سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاسی» ثبت شده است

دوگانه های احساسی آفت تحلیل های سیاسی

محمد دهداری، جمعه، ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۴۰ ب.ظ، ۰ نظر

متأسفانه جناب جعفریان اخیرا در حمایت از دوستان احساسات زده خود مرزهای اخلاق را درنوردیده اند. ایشان در مطلبی تمام خبرنگارانی که این روزها از جان مایه گذاشته و برای پی بردن به حقایق در افغانستان جنگ زده حاضر شده اند را با انواع و اقسام توهین ها و تهمت ها نواخته اند. مطالب جناب بوالی از ابتدای ماجرای افغانستان تا کنون به اندازه کافی هیجان زده و ناصواب بود که دیگر نیازی به میدان آمدن شخص آقای جعفریان نباشد. 

ایشان در مطلب اخیر خود با بازنشر استوری های عصبی و بعضا نادرست آقای بوالی از تعابیری مانند کبر کودکانه، جهل، تباهی، حماقت، غرور، انگل، سربار، پیمانکاران خبری و سواری دهندگان به رسانه برای دیگرانی که مثل ایشان فکر نمی کنند استفاده کرده اند. دیگرانی که تنها جرمشان این بوده که سعی داشته اند فارغ از پیرایه های هیجانی و علقه ها و وابستگی های احساسی و رفاقت های شخصی، تصویری راست و درست از این روزهای افغانستان به ایران مخابره کنند و البته صدایشان در هیاهوی جعفریان ها و بوالی ها و رسانه های ضد ایرانی گم شده است.

جالب اینکه در انتها برای توجیه تندروی بوالی ضمن اذعان ضمنی به غیرقابل دفاع بودن برخی مطالب ایشان و اینکه ممکن است با هم، هم رأی نباشند ولی همدرد هستند اینگونه بیان کرده که: «زیرا خوب می توانم بفهمم که هنگام نوشتن برخی از این استوری ها چه آتشفشانی از دلشکستگی و خشم در وجود نازنینت شعله ور بوده است. خیالی نیست، چه حضرت خواجه فرمود:

در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس

بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است»

طرفه اینکه هرکس آتشفشان دلشکستگی و خشمش شعله ور شد و دلش شکست حق دارد منطق و عقلانیت را ببوسد و کنار بگذارد و افسار تحلیلش را به دست همان احساسات و هیجانات به غلیان آمده بسپارد و بدون توجه به تبعات سخنانش، تحلیل های به دور از واقعیت صادر کند. در این میان عیبی ندارد اگر مردم را هم به جان جمهوری اسلامی و طالبان را به جان مردم و حتی مردم را به جان مردم بیاندازد و دیگرانی که مانند او نیستند را نیز به باد تهمت و توهین بگیرد. چرا که آنها خودفروش هستند و بازارشان از سوی دیگر!

به شخصه تا کنون هرچه جناب جعفریان بافته و تاخته را حمل به صلاح می کردم و به حساب روحیات لطیف و خلقیات ظریف و شاعرانگی ایشان می گذاشتم. لیکن ازین به بعد متأسفانه باید بگویم دیگر مماشات جایز نیست. موضوع صرفا تهمت و توهین به شخصیت تعدادی خبرنگار جان بر کف نیز نیست. موضوع حتی خدشه به آبرو و حیثیت ایران و جمهوری اسلامی هم نیست. که البته همه اینها هم هست. ولی موضوع اصلی بازی با جان کرور کرور افغانستانی است که لزوما هم اهل پنجشیر نیستند و با جناب جعفریان سابقه رفاقت ندارند. افغانستانی هایی که دیگر تاب جنگ و کشتاری دوباره را ندارند که اگر داشتند مقابل طالبها می ایستادند. 

جعفریان اگر واقعا برای جان اینهمه افغانستانی ارزشی قایل است باید کمی در تحلیل ها و مواضعش دقت نماید و ببیند با بزرگ‌ نمایی تحرکات یک گروه قلیل پناه گرفته در کوه و غلو راجع به چند تجمع قلیل تر بعضا زنانه و تحریک احساسات مخاطبان نسبت به مقولاتی که هنوز هم به درستی ثابت نشده و فشار مداوم به جمهوری اسلامی جهت اتخاذ مواضع رادیکال غیر مدبرانه در قبال افغانستان آیا به حفظ جان و مال افغانستانی ها کمک خواهد کرد؟!

اگر فضای حاکم بر تحلیل های کارشناسان -و به تبع آنها مردم عادی- نسبت به ماجرای افغانستان اینچنین یونیزه و احساست زده و به دور از عقلانیت و تدبیر باشد داستان افغانستان یقینا سرانجام خوبی نخواهد داشت. تا همین حالا هم به مرحمت امثال جعفریان و بوالی و ایران اینترنشنال و بی بی سی و دیگران، آنچنان دوگانه های حیدری نعمتی سخیف و مضحکی در فضای رسانه ای ایران و افغانستان شکل گرفته که فقط می توان برای ختم به خیر شدن ماجرا از خدا مدد خواست.

در این میان اگر شرایط میدانی افغانستان در آینده به نفع هرکدام ازین دو قطب تحلیلی حاضر تغییر کند و متعاقبا کسی بخواهد تحلیل های سابق خود را با شرایط جدید وفق دهد نیز بسیار دشوار خواهد بود. و این یعنی فدا شدن تحلیل های سیاسی به پای دوگانه های احساسی و فضا دادن به رسانه های معاند برای سوء استفاده هرچه بیشتر ازین اوضاع به نفع خودشان و با هدف تخریب ایران و افغانستان!

بالاخره قانون مداری یا مصلحت سنجی؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ب.ظ، ۰ نظر

منم نگران کاهش حضور مردم هستم ولی ما بالاخره باید تکلیفمان را با دوگانه قانون مداری/مصلحت سنجی مشخص کنیم
در طول تمام این هشت سال سیاه از خودم می پرسیدم مگر شورای نگهبانی ادله کافی برای رد صلاحیت روحانی و جهانگیری نداشت؟
حداقل در دور دوم!
خیلی های دیگر هم همین سوال را می پرسیدند و از عملکرد شورا راضی نبودند!
واقعا چرا مصلحت سنجی؟
چرا به مر قانون عمل نشد؟
حالا که این بندگان خدا پی همه چیز را به تن مالیده اند و هرکس قانونا احراز صلاحیت نشده را رد کرده اند برخی رفقای خود روشنفکرپندار ما چوب مشارکت حداکثری به دست گرفته و همه جوره و با هر نوع نقد و حتی تخریب و توهینی از خجالت شورای نگهبان در می آیند
همینها که تا دیروز می گفتند شورای نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نیست
همینها که می گفتند نظام خودش متمایل به اعتدال شده
همینها که بعضا رهبری را شریک در جرم برجام و وضعیت بغرنج اقتصادی پس از آن می دانستند
همینها که می گفتند رهبری اصلا چرا روحانی را برکنار نمی کند؟
بالاخره آقایان مشخص کنند ملاک حسن عمل شورای نگهبان چیست؟
عمل به مر قانون؟ یا مصلحت سنجی؟ و اصولا کدام مصلحت؟
توقع بنده صرفا این است که ازین پس هیچ گاه در تصمیمات شورا شاهد فدا شدن قانون به پای مصلحت نباشیم
اگر مصلحتی هم مانند مشارکت حداکثری مردم با برخی قوانین تعارض پیدا کرد، خود قانون برای چنین مواردی پیشبینی های لازم را کرده.
فقط رهبری معظم چنین اختیاری دارند و یقین بدانید اگر فهرست منتشره صحت داشته باشد و مصلحت حضور حداکثری اقتضا کند رهبری ورود خواهند کرد
پس از شورا نخواهیم قانون را نادیده بگیرد؟
وانگهی... شرکت کنندگان در انتخابات چه کم باشند چه زیاد رسانه های معاند مشروعیت نظام را همچنان خواهند کوبید و بلندگوهای داخلی شان هم تکرار خواهند کرد
آنچه بسیار بیش از کاهش مشارکت مردم مشروعیت و حتی موجودیت نظام را تهدید می کند عملکرد فاجعه بار و بلکه هم خیانت بار دولتی مثل دولت روحانی است
توجه کنید این نوع رد صلاحیت ها در شورا بازتاب وضعیت اسف‌بار مملکت در سال های گذشته نیز هست
چه بسا نظام به این جمع بندی رسیده باشد که ادامه مسیر هشت سال گذشته به هر طریقی که باشد موجودیت انقلاب را به مخاطره خواهد انداخت و البته حفظ نظام از اوجب واجبات است!
البته این ادراک که ادامه وضع موجود موجودیت نظام را به مخاطره می اندازد منافاتی با وجود ادله کافی قانونی برای عدم احراز صلاحیت ها ندارد
لذا اگر مثلا حضرت آقا ورودی هم نکرد و حکمی هم نداد زیاد تعجب نکنیم!

شطحیات یک حزب اللهی اخراجی...

محمد دهداری، شنبه، ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ، ۰ نظر

ین یادداشت متعلق است به دوستی که اوایل دولت تدبیر و امید به دلیل حزب اللهی بودن و البته تخصص داشتن از نهاد دولتی محل خدمت خود اخراج شد و از همان وقت یادداشت ذیل را از سر سوز دل نوشت ولی از ترس عواقبش منتشر ننمود! 

----------------------

این روزها وقتی برخوردهای حذفی و از روی حقد و کینه سیاسی برخی مسؤلین دولت اعتدال! را می بینم، وقتی در نشریات می خوانم که دولت یازدهم طی شش ماه فعالیت بیش از سه هزار مدیر را عزل کرده و وقتی اخبار عزل ونصب های جناحی دولت را می شنوم و یا در محل کار خود می بینم، گاهی نفرت در وجودم رخنه می کند و از رویه غلط فعلی دولت منزجر می شوم. این جور وقتها مدام با خود تکرار می کنم مبادا تو هم اینگونه شوی! مبادا و هشدار که اگر قرار بر چنین کردار کینه توزانه ای باشد سیاست جای خود را به سیاست زدگی خواهد داد و عقلانیت به عقل گریزی! این تمام دغدغه من و هراسم از نتیجه نهایی اشتباهات دولت تدبیر و امید است! نه باخت دادن پرونده هسته ای و نه باخت دادن کل سیاست خارجی و نه حتی داخلی!

چه آنکه مطمئنم لطمات دولت فعلی هرچقدر هم گسترده و عمیق باشد قابل جبران خواهند بود ولی رفتار به شدت جناح زده و امنیتی اش اگر مقابله به مثل شود و تکرار گردد و به عادتی میان  سیاسیون بدل شود مملکت را در دور باطلی خواهد انداخت که سرانجامی جز ترکستان فرصت سوزی و تهدید آفرینی نخواهد داشت.

مخاطب اصلی این یادداشت در واقع نیروهای ارزشی، انقلابی و دغدغه مندی هستند که همواره پای ایران اسلامی ایستاده و هزینه داده اند. باید بیش از پیش تمرین تقوا کنیم دوستان! و شاید بیش از آن تمرین صبر و تحمل! مبادا از این رفتارهای کودکانه کینه ای به دل بگیرید. 

ای کسانی که در گوشه و کنار کشور طی ایامی که از دولت یازدهم گذشته مورد ظلم واقع شده اید! کسانی که با اغراض سیاسی، از کار بی کار شده اید یا مورد اجحاف قرار گرفته اید! کسانی که با رفتار کاملا شایسته سالارانه دولت اعتدال به حاشیه رانده شده اید! ای پیران محاسن به خون جگر خضاب کرده! ای آنها که حلقه تنگ مدیریتی گنجایش حریتتان را نداشته! ای جوانان نخبه و انقلابی! آنان که دوران تحصیل خود را در خفقان آموزش عالی دولت اصلاحات سپری کردید و از کلاس و چه بسا دانشگاه اخراج شدید و درس هایتان حذف گردید و معدل هایتان تنزل یافت و بورسیه ها جلوی چشمان بهت زده تان به دانشجوهای چند ترم مشروط ولی همسو با دولت وقت اعطا گردید و شما طرفی جز ستاره دار شدن نبستید! و دوران شکوفایی شغلی خود را نیز در دولت داس و تبر سپری می کنید! ای آنان که هم تخصص دارید و هم تعهد و هیچ کدامشان به کارتان نمی آید! ای پیروان شهید احمدی روشن ها! ای شایستگان مهجور! نکند کینه این دولت را به دل بگیرید و پیش خود بگویید نوبت ما هم خواهد رسید! نکند به انتقام فکر کنید! نکند تصور کنید اگر دور روزگار به شما افتاد حق دارید همینگونه کینه ورزانه رفتار کنید! مباد روزی که به منصبی برسید و مخالفان سیاسی خود را علی رغم شایستگی حذف و هدم کنید! مبادا در آن روز منتقدان خود را کلهم بی سواد بنامید! مبادا شعار تحمل صدای مخالف برایتان حکم ابزاری صرفا تبلیغاتی داشته باشد! مبادا حتی در مخیله خود اینگونه از دایره عدل و انصاف پافراتر گذارید! بدانید که اگر شما نیز مانند آنان عمل کنید سنت بدی را در تاریخ انقلاب رقم خواهید زد.

رفتاری که در حال حاضر از دولت رئیس جمهور روحانی می بینید؛ تا مقابله به مثل نشده، یک اتفاق نادر و بی سابقه است ولی اگر شما نیز مانند ایشان رفتار کنید به عادتی سیئه بدل خواهد شد. عادتی که به این راحتی ها رفع نخواهد گردید. در این صورت آنچه از سیاست مملکتمان بر جای خواهد ماند بروز و ظهور همان تز "انسان گرگ انسان" هابز خواهد بود!

دیدید که حضرت آقا هم در دیدار با دولت مردان راجع به حذف شماها تذکر دادند و البته گوش شنوایی نبود تا بشنود ولی همینقدرش برای امثال شما باید کافی باشد که آقایتان دارد رنج و دردی که می کشید و صبری که برای اسلام به خرج می دهید را می بیند! چه می گویم آقا که جای خود دارد حجت خدا و باز از آن فراتر خود خدا ناظر ظلمی که بر شما روا داشته شده، هست و ندای تظلم شما را می شنود و بر صبری که می کنید اجرتان می دهد. پس اجر خود را زایل نکنید.

این نظام بیش از هر چیز به ایثار نیاز دارد پس ایثارگران خوبی باشید. پدرانتان دست و پا و جان خود را فدا کردند شما نیز باید اعصاب و روان و زندگی خود را پای نظام فدیه کنید. پس از هم اکنون و از عمق جانتان تمرین گذشت کنید.

انرژی و روحیه خود را برای دوران پس از اعتدال! نگه دارید. این نظام به شما نیاز خواهد داشت و اتفاقا پس از امنیتی ترین دولت تاریخ جمهوری اسلامی بیش از هر وقت دیگر! حتی ممکن است قبل از اتمام دوره فعلی، خود دولت مردان حاضر، باز به سراغ شما بیایند که اگر کمی و تنها کمی هم به فکر عملکرد خود باشند خواهند آمد.

امضا محفوظ

تفاوت برنامه اقتصادی واقعی با وعده و وعیدهای تخیلی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۴۰ ق.ظ، ۳۲ نظر

برنامه اقتصادی دکتر جلیلی

بسم الله

قبل نوشت:

در این یادداشت قصد داریم بحثی تخصصی داشته باشیم در خصوص یکی از برنامه های اصلی مطرح شده توسط جناب آقای سعید جلیلی کاندیدای یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری. ایشان در مواقف و مواعد گوناگون ضمن تأکید بر اقتصاد مقاومتی، بازنگری و تحول اساسی در ساختار بخش های مختلف دولت را جهت استفاده بهینه از تمامی ظرفیت های بالقوه کشور ضروری دانسته اند. در مطلب حاضر قصد داریم تا این کلید واژه مورد تأکید آقای جلیلی را در پس زمینه مشکلات جاری کشور رمزگشایی نماییم.

نوشتار:

اگر امورات حاکمیتی ممالک را به سه بخش اساسی تقنین، اجرا و نظارت تقسیم نماییم، بدون شک وجه افتراق اساسی کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه بیش از هرچیز، در کیفیت شق سوم تقسیم مذکور یعنی "نظارت" خلاصه می گردد. کسانی که با بنده آشنایی دارند می دانند که سال هاست تحلیل های خود را در خصوص مشکلات و معضلات کشور بر این مبنا استوار نموده ام و مدعی هستم اگر بخواهیم از نظر اقتصادی بمانند کشورهای به اصطلاح توسعه یافته پیشرفت نموده و بر مشکلات فعلی فایق آییم می بایست فکری به حال امر خطیر و در حال حاضر مظلوم و مغفول نظارت نماییم. لازمه این امر نیز آن است که حکومت به واسطه خصوصی سازی حقیقی از حجم دولت و وظایف اجرایی آن کاسته و اعظم اهتمام خویش را به امر نظارت معطوف نماید. البته می دانیم که نظارت فقط بر عهده قوه قضائیه نیست و مجلس و بخش هایی از خود دولت نیز بدین امر گمارده شده اند و باز البته این تشتت و پراکندگی موجود در متصدیان امر نظارت به هیچ وجه وضعیت مطلوبی نیست، لیکن این مباحث موضوع نوشته حاضر نبوده و مجالی دیگر می طلبد.

از فقر شدید کشور در امر نظارت که بگذریم به نظر حقیر اهم مشکلات ما در بخش تقنین نیز، حجم زیاد قوانین و تصویب برخی قوانین بر اساس معیار های سلیقه ای، موسمی و سیاسی و نیز ضعف بار فنی و تخصصی مراجع قانون گذار و به تبع قوانین مصوب آنها می باشد که البته اینها نیز موضوع بحث ما نیست و آن را به یادداشتهای بعدی موکول می کنیم.

در واقع آنچه در این مجال قصد پرداختن بدان را داریم، بررسی مشکلات و معضلات "دولت" به مثابه متصدی "نظام اجرایی" کشور می باشد. البته نه به شکل مصداقی و جزئی نگر بل از منظری کلان و کل نگر! از چنین منظری می توان نظام اجرایی کشور را به سه بخش ساختارها، فرآیند ها و اجرا تقسیم نمود. "ساختارها" مشتمل بر شاکله کلی دولت و زیرمجموعه های آن اعم از وزارت خانه ها، معاونت ها و سازمان ها می باشند. نحوه قرار گیری عناصر تصمیم ساز، تصمیم گیرنده و مجری و سلسله مراتب سازمانی تعریف شده میان آنها این شاکله را تشکیل می دهد. ارتباط میان عناصر ساختاری دولت نیز بر اساس یک سری "فرآیندها"ی تعریف شده در قانون، آیین نامه ها، دستورالعمل ها و بخش نامه ها صورت می گیرد.

بعضاً "ساختارها" و "فرآیندها"ی دولت را مسامحتا همان "ساختارها" اطلاق می کنند. این در حالی است که مشکلات ساختاری دولت کاملا درون قوه ای است لیکن مشکلات فرآیندی به واسطه پیوند وثیق فرآیندهای دولت با قوانین مصوب مجلس، به کیفیت تقنین در قوه مقننه و معضلات آن حوزه نیز مربوط می گردد. لذا به نظر بنده می بایست میان این دو بخش دولت تمایز قائل شد.

مجموع این "ساختارها" و "فرآیندها" یک سیستم را تشکیل می دهند که ورودی آن امور شرح وظایفی دولت بوده و خروجی آن "اجرا"ی شروح وظایف می باشد. به نظر حقیر در بخش اجرا نیز، مشکلات و معضلات هم به نظام اجرایی کشور مربوط می گردد و هم در گرو نظام نظارتی و معضلات آن حوزه می باشد.

در این میان آنچه اختصاصاً به "دولت" مربوط است و لذا رئیس جمهور می بایست قبل از هر چیز موضع خود را در خصوص آن مشخص نموده و راهکارهای رفع و رجوع مشکلات آن را مطرح نماید، "مسائل ساختاری" دولت می باشد. اتفاقا اصلی ترین اشکالات دولت نیز از همینجا آغاز می شوند. ساختار نظام اجرایی کشور ما در اکثر بخش های دولت از دوره پهلوی به ارث رسیده است. علاوه بر این بخش های فراوانی که به این ساختار اضافه شده اند نیز به شکلی کاتوره ای و بدون کار کارشناسی دقیق افزوده شده و در بسیاری از موارد فاقد هماهنگی و همگرایی لازم با دیگر عناصر شکل دهنده ساختار اجرایی دولت می باشند و این غیر از تشتت ذاتی ساختار موروثی دولت در کشور ماست. چرا که ساختار دولت در دوران پهلوی از کشورهای اروپایی الگوبرداری شده و فی نفسه یک موجود غیر بومی و لایتچسبک به حساب می آید و این بیگانگی با نیازهای خاص مملکت اسلامی ما پس از انقلاب تشدید نیز شده است.

حال در نظر بگیرید که تغییر و بروزرسانی های مقطعی و بدون دید کلان نگر در این ساختار و الصاق بخش های جدیدی بر اساس امور مستحدثه اجرایی کشور به آن هسته مرکزی، چه بر سر شاکله اجرایی دولت آورده است. این قبیل مشکلات موجب شده تا ساختار بخش های مختلف دولت متناسب با نیازهای واقعی کشور شکل نگرفته باشد، عناصر شکل دهنده در این ساختار، تصمیمات و رفتارهای جزیره ای داشته باشند و در نتیجه دولت از یک ناهماهنگی شدید و بعضا فلج کننده میان عناصر شکل دهنده خود رنج برده، به شدت دچار فشلیت و کسالت باشد. به طور خلاصه می توان گفت این ساختار تاب و توان وظایف سنگین خود را ندارد و اگر قرار است تغییر محسوسی در نظام اجرایی کشور ایجاد شود قبل از همه می بایست ساختار آن را مورد بازنگری اساسی قرار داد. 

اینجاست که فرق نگاه کارشناسی و غیر کارشناسی را می توان متوجه شد. به طور قطع می توان ادعا نمود قریب به اتفاق نامزدهای این دوره انتخابات ریاست جمهوری طی مناظرات و برنامه های تبلیغی خود برنامه اقتصادی خاصی ارائه ننموده اند. آنچه که توسط برخی از ایشان تحت عنوان برنامه اقتصادی مطرح شده و متأسفانه بعضاً توسط مردم باور نیز شده است، بیشتر طرح ایده آل ها، اهداف و در یک کلام وعده و وعید هایی بوده که بر اساس این آرمان ها و اهداف عنوان نموده اند. فارغ از نیت خوانی در خصوص وعده های داده شده، باید توجه نمود که طرح مشکلات و وعده حل آنها یک امر است و بیان برنامه های عملیاتی و دقیق جهت رفع و رجوع آنها امر دیگر! مشکلات را همه می دانند و قصد حل آنها را نیز در سر دارند، لیکن چطور و چگونه! این چگونگی است که برنامه نامیده می شود و نه صرفا ذکر مشکلات و معضلات اقتصادی و نالیدن بی فایده! شیوه حاضر تنها نتیجه ای که درپی خواهد داشت انتشار ناامیدی مفرط در میان جامعه و امیدواری دشمنان و بدخواهان این کشور به تزلزل امت و ناتوانی حاکمیت می باشد.

در این میان تنها نامزدی که خوشبختانه از سیاه نمایی و نالیدن پرهیز نموده و به جای طرح وعده و وعیدهای رنگارنگ و متنوع و بعضا ناشدنی و تخیلی به واسطه مشورت با اهالی فن در دو حوزه اقتصاد و مدیریت برنامه ای کارشناسانه مطرح نموده است، جناب آقای سعید جلیلی است. شاید بسیاری از مردم عمق نگاه وی به امر اجرا را متوجه نشده باشند و دوراندیشی وی زمانی که یکی از اولویت های اصلی خود را اصلاح ساختارهای اقتصادی دولت و ایجاد "هم آهنگی" میان عناصر شکل دهنده این ساختار بیان نموده درک نکرده باشند. لیکن حداقل کسانی که دستی بر آتش امور اجرایی کشور دارند و مشکلات این حوزه را تجربه کرده اند، دل خوش خواهند بود که یک نفر از نامزدهای ریاست جمهوری معضلات فعلی مملکت را آسیب شناسی و ریشه یابی کارشناسانه نموده و منشاء بسیاری از مشکلات را به درستی فهمیده است.

فایده دیگر این امر به بازی نگرفتن احساسات مردم است. چه وعده و وعیدهایی که در دوره های گذشته داده شده و به ثمر ننشستن آنها غمی بر غم های مردم فزوده و باری از دوششان برنداشته است! چرا باید به جای کار کارشناسی عمیق، اینچنین از آبروی نظام مایه گذاشته و با احساسات مردم بازی کرد؟! جلیلی مشخصا از این دام ها که حتی هر کاندیدای متعهدی را نیز وسوسه می کند آگاه بوده است. وی به جای طرح وعده های متعدد و متنوع تحت عنوان برنامه اقتصادی، به بیان برنامه هایی تخصصی که در صورت اجرا آثاری بسیار عمیق و ماندگار خواهند داشت پرداخته است. علاوه بر این دچار کلی گویی نیز نشده و جزئیات برنامه های وی را می توان در جزوات و بولتن های اقتصادی اش که حاصل مشاوره با اکابر علم اقتصاد هستند، ملاحظه نمود. به واقع این خصائص بسیار نادر و مغتنم هستند!

امیدواریم که خدای متعال دل های مردم را به سوی کسی که در میان کاندیداهای موجود به واقع اصلح است سوق داده و خیر این مردم را برای ایشان رقم بزند.

والعاقبه للمتقین

پی نوشت:

حمایت ۱۷۳ تن از اساتید برجسته اقتصادی کشور از برنامه اقتصادی دکتر جلیلی

+ برنامه اقتصادی دکتر جلیلی توسط اندیشمندان و اساتید بنام اقتصادی کشور همچون پروفسور درخشان، دکتر زریباف و در جمع نخبگان اقتصادی کشور ارائه شد.

دانلود برنامه اقتصادی دکتر جلیلی - ستاد مردمی حیات طیبه

+ ظاهرا سایت حیات طیبه باز هم هک شده و بالا نمیاد!

سخنی با آنان که هنوز اصلاح طلب! مانده اند

محمد دهداری، شنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۵:۲۴ ب.ظ، ۹۵ نظر

٢٢بهمن امسال هم گذشت. و چه زیبا گذشت. قصد بازخوانی آنچه بر خلاف میل و تلاش دشمنان انقلاب در این روز مبارک اتفاق افتاد را ندارم. بلکه می خواهم از کسانی بنویسم که می بایست با چنین وقایعی متأثر و متحول شوند. از آنان که هنوز به اصطلاح اصلاح طلب! مانده اند. البته از آنجا که خود، زمانی کمی تا قسمتی اصلاح طلب بوده ام، خوب می دانم تفکرات بسیاری از آنان به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. در این نوشته می خواهم سعی کنم به زبان منطق، دو کلمه حرف حساب با این دوستان قدیم خود بزنم. البته از نظر بنده باید حساب سران جریان اصلاحات را از پیروان و هواداران آن جدا کرد. همینطور حساب آن دسته سران و هوادارانی که دامنه اصلاحاتشان دامان دین و اعتقادات ملت را هم گرفته از آنان که هنوز خود را متدین و خط امامی می دانند. روی سخن من با این دسته آخر است که به همان دین و آیینی معتقدند که من معتقدم و نه آن گروه التقاطی و منحرف که حرف حساب آنان را نوشته و نویسنده ای دیگر باید.
دوستان هنوز اصلاح طلب و هنوز مسلمان من!
ابتدا عاجزانه از شما می خواهم تا انتهای این نوشتار، با من بمانید. ممکن است به مذاقتان خوش نیاید ولی حوصله کنید؛ شاید و تنها شاید حق با من باشد.
ببینید خواهران و برادران؛ من حرف آخرم را همین اول می زنم؛ از نظر بنده شما اشتباهاً و به غلط در میان اصلاح طلبان بُر خورده اید. اصلا شما نباید دو خردادی می شدید. علتش را نمی دانم. شاید امتحان! شاید عقوبت! شاید هم هوا و هوس! خودتان می توانید دراینباره قضاوت کنید. آنچه بر من مسلم است اینکه شما اگر بواقع، میان خود و خدا هنوز خود را در خط اسلام و امام(ره) می دانید، نمی باید اینجای عرصه باشید که اکنون هستید. البته این بدان معنا نیست که می خواهم از طیف مقابل دفاع کنم! نه! شما نباید اصلاح طلب میشدید، حتی اگر اصولگرا نیز نمیشدید!

برای این سخنان دلیل دارم؛ ولی قبل از اینکه دلیلم را شرح دهم می خواهم ماجرای دگردیسی سیاسی خودم را مختصراً برایتان تعریف کنم.
من هم مانند بسیاری از شما در دوره سازندگی بود که رنگ و بوی اصلاحات به خود گرفتم، ‌هرچند آن روزها هنوز چنین عنوانی بوجود نیامده بود. در واقع ما همه قربانیان تز عدالت فدای توسعه آقای هاشمی هستیم. اکثر ما تحت فشار اقتصادی آن دوران و انتقاداتمان به دولت سازندگی بود که به جریان اصلاحات رو آوردیم!

در خصوص بنده نیز در آن ایام چنین بود و اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک عدد کتاب منطق به دستم رسید. آنچه از علم منطق برایم جالب بود و من را به شدت متحول کرد بخش مغالطاتش بود. بزرگی زیبا می گفت که علاوه بر همه مغالطاتی که شما را در روزنامه های یومیه و سخنرانی های سیاسیون و محاورات کوچه و بازار خواسته یا ناخواسته اغواء می کنند، شما خودتان هم گاهی و شاید هم بیشتر از گاهی، به علت عدم ملکه شدن قواعد درست اندیشیدن، با خود مغالطه می کنید. این اتفاق اول و مهمترین اتفاق بود.
اتفاق دوم در مسیر تحول سیاسی بنده این بود که کم کم روزنامه هایی جدید به سبد مطبوعاتی خریدم اضافه شدند و همینطور کتابهای جدیدی بخصوص در زمینه تاریخ معاصر و جریانشناسی. همینجا ملتمسانه از شما خواهش می کنم؛ به مطبوعات، کتب و رسانه های همسو با خود اکتفا نکنید. اخبار را از دو طرف و بدون ذهنیت قبلی دنبال کنید. این به انصاف و منطق نزدیک تر است. اصولا هر تحلیل سیاسی با دو بالِ قوه استدلال قوی و اخبار و اطلاعات صحیح، موفق به تشخیص سره از ناسره می گردد و لاغیر. ولی این دو موضوع اساسی معمولا مورد غفلت قرار میگیرند.
القصه؛ اندک اندک دیدم بعضی چیزها با هم نمی خوانند! هم در عالم تفکراتم و هم در عالم خارج. خوب من از طرفی چپ بودم و از طرف دیگر از حیث خانواده مذهبی و انقلابیم، ادعای حزب اللهی بودنم می شد. همینطور در عالم خارج، سران جریان سیاسی ای که به آن دلخوش کرده و تعلق خاطر یافته بودم را همینگونه می دانستم و حتی آنها را در خط امامی بودن از بسیاری از بزرگان طیف مقابل، اصیل تر به حساب می آوردم. ولی عملکرد سیاسی و مواضع این به اصطلاح سران در قبال حوادثی که در آن ایام در حال وقوع بود به علاوه آن قواعد منطقی و مغالطاتی که در زمان آموختنشان لذتها برده بودم، اندک اندک کابوس تذبذب و تردید را جایگزین رؤیا های یوتوپیکی که شبها برای آینده ایران می دیدم، کردند. با کمی دقت متوجه شدم آنچه در عوالم من با هم نمی خواند، اعتقادات انقلابی - اسلامیم و جهتگیری سیاسیم هستند.
البته مسلما شما هم، همه آنچه را که من دیده ام دیده اید. ولی با این حال، من برخلاف بسیاری اصول گرایان از اینکه شما در حال حاضر در جبهه مقابل ایستاده اید، متعجب نیستم. چرا که زمانی، خود، مانند شما بوده ام. حتی به نحوی که با خود می گفتم آیا می شود هنوز هم کسانی باشند، بدون غرض و مرض که اصلاح طلب نشده باشند؟! البته امروزه با آن ایام خیلی تفاوت کرده و سیر اتفاقات و حوادث خیلی ها را از خواب غفلت بیدار نموده ولی با این حال من هنوز برای اصلاح طلب ماندن امثال شما دوستان دلیل خوبی سراغ دارم. دلیلی که علت اصلی حضور هر فرد هم جنس من و شما در جبهه اصلاحات است. حال در هر زمانی و به هر مدتی که می خواهد باشد.
آن دلیل مهم و البته ناصواب این است که امثال من و شما قبل از شناختن خوب و بی پیرایه اعتقادات و روشن نمودن جهت گیری های فکری و مبنایی مان به سراغ سیاست رفته ایم و قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و به واقع تسلیم اسلام شویم و ببینیم اسلام از ما چه نوع جهت گیری سیاسی را می طلبد، ابتدا بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده ایم و سپس گشته ایم و دیانتی را که به این سیاست بخورد یافته و آن را به این الصاق نموده ایم. آری؛ این درست که سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس ولی آیا دین ما باید به دنبال سیاستمان راه بیافتد و چشم خود را بر هرچه بی دینیست ببندد، یا سیاستمان باید بر مبنای اعتقادات دینیمان باشد؟!
حال من برای شما شواهدی می آورم تا به شما اثبات کنم آن تناقضات ذهنی و عینی که در دین سیاست زده من وجود داشت و دقت در آنها زمانی من را مجبور به تغییر و تحول در نظرات سیاسیم کرد برای شما هم مصداق دارد. شاید که شما هم مثل بنده از مواضع سابقتان برگردید:
اول؛ دین سیاسی و نه سیاست دینی سران جبهه اصلاحات که به صورت ماتریسی در قاعده این جریان هم رسوخ کرده است: به عنوان مثال بنگرید به همین مرحوم آقای منتظری که من و شما در اسلام شناسی به گرد پایش هم نمی رسیم. کسی که حتی برای رسیدن به منویات سیاسی اش، بر خلاف فتوای خود عمل کرد و خون به دل امام(ره) نمود. می دانم که خیلی از شماها ایشان را قبول ندارید. به همین خاطر من آقای صانعی را شاهد می آورم که در حال حاضر غالب شما دوستان، مقلد وی هستید و ایشان هم متأسفانه به سرنوشت مشابهی دچار شده است. ممکن است بگویید آقای صانعی مرجع تقلید است و حتی در زمان شاه هم حرمت مراجع حفظ می شد و از این حرفهایی که من هم زمانی می زدم ... من در جواب این سخن باید بگویم؛ هرچند مرجع در صدور فتوا آزاد است ولی حق ندارد مقابل نصوص آیات و روایات اجتهاد نماید. در این صورت باب بدعت گشوده می شود. به عنوان مثال بنگرید به فتاوای ایشان درباره حلت تبرج زنان، محدود کردن حدود الهی به زمان حضور معصوم، تشکیک در حکم ارتداد، خودکشی خواندن عملیاتهای استشهادی و ارث بردن کافر از مسلمان و ... .* در سیاسی بودن دین ایشان همین بس که خود وی درباب فتاوای عوام پسندش و تلاشی که برای جذب مقلد از این راه نموده صریحاً می گوید: «وقتی می‌خواهم چیزی از کتاب و سنت در بیاورم توجه می‌کنم نوعی باشد که سهولت داشته باشد و توده مردم بتوانند بپذیرند». **
این از مراجع اصلاح طلب، بقیه سران جای خود دارند. آن آقای خاتمی که دست دادن با دخترکان نیمه برهنه ایتالیایی را به دلیل مصالح دیپلماتیک جایز می داند و در همین راستا به بوش جنایت کار نامه فدایت شوم می نویسد و در ازای دست کشیدن از تمام آرمانهای امام(ره) و اسلام از او تقاضای خارج شدن از محور شرارت می نماید، آن کابینه درخشان وی که وزیر فرهنگش با آن افتضاحات فرهنگی و ابتذالی که در مملکت به راه انداخت، الان به انگلیس گریخته و از آنجا برنامه های فرهنگی خود را دنبال می کند، آن از کروبی که با ادعاهای بی اساس و با ساده لوحی مفرطش اگر نخواهیم بگوییم با نفاق بیش از اندازه اش، آبروی نظام اسلامی را لگد مال کرد، آن از موسوی که با آن افتضاح و جرزنی بچه گانه اش پس از انتخابات اخیر آبروی خود را برد و منیت و حب جاه وی همه فرصتهای حماسه 22 خرداد را به تهدید بدل کرد، آن از لیدر فکری جبهه اصلاحات عبدالکریم سروش که پس از زیر سؤال بردن عصمت ائمه و رسول اکرم علیهم السلام و مصون از خطا بودن قرآن و ادعای پیامبری و ... فقط مانده وجود خدا را نیز منکر شود، آن از لیدر سیاسیشان خوئنی ها که اخیرا خود اقرار کرده؛ در زمان امام هم ولایت فقیه را قبول نداشته است و آن هم از استراتژیست سیاسی اصلاح طلبان، بشیریه که قبل از انقلاب مارکسیست بود و بعد از آن لیبرال و هم اکنون هم گند رابطه اش با سیا در آمده و به آمریکا گریخته و اصلا دینی ندارد تا بخواهد سیاست زده باشد. بیشتر نمی گویم که می دانم می دانید!
و دوم؛ صبغه غیر دینی فعالان سیاسی جبهه اصلاحات: از شما می خواهم نگاهی دقیق به اطرافتان بیاندازید و ماهیت هم حزبی های خود را در دانشگاه ها، روزنامه ها و کلا جامعه، خصوصا در منازعات سیاسی ورانداز کنید. ادبیاتشان را، اعتقاداتشان را، آمال و آرزو هایشان را، تمایلات و تنافراتشان را و ... . فقط به دور و بر خودتان هم اکتفا نکنید و از شهرها و استان های دیگر هم خبر بگیرید. بخصوص از کلان شهرها. خوب به یاد دارم در انتخابات دهم وقتی در شهر خودم آبادان برای برخی از شما دوستان نقل می کردم که طرفداران موسوی در اهواز چه افتضاحاتی راه انداخته اند که حتی قابل بیان در یک رسانه شخصی مانند وبلاگ هم نیست کسی باور نمی کرد. باز خوب به یاد دارم در دوران دانشگاه، بیشتر چه تیپ دانشجوهایی در انجمن های به اصطلاح اسلامی فعالیت می کردند. کسانی که یا به خاطر اعتقادات مسمومشان یا بهتر بگویم بی اعتقادیشان رو به فعالیت سیاسی آورده بودند و یا انجمن را برای ارضای ابتذال های اخلاقی و کمبودهای شخصیتیشان انتخاب کرده بودند. باز به یاد می آورم که طی چه پروسه ای متوجه ماهیت حقیقی گردانندگان روزنامه های دو خردادی و نیز تعارض اعتقادی آنها با خودم شدم. اوج این دوره ی زمانی، وقتی بود که مطبوعات اصلاح طلب به واقع گند آزادی بیان را درآورده بودند. حتما شما هم از یاد نبرده اید تیشه هایی که به نام آزادی بیان بر ریشه های اسلام ناب محمدی(ص) فرو نشست و بعید می دانم راضی به این جفا ها بوده باشید. جفاهایی از قبیل ادعای خشونت طلب بودن رسول اکرم(ص) و حضرت اباعبدالله (ع)، سراب و توهم خواندن منجی بشریت مهدی موعود(ع)، انکار معاد و حیات اخروی، انکار محرمات و واجبات شرعی، مخالفت با حجاب، انکار اصل ولایت فقیه، اسائه ادب به مراجع دینی و ولایت فقیه، به موزه تاریخ فرستادن حضرت روح الله(ره)، ادعای جدایی دین از سیاست و صدها شبهه و اهانتی که در دوران اصلاحات و حتی پس از آن توسط روزنامه های دو خردادی مطرح شد و من در اینجا مجال بازگو کردن همه آنها را ندارم.***
می دانم که همه اینها را می دانید. فقط می خواهم یادآوری کرده باشم. تا از این طریق به شما ثابت کنم که مسلمان و در خط امام(ره) بودن با اصلاحات چی بودن جمع نمی شود که نمی شود، حتی اگر اصولگرا هم نباشید!!! جالب توجه اینکه تا کنون تمامی احزاب تشکیل دهنده این طیف سیاسی، به استناد شواهدی که مهمترینش سخنان و ادعاهای خود ایشان است، از این هتک حرمت ها و جسارت ها به اسلام و امام(ره) به صور گوناگون حمایت کرده اند. حمایتی فراتر از یک تاکتیک، بلکه حمایتی استراتژیک و برنامه ریزی شده.
ممکن است الان پیش خود بگویید یعنی همه اصلاح طلبان بی دین اند؟ اگر من اینگونه فکر می کردم که هرگز این مطلب را نمی نوشتم! ولی دوستان بدانید در این سالهایی که از تولد مولود نامبارک اصلاحات گذشته است در محافل کانونی سمپات ها و فعالان این جریان، مانند آنچه در بالا مثال زدم -و نه در کلیت طرفداران این جریان- همیشه و همیشه امثال من و شما در اقلیت بوده ایم. مطمئنم با رجوع به خاطرات چند ساله اخیرتان حرف من را تصدیق می کنید. دوستان؛ به تمام مقدسات قسم؛ این جریان جای من و شما نیست. اینها اصلا به ما نمی چسبند. اینها به دنبال چیز دیگری هستند ولی ما انقلاب و اسلام را هنوز آرمان خود می دانیم.
نهایتا می خواهم هشداری به شما بدهم. هشداری که کل این مطلب را برای آن نوشته ام. ببینید خواهران و برادران؛ هرچند شما در حال حاضر فقط از نظر سیاسی خود را با این جریان به اصطلاح اصلاحات همسو می دانید ولی بدانید و آگاه باشید که این جهت گیری سیاسی، لاجرم، جهت گیری اعتقادی متناسب با خود را بر شما تحمیل خواهد کرد و این واقعیتی است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!! زمانی می رسد که می بینید در اعتقاداتتان سست شده اید اگر از دستشان نداده باشید. آنقدر این ماجرا به کندی و آرام آرام اتفاق می افتد که قوه عاقله و منطقتان هرگز به آن مشکوک نخواهد شد و حتی خاطرات سیاسی و اعتقادیتان هم نخواهند توانست جلوی این استحاله از درون را بگیرند. شما دیگر از صانعی و منتظری که آیت الله تر نیستید!
می دانم به چه می اندیشید، به مشکلات و معضلاتی که در جامعه ما هنوز هست و شما اصولا بخاطر همانها دل به دریا زده و راه اصلاحات در پیش گرفته اید. من هم نافی مشکلات موجود نیستم. ولی دوستان؛ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟! ما برای حل مشکلاتمان نباید به هر اعتقادی و هر وسیله ای متمسک شویم. آن هم وسیله شومی مانند اصلاحات آمریکایی!
بر خلاف بسیاری از دوستان اصولگرای امروزم، من معتقدم شما درصد زیادی از حجم کلی اصلاح طلبان را تشکیل داده اید. البته به قول خود اصلاح طلبان، اکثریتی خاموشید و در میان فعالان این جریان، در اقلیت می باشید. برای این حرفم نیز دلیل دارم؛ با توجه به آنچه در این سالها بر این مملکت گذشته من مطمئنم، کسانی که هنوز اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست مانده اند؛ افراد معدودی هستند که منافع مادی کلانی در این اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست، ماندن دارند. غیر از این تعدادِ معدود، هر چه هست اغوا شدگانند. به همین خاطر است که آن اقلیت فعال، شدیداً از طرح مبارزه با مفاسد اقتصادی بیم دارند. به همین دلیل است که قویاً دولت احمدی نژاد را که موی دماغشان شده، می کوبند. به همین دلیل است که بعد از سالها کاشف به عمل می آید؛ دست هزار فامیل آقای هاشمی و باند کارگزاران با احزابی مانند مشارکت و مجاهدین انقلاب در یک کاسه است. و درست به همین دلیل است که شما می توانید با تغییر موضع خود، علاوه بر مشخص کردن تکلیف این جریان در حال احتضار، آخر و عاقبت خود را نیز ختم به خیر نمایید.
حرف آخر من با شما دوستان همین است؛ بازگردید تا دیر نشده است. دیگر زمان بازگشت به اصل است.
پی نوشت:
+ در همین رابطه: سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!
+ در همین رابطه: موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان. 
* مستندات فتاوای ایشان را می توانید در این آدرس ببینید.
** اصلا بالفرض فتاوای ایشان هم خالی از اشکال فقهی و اصولی باشد؛ کدام یک از شرایط اعلمیت درباره ایشان صادق بوده است؟! هم حزب بودن!! اینگونه است که دین سیاست زده سران به قاعده نیز رسوخ می کند.
***
برای اطلاع بیشتر درباره شبهه پراکنی ها و اهانتهایی که اینان در حق اسلام روا داشته اند و نیز اطلاع از مستنداتِ آنچه من در اینجا آورده ام مراجعه کنید به کتاب پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، نوشته حسین پدرام چوبین دره، انتشارات اعتدال قم.

عزت نفس و تواضع یا تکبر و خود کم بینی!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۱۹ ب.ظ، ۵ نظر

١. تکبر جزو گناهان کبیره است. شاید بزرگترین آنها. بسیاری از فجایع تاریخ به واسطه همین گناه رخ داده است و شیطان علیه العنه بواسطه همین گناه بود که خود و ما را به این دشواری ها گرفتار نمود.
من به شخصه گاهی که به درون خود مراجعه می کنم و خودم را در مورد این رذیله اخلاقی به قضاوت می نشینم، معمولا ابتدا به این نتیجه تکراری می رسم که من با توجه به شناختی که از زشتی این گونه رفتار دارم، هرچند نمی توانم ادعا کنم کاملا از آن مبرایم ولی به طور قطع فرد متکبری نیز نیستم. اما باز گاهی و معمولا که بیشتر دقت می کنم می بینم بسیاری از رفتارهایی که بر آنها برچسب "عزتمندانه" زده ام، در واقع بیش از آنکه ناشی از چیزی شبیه عزت نفس باشند نتیجه همان حس پنهان شده ی خود بزرگ بینی و خود برتر بینیم بوده اند که من از آنها غافل مانده ام. تازه من عقلم به همه مواردی که آنها را اینگونه مصادره به مطلوب کرده ام که نمی رسد. در مورد نقطه مقابل تکبر نیز معمولا این اشتباه رخ می دهد. منظورم تواضع است که گاهی رفتارهای خود کم بینانه خود را با آن توجیه می کنیم. اصولا قضاوت صحیح درباره این خصوصیات اخلاقی کار آسانی نیست. مانند بسیاری مفاهیم اخلاقی دیگر، در این مورد هم، پیچیدگی مسئله در دشواری تشخیص دو روی خوب و بد اعمال است. این امر میسر نمی شود مگر با پی بردن به متعلَّق حقیقی اعمال و افعال ما(یعنی همان نیت اصلی اصلی ما برای انجام دادن فعلی خاص). به عنوان مثال برای پی بردن به اینکه تواضع یا کرنش ما در مورد شخصی خاص واقعا متواضعانه بوده یا از روی خود کم بینی و ضعف باید در متعلَّق یا همان نیت اصلی انجام آن فعل تا حد امکان دقیق شویم. همین تشخیص متعلَّق فعل و نیت آن، نکته غامض مسئله است. این معادله در مورد تکبر و عزت نفس هم دقیقا به همین شکل برقرار است و مفاهیم اخلاقی دیگر نیز به همین قرارند.
متاسفانه ما انسان ها معمولا و بطور خودکار همه افعال خود را به حساب شق مثبت معادله مذکور می گذاریم. مثلا در حالی که رفتارمان با دیگران معمولا از روی غرور و تکبر است، آنرا به عزت نفس و مناعت طبع حمل می کنیم و یا حقارت ها و خود کوچک بینی های شخصیتیمان را به تواضع و فروتنی.
برای حل کردن این معادله پیچیده، آنگونه که من از بزرگان شنیده ام راهی جز دقت در افعال دیگرمان و در کنار هم قرار دادن عکس العمل های مان در قبال موقعیت های متقارن و متشابه و در عین حال متفاوت وجود ندارد. به عنوان مثال، بزرگی می گفت اگر فروشنده هستید ببینیند آیا‌ با خانمی که ظاهری آراسته دارد همانگونه رفتار می کنید که با آن دیگری؟! و ... . 
٢. دراین میان هرچند این دقت ها و محاسبه ها و مراقبه ها برای همه ما ضروری است ولی هرچه افراد بزرگتر باشند و دایره تاثیرشان بر دیگران گسترده تر، این مسئله مهم تر و جدی تر می شود. از همین رو واضح است که ضرورت اینگونه محاسبه ها در مورد سیاست مداران بیش از بقیه افراد جامعه است. چه بسا برخی سیاسیون که هم اکنون در مسیر تقابل با انقلاب و ارزشهای اسلامی آن تا جایی پیش رفته اند که شائبه خیانت و نفاق درموردشان قریب به یقین است، بواقع تحت تاثیر توهمی درونی و از همین جنس، بسیاری از رفتارهای متکبرانه خود را به حساب عزت نفس گذاشته و خود کم بینی های خویش را به نام تواضع، توجیه کرده باشند و همین توهم سبب بروز چنین رفتارهای ناهنجار سیاسی از ایشان شده باشد. کسانی که همواره رفتار سیاسی خود را منطبق با اصول اساسی اخلاقی مانند تواضع و عزت و افتخار و نیز در راستای حقوق بشر و تمدن و این قبیل مفاهیم دانسته اند. به هر حال ما از نیت قلبی ایشان بی اطلاعیم و شاید خود آنها هم اطلاع درست و حسابی نداشته باشند چنانکه ما نیز ممکن است اینگونه باشیم. پس تنها راهی که برای پی بردن به ماهیت رفتار سیاسی این قبیل سیاسیون باقی می ماند، قرینه یابی توسط اعمالشان و گفتارشان است و چه بهتر که خود ایشان قبل از همه اینکار را انجام دهند که فرموده است؛ حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
٣. پیشنهاد حقیر به این دسته از سیاسیون این است که به درون خود مراجعه نمایند و برای سنجش صحت شعارهای خود در رفتار و گفتار سیاسی خود دقیق شوند. باید میان مواضع سیاسی خود در قبال دشمنان بیگانه از یک سو و کسانی که در داخل کشور نظرات متفاوتی با آنها و هم حزبی هاشان دارند از سوی دیگر به قرینه یابی بپردازند تا برایشان مشخص شود متعلَّق آن شعارهای کذایی واقعا اخلاق مداری بوده است و یا ترس و حقارت در برابر بیگانگان. باید ببینند اینکه در مورد مسائلی مانند تعامل با غرب، غرب گرایی، رابطه با آمریکا و ... مقابل قلدرمآبان عالم کرنش و تواضع! به خرج داده اند، چه تناسبی با بداخلاقی، تکبر و خود بزرگ بینی آنها در مقابل مخالفان داخلیشان دارد؟! چنانکه در مقابل غرب به هر نوع توهین و تحقیری تن در داده و از طرف دیگر برای از میدان به در کردن مخالفان خود در مواقع مختلف از هیچ توهین و تحقیری فروگذار نکرده اند. این افراد باید خوب در این مسئله دقت کنند که چرا در کنار این خضوع افراطی در برابر بیگانگان، هر بار که نوبت به خضوع و خشوع در مقابل فرامین رهبر نظام رسیده، حتی مصلحت اندیشی و منافع ملی را هم به کناری گذاشته، بنا را بر عصیان و سرکشی نهاده اند و از این هم فاجعه آمیز تر، باید بیندیشند و دلیل جسارتهای متعددشان به محضر خدا و معصومین علیهم السلام را بیابند. باید بگردند و خضوع و خاکساری گم شده خود را در اظهاراتی مانند دم زدن از تظاهرات مقابل خدا و استیضاح دولت امام حسین (ع) پیدا کنند. بالاخره اینها بین خود و خدا باید بفهمند، وقتی هم طیف ها و هم حزبی های متواضع، متمدن و اخلاق مدار!شان بی سابقه ترین توهین ها و هتک حرمت ها به مقدسات، قرآن، رسول اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع) و ارزشهای دینی و سیاسی مردم را بصورتی تشکیلاتی و سازمان دهی شده صورت می دادند، چرا خفه خون گرفته بودند و عزت نفسشان در آن زمان کدام گوری بود.
اگر در رفتار و گفتار خود دقت کنند خواهند فهمید؛ همانجا که برای خوش آمد زور مداران اجنبی و در جهت عقیم کردن فطرت مبارزه جو، ایثارگر و شهادت طلب هم وطنانشان عاشورا را نتیجه خشونت طلبی پیامبر و زنده نگه داشتن آن را احیای عنصر خشونت نامیدند دیگر اثری از عزت نفس یا چیزی مشابه آن در وجودشان باقی نمانده بود و زمانی که با تیغ نظریه ها و تئوری های تاریخ مصرف گذشته غرب به مقابله با نص آیات و روایات پرداختند و اجتهاد های اعوجاجی از خود صادر کردند، در واقع در تنها جایی که می بایست بی چون و چرا خضوع و خشوع پیشه می کردند، بی محابا تکبر و غرور در پیش گرفته بودند.
بد نیست این آقایان در عملکرد و مواضع سیاست خارجی خود نیز تامل نمایند. خوب است مواضع خود را در قبال ابرقلدران غرب از یک سو و ملتهای ستمدیده ای مانند لبنان و فلسطین از سوی دیگر، مقایسه کنند تا به ابعاد دیگری از اخلاق مداری سیاسی خود پی ببرند. باید سعی کنند بفهمند زمانی که برای خارج شدن از محوریت شرارت به فرعون زمانه نامه فدایت شوم نوشتند و در مقابل، متعهد شدند که دست از حمایت مقاومت در خاورمیانه بردارند عزت نفسشان را کجا و برای کدام روز مبادا پنهان کرده بودند. شاید هنگام دیدار خود با رئیس جمهور وقت فرانسه نیز عزت نفس گم شده شان را هنوز پیدا نکرده بودند که این حقارت و خفت را نشان عزت مندی ایران در دیپلماسی دوره خود خواندند در حالی که در همین دوره ما را به محوریت شرارت وارد کردند و با فشار غرب فعالیت های هسته ای مان را معلق نمودند و ... .
باید خوب فکر کنند و ببینند حتی اگر بجای نگاه اخلاق مدارانه به سیاست خارجی بنا به نگاه از دریچه دکترین منافع ملی هم باشد آیا این تواضع ها و کرنش هایشان در برابر ابرقلدران بواقع فایده ای به حال کشورمان داشته است؟! و البته اظهر من الشمس است این رفتار را اصولا تواضع نمی توان نامید که بزرگان گفته اند فکبر عند المتکبر.
۴. در همین وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز بوفور از اینگونه تناقضات می توان برشمرد. افتضاحی که بزرگترین شاهد تکبر ذلیلانه مسببانش بود. سردمداران وقایع اخیر بواقع باید در فاصله شعار تواضع در برابر قانون خود با آنچه پس از شکست از آنها سر زد و خساراتی که برای کشورمان به بار آورد و فرصتهایی که از این بابت به تهدید بدل گشت، تامل کنند و حداقل به خود در مورد چرایی عصیان در مقابل رای قاطع مردم و حقارت و ذلالتی که در مقابل تحریکات رسانه های بیگانه و مزدوران آنها از خود نشان دادند پاسخ دهند. شاید اگر بدور از جنجالهای ژورنالیستی و ورای جو مسموم اطرافشان تفکر کنند، تفاوت تفرعن سیاسی و اقتصادی خود در حق ملت مظلوم ایران و دست درازی به منافع ملی آنها را از یک سو با خودذلیل بینی در مقابل بیگانگان و دست دراز کردن جهت گدایی حمایت نامشروعشان از سوی دیگر دریابند که این مهم اگر روی دهد خود موفقیتی بزرگ برای آنها محسوب می شود حتی اگر نتیجه این محاسبه درونی را افشا ننمایند.
۵. من به نوبه خود دعا می کنم تا این افراد بالاخره و حداقل نزد وجدان خود متعلَّق واقعی رفتارها و گفتارهای سیاسیشان را بیابند و رذایل اخلاقی و نیات ناصواب خود را مصادره به مطلوب نکرده، خود و ملت را فریب ندهند. البته من امیدوارم چنانکه خودم در ایرادات اخلاقی خود مقصرم و نه قاصر اینها هم در مورد اشکالات اخلاق سیاسی شان قاصر و مغرض نباشند، بلکه گرفتار نفس متصوره، امور بر آنها مشتبه شده باشد. هرچند نشانه ها واضح تر از آن است که بتوان اینچنین با تسامح قضاوت نمود.*
پی نوشت:
*
یحتمل بعضی خواهند پرسید پس چرا این مطلب را نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم این نوشته اگر به حال آن آقایان فایده ای نداشته باشد، به حال کسانی که باید رفتار سیاسی آنها را به قضاوت بنشینند یعنی افراد جامعه بی فایده نخواهد بود.
+ یحتمل بعضی دیگر خواهند پرسید که چرا فقط در مورد یک طیف سیاسی خاص نوشته ای؟! در پاسخ باید بگویم چون این اشکال را بیشتر در مورد اینها وارد دانسته ام هرچند گروههای دیگر نیز مسلما از این اشکالات مبرا نیستند و بی نیاز از آسیب شناسی.

ما و دیانتمان!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم داشته باشمش.
نوشتار:

بسم الله.
سلام. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو کافی نت نشستم و هزارجور فکر هم مثل آگهی بازرگانی های بی موقع صدا و سیما توی ذهنم درحال عبور و مرورن. چیزی که من رو بر اون داشت تا با این اوضاع وقتی این یادداشت رو بنویسم این بود که یه آقای محترمی به نام «فریبرز» کامنتی واسه یادداشت اخیر بنده «لذت» گذاشته بودند که جواب لازم بود؛ نه فقط بخاطر نظری که گذاشته شده بود بل به این دلیل که نظر رفیقمون فریبرز خان بابی از حرفهای نگفته ام رو به یادم آورد که در یادداشت زیر متوجهشون خواهید شد ولی می دونم که نمی رسم همش رو اینجا بگم٬ مابقی باشه تا نوشته های آتی.
مطلب اخیر من همونطور که می دونید درباره امر به معروف و نهی از منکر بود و آقای فریبرز ایرادشون این بود که:

«سلام. مطلبت رو خوندم. قشنگ نوشته بودی ولی من با مضمون نوشته ات موافق نیستم. اصولا با مذهب مشکلی ندارم ولی بنظرم شما سلیقه خودت رو به اسم مذهب مطرح کردید و این درست نیست. من نمازم رو می خونم، روزه ام رو میگیرم، همه جور موسیقی هم گوش می دم. همیشه هم خدا تو کارام کمکم کرده و هیچ مشکلی هم با دینم ندارم.»

چیزی که میخوام در ادامه بنویسم صرفا جواب ایشون نیست ولی جواب ایشون هم درش پیدا میشه. حرف من دقیقا و تحقیقا قسمت اول نظر فریبرز خان هست اونجا که فرمودن درست نیست که کسی سلیقه و نظر خودش رو به جای حرف خدا جا بزنه.
هیچ کس تاکید می کنم هیچ کس حق نداره حرف خودش رو بجای حرف خدا جا بزنه. خدا حتی برای پیامبر هم همچین حقی قائل نشده. تا جایی که در قرآن پیامبر رو اینطور خطاب قرار میده که اگه بخوای یه کلمه از خودت به کلام خدا اضافه کنی٬ خداوند به دست قدرت رگ قلبت رو قطع خواهد کرد. حالا این پیامبر هست که معصومه٬ چه رسد به افراد دیگه.
سؤال من اینه؛ کی باید تشخیص بده دستور خدا درباره فلان مسئله چیه و چطور باید عمل کرد تا خدا ازمون راضی باشه؟؟ من یا آقای فریبرز خان می تونیم؟! یا مرجعی هست تا اینگونه سؤالات رو پاسخگو باشه؟! و البته همه می دونیم که این سؤالات هم مثل سؤالات دیگه مرجع خودش رو داره.
حرف اصلی من چیز دیگه است. ببینید مشکل خیلی از ماها اینه که اول نیگاه می کنیم به خودمون و تمایلات خودمون رو در نظر می گیریم، بعد اونچه مد نظر خودمون هست رو به خدا نسبت می دیم. حالا دستور خدا هر چی می خواد باشه حتی مخالف نظر خودمون. این یه مشکل خیلی بزرگ و متاسفانه شایعه. البته چون همه یه جور نیستن در هر کسی با یه قوت و ضعفی وجود داره. مثلا من چندتا دوست داشتم که اینا از لحاظ سیاسی یه جورایی چپ سنتی بودند و طرفدار خاتمی و کروبی و ... . یه روز که دور هم جمع بودیم، بحث مرجعیت مطرح شد و من متوجه شدم بجز یکیشون بقیه از آقای صانعی تقلید می کنن. اصلا تو این مطلب به مسائل سیاسی مربوط به ایشون کاری ندارم. به نظر شخص خودم هم تو این مسئله(مرجعیت) کاری ندارم. حرفم سر نحوه پرداختن این رفقا به یکی از واجباتیه که خدا ازشون خواسته. من گفتم برای اینکه بین مراجع زنده٬ اعلم رو پیدا کنیم چند تا راه مشخص هست که توی همه رساله ها هم اومده، شما چطور به این نتیجه رسیدید که ایشون اعلم از بقیه مراجعند. از پاسخ هایی که دادند دستگیرم شد اصلا برای این موضوع تحقیق نکردند و تنها معیارشون این بوده که ایشون از نظر سیاسی به ما نزدیکتره. وقتی به نحوه انتخابشون(و نه انتخابشون) ایراد گرفتم فریاد وا اماما و وا مدرساشون به آسمون بلند شد که مگه نشنیدی که سیاست ما عین دیانت ماست و ... . گفتم این چه حرفیه؛ درسته که سیاست ما عین دیانت ماست ولی آیا بنظر شما سیاسیت رو باید با دین تطبیق داد یا دین رو با سیاست. شما دینتون که دستورات خداست و البته شامل سیاست هم میشه رو با سیاسیتی که با عقل و تمایلات فردیتون بهش رسیدید، تطابق دادید؟! این دیگه چطور دیانتیه؟!
اون روز من خیلی از جواب اونا جا خوردم ولی بعدا که بهش بیشتر فکر کردم دیدم این مکانیزمی که به اون نتیجه منجر شده بود رو خیلی ها در طول روز٬ بارها و بارها مورد استفاده قرار می دن و درحالی که توی کارهای روزانه شون دارن سلیقه خودشون رو مبنا قرار می دن، این کار رو جوری توجیه میکنن که انگار دستور خدا هم همینه. 
ولی حقیقت غیر از اینه، راه خدا روشنه. این ماییم که چشممون رو بستیم تا فقط خودمون رو ببینیم. ما از حقایق گریزانیم چون فکر می کنیم برامون سختی به همراه داره. ولی غافل از اینکه اگه چشم باز کنیم و حقایق رو ببینیم اون وقت عمل نکردن به دینه که کاری سخت و نشدنی خواهد بود. فرق ما با متقین از ضعف ایمان نشات می گیره چرا که اونایی که به دستورات دین درست عمل می کنن بخاطر شدت ایمانشون به انتفاع حاصل از اون عمل به دستوراته(و البته در مراتب بالاتر این انتفاع هم مطرح نیست). ولی ما چون به نفع ناشی از تقوا٬ ایمان نداریم تقوا پیشه کردن برامون سخته. مثل بچه ای که دارو نمی خوره چون مزه دارو تلخه٬ حال اگه بیقین بفهمه جونش در گرو خوردن اون دارو هست و به این مطلب ایمان بیاره، چیزی شیرینتر از اون دارو در جهان براش باقی نمی مونه.

پی نوشت:
+ مخاطب مطلب بالا فقط مخاطبهای وبلاگ نیستن، خودم هم هستم.
+ تو این یادداشت فقط به یه موضوع نپرداختم و به همین دلیل ممکنه مطالب مورد اشاره بخوبی پرداخته نشده باشه که ایشالا در نوشته های بعدی تکمیل خواهد شد.
+ اشکالات احتمالی این تند نشت رو به بزرگواری خودتون ببخشید؛ وقت برگشتن و خوندن تو کافی نت دست نداد.
+ یا حق.