سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزش عالی» ثبت شده است

آیا علوم انسانی غربی باید حذف شوند؟!

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۸ ب.ظ، ۲۲ نظر

اولین کنگره علوم انسانی اسلامی

قبل نوشت:
اواخر اردیبهشت ماه سال جاری شاهد برگزاری اولین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی بودیم. بنده نیز فرصت را غنیمت شمرده و بر اساس سلسله مقالاتی که راجع به آسیب شناسی نحوه طرح موضوع تحول علوم انسانی در رسانه ها نگاشته بودم، مقاله ای تحت همین عنوان تدوین و به کنگره فوق الذکر ارسال نمودم. یادداشت حاضر بخشی از همان مقاله ارسالی است.
لازم به ذکر است مقالات سابق بنده در خصوص تحول در علوم انسانی بازنویسی اساسی شده و در صورتی که دوستان از مقالات مذکور استفاده کرده اند لطفا آنها را با مقالات فعلی که در همان آدرس ها ویرایش و تغییر یافته اند جایگزین نمایند. لینک مقالات مزبور از این قرارند:
١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی

نوشتار:

«ما از شاگردى کردنِ پیش کسى که بلد است، ننگمان نمی آید؛ ولى می گوییم نباید فکر کنیم که ما همیشه باید شاگرد بمانیم. معناى این نگاه تقلیدى، این است: ما همیشه باید شاگرد بمانیم. نوآورى لازم است. اعتماد به نفسِ شخصى و اعتماد به نفسِ ملى در اساتید ما، یک ضرورت است.»١

از جمله تحریفات و شبهاتی که در خصوص تحول در علوم انسانی در رسانه ها، علی الخصوص رسانه های نوشتاری مطرح شده است، ادعای حذف کامل علوم انسانی غربی و اساتید آن از دانشکده های علوم انسانی تحت تأثیر تحول در علوم انسانی و مدیریت حاکمیتی آن می باشد. 
مسلماً اسلامی نمودن علوم انسانی به معنی حذف علوم انسانی و عالمان غربی از دانشگاه ها نخواهد بود. بلکه ما حتماً نیازمند شناخت نظریات غربی در این حوزه حتی بهتر از خودشان هستیم لیکن نحوه ارائه علوم مذکور در دانشگاه ها باید تغییر یابد. بدین معنی که بایستی میان طرح این علوم در مقام تدریس، پژوهش و الگوبرداری تمایز قائل شد. ذیلاً به این سه نگرش در خصوص برخورد با علوم انسانی غربی در دانشگاه ها خواهیم پرداخت.
الف) تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها

«بسیارى از مباحث علوم انسانى، مبتنى بر فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هائى هستند که مبنایش مادیگرى است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوى به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالبهاى درسى به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست.»٢

تدریس علوم انسانی غربی، آن هم با کیفیتی که هم اکنون سراغ داریم، به معنای انفعال مطلق فضای علمی و آموزشی دانشگاهی ما در برابر هژیمونی پوشالین علمی غرب است. انفعالی مقلدانه و کورکورانه که نتیجه ای جز تکرار طوطی وار ترجمه های متون غربی و نتیجتاً رکود و جمود علمی نخواهد داشت.

به واقع تدریس صرفاً مقلدانه علوم انسانی غربی نه منطقی و معقول است و نه با عقاید حقه اسلامی ما تطابق دارد. 

چرا باید این علوم را به دانشجویان مبتدی و صفر کیلومتری آموزش دهیم که فاقد بینش ابتدائی و حداقلی لازم جهت نگاه کارشناسانه و نه تقلیدی به علوم غربی  هستند و در مورد شبهات و ایرادات آنها خالی الذهن می باشند. 
در اینجا بد نیست اشاره ای داشته باشیم به جمله ای از شهید بزرگوار علامه مطهری که این روزها وقتی بحث به این جور جاها می رسد به کرات مورد سوء استفاده قرار می گیرد. ایشان در جایی فرموده اند؛

«به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

در خصوص این جمله که خیلی هم مشهور شده باید به نکات ذیل توجه نمود؛ 
١) شهید مطهری جمله مذکور را حین مصاحبه ای در خصوص اسلامیت و جمهوریت در جمهوری اسلامی و ناظر به قدرت اسلام در پاسخگویی به تمامی سؤالات و شبهات مکاتب شرق و غرب عالم بیان داشته اند. پرواضح است که ایشان چنین کلاس درسی را فقط و فقط در خدمت اسلام و جهت رفع شبهات آن دوران علیه مبانی معرفتی اسلام می خواسته اند و نه جهت تبلیغ مارکسیسم! لذا در همین مصاحبه نکات دیگری نیز بیان نموده اند که معمولاً اشاره ای به آنها نمی شود. از جمله اینکه فرموده اند:

«همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشه‌ها و تفکرات اصلیشان را عرضه کنند. البته تذکر می‌دهم که این امر سوای توطئه و ریاکاری است ... آزادی فکر را با آزادی اغفال و آزادی منافق‌گری و آزادی توطئه کردن که نباید اشتباه بکنیم. همان‌طور که ما صریح و رک و پوست کنده داریم با شما حرف می‌زنیم و می‌گوییم آقا! رژیم حکومت ایده‌ال ما غیر از حکومت ایده‌ال شماست؛ رژیم اقتصادی ایده‌ال آینده‌ ما غیر از رژیم اقتصادی مطلوب شماست؛ نظام اعتقادی و فکری ما، جهان بینی ما، غیر از نظام اعتقادی و فکری و جهان‌بینی شماست.»۴

تأکید ایشان بر مخالفت با دو مقوله توطئه و نفاق علمی(یا همان التقاط) در کنار حمایت از آزادی بیان، بی دلیل نیست زیرا این دو از مهمترین آفات آزادی بیان هستند و عاملان آنها همواره از آزادی بیان سوء استفاده کرده اند.  اتفاقاً همین دو آفت مورد انذار شهید مطهری در حال حاضر دانشگاه های ما را به کارگاه های شبهه پراکنی و اشکال تراشی برای اسلام و نظام اسلامی بدل کرده اند. از طرفی کتب و کلاس های این رشته ها خصوصا رشته هایی که قرابت بیشتری با معارف اسلامی دارند پر شده از مباحث التقاطی و تحریف آمیز روشنفکران به ظاهر دینی و حتی غیر دینی و از طرف دیگر دانشکده های علوم انسانی بدل شده به محلی برای زیر سؤال بردن اسلام و انقلاب و تئوریزه کردن انواع و اقسام توطئه های علمی و حتی عملی علیه نظام اسلامی.۵
٢) تدریس ماتریالیسم یا علوم غربی در دانشگاه های ما با ملاحظاتی که اشاره خواهیم کرد هیچ ایرادی ندارد که واجب و ضروری است؛ ولی نه به شکل صرفاً مقلدانه و آن هم به دانشجویان مبتدی! مسلماً منظور آن شهید بزرگوار نیز از جمله مذکور این نبوده که استادی مارکسیست بگمارند تا ماتریالیسم را بی هیچ نقد و نظر مخالفی آن هم به دانشجوی ترم اول جامعه شناسی و یا علوم سیاسی آموزش دهد بلکه این کار فقط به جای خود و در مقام پژوهش و نه تدریسِ صرف، سازنده است و آن هم با هدف نهایی نقد ماتریالیسم و نه ترویج آن! ایشان درست در ادامه جمله مشهور محل بحث عباراتی در همین خصوص می فرمایند که با کمال تعجب توسط کسانی که برای چسباندن تکثرگرایی اعتقادی خود به آن شهید بزرگوار به جمله مذکور استناد می نمایند نقل نمی شود:

«اما اینکه فردی پنهانی و به صورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجـویان ساده و کم مطالعه را تحت تأثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست.بعد من به همان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شما به عوض آنکه حرف هایت را با چند دانشجوی بی اطلاع درمیان بگذاری، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشی می‌توانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتی اگر لازم باشد جمعیت بیشتری حضور داشته باشند، می‌شود از اساتید و دانشجویان دانشگاه ها دعوت کرد و در یک مجمع عمومی چند‌هزار نفری ما دو نفر حرف هایمان را مطرح می‌کنیم و به اصطلاح نوعی مناظره داشته باشیم.»۶

٣) استاد شهید مسلماً این نظر را با فرض اینکه در کنار آن کلاس ماتریالیسم، کلاس الهیاتی نیز با اساتیدی مبرز مانند خود ایشان دایر باشد مطرح نموده اند که ما از آن هم بهره چندانی نداریم. در حال حاضر دروس اکثریت قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی از جنس همان کلاس ماتریالیسمی شده اند که شهید مطهری می فرمود. واقعا ما در دانشگاه های خود چند شهید مطهری و حتی شاگرد شهید مطهری و شاگرد شاگرد شهید مطهری داریم تا به انبوه شبهات مطرح شده در این کلاس ها پاسخ داده و از کیان اسلام دفاع نماید؟! همچنین منطقاً این قبیل کلاس ها و رشته ها نباید کلاس ها و رشته های اصلی دانشگاهی ما را تشکیل دهند بلکه ما می بایست اصل امر آموزش را مصروف علوم انسانی اسلامی خودمان نماییم و در کنار آن کلاس هایی اینچنینی نیز برای پژوهش در علوم غیر اسلامی دایر کنیم. این در حالی است که در دانشگاه های ما نسبت این دو دسته دروس و رشته ها دقیقاً بر عکس آنچه باید باشد است و تاسف بار تر اینکه بعضاً در ازای چندین و چند درس و کتاب با محتوای علوم انسانی غربی، حتی یک کتاب متمایل به علوم انسانی اسلامی نیز تدریس نمی شود.
آنچه در مورد جمله شهید مطهری درباره ماتریالیسم گفته شد در خصوص تمامی مباحث علوم انسانی صادق است. لذا اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه های ما تدریس شوند می بایست اولاً؛ در خدمت و در جهت دفاع از اسلام و  معتقدات اسلامی مان باشد، دوماً؛ در مقاطعی ارائه شود که خصلت پژوهشی داشته باشند و صرفاً آموزشی و تقلیدی نباشند و سوماً؛ در کنار آن علوم انسانی غربی و بیش از آنها، به علوم انسانی اسلامی اهمیت داده شود.
البته پر واضح است که در خصوص تدریس علوم انسانی غربی در دانشگاه ها استثنائاتی هم وجود دارد. به عنوان مثال می توان به آن بخش علومی اشاره نمود که به هیچ وجه نه معادل اسلامی دارد و نه می تواند داشته باشد؛ علومی که در موضوع؛ مسائل؛ مبادی؛ مقاصد و متدولوژی بومی غرب هستند یا اصولاً منبعی غیر غربی برایشان یافت نمی شود مانند زبان و ادبیات خارجه یا بخش هایی از تاریخ مغرب زمین. در خصوص این علوم غالباً شیوه کار بیشتر آموزش و تدریس است تا پژوهش، لیکن این امر نیز تنافری با پژوهش درون علوم مذکور نخواهد داشت.
ب) پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی

«یک مطلبى را چهل، پنجاه سال پیش، یک فیلسوف اجتماعى یا سیاسى در غرب گفته و بعد آمدند ده تا نقد بر آن نوشته‌اند؛ این آقا تازه به حرف آن پنجاه سال قبل دست یافته و به عنوان حرف نو، به داخل کشور مى‌آورد و با بَه‌بَه و چَه‌چَه آن را به خوردِ دانشجو و شاگرد و محیط خودش مى‌دهد؛ از این قبیل هم داریم. چقدر براساس همین نظرات اقتصادى غربى، بانک جهانى و مجامع پولى و مالى جهانى به ملت‌ها و دولت‌ها برنامه‌ها دادند و چقدر از طرف خود غربى‌ها علیه آنها موارد نقض نوشته شده! باز هم کسانى را داریم که همان توصیه‌ها را مى‌آیند عیناً تکرار مى‌کنند و عیناً همان نسخه‌ها را مى‌نویسند. این غلط است. تحقیق علمى به معناى فقط فراگیرى و تقلید نیست؛ تحقیق، ضد تقلید است. این کار، کار شماست.»٧

بدون شک ما هیچ گاه از پژوهش  در علوم انسانی غربی بی نیاز نمی شویم. لیکن پژوهش یک عمل فعالانه و همراه با خلاقیت است که متأسفانه جایش در علوم انسانی فعلی ما بسیار خالی است. رابطه علوم انسانی ما با علوم انسانی غربی همواره بر اساس ترجمه های غیر خلاقانه اساتیدی استوار بوده که غالباً در خود عوالم علمی غرب نیز حتی به اندازه یک مترجم تراز اول، مطرح نبوده اند. 
شکی نیست که نسبت ما با علوم انسانی غربی باید نسبتی محققانه و پژوهش محور باشد. ولی پژوهشی هدفمند و دارای نظام و برنامه ریزی! با این دیدگاه و در کنار نهضت تولید علم اسلامی و در راستای آن، دانشگاه های ما اتفاقاً نیازمند پژوهش های خلاقانه در زمینه علوم انسانی غربی می باشند.
در ادامه چند حوزه که دانشگاه های ما می بایست به پژوهش در خصوص آنها بپردازند بیان می گردند.
١) شناخت دقیق و عمیق علوم انسانی غربی جهت نقد آن با عیار معارف اسلامی در دسترس
شاید مهمترین دلیل نیازمندی دانشگاه های اسلامی به مطالعه و پژوهش در خصوص علوم انسانی غربی شناخت عمیق این علوم و نقد آنان باشد. یکی از مهمترین تفاوت های تدریس منفعلانه با پژوهش فعالانه در نحوه نگرش به مقوله انتقاد نهفته است. در واقع اگر خصلت انتقاد را از پژوهش بگیریم، تدریس و در بهترین حالت تفسیر باقی خواهد ماند. ما به پژوهش منتقدانه علوم انسانی غربی نیازمندیم. پژوهشی که پس از شناخت علوم مذکور، از نقد عاری از تعارف و استضعاف طفره نرفته و استنکاف ننماید. البته نه نقد متعصبانه که آن نیز نوعی تقلید است بلکه نقد خلاقانه که سازنده و راهگشا می باشد.
٢) رفع شبهاتی که از طریق علوم مذکور به جامعه و خصوصاً فضای علمی-پژوهشی ما تحمیل شده اند.
علوم انسانی غربی از یک سو دارای تعارضات و تنافرات فراوانی با مبانی اعتقادی اسلامی ما هستند و از سوی دیگر سالهاست با همین مبانی غلط در دانشگاه های ما و دیگر کشورهای اسلامی تدریس شده اند. لذا به لحاظ مبانیِ غلط، موجب بروز شبهات فراوانی در جوامع علمی اسلامی شده اند. از سوی دیگر علوم اسلامی در این مسیر به هیچ وجه دست و پا بسته نیست. علوم انسانی اسلامی حتی در وضعیت غیر ایده آل فعلی نیز توانایی پاسخ گویی کامل به تمامی شبهات را داراست. مهمتر اینکه اگر علوم انسانی و دانشگاه های ما محمل مناسبی برای رساندن صدای علوم اسلامی به عوالم علمی غرب شوند، مطمئناً مسیر جریان شک و شبهه به سوی محافل علمی خود غرب تغییر خواهد یافت. ولی این مهم در حال حاضر بر رفع شبهات اساسی و اولویت دار وارده به اسلام و علوم اسلامی متوقف است. از همین رو یکی از مهمترین وظایف دانشگاه های اسلامی این خواهد بود که در کنار پرداختن به علوم انسانی اسلامی و انتشار آن؛ نسبت به رفع شبهات ناشی از تعارضات علوم اسلامی و غربی نیز اهتمام ورزد. این امر نیز به خودی خود نیازمند شناخت عمیق و البته با دید پژوهشی و نه تقلیدی نسبت به علوم انسانی غربی می باشد.
٣) بررسی تطبیقی سرفصل های مشترک علوم انسانی در غرب و اسلام به منظور نمایاندن نقاط قوت علوم اسلامی و برطرف نمودن نقاط ضعف آن
تضارب آراء اسلامی و غیر اسلامی پسندیده و اصولاً همانگونه که مقام معظم رهبری بارها فرموده اند ضروری است و باید هر چه زودتر در قالب برنامه هایی مانند کرسی های آزاد اندیشی و مطالعات تطبیقی و ... عملی گردد. اتفاقاً این خود از معضلات و مشکلات عجیب و غریب دانشگاه های ماست که از طرفی باب بحث و استدلال را بسته ایم و از طرف دیگر هرآنچه از سوی غرب به ما رسیده است را بی کم و کاست و بدون اینکه کسی اجازه کمترین نقدی نسبت به آن داشته باشد بر سر کلاسهای درس برده ایم تا در جایی که دانشجو باید آموزش های اولیه علمی خود را ببیند، علومی را به وی تدریس نمایم که بر مبانی معرفت شناختی نسبی گرایانه و شک گرایانه و جهانبینی مادی گرایانه و بعضاً الحادی و در بهترین حالت سکولار غرب استوار است. اگر این کرسی ها راه اندازی شده و یا مطالعات تطبیقی انتقادی جدی گرفته شوند علاوه بر اینکه گامی بلند در راه تولید علم خواهند بود، به خودی خود حقانیت بسیاری از نظریات اسلامی در زمینه علوم انسانی را نشان خواهند داد.
۴) بررسی تأثیرات دستاوردهای علوم انسانی غربی بر جوامع مغرب زمین
به عنوان معیاری عقل پسند در خصوص کارایی یا عدم کارایی هر یک از ابواب علوم انسانی غربی می توان به بررسی تأثیرات علوم مذکور بر جوامع غربی پرداخت. علوم غربی در حیطه تکنیک و تجربه پیشرفت های شایان ذکری داشته و لذا ما در دوران مدرن با سلطه روزافزون بشر بر عالم ماده روبرو بوده ایم. ولی هرچه انسانِ دورة مدرن، از این سو پیشرفت نموده، از سمت و سوی معنا پس رفت داشته است و به واقع نیز از علوم انسانی تک ساحتی غرب جهت حل معضلات جهان دو ساحتی کاری بیش از این برنمی آید. حال وظیفه دانشگاه اسلامی است که هم به جهت بیشتر شناساندن معضلات این منظومه علمی و هم برای پیشگیری از اتفاقاًت مشابه در جهان اسلام و ایران اسلامی به یافتن مصادیق این قبیل نارسایی ها، ریشه یابی آنها و در افق بالاتر ارائه راهکار جهت رفع آنها بپردازد.
۵) تولید یک زبان مشترک علمی با قواعد مشابه و نه لزوماً کاملا ً یکسان
مطمئناً ایجاد هرگونه دیالوگ میان اسلام و غرب جهت ایجاد ارتباط با نظامات فعلی علمی غرب و معرفی و أحیاناً صدور دستاوردهای علوم اسلامی به غرب نیازمند زبانی مشترک با قواعد و ضوابط مشابه حداقلی و کمابیش همسان است. چیزی که در حال حاضر وجود ندارد.
به عنوان مثال ما در حوزه معرفت شناسی مفهومی داریم با عنوان علم حضوری. حکمای اسلامی معتقدند اولین دانسته های ما از سنخ علم حضوری هستند و علم حضوری نفس به خود اقدم و اقوی و اهم و ادوم العلوم است. بدون آن هیچ علمی میسور نیست. پس از این مرتبه می رسیم به علم حضوری نفس به حالات خود و ... . همچنین اولین تصدیقات حصولی ما نیز قضایایی برگرفته از یافته های حضوری ماست.۸ اهمیت این مفهوم به حدی است که می توان ادعا کرد دقیق‎ترین تفاوت میان رویکرد معرفت‎شناسی مغرب‎زمین با فلسفه اسلامی ناشی از توجه یا عدم توجه به علم حضوری می باشد.٩ حال چنین موضوع پر اهمیتی که می تواند سنگ بنای اصلی احتجاجات معرفت شناسانه ما با دانشمندان غربی باشد چگونه توسط آنها فهم شده است؟! علم حضوری را به انگلیسی«knowledge by presence» ترجمه کرده اند ولی معنایی که از این تعبیر اراده نموده اند همواره ناقص و نارسا بوده است. گاهی آن را با وجدانیات یعنی قضایایی که از علوم حضوری حکایت می کنند اشتباه گرفته اند و گاهی با مفاهیمی از قبیل اشراق١٠ نو افلاطونیان، دانش درونی جان لاک، تجربه دینی شلایرماخر و از همه بیشتر با شهود عقلی دکارت خلط کرده اند.
لذا جهت انتقال صحیح منظور و مفهوم علوم انسانی اسلامی به غرب می بایست تدوین آن زبان مشترک کذایی را خود آغاز نماییم. ضمناً عدم درک غرب از اسلام از طریق علوم انسانی غربی به بسیاری از دانشمندان وطنی نیز سرایت کرده و در درون نیز ما را باچالش مواجه نموده است و این واقعیت لزوم تلاش برای دست یابی به زبان مشترک مذکور را دو چندان می نماید.
البته واضح است که زبان فوق الذکر می بایست در حوزه علوم مختلف، متفاوت باشد و باز روشن است که برای دست یابی به این زبان ابتدا باید علوم انسانی اسلامی تولید و به درستی فهمیده شود. نکته مهم اینکه در تدوین چنین زبان یا زبان هایی ما در عین وفاداری به محتوای غنی اسلامی علوم انسانی خود می بایست با نزدیک ترین ابزار به آنچه در مغرب زمین شناخته شده است زبان ارتباطی خود در هر حوزه ای را سامان دهیم و این خود نیازمند کار عمیق پژوهشی در حوزه علوم انسانی غربی است چراکه بدون تسلط به قواعد و قوانین این علوم دست یابی به آن زبان مشترک مقدور نخواهد بود.
امور فوق الاشاره تنها بخشی از کارهای پژوهشی هستند که دانشگاه های ما می بایست در خصوص علوم انسانی غربی انجام دهند ولی لزوما تمامی آنها نمی باشند.
ج) الگو برداری از نقاط قوت علوم انسانی غربی

«شکى نیست که بسیارى از علوم انسانى، پایه‌ها و مایه‌هاى محکمى در این‌جا دارد؛ یعنى در فرهنگ گذشته‌ى خود ما. برخى از علوم انسانى هم تولید شده‌ غرب است؛ یعنى به عنوان یک علم، وجود نداشته، اما غربى‌ها که در دنیاى علم پیشروى کرده‌اند، اینها را هم به وجود آورده‌اند؛ مثل روانشناسى و علوم دیگر. خیلى خوب، ما، هم براى سرجمع کردن، مدوّن کردن، منظم کردن و نظام‏ مند کردن آنچه که خودمان داریم، به یک تفکر و تجربه‏ علمى احتیاج داریم، هم براى مواد و پایه‏ هایى که آنها در این علم جمع آورده‏ اند، به یک نگاه علمى احتیاج داریم. منتها گرفتن پایه‏ هاى یک علم از یک مجموعه‏ خارج از محدوده‏ مورد قبول ما، به معناى قبول نتایج آن نیست. مثل این می ماند که شما یک کارخانه را وارد می کنید، آنها با این کارخانه یک چیز بد درست می کرده‏ اند، حالا شما با آن کارخانه، یک چیز خوب درست می کنید؛ هیچ اشکالى ندارد.»١١

با توجه به آنچه گفته شد تدریس بی برنامه علوم انسانی غربی کار صحیحی نیست لیکن پژوهش در آنها اتفاقاً واجب و حیاتی است. در همین راستا باید گفت الگوبرداری از مثبتات علوم انسانی غربی نیز  عملی بسیار شایسته و حتی بایسته است. 
الگوبرداری نیز مانند پژوهش و بر خلاف تقلید به هیچ عنوان عملی منفعلانه نمی باشد. در الگوبرداری ما پس از شناخت صحیح نقاط قوت و ضعف علوم انسانی غربی سعی می کنیم برای رسیدن به درستی های علوم مذکور به گونه ای عمل نماییم که به نادرستی هایش مبتلا نگردیم. الگوبرداری صحیح و غیر تقلیدآمیز همواره متضمن خصلت انتخابگری نسبت به الگوست و لذا شناخت عمیق الگو را نیز اقتضا می نماید. اگر ما در مقام الگوبرداری از علوم انسانی غربی، آن را به خوبی نشناخته باشیم و نقاط قوت و ضعف آن را ندانسته باشیم و نسبت به این هر دو، انتخابگر نباشیم، سرانجامی جز تقلید سطحی و کورکورانه از غرب نخواهیم داشت، چنانچه تا کنون نیز چندان فرجام نیکوتری نداشته ایم.
در اینجا به دو حوزه مهم و حیاتی که غرب در آنها پیشرفت های قابل ملاحظه ای داشته و لذا الگوبرداری ما از علوم انسانی غربی را اقتضا می نماید اشاره می نماییم.
١) الگوبرداری از منظر روش شناسی و روش مندی البته از نظرگاه شکلی و نه محتوایی
این امر، موضوع بسیار ظریف و حساسی است. از طرفی ما مشخصاً با ضعف جدی در حوزه روش شناسی علوم انسانی مواجهیم و از سوی دیگر الگوبرداری از غرب در این خصوص ظرافت های خاص خود را می طلبد. روش شناسی در ظاهر بیشتر امری شکلی به نظر می رسد و با شاکله فرآیند دست یابی به گزاره ها و قواعد علمی در یک علم سر و کار دارد ولی در واقع خالی از محتوا نمی باشد. روش شناسی هر علم، بر پایه های معارف درجه دوی مرتبط با آن علم و از همه مهمتر معرفت شناسی و فلسفه علم غالب در محیط نشو و نمای آن علم استوار می باشد؛ لذا باید مراقبت نمود حین الگو برداری از روش شناسی های علوم غربی از ورود محتواهای ناخواستة منضم به آنها جلوگیری به عمل آید. به عبارت دیگر ما بیشتر نیازمند روشمندی علوم غربی هستیم تا روش شناسی آنها؛ چرا که روش شناسی های علوم مذکور همواره منضم به پیشفرض های خاص نظام علمی غربی هستند. به عنوان مثال اگر پارادایم های گوناگونی که در حوزه روش‏ شناسی علوم انسانی غربی ارائه شده اند از قبیل تجربه‌گرایی، طبیعت‏گرایی، تفسیری، رفتارگرایی، ساختارگرایی و پساساختارگرای، گفتمانی، انتقادی، پست‌مدرنی و فمینیستی١٢ را در نظر بگیریم که بعضاً هیچ سنخیتی با علوم اسلامی ندارند، این تنافرات محتوایی و ماهیتی بیشتر به چشم می آید.
از طرف دیگر روش مندی علوم انسانی اسلامی نیز از نیازهای اساسی حال حاضر ماست. این معضل علاوه بر لطمه ای که به محتوای علمی علوم انسانی وارد نموده، در حوزه آموزش این علوم نیز بسیار مشکل ساز بوده است. بسیاری از اساتید علوم انسانی برای عدم بهره گیری از منابع درسی و پژوهشی با گرایشات اسلامی همین نظام مند نبودن و فقدان روش شناسی قوی در اکثریت این منابع را حجت قرار می دهند. یکی از اساتید خود بنده زمانی که با این پرسش مواجه شد که چرا تمامی چند ده کتاب معرفی شده توسط ایشان برای دو درس تاریخ تحولات سیاسی معاصر ایران و مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛ صبغه غرب گرایانه دارند؛ به همان فقدان روش شناسی نظام مند در منابع متمایل به اسلام و انقلاب اسلامی اشاره نمود و از ایران بین دو انقلاب آبراهامیان شاهد آورد و با مقایسه آن با تاریخ تحولات سیاسی معاصر جلال الدین مدنی مدعای خود را اثبات نمود. فارغ از صحت و سقم این نحوه استدلال باید گفت ما به واقع به الگوبرداری از منابعی روش مند مانند ایران بین دو انقلاب نیازمندیم ولی نه از نظر محتوای پر از غرض ورزی آن و نه حتی روش شناسی جامعه شناسانه مارکسیستی اش بلکه از نظر روش مند بودن آن تا به جای تاریخ نگاری صادقانه ولی قصه گو به روشی نظام مند در این حوزه دست یابیم.
٢) الگو برداری از سرفصل های مستحدثه علوم انسانی غربی و فتح ابواب جدید در فضای علوم انسانی اسلامی
از جمله پیشرفت های غرب در زمینه علوم انسانی، فتح ابواب جدیدی از علوم به روی بشر بوده است. فارغ از اینکه محتوای این علوم جدید آیا سازنده بوده یا نه، نفس تدوین و گردآوری مسائل جدید و هم خانواده انسانی حول محورها و موضوعاتی که قبلاً مورد توجه بشر قرار نگرفته بودند امری است که می تواند برای علوم انسانی اسلامی الگو باشد. علاوه بر این ایجاد محتوای علمی بر اساس معارف عمیق اسلامی در چارچوب های جدید علمی غرب نیز باید مورد امعان نظر قرار گیرد. منظور از چارچوب های جدید همان علومی است که قبلاً به صورت دانشی مشخص و مدون وجود نداشته اند و توسط دانشمندان غربی شکل گرفته اند. علومی مانند جامعه شناسی، روانشناسی، مدیریت، اکثر علوم میان رشته ای و از همه مهمتر علومی که جزو معارف درجه دوم محسوب می شوند مانند فلسفه های مضاف. البته اهمیت این شق آخر از علوم مستحدثه غربی در مسیری که ما برای تحول در علوم انسانی پیش رو داریم از بقیه علوم مذکور بیشتر است. علومی همچون «فلسفه اخلاق»، «فلسفه علم»، «فلسفه دین»، «فلسفه سیاست» و علوم مشابه که ابتدا در فلسفه جدید غربی پدید آمده و پس از انتقال به حوزه فلسفی ما، رفته رفته جایگاه خود را در زبان اهل فلسفه این دیار نیز باز کرده اند. البته این سخن بدان معنا نیست که مباحث مطرح شده، ذیل این عناوین به کلی در سنت فلسفی ما مورد توجه نبوده اند. بدون شک بخشی از این مباحث در آثار فیلسوفان اسلامی – مخصوصاً فیلسوفان متقدم- مورد بررسی قرار گرفته اند؛ چنانکه در فلسفه باستان غربی نیز بسیاری از این مباحث مورد توجه و علاقه فیلسوفان بوده اند. اما ظهور این عناوین و شاخه های مستقل از دوران جدید فلسفه در مغرب زمین آغاز شده و اکنون میان ما نیز کم و بیش رواج یافته است.١٣
در خصوص اهمیت فلسفه های مضاف در مسیر پر پیچ و خم تحول در علوم انسانی می توان به برخی تأثیرات و نتایج این علوم اشاره نمود:
- تحقق نگاه و نگرش کل‌نگرانه به دانش‌های مضاف إلیه و احاطه علمی به هویت تاریخی علوم؛
- مقایسه علوم تحقّق یافته با نیازهای موجود؛
- کشف کمبودها و آسیب‌شناسی علوم مضاف إلیه؛
- توصیه‌ها و بایستگی‌های لازم جهت بالندگی علوم و انسجام ساختاری و محتوایی آنها در راستای نیازهای کشف شده؛
- رشد تکنولوژی آموزشی و بایستگی‌های آموزشی علوم جهت فرهنگ‌سازی درجامعه١۴
سخن ما در پاسخ به سؤال مقاله به اتمام رسید. به امید روزی که خداوند متعال بصیرت و شجاعت لازم برای انجام این تحول مهم را به مسؤلین آموزشی و علمی ما عطا فرماید و ما حداقل در دانشگاه هایمان موفق به ایجاد موازنه ای معقول، منطقی و متناسب با مبانی فکری و اعتقادی بر حقمان گردیم و علوم انسانی حقیقی و بر مبنای معارف حقه اسلام ناب محمدی(ص) را شاهد باشیم. و به امید روزی که مبحث تحول در علوم انسانی و ضرورت آن به درستی توسط تحلیل گران، نویسندگان، کارشناسان و برنامه سازان عرصه رسانه درک شود و رسانه های ما به وظایف خود در قبال این موضوع مهم عمل نمایند.
پی نوشت: 
١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با استادان و اعضاى هیئت علمى دانشگاه‌ها، ١٣/٧/١٣۸۵.
٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه‌ها، ۸/۶/١٣۸۸.
٣. مطهری، مرتضی. ١٣٧٢. پیرامون انقلاب اسلامی. تهران. انتشارات صدرا.  چاپ نهم. ص ١٣.
۴. همان.
۵. ایشان باز در جای دیگری از همان مصاحبه می فرمایند: «روی مساله‌ی استقلال فکری و استقلال فرهنگی و به تعبیر خودم استقلال مکتبی مایلم که تکیه بیشتری داشته باشم و توضیح بیشتری بدهم. انقلاب ما آن‌وقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آنچنانکه واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، می‌توانیم امید پیروزی داشته باشیم. اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطی درست شود و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی اخذ کنیم: یک چیزی از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگری ازسوسیالیسم بگیریم، و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگویم این است اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولی این امر برای همیشه مکتوم نمی‌ماند.» به واقع چرا این جملات شهید مطهری از ایشان نقل نمی شود!

۶. مطهری، مرتضی. تاریخ دریافت ١٢/٢/١٣۸٩. «راه شکست جمهوری اسلامی». کتاب نیوز.

٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

۸. فنائی اشکوری، محمد. ١٣٧۵. علم حضوری. قم. انتشارات شفق. چاپ اول. ص ١٩١.

٩. پورحسن، قاسم. ٧/۸/١٣٩٠. «تعامل فلسفه اسلامی با فلسفه غرب». هفته نامه پنجره.

10. Illumination

١١. بیانات مقام معظم رهبری‏ در با دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

١٢. برزگر، ابراهیم. «رهیافت بومی‏ سازی علوم انسانی». ١٣۸٩. فصلنامه علمی- پژوهشی روش شناسی علوم انسانی. سال ١۶. شماره ۶٣.

١٣. طاهری خرم آبادی، سید علی. «فلسفه های مضاف» تاریخ دریافت: ٢۵/١٠/١٣۸٩ . پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.

http://daftarmags.ir/Journal/Text/AeeneHekmat/Article/index.aspx?ArticleNumber=٢۸١۶٣

١۴. خسرو پناه، عبدالحسین. «کرسی چیستی فلسفه های مضاف با تأکید بر فلسفه فلسفه اسلامی برگزارشد». ٢١/٩/١٣۸۶. پایگاه اطلاع رسانی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها.

http://nahad.ir/JonbeshN/Detail.php?code=٣٢١٧&TextBody

مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۴ آبان ۱۳۸۸، ۰۲:۱۴ ق.ظ، ۲۱ نظر

مدیریت انسانی

قبل نوشت:
برخی یادداشت های بنده در باب علوم انسانی:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!
۴. چرا استادها خارج می زنند؟!؛ کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی


نوشتار:

«در بین این مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى عظیم دانشجوئى کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوى دولتى و آزاد و پیام نور و بقیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند! این به یک صورت، انسان را نگران می کند. ما در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى علوم انسانى، کار بومى، تحقیقات اسلامى چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى علوم انسانى مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزى که معتقد به جهان‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینى اسلامى باشد و بخواهد جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسى یا روانشناسى یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو براى این رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها میگیریم؟ این نگران کننده است! ...  خوب، این علوم انسانى را ترجمه کنیم، آنچه را که غربى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادى به مبانى الهى و اسلامى و ارزشهاى خودمان را در قالب هاى درسى به جوان ها منتقل کنیم؛ این چیز خیلى مطلوبى نیست. این از جمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى چیزهائى است که بایستى مورد توجه قرار بگیرد؛ هم در مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دولتى مثل وزارت علوم، هم در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هم در هر مرکز تصمیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرى که در اینجا وجود دارد؛ اعم از خود دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و بیرون دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌ها.»1

متأسفانه تا کنون به هشدارهای مقام معظم رهبری در خصوص ضرورت تحول در علوم انسانی آنچنان که بایسته است توجه نشده تا تحول ضروری مذکور عملی گردد. حتی در عرصه نظر نیز معمولاً نظریه پردازان ما چنان محتاطانه و حداقلی به این مسئله پرداخته اند که بسیار بعید به نظر می رسد نظرات ایشان برای تغییر و تحول مورد نیاز در علوم انسانی منشاء اثری گردد.

کافی است نگاهی گذرا به آنچه این روزها در این زمینه از رسانه ملی نمایش داده می شود و یا در سایت ها، روزنامه ها و مجلات نوشته می شود بیاندازید. کارشناسان و نویسندگان این برنامه ها و نوشته ها گویی به جای اینکه به فکر درمان بیمار در حال احتضار علوم انسانی باشند، در این اندیشه اند که اگر هم قرار است برای نجات وی کاری صورت گیرد چگونه  آنرا تخفیف و تقلیل دهند! نمونه ای از این نگاه حداقلی را می توان در تنزل محل بحث اصلی مسئله بازنگری در علوم انسانی از «اسلامی سازی» به «بومی سازی» مشاهده نمود(که در بخش قبلی به آن پرداخته شد). نمونه دیگر که قصد پرداختن به آن را داریم مسئله انکار لزوم مدیریت علوم انسانی برای دستیابی به وضعیت مطلوب است. موضوعی که معمولاً توسط همین کارشناسان و نظریه پردازانِ حتی بعضاً متدین و مذهبی، به شدت از آن پرهیز داده می شود. البته برخی از این آقایان نیز ضرورت مدیریت در این عرصه را به طور کلی انکار نمی کنند ولی آن را در برنامه هایی شدیداً حداقلی، مطلقاً غیر دستوری، خنثی و در نهایت بی نتیجه محدود می نمایند. چنانکه به شدت از بکار بردن لفظ انقلاب برای تحولی که مورد نیاز این حوزه است انذار می دهند و غالباً این تئوری را مطرح می نمایند که علوم انسانی باید در فرآیندی طبیعی و طی یک پروسه به سمت و سوی مطلوب سوق یابد و در این حوزه ابداً نمی توان کار فرمایشی و دستوری انجام داد که البته آن سمت و سوی مطلوب را هم خود قبلاً «بومی شدن» یا «به روز شدن» و مانند آن معین نموده اند. آنچه غالباً به عنوان توجیه اینگونه نظرات مطرح می شود نیز اجتناب از هرگونه برخورد حذفی و سلبی با علوم انسانی غربی و عالمان غرب گراست.

در پاسخ این قبیل سخنان باید گفت اولاً مدت هاست دوران برخوردهای حذفی و سلبی افراطی در جامعه ما گذشته است. همچنین مدیریت حاکمیتی فضای علوم انسانی به هیچ وجه تنافری با آزادی بیان، عقیده، قلم و ... ندارد. چرا که این موضوع فقط و فقط مربوط به نظام آموزشی کشور می باشد که منطقاً نیز می بایست قلمرو إعمال مدیریت حاکمیت باشد و خارج از حیطه کلاس های درسی دانشگاه ها هر کس و با هر گرایش فکری می تواند به تفکر، تحصیل، تدریس، نقد و نگارش منویات خود بپردازد. حتی سر کلاس ها هم دانشجویان می بایست آزادانه تفکرات خود را ابراز نمایند و با اساتید و دیگران راجع به موضوعات علمی چالش نمایند ولی اساتید و منابع درسی دانشگاه هایی که با هزینه بیت المال حکومت اسلامی اداره می شوند حق ندارند در مقام آموزش و تدریس، ارزش های اسلامی و انقلابی جامعه را خدشه دار نمایند و مبانی اعتقادی دانشجویان مبتدی را منحرف کنند.

ثانیاً تحول در علوم انسانی بدون اعمال مدیریت و یا با تخطئه مطلق هر گونه برخورد سلبی نیز عملاً امکان پذیر نخواهد بود. آن هم در این اوضاع بحرانی فعلی که احیای علوم انسانی ما به واقع نیازمند جراحی های جدی است. اتفاقاً اصلاح این وضعیت با تصمیمات خنثای فعلی مدیران علمی و آموزشی کشور تا ابد نیز امکان پذیر نخواهد بود و مطمئناً نیازمند یک الگوی مدیریتی جهت مند و اتفاقاً انقلابی از جانب حاکمیت است.

ثالثاً برخلاف آنچه در برخی رسانه ها تبلیغ می شود نباید به موضوع مدیریت علوم انسانی با دیدی افراطی و تفریطی نگریست. لزوم مدیریت حاکمیتی علوم انسانی به هیچ وجه بدان معنا نیست که تحول در علوم مذکور می تواند طی یک پروژه دفعی، سخت و افراطی رخ دهد. بلکه مقصود، هدایت حاکمیتی علوم انسانی برای جهت دهی صحیح علوم مذکور حداقل در حیطه عملکرد نظام آموزشی می باشد. اتفاقاً هدایت مذکور نیازمند برنامه ریزی های بسیار دقیق نرم افزاری بوده و می بایست با حداکثر تمهیدات ممکن جهت کاستن از هزینه های تغییرات احتمالی به انجام رسد. تغییراتی که به هیچ عنوان نمی توانند از جنس کون و فسادی دفعی باشند بلکه می بایست به شکل حرکتی تدریجی و دارای زمانبندی ولی تحت مدیریتی هدفمند صورت گیرند. همچنین مدیریت انقلابی به معنی تندروی، بی تدبیری، بی منطقی و رفتار مطلقاً سلبی که برخی مغرضانه از آن انتزاع می نمایند نیز نمی باشد بلکه بدان معناست که درکنار تدبیر، برنامه ریزی ایجابی و شاید هم مصلحت اندیشی، بایستی شور همراه با شعور انقلابی نیز وجود داشته باشد تا با غلبه بر موانعی که در مسیر تحول علوم انسانی کم هم نیستند، از اتلاف بیشتر فرصت ها جلوگیری به عمل آورده و آنجا که به واقع نیاز است امر به دخالت دستوری و حتی برخورد بعضاً سلبی نیز نماید.

در این میان برخی صاحب نظران نیز هستند که محافظه کارانه مدیریت علوم انسانی را در اموری مانند «طرح صحیح مسائل علمی برای جهت دهی به تولید علوم انسانی»، «تخصیص بودجه و امکانات و برنامه ریزی جدی برای تحقیق و پژوهش در این حوزه»، «برگزاری جشنواره هایی از قبیل جشنواره فارابی»، «تأسیس بنیاد ها و مراکز علمی جهت تحقیقات متمرکز و موضوعی»،  «کرسی های آزاداندیشی و نظریه پردازی» و ... محدود می دانند. هرچند این امور برای شکل دهی تحول مورد نظر در زمینه علوم انسانی ضروری می باشند ولی باید توجه داشت بدون دخالت مستقیم نظام آموزشی کشور در دانشگاه ها نمی توان انتظار تحولی اساسی در این حوزه را داشت. چرا که دانشگاه ها به واقع سرچشمه های علمی هر جامعه ای هستند و تا سرچشمه اصلاح نشود تلاشهای مقطعیِ دیگر جهت برطرف کردن آلودگی ها و نا بهنجاری های علمی کشور بی نتیجه خواهد ماند. از سوی دیگر اوضاع فعلی دانشگاه های ما در زمینه علوم انسانی به هیچ وجه به گونه ای نیست که به طور غیر مستقیم،  پروسه وار یا خودبه خودی قابل اصلاح باشد و ضرورتاً نیازمند دخالت مستقیم دستگاه آموزش عالی کشور و مدیریت حتی بعضاً سلبی برخی نا به سامانی هاست.

اصولاً این تصورات نادرست در خصوص موضوع مدیریت علوم انسانی ناشی از ذهنیتی سیاه و سفید نسبت به تحول در علوم انسانی بوده که تحول مذکور را به برخوردهای افراطی یا انفعالی تفریطی  تقسیم نموده است. لیکن اگر به دیده متعهدانه و منطقی به وضعیت فعلی دانشگاه هایمان بنگریم بدون شک به لزوم مدیریت فضای علوم انسانی دانشگاهی حکم خواهیم کرد.

هم اکنون در دانشگاه های ما منابع درسی علوم انسانی عموماً ترجمه هایی بدور از خلاقیتند از اندیشه ها و نظریاتی که هیچ سنخیتی با اسلام – نه تنها به منزله چارچوب اعتقادی ما مسلماًنان بلکه به مثابه نظام معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی و ... ما – ندارند. حتی کار به جایی رسیده که دیگر برای دروس و علومی که موضوعشان مشخصاً اسلام و مباحث مرتبط با اسلام است نیز منابعی با گرایشات غربی به دانشجویان معرفی می گردد و در کمال تأسف همین علوم، اندیشه ها و اعتقادات غیر و حتی ضد دینی در دانشگاه هایی که با پول بیت المال تغذیه می شوند به خورد دانشجویان مبتدی و بی دفاع ما داده می شوند. آن هم بدون اینکه دانشجو حق انتخابی داشته باشد. به این کمدی تراژیک این را هم اضافه کنید که متأسفانه بیشتر اساتید هیئت های علمی رشته های انسانی ما نیز تفکراتی غرب گرا دارند و بسیار پیش می آید که با همه ادعای آزادی بیانشان برای دانشجویانی که از نظر فکری با آنها زاویه داشته باشند خصوصاً در آزمون دکترا مشکل تراشی می کنند و به سختی اجازه می دهند چنین دانشجویانی به عضویت هیئات علمی در آیند. البته در بسیاری از موارد هم اینگونه دانشجویان قبل از اینکه کار به مسائل و مصائب اینچنینی برسد خود استحاله شده اند و همرنگ جماعت و ... که سرگذشت تعداد زیادی از اصلاحاتچی های افراطی و در رأس همه آنها حجاریان شاهد این مدعاست.

این مسائل موجب شده تا جریان علمی دانشگاه های ما به دوری باطل دچار گردد. به نحوی که از سویی اکثر دانشجو ها غرب گرا بار می آیند و از سوی دیگر جلوی رشد و پیشرفت افرادی که با این تفکرات مخالفند نیز گرفته می شود. نتیجه اینکه اساتید آینده هیئات علمی دانشگاه ها هم از همین طیف فکری خواهند بود و به تبع؛ کتاب ها به همین شکل کنونی و دانشجویان آینده نیز پای درس همین اساتید خواهند نشست و از همین کتب تغذیه فکری خواهند شد و این دور باطل همچنان ادامه خواهد داشت چنانکه سالهاست داشته است. خروجی این وضعیت؛ انبوه اساتید، نظریه پردازان، محققان و دانشجویان غرب باور از یک سو و خروار خروار کتب، تحقیقات، پژوهش ها و پایان نامه های غرب محور از سوی دیگر است. در نتیجه این اوضاع؛ تولید علم اسلامی بومی به مثابه اولین و اصلی ترین گام ایجابی در راه تحول علوم انسانی، همواره با دو مانع بسیار بزرگ روبرو بوده است. آن دو مانع فقر شدید جامعه علمی ما در دو حوزه محققین و منابع تحقیق علوم انسانی می باشد. محققینی که به ضرورت این تحول و آن تولید علم معتقد باشند و منابع تحقیقی که در این راستا و در مقاطع علمی مختلف به عنوان مآخذ درجه اول قابل استفاده باشند. این در حالی است که حتی اگر کسی هم بخواهد در این وانفسای علمی خلاف جریان موجود حرکت کند در محافل علمی دانشگاهی و غیر دانشگاهی به حاشیه رانده می شود و مهجور می گردد.

اینگونه است که حتی ایجابی ترین بعد مدیریت در حوزه علوم انسانی که همانا تولید علم می باشد نیز در حال حاضر به مشکلاتی گره خورده که بدون دخالت مستقیم و سلبی حاکمیت برطرف نمی گردند. بنا بر این نظام علمی کشور ناگزیر است برای غلبه بر دور باطل موجود و شروع یک نهضت تولید علم، جهت تحولی اساسی در علوم انسانی، حداقل در این دو حوزه ی «سر فصل های درسی» و «اساتید» در دانشگاه ها با مدیریتی حاکمیتی، سازو کارهای غلط فعلی را اصلاح نماید. البته این حداقل کاری است که می بایست در کوتاه مدت انجام گیرد لیکن در میان و بلند مدت کلیت ساختار علمی و آموزشی باید تغییرات بنیادین یابد. چرا که این ساختار برای محتوای فعلی و بر اساس آن شکل یافته و اگر قرار بر اصلاحات اساسی در حوزه علوم انسانی باشد می بایست تغییر یابد که کلٌ یعمل علی شاکلته.2

البته در حال حاضر نیز سیاست های کلی برای عملی شدن مدیریت حاکمیتی در حوزه علوم انسانی توسط مجامع تصمیم گیرنده تصویب و ابلاغ گردیده است. به عنوان مثال می توان به سیاست های کلی برنامه پنجم توسعه اشاره نمود که در بخشی از این سند بالادستی اینگونه آمده است: «تحول و ارتقاء علوم انسانى با: تقویت جایگاه و منزلت این علوم، جذب افراد مستعد و با انگیزه، اصلاح و بازنگرى در متون و برنامه‌ها و روش‌هاى آموزشى، ارتقاء کمى و کیفى مراکز و فعالیتهاى پژوهشى و ترویج نظریه‌پردازى، نقد و آزاداندیشی.»3 لیکن متأسفانه مانند بسیاری دیگر از سیاست های کلان و البته حیاتی نظام، این سیاست ها نیز عملی نشده اند. پس اگر فرضاً سیاست های مورد نیاز جهت تحولی مطلوب در علوم انسانی به تأیید و تصویب مراکز و گلوگاه های تصمیم ساز یا تصمیم گیر نظام آموزشی و علمی کشور نیز برسد ولی فقط در متون اسنادی بالا دستی مانند نقشه جامع علمی کشور یا برنامه های پنج ساله توسعه محدود بماند و اجرایی نشود فایده ای به حال علوم انسانی دانشگاهی ما نخواهد داشت. لذا می بایست هم این عزم در دست اندر کاران امر از جمله وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی شکل گیرد که سیاست های مقتضی آن را با دیدی کارشناسانه و نه محافظه کارانه اتخاذ و تصویب نمایند و هم تصمیمات مذکور عملیاتی شده و به منصه ظهور درآید. که این دو امر نیز به نوبه خود بدون اعتقاد عمیق مسؤلان ذی ربط به ضرورت تحول در علوم انسانی و بصیرت علمی ایشان مقدور نخواهد بود.

پی نوشت:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید دانشگاه‌ها، 8/6/1388.

2. قرآن کریم. سورة الاسراء. آیه 84.

3. «سیاست هاى کلى برنامه پنـجم توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگی جمهورى اسلامى ایران» ابلاغی توسط مقام معظم رهبری مورخ 21/10/1387.