند کما اینکه فرضیه های دیگری در این خصوص وجود داشته اند که اکنون منسوخ شده اند
    علاوه بر این حتی اگر این سخنان را بنا به ادعای شما و دیگرانِ مثل شما، نظریاتی علمی فرض کنیم از کجا معلوم فردا نظریه جدیدی توسط همین دانشمندان طرح نشود و نظریات قبلی را رد نکند!؟ مگر کم بودند نظریاتی که در دوران خود یقینی بودند و بعدها بطلان آنها اثبات شد؟! اصلا مکتب نگاتیویسم از همین تجربیات بود که شکل گرفت! اصولا خطاپذیری جزو ذاتیات علم بشری است و تاریخ گواه این مدعاست!
    جالب است بدانید "پرنروز" استاد کرسی ریاضیات آکسفورد و همکار قدیمی هاوکینگ معتقد است "ام تئوری" هنوز از پایه شکل نگرفته‌است. به علاوه او معتقد است "ام تئوری" حتی بر خلاف کوانتوم از مشاهدات موافق هم سود نمی‌برد!!
    ۴. اصولا فیزیک علمی است که با محسوس سر و کار دارد و فلسفه با معقول! و معقول اعم از محسوس است و لذا دخالت دادن فیزیک آنهم تحت پارادایمی مادیگرایانه در حوزه فلسفه کار پسندیده ای نیست و انسان را دچار خطاهای فاحش خواهد کرد! مگر در کنار آن بیس فلسفی موضوع مورد ادعا نیز لحاظ شود لذا شما به جای تمسک به نظریات فیزیک ببینید استدلال عقلی حاضر را می توانید با همان قواعد عقلی مشترک بین همه انسانها رد کنید یا نه!؟ بعد به سراغ نظریات فیزیکدانان بروید
    ۵. برای اطلاع بیشتر به آدرس ذیل رجوع کنید:
    http://islamquest.net/fa/archive/question/fa10190
    چهارم؛
    ۱. بنده صورت مسئله را پاک نکردم!
    حذف صورت مسئله یعنی نادیده گرفتن سؤال و حال آنکه بنده علی رغم بی ربط بودن تمام شبهات آن کامنت کذایی و اینکه اصلا هیچ ربطی به مطلب بنده نداشت و هیچ نقدی هم به استدلالات یادداشت وارد نکرده بود و صرفا کپی یک مقاله آتئیسمی بود همه را یک به یک پاسخ دادم
    ۲. غرض از نمایش ندادن کامنت مذکور شبهات بی اساسی بود که نسبت به اعتقاد خداباوری مطرح کرده بودند و بنده نمی خواستم وبلاگ من جای انتشار این شبهات باشد لذا پاسخ شبهات را برای خود ایشان نوشته ام که البته برای دیگران نیز خالی از فایده نیست
    ۳. آن کامنت اصولا هیچ نقدی به یادداشت بنده وارد نکرده بود که از آن نگران شوم بلکه موضوعات فرعی و بی پایه و اساسی را مطرح کرده بود که البته همگی پاسخ داده شد
    این موضوع از متن پاسخ های بنده مشخص است
    ۴. اگر من در یک جامعه کمونیستی بودم و در وبلاگ یک کمونیست نظری می نوشتم و او بدون انتشار آن بدان پاسخ میداد به واقع ناراحت نمی شدم
    البته راه های دیگری برای تبلیغ افکار خودم می یافتم ولی قبل از آن سعی می کردم بدون ذهنیات پیش ساخته افکار خود و آن کمونیست پاسخ دهنده را بررسی کنم و تفکر برتر را برگزینم
    نه اینکه با جزم اندیشی بر اعتقادات خود پافشاری کنم
    یا حق
    سلام مجدد
    یکی از شبهاتی که خیلی مطرح میشه در خصوص مفهوم زمانه. به این شکل که از بیگ بنگ اینطور نتیجه میشه که خود زمان هم در اثر این انفجار بوجود اومده فلذا بحث در مورد قبل از انفجار معنی نداره چون "قبل" با "زمان" گره خورده. در نتیجه قبل از انفجار معنی نداره خدایی باشه تا استارت انفجار رو بزنه.
    در باب مفهوم زمان و برای این شبهه چه کسانی در فلسفه اسلامی و یا غربی کار کردند؟
    ممنونم
    پاسخ:

    سلام مجددتر

    در خصوص زمان بهترین نظریه فلسفی که سراغ دارم متعلق به حکمت متعالیه ملاصدرا است و شاهکار وی یعنی حرکت جوهری

    به نظر حقیر این نظریه بی شباهت به نظریه فضا زمان و نسبیت انیشتین نیست

    ولی توصیه می کنم حتما نظریه صدرای شیرازی رو بخون-البته بعد از طی مقدمات فلسفی که قبلا عرض کردم

    ولی در خصوص بیگ بنگ چند نکته بگم:

    1. هر کدوم از نظریه ها در خصوص پیدایش زمان قبل یا بعد از بیگ بنگ رو بپذیریم خدشه ای به اعتقاد خداباوری وارد نمی کنه. مشابه همین بحث رو ما در فلسفه و کلام اسلامی هم تحت عنوان حادث و قدیم بودن جهان داشته ایم و قائلین به هر کدام از این دو نظریه از حیطه ایمان به خدا خارج نشده اند. چرا که زمان؛ آنگونه که ما می شناسیم و می فهمیم، متعلق به عالم ماده است ( این رو شما در افکار تمام فیلسوفان و هستی شناسان مسلمان می تونی ببینی)  و حتی ربطی به عالم فرشتگان نداره چه رسد به ذات باری تعالی که فارغ از هرگونه تقید مثل زمان و مکان هست!

    2. اگر پارادایم فلسفی خودمون رو در چارچوب فلسفه اسلامی برگزیده باشیم اون وقت ممکنه بشه اون رو با بیگ بنگ و هرکدام از نظریه های مربوط به زمان در چارچوب اون تطبیق بدیم یا ندیم و این بستگی به الگوواره فلسفی ذهن ما داره ولی نکته اساسی در این خصوص اینکه نفس تلاش برای تطبیق نظریات فیزیکی بر نظریات فلسفی محل اختلاف و چالشه! چرا که فلسفه با تعقل محض فارغ از هرگونه خدشه و خطای علوم تجربی سر و کار داره ولی فیزیک مبنایی تجربی داره و این خود بحث علی حده ای می طلبه!

    3. خود نظریه بیگ بنگ کاملا مبانی تجربی داره و با این همه باز هم محل چالشه و ایراداتی به اون وارده و یقینی نیست. و چه بسا نظریه دیگری بیاد و اون رو نقض کنه. پس اینکه نظریات فلسفی رو بر اون استوار کنیم کار غلطیه.

    4. تا جایی که عقل من قد میده و از این نظریه سر درمیارم این نظریه نمی تونه پیدایش زمان رو قبل از مه بانگ توجیه کند و توضیح ریاضی و یا تجربی نیز برای آن ندارد. چون اون هسته اولیه جهان در این نظریه -حالا از هر جنسی که می خواد باشه بالاخره مادی هست و وقتی ماده وجود داشته باشه زمان هم وجود خواهد داشت

    5. بازم می گم شما ابتدا منطق و فلسفه چهن و بعد ذهنت رو با این مقولات متعدد و متکثر شلوغ کن

    اینجوری مباحث رو با هم قاطی می کنی و فایده ای نخواهد داشت

    سلام خیلی مجدد!
    بسیار ممنونم از جواب و وقتی که گذاشتین.
    بنده دارم به حد توانم همون مقدمات منطقی و فلسفی که گفتید رو میخونم. تا چه شود.

    به هرحال:
    نظریه حرکت جوهری ملاصدرا را خوانده ام ولی اصولا بیان اینکه فلان نظر فلسفی با بهمان نظریه تجربی شباهتی داره یا نداره یا چه سنخیتی با هم دارن خودش بحث مفصلی ایجاد میکنه. بدون هیچ حب و بغضی بگم تا الان فلاسفه و متکلمینی که آرائشون رو خوندم حداقل به طور ضمنی و به طور فرعی در تایید یک نظریه از تجربیات حسی و علوم تجربی بهره ها میبرند. مثلا در مورد قانون علیت میگن فطریه و عقل امضائش کرده ولی بعد بلافاصله در تایید نظرشون (یا حداقل جلب اطمینان مخاطب) میزنن توی خط علوم تجربی و از اونها کمک میگیرن  که: "بله حتی تجربه روزمره ما هم موید این نظر هست".

    همچنین مرزبندی علم و فلسفه اونقدرها هم کار ساده ای نیست. مگر همین بوعلی خودمان نبود که با استدلال فلسفی قائل به نامنقطع بودن اجسام محسوس شد و حال آنکه امروز میدونیم چنین نیست وبوعلی بزرگ هم مرز علم و فلسفه رو گم کرده بود. نگاه نکنید به چندتا مثال ساده ای که در کتب فلسفی ذکر میشه. صدای تجربه گراها به مدد گسترش و افزایش دقت ابزارها و سنجه ها هر روز بلندتر و رسا تر میشه و اگر منصف باشیم هر روز دارند مرز خودشون رو گسترش میدن تا با کمک تجربه (و نه صرفا تعقل یا فلسفه ورزی) بطلان یک نظریه رو تحقیق کنند ولو اینکه نتیجه این تحقیق کاملا با شهود ما در تعارض باشه.

    مثال: زمانیکه اینشتین درک ما از زمان رو تغییر داد کسی به راحتی زیر بار رفت؟ کسی انتظار نداشت زمان که همیشه یک پارامتر مستقل بود ناگهان یک پارامتر وابسته بشه. ولی اینشتین قائل به زمان نسبی شد، آزمایش هم کردند دیدند بله فعلا این نظریه بهترین تبیین کننده ست و سالهاست در جوامع علمی پذیرفته شده ست. با اینکه با شهود جور در نمیاد و مطمئنا اگر در عصر حاضر به کسی که نسبیت به گوشش نخورده یکی از نتایج منطقی و تئوریک نسبیت (مثلا تناقض دوقلوها) رو بگیم بلافاصله به دلیل اینکه با "عقلش" و "شهودش" و "فطرتش" جور در نمیاد ردش میکنه چرا؟ چون زمان برای او یک ساعت جهانیه که تیک-تاک داره عقربه اش جلو میره. پس علوم تجربی به نتایجی میرسند که ممکنه با عقل و شهود همسو نباشه که هیچ متضادش باشه. الان شمای نوعی به راحتی میگید "نسبیت عام یا خاص" ولی اگر در عصر اینشتین (مخصوصا قبل از اینکه آزموده بشه) بودید زیر بار حرفش میرفتید؟ آیا به دلیل اینکه با "عقل" نمیخونه ردش نمیکردید؟ 

    به نظر من کم سواد که ابتدای راه هستم مباحثی وجود دارند که در سایه روشن مرز علم و فلسفه جای میگیرند و تحدید به هریک از دو زمینه کار صحیحی نمیتونه باشه. به علاوه تصورم بر اینه که انسان نمیتونه در برابر آزمایش، تجربه و مشاهده نظریات و فرضیاتش مقاومت کنه حتی اگر نظریه در دسته بندی ما کاملا و مطلقا و به غایت در حوزه فلسفه قرار بگیره.  یک مثال همین جمله شما: "نظر حقیر این نظریه بی شباهت به نظریه فضا زمان و نسبیت انیشتین نیست". چرا ذهن شما ناخودآگاه میخواد بره به سمت اینشتین؟ چرا ذهن شما میخواد برای اطمینان خودش (با کمی مسامهه) بره به سمت اینشتین( صادقانه بگم من هم همین شباهت رو میبینم و خوشحالم که این قرابت رو در نفر دیگه ای هم دیدم)؟ شاید شما برای رد نظر من برهانها و دلایل بسیاری بیارید ولی به نظرم این تمایل درونی واقعا وجود داره حتی اگر در مقام انکارش بر بیاییم.

    نتیجه اینکه فلسفه و علم از هم تغذیه میکنند و ما هرکدوم رو بخوایم مهار کنیم که در حوزه خودش محبوس بشه ناخودآگاه سرکشانه سرکی میکشه به حوزه مقابل.

    یک درخواست:
    گفتید عده ای بوده اند که یا به قدیم یا به حادث بودن جهان معتقد بوده اند ولی از حیطه ایمان به خدا خارج نشده اند. لطف کنید چند تا از این فلاسفه یا متکلمین رو معرفی کنید خیلی مشتاقم بدونم چی گفتند که اینقدر میتونه رویین تن باشه.

    بازهم ممنونم از همه توجهتون
    پاسخ:

    سلام علیکم

    عیدتون مبارک

    1. به نظرم یه کم در خواندن منطق فلسفه تعجیل فرموده اید

    حرکت جوهری از مباحث اساسی هستی شناختی در حکمت متعالیه ملاصدراست و به نظرم شما خیلی زود به سراغ آن رفته اید

    حتما این قبیل ایرادات و پیشنهادات حقیر رو بر بنده می بخشید که قصدی جز راهنمایی حضرتعالی ندارم

    علوم معقول سهل و ممتنع هستند

    به این معنا که مخاطب گمان می کند فهمیده و درک کرده لیکن متوجه نشده و خیال می کند متوجه شده

    لذاست که گفته میشه بی استاد خواندن این علوم اشتباه است

    البته همین که شما قصد گام نهادن در این مسیر را نموده اید جای بسی تبریک و تهنیت دارد

    2. بسیاری از فلاسفه در خصوص اموری که بدیهی می دانسته اندشان برهان ارائه کرده اند و این خدشه ای به بدیهی بودن آن قضایا وارد نمی سازد. این قبیل براهین اصطلاحا تنبهی گفته می شوند. به این معنی که برای تنبه و تذکر فکر یا فطرت بشر اقامه شده اند.

    3. شاهد مثال آوردن از علوم تجربی هم خدشه ای به بدیهی بودن یک گزاره وارد نمی سازد به همان دلیل بالا!

    علاوه بر این از آنجا که ذهن بشری بیشتر با محسوسات مأنوس است وقتی بخواهیم امور ثقیل معقول را شرح دهیم شاهد آوردن به محسوسات بسیار راهگشا خواهد بود. این امر حتی در مباحث اعتقادی نیز و در فن خطابه و جدل کاربرد دارد.

    4. در مورد نا منقطع بودن محسوسات از نظر بوعلی چیزی نمی دانم و اگر منبعی ارائه دهید خوشحال می شوم ولی درخصوص نسبت میان علم به مثابه ساینس از یک سو و فلسفه از سوی دیگر باید عرض کنم بله بخشی از فلسفه اسلامی هم به هستی شناسی تعلق گرفته و البته ممکنه در برخی موارد هم به خطا رفته باشه ولی نکته اصلی بنده این بود که اولا محدوده علم و فلسفه رو خوب بشناسیم و اولویت فلسفه رو بر علم به دلیل اولویت تعقل بر تجربه درک کنیم و ثانیا در جایی که میان این دو تعارضی وجود داره و علم تجربی یقینی وجود نداره اون رو معیار سنجش فلسفه قرار ندیم. رجوع کنید به کلید واژه "یقینی" در بند 3 پاسخ قبلم به شما!

    5. صدای تجربه گرا کجا بلند تر شده!؟ تجربه گرایی در خود غرب هم به محاق رفته! این حرفا رو صرفا در دانشگاه های عقب مونده ما به خورد ملت می دن! می تونید برای این مدعا ده تا رفرنس غربی معتبر بیان کنید!؟ غرب مدتهاست از پوزیتیویسم و حتی خلف اون نگاتیویسم عبور کرده. ضمنا این شهود که شما می فرمایید کجای حرفهای بنده بود؟! اصلا حرفی از شهود بازی نیست. حرف از تعقله! تعقل صرف! شهود مقام و جایگاه دیگری دارد و خلط میان این دو نیز ناشی از همان اشراف نداشتن حضرتعالی به این مقولات است.

    6. در مورد مثال شما: شما به خطا دارید اموری که وضوح چندانی ندارند مثل شهود و فطرت را کنار عقل می گذارید. در حالی که تعقل یک امر بشر شمول هست و همگان از آن بهره مند هستند و تنها دادگاهی است که قاضی آن توسط همگان پذیرفته شده است ولی شهود یک امر شخصی است و نه قابل تایید و تکذیب است و نه قابل انتقال به غیر.

    همان علم تجربی نیز حتی بر پایه تعقل بنا نهاده شده و به طریق اولی ریاضیات و فیزیک! اگر یک نظریه فیزیکی عقلا یقینی باشه چرا قبول نکنیم؟! سخن بر سر همین موضوعه که بسیاری از این نظریه ها "یقینی" نیست و "ظنی" است. نظریه های فلسفی هم از این قاعده مستثنی نیستند. اونها هم اگر ظنی باشند می تونند غلط باشند! فقط وحی هست که جای هیچ شک و تردیدی نداره. نکته اساسی اینجاست که علوم تجربی یقینی نیست. اگر بود که ما شاهد این همه نظریات ضد و نقیض در این حوزه نبودیم!! دقت کن که سخن از گزاره های ساده ای مثل آب در صد درجه به جوش می آید نیست که البته از منظر فلسفه علم اون هم یقینی نیست. سخن بر سر نظریات گسترده ای مثل همین بحث مورد نظر شماست. نظریاتی که اهل فن بهتر می دانند بعضا بیش از یک گمانه زنی علمی تخیلی نیست.

    7. عرض کردم که مباحث هستی شناسی در فیزیک و فلسفه مشترک هستند لیکن تفاوت اونها در چیست؟ فلسفه هم مثل فیزیک امکان خطا دارد؟ پس تفاوت در چیست که نظریات یکی را بر دیگری ترجیح می دهیم. قبلا هم گفته شد که تفاوت اساسی در آن است که فیزیک صرفا با محسوسات سر و کار دارد و فلسفه با معقولات! لذا فیزیک از درک و هضم بخش بسیار مهمی از هستی که غیر مادی هستند عاجز است و اینجاست که فلسفه ارجحیت خود را به رخ می کشد. فیزیک حسی و تجربی چگونه می خواهد از پس درک مقولاتی مانند روح، آفریدگار و در یک کلام عالم غیب بر آید. بشر برای درک این مفاهیم ابزار قابل اعتمادی غیر از تعقل در اختیار ندارد که هم محسوس را می فهمد و هم معقول است.

    8. در خصوص نظر فلاسفه و متکلمان مسلمان در این خصوص می تونستید یه سرچ کوچیک بکنید. خب مشهوره که قاطبه فلاسفه مسلمان مثل بوعلی و ملاصدرا معتقد به قدم زمانی عالم و متکلمان مسلمان مثل غزالی و تفتازانی معتقد به حادث بودن آن هستند.

    برای اطلاع بیشتر لینک ذیل رو ببینید:

    http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=5867

    یا حق

    سلام. سال نوی شما هم مبارک باشه انشاءالله.
    نه برادر عزیزم نفرمایید! شما با صریحترین و تیزترین زبان ممکن ایراد بگیرید و نقد کنید. تعارف رو بگذاریم کنار.
    درثانی اجازه بدید تشکر کنم از صبر و تحمل و البته وقتی که گذاشتید تا اینجا و بحث رو ادامه دادید.

    اما ایرادات:
    بند 5: رفرنسی ندارم. اگه کمی به تحولات اخیر غرب از 1980 به این طرف دقت کنیم این نکته رو میشه درک کرد. یه روز بحث مبدا و قدیم و جدید بودن جهان نقل مجلس فلاسفه و الاهیون بود. الان نظریات هاوکینگ مستولی اذهانه. یه روز حرف از آفرینش بی بدیل الهی بود امروز داروینیسم پاشو از زیست شناسی فراتر گذاشته و به حوزه هایی مثل روانشناسی هم سرایت کرده. روزی علیت کاملا عقلی و بدیهی مینمود امروز فیزیک کوانتوم تیشه میزنه به ریشه علیت. آیا انسانهای امروزه دنبال مباحث فلسفی اند یا سرتعظیم جلوی نظریات ( ولو به ظن من و شما مقطعی یا پرغلط) علمی پایین میارن؟ من هیچ قضاوتی نمیکنم که این حرکت صحیحه یا نه. ولی پرواضحه که این صدا بلندتر و اقبال مردم به اون بیشتره شاید به دلیل درست بودنش، شاید به دلیل جذاب بودنش، شاید به دلیل اینکه نیاز به چالشهای فکری ندارند، شاید به هر دلیل دیگه ای که اصلا دلیلش برام مهم نیست. نگاه کنید وقتی هاوکینگ به صراحت میگه امروز فلسفه مرده یا داوکینز خیلی رک میگه فلاسفه چه خدمتی به بشر کردند و چه بیماری رو شفا دادند (که به نظرم قیاس مع الفارقه) یک شنونده عامی طرف چه کسی رو میگیره؟ الان بیخدایی علمی دارای مقدمات و فرضیات کمتری هست یا خداباوری فلسفی؟ کدام ثقیل ترند؟ کدام رو نمیشه با یک من عسل قورت داد و هضمش کرد؟
    اتفاقی که افتاده اینه برای اثبات خداوند عز و جل باید اول منطق مظفر (اونهم با استاد!) رو بخونی بعد یه دور تاریخ فلسفه کاپلستون و آموزش فلسفه آقای مصباح (اونهم با استاد البته!) رو بخونی دو سال هم راه بری تا خوب جا بیوفته سه دور هم به دور کره زمین بزنی تا مثلا برهان صدیقین رو بفهمی. چون بقیه براهین از شدت ضعف زار میزنند و ادعا شده صدیقین محکمترین دلیله. بعد یه دفعه سروکله هیوم پیدا بشه و بگه همش کشک بود! کوانتوم هم بیاد بگه علیت نداریم خلاص! و با بی اعتنایی به همه این اتفاقات مدعی بشیم اینها همش توهمات دانشگاهیان ماست وگرنه حوزه ها که نورافشانی میکنند و با براهین مستحکمشون فصل الخطاب این غائله هستند.

    امیدوارم تا اینجا شما رو قانع کرده باشم و علاقه ندارم بحث آمار رو مطرح کنم اما اگر آمارگیری رو کار صهیونیسم نمیدونید، تعداد دانشمندان درجه اول بیخدا بیشتر است از تعداد دانشمندان خداباور، آیا این معنایی براتون نداره؟ آیا معناش این نیست که جبهه تجربه گرایان ملحد در یارگیری موفقتر بوده؟


    بند 5 و6 : در خصوص "شهود" منظورم چیزی مثل "کشف و شهود"یا تجربیات عرفانی و معنوی نیست. همون چیزیه شما میگید تعقل صرف. همونی که به اصطلاح میگن Commons Sense مثل عدم اجتماع نقیضین. توی کانتکست غیر فلسفی به خصوص در حوزه ریاضی به همین "تعقل صرف" میگن "شهود" (اما نه آن شهود عرفانی. صرفا یک واژه است. میشد بهش بگن هویج!). مثلا در متون ریاضی اگه دقت کنید گفته میشه "شهود ما میگه یک فرض نمیتونه هم صحیح باشه و هم برهان خلفش صحیح باشه". در هندسه "شهود ما میگه از یک نقطه فقط یک خط موازی خط مفروض دیگه ای میشه رسم کرد". واژه ای که استفاده میشه دقیقا همینه. بزرگوار، این شمایید که عجله کردید. اگر این ایراد رفع شد لطفا یه بار کامنت قبلی رو با این معنی از "شهود" بخونید.


    پاراگرف دوم بند 6: کل حرف من اینه که مرزی که شما بین امور "یقینی" وابسته به فلسفه و "ظنی" وابسته به علم میکشید مرز لایتغیری نیست. این مرز مرتبا جابجا میشه. مثالی که زدم کاملا گویاست: شما امروز بعد از تلاش هزاران دانشمند بحث زمان رو (به ناچار و از سر اکراه از سر ناچاری ولی به زور علوم تجربی) بردید توی حوزه مباحث ظنی. همون جناب عقل که میفرمایید قاضی مورد قبول همه در دادگاه هست اگر قبل از اثبات نظریات اینشتین ازش میپرسیدید حسن و حسین که دوقلو هستند و دقیقا یکزمان بدنیا اومدند را از هم جدا میکنیم و حسن رو میبریم دو تا کهکشان اونورتر و برمیگردونیمش. حالا جواب بده کدوم پیرتر هستند، چه جوابی میداد؟ جواب میداد: خوب معلومه که دوقلوها همیشه همسن میمانند! همین الان هم اکثر قاطبه مردم با رجوع به همون عقل مورد اطمینان شما همین جواب غلط رو میدند و جواب درست به قول شما علمی تخیلیه! همینکه یک مورد نشان بده انسان 100 سال پیش ( و نه حتی 2000 سال پیش) موضوعی رو عقلی (متساویا فلسفی،باطنی،فطری) میدونسته ولی امروز همان مفهوم در حوزه علوم تجربی قرار گرفته کفایت میکنه برای اثبات مدعای بنده. چیزی که دیروز معقول بوده امروز به راحتی محسوس شده. میدانید چرا؟ چون از اول به همین حوزه محسوسات تعلق داشته.
    بحث تعداد اشتباهات این دو حوزه هم به نظرم فرافکنیه! 

    بند 7. مغلطه فرمودید! شما اول ثابت کنید غیرماده ای هم هست و آن غیر ماده مثلا روح است یا مثلا عالم غیب (اثبات به عهده مدعی ست) بعد سر این بحث میکنیم که اصلا فیزیک راهی بهش داره یا نه.

    موفق باشید
    پاسخ:

    سلام

    1. کاش کمی علمی تر و مستند تر بحث می کردید

    لااقل چند نفر فیلسوف تجربه گرای مطرح زنده مثال می زدید

    اینکه بشر امروز بشر خو کرده به ماده و غریب با غیب است که در آن شکی نیست

    بحث ما علمی و در حوزه فلسفه است و نه تکنولوژی!

    برای اطلاع در این خصوص صفحه پوزیتیویسم را در ویکی پدیا ببینید

    ضمنا داروینیسم و هیوم که اصلا مربوط به دوران حضار نیستند و تفکراتشان هم که فسیل شده است.

    در مورد تفکرات هاوکینگ هم که قبلا مفصل در همین کامنتدونی توضیح داده ام و گفته ام که ایشون اصلا خودش هم چنین ادعایی که آتئیست ها بر اساس نظریاتش مطرح می کنند را ندارد.

    اصولا مگر مخالفان خداباوری و مخالفت با خداباوری امر جدید و نوظهوری است!؟ در تمام طول تاریخ چنین افرادی و چنین افکاری بوده و البته ادعای حقانیت و علمی بودن هم داشته اند! تا علم چه باشد!!

    شما هم با تکرار ادعاهای تاریخ مصرف گذشته یا تاریخ مصرف دار بی خدایان انتظار نداشته باشید بنده قانع شوم! بلکه اگر می توانید برهان ذکر شده در مطلب حاضر را رد کنید.

    2. در مورد اینکه بی خدایی مقدمات کمتری دارد یا خداباوری:

    اولا مقدمات کمتر در هیچ متدولوژی علمی دلیلی بر صحت نظر نیست

    ثانیا مسلما خداباوری مقدمات کمتری می خواد چون اولا فطری هست و دوما براهین فلسفی ای هم که در این خصوص اقامه شده اند به مراتب سهل الفهم تر از نظرات پیچیده فیزیک کوانتوم و "ام تئوری" و غیره است

    ثالثا بنده در ابتدای بحث هم مفصلا توضیح داده ام و بعید می دونم شما متوجه نشده باشید و نخونده باشید که ورود به مباحث فلسفه و کلام هم مانند هر حوزه تخصصی دیگری نیازمند اطلاعات حداقلی از ابتدائیات این حوزه است. نکنه شما می خواهید ادعا کنید فیزیک کوانتوم جزو وجدنیات بشر هست و یا به ابناء بشر الهام شده!؟ واقعا شما درک نظریات فیزیک کوانتوم رو راحت تر می دونید؟! علاوه بر این باز دچار خلط میان حوزه علم و فلسفه شده اید که دیگه تکرار نمی کنم.

    رابعا جناب هیوم رو نفهمیدم این وسط چرا مثال زدید! خوب اون هم مثل بسیاری دیگر از خدناباوران نظریاتی داشته که البته همه هم پاسخ داده شده و چندان هم قابل اعتنا نیست البته!

    خامسا کی گفته بقیه براهین ضعیف هستند؟! شما همین بقیه براهین رو نقد بفرمایید ببینیم چطور زار می زند؟!

    بله برخی براهین رو بنده هم قبول ندارم ولی خیلی براهین دیگر وجود دارد که صادق هستند و غیر قابل خدشه. به عنوان مثال همین برهان وجودی آنسلم را می توان طوری اصلاح کرد که صادق باشد و اینکار صورت گرفته است.

    سادسا در کامنت قبلی به نظرم رسید شما به واقع قصدتان نیل به حقیقت است ولی لحن تمسخر آمیز و زننده شما در کامنت حاضر به واقع شایسته شما نیست. اگر بنا به اینگونه مسخره کردن باشد خوب تفکرات خدانابورانه ای که شما از آن دفاع می کنید نیز از نظر ما خداباوران در غایت مسخرگی و پوچی و بی معنایی است. بهتر نیست به جای تمسخر و استهزاء به جدال احسن بپردازیم؟

    سابعا اگر به واقع در حوزه فلسفه اسلامی مطالعات دقیق تری می داشتید می دانستید که از برهان صدیقین ملاصدرا (و نه برهان حاضر که متعلق به بوعلی است) تقریرهای متعددی صورت گرفته که هر یک از دیگری موجز تر و کم مقدمه تر بوده و در همین راستا آخرین و بهترین تقریر، تقریر علامه طباطبایی رحمه الله علیه است که صرفا یک مقدمه بدیهی دارد

    تفصیل موضوع را در مطالعات فلسفی که در پیش گرفته اید خواهید دید که اگر الان بگم با این ذهنیت بسیار منفی و پیش ساخته ای که شما دارید ذبح شده و به فنا می رود

    3. ما داریم در ترمینولوژی فلسفی بحث می کنیم

    اونم فلسفه اسلامی و در این کانتکس شهود معنای مشخصی داره

    بنده ریاضی دان نیستم و بحثمان هم ریاضی نیست و البته تا جایی که دانسته های ریاضیاتی بنده قد میده اصطلاح شهود در ریاضیات اصلا جایگاهی نداره

    میشه یک مثال بزنید یا رفرنس بدید تا معلومات ریاضیاتی بنده هم افزایش پیدا کنه؟

    علاوه بر این، شهود را در کامنت شما به هر معنایی که بخونیم در معنای کلی نوشته تان تفاوتی ایجاد نمی کند و همچنین پاسخ بنده به نوشته شما نیز! 

    4. بنده هم نگفتم این مرز، لایتغیر است. بلکه گفتم باید عقلانی به آن نگریست. ما جایی که حکم قطعی عقلی داریم و بر اساس استدلال یقینی و بر مبنای بدیهایت به مطلبی رسیده ایم به هیچ وجه نمی تونیم این حکم یقیی یا بدیهی عقلی رو رها کرده و نظر ظنی فیزیک کوانتوم رو بپذیریم. بله اگر نظری یقینی در حوزه فیزیک یافتیم حجت است! آنهم باز به حکم همین عقل!

    آنچه راجع به مسئله زمان فرمودید بیگانه از محل بحثه ماست! بالفرض که نظر ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی راجع به زمان اشتباه باش! خوب این چیزی رو عوض نمی کنه و بنده هیچ گاه ادعای خطاناپذیری فلسفه را نکرده ام! همونطور که در پاسخ اولین کامنت شما نوشتم چه دنیا و مافیها رو حادث بدونیم و چه قدیم این خدشه ای به مقوله وجود خداوند وارد نمی کنه! کما اینکه این هر دو نظر در میان دانشمندان مسلمان طرفدارانی داشته است! این عالم و زمان مقولاتی هستند که با ماده مرتبطند و ما از خداوندی سخن می گیم که محدود و مقید به ماده نیست و ربطی به این بحثها نداره.

    ولی بسیاری مباحث در فلسفه اسلامی مطرح است که پاسخ یقینی دارد و یا اصولا بدیهی است. اینها را نمی توان با پیچاندن مطلب و قلنبه جات فیزیک و ریاضی و هر علم دهن پر کن دیگر قلب کرد و جور دیگر عنوان نمود. اگر گزاره یقینی فیزیکی مقابل اینها دارید ارائه کنید!

    مثال خوبی زدید. مثلا همین مبحث علیت! علیت به نوعی یکی از بدیهی ترین بدیهیات است! اگر کسی با هر مکانیزم و متدولوژی، علیت را نفی کند اصولا جایی برای هیچ گونه دیالوگی باقی نگذاشته و اصل بحث و محاجه و استدلال را هوا کرده است. وقتی علیتی در کار نباشد چطور می توان از قواعد فیزیک استفاده کرد یا چیزی را اثبات نمود. مسئله اینجاست که فیزیکدان علیت را صرفا مادی می نگرد و فیلسوف عقلی!

    باز هم تاکید می کنم اینها به معنی خطاناپذیری فلسفه نیست. بلکه سخن از نحوه نگرش منطقی و عقلانی به تقابل میان فلسفه و علم تجربی است. وگرنه مسلما تنها منبع بی پیرایه و یقینی معرفت و آگاهی، وحی است ولاغیر!

    5. این "مغلطه فرمودید" شما هم خود یک مغالطه است. مغلطه ای تحت عنوان "حرف شما مغلطه است".

    بنده مغلطه نکردم. من بر اساس پیش فرض های عقلی پذیرفته شده خودم سخن می گم و نمی دونم در کدام بخش با شما هم نظر یا مخالفم. هیچ منطقی در هیچ جای عالم این را مغالطه نمی داند. کمی اخلاق علمی بد نیست!!

    البته برای اثبات وجود عالمی ورای عالم ماده راه های بسیار زیادی وجود دارد. اعم از دینی، فلسفی، شهودی و حتی علمی! به عنوان مثال علم روان شناسی در حال حاضر در توجیه پدیده هایی مثل ذهن خوانی،  تله پاتی، تجربه نزدیک مرگ و موارد اینچنینی درمانده است. این قبیل امور آیا مادی هستند؟! چه توجیه مادی گرایانه ای برای این قبیل پدیده ها سراغ دارید!؟

    بنده این امور را به مابعد الطبیعه مربوط می دانم و دلیلی بر اینکه ورای عالم ماده عالم غیر مادی ای هم وجود دارد. آیا شما و تفکر مادی گرایانه تان راهی برای رد ادعای بنده سراغ دارید؟! هرگز! چرا که شما ابزاری غیر از حواس پنجگانه در اختیار ندارید که بتوانید با آن این قبیل امور را بررسی کرده بازشناسید و این امور با این ابزار قابل توجیه نیستند.

    اصولا همین فرآیند مفاهمه ای که شما به واسطه آن دارید با بنده گفتگو می کنید و مبتنی بر عقلانیت شماست و خود این عقلانیت را چگونه می توان با حواس پنجگانه توضیح داد!؟ جایگاه این عقلانیت در چه قسمتی از بدن عنصری ماست!؟ می توان ذهن آدمی را به زیر میکروسکوپ آورد و نشان داد!؟ اگر جایگاه ذهن، مغز است چگونه است که این مغز محدود می تواند اجسام و اشکالی نامحدود در خود جای داده و تصور کند!؟ اصولا آنچه در عالم خارج وجود دارد همگی جزئی است و حال چگونه است که این مغز عنصری می تواند مفاهیم کلی را در خود تحلیل کند!؟ مفاهیمی که می دانیم و می دانید که مادی نیستند چون کلیات مادی نیستند!

    خود نفس آدمی چطور!؟ تفاوت بدن عنصری یک فرد زنده و مرده در چیست و آنچه این دو را از هم جدا می کند چیست؟! به واقع اگر آدمی همین جسد عنصری بود و بس که با قطع هر یک از اعضا می بایست از آدمیتش نیز کاسته می شد!! یا حالات و اوضاع روانی که بر ما عارض میشد می بایست بتوانیم میان حالات اعضا مختلف تمایز قایل شویم و مثلا می شد دستمان عاشق کسی باشد و پایمان نسبت به وی حسی نداشته باشد و حتی متنفر باشد؟! :))

    بد نیست قبل از اینکه اتهام مغالطه به کسی بزنید کمی در محل بحث عمیق شوید و به دانسته ها و ساختارهای پیش ساخته ذهنی خود اکتفا نکنید.


    سلام.تورو خدا خودتون رو کمتر گول بزنید با این خداتون.یه کم واقع بین باشید من تا این چندی پیش نمازم قضا نمی رفت روزه میگرفتم واجباتم رو انجام میدادم غیر ممکن بود اگر حتی یک وقت برنامه اقای قرائتی رو ازدست بدم.اما نظرم عوض شد من هیچ چیز از خدام ندیدم حالا که تمام واجباتم ترک کردم زندگی ام خراب که نشده هیچ بلکه وقتم ازاد تر شده.اگر شما میگید که خدا واقعیت دارد پس این حرف نباید مسخره باشد من از اون خواستم که یک معجزه نشون من بده تا باایمان کامل کارهایم انجام بدم تا به شایعات توجه نکنم اما هیچ چیز ندیدم و پشیمانم که چرا این همه وقتم رو صرف نماز خواندن،قران خواندن،مسجد رفتن،سرمای زمستان وضو گرفتن کردم در ضمن من هر چی بیشتر وارد جامعه میشم اعتقادم در مورد تصمیمی که گرفتم بیشتر میشه.
    پاسخ:
    سلام دوست عزیز
    شما اصولا تصورتون راجع به مقوله دین اشتباهه
    فکر کردید مثلا قراره در قبال عباداتی که انجام میدید به شما پول پرداخت کنند!؟ یا اتفاقت خارق العاده ای براتون بیفته تا بر سر خدا منت گذاشته و ایمان بیاورید!؟ یعنی اینقدر بچگانه!؟:)
    اگر اینطور بود که دیگه کافر و مشرکی در جهان باقی نمی ماند!؟ فلسفه امتحان های الهی و پاداش و کیفر اخروی بی معنی می شد!؟
    کمی به چیزهایی که گفتی فکر کن و ببین واقعا منطقیه!؟
    علت اصلی این حالت در شما اینه که دیانت شما متاسفانه دیانت تقلیدی و فاقد عمق بوده
    اگر کمی در زمینه اعتقادات اسلامی تون مطالعه می کردید و با افراد مطلع و دانشمند مشاوره می کردید یقینا اینگونه از عبادات خسته نمی شدید و برعکس در انجام اونها ثابت قدم تر می شدید
    کسی که وجود خدا را با منطق و استدلال بپذیره و عقلا به این نتیجه برسه که چنین خدایی می بایست پیامبرانی برای رهنمایی مخلوقات خود بفرسته و این پیامبران عقلا می بایست دستور العملی از جانب خدا برای بشر آورده باشند که بر اساس اون، بشر زندگی دنیوی خود رو سامان بده و این موضوع مهم را نیز با تعقل راسخ ادراک کنه که وجود خداوند عادل و پیمبران و شرایع ارسال شده از جانب وی ایجاب می کنه که یک نظام عادلانه تشویق و تنبیه در دایره هستی وجود داشته باشه تا بدکاران به سزای اعمال خود برسند و نیکوکاران پاداش کارهای خیر و نیک خود را ببینند؛ چنین فردی مسلما دچار اشتباهاتی که شما شده اید نخواهد شد.
    البته اینها همه نیازمند همان تحقیق و تعقلی هستند که ذکرشان گذشت و شما به خاطر تنبلی از زیر بار آن در رفته و راه آسان رو انتخاب کرده اید و زیر همه چیز زده اید! مسلمه که برای فرد تنبلی مثل شما این حالت یک راحتی موقت و تخدیر مانند به همراه می آره و گمون می کنید الان راحت تر و آسوده تر از قبلید!

    سلام دوست عزیز.

    احوال شما؟ با زحمتها و اذیتها و جدل های ما؟ خسته که نشدید؟

    حدس میزنم کامنت قبلی را با سرعت مطالعه کردید و بعضی موارد را خوب متوجه نشدید. اجازه بدید این موارد را روشن کنم. بعد چند اشکال مطرح میکنم. ممکنه زبانم گزنده باشه و شما را ناراحت کنه ولی هم شما و هم من دغدغه حقیقت را داریم و این رنجشها تاثیری در حق طلبی ما نخواهد داشت.

     

    در خصوص اشکال اول شما:

    من کجا گفتم مقدمات کمتر= صحت نظر؟ عرضم این بود معمولا مردم تئوری های ساده تر را متوجه میشوند و به انها معتقد میشوند. در نتیجه تئوری ساده تر شایعتر هم خواهد شد. بنده هم با شما همصدا هستم که این ربطی به صحت تئوری ندارد. اما باید توجه کرد که فرضیات کمتر به عنوان یک روش مورد قبول جوامع علمی برای فیلتر کردن (نه راستی آزمایی) تئوری ها استفاده میشود تحت عنوان "تیغ اوکام". این دو مطلب را مطالعه بفرمایید:

    در ویکیپدیا:

    http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA

    %DB%8C%D8%BA_%D8%A7%D

    9%88%DA%A9%D8%A7%D9%85 

    در گمانه:

    http://www.gomaneh.com/3182/%D8%B

    9%D9%84%D9%85-%D9%88-%D8%B4%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D

    8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%AE

    %D8%B4-%D8%A7%D9%8

    8%D9%84-%D8%AA%DB%8C%D8%BA-%D8%A7%D9%88%DA%A9%D8%A7%D9%85/

     

    پیچیدگی یک شاخه علمی یا نظری بر اساس نظریه "تیغ اوکام" به تعداد گزاره هایی که فرض میشوند که بقیه تئوری ها بر اساس آنها شکل میگیرند اندازه گیری میشود. همچنین سنگینی یک فرض هم پارامتر مهمی در میزان پیچیدگی خواهد بود. مثلا در اندیشه خداباوران، اگر خداوند، مفروض (و نه اثبات شده) گرفته شود، سایر موارد (مثل خلقت جهان، پیچیدگی گونه ها و...) به سرعت و با کمترین استدلال و باکمترین شاخ و برگ از این فرض قابل استنتاج هستند. اما مشکل این است که "خداوند" بسیار پیچیده و لاجرم مفروض گرفتن آن با اینکه از نظر تعداد، فقط 1 فرض است هم بسیار پیچیده خواهد بود. آشنایی با این مقدمات (مثل تیغ اوکام، یا ابطال پذیری) لازمه ورود به مباحث پیرامون فلسفه علم هست. جسارتا تصور میکنم این مقدمات برای شما آشنا نیستند و فکر میکنم تا اشتراکاتی در این زمینه پیدا نکنیم خیلی صحبت همدیگه را متوجه نخواهیم شد.
    در مورد فیزیک کوانتوم، شاید شوکه بشید ولی به لحاظ تئوری و سادگی یکی از ساده ترین شاخه های فیزیک هست (در مقام مقایسه با سایر شاخه های فیزیک). مشکل این شاخه اینه که به مرور نتایجی بدست میده که با درک عمومی ما از جهان متفاوته و اصولی که قبلا بدیهی بودند را نقض میکنه و به چالش میکشه (مثلا به "تناقض گربه شرودینگر" مراجعه کنید: آیا شما میپذیرید یک گربه 90درصد زنده و 10درصد مرده باشد؟)


    در خصوص معنای کلمه "شهود"

    شما درست میگید نباید "شهود" را در معنای ریاضی اون استفاده میکردم. به خاطر اشتراک لفظ ، کلمه "شهود" بد برداشت شد. برای تصحیح اشتباهم توضیح دادم که منظورم از شهود کدام معنی بوده. سعی کردم توضیح بدم مرادم از شهود همان چیزیست که شما بهش میگید "بدیهیات" و در ریاضی بهش میگن "شهود ریاضی". پس اولا شهود در ریاضی معنای متفاوتی دارد و ثانیا معنای شهود ریاضی همان "بدیهیات" است. اول فکر کردم با مفهوم شهود ریاضی آشنایید. دیدم نیستید، (مطلقا هم ایرادی ندارد البته). چون عرایض بنده را متوجه نشدید متاسفانه باز در آخرین کامنت میفرمایید "شهود در ریاضی جایگاهی نداره" و باز شهود را در معنای دیگری استفاده میکنید ( بله در معنای مورد نظر شما جایگاهی ندارد.). بنده خیلی صریح و ساده گفتم منظورم از شهود در یک جمله مشخص از کامنت قبلی چه بود. کتاب ریاضی دبیرستان را تورق بفرمایید. بیشتر هم خواستید در مورد "شهود ریاضی" یا "intuiton" جستجو کنید. اگر قانع شدید که فبها اگر نه، دیگه دستم خالیه.

     

    در مورد اشکال شما پیرامون "زمان":

    در مورد زمان من کی گفتم نظر ملاصدرا غلطه؟ اتفاقا از جهاتی نظر ایشان را هم منطبق بر فیزیک جدید میدونم هم به لحاظ فلسفی خلاقانه ست و قادره حداقل بعضی از سوالات من را جواب بده. مثل مورد خارج بودن خدا از زمان که ذکر کردید. ولی من کی و کجا گفتم نظر صدرای شیرازی غلطه؟ یا درسته؟ من کجا نظرش را سبک و سنگین و بررسی کردم؟ همچنین در خصوص تلقی انسان از زمان، بنده "زمان" را فقط به عنوان مثال مطرح کردم نه محور بحث. فقط نمونه ای از یک موضوع که: "در یک بازه تاریخی بدیهی بوده، امروزه دیگه بدیهی نیست. چیزی که روزی عقلانی بوده امروزه نیست". همان صدرای شیرازی را درنظر بگیرید، "زمان" قبل از ایشان معنی دیگری داشت بعد از ایشان معنای دیگری. در فیزیک هم معنی زمان با تئوری های اینشتین تغییر کرد. شما داخل مثال گیر کردید و منظور بنده را از دست دادید و از همین جهت در مورد زمان، فلسفه و علم دلایل خودتون را بازگو کردید. علیهذا به طور خلاصه: زمان برای انسان روزی مفهومی داشت، امروز مفهومی کاملا متفاوت از دیروز. این تغییر را ]در شرق ملاصدرا و در غرب[ علم فیزیک بوجودآورد. کل این داستان نمونه ایست از چیزی که دیروز بدیهی مینمود، و امروز بدیهی نیست. اصلا این مثال ارتباطی به فلسفه یا علم یا دین نداره. هدفم شفاف کردن مفهوم "تغییر بدیهیات" با ذکر یک نمونه تاریخی بود.

     

    اما اشکالات بنده

    نقض علیت:

    دیدگاهی در فیزیک وجود دارد (متفاوت ست از دیدگاه شما، ولی حداقل بخاطر افزایش اطلاعات عمومی ادامه مطلب را بخوانید) که علیت را قانونی میداند که 99% موارد صحیح است ولی مواردی را نشان میدهد که علیت نقض شد ست. این موارد فقط در ابعاد کوانتومی و فقط در موارد خاص و کاملا مشخص و محدود مشاهده شده اند نه در مثلا زندگی روزمره.

    پس به فرمایش شما که "با هرمکانیزمی علیت نقض بشه اینطور و آنطور میشه" دو ایراد وارده. اایراد اول در دیدگاه فیزیکی یاد شده علیت منتفی نیست (به خلاف برداشت شما). فقط دارای موارد نقض، آن هم در ابعاد بسیار کوچک، و باز آنهم در موارد محدود هست. اما ایراد دوم: اینکه اگر علیت نقض بشه چه اتفاقی می افته کاملا بیربطه و خارج از بحثه. بزرگوار، در علم کسی به عواقب آزمایشها و مشاهدات کاری نداره. اگر چیزی وجود داشته باشه، و وجودش اثبات بشه کوچکترین اهمیتی نداره چه چیزی کجا میره روی هوا . اون بحث دیگری میشه. وقتی چیزی هست، هست.

    مثال خوب، کشف یکی از تناقضات ریاضی توسط برتراند راسل در سال 1902 در مبحث مجموعه هاست. راسل وقتی تناقض را کشف کرد، بنیان یکی از مهمترین شاخه های ریاضی را زیر سوال برد. کسی از علمای ریاضی هم معترض نشد که چرا با کشف این تناقض، نظریه مجموعه ها رفت هوا !به تعبیر شما. جالب اینکه همه نظریه مجموعه ها بر اساس اصول بدیهی و اصل موضوعه ریاضیه. به عبارتی راسل چیزی را نشون داد که باعث شد اون اصول موضوعه که هزاران سال بدیهی بودند نه تنها بدیهی نباشند که غلط باشند. در مقابل داستان گالیله را داریم. گالیله وقتی بیان کرد زمین گرده، عده ای میدونستند درست میگه اما چون نمیتوانستند قبول کنند انجیل و کلیسا میره روی هوا، گرد بودن زمین را منکر شدند.

    ببینید اینها مثاله. فقط مثال. که منظور را برسانم. نگید انجیل با بدیهیات عقلی فرق میکنه. نگید ریاضی چه ربطی به فلسفه داره. مراد و منظور را بگیرید که: "عواقب مهم نیستند".  اگر به فرض علیت نقض شد، و نقض پذیری اون نشان داده شده و اثبات شد، آنگاه اگر اثباتهایی در زمینه های مختلفی داریم که از علیت استفاده کرده اند، چیزی که بازبینی میشه این استدلال ها هستند و نه نقض پذیری علیت. همچنین دقت کنید نقض علیت در موارد محدود و مشخص را میگم نه منتفی شدن کامل علیت.

    بگذارید ببینیم این بحث را میشه ادامه داد یا خیر. لطف کنید به این سه سوال ساده، مختصر جواب بدید:

    1-      آیا اصول بدیهی فلسفی یا عقلی احتمال بطلان دارند؟ به عبارتی آیا گزاره "بطلان اصول بدیهی، امتناء عقلی ندارد" یک گزاره صحیح است؟

    2-      اگر جواب سوال قبلی بله است: آیا اگر به روش تجربی یا مشاهده یکی از اصول بدیهی نقض شد، روش تجربی زیر سوال میره یا آن اصل سابقا بدیهی؟

    3-      اگر جواب سوال قبلی "اصل سابقا بدیهی زیر سوال میره" هست: تکلیف ما با استدلالهایی که بر پایه اون اصل گذاشته شده چیه؟

    4-      اگر جواب سوال اول شما "خیر" هست، لطف کنید بفرمایید رویین تن بودن ابدی بدیهیات از کجاست؟

     

    نکته: چرا علیت مهم و نقض احتمالی آن هم مهم است؟

    جواب: برخلاف تصور شما در حوزه فلسفه اسلامی هم مطالعاتم را دارم و اتفاقا بر همین اساس عرض میکنم که همه براهین اثبات خداوند یا مستقیما بر پایه علیت هستند یا از علیت استفاده میکنند (مثل برهان واجب الوجود). عقیده من این است که وقتی علیت نقض بشه این براهین هم نیاز به بازبینی خواهند داشت. امیدوارم بررسی نقض پذیری علیت فقط به خاطر ضربه دیدن براهین اثبات خداوند منتفی نشه که همان داستان گالیله پیش خواهد امد.


    ادعای وجود غیر ماده،

    برداشتم اینه که شما فکر میکنید چون فعلا تبیین فیزیکی برای بعضی از پدیده ها وجود نداره لاجرم یا اون پدیده متافیزیکی ست یا علتی متافیزیکی دارد! که حتی از دیدگاه صرفا فلسفی هم اشتباه خیلی فاحشیه. آیا ما باید به هر سوالی به هر روشی حتما جواب بدیم؟ خیر ما حق نداریم به یک سوال هر جوابی خواستیم بدیم ولو اینکه سوال قرنها بی جواب بماند. بیان فرمودید اثباتهای علمی هم وجود دارند. برای تمام عمر ممنون شما خواهم شد اگر یکی از این اثباتهای علمی را به من نشان دهید. اتفاقا در مورد مثالهایی که زدید مثلا تجربه نزدیک به مرگ تبیینهای فیزیکی-مادی قدرتمندی وجود داره. و تجربه نزدیک به مرگ یا اختصارا NDE در شرایط آزمایشگاهی بارها تکرار شده و نتایج مشابهی داشته که موید همان تبیین های فیزیکی ارائه شده هستند. اگر خواستید مطرح میکنم وگرنه خودتان زحمت جستجو را بکشید.
    همچنین، موسسه ای وجود دارد به اسم موسسه جیمز رندی. بیش از پنجاه سال است که 1 میلیون دلار جایزه جهانی گذاشته برای کسی که پدیده ای غیرمادی را نشان بدهد، فقط نشان بده و زحمت اثباتش را هم نکشه.

    آدرس موسسه جیمز رندی:

    http://web.randi.org/the-million-dollar-challenge.html

    عده زیادی مدعی پدیده های متافیزیکی هستند، از مرتاض های هند تا احضار کنندگان روح تا جادوگران آفریقا (اینها جزء کسانی بودند که داوطلب چالش جیمز رندی شدند. لطفا سوء برداشت نکنید که شما را از این قماش فرض گرفته باشم). شما مدعی شدید تله پاتی وجود دارد. اتفاقا موضوع بسیار خوبیست که قابل تحقیق و آزمایش هم هست. قبلا عده ای مدعی تله پاتی شدند و به این موسسه رفتند، نتوانستند چیزی را نشان بدند. هیچ اثباتی نمیخوان. هیچ توضیحی نمیخوان. فقط چندبار تکرار یک پدیده پارانرمال در شرایط کنترل شده آزمایشگاهی. خیلی ساده ست. اگر شما توانستید چندبار با یک نفر در دوردست پیام مخابره کنید یا فکر خودتون را منتقل کنید، به این موسسه نشون بدید جایزه بگیرید.

    اصلا جیمز رندی صهیونیست کافر به کنار، داخل همین ایران خودمون یه جایی که مورد قبول خودتون باشه را نشون بدید که با متدولوژی علمی مورد تایید باز هم خودشما یک پدیده غیرمادی را فقط نشون بدهد. اگر این اتفاق بیافته و یک پدیده متافیزیکی نشان داده بشه، اونوقت هر بحث فلسفی که ضد متافیزیک باشه بلافاصله ابطال میشه (قبول دارید؟). دقت بفرمایید من غیرماده را منتفی نمیدانم جبهه گیری و تعصب ندارم. فقط اثبات میخواهم همین. آیا عقلانیه که چیزی که تا الان ندیده ام را بپذیرم؟

    اگر هم غیرماده را از اموری میدونید که هرکسی درون خودش ادراکش میکنه و قابل تجربه یا به اشتراک گذاری نیست یا قابل نشان دادن به دیگر اشخاص نیست من دیگه عرضی ندارم.

     

    در خصوص دو پاراگراف آخر کامنت شما:

    به همه ایرادات شما مدتهاست در غرب جواب داده شده. مثلا تعقل و تفکر را همان پالسهای الکتریکی مبادله شده بین سلولهای مغزی میدانند. برای نفس هم تعریف مادی دارند و الی آخر. تبیینهایی روی هوا هم نیستند. اگر علاقه داشتید چند مقاله یا سخنرانی از "دنیل دنت" بخوانید.
    بگذریم. به جای اینکه تبیینها را تحلیل کنیم  فکر میکنم کنم جیمز رندی چالش خوبی برپا کرده که فصل الخطاب همه این بحثهای کلامی خواهد بود.

     

    در خصوص مغلطه:

    بنده اصلا قصد جسارت نداشتم و شما کمی با بدبینی نگاه کردید. شما ادعا کرده بودید فیزیک از درک موارد "غیر مادی" عاجز است. در جواب نقد کردم که شما اول "غیرماده" را اثبات بفرمایید تا بعدا بررسی کنیم قدرت فیزیک در این موضوع را. چراکه وقتی بدون اثبات چیزی، از آن در استدلال هاتون استفاده میکنید یک اشتباه منطقی مرتکب شدید (حتما این تعریف از اشتباه منطقی را قبول دارید دیگه؟). اسم این هم بنابر همون منطق و فلسفه که خودتون خوندید و به بنده پیشنهاد مطالعه دادید "مغلطه" است. بنده نه توهینی کردم، نه افترایی زدم، نه حتی شما را متهم کردم عامدانه مرتکب اشتباه میشید. بنده خیلی مختصر و ساده اشتباه شما را نشان دادم. این که دیگه اینقدر ناراحتی نداره. بهتر نبود شما میگفتید بنده در نقدم کجا اشتباه کردم یا از من برای ادعای "مغلطه" طلب دلیل میکردید؟ به هر حال من فرض گرفتم که دوتا انسان بالغیم و داریم جدل علمی میکنیم و "از نشان دادن خطاها به هم استقبال میکنیم". اگر بخواهید اینطور رفتار کنید که با یه نقد سریعا بهتون بربخوره و طرف مقابل را از نشان دادن خطاهاتون پشیمان کنید (خودتونو که ااز خطا که نمیدونید؟) فکر نمیکنم اصولا ادامه دادن بحث مفید یا به قول شما جدال احسن باشه. بحث یعنی انتقاد، یعنی رد مستدل نظریات طرف مقابل که اشتباه مینماید، و این قطعا برای طرف مقابل چیز خوشایندی نیست. مهم سعه صدره. بهتر از من میدونید که فلسفه عرصه نقد تفکرات با صریح ترین روشه. حسن ظن و سعه صدر هم (که مطئنم دارید) خوبه.

     

    در خصوص دعوت برای رد تفکر شما:

    مجددا فرموده اید: " آیا شما و تفکر مادی گرایانه تان راهی برای رد ادعای بنده سراغ دارید؟ هرگز". اصلا انتظار این جمله را از شما نداشتم. بزرگوار، مگر شما نمیدانید زحمت اثبات ادعا بر عهده مدعی ست. من باید ادعای شما را رد کنم یا شما باید ادعای خود را اثبات کنید!؟ اگر اینطوره منهم ادعا میکنم در جهان تعداد 20 میلیارد میلیارد میلیارد اتم وجود دارد، اگر قبول ندارید ردش کنید!

    ممنون از توجه و ادامه بحث.

    موفق باشید

    پاسخ:
    بسم الله
    سلام دوست عزیز
    ابتدا پاسخ شبهات جدید شما را می نویسم و در انتها پاسخ احوال پرسی ها را!
    و اما بخش اول...
    1. در خصوص مقدمات کمتر و تیغ اوکام
    ابتدا و به سبب استدلال بنده اذعان کرده اید که کم مقدمه بودن نظریه ای هیچ دلیل و حجتی بر صحت آن نخواهد بود ولی پس از آن چندین سطر فقط در خصوص تیغ اوکام قلم فرسایی کرده اید!
    خوب اگر این امر عقلی و بدیهی را قبول دارید که پیچیدگی و سادگی، کم مقدمه ای و پر مقدمه ای یک نظریه هیچ ارتباطی به صحت و سقمش ندارد پس اینهمه توضیحات برای چیست!؟ آن هم در خصوص موضوعی که اصولا بیگانه از محل بحث است! اینکه مردم چه را می پذیرند و چه چیزی را نمی پذیرند نیز بلامحل است! در منطق مغالطه ای داریم تحت عنوان "مغالطه توسل به کثرت" اینکه مردم چه نوع تئوری هایی را بهتر می پذیرند هیچ تاثیری در رجحان یکی بر دیگری نخواهد داشت!
    نکته دیگر اینکه چرا و چگونه آشنایی بنده را با مفاهیم فلسفه علم به قضاوت نشسته اید!؟ بالفرض که اینگونه باشد چه ربطی به بحث ما دارد!؟
    جسارت بنده رو خواهید بخشید ولی ناچارم به قول خودتان کمی گزنده بگویم شاید که موثر افتد!
    بهتر بود کامنتهای همین کامنتدونی رو بهتر مطالعه می کردید تا متوجه شوید همانطور که شما سرکی به منطق و فلسفه کشیده اید بنده نیز چندان بی اطلاع از فیزیک مدرن و خصوصا فلسفه علم نیستم و ممکن است درباره تیغ اوکام هم اطلاعات ناقصی داشته باشم و ابطالگرایی را چه بسا بهتر از شما بدانم.
    خوب است بدانید(و در رفرنسی که داده اید نیز ذکر شده است) که اصل تیغ اوکام در زمانه ما به مثابه معیاری برای سنجش صحت یک نظریه یا رجحان یکی بر دیگری(با نتایج متفاوت) اراده نمی شود و صرفا سنجه ای برای انتخاب نظریه و مسیری کوتاه تر و ساده تر جهت نیل به یک نتیجه واحد است. لذا در خصوص مقایسه دو نظریه متفاوت که نتایج متفاوتی و بلکه متضادی دارند اصلا جایگاهی ندارد!
    گذشته از این اصل تیغ اوکام آنچنان که شما مدعی شده اید یکی از مقدمات ضروری ورود به حوزه فلسفه علم نیز نیست. چه آنکه مثلا اگر برای تبیین نظریه مکانیک کوانتومی به جای معادله موجی شرودینگر (که مسیر ساده تر است) از فرمولبندی هایزنبرگ که ماتریسی است استفاده کنیم اتفاق خاصی نخواهد افتاد.
    همچنین ابطال گرایی نیز چنین نیست که شما فرموده اید!
    اولا؛ آشنایی با ابطالگرایی یکی از پیش نیازهای ورود به فلسفه علم نیست چرا که ابطالگرایی تنها یکی از پاردایم ها یا مکاتب این حوزه تخصصی است. ای کاش آشنایی با مباحث اپیستمولوژیک و متدولوژیک را لازمه ورود به فلسفه علم می دانستید که البته همینطور هم هست و شما واضحا در این خصوص اطلاعات دقیقی ندارید!
    و ثانیا؛ فارغ از اینکه تفکر ابطال گرایانه تا چه حد غیر منطقی و نامعقول است و اینکه این متدولوژی اصولا متضمن دور است و با اصول اولیه معرفت شناسی تعارض دارد و تک ساحتی است و مانند خلف خود پوزیتیویسم ناتوان از توجیه متافیزیک! فارغ از همه این مباحث حلی که مجال طرحشان نیست، شما بگردید و ببینید امروزه در مجامع علمی فلسفه علم آیا همچنان ابطالگرایی را به عنوان پارادایم غالب حوزه فلسفه علم قبول دارند!؟ آن هم بعد از انتقادات و اشکالات جدی و مهمی که افرادی مثل ویلیام نیل، پوانکاره، کوهن، دوئم، کواین، فیرابند، لاکاتوش و دیگران بدان وارد ساخته اند! اینها همه از اعاظم فیلسوفان علم هستند! حتی کار به جایی رسیده که فردی مثل مارک بلاگ که یکی از پیروان روش ابطال گرایی پوپر در حوزه تخصصی خود است نیز به منتقدان آن پیوسته!!
    جالب اینجاست که شما از طرفی از ابطالگرایی دم می زنید و از سوی دیگر سنگ فیزیک کوانتوم و نقض قانون علیت را به سینه می زنید و این به واقع تناقض آشکاری است! چرا که تمامی الگوواره های متدولوژیک در چارچوب اصالت حس، مانند اثبات گرایی و ابطالگرایی مبتنی بر اصل امتناع اجتماع نقیضین و قانون علیت هستند و اگر قانون علیت را منکر شویم تمامی گزاره های تجربی بی معنا خواهند شد! فتأمل!
    جالبتر اینکه همین ابتنای روش علمی تجربی یا ابطالگرایی بر قانون علیت و اصل امتناع جمع نقیضین یکی از تناقضات آشکار خود این مکاتب و نظامات فلسفی نیز هست چه آنکه این قواعد و اصول، خود تجربی نیستند و جزو بدیهیات عقلی اولیه می باشند. پوزیتویسم منطقی و حلقه وین اصولا در واکنش به همین تناقض ملتزم و مقید به منطقی خارج از دایره تجربیات شدند که البته هیچ استدلال محکمی برای این استثناء ارائه ندادند.
    بگذریم...
    توصیه بنده به شما این است که اینقدر مطالبی را که می خوانید یقینی نپندارید و  اینقدر طرف مقابلتان را نیز ناآگاه نانگارید!! راستی برای مطالعه در خصوص انتقادات وارده به ابطالگرایی کتاب گیلیس در خصوص فلسفه علم توصیه می شود.
    و اما در خصوص ادعای شما مبنی بر اینکه فیزیک کوانتوم را ساده ترین شاخه فیزیک دانسته اید نیازی به بحث نیست چرا که اگر فرض کنیم ادعای شما صحیح هم باشد خدشه ای به ایراد بنده وارد نمی کند. چه آنکه شما در کامنت قبلی خود پرسیدید که بی خدایی علمی مقدمات کمتری دارد و ثقیل الفهم تر است یا خداباوری فلسفی و بنده در پاسخ گفتم مسلما خداباوری فلسفی مقدمات کمتری دارد و سهل الفهم تر نیز هست چرا که آن صرفا بر اساس عقلانیتو البته دانستن تعریف چند اصطلاح فلسفی که در همین یادداشت معنی شده اند) استوار است. عقلانیتی که در دسترس همگان قرار دارد و اصطلاحاتی که تعریفشان برای همگان آسان و قابل دستیابی است. حال آنکه بی خدایی ادعایی شما بر مبنای مکانیک کوانتوم پایه ریزی شده (که البته به غلط به این شاخه از فیزیک ربط داده شده است) و این شعبه از فیزیک مطالب و مفاهیم بسیار پیچیده و ثقیل ریاضیاتی از ریاضیات گسسته تا معادلات دیفرانسیل را شامل می شود و مسلما این مقولات پیچیده تر از معنی چند اصطلاح انگشت شمار مثل واجب الوجود و ممکن الوجود هستند.
    مضافا بر اینکه مفاهیم فلسفی به کار برده شده در این مقاله کلماتی هستند که در استدلال حاضر به آنها نیاز می شود و اصولا فرضیه های مجزایی نیستند ولی نظریه مکانیک کوانتومی اصول موضوعه بنیادینی دارد که فرضیاتی جداگانه هستند که اتفاقا غیر قابل اثبات هم هستند و صرفا نتیجه آزمایشات تجربی خاص در شرایط آزمایشگاهی و آن هم در مقیاس ماکرو می باشند. اینها خود ثقالت این نظریه را صدچندان می کند.
    تازه اینها همه در قیاس برهان ذکر شده در یادداشت حاضر با آنچه شما به فیزیک کوانتوم نسبت می دهید است و حال آنکه براهین بسیار موجز تر و کم مقدمه تر از برهان ذکر شده در این یاداشت هم برای اثبات وجود خدا وجود دارد که قبلا ذکرشان گذشت!
    حال شما در پاسخ آن ایراد بنده می فرمایید "فیزیک کوانتوم نسبت به دیگر شاخه های فیزیک ساده تر است"! در پاسخ عرض می کنم به فرض که سخن شما را قبول کنیم این چه دخلی به موضوع محل اختلاف دارد!؟

    2. در خصوص مفهوم شهود
    بله! حق با شماست و بنده از این معنای شهود در ریاضیات بی اطلاع بودم ولی همانطور که قبلا هم عرض کردم این معنا هیچ کمکی به مدعای شما نمی کند و پاسخ همان است که گذشت. البته ظاهرا شما نیز در خصوص معنای شهود ریاضی اشتباه کرده اید. شهود در ریاضی به معنی تعقل محض که قبلا گفتید یا بدیهیات که الان می گویید(و خود این دو هم یکی نیستند) نیست! برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر رجوع کنید:

    3. در خصوص زمان از دیدگاه ملاصدرا
    تصور بنده این بود که شما مبحث تفاوت نظرگاه کلاسیک و مدرن به مقوله زمان را از جهت تقابل آن با دیدگاه حکمت متعالیه به این مقوله ذکر کرده اید لذا عنوان نمودم که اصولا راجع به دستآوردهای هستی شناسانه فلسفه تعصبی ندارم و این موضوع بیگانه از محل بحث است. دلیل این موضوع هم عدم مطالعه چند جمله آخر پاراگراف مذکور بود.
    البته باید بگویم که شما در مثالی که از مقوله زمان زده اید هم باز مرتکب سوء برداشت فاحشی شده اید. شما می بایست معنی بدیهی را در کانتکس فلسفه بازخوانی کنید. اصولا مقولاتی مانند نظریات مطرح شده درباره زمان به هیچ وجه جزو بدیهیات نیستند که در مثال حضرتعالی به کار آیند! توضیح اینکه در فلسفه ما دو نوع قضایای بدیهی داریم: بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه! و البته نظریات مطرح شده در خصوص زمان جزو هیچکدام نیست.
    ولی بد نیست در اینجا توضیحی راجع به بدیهیات بدهم. بدیهیات اولیه گزاره هایی هستند که صرف تصور موضوع و محمول در آنها نسبت حکمیه را منتج می گردد و بی نیاز از استدلالند مانند امتناع جمع نقیضین و همین قانون علیت. برای اثبات صدق بدیهیات اولیه استدلالهای تنبهی ای هم ذکر شده. از جمله آنچه فیلسوفان متقدم مانند ابن‏ سینا گفته اند و بر اولی بودن تکیه کرده‏ اند. بوعلی چنین استدلال کرده که از آنجا که در بدیهیات اولیه حمل محمول بر موضوع به حد وسط نیازی ندارد و این محمول برای موضوع اولی است، صرف تصور موضوع و محمول و رابطه میان آنها برای تصدیق کافی خواهد بود. بدین ترتیب، از طریق اولی بودن محمول برای موضوع، و بی‏ نیازی از استدلال یا همان حد وسط، صدق بدیهیات اولیه اثبات می شود.
    البته آیت الله مصباح بر اساس ارجاع بدیهیات اولیه به علم حضوری استدلال دیگری در این خصوص دارند که استاد ما که شاگرد ایشان بوده آنرا اینگونه برای ما تبیین کردند:
    در بدیهیات اولیه هم حاکی و هم محکی نزد انسان حاضر هستند و از سویی دیگر از آنجا که در علم حضوری خود واقعیت، معلوم بوده و نزد مدرِک حاضر است و میان واقعیت درک کننده و واقعیت درک شونده، مفهوم یا صورت ذهنی واسطه نیست، لذا خطا در آن راه ندارد. خطا در جایی راه دارد که میان واقعیت معلوم و واقعیت درک‏ کننده، مفهوم یا صورت ذهنی واسطه باشد.
    این استدلال به نظر حقیر شاهکار است. اصولا آیت الله مصباح بسیاری از مسائل غامض فلسفی را با ارجاع به علم حضوری به صورت استادانه حل کرده اند.
    اینها را گفتم چون می دانستم اگر بگویم منظور بنده بدیهیات اولیه بوده و نه مباحث قابل چالش و غیر بدیهی مانند زمان از من راجع به دلیل بدیهی بودن بدیهیات اولیه نیز پرسش خواهید کرد. 

    4. در خصوص نقض قانون علیت!
    فرموده اید که "فیزیک کوانتوم علیت را قانونی می داند که در 99% موارد صحیح است ولی در مواردی نقض شده است." بعد به جمله بنده ایراد گرفته اید که اولا "در دیگاه فیزیکی یاد شده علیت منتفی نیست" و مدعی شده اید که این سخن و برداشت بنده اشتباه است! و نکته دوم اینکه گفته اید نباید به این نگاه کرد که اگر علیت نقض بشود چه اتفاقی خواهد افتاد و حتی این شائبه را نیز مطرح کرده اید که مقاومت امثال بنده در مقابل این شبهه از بابت استوار بودن براهین اثبات وجود خدا بر اصل علیت است!!
    حال پاسخ شما را در سه بخش می دهم:
    اول اینکه عجیب است که شما متوجه نیستید که یک قاعده کلی حتی با یک استثناء فرو می ریزد و نقض می گردد و با درصد بندی استثنائات نمی توان مدعی عدم نقض آن شد. لذا ادعای شما در خصوص اصل علیت دقیقا مرادف نقض این قانون است و البته وارد نیست. جالب اینکه شما در کامنت قبلی تان صریحا نوشته اید که فیزیک کوانتوم مدعی وجود نداشتن اصل علیت است! و در کامنت حاضر ادعای قبلی تان را نقض و محدود کرده اید! به نظر این تحدید ادعا از آنرو صورت گرفته که خود متوجه شده اید در صورت طرح ادعای بطلان قانون علیت به طور کلی تمامی ادعاهای دیگرتان که بر مبنای تفکر پوزتیویستی مطرح شده اند و مبانی تجربی دارند نیز باطل می گردند. غافل از اینکه محدود کردن این ادعا تغییری در کلیت آن ایجاد نمی کند.
    دوم اینکه باید تصور درستی از قانون علیت و از آنچه در فیزیک کوانتوم در این خصوص ذیل اصل عدم قطعیت ذکر شده داشت. تا جایی که بنده می دانم اصل عدم قطعیت برای توجیه نحوه حرکت الکترون های اتمی در کانتکس فیزیک کوانتوم مطرح شده و موضوع از آنجا نشأت گرفته که فیزیک کلاسیک توانایی توجیه صحیح نحوه حرکت الکترونها را نداشته است و نمی توان همچنان معتقد بود که الکترون ها روی مدارهای معین و مشخصی حرکت می کنند. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به عدم توانایی پیش بینی مکان و سرعت دقیق الکترون ها به صورت توأمان اشاره دارد. دانشمندان دیگری نیز در این خصوص کار کرده اند ولی وجه مشترک همه نظریات در این خصوص، مفهوم "پیش بینی ناپذیری" است. موضوع اساسی در همین امر نهفته است. چه آنکه در آراء و نظرات هایزنبرگ قانون علیت درست تصور نشده و میان علیت و پیش بینی پذیری خلط شده است. این خلط از آنجا ناشی شده که وی تصور درستی از مفهوم علیت و به طور اخص ماهیت ممکن الوجود نداشته است. اگر کسی ماهیت ممکن الوجود را به درستی فهم کرده باشد دچار چنین اشتباهی نمی شود. ماهیت ممکن الوجود نسبت به وجود و عدم حالت تساوی دارد و لذا نیازمند ذاتی خارج از ذات خود است تا این رجحان را به منصه ظهور برساند. لذا اعتقاد به ماهیت ممکن الوجود بی نیاز از علت مثل اعتقاد به تاریکی روشن و سیاهی سفید و مانند آن است و به اجتماع نقیضین ختم می گردد. 
    بر همین اساس قانون علیت عبارت از اینست که: هر رخدادی(هر معلول یا هر ممکن الوجودی) که پیدا می‏ شود احتیاج به موجد و پدید آورنده‏ ای(علتی) دارد و به عبارت دیگر هر چیزی که هویت آن شیء یا فعل و حادثه باشد، آن چیز، پدید آورنده و فاعل می‏  خواهد. چرا که ‏ترجیح من غیر مرجّح محالٌ! ضمنا علاوه بر نیاز به وجود مرجحِ خارج از ذاتِ ممکن، این مرجح می بایست خصلت ایجاب بیابد(واجب و ضروری شود) تا ممکن از خط استوای وجود و عدم عبور کند. ملاصدرا ذیل بحث قاعده موجبیت(الشیء ما لم یجب لم یوجد) چنین می گوید: "ماهیت ممکن، یا هر وجود امکانی دیگر، مادام که از ناحیه علت به سر حد لزوم و وجوب نرسد، هرگز موجود نخواهد شد. "علت" نیز در مقام ترجیح وجود "معلول"، مادام که ترجیح خود را به سر حد ایجاب و الزام نرساند، "علت" نخواهد بود؛ بلکه "علت" هنگامی می تواند "علت" باشد که علیّت آن به طور ایجاب باشد. بنابراین، می توان ادعا نمود که هر علتی "واجب العلیّه" است. چنانکه هر معلولی نیز "واجب المعلولیه" خواهد بود." الان نگویید که فهم این مباحث دشوار است و الخ! این جملات هرچه باشند به اندازه فرمولبندی های پیچیده فیزیک کوانتوم که صعب الفهم نیستند!
    جالب است که بدانید امتناع دور و تسلسل هم از شعب قانون علیت هستند. 
    حال بنده عرض می کنم که وجود رابطه علی و معلولی بین علت و معلول برای پیش بینی معلولی خاص از علتی مشخص یا برعکس امری لازم است ولی این لزوما به این معنی نیست که هر رابطه علی و معلولی به پیش بینی پذیری معلول یا علت ختم می گردد. بلکه برای اینکه معلول قابلیت پیشبینی شدن داشته باشد می بایست ما به علت و معلول اشراف معرفتی (به معنای اپیستمولوژیک آن) داشته باشیم. لذا اصل عدم قطعیت به هیچ وجه قانون علیت(با تعریفی که کردیم) را نقض نمی کند بلکه صرفا بازتاب نقص شناختی ما به وضعیت ذرات در مقیاس ماکرو است و فرق است بین اینکه علت امری را ندانیم و اینکه آنرا بی نیاز از علت بدانیم. به قول معروف عدم الوجدان لایدلُّ علی عدم الوجود!
    نکته دیگر اینکه خود هایزنبرگ گفته است "امکانات و دانش فعلی ما چه در بعد نظری و چه در بعد آزمایشگاهی قادر به کشف روابط علّی در جهان میکروسکوپیک نیست"
    از این جمله استفاده می شود که:
    اولا؛ این جمله نشاندهنده مبانی تجربی دیدگاه وی است که خوب میدانید و میدانیم که نقض پذیر است چنانکه نظریات قبل از این نظریه نیز نقض شده اند و نوبت به این رسیده است و این ناشی از ذات علم تجربی است که بر اساس استقراء ناقص بنا نهاده شده است و یقینی نیست!
    ثانیا؛ این جمله نشاندهنده مقطعی و موقتی دانستن آن توسط خود نظریه پرداز است به نحوی که از نظر وی ممکن است با پیشرفت وسایل آزمایشگاهی و تکنولوژی این نظریه نقض شود!
    و ثالثا؛ اینکه ما امکان دستیابی به موضوعی را نداشته باشیم هیچ ربطی به وجود نداشتن آن ندارد! در این خصوص توجه به این نکته که یکی از مفاهیم کلیدی در درک اصل عدم قطعیت "اثر مشاهده گر" است بسیار راهگشاست. سطور ذیل که در صفحه اصل عدم قطعیت در ویکیپدیا آمده به روشنی و وضوح کامل این موضوع را شرح داده است:
    "اصل عدم قطعیت اغلب اوقات به این صورت بیان می‌شود: اندازه‌گیری مکان ضرورتاً تکانه ذره را آشفته می‌کند، و بر عکس. این عبارت، اصل عدم قطعیت را به نوعی اثر مشاهده‌گر تبدیل می‌کند. این تبیین نادرست نیست، و توسط هایزنبرگ و نیلز بوهر استفاده شده‌است. باید توجه داشت که هر دو آن‌ها، کم و بیش در چهارچوب فلسفی پوزیتیویسم منطقی می‌اندیشیدند. در این روشِ نگرش، ذات حقیقی یک سیستم فیزیکی، بدان گونه که وجود دارد، تنها با تن دادن به بهترین اندازه‌گیری ممکن تعریف می‌شود، اندازه‌گیری‌ای که الااصول قابل اجرا باشد. به عبارت دیگر، اگر یک خاصیت سیستم (الااصول) قابل اندازه‌گیری با دقتی بیشتر از یک حد معین نباشد، آنگاه این محدودیت یک محدودیتِ سیستم است و نه محدودیتِ دستگاه‌های اندازه‌گیری. پس هر گاه که آنها از آشفتگی غیرقابل اجتناب در هر اندازه‌گیری قابل تصور حرف می‌زدند، منظورشان آشکارا، عدم قطعیت ذاتی سیستم بود و نه عدم قطعیت ابزارها و وسایل اندازه‌گیری.
    امروزه پوزیتیویسم منطقی در بسیازی از موارد از رونق افتاده است، و از همین رو تبیین اصل عدم قطعیت بر حسب اثر مشاهده‌گر می‌تواند گمراه‌کننده باشد. برای یک شخص که به پوزیتویسم منطقی اعتقاد ندارد، آشفتگی خاصیت ذاتی یک ذره نیست، بلکه مشخصهٔ فرایند اندازه‌گیری است، نزد چنین فردی ذره به صورت نهانی دارای تکانه و مکان دقیقی است اما ما به دلیل نداشتن ابزارهای مناسب نمی‌توانیم آن کمیت‌ها را به دست بیاوریم. چنین تعبیری قابل قبول در مکانیک کوانتوم استاندارد نیست. [این در حالی است که]در مکانیک کوانتوم، حالت‌هایی که در آن سیستم دارای تکانه و مکان معین باشد[به دلیل همان مبانی پوزیتیویسمی]، اصلاً وجود ندارد.
    "
    لذاست که عرض کردیم به واقع آنچه در اصل عدم قطعیت ادعا شده عدم توانایی دستیابی علم بشری به کیفیت رخداد برخی اتفاقات در مقیاس ماکرو و درون اتم است و هیچ منطقی نمی پذیرد که این امر را مرادف وجود نداشتن آنچه علم ما بدان دسترسی ندارد بدانیم.
    سوم اینکه گفته اید در بررسی نتایج یک نظریه نباید ویرانی نظریات ماسبق دلیل و حجتی برای رد نظریه جدید قرار گیرد! کاملا درست است و اگر غیر از این بود اصلا نظریه جدیدی به وجود نمی آمد چون نظریات بشری عموما ناقض نظریات قبل از خود هستند. لیکن اساسا نقد بنده به مدعای شما نیز بدین معنی نبوده که صرفا چون ادعای نقض قانون علیت مطالب دیگری را ابطال می کند بدان ایراد گرفته باشم! شما متوجه نشده اید که ایراد بنده به مدعای نقض قانون علیت یک نقد خودشمولی بوده است. به این معنا که این ادعا اصولا خود را رد و نقض می کند! چرا که اگر قانون علیت را انکار کنیم دانش بشری به‌طور کلی بی‌معنا خواهد گردید؛ زیرا اساس علم بر پایه‌ی قانون علیت ساخته شده است! مهم‌ترین عاملی که بشر را به سوی تفکر می کشاند این است که هر حادثه‌ای علتی دارد! بشر همیشه به دنبال یافتن پاسخ از نحوه‌ی تحقق اشیا و حوادث و ویژگی‌های آن است. بنابر این، قانون علیت، لایه‌ی زیرین اندیشه‌ی بشری است، بلکه این اندیشه اختصاص به انسان ندارد، در هر موجود ذی شعوری می‌توان سراغ گرفت، حتی دیوانگان و آنان که آفت شعوری دارند همین راه را می‌پیمایند؛ یعنی برای تفهیم و تفهم دیگران سخن میگویند برای انجام مقاصدشان حرکاتی می‌کنند، بلکه پایه‌ی زندگی هر موجود جاندار و دارای شعور روی همین قانون علیت است و گرنه کمترین حرکت و فعالیت از خود بروز نمی‌داد. لذاست که بنده در کامنت قبل عرض کردم اگر قانون علیت را انکار کنیم باب گفتگو و مفاهمه نیز بسته خواهد شد.
    اتفاقا اینجا باید گفت که گزاره های انجیل تحریف شده و دانش محدود بشری ابدا قابل مقایسه با بدیهیات اولیه مانند اجتماع جمع نقیضین و علیت نیست! کسی که چنین قیاسی انجام می دهد به واقع معنای بدیهیات اولیه را درک نکرده است!
    نکته آخر اینکه شما را ارجاع می دهم به همان اصل تیغ اوکام و اینکه برای تبیین امورات عالم بهتر است خود را درگیر چنین نظریات مقطعی، پیچیده و غیریقینی ننمایید.
    و اما سه چهار پرسش شما:
    قبلا چندین بار سعی کرده ام همین مقولات را برای شما تشریح کنم لیکن موفق نبوده ام. ابتدائا عرض کنم که آنچه بین بنده و شما موجب فقدان درک مشترک است تفاوت مبانی فلسفی و متدولوژیک ماست. شما در پارادایم پوزیتیویستی و بر اساس "روش علمی" یا بهتر بگوییم استقرائی و تجربی سخن می گویید و بنده بر مبنای روش عقلی! چندین بار سعی کردم حد و مرز میان اینها و نحوه تعاملشان با هم را برایتان تشریح کنم ولی ظاهرا کارگر نیفتاده است. لذا توصیه می کنم حتما لینک زیر را تا آخر بخوانید که بسیار مفید است:
    حال به صورت اجمالی سوالاتتان را پاسخ خواهم داد:
    یکم. اگر منظورتان از اصول بدیهی فلسفی مقولاتی مانند زمان است(کما اینکه این سوء برداشت را در همین کامنت مرتکب شده اید) البته درک فلسفه از چنین موضوعاتی قابل چالش و بطلان است و در این امکان شکی نیست. بنده قبلا هم این موضوع را برای شما ذکر کرده بودم. اینها اصلا بدیهی نیستند! اما اگر منظورتان از اصول بدیهی همان بدیهیات اولیه مانند امتناع جمع نقیضین و اصل علیت و مانند آن(که البته همگی به امتناع جمع نقیضین ختم می شوند) است که ذکرشان گذشت؟ واضح و مبرهن است که خیر! امکان ابطال این بدیهیات وجود ندارد و هرکس چنین ادعایی کرده در واقع به انحاء مختلف دچار توهم این ابطال شده است!
    امکان ابطال چنین بدیهیاتی وجود ندارد چون اولا چنانچه گذشت اینها بدیهی اولیه هستند و دلیل غیر قابل انکار بودنشان نیز قبلا ذکر شد و ثانیا انکار این قبیل بدیهیات محکوم به نقد خودشمولی است و از پایه مردود است. به عنوان مثال کسی که منکر محال بودن اجتماع یا ارتفاع نقیضین باشد همین اعتقاد وی به امکان جمع نقیضین به واسطه نفس ادعایی که دارد با نقیض خودش برابر بوده و لذا مردود است. چونکه بر اساس این ادعا همانطور که می توان گفت "امکان جمع نقیضین وجود دارد" بر اساس همین گزاره می توان مدعی شد "امکان جمع نقیضین وجود ندارد"!
    دوم. پاسخ پرسش اولتان منفی است و لذا پرسش دومتان بی معناست. وقتی امری محال عقلی است به طریق اولی هیچ مشاهده و قرینه تجربی مؤیدی نیز نخواهد داشت. مثل این می مونه که بگیم اگر کسی مثلث چهار ضلعی را مشاهده کرد آیا وجود چنین شکلی را خواهید پذیرفت. در پاسخ خواهیم گفت که چنین مفهومی حتی در عالم ذهن قابل تصور نیست. چه رسد به اینکه کسی آنرا مشاهده کند.
    سوم. چنانکه گذشت اگر کسی منکر بدیهیات اولیه بشود هیچ استدلال و نظریه ای از این انکار وهمی مصون نخواهد ماند. چه آنکه تمام معارف بشری بر مبنای همین بدیهیات اولیه شکل گرفته اند. توضیح بیشتر این موضوع نیازمند اطلاع بیشتر شما در حوزه علم معرفت شناسی است. البته اگر از دعوت به مطالعه در این حوزه ناراحت نمی شوید. عجالتا عرض می کنم که در کلیه نظامات فکری اعم از تجربه گرایی و عقل گرایی و ... تمامی گزاره های علمی برای ذومعنا بودن نیازمند ارجاع به گزاره های پیشفرضی هستند که در آن نظام به صورت بدیهی و سنگ بنای دیگر معارف فرض شده اند. به این شیوه در معرفت شناسی مبناگروی گفته میشود. البته برخی برای اینکه مجبور به تبیین بدیهی بودن گزاره های پایه نظریات خود نباشند به انسجام گرایی رو آورده اند ولی هیچ کدام نتوانسته اند منکر شوند که بالاخره منظومه فکری شان یک سری گزاره پایه دارد که باید بتوانند بدیهی بودن آنها را اثبات نمایند. به عنوان مثال در علوم تجربی، همه گزاره های علمی می بایست قراین تجربی داشته باشند و فقط آنچه به تجربه درآید قابل قبول است. خود این گزاره در پارادایم پوزیتیویستی بدیهی فرض شده است(حال آنکه به هیچ عنوان اینگونه نیست.) در روش عقلی و فلسفی گزاره های پایه تفکر، بدیهیات اولیه هستند که تمامی گزاره ها با ارجاع به آنها معنا می یابند و متصف به صفت صادق می شوند. با دقت در این بدیهیات اولیه متوجه خواهید شد که نه تنها در کانتکس فلسفی و تعقلی بلکه در تمامی شعب و شاخه های علوم و روش شناسی های متداول این بدیهیات اولیه هستند که آگاهانه یا ناخودآگاه مورد استفاده و ارجاع قرار می گیرند و اگر این بدیهیات را -هرچند به صورت ادعایی و وهمی - منکر شویم دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و هیچ معیاری برای صحت سنجی گزاره ها باقی نخواهد ماند. البته همان نقد خودشمولی که گذشت دمار از روزگار خود این ادعا نیز درخواهد آورد و همانطور که گفته شد این ادعایی غیر معقول بیش نیست..
    چهارم. پاسختان را به تفصیل در سه پرسش قبل و مطالب صدرالذکر نوشته ام.
    باز متذکر میشوم برداشت شما راجع به دلیل اهمیت علیت هم بسیار بدبینانه است و هم بسیار ساده انگارانه! همانطور که گفتم کسی که ادعای بطلان علیت را دارد نه تنها براهین اثبات وجود خدا را بلکه هرگونه برهان و استدلالی در هر حوزه معرفتی و علمی و تجربی در خصوص هر موضوعی را باطل خواهد کرد.
    ضمنا بدانید که بنده نیز می توانم متقابلا چنین اتهامی به شما بزنم و اصرار بی جای شما به بطلان قانون علیت را صرفا به سبب نیل به اثبات وجود نداشتن خدا بدانم ولی چنین نمی کنم چرا که اصولا این حرفها و کل کل ها را مفید به جدال احسن و بحث علمی نمی دانم!

    5. در خصوص غیر ماده و ماوراء الطبیعه!
    شما باز مرتکب اشتباه شده اید. پاسخ بنده به شما در اینجا صرفا یک پاسخ جدلی نبوده است که مثلا چون شما نمی دانید علت پدیده های ایکس و ایگرگ چیست لذا اینها به قول شما از غیر ماده ناشی شده است و غیر مادی است! نکته بنده در واقع یک اشکال روش شناختی بوده که حتی برخی از تجربه گرا ها نیز بدان اذعان دارند و آن اینکه علوم تجربی اصولا راهی به سوی این مقولات ندارد. حیطه سیطره تجربه و مشاهده مشخص است و آنچه خارج از این حیطه قرار بگیرد لاجرم و به حصر عقلی مادی نخواهد بود. بنده نیز مدعی نشدم از کیفیت و جنس این امور مطلعم چرا که اشرافی به آنها ندارم! صرفا ادعا کردم که این امور یقینا مادی نیستند و جالب اینکه بنا به اصول تجربه گرایی تا زمانی که مادی بودن این امور، آنهم با روشی علمی و تجربی اثبات نگردد همچنان غیر مادی باقی خواهند ماند. همچنین ابطال گرایان خود این قبیل امور را در دایره علم نمی شمارند. چون این امور اصولا قابل ابطال نیستند.
    اتفاقا در اینجا ادعای طرح شده؛ "مادی بودن این قبیل امور" است و تا زمانی که شواهد و قراین و بینه کافی بر این امر اقامه نشده نمی توان چنین ادعایی کرد.
    در خصوص دیدگاه های علمی مبنی بر وجود غیر ماده بنده مثال هایی از روانشناسی زدم. با این حال شما چنین پاسخ داده اید که: "برای تمام عمر ممنون شما خواهم شد اگر یکی از این اثباتهای علمی را به من نشان دهید." این نشاندهنده علم یقینی شما به مادی بودن این پدیده هاست و چنانکه عرض کردم این شمایید که بر اساس متد علمی، مادی بودن این امور را باید اثبات نمایید. لذا این بنده هستم که برای تمام عمر منت دار شما می شوم اگر مادی بودن این پدیده ها را اثبات نمایید!! اصولا اینگونه لحن ژورنالیستی و هیجانی کردن مباحث علمی، فایده ای به حال اصل بحث نخواهد داشت! به قول بزرگی بلند حرف زدن بخشی از استدلال نیست!
    همچنین بهتر بود شما به جای تکرار این حرف که مثلا تبیین های فیزیک - مادی قدرتمندی!! برای تجربه نزدیک به مرگ به دست آمده است آنها را همینجا نقل می کردید تا همه مطلع شویم. جالب اینکه به عنوان شاهد مثال به تکرار NDE در شرایط آزمایشگاهی اشاره کرده اید! فارغ از اینکه چنین ادعایی با توجه به منحصر به فرد بودن تجربه مرگ و به تبع تجربه نزدیک به مرگ چقدر امکان آزمایشگاهی دارد اصولا تکرار پدیده ای در آزمایشگاه چه ربطی به این دارد که ما علت و منشاء و کیفیت آنرا دریافته باشیم!؟ در همین لحظه ای که بنده این سطور را می نویسم بسیاری امور دیگر هستند که در آزمایشگاه قابل تکرارند ولی ما علم به علت و کیفیت آن نداریم.
    جالب اینکه علم تجربی با تمام تلاشی که در این خصوص صورت داده به هیچ نتیجه ای نرسیده است! صفحه تجربه نزدیک به مرگ در ویکیپدیا را ببینید! مستأصلانه چنین نوشته است:
    "دکتر سام پرنیا ، دکتر ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﮎ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ۲۰۶۰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭ ۱۵ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ //ﺩﺭﮎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺭﻭﺷﻨﯽ// ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﮐﻨﻨﺪ." 
    حال ببینید این درک تقریبا روشن ایشان بعد از بررسی ۲۰۶۰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ چیست؛
    "ﺩﮐﺘﺮ ‏ﭘﺮﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ، ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﯽﺷﻮد." بعد هم آماری از اینکه چند ثانیه بعد از ایست قلبی مغز از کار می ایستد و تا چند دقیقه بعد ممکن است قلب به حیات بازگردد و اینها ارائه داده است که اصلا فایده ای به حال درک ماهیت این پدیده ندارد.
    یک نفر نیست به این بندگان خدا بگوید که واقعا شاهکار کرده اید! اینکه قرار گرفتن بدن در وضعیتی نزدیک به موت مانند ایست قلبی موجب تداعی خاطرات و حس بینایی از خارج از بدن می شود را که همه می دانیم و اصلا به همین حالت است که تجربه نزدیک به مرگ گفته می شود! مسئله این نیست که "اینگونه می شود" مسئله این است که "چرا اینگونه می شود" و "چگونه اینگونه می شود"! 
    جالب تر اینکه نویسنده در ادامه اذعان کرده که این پدیده "ﭘﺪﯾﺪﻩﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺍﺳﺖ؛ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻣﺮﮒ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ."
    البته تعجبی ندارد که روانشناسی پوزیتویستی حال حاضر با روش تجربی و آزمایشگاهی که در پیش گرفته نخواهد توانست چنین اموری را بازشناسد!
    از این بحث که بگذریم وجود موسسه رندی که اشاره کرده اید نیز نفعی به حال ادعای فقدان ماوراء الطبیعه ندارد! این روش نیز روشی مغالطه ای است که به جای استناد به استدلال قیاسی و عقلی یا استقرائی و تجربی(هرچند یقینی نیست) برای اثبات یک مدعا، صرفا به تعدد مدعیان آن ادعا، استناد می نماید. مسلما اگر کسی نخواهد مطلبی را بپذیرد با هیچ منطق و دلیلی نمی توان وی را به اینکار مجبور کرد. به قول معروف خوابیده را می توان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده هرگز! همچنین اینکه چنین افرادی وجود دارند که به هیچ طریق وجود مابعدالطبیعه را قبول نمی کنند هم که مطلب تازه ای نیست! از عهد باستان بوده اند و اکنون نیز هستند و در آینده نیز خواهند بود! شما می بایست به جای این حرفها به نحوی قابل مشاهده و تجربه، مادی بودن تمام امور جاری و ساری و موجود در این جهان را اثبات نمایید و در این میان هرچیزی که توسط روش تجربی نتوان به ماهیت آن پی برد از دایره مادیات خارج خواهد بود! این را بنده نمی گویم بلکه تمامی پوزیتیویستها و ساینتیستها می گویند!
    نکته عجیب دیگر نفی وجود تله پاتی توسط شماست!! تله پاتی علاوه بر اینکه یک واقعیت صادق است که برخی افراد توانایی انجام آن را دارند بسیاری از مردم عادی نیز به کرات با آن روبرو شده اند. ببینم اینکه مادربزرگ بنده در یکی از استان های مرکزی ایران قبل از اینکه خبر شهادت عموی مرحومم به وی برسد از آن مطلع شده آیا تله پاتی یا دورآگاهی نیست!؟ از این قبیل اتفاقات عجیب برای همگان پیش آمده و آنقدر متواتر است که قابل انکار نیست. تا جایی که حتی در نیروهای پلیس کشورهای غربی نیز از این قابلیت ها استفاده می شود.(بنده خود مستندی در این خصوص دیده ام)
    یا شما از روی ناچاری این واقعیت غیر قابل چشم پوشی را انکار نموده اید و یا میان صادق بودن یک واقعیت با اثبات پذیر بودن و علمی بودن(به مثابه تجربی بودن و مادی بودن) آن خلط کرده اید. 
    بلی! بنده نیز معتقدم این قبیل امور با ابزار حسی قابل بررسی و اثبات نیستند. لیکن چون به اثباتشان دسترسی نداریم نمی توانیم وجودشان را نیز انکار کنیم. باز به قول معروف عدم الوجدان لایدلُّ علی عدم الوجود!
    از این مباحث گذشته شما به مواردی که بنده در کامنت قبل مثال زدم به درستی پاسخ نداده اید! نفرمودید که اصولا همین فرآیند مفاهمه ای که شما به واسطه آن دارید با بنده گفتگو می کنید و مبتنی بر عقلانیت بنده و شماست و خود این عقلانیت را چگونه می توان با حواس پنجگانه مشاهده کرد!؟ جایگاه این عقلانیت در چه قسمتی از بدن مادی ماست!؟ می توان ذهن آدمی را به زیر میکروسکوپ آورد و نشان داد!؟ اگر جایگاه ذهن، مغز است چگونه است که این مغز محدود می تواند اجسام و اشکالی نامحدود در خود جای داده و تصور کند!؟ اصولا آنچه در عالم خارج وجود دارد همگی جزئی است و حال چگونه است که این مغز مادی می تواند مفاهیم کلی را در خود تحلیل کند!؟ مفاهیمی که می دانیم و می دانید که مادی نیستند چون اصولا کلیات مادی نیستند! 
    خود نفس آدمی چطور!؟ تفاوت بدن مادی یک فرد زنده و مرده در چیست و آنچه این دو را از هم جدا می کند چیست؟! به واقع اگر آدمی همین جسد مادی بود و بس که با قطع هر یک از اعضا می بایست از آدمیتش نیز کاسته می شد!! یا حالات و اوضاع روانی که بر ما دست می داد می بایست بتوانیم میان حالات اعضا مختلف تمایز قایل شویم و مثلا می شد دستمان عاشق کسی باشد و پایمان نسبت به وی حسی نداشته باشد و حتی متنفر باشد؟!
    اینها را شما پاسخ نداده اید و عجیب اینکه از بنده برای اثبات فرامادی بودن این امور استدلال و بینه خواسته اید!؟ حال آنکه بنده ادعایی راجع به کیفیت و ماهیت این امور نداشته ام و صرفا از آنجا که این امور را اموری صادق و موجود و دارای معنا می دانم از شما خواستم مادی بودن آنها را اثبات نمایید. 
    دقت کنید! ادعای بنده صرف وجود داشتن چنین اموری بود و صادق و موجود بودن این امور بنا به شواهد عینی است که حتی پوزیتویست ها و ساینتیست ها نیز تا این حدش را قبول دارند ولی هر یک به طریقی این امور را علمی نمی دانند!
    لیکن ادعای شما مادی بودن این امور و هر چیز دیگری که در عالم وجود دارد بوده است! واضح و مبرهن است که شما که مدعی علم به ماهیت این امور هستنید می بایست برای این ادعا بینه و دلیل بیاورید!
    اینجاست که البینه علی المدعی مدخلیت می یابد!
     نه اینکه هرکس هر ادعایی دلش خواست مطرح کند و به کسان دیگر که متعرض ادعایش شده اند بگوید "شما باید برای ادعای خودتان مبنی بر غلط بودن ادعای من بینه بیاورید نه من"!! هرکس باید از پس ادعای خود برآید! لذا چنانچه قبلا هم گفتم تا چنین دلایل و شواهدی آن هم بر اساس متد تجربی ارائه نشود این امور همچنان غیر مادی خواهند بود. هرچند وجودشان را نمی توان انکار کرد!
    گفته اید " به همه ایرادات شما در غرب مدتهاست که جواب داده شده است" باز این هم مغالطه ای معروف در منطق است تحت عنوان مغالطه توسل به بزرگان! یا به قول بنده توسل به قول دیگری! اینگونه استنادات هیچ نسبتی با بحث علمی ندارد. همانطور که ملاحظه می کنید علی رغم اینکه تمام شبهات شما نیز توسط متفکران و فلاسفه مسلمان و یا حتی غربی پاسخ داده شده است بنده حتی جایی که از کسی نقل قولی آورده ام همواره برای پاسخ هایی که به شما داده ام استدلال عقلی نیز ارائه نموده ام! لذا صرف توسل به اینکه غربی ها جوابی به این ایرادات بنده داده اند فایده ای به حال مدعای شما ندارد. شما می بایست یا با دلایل عقلی ادعای خود را ثابت کنید و یا شواهد تجربی واضح و روشن ارائه نمایید. من نمی دانم اگر شما خودتان با این قبیل حرفها قانع می شوید و دلتان آرام گرفته و وجدانتان راحت شده بنده دیگر حرفی برای گفتن ندارم!
    اینکه می فرمایید تفکر را ناشی از پالس های الکتریکی مبادله شده بین سلولهای مغزی می دانند واقعا حرف بی اساسی است!! چرا که این پالس های الکتریکی در خوشبینانه ترین حالت قادر به انتقال اطلاعات هستند و حال انکه ما از قوه دراکه و تعقل بشری حرف می زنیم. دقت کنید! فرآیند تفکر و تعقل چنان که در ایرادات بنده نیز به طور ضمنی عرض شد مبتنی بر مفهوم "کلیات" است! و هیچ شیر پاک خورده ای مدعی مادی بودن کلیات نیست! تازه این غیر از کیفیت استنتاج برای نیل به علوم نظری است که می بایست برای تبدیل کردن یک مجهول به معلوم، چند معلوم به یکدیگر مرتبط شوند و از آنها برای بدست آوردن یک معلوم جدید مقدمه یا مقدماتی ایجاد شود! این امور اساسا انتزاعی و سوبژکتیو چگونه می توانند توسط توجیهی تا این حد ساده انگارانه و دم دستی و متضمن کلی گویی و عدم وضوح توجیه شوند!؟ جسارتا این قبیل تشبثات از عجز ساینتیست ها و مادی گرایان بوده است. چرا که هر عقل سلیمی می فهمد که پالسهای الکتریکی مبادله شده بین سلولهای مغزی نمی توانند این همه علوم و فناوری ها و فلسفه ها را تولید کرده باشند و مگر اصولا این پالس ها از خود اراده ای دارند که توان چنین خلاقیت هایی داشته باشند!؟ بالفرض محال اگر توانایی خلق تصورات در ذهن آدمی را به این پالس ها نسبت دهیم آن اراده ای که این تصویرها را به هم مربوط کرده و قضایای نظری را تولید می کند از کجا نشأت گرفته است؟ این پالس ها که از خود اراده ای ندارند!! لذا این اراده می بایست متعلق به نفس آن انسانی باشد که این تصاویر در ذهن وی خلق شده اند! حال آن نفس را چگونه می توانید به این پالس ها مربوط کنید؟! و اصولا آن نفس هم مگر می تواند مادی باشد! اگر چنین ادعایی بکنید چنانچه قبلا هم گفتم دچار تناقض فاحشی شده اید! چرا که قایل به این نظر می بایست معتقد به این گزاره مضحک نیز باشد که با کاسته شدن از ماده متعلق به این نفس از نفسانیت و از انسانیت او نیز کاسته خواهد شد!! به عبارت دیگر مثلا یک انسان سالم از نظر فیزیکی و مادی نسبت به کسی که مثلا یکی از اعضای خود را از دست داده انسان تر خواهد بود!! در حالی که نفس آدمی موجودی بسیط و غیر قابل تجزیه و ترکیب است و اصولا تجیه و ترکیب از خصوصیات ماده است!

    6. در خصوص بحث مغالطه!
    ببینید عرض بنده این بود که من بر اساس اعتقادات خودم با شما بحث می کردم و موضوع محل بحث هم متافیزیک نبود که در مقام اثبات آن باشم و لذا در چنین حالتی هر کس بر اساس مبانی فکری خود بحث را به پیش می برد نه اینکه شروع کند از آغاز به اثبات تمامی مبانی فکری خود! لذا اینکه شما بنده را به مغالطه متهم کردید اصلا محلی نداشته است. وگرنه از باب تفهیم و تفاهم اگر باشد که خود بنده نیز چنیدن بار ضمن همین بحث استدلالات شما و دیگران را مغالطه خوانده ام! نکته دیگر لحن شما در آن جملات بود که به نحوی ضمنی حاکی از تعمدی در این خصوص از جانب بنده بود. امیدوارم در ادامه فعالیت های علمی تان کمی لحن خود را اصلاح کنید تا بیش از پیش موفق به بحث علمی به دور از تعصبات معمول گردید. چرا که لحنی که شما خصوصا در کامنتهای متاخرتان برگزیده اید در بسیاری جاها کنایه آمیز بوده و این موجب تحریص طرف مقابل به مقابله به مثل و دور شدن از بحث اصلی می گردد.

    و اما بخش دوم و پاسخ احوالپرسی شما:
    اگر وبلاگ بنده را رصد کرده باشید حتما ملاحظه کرده اید که هر چند ماه یک مطلب بیشتر نمی نویسم و این ناشی از ضیق وقت شدید و گرفتاری های کاری فراوان بنده است. خودتان شاهدید که از اولین کامنت شما در سال گذشته تا کنون به احترام روحیه پرسش گری تان که احتمال می دادم در حضرتعالی موجب بارور شدن بذر حقایق شود پرسش های مکرر و متعدد شما را در هر زمینه ای که بوده فارغ از اینکه مرتبط به موضوع یادداشت حاضر باشد یا خیر مفصلا جواب داده ام و البته وظیفه انسانی و ایمانی ام بوده و هیچ منتی نیست لیکن ادامه این مباحثات نظر به همان ضیق وقت و گسترده تر شدن روز به روز مباحث مطروحه برای بنده مقدور نیست.
    لذا به حکم همان اصل تیغ اوکام صدرالذکر هم که شده راه ساده تر و در دسترس تر و حتی سریع تر برای شما مکاتبه با سایت های پاسخگویی به شبهات یا مراجعه به علمای دینی(به شرط تسلط به مباحث فلسفی و فلسفه علم) است.
    امیدوارم زبان الکن و اطلاعات ناقص بنده را بر من ببخشایید و از پیگیری پاسخ پرسش هایتان(البته بدون ذهنیات منفی و پیش داوری های غیر علمی راجع به مقوله دین و دیانت) خسته نشوید و به پاسخ های بنده نیز اکتفا ننمایید.
    یا حق 
    خطاب به مانی
    به شما چی باید گفت که نوشتارتون گواهی میده چقدر بی سواد هستید.کلماتی نظیر ارثه...حوضه ی علمیه..همگی بیانگر این هستند که صفاتی که به قشر مخاف دادید برازنده خودتون هستند.

    خطاب به عمپ:

    قبل از هر چیز باید بگویم من خودم فیزیک خوندم و اصلا به فلسفه علاقه ای هم ندارم.

    1- در مورد اقبال مردم به نظریات هاوکینگ:مقاله ی ذیل مطالعه شود تا دریابید اکثرهم لایعقلون.....و یکطرفه هم به قاضی رفته اند.

    2- با ذکر مثال و اسم آزمایش و شرح آن بگویید فیزیک چگونه علیت را نقض کرده؟ وگرنه فکر میکنم فقط یک چیزی شنیدی و خودت هم نفهمیدیش و همینطوری قبول کردی...

    3- دچار تناقض در کلام هستی:ابتدا رفتار مردم در اقبال به نظریات جدید را معیار قرار میدی.بعد میگی قاطبه ی مردم در مورد نسبی بودن زمان اشتباه میکردند و بعد دوباره میگی با رفتن به جامعه نظرت عوض شد یعنی خودت هم داری از همون قاطبه ی مردم که انتقاد کردی تقلید میکنی.

    نتیجه اینکه آنچه ما انسانهاعقل  نامیدیم البته عقل برمبنای مشاهده دچار خطاست ونیاز به چیزی به نام وحی است.وحی هم خیلی راحت فهمیده میشه خود من با تنها 2 جمله از قرآن به حقیقت خدا باوری رسیده ام:

    آیا انسان باور نمیکند که قادریم حتی سرانگشتان...بلکه انسان میخواهد جلویش را باز کند(هر کاری دوست دارد انجام دهد)"

    دقیقا خدا را از همین جمله و همین میلی که خودم درونم دارم فهمیدم.و جمله دوم آن آیه ای بود که میگه هنگامی که به انسان نعمتی میدهیم ....و هنگامی که سختی به او میرسد به کلی ناامید میشود.

    اصلا این بحث بیخوده که میخوای بگی مردم مجبورند برای شناخت خدا بین فلسفه و علم  یکی را انخاب کنند. پس رفتگر محله چطوری باید متوجه حضور خدا بشه که هیچکدوم اینها را نمیفهمه؟؟؟؟؟

    دوما هر دوی اینها دست ساخته ی بشر و قابل خدشه هستند.

    سوما کی گفته فهم کوانتوم آسونه؟ هر کی ادعا میکنه اصلا کوانتوم نخونده و نمیدونه چیه.ما در دوره لیسانس پس از گذروندن کلی ریاضیات سنگین تازه کوانتوم میخونیم آنهم در پایان یک کتاب فوق العاده پیچیده فقط میتونیم معادلات ساده ترین اتم یعنی هیدروژن را حل کنیم.

    محض اطلاعتون میگم  در دنیا به اندازه کمتر از انگشتان یک دست آدم هستند که کوانتوم را میفهمند و اونها جزو نوابغ محسوب میشوند.بقیه مردم میخوان بگن ما هم هوشمون زیاده و ایجور چیزها را میفهمیم وگرنه یک مسیله میدهم ببینم میتونند حلش کنند یا نه فقط ادعا دارند؟

    4- پارادوکس دوقلو یک آزمایش تخیلی است چون لازمه تجربه آن توسط انسان رسیدن سرعت اجسام ماکرو به نزدیکیهای سرعت نور است که این تنها برای ذرات زیر اتمی ممکنه. ولی اصل نسبی بودن سرعت برای اجسام کوچک و کوانتومی را نشان میدهد.

    5- همان علم تجربه گرا به غیر ماده هم مجبور شده که اعتقاد پیدا کنه. مصاحبه ی زیر در مورد کوارکها....

    6- کوانتوم  علم وامانده ای است که مبدعان آن هم بر سر تفسیر آن دچار اختلاف شده اند.و اصولا بوجود آمدن معادله ی موج و یا معادلات دیراکی بیانگر ناقص بودن آن است چرا که نتوانسته خاصیت توامان موجی و ذره ای را در یک معادله توصیف کند. نظریه ی ام و .. هنوز هم در حد حرف و تکمیل نشده و حتی قابل راستی آزمایی از طریق آزمایش نخواهد بود.

     پارادوکس گربه برای رد تعبیر احتمالاتی کوانتوم ارایه شده بود.که موافقان تفسیر احتمالی از کوانتوم آن ایراد 90 درصد زنده و 10 درصد مرده بودن را هم برطرف کردند با این توضیح که هر سیستم کوانتومی حاصل برهمنهی تمامی حالتهای ممکن است(سوپر پوزیشن) اما به محض مشاهده(اندازه گیری )آن کمیت ، به یک ویژه حالت تقلیل مییابد.یعنی قبل از اینکه درب جعبه باز شود گربه با احتمال خاصی زنده یا مرده است اما به محض باز شدن جعبه معلوم میشود که کدام درست است.

    درپایان باید بگویم دکتر گلشنی که دارای درجه دکترای فیزیک از بهترین دانشگاه های آمریکا(برکلی)هستند و فقط به خاطر قولی که به پدرشان درهنگام سفر به آمریکا داده بودند و به خاطر حس میهن دوستی شان به ایران بازگشتند ،به زبانی علمی و حتی از قول همکاران خود هاوکینگ به پوچ بودن اظهارات اخیر هاوکینگ پاسخ داده اند :

     

    متن مصاحبه:

    استفان هاوکینگ، فیزیکدان مشهور انگلیسی در کتاب پرفروش «سرگذشت زمان» که سال 1988 منتشر کرده بود نقش خالق در ایجاد کهکشان‌ها را صریحا رد نکرده بود،اما سال 2008 در کتاب خود با عنوان «طرح بزرگ» مدعی شد که نظریه انفجار بزرگ نه‌تنها به خواست خدا نیست، بلکه نتیجه اجتناب‌‌ناپذیری از قوانین فیزیک است.

    وی اخیرا هم در یک همایش به ارائه دیدگاه خود درباره فلسفه و علوم پرداخت و گفت: باید توجه داشت که فلسفه مرده است و نتوانسته مانند علوم مدرن به‌ویژه فیزیک پیشرفت کند. تنها دانشمندان علوم هستند که توان پاسخگویی به سوالات انسان را دارند.

    بر این اساس در گفت‌وگو با دکتر مهدی گلشنی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی اظهارات وی بررسی شد.

    گلشنی دارای دکترای فیزیک از دانشگاه برکلی، استاد دانشگاه صنعتی شریف، عضو آکادمی علوم جهان اسلام، عضو انجمن اروپایی علم و الهیات، عضو انجمن استادان فیزیک آمریکا، عضو مرکز الهیات و علوم طبیعی برکلی و عضو موسس انجمن بین‌المللی علم و دین کمبریج است که بیش از 15سال رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود.

    «قرآن و علوم طبیعت»، «از علم سکولار تا علم دینی»، «علم، دین و معنویت در آستانه قرن بیست و یکم» و «تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیکدانان معاصر» از جمله کتاب‌های اوست.

     

    هاوکینگ در سال 1988 در کتاب «سرگذشت زمان» نقش خالق در ایجاد کهکشان‌ها را رد نکرده بود، اما در سال 2010 با نوشتن کتاب «طرح بزرگ» مدعی شده که نظریه انفجار بزرگ نه‌تنها به خواست خدا نیست بلکه نتیجه اجتناب‌ناپذیری از قوانین فیزیک است، به نظر شما این تحول در نظر او نتیجه چه عواملی است؟

    قبل از این‌که به سوال شما پاسخ دهم، لازم است مقدمه‌ای را بیان کنم؛ مسأله‌ای که هاوکینگ مطرح کرده است امر مهمی را در ذهن ما تداعی می‌کند و آن وضعیتی است که در رسانه‌های جهان حاکم است. شخصی که به هر دلیلی مشهور شده است، حرفی که می‌زند به عنوان حرف آخر و نهایی تلقی می‌شود و بدون این‌که تجزیه و تحلیل شود انعکاس گسترده‌ای پیدا می‌کند. مقداری عوام‌زدگی بر رسانه‌های جهانی حاکم است. در غرب هم رسانه‌ها از این گونه موضوعات استفاده تبلیغاتی می‌کنند، برای این‌که کار و فعالیت خود را گرم نگه دارند.

    هاوکینگ در سال 1969 به اتفاق «پن رز» و «جورج الیس» قضایایی را در مورد نسبیت عام اثبات کردند که به عنوان قضایای تَکینگی معروف شد؛ این قضایا حاکی از این هستند که تحت چه شرایطی گرانش منجر به نقاط تکینه (استثنایی) می‌شود. در سال 1980 کرسی نیوتن در دانشگاه کمبریج را به هاوکینگ دادند. در آن زمان ایشان یک سخنرانی تاریخی تحت عنوان «آیا انتهای فیزیک در منظر دید ماست؟» انجام داد و جواب او این بود که بله! ما داریم انتهای فیزیک را می‌بینیم و داریم به تئوری همه چیز می‌رسیم. در آن زمان نظریه ابر گرانش (8 N) معروف شده بود و هاوکینگ فکر می‌کرد که این تئوری همه چیز است. او کتاب «سرگذشت زمان» را چند سال بعد از این دوران نوشت و برخلاف تلقی بعضی و خود شما این کتاب هم در مقام نفی خداست، ولی در آنجا او با صراحت کنونی این عقیده را بیان نمی‌کند. او می‌خواهد بگوید اگر وضعیت قضایا این گونه است، در این صورت آیا جایی برای نقش خداوند باقی می‌ماند که انجام دهد، یعنی او می‌خواهد بگوید جهان به خدا بی‌نیاز است. در این کتاب او نمی‌گوید که خداوند نیست بلکه می‌گوید که جهان بی نیاز از خداوند است. او صریحا این جمله را بیان می‌کند که «دراین صورت... دیگر کاری برای خداوند باقی مانده است که انجام دهد؟!»

    زمانی که هاوکینگ این حرف را مطرح کرد، داشت پیش‌بینی می‌کرد که تئوری همه چیز در منظر ما و در حال ظهور است و همه چیز را توضیح خواهد داد. او می‌گفت تا سال 2000 به احتمال 50 درصد تئوری همه چیز را خواهیم داشت؛ او این ادعاها را در سال 1980 در سخنرانی خود به مناسبت أخذ کرسی نیوتن در کمبریج بیان کرده بود، اما وقتی در سال‌های 97 و 98 از او پرسیده شد که آیا هنوز معتقد هستید که ما به تئوری همه چیز نزدیک هستیم، گفت: بله! هنوز این حرف را می‌زنم ولی این ادعا را از این زمان حساب کنید، یعنی در سال 1997 که عملا 17 سال از ادعای اول او می‌گذشت و هنوز هم خبری از تحقق ادعای او نبود باز ادعای خود را تکرار کرد و گفت این حرف من را از این زمان در نظر بگیرید. ایشان همچنین در یک سخنرانی تاریخی که در سال 2002 به مناسبت صدمین سال تولد «دیراک» ـ یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانان قرن بیستم ـ تحت عنوان «قضیه گودل و پایان فیزیک» در دانشگاه کمبریج ایراد کرد، گفت «عده‌ای از مردم نومید می‌شوند اگر هیچ نظریه نهایی در کار نباشد که بتوان آن را به صورت تعدادی محدود اصول بیان کرد، من هم به این گروه متعلق بودم، اما نظریه M این را تغییر داده است. اکنون خوشحال هستم که کاوش ما برای شناخت هرگز به پایان نخواهد رسید و ما همواره با چالش نظریه‌های جدید روبه‌رو خواهیم بود... قضیه گودل تضمین کرد که همواره کار برای ریاضی‌دانان باقی می‌ماند و من فکر می‌کنم که نظریه M همین کار را برای فیزیکدانان بکند. (ذکر این نکته ضروری است که در آن موقع از قضیه گودل حدود 70 سال می‌گذشت، ولی ایشان قبلا از آن اطلاعی نداشت). کسی که در سال 2002 اذعان می‌کند که هرگز به پایان ریاضیات و فیزیک نمی‌رسیم؛ یک مرتبه در سال 2008 با نوشتن کتاب «طرح بزرگ» ادعا می‌کند که ما به پایان فیزیک رسیده‌ایم و نظریه M به ما می‌گوید که نیازی به خدا نیست.

    قضیه گودل بیانگر چیست؟

    محتوای قضیه گودل به زبان ساده این است که اگر با مجموعه‌ای از اصول ریاضی شروع کنیم، همواره گزاره‌هایی وجود خواهد داشت که صدق و کذب آنها را نمی‌توان بر اساس آن اصول تعیین کرد. پس ریاضی و فیزیک ریاضی هرگز به پایان نمی‌رسند. پس هیچ وقت به نظریه همه چیز نخواهیم رسید. بسیاری از فیزیکدانان که قبلا فکر می‌‌کردند که یک نظریه همه چیز خواهیم داشت وقتی به این قضیه، که «گودل» ـ منطق‌دان و ریاضیدان مجارستانی ـ در منطق ریاضی ثابت کرده بود، توجه کردند، از نظرشان عدول کردند و بر این شدند که ما همواره مشغول خواهیم بود و فیزیک را هیچ وقت پایانی نخواهد بود.

    سوال اول بنده از ایشان این است که شما که در سال 2002 گفته بودید ما هیچ وقت به انتهای فیزیک نمی‌رسیم، با توجه به این‌که قضیه گودل در این مدت باطل نشده است شما بر چه اساسی ادعا می‌کنید که جایی در فیزیک برای خدا وجود ندارد؟! مگر نظریه M همه چیز را توضیح داده است؟! اصلا چنین نیست.

    لازم است برای خوانندگان ما توضیح دهید که نظریه M چیست؟

    قبلا می‌گفتند مواد از ذرات تشکیل شده‌اند، اما نظریه ذرات به اشکالاتی برخورد کرد؛ مثلا وقتی برای بعضی کمیات محاسبات را انجام می‌دادند به بی‌نهایت برخورد می‌کردند. در جهت رفع این اشکالات، نظریه ریسمان مطرح شد که براساس آن موجودات اولیه را موجودات یک بعدی ریسمان مانند تصور می‌کردند و در توسعه آن نظریه غشاء مطرح شد. M اشاره به Membrane یعنی غشا است یعنی اشیای اولیه‌ای که همه چیز از آنها درست شده غشاءگونه هستند. این نظریه عالم را چهاربعدی نمی‌داند بلکه عالم را یازده بعدی می‌داند که 7 بعد آن فشرده شده است و ما نمی‌توانیم آن ابعاد را در وضعیت فعلی رویت کنیم. این فشرده شدن به طرق مختلف می‌تواند انجام شود و در واقع نظریه M در وضعیت فعلی بیش از 10 به توان پانصد جواب دارد. اکنون این سوال مطرح می‌شود که کدامیک از این جواب‌ها به جهان ما مربوط می‌شود؟ اینها می‌گویند که 10 به توان 500 جهان وجود دارد و در هر کدام از این جهان‌ها قوانین و اعداد بنیادی متفاوتی حاکم است و جهان ما یک جهان از این جهان‌هاست. من نمی‌خواهم بگویم که لزوما تعدد جهان‌ها در کار نیست و حتی در بعضی روایات اسلامی نیز به تعدد جهان‌ها اشاره شده است، اما استدلالی که پیروان نظریه M برای این جهان‌ها می‌کنند روی مبنای محکمی قرار ندارد. آنها برای این‌که از ملزوماتی نظیر خداباوری پرهیز کنند به سراغ نظریه چندجهانی‌ می‌روند. نظریه M که اول مطرح شده بود نظریه چند جهانی نبود، بلکه برای این بود که نظریه‌ای داشته باشیم که جهان بزرگ ما را توضیح دهد بعد دیدند که این نظریه یک جواب ندارد بلکه 10 به توان 500 جواب دارد، واگر فقط یکی از اینها تحقق پیدا کرده باشد باید عاملی در کار باشد، اما از نظر اینها در صورت تعدد جهان‌ها نیازی به عامل خارجی نیست.

    به نظر شما راه علمی برخورد با او چیست، به عبارت دیگر شما در پاسخ به او از چه روشی استفاده می‌کنید؟

    هاوکینگ در این کتاب «طرح بزرگ» چهار شرط برای یک نظریه موفق بر می‌شمارد؛ از جمله این شروط این است که نظریه زیبا و ظریف باشد، با تمام اطلاعات موجودتوافق داشته باشد و پیش‌بینی‌های جالبی برای آینده داشته باشد که در آینده قابل دسترس و قابل تحقیق باشد. اکثریت شرایطی که هاوکینگ در این کتاب برای یک نظریه موفق مطرح می‌کند در مورد نظریه M صادق نیست؛ اولا بسیاری از افرادی که به اعتقاد عموم حداقل هم‌سطح هاوکینگ هستند و به نظرمن حتی عمیق‌تر از او هستند، مانند «پنرز- Penrose»، ادعا می‌کنند که نظریه M، اصلا نظریه نیست بلکه مجموعه‌ای از ایده‌ها و بصیرت‌هاست. این نظریه هیچ پیش‌بینی قابل تطبیق با تجربه در آینده قابل پیش‌بینی ندارد. مثلا اگر بخواهیم پیش‌بینی‌های این نظریه را تأیید کنیم نیاز به شتاب‌دهنده‌هایی وجود دارد که محیط آنها 1000 سال نوری است، در صورتی که محیط کل منظومه شمسی یک سال نوری است و بزرگ‌ترین شتاب‌دهنده‌ای که افتخار علم فیزیک امروز است و در شهر ژنو ساخته شده – آزمایشگاه سرن- کلا 27 کیلومتر است. پس امکان عملی ساختن شتاب‌دهنده‌هایی که پیش‌بینی‌های این نظریه را بتوانند به تحقق برسانند و تأیید کنند، وجود ندارد. بنابراین چرا هاوکینگ براساس نظریه‌ای که هیچ چیز آن تأیید نشده با قاطعیت در مورد وجود خدا صحبت می‌کند؟!، دلیلش این است که ایشان واقعا به ملزومات حرف‌های خود پای‌بند نیست.

    یکی از مواردی که او اخیرا مطرح کرده این است که فلسفه نتوانسته به مانند سایر علوم مدرن رشد کند و از این رو فلسفه مرده است. نظر شما در این ارتباط چیست؟

    ایشان دارد فلسفه را طرد می‌کند و می‌گوید فلسفه مرده است از طرف دیگر صریحا می‌گوید که یک پوزیتیویست است و بدون این‌که اطلاع کافی داشته باشد، پوزیتیویسم را به پوپر نسبت می‌دهد که حاکی از کم اطلاعی وی از فلسفه و فلسفه علم است. او می‌گوید یک پوزیتیویست است، در حالی که پوزیتیویسم یک مکتب مهم فلسفی است که در فلسفه مرده است، البته آثار آن هنوز در فیزیک باقی است، گرچه بسیاری از فیزیکدانان طراز اول دیگر به پوزیتیویسم معتقد نیستند و آن را کنار گذاشته‌اند، ولی تکیه‌گاه هاوکینگ پوزیتیویسم است؛ پس او چگونه می‌گوید فلسفه مرده است، در حالی که به نحله‌ای از آن تعلق دارد. ایشان دارد نوعی فلسفه را به کار می‌گیرد تا نوعی دیگر از فلسفه را نفی کند.

    باید به او گفت اگر شما پیرو مکتب پوزیتیویسم هستید که معتقد به امور ورای حسی نیست و معتقد است که ما همه چیز را از تجربه به دست می‌آوریم و علممان مبتنی بر حس و داده‌های حسی است، در این صورت چگونه نظریه‌ای را که هیچ تأیید تجربی ندارد، مبنای صدور احکام عام قرار می‌دهید؟ بنابراین ایشان اصلا متوجه نیست که دارد چه می‌‌گوید. منتها مایه تعجب این است که ایشان براساس نظریه‌ای که همه چیز آن مورد سوال است یک ادعای بسیار بزرگ را مطرح می‌کند و رسانه‌ها در سطح جهان این چنین وسیع آن را انعکاس می‌دهند اما اگر کسی حرف درست مهم ولی غیرجنجالی بزند اصلا انعکاس نمی‌یابد.

    من می‌توانم اقوال بعضی از دانشمندان بزرگ معاصر را در مورد نظریه M ذکر کنم که اصلا آن را نظریه نمی‌دانند، بلکه یک امر رویایی می‌دانند که قابل تحقیق و تأیید نیست. بعضی آن را مجموعه‌ای از افکار زیبا می‌دانند. خوشبختانه بعضی از بزرگان خود این نظریه نیز بسیار محتاطانه سخن گفته‌اند. «ویتن» که خود از بنیانگذاران نظریه M و از افراد مورد تأیید هاوکینگ است، می‌گوید: « نظریه ریسمان به ‌صورت تکه‌تکه، طی دورانی که تقریبا چهار دهه طول کشید، کشف شد، بدون آن که کسی واقعا بفهمد در پسِ آن چه قرار دارد. در نتیجه هر جزئی که برملا می‌شود، باعث شگفتی می‌گردد. ما هنوز نمی‌دانیم تمامی این ایده‌ها از کجا می‌آیند، یا به چه منتهی می‌شوند.» همین طور «بریان گرین»، یکی دیگر از فعالان نظریه ریسمان، می‌گوید: «فرمول‌بندی فعلی نظریه ریسمان هنوز فاقد آن نوع اصل بنیادی است که در مرکز سایر پیشرفت‌ها می‌بینیم.» پس هاوکینگ براساس نظریه‌ای که هنوز اصول آن مشخص نیست، دارد راجع به ابتدای عالم سخن می‌گوید! این ناشی از غرور بی‌اندازه است. متاسفانه ایشان از وقایعی که در فیزیک و اخترفیزیک در طول قرن اخیر اتفاق افتاده عبرت نگرفته است، اگر کسی دیده عبرت‌بین داشت، از بلاهایی که به سر نظریه‌های فیزیکی در قرن بیستم آمد، عبرت می‌گرفت و با احتیاط صحبت می‌کرد، و حداقل می‌گفت که نمی‌داند! نه این‌که صریحا بر اساس نظریه‌ای که درست بودن آن مورد تردید است، این سخنان را به زبان بیاورد. هاوکینگ می‌گوید: طبق نظریه M ما با یک جهان سر و کار نداریم؛ بلکه با بی‌شمار جهان سر و کار داریم. زمانی به دنبال این بودیم که یک قانون و نظریه واحد پیدا کنیم که خودسازگار باشد و کل جهان را توضیح دهد، اما دیگر به دنبال نظریه واحد نیستیم. حال بر این اعتقاد هستیم که همه چیز امکان‌پذیر است و هر قانونی که مطرح شود بالاخره در جهانی حاکم است. این سخنان ادعاهای بزرگی است و عجیب است که این طور به سادگی در رسانه‌ها مطرح می‌شود و علمی تلقی می‌شود.

    آیا مبانی فلسفه اسلامی وغربی توانایی پاسخ و رد مواضع هاوکینگ را دارند ؟

    اصلا نیازی نیست که بر مبنای فلسفه اسلامی و غربی بخواهیم با هاوکینگ که ادعا می‌کند فلسفه را قبول ندارد، بحث کنیم می‌توان براساس فیزیک خودش با او بحث کرد؛ مگر او برای یک نظریه موفق چهار شرط نگذاشت؟ کدام یک از این شروط (منهای شرط اول مربوط به ظرافت و زیبایی) در نظریه M وجود دارد یا به تحقق پیوسته است؟! به این خاطر است که حتی بعضی از فیزیکدانان بزرگی که خداباور به مفهوم معمولی آن نیستند نیزمی‌گویند هاوکینگ حق ندارد این گونه مطالب ظنی را به عنوان مسلمات علم به جهان عرضه بدارد. هاوکینگ می‌گوید که خود قوانین فیزیک کافی است که جهان به وجود بیاید. باید در پاسخ او پرسید که خود قوانین فیزیک از کجا به وجود آمدند؟ هاوکینگ در واقع به قوانین فیزیک یک منزلت ابدی می‌دهد و آنها را تغییرناپذیر و متعال می‌پندارد و به آنها سرشت خدایی می‌دهد. او دارد یک چیز زوال‌ناپذیر و لایتغیر را تحت عنوان قوانین جهان مطرح می‌کند.

    برای این‌که جهان‌های متعددی که ایشان پیش‌بینی می‌کند به وجود بیایند زمینه‌هایی لازم است (فضا، زمان، میدان‌ها و...). این زمینه‌ها از کجا آمد؟ ایشان عامل را با قانون اشتباه می‌گیرد. شما یک ماشین دارید. فیزیک برای شما توضیح می‌دهد که اساس کار این ماشین چیست؟، ولی این ماشین احتیاج به راننده و سوخت دارد. قانون و مکانیسم با عامل و علت فرق دارد. هاوکینگ دارد همه اینها را مغشوش می‌کند. خود قانون چگونه می‌تواند جهان را خلق کند؟ به علاوه همان‌طور که گفتیم هاوکینگ دارد به این قوانین منزلت ابدی و زوال‌ناپذیر می‌دهد. اینجاست که «پاول دیویس» می‌گوید: هاوکینگ از خدای متعال پرهیز می‌کند و به جای او، امر متعال دیگری را قرار می‌دهد.

    شما در ابتدای صحبت‌های خود انتقادی به فضای رسانه‌ها داشتید که این گونه مسائل را برجسته می‌کنند، در این باره بیشتر توضیح می‌دهید؟

    گلشنی:‌نمی‌‌دانم هاوکینگ در چه عالمی زندگی می‌کند؟ آیا او نمی‌بیند که هیچ کدام از نظریه‌های فعلی خالی از چالش نیست؟ اکنون بشر تنها حدود 5 درصد از ماده عالم را می‌شناسد، پس چگونه می‌توانیم راجع به کل عالم قضاوت کنیم و بگوییم که همه عالم را کشف کرده‌ایم؟

    مشکلی که وجود دارد این است که وقتی که یک ملحد در گوشه‌ای از دنیا سخنی می‌گوید، گفته‌های او در محیط و جامعه ما خیلی زود انعکاس پیدا می‌کند و همه جوان‌ها کنجکاو می‌شوند که او چه گفته است، ولی وقتی خلاف این امر اتفاق می‌افتد در رسانه‌های ما اصلا منعکس نمی‌شود. سارتر ـ فیلسوف معروف فرانسوی ـ که عمری خدا را انکار کرد، در آخر عمر خود مصاحبه‌ای با یک خبرنگار کمونیست انجام داد که در یک مجله آمریکایی منتشر شد. در آن مصاحبه او از گفته‌های خود اظهار ندامت کرد و صریحا گفت که به خدا معتقد است. افرادی که طرفدارش بودند در تشییع جنازه او شرکت کردند ولی بعد گفتند که او آبروی آنها را برد. چرا واقعه‌ای به این مهمی انعکاسی در مطبوعات ما نداشت؟! چند سال پیش آنتونی فلو ـ فیلسوف معروف غربی ـ که همواره به عنوان یک ملحد تمام عیار بر ضد خداباوری در سراسر جهان مناظره می‌کرد نظر خود را تغییر داد و گفت خداباور شده است. در آن زمان جز انعکاس مختصر و ضعیفی چیزی از این خبر در رسانه‌های خودمان مشاهده نکردم، در حالی که تحول مهمی اتفاق افتاده بود. به نظرمن رسانه‌ها قبل از این‌که این گونه اخبار را منعکس کنند خوب است قدری مشورت با اهل علم بکنند تا آن را به صورت کامل منعکس کنند و طرف دیگر قضیه را نیز منعکس کنند.

    بسیاری از مشاهیر در مورد کتاب «طرح بزرگ» هاوکینگ اظهار نظر کردند، اما این اظهارنظرها در رسانه‌های ما منعکس نشد. مهم‌ترین این منتقدان «پن رز» بود که صریحا در فایننشیال تایمز اظهار نظر کرد که: اصلا این کتاب خطرناکی است، چون این کتاب مدعی اثبات چیزی است که به هیچ وجه از عهده اثبات آن بر نمی‌آید. آن مدعی این است که دارد خدا را نفی می‌کند ولی نظریه‌ای که دارد از آن استفاده می‌کند توان لازم برای انجام این کار را ندارد.

    هاوکینگ که مرتبا اظهارنظرهای واقعا غیر متواضعانه کرده حداکثر می‌توانست لاادری‌گرا باشد. هیچ کدام از حرف‌هایی که او می‌زند از استدلال‌هایش نتیجه نمی‌شود و چون فلسفه نمی‌داند مرتب مرتکب مغالطات فلسفی و منطقی می‌شود.

    به نظر شما علت این اظهارنظرها به چه امری برمی‌گردد؟ آیا اصلا موضوع وجود خدا و مبدأ برای جهان مرتبط با علوم تجربی محض است که یک فیزیکدان بتواند آن را انکار کند؟

    فیزیکدانان گاهی از واقع‌گرایی دور شده‌اند و خیلی مغرورانه با قضایا برخورد می‌کنند. زمانی یک فیزیکدان بسیار برجسته از دانشگاه هاروارد ـ باکال ـ سخنی گفته بود که به نظرم اندرز خیلی خوبی بود. او گفته بود: براساس چند داده تجربی ما نباید تکلیف اول و آخر عالم را تعیین کنیم. مثلا بگوییم 10 به توان منهای 39 ثانیه بعد از بیگ بنگ فلان واقعه اتفاق افتاد. این گونه اظهار نظرها خیلی دور از تواضع است. اکنون هم برخی از فیزیکدانان بزرگ هشدار می‌دهند که قدری تواضع را رعایت کنید و این قدر ادعاهای گزاف نکنید. هاوکینگ به این قبیل سخن‌ها عادت کرده است؛ (و چون آن وضعیت خاص جسمانی برای او پیش آمد، پوشش رسانه‌ها در مورد او بسیار گسترده‌تر شد.) او هر‌ چه دلش می‌خواهد می‌گوید ولی این وظیفه محافل علمی است که بیایند و مسائل را تحلیل کنند. یکی از اخترفیزیکدانان منتقد هاوکینگ گفته است که حرف‌های هاوکینگ عین حرف‌های طالبان است، یعنی همان طور که حرف‌های طالبان بی سروته است حرف‌های هاوکینگ نیز چنین است. این ادعاهای هاوکینگ نشان از عوام‌زدگی او دارد و از ساحت واقعی فیزیک دور است.

    فیزیک نمی‌تواند به همه سوالات پاسخ دهد، فیزیک کجا می‌تواند مسائل مربوط به اخلاق را جواب دهد! کجا می‌تواند مسائل مربوط به زیبایی را پاسخ دهد! کجا می‌تواند بگوید که فداکاری خوب است؟! بعضی از فیزیکدانان که لزوما هم خداباور نبوده‌اند صریحا گفته‌اند که اینها سوالات اساسی است که ما باید به آنها پاسخ بدهیم اما فیزیک نمی‌تواند به اینها پاسخ دهد. «پن رز» صریحا می‌گوید: «نوعی غرور در فیزیکدانان‌وجود دارد که حاکی از آن است که اگر همه قوانین فیزیکی را بدانیم می‌توان همه چیز را در باره جهان دانست، لا اقل به نحو اصولی. آیا یک نظریه همه چیز نظریه شعور را نیز در بر دارد ؟ آیا نظریه اخلاق یا رفتار انسانی یا زیبایی‌شناسی را در بر دارد؟ آیا اگر ایده ما از علم گسترده‌تر شود به طوری که اینها را در بر بگیرد، هنوز می‌توان آن را فیزیک در نظر گرفت یا قابل تقلیل به فیزیک هست؟» این اندرز مهمی است. به نظرم اگر کلام علمای عمیق‌تر در محیط ما و حتی جهان منعکس می‌شد آن وقت این گونه سخنان اصلا برجسته نمی‌شد و مانند خیلی از سخنان دیگری که زده می‌شود نادیده گرفته می‌شد.

    گفتید که بسیاری از فیزیکدانان مشهور علیه کتاب طرح بزرگ و حرف‌های اخیر هاوکینگ موضع گرفتند. برخی از مهم‌ترین‌‌ این اظهارات را بیان می‌کنید؟

    فیزیکدانان می‌گویند که نظریه چند جهانی که حاوی پیش‌بینی وجود جهان‌های متعدد است تعداد زیادی زمینه لازم دارد؛ باید فضا و زمان مناسب و مکانیسم تولید جهان‌ها وجود داشته باشد، همچنین باید تعدادی میدان ‌وجود داشته باشد و اینها را باید به عنوان اصل قبل از پیدایش جهان قبول کرد، اما اینها خودشان از کجا نشأت می‌گیرند؟ چرا خود را مجاز می‌دانید که این پیش‌ زمینه‌‌های ابدی را بپذیرند؟ خداوند متعال توانا را نمی‌پذیرند اما قوانین ساکت و میدان‌های خیالی قبل از وجود جهان را می‌پذیرند.

    یکی از ایرادهای دیگر این است که به او می‌گویند که شما قانون را با عامل اشتباه گرفته‌اید. یا گفته‌اند نظریه M مانند یک کوچه تاریک است که ابتدا و انتهای آن مشخص نیست. آن حتی در آینده پیش‌بینی‌پذیرنیز آزمون‌ناپذیر است. «پن رز» می‌گوید: نظریه M برخلاف مکانیک کوانتومی هیچ تأیید تجربی ندارد. آن اصلا نظریه نیست، بلکه مجموعه‌ای از آرزوها و بصیرت‌هاست. این نظریه گمراه‌ کننده است چون این تلقی را به بار می‌آورد که این نظریه همه چیز را توضیح می‌دهد. بالاخره می‌گویند هاوکینگ نمی‌تواند این ادعای بسیار مهم را براساس نظریه‌ای انجام دهد که خود آن نظریه مقبولیت عامه نیافته و تأیید تجربی نشده است.

    شما مطرح کردید که هاوکینگ در کتابش صراحتا گفته که من یک پوزیتیویست هستم، آیا در مقابل این دیدگاه به او هم انتقاد شده است؟

    به شخص خود ایشان راجع به پوزیتیویست بودنش انتقاد نشده است، اما بنده در کتاب «تحلیلی از دیدگاه فلسفی فیزیکدانان معاصر» و یا «قرآن و علوم طبیعت» مفصلا راجع به طرد پوزیتیویسم بحث کردم و کاملا بر علیه آن استدلال شده است. پوزیتیویست‌ها به طور خلاصه می‌گویند اگر چیزی راه تأیید تجربی نداشته باشد و قابل مشاهده نباشد نباید پذیرفته شود و چون احکام متافیزیکی قابل تأیید تجربی نیست پس اینها را نباید وارد بحث کرد؛ حرف هاوکینگ هم بیش از اینها نیست، اما این دیدگاه رد شده است، چون خود فیزیکدانان مجبور شدند چیزهایی را که قابل رؤیت و مشاهده نیست، بپذیرند. در فیزیک گفته می‌شود پروتون از 3 «کوارک» ساخته شده است و «کوارک» هم قابل مشاهده نیست و حتی فیزیکدانان نظریه‌ای ساختند که چرا کوارک قابل مشاهده نیست، در صورتی که فیزیکدانان که قبلا پوزیتیویستی فکر می‌کردند می‌گفتند هر چیزی که قابل مشاهده نباشد قابل اعتنا نیست، اما اکنون اینها پذیرفته می‌شود. «فاینمن» که پیرو این مکتب بود، بعدا گفت: اگر چیزی در فیزیک مفید واقع شد، ولو این‌که قابل مشاهده نیز نباشد باید از آن استفاده کنیم. بنابراین فیزیک از این موضع حرکت کرده است، اگرچه تفکر فیزیکدانان مخصوصا در محیط ما هنوز پوزیتیویستی باقی مانده است اما خود فیزیک از این موضع حرکت کرده است. اکنون فیزیک چیزهایی را قبول می‌کند که واقعا قابل مشاهده مستقیم نیستند.

    اگر هاوکینگ پوزیتیویست است، چنان که خودش اذعان دارد، جهان‌‌های متعددی که نمی‌توانیم از هیچ کدام از آنها اطلاعی داشته باشیم به چه دلیل قبول می‌شود؟ پذیرش جهان‌های متعددی که قابل تایید تجربی نیستند امکان‌پذیر دانسته می‌شود، در حالی که این یک اعتقاد متافیزیکی است. پس در واقع ایشان صریحا دارد از فیزیک تجاوز می‌کند و وارد متافیزیک می‌شود.شبیه ایشان وضعیت پروفسور «واینبرگ» است که کتابی تحت عنوان «رویای یک نظریه نهایی» نوشته بود و در آن به فلسفه حمله کرده بود. فیزیکدان درجه اولی از دانشگاه پرینستون از ایشان انتقاد کرده بود که شما دارید فلسفه را به کار می‌برید که فلسفه را طرد کنید!

    مدت‌ها این تفکر در جوامع بشری حاکم بوده که هر چیزی را که علم بیان می‌کند، بر آمده از مشاهده و اثبات شده تلقی می‌کنند. این تفکر باعث شده است که ادعاهایی نظیر ادعاهای هاوکینگ را جدی بگیرند، اما همه دانش‌های ما برخاسته از تجربه نیست. کجا ثابت کردیم که جهان قابل فهم است؟ اما ما داریم این امر را به عنوان یک اصل قبول می‌کنیم. کجا ثابت شده که بقیه جهان همانند بخشی از جهان است که ما داریم در آن زندگی می‌کنیم؟! اما ما داریم اینها را به عنوان اصل قبول می‌کنیم. همه اینها واقعا مفروضات متافیزیکی است و ما همواره داریم احکام عام را به کار می‌بریم.

    انتقادهایی که به هاوکیـنگ شده آیا در مطـــبوعــات و رسانه‌های غربی منعکس شده است؟

    در آنجا منعکس شده است. فایننشیال تایمز بلافاصله با «پن رز» که با خود هاوکینگ مقاله معروفشان را نوشتند و فیزیکدان درجه اولی است، مصاحبه کرد. همین طور با «پاول دیویس» هم مصاحبه کردند، اما اینها در محیط ما منعکس نشده است. گاردین که با هاوکینگ مصاحبه کرد و این گونه سخنان را از او نقل کرد، با منتقدان وی نیز مصاحبه کرد و انتقادهای وارده را منعکس کرد. انتقادها در رسانه‌های غربی خیلی خوب انعکاس داشت، اگر تلویزیون انگلیس امکانات زیادی در اختیار امثال هاوکینگ گذاشت در همان محیط رسانه‌های دیگر به اندازه کافی انتقاد از سخنان هاوکینگ را مطرح کردند.

    امبرتو اکو، نویسنده و فیلسوف معاصر یکی از منتقدان هاوکینگ در این مسأله است، او می‌گوید هاوکینگ درصدد است به پرسش‌هایی نظیر چگونه می‌توانیم دنیای پیرامون خود را درک کنیم؛ ماهیت واقعیت چیست؛ علل نیاز جهان به خالق چیست؛ چرا چیزی هست به جای آن که نباشد؛ چرا ما وجود داریم و چرا این مجموعه از قوانین وجود دارند، پاسخ دهد. اکو معتقد است چهار پرسش آخر این مجموعه از پرسش‌ها شاید به وسیله علم فیزیک قابل پاسخ باشند، اما باید توجه داشت پیش از پاسخگویی به چهار سوال آخر نیازهست که به دو پرسش اول پاسخ داده شود.

    همه این سوالات فلسفی است، فیزیک به هیچ کدام از سوالاتی که شما خواندید، نمی‌تواند جواب دهد. زمانی بود که راجع به این مطلب شک و تردید وجود داشت. اما امروزه بعضی از دانشمندان تراز اول می‌گویند که فیزیک نمی‌تواند به این سوالات جواب دهد. «ویگنر» که یک فیزیکدان برنده جایزه نوبل است گفته که معلوم نیست هیچ وقت فیزیک بتواند راجع به شعور حرفی بزند؟ من، هاوکینگ را انسان عمیقی نمی‌دانم. افرادی که از هاوکینگ انتقاد کردند الزاما خداپرست نبودند. اما آنها سخن وی را علمی تلقی نکردند. به نظر می‌رسد که هاوکینگ از این برنامه‌ای که راه انداخته و مورد استقبال رسانه‌ها قرار گرفته خوشش آمده، اما استقبال رسانه‌ها حاکی از اتقان مطالب وی نیست. کسی که بدون این‌که زمینه‌ای در فلسفه داشته باشد این گونه قضایا را خلط می‌کند واضح است که سطحی است. برخی از فیزیکدانان هم سطح هاوکینگ خیلی با احتیاط صحبت می‌کنند و امکانات مختلف را در نظر می‌گیرند. اینها صریحا می‌گویند که این گونه سخنان متافیزیکی است و از علم نتیجه نمی‌شود.

    این تلقی در فضای فرهنگی ما وجود دارد که معمولا خدایی که متخصصان علوم تجربی مانند فیزیک، کیهان‌شناسی، جراحان و... می‌فهمند بسیار زیباتر از علوم دیگر است . آیا به این معنا اعتقاد آنها به خدا بیشتر و قوی‌تر است؟

    این اعتقاد با لوازم آن درست است، اما در وضعیت فعلی درست نیست و علتش این است که الان فیزیکدانان و علما در یک محیط خیلی محدود رشد می‌کنند. قبلا دانشمندانی مانند اینشتین، ماکسول و... معلومات جامعی داشتند و پخته بودند و به راحتی مقاله نمی‌نوشتند و سخن نمی‌گفتند و اگر هم اشتباهی می‌کردند صراحتا بیان می‌کردند. مثل اینشتین که در ابتدا پوزیتیویستی فکر می‌کرد، ولی بعدا تغییر عقیده داد. بعضی دانشمندان معاصر فکر می‌کنند که پوزیتیویسم آخر راه است. اما خود «آیر» ـ یکی از روسای اصلی پوزیتیویست‌های قرن بیستم ـ صریحا به بی حاصلی آن اقرار کرد؛ اما چگونه وبا چه جرأتی اینها می‌گویند فیزیک انتهای همه چیز است. اتفاقا امر مهمی که اتفاق افتاده این است که ثابت شده است فیزیک خیلی پیچیده‌تر از آن چیزی است که قبلا قضاوت می‌شد و ما از انتهای فیزیک خیلی دور هستیم.الان تمام نظریه‌های معروف که بسیار جا افتاده به نظر می‌رسند محل سوال و چالش هستند- حداقل از لحاظ کامل بودن. نظریه کوانتوم و نظریه نسبیت عام از نظر مطابقت با تجربه بسیار موفق اند ولی کامل بودن آنها مورد تردید است. اکنون نظریه‌ای وجود ندارد که بدون مناقشه باشد. نمی‌‌دانم هاوکینگ در چه عالمی زندگی می‌کند؟

    آیا او نمی‌بیند که هیچ کدام از نظریه‌های فعلی خالی از ایراد و چالش نیست؟ الان وضعیت فیزیک نظری به گونه‌ای است که نشان می‌دهد نباید به راحتی اظهار نظر کرد. اکنون بشر تنها حدود 5 درصد از ماده عالم را می‌شناسد، پس چگونه می‌توانیم راجع به کل عالم قضاوت کنیم و بگوییم که همه عالم را کشف کرده‌ایم؟ این نهایت خامی را می‌رساند. انتظار می‌رفت که یک دانشمند مشهورحداقل به نظریه‌ای استناد کند که تأیید شده بود و در جامعه علمی مقبولیت عام داشت، در حالی که چنین نیست.

     

     

     

     

     

    سلام.

    اگر واجب الوجود ذاتا نامحدود است، آیا واجب الوجود مثلا دیوار هم هست؟ کتاب هم هست؟ سبزه و گل هم آری؟ اگر بگوییم خیر آنگاه واجب الوجود را تحدید کرده ایم

    چرا یک ممکن الوجود نمیتواند یک موجود دیگری را از حالت استوا خارج کرده و وجود ببخشد؟ یک ممکن الوجود مثل مادر را در نظر بگیرید، به محض اینکه این ممکن الوجود صاحب وجود شود (مادر متولد شود) و با یک سابقا-ممکن-الوجود دیگری به اسم پدر که صاحب وجود شده(پدر متولد شده) در آمیزد، آنگاه یک ممکن الوجود سومی به اسم نوزاد را از حالت استوا خارج میکند (یا میکنند) و اورا وجود میبخشند. یعنی حتی اگر بپذیریم مادر و پدر ممکن الوجود بوده اند منعی نداریم بپذیریم نمیتوانند یک ممکن الوجود دیگری را از حالت 50-50 به حالت 100-0 تبدیل کرده اند.

    پاسخ:
    سلام
    سوال دوم سوال خامی هست
    در واقع شما معنی ممکن و واجب رو درست متوجه نشده اید
    اما سوال اول سوال خیلی مهمیه
    برای اینکه به سوال شما درست پاسخ بدم از دوست بزرگواری راهنمایی خواستم.
    و اما الجواب:
    ببینید ارتباط اشیا با هم به تناسب اینکه با چه نوع اشیایی طرف هستیم سه نوعه
    میان اشیای مادی ارتباط انضمامی برقراره یعنی هر شی با مرز دیگر اشیا محدود میشه
    میان اشیای مادی و اشیای مجرد رابطه حلولی حاکم هست
    مثلا روح ما که جزو مجردات هست ارتباطش با جسم ما که جزو مادیات هست از سنخ حلول هست
    روح ما در جسم ما حلول کرده
    در این نوع رابطه چون یک طرف موجودی مجرد و فاقد ابعاد سه گانه است لذا سخن گفتن از حد و مرز محلی نداره
    ولی قسم سومی هم هست که فلاسفه بهش می گن اضافه اشراقیه و عرفا ذیل عنوان تجلی ازش یاد کرده اند
    برای توضیحش یک مثال میزنم
    شما وقتی یک چیزی رو در ذهن خودتون تصور می کنید رابطه ذهن شما با اون صورت ذهنی که از اون شی تصور کرده اید(نه خود اون شی) چطور رابطه ایه؟
    این رابطه چند تا خصوصیت دار:
    اول اینکه اون صورت ذهنی که جسمی و ذو ابعاد نیست که با شما حد و مرز داشته باشه
    دوم اینکه اون صورت ذهنی از شما مستقل نیست و قائم به ذهن شماست
    سوم اینکه اون صورت ذهنی البته با ذهن شما یکی هم نیست. ذهن شما بدون اون صورت ذهنی هم ذهن شماست.
    چهارم اینکه صورت ذهنی بیگانه با ذهن شما هم نیست. بلکه عینا توجه ذهن شماست. هرجا توجه ذهن شما معطوف بشه صور ذهنی شکل گرفته و به محض فقدان توجه از بین رفته
    به این توجه در فلسفه اضافه گفته میشه
    اضافه رابطه بین دو شی هست که یکی دارای ذات مستقل و دیگری فاقد ذات مستقل باشه
    حالا چرا می گن اضافه اشراقیه؟ چون مثل رابطه نور و منشاء نور می مونه
    نور بدون منشاء نور وجود مستقلی ندارد 
    آنچه دارای ذات مستقل است اون منشاء نور هست
    هرطرف که منشاء نور متوجه و معطوف شود همانجا نور است
    لذا اضافه اشراقیه قسم سوم رابطه بین اشیا هست که میان شیئی دارای ذات مستقل و توجه آن شئ وجود دارد
    عرفا برای تبیین این نوع رابطه از تعبیر تجلی استفاده می کنند 
    تجلی به معنی تنزل اون ذات مستقل به توجه اون ذات است
    در واقع وقتی ذهن ما به شیئی متوجه می شود به «صورت ذهنی شکل گرفته از اون شیء نزد خودش» تنزل پیدا کرده
    در اون لحظه اون صورت ذهنی تجلی ذهن شماست
    رابطه خدا و مخلوقات از سنخ نوع اول یعنی انضمامی نیست
    چون خدا مادی نیست
    از سنخ نوع دوم هم نیست چون اولا ما نسبت به خدا استقلال ذاتی نداریم و ثانیا رابطه حلول ایجاب می کنه که شی حلول کننده در وقت حلول، قائم به شی دیگری از جنس ماده باشه و این قائم به غیر بودن با بی نیازی خدا تعارض داره
    بلکه رابط خدا با مخلوقات رابطه اضافه اشراقیه است
    یعنی اولا ذات خداوند مستقل از موجودات است
    ثانیا موجودات نسبت به خداوند استقلال ذاتی ندارند
    ثالثا وجود مخلوقات حاصل توجه ذات خداوند و به عبارت بهتر حاصل تنزل و تجلی اسماء و صفات خداوند هستند
    پس موجودات در عین اینکه خدا نیستند مرز مشخصی هم با خدا ندارند
    کما اینکه صور ذهنی ما خود ذهن ما نیستند در عین اینکه مرز مشخصی هم با ذهن ما ندارند
    بلکه عین توجه ذهن ما هستند. لذا از حیث اینکه عین توجه ذهن ما هستند نمود و تنزل و‌ تجلی ذهن ما هستند و از اون حیث که ذات ما نیستند با ذهن ما متباین هستند و یکی نیستند.
    پس رابطه خدا و مخلوقات رابطه اضافه اشراقیه است
    در این سنخ از رابطه در عین وحدت میان دو شیء، خبری از تداخل و حد و مرز به معنی انضمامی اونها نیست
    به قول فرمایش حضرت امیرالمومنین علیه السلام:
    داخل فى الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمباینه
    سلام شما در واقع به نوعی دارید برهان علی را بیان میکنید  شما اگر  تابت کنید که برهان علی در خارج از  دنیای محصوصات (متافیزیک)هم کاربرد دارد  حرف شما قبول یعنی دارید فیزیک را به متا فیزیک تعمیم میدهید ثانیا شما فرض میکنید که تمام موجودات به واجب الوجودی ختم میشود چرا وقتی به واجب الوجودمی رسید متوقف میشوید ثالتا شما از اول واجب الوجود را  فرض کرده اید دوباره ان را اثبات میکنید دارید قیاس دو حدی انجام می دهید
    پاسخ:
    سلام
    ۱. ابدا برهان ذکر شده برهان عِلّی نیست
    ۲. برهان ذکر شده دقیقا برای همین بیان شده که بگوییم "چرا بعد از رسیدن به واجب الوجود نمی توان سلسله موجودات را ادامه داد؟"
    شما ظاهرا مطلب را خوب نخوانده اید
    ۳. باز هم واضح است که مطلب را خوب نخوانده اید
    ما ابتدائا واجب الوجود را در ذهن پذیرفتیم و انتهائا وجودش را در عالم خارج اثبات کردیم
    سلام ,من دیگه نمیخوام تو این برزخ بمونم میخوام شروع کنم به تحقیق از وجود خدا هم میخوام شروع کنم ولی نمیدونم ازچه کتابایی استفاده کنم لطفا کتابای فلسفی درباره اثبات وجود یا عدم وجود خدارو بهم معرفی کنید خیلی ممنون میشم منتظر ایمیلتون هسنم
    پاسخ:
    پاسخی که در همین خصوص به یکی از دوستان دادم:
    "قبل از هر چیز باید منطق بخونی
    البته اگر یک استاد گیر بیاری چه بهتر
    اصولا منطق رو باید با استاد خوند
    اگر واقعا می خوای وارد مطالعات عمیق و مبنایی بشی منت یه استاد ماهر حوزوی رو کشیدن قیمت زیادی نیست
    منطق رو خوب و کاربردی بخون
    به خصوص بخش مغالطاتش
    بعد برو سراغ معرفت شناسی
    بعد فلسفه و در آخر خداشناسی
    یه دوره شش ماهه می تونی به قدر نیازت از همه این علوم برداشت کنی
    برای منطق کتاب منطق شهید مطهری کافیه به شرطی که با استاد باشه
    برای مغالطات کتاب منطق مظفر فکر کنم داشته باشه
    یا کتبی که مخصوصا به مغالطات پرداخته اند
    برای معرفت شناسی کتابی با همین عنوان از آقای محمد حسین زاده
    انتشارات موسسه امام خمینی ره
    برای هستی شناسی با همین عنوان از عبدالرسول عبودیت از همون انتشارات
    برای خداشناسی، خداشناسی فلسفی از همون نویسنده از همون انتشارات
    اگر دو کتاب آخر رو نیافتی به جاشون آموزش فلسفه آیت الله مصباح رو بخون
    البته همه این کتب باید با استاد خوانده بشن
    این سیر رو بخونی باز من در خدمتتم"
    موسسه امام خمینی ره کتابی داشت به نام معیار اندیشه که مغالطلات رو خیلی خوب توضیح داده
    البته نمی دونم چاپ بشه هنوز
     با سلام  تنها آزاد بودن ارسال نظر کافی نیست ای کاش چاپ نظر هم آزاد بود
    پاسخ:
    سلام
    اگر سایت یا مطلبی الحادی دیدی که بیشتر از این وبلاگ و همین مطلب خاص نظرات مخالفان رو منتشر کرده و پاسخ داده بگو
     با سلام  مطلبی را راجع به خدا ارسال کرده ام اما متأسفان درج نمی شود ، من براین عقیده هستم که اگر مطلب یاد شده مطرح شود طرح مسئلۀ ثبوت خدا بکلی و بخودی  خود منتفی می گردد  یعنی درست براساس آیۀ اَفی الله شَکٌّ  هیچ نیازی به موضوع ثبوت خدا باقی نمی گذارد . نمیدانم شاید  علت درج نکردن مطلب ما این باشد که تمامی معادلات ساختگی بشری را در این موضوع در هم می ریزد و برپوچی استدلال به ثبوت خدا  که بسیاری از علما و دانشمندان روی آن مانور می روند و از ان قلت قلت آنها گوش فلک کر شده و هیچ نتیجۀ حاصل آنها نمی شود  را ثابت می گرداند  . ولی شما بیایید این مطلب را درج کنید و در اختیار اهل نظر قرار دهید تا خوانندگان خود نظر دهند .
    با سلام متشکرم گلایۀ من ثبت شده اما هنوز مطلب ارسالی ثبت نشده است ، انتظار می رود مطلب یاد شده درج و به نظر خواهی گذاشته شود . در آن صورت بیشتر متشکر خواهم شد . 
    با سلام   می خواستم  دو تا مطلب به خدمت شما عرض کنم  : 1 -  شما نباید مطالبی سبک مثل نوشتۀ آقای مانی ( با پوزش طلبی از ایشان ) را درج کنید چون فهم و سواد وی با سایت علمی شما جور در نمی آید و یقین می دانید که آقای مانی هیچوقت از در حوزۀ علمیه وارد نشده است و گر نه لا اقل عرصه را  ارثه و قشر را غشر و دیگر غلطهای املائی فراوان را نمی نوشتند . 
        2 - در پی نوشت آمده که در شیکۀ چهار یک روحانی به کفر فلاسفه حکم می نمود ، اولاً اینطور نبود که به کفر فلاسه حکم نموده باشد بلکه غرض از این بگو مگو بیان مطلب و یک بحث علمی است . ثانیاً وقتی فلاسفه وجود را اصل و مخرج مشترک قرار می دهند و خدا و موجودات دیگر را اقسام آن پنداشته  یکی را واجب الوجود و دیگری را ممکن الوجود می دانند و در نتیجه خدا و موجودات که اقسام  وجود هستند را قسیم یکدیگر  می دانند  آیا مفهوم آن جز این است که موجودات با خدا شریک می باشد و آیا کسی در یک پدیده همچون حیات یا رزق و خلق و یا پدیده های دیگر مخصوصاً در وجود ( وجود یک امر ذاتی است و پدیده های دیگر صفاتی و تشریک در ذاتیات قبیح تر از تشریک اوصافی می باشد ) چیزی را با خدا شریک و قسیم قرار بدهد مشرک نمی شود ؟ آیا موضوع مثل دو دوتا چهار تا نیست ؟ آنگاه فلاسفه برای فرار از این تشریک می آیند  وحدت وجود را مطرح می کنند که در تشریک شدید تر و بی اساس تر از اشتراک وجودی می باشد . راستی دیگر الفاظ بازی  و اشکال سازی نه تنها مورد پذیرش دانشمندان نیست بلکه مورد پذیرش مردم عادی هم نمی گردد ، باید مطالبی ارائه نمود که ریشۀ علمی داشته باشد . 
    پاسخ:
    سلام
    من تا جایی که بتونم پاسخ میدم
    اون برنامه رو خودم دیدم
    دقیقا چیزی که دیدم رو نوشتم
    ضمنا تفسیر شما از وحدت وجود درست نیست
    هرچند بنده وحدت وجود رو نه رد می کنم نه قبول لیکن همین بس که علمایی مثل حضرت امام ره و علامه طباطبایی وحدت وجودی بوده اند
    کمی در اظهار نظر احتیاط کنید

    بسم الله الرحمن الرحیم

    تحول و محدودیت در موجودات، اساس استدلال های توحیدی قرآن کریم و احادیث شریف

    چکیده   

    از فواید اعتقاد به وجود و یگانگی خداوند متعال و نفی قدرت از غیر او، ایمان به آخرت و قدرت خداوند بر آفرینش دوباره انسان و ترس از عذاب و امید به ثواب است. با نگاه به مجموعه‌ی آیات و روایات، نحوه استدلال بر وجود خداوند و یکتایی او، مشخص می‌شود و هدایتی مستقیم به حقیقت است. هدف در این مقاله، بازخوانی استدلال‌های آیات و روایات بر وجود و یکتایی خداوند و تجمیع و دسته‌بندی آنها بر اساس نوع آنها است. در آیات و روایات به مشاهده آنچه در آسمان و زمین هست امر شده و تحول در موجودات تحول پذیر و تفاوت و محدودیت در موجودات بی‌تغییر و ساکن‌، نشانه وجود خداوند متعال معرفی گردیده و برای پی‌بردن به وجود خداوند متعال یادآوری شده‌اند. توجه دادن به محدودیتِ موجودات ثابت، با ذکر موجودات متفاوت که در مجاورت هم هستند و نیز توجه دادن به سیر تحولات خلقت با ذکر موجودات متحول، بارها در قرآن کریم به عنوان صفت مخلوق و دلیل ضعف و فقر آن آمده است؛ همچنان که منزه و پاک بودن خالق از تحول و محدودیت و داشتن قرین مورد تاکید قرار گرفته است. عبارت «خلقا من بعد خلق» که مراحل خلقت انسان را بیان می‌کند به تحول یا از بین رفتن حالتی و پدید آمدن حالتی دیگر بدست تقدیر الهی اشاره دارد. همچنین عباراتی نظیر «من الجبال جدد بیض» که به خطوط یا رگه‌های سفید کوهها اشاره دارد، خلقت این اشیاء محدود و متفاوت را به خداوند نامحدود نسبت می‌دهد چراکه اگر سنگ سفید استعداد خود به خود وجود داشتن دارد،  پرسش چرا کاملتر نبوده بر آن مطرح می‌شود اما هیچ یک از این دو سنگ، دیگری را بطور کامل محدود و از ظهور منع نکرده‌اند پس خالقی نامحدود در ورای آن دو، حکم به محدودیت هر دو و نقص انها می‌کند و قسمت کننده و غالب است. این مطلب از عبارت «جنبتها لولا التکمله» در نهج البلاغه بدست می‌آید و پرسش «لو لا» به معنی چرا نه که براى ممانعت از کامل شدن است، آن اشیاء را از کامل شدن دور مى‏سازد. در نهج البلاغه، ناکامل یا ناقص یا محدود بودن اشیاء، نشان مخلوق بودن آنها دانسته شده است. در حدیث امام صادق علیه السلام، تحول که عبارت از ایجاد و زوال یا جاری شدن دو حالت است، مطرح شده همچنین محدودیت و کوچکی اشیاء ساکن و بدون تحول و امکان بزرگتر شدن آنها با اضافه شدن مثل آن به آن، یاد شده و تحول و محدودیت موجودات، نشان و آیه‌ای بر مصنوع بودن این سنخ موجودات دانسته شده که نشان دهنده وجود خالق برای آنهاست. فراتر از اثبات وجود محول الاحوال، همین مسیر خاص تحولات عالم و استمرار و پابرجایی جریان خاص آن، دلالت بر یگانگی تصمیم گیرنده یا وحدت تدبیر و یکتایی مدبر نیز دارد. همچنین خدای خالق اشیاء متضاد، خود ضدی ندارد و کنه ذات او متفاوت و دارای اجزاء نیست. در این مقاله سعی شده است نشان داده شود که این الگوی استدلال در سایر متون بارها تکرار شده و هم‌سویی و هم‌بیانی احادیث و آیات و کمک متقابل آنها در متذکر ساختن انسان به وجود و یگانگی خداوند بر دو اساس مجزای تحول و تفاوت در عالم مورد توجه قرار می‌گیرد. 

    سلام خسته نباشید من هر آنچه را که نوشته اید خواندم و قبولشان دارم ممنون از اینکه در راه خدا با بی دینان بحث و مجادله میکنید بسیار سپاسگذارم خسته نباشید یا حق🙏🏻

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی