سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


بایگانی مطالب

نقی یعنی پاک و پاکی همیشه دشمن دارد

محمد دهداری، يكشنبه، ۱۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ، ۱ نظر

امام هادی(ع) 

وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ
 و به خاطر شما باران فرو مى‏ریزد

 

یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
کلماتی که پر از رایحه غار حراست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است 
 داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست
لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است

.....

همه عمر دمادم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم

.....

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

.....

بگذارید کمی از غم‌تان بنویسم
گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم
بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب

پی نوشت:

+ فقط به قصد عرض ارادتی به ساحت مقدس امام مهربانی و نه در جواب فرزندان نامشروع شیطان که ارزش جواب دادن ندارند این ملعونین ابدی.
+ این شعر زیبا از حمیدرضا برقعی است. صوت شاعر را می توانید از اینجا دانلود کنید.
+ این طرح زیبا متعلق به شیعه والپیپر هست.
+ این سایت رو هم ببینید.

شما از مرگ ما صرفه ندارید!

محمد دهداری، جمعه، ۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۵:۰۷ ب.ظ، ۴ نظر

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه
و منهم من ینتظر
و ما بدّلوا تبدیلا

شهید احمدی روشن 

واقعا آمریکا و اسرائیل چقدر بدبخت شده اند که به ترور ناجوانمردانه دانشمندان ما رو آورده اند. عجز و ذلت از این بدتر!! بدبختی و استیصال از این فاجعه بارتر!! آنچه مسلم است این ترور ها علاوه بر اینکه نشان دهنده احساس خطر غرب نسبت به پیشرفت های علمی ماست، در نهایت نیز به نفع ملت بزرگ ما تمام خواهد شد. اگر تنها نتیجه ترور فرزندان فرهیخته ملت ما این باشد که بعد از سال ها دوباره عطر و بوی شهادت فضای کشور را آکنده کرده است، این به معنی نتیجه کاملا معکوس تلاش مذبوحانه استکبار برای ترور عزیزانمان خواهد بود. چقدر ابلهند اینها که هنوز بعد از سه دهه نتوانسته اند به درکی واقع بینانه از فرهنگ شهادت طلبی مردم ما برسند. کتاب می نویسند، تحلیل می کنند، برای از بین بردن عاشورا برنامه ریزی می کنند و حتی به این نتیجه هم رسیده اند که همه اقتدار ملت ما ریشه در همین عزاداری های حضرت عشق، اباعبدلله الحسین دارد ولی هنوز نفهمیده اند کشتن؛ راه صحیحی برای غلبه بر این مردم نیست. این هم از همان بابت الحمد لله الذی جعل أعدائنا من الحمقاست ها!با همه این اوصاف درد و رنج ناشی از این جنایات به جای خود باقی است. من خودم که خصوصا پس از این دو ترور اخیر خیلی سوختم. خصوصا فرزند خردسال شهید مصطفی احمدی روشن را که دیدم آتش به جانم افتاد. شنیدم که شهید مصطفی از بچه های مسجد آیت الله خوشوقت بودند. عکسش را که دیدم به نظرم آمد یکی دو باری که به مسجد  امام حسن مجتبی (ع) رفته ام آنجا دیده باشمش. باز بیشتر سوختم. نباید اجازه داد این رفتار وحشی گرایانه تکرار شود. بدون شک این شیاطین باید عواقب کار خود را ببینند. دیگر مردم انتظار عکس العمل از نظام دارند. به نظرم دیگر وقتش شده، آن حیوان های خون آشامی که دستور این ترور ها را صادر کرده اند ضرب شصت عملیاتی سربازان گمنام امام زمان (عج) را بچشند. ما که هم توانایی این کار را داریم و هم می توانیم بدون هیچ ردی انتقام فرزانگان خود را از ایشان بستانیم. مطمئنا عواقبی هم برایمان نخواهد داشت. این ماده شیطان ها اگر جرأت مقابله نظامی و از این دست غلطها را داشتند اینچنین از پشت سر خنجر نمی زدند. آن هم در این وضعیت بحرانی اقتصادی که آمریکا همزمان با ژست نمایشی حمله نظامی به خود گرفتن به طرز مسخره آمیزی مجبور شده نیرو های نظامی خود را از بغل گوش ایران به کشور خود بازگرداند.
إن شاء الله به مدد الهی و ائمه اطهار انتقام خون شهدای دانشمند عزیزمان را خواهیم ستاند.

در انتها قطعه شعری از علیرضا قزوه در باره شهدای هسته ای مان:

فرزند شهید احمدی روشن

شب رفتنی است و راه ما روشن
آیینه ی مهر و ماه ما روشن
تردید مکن که آفتاب این جاست
عباس و شریعه و عطش با ماست
از حرمله ها مترس
آب این جاست
ما روشن و راه آبها روشن
از سنگ هراس نیست گلها را
از خاردلان  و سنگ اندازان
با این همه شمر و ابن سعد
اما
نام تو کنار اربعین گل کرد
نام تو کنار کربلا روشن
کشتند تو را به جرم بی جرمی
نام تو چقدر گشت
چرخ اچرخ
نام تو چو نور در زمان چرخید
چون خورشیدی در آسمان چرخید
تو چرخ زدی
برون شدی از خویش

شهید احمدی روشنبر نیزه سر تو بود

یا خورشید؟
ای مثل تلاوت دعا پر نور
ای مثل تبسّم خدا روشن
از حرمله نمازخوان فریاد
از فتنه گر دروغ باف افسوس
یاران جمل سوار کوته بین
طلحه شده اند در مصاف ... 
افسوس!
در خانه ی عنکبوتی شیطان
مانند کلافه در کلاف
افسوس!
بوزینه ی روزگار بازیگر
میرآخور فتنه اند این خواران
بی پرده شدند و بی نسب
هیهات!
افتاده میان چاه شب
هیهات!
ناچار مرید شب شدند اینان
یاران ابولهب شدند اینان
اما پسر بهار بودی تو
چون غیرت ذوالفقار بودی تو
راه تو چو راه مرتضی پر نور
نام تو چو نام مصطفی، روشن!

پی نوشت:
+ پیام تسلیت حضرت آقا به مناسبت شهادت شهید احمدی روشن
+ «موساد» رسما مسئولیت ترور شهید احمدی روشن را پذیرفت.
+ حضور رهبر انقلاب در منزل شهیدان احمدی روشن و رضایی نژاد
+ فیلم: دقایقی پس از شهادت شهید احمدی روشن
+ شهادت، آرزوی شهید احمدی روشن بود.

برنامه کودک، از رقص تا روضه!

محمد دهداری، يكشنبه، ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۲۰ ق.ظ، ۱۷ نظر

قبل نوشت:
مدت زیادی بود که وضعیت اسفناک برنامه های کودک و نوجوان صدا و سیما آزارم می داد و نیت کرده بودم مطلبی در این باره بنویسم. ولی اشتغال کاری زیاد و این اواخر هم مقالاتی که برای کنگره علوم انسانی در دست تحریر دارم تمام وقتم را گرفته بود. تا اینکه امروز با این مطلب بسیار به جا و دغدغه مندانه وبلاگ طلبه ای از نسل سوم مواجه شدم. لذا آن را از باب عمل به وظیفه شرعی نهی از منکر در چالش هایم بازنشر می نمایم.
ضمنا حاشیه دوم نوشتار حاج آقا مجید را حتما بخوانید و به درخواست ایشان عمل کنید.

نوشتار:
شخصیت هر انسانی از سه بعد آگاهی، گرایش و رفتار شکل یافته است. این سه بعد شخصیتی در یکدیگر اثر متقابل دارند، هر یک بر دیگری اثر گذاشته و از آن تاثیر می‌پذیرد.
بر این اساس، نوع رفتاری که هر فرد انجام می‌دهد، بر آگاهی‌ها و گرایش‌های وی تاثیر خواهد گذاشت. احادیث متعددی نیز به این واقعیت اشاره دارد. امیرمومنان(ع) می‌فرماید: «قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ الا اَوشکَ اَن یَکونَ مِنهُم»: کم است که فردی همانند گروهی رفتار کند و از جمله آنان نشود (نهج البلاغه،‌ حکمت 198). در این حدیث،‌ به روشنی تاثیر شگفت و شگرف رفتار، بر آگاهی و گرایش آدمی بیان شده است.
یکی از حکمت‌های حکم فقهی «حرمت تشبه به کفار» نیز ‌همین نکته است که شباهت رفتاری و ظاهری به غیرمسلمانان،‌ مقدمه شباهت فکری و درونی به آنان خواهد شد. بر اساس این حکم دینی، اگر لباسی را کافران ابداع کنند،‌ استفاده از آن حرام است اما اگر همان لباس را مسلمانان ابداع کنند، استفاده از آن جایز است.
هر چقدر، انسان در سنین کمتری باشد، تاثیر دو سویه ابعاد سه گانه (آگاهی، گرایش، رفتار) بیشتر خواهد بود به نحوی که هر گونه رفتار غیردینی کودکان می تواند تاثیراتی سرنوشت‌ساز بر شخصیت در حال شکل‌گیری آنان بگذارد. با توجه به این امر،‌ می‌توان به حساسیت برنامه‌هایی که برای کودکان ساخته می‌شود، پی برد.

خاله شادونه


مدتی است که تهیه‌کنندگان برنامه‌های کودک،‌ رویکرد تهیه برنامه‌های شاد را برای کودکان در دستور کار قرار داده‌اند. تا اینجای کار، باید آن را ستود که برآنند نسل آتی این سرزمین، روحیه ای پرنشاط داشته باشند، اما متاسفانه این حسن فاعلی به حسن فعلی بدل نشده است و در مقام عمل، أمل‌ها بر باد رفته است. برنامه‌ریزان رسانه،‌ در تعریف شادی و شیوه های ایجاد آن در کودکان ام‌القرای جهان اسلام، به جای بهره ‌‌گیری از روانشناسی اسلامی،‌ از شوهای تلویزیونی غربی الگوبرداری کرده‌اند. به همت صدا و سیما،‌ شنیدن موسیقی تند همراه با تماشای حرکات موزون! و کف زدن های ضرب‌‌دار به بخشی از برنامه‌های روزانه کودکانمان تبدیل شده است که اوج این داستان غمبار را می‌توان در برنامه «خاله شادونه در سرزمین دونه‌ها» مشاهده کرد.
کودکانی که روزانه دقایق بسیاری را به تماشای رقص و آواز مشغول بوده و خود نیز در پای تلویزیون‌ها، به تقلید از آنها مشغولند،‌ در جوانی چه شخصیتی پیدا خواهند کرد؟ آیا با این سبک برنامه‌سازی، جوان ایرانی در سال 1404، طبق سند چشم‌انداز، مؤمن، متعهد، ایثارگر، منضبط، مسئولیت‌پذیر، مفتخر، فعال، راضی، با وجدان کار و دارای روحیه تعاون خواهد بود؟ آیا با این روال،  تا 14 سال آینده،‌ کودکان امروز و جوانان فردا، مؤمن به رقص و متعهد به موسیقی و راضی از شو نخواهند شد؟
روی دیگر این سکه، برنامه کودک شبکه قرآن سیما است. در بخشی از این برنامه،‌ مجری و چند کودک،‌ در جای خود نشسته و به ندرت حرکتی دارند. مجری شروع به صحبت می کند و با استفاده از ادبیاتی ثقیل و علیل که فهم آن تنها برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها ممکن است می‌کوشد تا با نوه‌های آنها ارتباطی صمیمانه برقرار کند. پس از چندی کودکان حاضر در برنامه هم، شروع به سخن می‌کنند و متن‌های حفظ شده را که عموما تاکید بر مفاهیم دینی است به کودک فرضی بیننده ارائه می‌دهند تا او نیز با فراگیری این معارف، شخصیتی نورانی پیدا کند. بی شک،‌ بینندگان این روضه کسانی جز تهیه‌کنندگان همان برنامه نخواهند بود.
آیا به راستی تهیه یک برنامه شاد و آموزنده برای کودکان این قدر دشوار و ناشدنی است؟ آیا نمی‌توان کودک را شاد کرد اما او به رقاصه‌ای تبدیل نشود؟ آیا نمی توان کودک را دیندار کرد اما او به مصیبت‌زده‌ای تبدیل نشود؟
الحاشیه:
1. این یادداشت را برای نشریه پرتو، وابسته به موسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی (ره) نوشتم که در شماره جدید آن منتشر شده است.
2. اگر با این نوشته موافقید، به شماره 300002 (روابط عمومی شبکه 2) پیامکی بزنید و نهی از منکر کنید. وبلاگ «مهتد» به صورت اختصاصی و با حسن سلیقه به بحث امر به معروف و نهی از منکر می‌پردازد،‌ بسیار خواندنی است، بخوانید و بلینکیدش.
3. نمونه موفق برنامه شاد و آموزنده، برنامه‌های حاج آقا راستگو است که در برخی بخش‌های برنامه کودک، از این سبک استفاده می‌شود. البته منظورم این نیست که حتما طلبه‌ای بیاورند،‌ منظورم ارائه یک شادی سالم است.
4. این یادداشت در سایت جهان نیوز و تبیان

پی نوشت:
البته نظر من با حاشیه سومی که حاج آقا مجید نگاشته اند کمی متفاوت است. نه اینکه برنامه حاج آقا راستگو را نپسندم که بسیار برنامه خوب و مفیدی بوده است و بخشی از بهترین خاطرات دوران بچگی خود من به چهره صمیمی و گفتار دلنشین ایشان باز می گردد. لیکن عرصه رسانه را نباید با به کار بردن مثال ها و مصادیقی که به شدت تکراری شده اند محدود نمود تا مخاطبان نوشته گمان کنند اگر قرار شد روزی رقص و آوازها از برنامه کودک حذف شودد لاجرم باید به برنامه هایی مثل برنامه حاج آقا راستگو اکتفا نمود. اگر مسئولین و برنامه سازهای ما کمی و فقط کمی دغدغه دین و فرهنگ خردسالان - که بی شک مهمترین بخش جامعه هستند - را می داشتند با استفاده از همین بضاعت مالی و تکنیکی فعلی صدا و سیما می توانستند برنامه هایی بسیار متنوع تر، زیباتر و پر جاذبه تر از رقص و آوازهای مسخره و فاسد کننده کنونی را تولید نمایند. البته خود حاج آقا مجید در جمله آخر حاشیه سوم، سعی کرده اند این شائبه از عبارتشان مرتفع گردد ولی من لازم دانستم کمی موضوع را باز کنم.

آیا خدا وجود دارد؟

محمد دهداری، پنجشنبه، ۵ خرداد ۱۳۹۰، ۱۱:۰۵ ب.ظ، ۵۵ نظر

برهان بوعلی در باب اثبات وجود خدا به زبان ساده

گفتگوی دو برادر قبل از تولد درباره وجود مادر

قبل نوشت:
اخیرا تعداد افراد گمراه و یا بیمار در محیط سایبر که با خلط اغراض سیاسی و حتی اقتصادی با مسائل اعتقادی اقدام به زیر سؤال بردن اعتقادات اسلامی مردم می نمایند زیاد شده است. این نشانه خطرناکی است. از همین رو تصمیم گرفتم در این یادداشت در حد توان خود قدمی در راه پاسخ به یکی از مهمترین شبهات اعتقادی، بردارم. البته اسلام برای تمامی این شبهات پاسخ های محکم و درخوری دارد ولی متأسفانه این پاسخ ها خوب بازنشر نشده اند. شبهه مورد نظر در خصوص اثبات وجود خداست.
قبل از ورود به بحث ذکر چند نکته ضرورت دارد:
١. اولین مطلبی که در هنگام پاسخ دادن به این شبهه باید خوب جا بیفتد این است که اثبات وجود خدا یک بحث علمی در حوزه فلسفه و کلام است و این بدان معنی است که درک این مبحث و ایراد وارد کردن به آن نیازمند یک سری مقدماتی است که حد اقلِ آنها آشنایی با منطق و الفبای فلسفه می باشد. درست مانند دیگر مباحث، در حوزه های دیگر علمی! به عنوان مثال آیا می توان برای کسی که حتی ابتدائیات مهندسی مکانیک را نمی داند نحوه ساخت یک سانتریفیوژ را توضیح داد به طوری که کاملا توسط فرد ناآگاه فهم شود؟! مسلما خیر! در مباحث فلسفی و کلامی نیز همینگونه است. کسی که کمترین اطلاعات مقدماتی را در این علوم ندارد نمی تواند انتظار داشته باشد که این مباحث را به خوبی درک نماید.
٢. درست به دلیل فوق الذکر دوستانی که می خواهند در رد اینگونه شبهات تلاشی نمایند نیز نباید قبل از درک صحیح موضوعِ مورد چالش، به بحث وارد شوند. چه آنکه بهترین حمله به یک موضوع دفاع بد از آن است. البته من نمی گویم باید همه در حد ملا هادی سبزواری فلسفه بدانند تا دراینگونه مباحث شرکت نمایند. حرفم این است که مقدمات حداقلی را در خصوص موضوع بحث داشته باشند. البته این نباید موجب رفتار منفعلانه نیز گردد. چه آنکه برخی حتی علی رغم داشته های علمی مناسب، به دلایل مختلف، از جمله شخصیت درگیرناشونده و بیش از حد منعطف، به وظیفه شرعی خود در مواقعی که می توانند و باید از اسلام دفاع کنند، عمل نمی نمایند.
٣. برخی از رفقا نیز که هم دارای معلومات بالایی هستند و هم در بحث ها شرکت می کنند، بعضا یا به کل فاقد قدرت انتقال مطلب می باشند و یا از این قوه بهره مندند ولی بحث در فضای سایبر را با بحث در حوزه علمیه و یا کرسی فلسفه دانشگاه اشتباه گرفته اند و لذا چنان سخت و ثقیل این مباحث را مطرح می کنند که خود ملا صدرا هم به سختی خواهد فهمید چه نوشته و یا گفته اند.
نوشتار:
در اسلام تقلید در اصول دین یعنی؛ توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت پذیرفته نیست و این بدان معنی است که انسان برای پذیرفتن این اصول به عنوان اصول اعتقادی، می بایست در حد توان خود اجتهاد نماید.
می گویند روزی رسول اکرم(ص) به همراه برخی صحابه از جایی رد می شدند و پیرزنی را دیدند که در حال نخ ریسی است. به وی فرمودند: خدا را چگونه شناختی؟ پیرزن دستش را از روی چرخ نخ ریسی برداشت و چرخ از حرکت ایستاد. سپس گفت: اینگونه! پیامبر اکرم(ص) رو به اصحاب نمودند و فرمودند: «علیکم بدین العجائز». بدان معنی که مانند این پیرزن در حد توان خود برای اعتقادات دینی تان استدلال و برهان داشته باشید. ما نیز می بایست در حد توان خود برای اصول دینمان برهان و حجت داشته باشیم.
مهمترین این اصول، اصل توحید است. یعنی اعتقاد به وجود خدای یگانه. برهانهای زیادی برای اثبات وجود خدا ارائه شده است. ما در این یادداشت برهان امکان و وجوب شیخ الرئیس بوعلی سینا را نقل می کنیم. از باب اینکه این برهان هم برهانی محکم و بی عیب و نقص است و هم برای کسانی که آشنایی کمی با منطق و فلسفه دارند،  قابل درک است. البته براهین بهتری نیز در این خصوص وجود دارد که علاقه مندان می توانند جهت آشنایی با آنها به کتاب فوق العاده ارزشمند آیت الله جوادی آملی به نام «تبیین براهین اثبات وجود خدا» مراجعه نمایند. (البته بسیاری از مباحث این کتاب برای خود بنده نیز کاملا قابل فهم نبود. اینجاست که ضرورت تحصیل فلسفه نزد استاد مشخص می شود.)
نکته ای که در خصوص اثبات وجود خدا نباید از نظر دور داشت اینکه وجود خدا یک بدیهی عقلی و جزو فطریات انسان است. آنچه از برهان و استدلال بر این موضوع اقامه می شود فقط و فقط برای تنبه ذهن است. به عبارت دیگر برای قلقلک دادن فکر آدمی و به منظور بیدار کردن وی از غفلت نسبت به این بدیهی عقلی است. برای فطری بودن و بی نیاز بودن وجود خدا از استدلال همان سخن امام صادق(ع) کافی است که در جواب ملحدی در خصوص اثبات وجود خدا فرمودند: آیا شده سوار بر کشتی در حال غرق شدنی باشی؟ ملحد پاسخ داد بلی و حضرت فرمودند در آن لحظه آیا قلبت متوجه جایی شد که تو را از مهلکه نجات دهد؟ و ملحد پاسخ داد آری. حضرت فرمودند: همان خداوند عالمیان است(نقل به مضمون).
این بیان همان است که خداوند متعال در قرآن کریم نیز بدان اشاره نموده است و از طریق آن خواسته افراد غافل را هشیار نماید: «وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ ۖ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ ۚ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا» اسراء (۶٧)( و زمانى که در دریا آسیبى به شما رسد، هر که را جز خدا می خوانید ناپدید و گم می شود، و چون شما را به سوى خشکى نجات دهد [از خدا] روى می گردانید. و انسان بسیار ناسپاس است.)
و اما برهان:
بوعلی نیز نام برهان خود را صدیقین نهاده است. زیرا حکمای قبل از وی برای اثبات وجود خدا بحث را حول افعال و مخلوقات خداوند مانند حرکت، حدوث و نظم مطرح نموده بودند ولی وی بحث را حول خود وجود طرح نموده است و البته این ابتکاری بس نیکوست. نه فقط به این دلیل که روشی نو و بدیع است بلکه به علت آنکه با این تغییر مهم در محور بحث و موضوع استدلال، بسیاری از اشکالاتی که به برهان های سابق وارد بود رفع شده است. این امر تنها وقتی برای شما روشن خواهد شد که هم برهان های فلاسفه ماقبل بوعلی را خوانده باشید و هم برهان بوعلی را. در انتهای بحث باز به این موضوع اشاره خواهم کرد. قضاوت با خود شما!
برهان امکان و وجوب یا همان برهان صدیقین بوعلی فقط یک مقدمه دارد و آن نیز بدیهی است. آن مقدمه پذیرفتن وجود به عنوان واقعیت خارجی و به عبارت دیگر نفی شکاکیت افراطی است.
خب؛ ما قبول داریم که در عالم خارج موجوداتی وجود دارند. این موجودات را می توان به نحوی دسته بندی کرد که خارج از این دسته بندی گروه یا نوع دیگری از موجودات قابل تصور نباشد. به عنوان مثال موجودات را می توان به متحرک و ثابت تقسیم نمود. خارج از این دسته بندی نمی شود دسته سومی متصور شد. نمی توان گفت موجودی هست که نه ثابت است و نه متحرک. به این می گویند حصر عقلی. یعنی عقل قِسم دیگری سراغ نخواهد داشت. به همین شیوه می توان موجودات را به ممکن الوجود و واجب الوجود تقسیم نمود. اینکه این تقسیم بندی نیز آیا حصر عقلی است یا نه برای کسانی که معنی این دو تعبیر را می دانند واضح است ولی برای کسانی که با معانی ممکن الوجود و واجب الوجود ناآَشنایند باید ابتدا آنها را معنی کرد؛
منظور از ممکن الوجود، موجودی است که ممکن است وجود داشته باشد و ممکن است وجود نداشته باشد. این موجودات نسبت به دو مفهوم وجود و عدم حالت ۵٠-۵٠ دارند. این موجودات خودشان فی ذاته توانایی این را ندارند که به وجود بیایند و یا از میان بروند، به وجود بیاورند و یا از میان ببرند. ذات این موجودات با فقر و نیاز به غیر گره خورده است.
طرف مقابل ممکن الوجود، مفهوم واجب الوجود است. واجب الوجود به موجودی گفته می شود که نیستی در آن راه ندارد و برای اینکه وجود داشته باشد نیازمند موجود دیگری نیست. بلکه وجود داشتن در ذات آن است. به عبارت دیگر قائم به ذات خویش است.
در اینجا به دو نکته باید توجه کرد:
اول اینکه تا این مرحله از بحث، هنوز ما از اینکه هر کدام از این ممکن الوجود و یا واجب الوجود در عالم خارج و در واقعیت نیز وجود دارند یا خیر، چیزی نگفته ایم بلکه سخن بر سر مفاهیم آنهاست. به عبارت دیگر بحث ما مفهومی بوده است و هنوز در خصوص وضعیت عینی مفاهیم مذکور در عالم خارج، قضاوتی نکرده ایم.
و دوم اینکه با شرح مفاهیم ممکن الوجود و واجب الوجود و کمی دقت در آنها مشخص می شود که در عالم مفاهیم(عالم ذهن)، موجودات از این دو حالت که گفتیم خارج نیستند؛ یا ممکن الوجودند و یا واجب الوجود. درست مثل تقسیم موجودات به متحرک و ثابت و این نیز یک حصر عقلی است. و باز تأکید می کنم این غیر از سخن از وجود واقعی ممکن الوجود و واجب الوجود در عالم خارج است.
و اما بعد؛
اگر بخواهیم موجودات عالم خارج را به یکی از دو حالت ممکن الوجود یا واجب الوجود منتسب نماییم(یعنی راجع به ممکن الوجود یا واجب الوجود بودن آنها قضاوت کنیم) آنگاه باز با یک حصر عقلی مواجه خواهیم شد. چرا که قضاوت ما از سه حالت خارج نیست: ١) یا تمامی موجودات عالم واجب الوجودند. ٢) یا تمامی آنها ممکن الوجودند و ٣) یا برخی واجب الوجودند و برخی ممکن الوجود. حالت چهارمی وجود ندارد.
در این مرحله باید دقت کرد که اگر ما هر یک از دو حالت اول و سوم را برگزینیم یعنی وجود حداقل یک موجود واجب الوجود را پذیرفته ایم. در این صورت مقصود ما در این بخش از برهان حاصل شده است و به مطلوب خود رسیده ایم. چرا که ما در این بخش فقط قصد داریم تا وجود حداقل یک واجب الوجود را اثبات نماییم.

اینکه این واجب الوجود واحد است(بحث توحید) را در مراحل بعدی برهان و با استناد به لوازم عقلی واجب الوجود بودن، اثبات خواهیم کرد. (لوازم عقلی واجب الوجود بودن یعنی آنچه واجب الوجود بودن اقتضا می کند؛ یعنی آنچه عقل حکم می کند یک واجب الوجود باید باشد). 
می ماند حالت دوم؛ یعنی آن حالتی که بگوییم تمامی موجودات عالم خارج ممکن الوجودند و لاغیر. بحث اصلی از اینجا آغاز می شود. اصولا برهان امکان و وجوب برای رد این حالت اقامه شده است.
این بخش برهان به شرح ذیل است:
١. فرض می کنیم موجودات عالم خارج، همگی ممکن الوجودند.
٢. موجودات ممکن الوجود همانطور که در تعریف آنها آمد برای به وجود آمدن نیازمند موجود دیگری هستند.
٣. این موجود دیگر که ما نام آن را «غیر» می گذاریم نیز خود یا باید ممکن الوجود باشد و یا واجب الوجود.
۴. اگر واجب الوجود باشد که مطلوب ما به دست آمده ووجود حداقل یک واجب الوجود اثبات شده است. اگر ممکن الوجود باشد باز با توجه به تعریف ممکن الوجود بودن، وجودش نیاز مند «غیر» دیگری است که ما نام آن را «غیر٢» می گذاریم.
۵. «غیر٢» نیز یا ممکن الوجود خواهد بود و یا واجب الوجود. و آنچه در بند ۴ برای «غیر» گفتیم برای «غیر٢» نیز صادق است و نهایتا «غیر٢» نیز اگر واجب الوجود نباشد(که مطلوب ماست)، پس لاجرم باید نیازمند موجود دیگری مانند «غیر٣» باشد.
۶. نهایتا این سلسله «غیر» های ممکن الوجود تا بی نهایت ادامه خواهد یافت و این عقلاً محال است. چرا که در این صورت اصولا نمی بایست هیچ ممکن الوجودی از مرز استوای وجود/عدم پا فراتر نهاده و به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر اصلا نمی بایست موجودی، وجود یافته باشد.
برای درک بهتر موضوع از یک مثال استفاده می کنیم. این سه شیء را در نظر بگیرید: چراغ، آینه و نور. چراغ در مثال ما حکم واجب الوجود را دارد، آینه حکم ممکن الوجود را و نور، نمادی از خود وجود است. نور چراغ از خود اوست. درست مانند واجب الوجود که وجود خود را بدهکار هیچ موجود دیگری نیست. ولی آینه ها از خود نوری ندارند. مانند ممکن الوجودها که وجود خود را از موجود دیگری عاریت گرفته اند. حال در عالم مثالی که زده ایم وقتی شما آینه ای می بینید که از خود نور ساطع می کند از آن رو که می دانید آینه از خود نوری ندارد پس عقل حکم می کند که بلاشک نور آینه از منبع دیگری باشد. حال اگر منبع دیگر نیز خود آینه باشد، قاعده تکرار می شود. در خصوص آینه دوم نیز وضع به همین منوال است و همچنین آینه سوم و آینه بعد و ... . پر واضح است که این سلسله نمی تواند تا بینهایت ادامه یابد. چرا؟ چون این نوری که به چشمان ما می رسد بالاخره می بایست منبعی داشته باشد که اگر غیر از این می بود اصلا نور و آینه نمی بایست دیده می شدند. پس حال که نور و آینه را می بینیم لذا می بایست منبعی غیر از آینه ها در کار باشد که نورش از آن خودش باشد و آغازگر این پرتوافشانی هم اوست.
فلاسفه در اینجا اصطلاحا می گویند «تسلسل عقلاً محال است» که البته این نیز از بدهیات عقلی است، لذا بر اساس برهان خلف نتیجه می گیریم که فرض ما در بند ١ غلط بوده است.

٧. نتیجه نهایی اینکه: عقلا نمی توان پذیرفت همه موجودات عالم ممکن الوجود باشند. پس در آن سه حالت اولی که در خصوص نسبت دادن ممکن الوجود یا واجب الوجود بودن به موجودات عالم خارج تصور کردیم حالت دوم محال عقلی است و ما محکوم هستیم که یکی از دو حالت اول و سوم را برگزینیم. یعنی یا همه موجودات عالم واجب الوجودند و یا برخی واجب الوجودند و برخی ممکن الوجود.
تا اینجا اثبات کردیم که حداقل یک موجود واجب الوجود وجود دارد. حال باید صفات واجب الوجود و از همه مهمتر یگانگی آنرا اثبات نماییم. اینجاست که آن ابتکار نیکوی بوعلی در خصوص تغییر موضوع استدلال از حرکت، نظم، علیت، حدوث، قدم و ...(در برهان های فلاسفه گذشته) به مفهوم وجود (در برهان امکان و وجوب بوعلی) به کمک ما می آید. برای اثبات صفات واجب الوجود و از جمله وحدت آن به مفهوم «وجوب وجود» مراجعه می کنیم.
ابتدا بحث توحید واجب الوجود:
١. مفروض می گیریم تعداد موجودات واجب الوجود نه «یک» بلکه «دو» تاست.
٢. از لوازم عقلی دوئیت حد و مرز است. چرا که وقتی سخن از تکثر است می بایست یکی، دیگری را محدود نماید و مرزی میان دو واجب الوجود، مشخص کننده دوئیت آنها باشد.
٣. از لوازم واجب الوجود بودن؛ بی نهایت بودن، بی حد و حصر بودن و غیر مقید بودن است. چرا که هر قید و حدی از عدم انتزاع می شود و نه از وجود و این با تعریف واجب الوجود تناقض دارد. بدین معنی که هرجا سخن از قید و حد است مفهوم مرز نیز با آنها همراه می شود و مرز به معنی جایی است که تا آنجا موجود وجود دارد و از آنجا به بعد وجود نخواهد داشت. لذا واجب الوجود را نمی توان حتی در عالم تصور محدود و مقید تصور کرد.
۴. نتیجتا؛ فرض غلط بوده و به حکم برهان خلف ثابت می شود که واجب الوجود دو تا نبوده و واحد است. توضیح اینکه چون از فرض واحد نبودن واجب الوجود بحث را شروع کرده و به تناقض رسیدیم لذا آن فرض غلط بوده و واجب الوجود یگانه است.
اثبات صفات مهم دیگری مانند غیر متغیر بودن، بی نقص بودن و امثال اینها نیز به همین گونه مقدور است. به عنوان مثال نقص نیز از عدم انتزاع می شود و یا به عبارت دیگر از ضعف در وجود ناشی می گردد و از آنجا که عدم و یا ضعف در وجود با مفهوم واجب الوجود بودن جمع نمی شود، پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد. اصولا وجود برابر است با کمال و عدم برابر است با نقصان. لذا واجب الوجود که وجود مطلق است، کمال مطلق نیز هست.
همچنین با عنایت به اینکه آنچه خیر است نتیجه کمال است و آنچه شر است معلول نقص و نقصان، لذا وجود مطلق؛ خیر مطلق نیز می باشد و هرآنچه ما از آن به شر یاد می کنیم در واقع نتیجه عدم و نقصان بوده است. 
در خصوص تغییر نیز به همین منوال است. تغییر از شدت و ضعف وجود منتزع می گردد و از آنجا که شدت و ضعف وجود در واجب الوجود راه ندارد، لذا تغییر نیز برای واجب الوجود متصور نخواهد بود.
ملاحظه می کنید که اگر موضوع استدلال ما وجود و مفاهیم وابسته به آن مانند واجب الوجود و ممکن الوجود نمی بود اثبات وجود ذات باری تعالی و صفاتی از قبیل یگانگی اش، ثبوتش، کامل مطلق بودنش، فیاض مطلق بودنش، خیر مطلق بودنش و ... چقدر مشکل می شد.
نکته مهمی که در انتها باید اضافه کنم اینکه نباید میان واجب الوجود و علت اولیه خلط صورت گیرد. اینگونه نیست که وقتی واجب الوجود را پذیرفتیم بگوییم او موجودیست که یک یا چند موجود ممکن الوجود را آفریده و آنها نیز چند ممکن الوجود دیگر را و نهایتا جهان با این مختصات به وجود آمده است! آن بیان سلسله وار که در بیان برهان نقل نمودیم به جهت سهولت فهم مخاطب بود وگرنه هیچ ممکن الوجودی از آن جهت که نسبت به وجود و عدم حالت استوا دارد و به خودی خود از هر دو بی بهره است؛ نمی تواند هیچ موجود دیگری را از حالت استوا خارج کند و به وجود آورد یا از بین ببرد. لذا هر ذره ممکن الوجودی که در این عالم هست برای به وجود آمدن نیازمند واجب الوجود است و لاغیر.  
پی نوشت:

کامنتهای مطلب حاضر به سبب بحثها و جدل های چالشی فراوان با آتئیست ها و بی خدایانی که در پی اثبات مدعای بی خدایی خود بوده اند حاوی مناظره های مجازی بسیار جالبی شده است. از فیزیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و ام تئوری هاوکینگ گرفته تا ساینتیسم و پوزیتویسم هیوم و نگاتیویسم پوپر که در برخی موارد حجم پاسخ کامنتها را چندین برابر خود یادداشت کرده است! لذا مطالعه کامنتها و پاسخ های ارائه شده به آنها خالی از لطف نخواهد بود.
برخی می گویند که چرا از این الفاظ عربی واجب و ممکن و ... استفاده می کنید و چرا از مفاهیم علوم جدید مثل فیزیک و شیمی و ... حرفی نمی زنید؟ در پاسخ باید گفت شما چه کار به الفاظ دارید. بحث ما یک بحث کاملا عقلی است و شما اگر از الفاظ خوشتان نمی آید جای آنها الفاظ دیگری بگذارید ولی تعاریف را عوض نکنید. اگر منصف باشید و بدون تعصب غیر علمی به بحث بنگرید مطمئنا شکی در صحت استدلالات نخواهید کرد. ضمنا این بحث، یک بحث فلسفی است و نه طبیعی و تجربی. ابزار بحث فلسفی عقل است و ابزار علوم تجربی، تجربه و حس و ... . اینها چه ربطی به هم دارد.
+ به کار بردن تعبیر موجود برای واجب الوجود اشتباه است چرا که واجب الوجود عین وجود است و موجود اسم مفعول. ما مسامحتا و برای طرح آسانتر بحث از این تعبیر استفاده کردیم. همچنین لازم به ذکر است، عالم عدم یک عالم فرضی است و باز برای تفهیم مطلب به کار برده می شود.
+ دیشب شبکه چهار بحثی را راجع به ارتباط فلسفه و دین داشت پخش می کرد. برای اولین بار بود که می دیدم در صدا و سیما یک روحانی مکتب تفکیکی رسما تمامی فیلسوفان را متهم به کفرگویی می نماید. کاملا مشخص بود بسیار جزم اندیش و کم اطلاع نسبت به فلسفه است. پخش این برنامه در حالی صورت گرفت که در ایام هفته فلسفه نیز قرار داریم.
+ نوشته حاضر و توصیه های موجود در آن ممکن است این امر را به ذهن متبادر نماید که بنده در خصوص فلسفه و کلام ادعایی دارم. لذا این نکته را متذکر می شوم که  این حقیر به هیچ عنوان ادعایی در این امور ندارم. دانستنی های من در این حوزه به قدر رفع احتیاج و اضطرار است. آن هم اگر توفیق الهی رفیق راه باشد. اگر هم جایی خطایی در این نوشته و دیگر یادداشتهای از این دست دیدید متذکر شوید، با جان و دل می پذیرم.

اروندرود؛ از آبادان به سوی بحرین

محمد دهداری، پنجشنبه، ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۲:۲۹ ب.ظ، ۷ نظر

خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون

تجمع کردیم، شعار هم دادیم،‌ سینه هم زدیم، ‌سوار لنج ها هم شدیم ولی نذاشتند بریم.
من فقط توی لنج که بودیم چند تا عکس گرفتم.

آبادان، اروند رود، تجمع اعتراض آمیز به رژیم آل خلیفه

...

  آبادان، اروند رود، تجمع اعتراض آمیز به رژیم آل خلیفه

...

اروند رود؛ از آبادان به سوی بحرین

...

اروند رود؛ از آبادان به سوی بحرین

...

اروند رود؛ از آبادان به سوی بحرین

...

...

اروند رود؛ از آبادان به سوی بحرین

...

اروند رود؛ از آبادان به سوی بحرین

...

پی نوشت:
+ نمادین بود ولی مفید.
+ عکس های بیشتر و با کیفیت بهتر این تجمع را در فوتوبلاگ بنده ببینید.

و این فمنیزم مسخره

محمد دهداری، شنبه، ۱۳ فروردين ۱۳۹۰، ۰۵:۱۳ ب.ظ، ۰ نظر

سالهاست به سریالهای روتین مناسبتی صدا و سیما عادت کرده ایم. این سریال ها به بخش بسیار مهمی از شخصیت پدیده ای به نام تلویزیون بدل شده اند و اعتیاد به آنها برای آن دسته مخاطبینی که هنوز رسانه ملی را در کنار رسانه های فراملی رصد می کنند به نوعی بیماری تبدیل شده که گویی به هیچ طریقی از آن رهایی نیست. هر شب مانند مسخ شدگانی در چنبره خواب مغناطیسی رسانه می آیند و می آیند و روبروی جعبه جادویی می نشینند و سراپا گوش می شوند تا ببینند سیگنالها اینبار چه خوابی برایشان دیده اند و به کدامین سو خواهندشان برد. اما در این وانفسای روزمرگی و اعتیادی که مردم خواه ناخواه به دست پخت دست اندرکاران رسانه ملی پیدا کرده اند این عزیزان زحمت کش به جای اینکه اندکی در دست آوردهای روزافزون خود تأمل نموده و کمی به خود زحمت داده و در قبال آن پولی که از بیت المال دریافت می نمایند کار کارشناسی شده کنند؛ هر آنچه از توهمات مالیخولیایی و تفکرات آسمان و ریسمان خود دارند مقابل این دوربین زبان بسته می برند تا بشود آنچه این شبها از پنج شبکه سیما می بینیم و می شنویم. از سریال خوب و استثنائی پایخت که بگذریم دو سریال شبکه 3 و 5 که اصولا ارزش بحث کردن ندارند. سریال به شدت آوانگارد شبکه 4 هم که در قالب یک تله تئاتر عرضه شده و فقط به درد همانهایی می خورد که اسمشان را روی سریال گذاشته اند؛ دیوانگان متفکر! می ماند سریال شبکه دو. البته تصور نکنید انتخاب این سریال به آن دلیل است که چیزی از مسخرگی سریال های دیگر کم دارد بلکه می خواهم بدین وسیله این مسخرگی دست پخت رسانه ملی را در نوروز 90 به تصویر بکشم.
موضوع این سریال دعوای زنان و مردان بر سر موضوع نخ نما شده و لوث مرد سالاری و زن سالاری و ... است. موضوعی که بارها و بارها توسط افرادی از همین طایفه و به نحوی بسیار بسیار مشابه و یکنواخت مطرح شده است و این بار هم دقیقا با همان یکنواختی به تکرار مکررات پرداخته و البته از برخی جهات از نسخه های پیشین خود بسیار نازل تر هم بوده است. 
داستان در آپارتمانی می گذرد که متعلق به یک برادر و خواهر است و دختران برادر به همراه داماد سرخانه های خود نیز در آن سکونت دارند. پس از چند اتفاق کمی تا قسمتی بی ربط و ورود کاملا غیر منطقی و غیر مترقبه دختری به این ساختمان عمه خانواده که یکی از مالکین ساختمان باشد وارد داستان شده و به این شکل جبهه بندی میان زنان و مردان به شکلی کاملا مسخره شکل می گیرد. اصولا داستان سریال آنقدر ارزش ندارد که بیش از این نیاز به توضیح داشته باشد.
و اما ایرادات سریال که اگر قرار به شمردن همه مصادیق باشد خارج از شماره اند لذا به ذکر تیتر وار و کلی آنها بسنده می کنم:
فمنیسم در تمامی این سریال خودنمایی می کند. این مهمترین ایراد سریال مذکور است. وقتی می گویم فمنیسم در تمامی این سریال دیده می شود نباید این شائبه ایجاد شود که حالا مثلا فمنیسم عجب پدیده عجیب الخلقه و مهمی است که برخی آمده اند و سریالی هم ساخته اند و آنرا در سریال خود جا داده اند و به خورد مخاطب از همه جا بی خبر خود داده اند. نه! فمنیسم چیز خاصی نیست. یک نهله فکری بی در و پیکر که طیف ها و گرایشات متعدد و بعضا ضد و نقیضی هم دارد و البته در بسیج کردن زنان زیادی بر علیه مردانی زیاد موفقیت هایی نیز کسب کرده ولی هیچ گاه آنچنان که مثلا کمونیسم، لیبرالیسم و حتی فاشیسم و نازیسم فراگیر بوده اند فراگیر نشده تا اینقدر ها ارزش یافته باشد که وارد لایه های پیدا و پنهان رسانه ای شود که مخاطبانش هیچ سنخیتی با آن ندارند.

آری! این نهله فکری چندان عمومیتی ندارد و مخاطبان خاص خود را داراست. چیزی مانند گیاه خواری و حتی خاص تر از آن و البته نه با فواید غیر قابل انکار آن. ولی همین نهله فکری مهجور و نه چندان مطرح به صورتی تغییر شکل یافته، در قالب یک ژست روشنفکرانه و البته فقط در حد و اندازه همان ژست بودنش، بدون اینکه اقتضائات قائلین به یک نهله فکری اصیل را به همراه بیاورد عمومیت زیادی یافته است.

میزان رسوخ این ژست روشنفرکانه در افراد با میزان غربگرا بودن افراد ارتباط مستقیم دارد. اصولا در غرب، سیاستمداران به واسطه همین ژست کلاه ها بر سر زنان آن مرز و بوم نهاده اند و رأی ها از ایشان تلکه نموده اند. به هر روی این ژست فمنیسمی در غرب رواج زیادی دارد و هر که بخواهد ادای غربی ها را در بیاورد لاجرم در این یک مورد نیز بایدبا آنها هم رنگ شود. و از آنجا که دست اندرکاران عرصه تصویر در ایران معمولا از پدیده شوم غربزدگی بی بهره نیستند لذا جا و بی جا ژست مذکورشان بیرون می زند و مانند دیگر ژست های این قشر به محصولاتی تصویری اعم از فیلم و سریال تبدیل می شود. بیچاره مخاطبانی که محکوم به تحمل این محصولاتند.

البته نویسنده و کارگردان خیلی سعی کرده اند خود را بی طرف نشان دهند و علی الظاهر در صدد ارائه راهکار برای این قبیل اختلافات هم بوده اند ولی مسئله اینجاست که اختلاف مذکور را اصولا خود آنها به وجود آورده اند چه در صحنه سریال خود و به وقیحانه و نازل ترین شکل ممکن و چه از قِبَل سریال مسخره خود در میان خانواده هایی که از محصول فرهنگی آنها تأثیر می پذیرند. کسانی که این سریال را دنبال کرده اند خوب می فهمند چه می گویم. ما در طول این  ده - دوازده قسمتی که از این سریال گذشته به جز بی حرمتی به شأن خانواده و بی ادبی و بی حیائی از طرف بازیگران سریال و همچنین شیطنت های غیر منطقی و به دور از واقعی که میان آنها رد و بدل می شود چیزی ندیده ایم. دریغ از یک ذره شعور و منطق رسانه ای و دریغ از دانه خردلی آموزش فرهنگ و ادب و خانواده داری.

حتی نویسنده محترم شرط انصاف را هم رعایت نکرده و شخصیت پردازی ها کاملا کانالیزه و یک سویه و در جهت القاء تفکرات صد من یه غاز نویسنده شکل گرفته اند. مردها کاملا بی منطق، سلطه گرا و دسیسه چی و بی ثبات از نظر شخصیتی و زن ها بسیار لج باز، بی حیا و البته مورد استثمار قرار گرفته! آیا این گونه شخصیت پردازی با واقیعات جامعه ما تطابق دارد؟! و اصلا اگر هم تطابق داشته باشد باید آن را بازنشر نمود تا کسانی هم که اینگونه نیستند بشوند؟! جالب اینجاست که مردهای قصه فقط در دوز صفات ناپسندشان است که با هم تفاوت دارند و هیچ صفت شایسته ای به جز زن ذلیلی و آن هم به شکلی بسیار مذبوحانه در آنها یافت نمی شود. حتی در پدر خانواده که باید نقش الگو را در داستان ارائه نماید. شخصیتی که در اکثریت خانواده های ایرانی نقش محوری و راهگشا ایفا می کند و یا حد اقل باید بکند در این سریال به کودکی بی خرد بدل شده که بیشتر بر شیطنت های دیگر مردان خانواده می افزاید تا بکاهد.

از طرف دیگر عمه خانواده که نویسنده تصمیم گرفته از بقیه عاقل تر باشد خود به شدت در قطب بندی زن - مردانه سهیم است و موضعی مخرب دارد و کمکی به حل ماجرا که نمی کند بیشتر به ژست فمنیستی زنان داستان دامن می زند. هرچند در این قسمتهای اخیر داستان کمی از رویه خود احساس استیصال کرده ولی این چیزی از اصل ماجرایی که تا کنون بر سر اذهان مخاطبان آمده نمی کاهد.

نکته دیگر که ایراد مشترک تمامی این قبیل سریال هاست اینکه به تبع شخصیت غربگرا و اسلام گریز قاطبه هنرمندان ما علی الخصوص آن دسته که در سینما و تلویزیون فعالیت دارند هر گاه دیده شده مسئله ای از این جنس در فیلم یا سریالی به نمایش در آمده شما هیچ ردی از اسلام در آن نمی بینید. انگار نه انگار که این هنرمندان در فضایی اسلامی و میان 70 میلیون مسلمان تنفس می کنند. آیا این سکولار دیدن مسائل اجتماعی و بی محلی نسبت به مهمترین گرایش فرهنگی و اعتقادی جامعه توهین به شعور مخاطب نیست؟ و اصلا با واقعیات جامعه ما چه نسبتی دارد؟

القصه داستان ما و هنرمندانمان کمافی السابق ادامه دارد. 

مختصری درباب راه‌های مقابله با جنگ نرم

محمد دهداری، شنبه، ۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ، ۳۹ نظر

رسانه ها و جنگ نرم

قبل نوشت:
خیلی وقت پیش متن زیر به عنوان مصاحبه ای از بنده، کنار مصاحبه هایی دیگر از دیگران در یکی از نشریات چاپ شد. به بهانه سؤالی که دوست گرامی جناب آقای پیمان پرسیده بودند و همچنین برای خالی نبودن عریضه، آن هم بعد از این همه بروز نکردن وبلاگم و نه به عنوان یادداشتی دقیق در خصوص عنوان فوق الذکر آنرا وبلاگی کرده ام. به زودی یا همین مطلب را اصلاح خواهم کرد و یا بر اساس آن یادداشتی دقیق تر خواهم نگاشت.
نوشتار:
یکی از دانشجویان علوم سیاسی نیز با بررسی راه های مقابله با تهدید نرم در دانشگاه ها، اذعان داشت: برای از پای درآوردن قدرت های بیگانه و ناامید ساختن آن ها از تحقق اهداف جنگ نرم در ایران لازم است که به سه حوزه ی اجتماع، دانشگاه و جامعه مجازی، توجه ویژه ای داشته باشیم.
محمد مهدوی با اشاره به شرایط حاکم بر جامعه برای رویارویی با جنگ نرم، می گوید: باید تا جایی که امکان دارد در سطح جامعه نسبت به تهدیدات نرم ایمن سازی صورت گیرد. این ایمن سازی از طریق راه های مختلفی می تواند انجام گیرد. از جمله آموزش در سنین پایین، مطبوعات، صدا و سیما و یا رسانه ها. در این زمینه به طور خاص باید روی سنین پایین کار کرد. در آموزش و پرورش کارهای انجام شده در زمینه های این چنینی زیاد نیست. تهاجم فرهنگی که قبل از همه گروه های سنی کودکان و نوجوانان را تهدید می کند بی رابطه با مقوله تهدید نرم نیست و چه بسا مقدمه ای لازم برای آن باشد. متاسفانه کار خاصی برای ایمن سازی این گروه های سنی نسبت به اینگونه مقولات صورت نگرفته است.
او یکی از مهمترین راه های ترویج فعالیت فرهنگی و آگاهی بخشی به شکل سازماندهی شده را استفاده از مساجد عنوان می کند و می گوید: متاسفانه ما در کشورمان از تمامی پتانسیل بالقوه و بسیار بالای مساجد به عنوان یک رسانه قدرتمند برای تولید فرهنگ، آگاه سازی جامعه و ایمن سازی عموم مردم نسبت به تهدیدات مختلف استفاده نکرده ایم.
مهدوی همچنین به محتوای علمی ضعیف دانشگاه ها اشاره می کند و می افزاید: متاسفانه در حوزه علوم انسانی دانشگاهی، ما به شدت مقلدیم. آن هم مقلد غرب، غربی که حتی ورای اختلافات اعتقادی که با آن داریم هیچ نقطه اشتراک فرهنگی و تاریخی هم با ما ندارد. در قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی، دانشگاه های ما چیزی ازخود برای گفتن ندارند. بزرگترین اساتید ما در این رشته ها فقط مترجم های زبده ای هستند. عمق فاجعه آنجاست که دقت نماییم درباره علومی صحبت می کنیم که با انسان، جهان، خدا و مقولاتی اینچنینی سر و کار دارند و معرفت شناسی ها و جهان بینی های متفاوت روش شناسی ها و نتیجتا گزاره های علمی کاملا متفاوت و بعضا متضادی را به دست خواهند داد. ما دانشجوی مسلمان را سر کلاس رشته هایی می فرستیم که علمی بر مبنای تجربه گرایی، مادی گرایی و انسان مداری صرف تدریس می شود مسلما این دانشجو یا در اعتقادات اسلامی خود شک خواهد کرد و یا در بهترین حالت علمی را فرا خواهد گرفت که اعتقادی به آن ندارد و یا میان این دو حالت مذبذب خواهد ماند. چنین دانشجوهایی مسلما از تولید علم بومی عاجزند و چنین دانشگاهی در مقابل تهدیدات نرم و تحریکات بیگانه بسیار متزلزل و سست خواهد بود چرا که ماده فکری اهالی آن را بیگانگان از پیش فرستاده اند. دراین زمینه توجه و تامل در اعترافات سعید حجاریان تئوریسین جنگ نرم اصلاح طلب ها بسیار عبرت آموز و هشدار دهنده است.
مسلما اگر قرار است در حوزه دانشگاه ها مقابله ای با موج تهدید نرم غرب صورت گیرد اولین قدم را باید با تغییر این محتوا برداشت. مشکلی که سال هاست جامعه دانشگاهی ما با آن درگیر است و هنوز مرد راهی پیدا نشده که حلش کند. آقای دکتر زاهدی در ابتدای کار دولت نهم شعار علوم انسانی اسلامی را دادند ولی با فشاری که اصلاح طلب ها وارد ساختند این شعار به فراموشی سپرده شد. مسلما بهره گیری از پتانسیل موسسه هایی چون موسسه امام خمینی(ره) در قم که در زمینه علوم انسانی اسلامی سالها تجربه کسب نموده اند راه گشا خواهد بود.
او همچنین به عدم آگاهی اساتید در مقابله با تهدیدات نرم اشاره می کند و می گوید: توجه به اساتید دانشگاه ها علی الخصوص در حوزه علوم انسانی بسیار ضروری است متاسفانه برخی از اساتید با افتادن در دام فعالیت های سیاسی حزب مدارانه در پازل دشمن قرار می گیرند و به جای اینکه سنگ اعتقادات دینی و منافع ملی خود و کشور خود را به سینه بزنند به تریبون احزابی تبدیل می شوند که رابطه شان با بیگانگان آشکار شده است.
این دانشجو در ادامه اظهارات خود می گوید: متاسفانه با سرمایه کلانی که غرب در جهت تغییر افکار و سلایق قشر نخبه ما صرف کرد باید اعتراف کرد که بسیاری از اساتید ما نسبت به مقولاتی مانند تهدید نرم بی تفاوت اند یا خود به ابزاری برای اعمال تهدید بدل شده اند. بسیار معدودند اساتیدی که اهمیت و خطر این مسئله را درک کرده و آگاه سازی قشر دانشگاهی را وظیفه خود بداند. بیشتر دانشگاه ها از چنین اساتیدی بی بهره اند. باید تمهیداتی اندیشیده شود که چنین اساتیدی بتوانند در تمام کشور جریان سازی کنند. از طرف دیگر باید موانع استاد شدن دانشجوهای متعهد به حداقل برسد. در دوران 8 ساله دولت آقای خاتمی بسیاری از دانشجوهای سیاسی و هم جهت با دولت به طور غیر قانونی بورسیه شدند و بسیاری از اینها در حال حاضر هیات علمی هستند. علاوه بر این چه در دانشگاه آزاد، چه دولتی، اساتیدی که با هم آشنایی دارند به سختی افرادی با تفکرات متفاوت با خودشان را به درون گروه می پذیرند و حتی حق التدریس شدن هم برای دانشجوهای متعهد با مشکلات فراوانی روبروست. این مسائل و مشکلات حتما باید در اسرع وقت حل شود. متاسفانه در این زمینه ها در چهار سال گذشته هیچ کاری نشد و اگر هم شد دامنه اش به پایتخت و شهرهای محوری که همیشه مورد توجه اند محدود ماند. در حالی که رشته های علوم انسانی در این سالها در همه کشور گسترده شد و همان اساتید سابق همچنان این رشته ها را تغذیه می کردند و کسی را به درون خود راه نمی دادند مگر این که با تفکراتشان همخوانی داشته باشد.
مهدوی همچنین به نقش کلیدی دانشجویان در جهت مقابله با براندازی نرم اشاره می کند و می گوید: به دلیل آن که دانشجو روحیه حقیقت جویی و عدالت طلبی دارد و تن به ذلت و سرسپردگی نمی دهد، در صورتی که مبانی اعتقادیش تصحیح و تقویت شود و اطلاعات و آگاهی هایش در زمینه سیاست داخلی و خارجی افزایش یابد به افسری دلسوز، متعهد و کوشا در جهت دفاع از کشور در مقابل هر گونه تهدیدی بدل خواهد گشت. این تقویت مبانی و بالا بردن آگاهی از طرق مختلف من جمله اساتید، ارگان های فرهنگی زیر مجموعه دانشگاه، تشکل های سیاسی سالم و به طور ویژه از طریق بسیج دانشجویی می تواند صورت گیرد. بسیج دانشجویی ظرف بسیار مناسبی برای دادن آگاهی و تقویت مبانی دانشجوهاست و باید در این زمینه تشکیلات سازمانی خود را بیش از پیش تخصص مند کند. در حال حاضر آنچه بسیج در دانشگاه عرضه می کند هر چند خوب است ولی به هیچ وجه کافی نیست. البته از زمان روی کار آمدن سردار سراج کارهای خوبی در این زمینه شده که انشاء ا... به ثمر خواهد نشست ولی آنچه از دورخیز سازمان بسیج دانشجویی در همین دوره جدید برمی آید هم باز کفاف هجمه سنگین غرب به تفکرات و اعتقادات دانشجویان ما را نمی کند. باید به دوره هایی مانند طرح ولایت کماً و کیفاً بیش از پیش اهمیت داده شود.
این دانشجو همچنین به نقش رسانه های مجازی در این باره اشاره می کند و می گوید: اگر چه تا کنون با انجام فیلترینگ تا حدی از دسترسی کاربران به محتوای مضر اینترنتی جلوگیری شده است ولی افزایش حجم اطلاعات و همچنین مطرح شدن وب 2 در فضای مجازی حفظ سلامت سایبرنتیک کاربران اینترنتی را تقریبا به امری غیر ممکن مبدل ساخته است. وب 2 با سرویس های مختلف و رنگارنگ وبلاگ نویسی، ابرسایت های پرمخاطبی مانند فیس بوک، فرندفید، تویتر و نسخه های داخلی آنها امکان تولید، انتشار و به اشتراک گذاری گسترده اطلاعات با هر مضمونی را فراهم نموده است و این هویت تولیدکنندگان داده هاست که مفید و مضر بودن این ابزار را معین می کند. متاسفانه در این زمینه هم غرب با سرمایه گذاری کلانی محتوای دنیای مجازی را به نفع خود جهت دهی کرده و در این میان اگر کسی اطلاعات مفیدی نیز منتشر کند در میان حجم بسیار زیاد محتوای مضری که آن را احاطه کرده گم است و دقیقا به همین دلیل است که فیلترینگ چاره کار نیست.×
مهدوی راه حل مقابله با محتوای تهدیدآمیز فضای سایبر را تولید محتوای مفید و آگاه کننده برای تمام کاربران عنوان می کند و می افزاید: اگر سایت های خبری منصف و قابل اعتمادی داشته باشیم و در مورد اخبار دروغ و شایعه ها فرهنگ سازی کرده باشیم و کاربران متعهد بیشتری را برای به اشتراک گذاری آگاهی های خود در سرویس های مختلف مانند وبلاگ ها ترغیب کنیم و استفاده صحیح از این ابزارها را نیز به آنها آموزش دهیم تا حد زیادی فضای مجازی مان را در مقابل تهدیدات نرم مجازی واکسینه کرده ایم.
پی نوشت:
× عطف به یادداشتی که در وبلاگ خوب پاسداران به قلم برادر عزیزم ابوذر منتظر القائم در خصوص فیلترینگ دیدم و جهت تایید مطلب ایشان, باید تصریح کنم, جمله بنده اصلا به معنی بی نیازی فضای سایبر ما از اعمال فیلترینگ نیست. همانطور که در صدر همین پاراگراف اشاره کرده ام فیلترینگ در وضعیت فعلی تاثیرات خوبی هم داشته ولی به نظر حقیر باید تمرکز بر کار ایجابی باشد که به کلی مغفول مانده است.
همچنین نکته ایشان در خصوص مذمت تمرکز فعالیت های نیروهای ارزشی در شبکه های اجتماعی غربی را وارد می دانم و این شبکه ها را فقط برای بازنشر محتوای ارزشی مفید می دانم و نه به عنوان زمینی با قواعد عادلانه جهت تولید محتوا و مبارزه سایبری.

چرا استادها خارج می زنند؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۱۸ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۱۸ ب.ظ، ۳۷ نظر

کنکاشی پیرامون چرایی نابهنجاری‌های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی

اساتید علوم انسانی

«استاد خیلى نقش دارد. نقش استاد در محیط هاى آموزشى نقش بسیار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزنده‌ دانش نیست؛ بلکه منش استاد و روش استاد می تواند مربى باشد؛ استاد، تربیت کننده است. تأثیر استاد روى شاگرد، على‌الظاهر از تأثیر بقیه‌ عوامل مؤثر در پیشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بیشتر است؛ از بعضى که خیلى بیشتر است. گاهى استاد می تواند یک کلاس را، یک مجموعه‌ دانشجو یا دانش‌آموز را با یک جمله‌ به جا تبدیل کند به انسان هاى متدین. لازم هم نیست حتماً رشته‌ علوم دینى یا معارف را تدریس کند؛ نه، شما گاهى یک جا در درس فیزیک، یا در درس ریاضى، یا در هر درس دیگرى – علوم انسانى و غیر انسانى – می توانید یک کلمه بر زبانتان جارى کنید، یا یک استفاده‌ خوب از یک آیه‌ قرآن بکنید، یا یک اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بکنید که در دل این جوان می ماند و او را تبدیل می کند به یک انسان مؤمن. استاد اینجورى است.»١

سال هاست ما در حوزه علوم انسانی با مشکلات عدیده ای مواجه هستیم. مشکلاتی از قبیل غرب باوری پژوهندگان، غرب محوری پژوهش های دانشگاهی و تأثیر غیر منطقی فضای  معمولاً سیاست زده کشور بر آنچه در کلاس های درس این قبیل رشته ها می گذرد. از همین روست که مقام معظم رهبری بارها و بارها نسبت به وضعیت بحرانی این رشته ها هشدار داده اند و تحول اساسی در این علوم را ضروری دانسته اند.

اگر بخواهیم برای وضعیت فعلی علوم انسانی چند دلیل عمده ذکر نماییم می توان به سیاست های کلان غلط و سوء مدیریت نظام آموزش عالی، عملکرد خنثی و به دور از دغدغه مدیران میانی آموزش عالی از جمله رؤسای دانشگاه ها، غربگرایی محتوای منابع و متون درسی و غربزدگی اساتید و پژوهشگران علوم انسانی اشاره نمود.

البته در این میان سهم ناهنجاری های فکری و علمی اساتید رشته های مذکور به دلیل تأثیر منحصر به فردی که استاد در فرآیند آموزش و پرورش دارد بسیار عمده و اساسی است. متأسفانه در کلاس های این رشته ها که عموماً با پول بیت المال نیز اداره می شوند اعتقادات خلاف ارزش های انقلابی و اسلامی برخی اساتید دگر اندیش‌ و شبهه پراکنی برخی دیگر به طور روزانه به دانشجوهای مبتدی تزریق و تحمیل می گردد.

البته نگارنده به هیچ وجه قصد سیاه نمایی در خصوص جامعه اساتید دانشگاهی کشورمان را ندارد. مسلماً در میان همین اساتید، دانشمندان فرهیخته و نخبه کم نیستند ولی در مقام نقد و آسیب شناسی نباید دچار تعارف و رودربایستی شد. واقعیت های جامعه دانشگاهی که  معمولاً در کلاس های درس مستور و محدود می ماند و فقط گاهی در قالب اخبار هنجارشکنی های سیاسی، اعتقادی و حتی متأسفانه اخلاقی برخی اساتید به رسانه ها راه می یابد از وضعیت نابسامان معدل جامعه اساتید ما در این خصوص خبر می دهد. این موضوع اختصاص به علوم انسانی هم ندارد ولی در این علوم به سبب جنس مباحث درسی، هم بیشتر اهمیت دارد و هم بیشتر به چشم می آید. لذا در نوشتار حاضر در مقام بررسی این قبیل نابهنجاری های سیاسی و اعتقادی اساتید علوم انسانی برآمده و برخی علل آنها را برخواهیم شمرد.

در این مقاله ده علت برای مشکلات مذکور بیان خواهد شد که سه دلیل آخر در واقع انتقادهایی حاکمیتی به حساب می آیند و به تبع راه حل هایی حاکمیتی نیز خواهند داشت؛ لیکن ما بقی دلایل، مشخصاً متوجه اساتید و دانشجویان رشته های علوم انسانی می باشند. بدین معنی که  مستقیماً به قاعده جامعه دانشگاهی علوم انسانی که همانا اساتید و دانشجویان هستند مرتبط می باشند و فارغ از برنامه ریزی های کلان نظام آموزش عالی و حتی عملکرد مدیران میانی، در صورت افزایش آگاهی و بصیرت فکری و عملی اهالی این قبیل رشته ها قابل اصلاح می باشند.

لازم به ذکر است دلایلی که در این مقاله برخواهیم شمرد مسلماً همه علل اعوجاج های اعتقادی و سیاسی فوق الاشاره نخواهد بود ولی از نظر نگارنده مهمترین ریشه های وضعیت موجود می باشد.

 ١. وحی منزل دانستن علوم انسانی غربی

«ما به خصوص در زمینه علوم انسانی، برخلاف آنچه که انتظار می رفت و توقع بود، حرکت متناسب و خوبی نکرده ایم، بلکه مفاهیم گوناگون مربوط به این علم حالا چه در زمینه اقتصاد و چه در زمینه جامعه شناسی، روان شناسی و سیاست را به شکل وحی مُنزل از مراکز و خاستگاه های غربی گرفته ایم و به صورت فرمول های تغییر نکردنی در ذهنمان جا داده ایم و بر اساس آن می خواهیم عمل و برنامه خودمان را تنظیم کنیم! گاهی که این فرمول ها جواب نمی دهد و خراب درمی آید، خودمان را ملامت می کنیم که ما درست به کار نگرفته ایم! در حالی که این روش، روش غلطی است.»٢

معمولاً اینگونه است که اساتید رشته های علوم انسانی نظریات بزرگان این علوم را وحی منزل می انگارند و این شاید مهمترین معضل فعلی اساتید علوم انسانی ما باشد. حتی در خود غرب نیز تا این حد به نظریات دانشمندان با جزمیت نگریسته نمی شود ولی ما به جای اینکه تفکر انتقادی و جستجوگر را از غرب بیاموزیم، نتایج فکری غرب را آن هم به گونه ای طوطی وار و خالی از خلاقیت به مثابه وحی منزل مورد استفاده قرار می دهیم. این در حالی است که بسیاری از نظریات دانشمندان غربی در حوزه علوم انسانی، سخنانی خود ساخته و بدون دلایل محکم عقلی هستند. برای این سخن مثال های زیادی می توان عنوان نمود؛ مثلا فروید که مبنای روانشناسی خود را بر تحلیل غرائز جنسی قرار داده چه استدلال محکمی بر این مدعا داشته است؟! یا کانت و دکارت برای متد معرفت شناسانه خاص خود و ماکیاول و هابز برای ادعاهای خود در شهریار و لویاتان و یا مارکس و کنت برای نظریاتشان در علم نوپای جامعه شناسی و ... . اصولاً مبنای بسیاری از علوم انسانی در غرب بر اساس نظریه «من اینگونه می اندیشم» استوار است. تازه آن قبیل نظریاتی که با استدلالات عقلی مطرح شده نیز نباید وحی منزل در نظر گرفته شوند و می بایست مورد نقد و کنکاش علمی قرار گیرند. اصولاً جان کار علمی در همین نگاه پژوهش محور نهفته که در میان اساتید ما جای خود را به تدریس صرفاً تقلیدی داده است. متأسفانه اساتید علوم انسانی ما اجازه نقد جدی و اساسی را به خود نیز نمی دهند چه رسد به دانشجوهایشان! در بهترین حالت ممکن است اجازه دهند دانشجوها به صورت دم دستی و در مقام بیان، این نظریات را نقد نمایند ولی پای امتحان و پایان نامه که می رسد می بایست همان چیزی را بنویسند که استاد می خواهد و اساتید همان را می خواهند که علمای مغرب زمین دیکته کرده اند!!

٢. عدم علم و آگاهی اساتید و دانشجویان نسبت به معارف اسلامی 

«ما در زمینه علوم انسانی احتیاج به تحقیق و نوآوری داریم که به معنای حقیقی کلمه مواد و مفاهیم اساسی ای که بر اساس آن می توان حقوق، اقتصاد، سیاست و سایر بخش های اساسی علوم انسانی را شکل داد و تولید و فراوری کرد، در فرهنگ عریق و عمیق اسلامی ما وجود دارد که باید از آن استفاده کنیم. البته در این قسمت حوزه و استادان مؤمن و معتقد به اسلام می توانند با جستجو و تفحص نقش ایفاء کنند؛ این جا از آن جاهایی است که ما باید به تولید علم برسیم.»٣

علوم انسانی امروزه بسیار گسترده شده و البته این گستردگی همیشه نیز در جهت حل مشکلات بشر نبوده است بلکه گاهی هم ناشی از سردرگمی و استیصال روزافزون انسان بوده است. به هر حال رشته های فراوانی در این علوم به وجود آمده که قبلاً نبوده اند و آن چه از قبل بوده نیز شاخ و برگ فراوانی یافته است که گاهی تشخیص چهره واقعی آن علم را دشوار می سازد. با همه این اوصاف دانشمندان مسلمان در اکثر این زمینه ها حرف های عمیقی برای گفتن داشته و دارند که متأسفانه  معمولاً اساتید و به تبع دانشجویان، از این نظریات اصیل و در عین حال بدیع بی اطلاع مانده اند. شاید همین بی اطلاعی موجب شده که نظریات دانشمندان مسلماًن به علوم دانشگاهی علی الخصوص رشته های جدیدالتأسیس علوم انسانی سرایت ننماید. حال آنکه بسیاری از علوم انسانی غربی مرهون همین نظریات ژرف و اندیشمندانه دانشمندان مسلماًن بوده است. چه بسا اگر اساتید ما کمی در زمینه علوم اسلامی به خصوص علومی که شمولیت بیشتری داشته و به ابواب متعددی از علوم انسانی ارتباط می یابند مانند منطق، فلسفه، کلام و ... تطور می داشتند؛ اینقدر مرعوب و مقهور دانشمندان غربی نبوده و جرأت و توانایی علمی اظهار نظر مخالف در حوزه علوم انسانی متداول را می یافتند. خوب به یاد دارم مدتی پیش با کتابی در خصوص فلسفه آشنا شدم که نویسنده دکترای فلسفه اش اصطلاحات ابتدایی فلسفه اسلامی را نیز به اشتباه تعریف کرده بود! البته لازم به ذکر است مهمتر از علم به دست آوردهای دانشمندان مسلماًن، علم به خود اسلام است که متأسفانه اساتید علوم انسانی غالباً، هم در این زمینه لنگ می زنند و هم خود را مستغنی از آن می دانند. این قبیل اساتید اسلام را یا از دریچه اجتهادهای شخصی و ناقص خود درک کرده اند و یا به واسطه قرائت های اعوجاجی روشنفکران غرب زده و ناآشنا با اسلام و این موضوع موجب شکل گیری اعتقادات سکولار و یا بدتر از آن التقاط اعتقادی آنها شده است.

٣. بی تفاوتی اساتید و دانشجویان نسبت به حقیقت علم

«علوم انسانى، علوم اجتماعى، علوم سیاسى، علوم اقتصادى و مسائل گوناگونى که براى اداره یک جامعه و یک کشور به صورت علمى لازم است، به نو آورى و نو اندیشى علمى -یعنى اجتهاد- احتیاج دارد. آن چیزى که در فضاى علمى ما مشاهده مى‌شود- که به نظر من یکى از عیوب بزرگ محسوب مى‌گردد- این است که دهها سال است که ما متون فرنگى و خارجى را تکرار مى‌کنیم، مى‌خوانیم، حفظ مى‌کنیم و بر اساس آنها تعلیم و تعلم مى‌کنیم؛ اما در خودمان قدرت سؤال و ایجاد خدشه نمى‌یابیم!»۴

این واقعیتی تلخ در رشته های علوم انسانی است که اکثر قریب به اتفاق اساتید و دانشجوهای ما تحت تأثیر نوعی روزمرگی علمی، نسبت به حقیقت علم بی تفاوت شده اند. غایت تعلیم و تعلم نزد اساتید ما در حد ابزاری برای امرار معاش تنزل یافته و این موضوع موجب شده تا کسب علم به مثابه تلاشی برای دست یابی به حقیقت، موضوعیت خود را از دست داده و صرفاً به شغلی مانند دیگر مشاغل تبدیل گردد.۵ نتیجه این وضعیت همان می شود که اساتید، به ترجمه های حتی بعضاً منسوخ شده علوم انسانی غربی قانع شده و شکستن ساختارهای منجمد این علوم به واسطه نوآوری و اجتهاد ارزش خود را از دست داده و اصلاً به ضد ارزش بدل شوند. در این میان آنان که علوم غربی را خدشه ناپذیر نمی دانند نیز وضع بهتری در این خصوص ندارند. فضای ترجمه زده فعلی به شدت آنان را به تنبلی و کسالت علمی مبتلا نموده است. در واقع آن عدم شناخت عمیق از معارف اسلامی نیز ریشه در همین تنبلی ها و کم کاری های علمی دارد.

فضای فعلی علوم انسانی متداول موجب شده تا همه آمال و آروزهای دانشجو ها از کلاس درس در یک کلمه خلاصه شود و آن؛ «نـمره» است. حتی شاگرد اول های علوم انسانی خوان ما نیز به جای آنکه تحصیل علم را پردازشی خلاقانه در جستجوی حقیقت بدانند غالباً کامپیوترهایی با حافظه نه چندان بلند مدت هستند که قِسمِ أعظمِ غرضشان از ذخیره اطلاعات درسی به دست آوردن معدلی بالاتر و نتیجتاً مدارکی والاتر و مشاغلی درآمدزاتر می باشد. پر واضح است که در چنین وضعیتی دانشجو به کمترین چیزی که بها می دهد صحت یا عدم صحت آنچه حین تدریس استاد به عنوان وحی منزل به وی إلقاء می گردد باشد. در حالی که «پرسش»، حد اقل عکس العملی است که از یک دانشجو در مقابل تعرض نسبت به اعتقادات اسلامی و انقلابی جامعه انتظار می رود. این مشکل و مشکلات فوق الاشاره دایره امنی برای یکه تازی ناعادلانه برخی اساتید غرب گرا و دگر اندیش، خصوصاً در کلاس های علوم انسانی پدید آورده اند. چنانکه اگر کسی روحیه نقادی منصفانه و بدون خوش بینی بی جا نسبت به علوم غربی را داشته باشد نیز با قرار گرفتن در چنین فضای یک طرفه ای به صورت ناخودآگاه همرنگ جماعت شده و اصلاً به ذهنش هم خطور نمی کند که ممکن است مدعای کتاب یا سخن استاد غلط باشد!

۴. تکبر و استکبار علمی اساتید 

«اساتیدى هستند که فرآورده‏ هاى اندیشه‏ هاى غربى در علوم انسانى، بت آنهاست. در مقابل خدا می گویند سجده نکنید؛ اما در مقابل بت‏ ها به راحتى سجده می کنند؛ دانشجوى جوان را دست او بدهى، بافت و ساخت فکرى او را همان‏طورى که متناسب با آن بت خود او است، می سازد؛ این ارزشى ندارد و درست نیست. بنده به این‏طور افراد، هیچ اعتقادى ندارم. این استاد هر چه هم دانشمند باشد، وجودش نافع نیست، مضرّ است... .»۶

در این میان بسیاری از اساتید علاوه بر اینکه عمیقاً با آراء و نظرات دانشمندان غربی خو گرفته اند و نظریات آنها برایشان درونی شده و در دریای جهل مرکب رشته تخصصی خود مستغرقند؛ گرفتار معضل دیگری نیز می باشند و آن اینکه خود را در زمینه رشته علمی تخصصیشان بی همتا یا حد اقل کم همتا می انگارند. این مسائل در کنار هم موجب می شود تا به هیچ کس اجازه ندهند اعتقاداتشان را به چالش بکشد و یا نظری خلاف نظر آنها در کلاس درس مطرح نماید. متأسفانه بعضاً دیده شده که برخی از این اساتید در مواجه با دانشجویانی که خلاف اعتقادات ایشان نظری داده و با آنها به محاجه پرداخته اند، برخوردهای ناصوابی از پاسخ های تند و سربالا گرفته تا اخراج از کلاس و کسر نمره و ... انجام داده اند. ممکن است تصور شود این معضل به اساتیدی که از نظر مدرک، تألیفات و رتبه علمی و آموزشی شاخصند محدود است لیکن باید گفت معضل خودبزرگ بینی علمی میان اساتید علوم انسانی بسیار شایع می باشد هرچند برخوردهای سلبی دیکتاتورگونه شیوع نداشته باشد. برخی از این اساتید نیز واقعاً از نظر علمی قوی هستند ولی چه علمی؟! علمی صرفاً تقلیدی و کاملاً غربی! علمی که علم نیست! ایشان در واقع علامه های جهل مرکب خویش اند و این بیماری خود بزرگ بینی علمی  شان نیز حاصل همان ویروسی است که در بند اول بدان اشاره شد؛ یعنی وحی منزل انگاشتن نظریه های غربی. ای کاش این دسته اساتید کوشا و پژوهنده کمی از سعی و تلاش خود را مصروف شناخت عمیق علوم اسلامی می کردند. بگذریم که نشنیدن سخن مخالف حتی برای کسی که در اوج مراتب علمی قرار دارد نیز رذیله ای اخلاقی است که اصلاً جای مباهات ندارد و باید اصلاح گردد.

۵. ترس علمی اساتید و دانشجویان

«امروز غربی ها یک منطقه‏ ممنوعه‏ اى در زمینه‏ علوم انسانى به وجود آورده‏ اند؛ در همه‏ بخش‏ هاى مختلف؛ از اقتصاد و سیاست و جامعه‏ شناسى و روانشناسى بگیرید تا تاریخ و ادبیات و هنر و حتى فلسفه و حتى فلسفه‏ دین. یک عده آدم ضعیف‏ النفس هم دلباخته‏ اینها شده‏ اند و نگاه می کنند به دهن اینها که ببینند چه می گویند؛ هر چه آنها گفته‏ اند، برایشان می شود وحى مُنزل؛ این است که بد و غلط است. مثلاً چند تا فکر داراى اقتدار علمى، در یک نقطه‏ دنیا به یک نتیجه‏ اى رسیده‏ اند، این معنایش این نیست که هر آنچه که آنها فهمیده‏ اند، درست است!»٧

پرواضح است در چنین شرایطی اساتید از طرح نظریات و آثار مخالف با علوم غربی إبا خواهند داشت تا نکند موجب مهجوریتشان در جامعه  علمی گردد و تازه برچسب استاد حکومتی و مانند آن نیز بر پیشنانیشان بخورد و به تبع دانشجویان نیز از اظهار نظر مخالف پرهیز خواهند نمود تا منجر به برخوردهای سلبی و خلاف اخلاق برخی اساتید و احیانا کسر نمره و یا حتی حذف درس شان نگردد. برخوردهایی که ریشه در نوعی دیکتاتوری علمی داشته و اتفاقا در میان اساتیدی که منادی شعارهایی از قبیل آزادی بیان و اندیشه و ... هستند سابقه ای طولانی دارد، هرچند عمومیت نیز نداشته باشد. متأسفانه آن دیکتاتوری و این ترس علمی موجب کانالیزه شدن آگاهی های دانشجویان و حتی اساتید شده است. آنچه در کلاس های این رشته ها گفته می شود غربی بوده و آنچه خواسته می شود نیز غربی است. آیا در چنین وضعیتی می توان امیدی به تولید علم حقیقی داشت؟!

۶. سیاست زدگی برخی اساتید

«مراقب باشید دشمن نتواند از محیط دانشگاه و از عنصر دانشجو و استاد استفاده کند. این آن چیزى است که من روى آن تأکید میکنم. مى‌بینید یک حادثه‌ى کوچکى اتفاق مى‌افتاد، حالا در همین دانشگاه خودتان، یک تعدادى مثلاً شاید در یک قضیه‌اى گله‌مندند، معترضند؛ ببینید بلافاصله در دنیا روى آن تفسیر میگذارند، تحلیل میگذارند ... . حاکمیت را، نظام را، اسلام را زیر سؤال میبرند با این وسائل. باید هشیار بود؛ در محیط دانشگاه این هشیارى از همیشه لازم تر است.»۸

البته در این میان برخی اساتید نیز اصولاً نیات دیگری در سر دارند. این دسته قبل از تعیین موضع علمی یا اخلاقی خود، به فکر اقتضائات حزبی و گرایشات سیاسی شان هستند و قبل از هر چیز این قبیل امور را مبنای افعال علمی و حتی رفتار اخلاقی خود قرار می دهند. اینها همان سلاخان علم و حقیقتند و اذهان نوخاسته دانشجویان قربانیانشان که علم را فقط در خدمت سیاست می خواهند. آن هم نه در خدمت علم سیاست، بلکه در خدمت سیاست کاسب کارانه خودشان! مثال های زیادی از این دست می توان زد و شما نیز مسلماً در اطراف خود کم سراغ ندارید اساتیدی را که بعضاً حتی به سمت حزبی و یا گرایش سیاسی خاصشان معروف ترند تا به بعد علمی خود. مسلماً اینگونه اساتید هر چه در کلاس و غیر کلاس بیان می کنند در راستای منویات سیاسی شان خواهد بود. البته نگارنده به هیچ وجه طرفدار سیاست پیرایی از فضای تعلیم و تعلم نمی باشد که از باب عینیت سیاست ما با دیانتمان، تأثیر سیاست بر علوم انسانی امری ناگزیر است لیکن گرایش سیاسی داشتن یک امر است و سیاست زدگی علمی امر دیگری! آنچه نکوهیده است تأثیر نابجای سیاست بر فضای علمی دانشگاه ها و فدا شدن مباحث علمی در راه سیاسی کاری برخی اساتید است.

٧. جنگ نرم و تهاجم فرهنگی

«من که مى‌گویم تهاجم فرهنگى، عده‌اى خیال مى‌کنند مراد من این است که مثلاً پسرى موهایش را تا این‌جا بلند کند. خیال مى‌کنند بنده با موى بلندِ تا این‌جا مخالفم. مسأله‌ تهاجم فرهنگى این نیست. البته بى‌بندوبارى و فساد هم یکى از شاخه‌هاى تهاجم فرهنگى است؛ اما تهاجم فرهنگىِ بزرگتر این است که اینها در طول سالهاى متمادى به مغز ایرانى و باور ایرانى تزریق کردند که تو نمى‌توانى؛ باید دنباله‌رو غرب و اروپا باشى. نمى‌گذارند خودمان را باور کنیم. الان شما اگر در علوم انسانى، در علوم طبیعى، در فیزیک و در ریاضى و غیره یک نظریه‌ى علمى داشته باشید، چنانچه برخلاف نظریات رایج و نوشته شده‌ى دنیا باشد، عده‌اى مى‌ایستند و مى‌گویند حرف شما در اقتصاد، مخالف با نظریه‌ فلانى است؛ حرف شما در روان‌شناسى، مخالف با نظریه‌ فلانى است. یعنى آن‌طورى که مؤمنین نسبت به قرآن و کلام خدا و وحى الهى اعتقاد دارند، اینها به نظرات فلان دانشمند اروپایى همان اندازه یا بیشتر اعتقاد دارند! جالب این‌جاست که آن نظریات کهنه و منسوخ مى‌شود و جایش نظریات جدیدى مى‌آید؛ اما اینها همان نظریات پنجاه سال پیش را به عنوان یک متن مقدس و یک دین در دست مى‌گیرند!»٩

مقام معظم رهبری از سال ها پیش تا کنون بارها و بارها نسبت به تهدیدات فراوان تهاجم فرهنگی هشدار داده اند تا جایی که از این موضوع با عنوان قتل عام فرهنگی یاد نموده اند. ولی آنچنان که باید و شاید به این هشدارهای حکیمانه توجه نشده است. از جمله جاهایی که استضعاف فرهنگی معضلات جدی به همراه می آورد جامعه دانشگاهی است. مشکلات فرهنگی همواره تأثیر عمیق و غیرقابل انکاری بر فضای علمی و دانشگاهی کشور داشته و دارند. حضرت امام(ره) در جایی همین تلازم میان معضلات فرهنگی و دانشگاهی را اینگونه بیان می دارند: «ما از حصر اقتصادی نمی ترسیم. ما از دخالت نظامی نمی ترسیم. آنچه ما را می ترساند وابستگی فرهنگی است. ما از دانشگاه استعماری می ترسیم، ما از دانشگاهی می ترسیم که جوان های ما را آن طور تربیت کنند که خدمت غرب بکنند.»(صحیفه نور، ص ١۸٧) مسلماً بخش عمده ای از حس حقارت و خود کم بینی علمی اساتید و دانشجویان ما خصوصاً در حوزه علوم انسانی نتیجه همین روحیه وابستگی و خودباختگی فرهنگی قشر نخبه است. متأسفانه دشمن هم چشم اسفندیار را خوب یافته و به شدت بر ابعاد جبهه جنگ نرم خود افزوده است. در واقع این همان تهاجم فرهنگی است که در مسیر تاریخی خود به ناتوی فرهنگی و هم اکنون نیز به جنگ نرم دگردیسی یافته است. محتوای همه این مفاهیم حول یک محور شکل می گیرد و آن سوء استفاده از انواع و اقسام رسانه ها جهت تهی کردن جامعه ما از فرهنگ اصیل اسلامی خود به واسطه سلطه بر قلب ها و ذهن های مردم، خصوصاً نخبگان ماست. وقتی قلب و ذهن استاد و دانشجوی ما فریفته خواب مغناطیسی رسانه ای غرب باشد مسلماً توان تفکر مستقل از دستورات رسانه ای غرب را نیز نخواهد داشت چه رسد به اینکه بخواهد با نظریات دانشمندان غربی به مقابله ای دانشمندانه برخیزد.

 ۸. عدم برخورد سلبی به موقع و متناسب با اساتید خاطی

«متأسفانه اساتیدى در دانشگاه‌هاى امروز ما هستند – اگرچه کمند – حالا درسشان هرچى هم که است؛ مربوط است یا نیست – و با یک کلمه، این جوان را از آینده‌ى خودش ناامید میکنند، از آینده‌ى کشورش ناامید میکنند، از آینده‌ حضورش در کشور ناامید میکنند، او را به میراث گذشته‌ خودش بى‌اعتنا میکنند، او را تشنه‌ى نوشیدن از سرچشمه‌هاى ناسالم و آلوده‌ى بیگانگان میکنند و رها میکنند. از این قبیل هم داریم. استاد یک چنین نقشى دارد.»١٠

به هر روی و در هر سیستم آموزشی افرادی هستند که ارزش های حاکم را زیر پا می‌گذارند و در همه جای دنیا نیز وضع بدین منوال است که برای جلوگیری از تبدیل این قبیل نابهنجاری ها به رویه معمول و پیشگیری از هرج و مرج، با فرد یا افراد خاطی برخورد می شود. البته برخوردی در چارچوب قانون و متناسب با خطایی که سر زده است. لیکن در کشور ما که مدام از جانب غرب متهم به تهدید و تحدید آزادی بیان و اندیشه است این مسئله انگار به کلی به فراموشی سپرده شده و برعکس، هر کس هر چه دلش می خواهد سر کلاس های درس به خورد دانشجویان می دهد. متأسفانه باید گفت کلاس های درس دانشگاه های ما نه تنها به محافلی مناسب جهت اظهار نظریات دگراندیشانه سیاسی برخی اساتید بدل گشته است بلکه از آن بدتر و چه بسا بیشتر، به محلی برای ارائه اعوجاجات اعتقادی بعضی اساتید نیز تبدیل شده است و این هر دو به طور جدی أذهان نوخاسته دانشجویان ما را تهدید می کنند. شاید برای آنان که به اخبار دانشگاه ها دسترسی چندانی نداشته باشند باور این موضوع دشوار باشد ولی همانها با اندکی تحقیق به عرض نگارنده خواهند رسید.

البته گه گدار برخی برخوردهای نقطه ای و حداقلی با این قبیل انحرافات صورت می گیرد ولی اینگونه برخوردهای سطحی، بی هدف و بعضاً واگرا تنها حکم مسکنی را دارد که علت اصلی درد را مخفی نگه داشته و موجب می گردد تا درمان اصلی همچنان مغفول بماند. آن هم مسکنی حداقلی که بعضاً هیچ تناسبی با شدت درد ندارد.

شدت و ضعف برخوردهای سلبی می بایست مدیریت شده باشد و به تناسب نیاز فضای دانشگاه صورت پذیرد و نه بر اساس محافظه کاری های سیاسی مسئولین و یا اقتضائات بین المللی و تازه آن هم وقتی که ماجرایی رسانه ای و از کنترل خارج شده و برای لاپوشی و سنبل کردن اوضاع!! چرا که جایگاه آموزش در عمیق ترین لایه های برنامه های راهبردی هر نظامی قرار دارد و نمی بایست به هیچ عنصر داخلی یا خارجی اجازه دخالت در این حوزه جهت کوتاه آمدن از اصول و ارزشهای نظام را داد، کما اینکه در غرب نیز همینگونه است.

٩. عدم تلاش جدی ایجابی و فقدان منابع درسی و پژوهشی غیر غربی

«حالا شما رو به تألیف، تولید کتاب و تولید مبانی و فکر آورده‌اید. این، خیلی چیز با ارزشی است، باید هم همین طور بشود. یعنی با حاشیه‌زنی (حاشیه بزنیم که اینجایش غلط است، اینجایش درست است) نمی‌شود علوم انسانی را درست کرد؛ چون مبنای علوم انسانی غرب، مبنای جهان بینی غرب است؛ فکر غربی و فکر مادی است. لذا طبیعتا همین روبناهای سکولار - که آقایان گفتند - از آب در می‌آید. نتیجه آن مبنا همین است. غیر از این نیست. مبانی باید مبانی فکری اسلامی و فرهنگ اسلامی باشد تا آن وقت آنچه که از او می‌روید و در اختیار پژوهنده قرار می‌گیرد یک چیز اسلامی باشد؛ این روشن است. بنابراین، کتاب‌های درسی، رابطه لازم را باید با این مجموعه شما ایجاد کنند»١١

آن عمق بخشی به برخورد های سلبی که ذکرش گذشت اگر با تلاشی جدی ایجابی جهت تولید علم مورد نیاز حوزه های مختلف علمی پشتیبانی نشود موجب ایجاد خلائی علمی در دانشگاه ها خواهد شد و بی اثر خواهد ماند. در حال حاضر بیشتر کتابهای مورد استفاده اساتید جهت تدریس در رشته های علوم انسانی یا ترجمه های مستقیم آثار نویسندگان غربی هستند، یا حاصل گردآوری نظرات غربی ها و یا به قلم نویسنده ای ایرانی ولی با محتوایی کاملاً غربی و تسلیم در مقابل نظریه های غربگرایانه. قابل توجه اینکه مؤلفین کتب درسی علوم انسانی در غرب  معمولاً جزو اعاظم و مشایخ این علوم بوده اند و حال آنکه در ایران این گروه به مترجمانی کم خلاقیت محدود مانده اند که در عالم همین علوم غربی هم حرف خاصی برای گفتن ندارند. در چنین وضعیتی که بزرگان علوم انسانی کشور ما مقلدان تام و تمام متفکران غربی هستند و منابع درسی و تحقیقاتی این علوم نیز غربی می باشند آیا می توان از اساتید و دانشجویان این قبیل رشته ها انتظار داشت غرب باور و غرب گرا نباشند؟!

البته نباید انتظار داشت متون و منابع مورد نیاز تحول در علوم انسانی به صورت خود به خودی در فضای فعلی علمی کشور تدوین شوند چرا که قاطبه اساتید حال حاضر این حوزه نه اعتقاد عمیقی به لزوم تحول مذکور دارند، نه بنیه علمی مورد نیاز جهت این جهاد علمی را دارا هستند و نه حتی از اندک متون فاقد گرایشات غربی موجود برای تدریس استفاده می کنند. لذا نظام آموزشی می بایست با برنامه ریزی صحیح و استفاده بهینه از تمامی بنیه علمی کشور علی الخصوص حوزه های علمیه و مؤسسات علمی-پژوهشی با سابقه ای مانند مؤسسه امام خمینی(ره) فکری اساسی به حال وضع موجود نماید.

١٠. ریل گذاری غلط نظام آموزش عالی

«علوم انسانی حقیقتا در کشور ما غریب و منزوی است. این، واقعیت قضیه است. این نکته را از اوائل انقلاب هم دوستان دلسوزی - چه در دانشگاه، چه در حوزه- احساس کردند. مسبوقید در قم یک مجموعه‌ای با کمک اساتید دانشگاه جمع شدند تا کارهایی در زمینه علوم انسانی ِ ریشه گرفته در باورها و مبانی اسلامی تهیه کنند؛ منتها کارهای ابتدایی و اولی بود. اگر آن اهمیت و آن تلاش در طول این بیست و چند سال ادامه پیدا می‌کرد، ما امروز از این جهت وضع بهتری داشتیم؛ اما ادامه پیدا نکرد.
علت غربت علوم انسانی در دانشگاه‌های ما این است که آن وقتی که علوم انسانی وارد کشور شد، مجموعه‌های فکری و علمی معتقد به اسلام، با این علوم به شکل «علم» آشنایی نداشتند؛ البته غیر از فلسفه و تاریخ و ادبیات و این چیزهایی که بومی کشور ما بود. رشته‌های متعددی از علوم انسانی مثل جامعه شناسی،‌ روان شناسی و بسیاری از رشته های دیگر آن، پدیده‌های جدیدی برای کشور ما بود. کسانی هم که متصدی و مباشر این کارها بودند، غالباً کسـانی نبودند که اعـتقاد به مبانی اسلامی داشته باشند.»١٢

پس از انقلاب اسلامی اصلاحات عمده و اساسی در نهادهای حاکمیتی کاملاً ضروری می نمود. چرا که اینگونه نهادها از زمان تأسیسشان تا زمان وقوع انقلاب همواره تحت مدیریت های طاغوتی، غربزده و در بهترین حالت روشنفکرانه بودند. همین امر موجب شده بود تا نهادهای مذکور از نظر ساختاری و نیروی انسانی با ارزش های انقلاب اسلامی زاویه داشته باشند. این امر در خصوص نهادهای آموزشی مثل دانشگاه ها، خصوصاً در حوزه علوم انسانی بسیار جدی تر بود و ضرورت آن اصلاحات کذایی در این حوزه ها بسیار حیاتی تر. لذا حضرت امام(ره) دستور تشکیل ستاد و پس از آن شورای عالی انقلاب فرهنگی را صادر نمودند. لیکن فضای سیاست زده و به شدت قطبی شده پس از انقلاب، نفوذ گروهک های ضد انقلاب در دانشگاه ها، جنگ تحمیلی و البته کم کاری و اهمال دست اندرکاران امر آموزش موجب گردید تا اصلاحات مورد نیاز نظام آموزشی مسیر اصلی خود را طی ننماید. آنچه در آن ایام ضرورت داشت این بود که ارگان های سیاست گذار امر آموزش تلاشی مجدانه و کاملاً علمی و اسلامی را جهت یافتن راهکارهای کوتاه، میان و بلند مدت برای انطباق ساختاری و محتوایی نهادهای آموزشی کشور با ارزشهای اصیل انقلاب در دستور کار قرار دهند ولی در عمل این ارگان ها  به اتاق های جنگی برای صدور دستور پاتکهای مقطعی جهت مقابله با عناصر مخالف نظام در دانشگاه ها-که البته لازم هم بود – محدود ماندند. نتیجتاً آن سیاستگذاری های کلان ابتدایی به خوبی صورت نگرفت و خط ریل نظام آموزشی کشور به درستی قرار داده نشد.

در واقع همین نقصان اساسی راهبردی و البته تاریخی، اولین و مهمترین دلیل معضلات عمده و عمیق فعلی در حوزه آموزش عالی می باشد. معضلاتی که به دلیل عدم وجود مدیریتی بالادستی، در ساختارهای نظام آموزش عالی و همچنین عملکرد مدیران میانی و قاعده این حوزه از جمله مسئولین دانشگاه ها، مدیران گروه های آموزشی و بیش از همه اساتید دانشگاه ها بروز و ظهور یافته است.

به امید روزی که این معضلات از عرصه دانشگاه های ما رخت بربندد و البته این میسر نخواهد شد مگر با رفع و رجوع علل موجده ای که ذکرشان گذشت و این امر نیز به نوبه خود در گرو بصیرت و معرفت بیشتر اساتید و دانشجویان و همت و تدبیر مضاعف مسئولین امر است.
پی نوشت:

١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها، ٢/۴/١٣۸٩.

٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.

٣. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار استادان دانشگاه های سراسر کشور، ۸/۸/١٣۸٢.

۴. بیانات مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتى امیر کبیر، ٩/١٢/١٣٧٩.

۵. البته نباید فراموش کرد که این معضل تا حدودی ریشه در ماهیت علوم انسانی مدرن دارد. قبل از قرن شانزدهم دانشمندان غرب و شرق عالم، علم را در خدمت حقیقت می دانستد نه در خدمت قدرت و توانایی و به همین دلیل علم قداست داشت، یعنی حقیقتی مقدس و ما فوق منافع انسان و امور مادی بود. ولی غایت تعلیم و تعلم تحت تأثیر نظریه علم معطوف به قدرت فرانسیس بیکن به تسلط بر ماده و طبیعت تغییر یافت. این نظریه هرچند طبیعت را به دست انسان آباد نمود ولی انسان را نیز به دست خود خراب و فاسد کرد. این نحوه نگرش به علم تا کنون ادامه یافته و با ورود علم مدرن به دیگر کشورها در جهان منتشر شده است.

۶. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ٢٩/١٠/١٣۸۴.

٧. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)، ‏‏٢٩/١٠/١٣۸۴.

۸. بیانات‌ در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى شیراز، ١۴/٢/١٣۸٧.

٩. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جوانان، اساتید، معلمان و دانشجویان دانشگاه‏هاى استان همدان،‏ ۱۳۸۳/۴/۱۷.

١٠. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها، ٢/۴/١٣۸٩.

١١. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.

١٢. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، ٢/١١/١٣۸۵.
+ در همین رابطه از خودم:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی
٣. رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!

رجحان علوم انسانی اسلامی؛ علمی یا ایدئولوژیک!

محمد دهداری، جمعه، ۹ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ، ۱۴ نظر

تحول در علوم انسانی

«نگاه اسلام به انسان، به علم، به زندگى بشر، به عالم طبیعت و به عالم وجود، نگاهى است که معرفت نوینى را در اختیار انسان مى‌گذارد. این نگاه، زیربنا و قاعده و مبناى تحقیقات علمى در غرب نبوده. تحقیقات علمى در غرب، در ستیز با آنچه آن را دین مى‌پنداشتند، آغاز شده. البته آنها حق داشتند؛ دینى که رنسانس علیه آن قیام کرد و خط فکرى و علمى دنیا را در جهت مقابل و مخالف آن ترسیم کرد، دین نبود؛ توهمات و خرافاتى بود با عنوان دین. دینِ کلیسایىِ قرون وسطایى، دین و معرفت دینى نبود. بدیهى بود که عقده‌ها و گره‌ها در ذهن دانشمندان و نخبگان و زبدگان فکرى باقى بماند و برایش راه علاج هاى ضددینى و غیردینى پیدا کنند. لذا هنوز چگونگى کنار آمدن علم و دین براى آنها مسأله است؛ لیکن مسأله‌ى ما این نیست. در جهان‌بینى ما، علم از دل دین مى‌جوشد و بهترین مشوق علم، دین است. دینى که ما مى‌شناسیم، جهان‌بینى دینى‌اى که ما از قرآن مى‌گیریم، تصویرى که ما از آفرینش و از انسان و از ماوراءالطبیعه و از توحید و از مشیت الهى و از تقدیر و قضا و قدر داریم، با علم سازگار است؛ لذا تولیدکننده و تشویق‌کننده‌ علم است.»1

مسئله اسلامی کردن علوم انسانی تاکنون بازتاب های مختلفی را خصوصاً در رسانه ها در پی داشته است. برخی موافق این امر بوده اند، برخی مخالف، برخی اصلاً آنرا نفهمیده اند و برخی به درستی درکش کرده اند. برخی هم تجاهلاً قصد تحریف ماهیت این موضوع را داشته اند. از جمله تحریف هایی که دراین خصوص صورت گرفته این است که می گویند اسلامی کردن علوم انسانی به معنی استخراج کلیه این علوم از آیات و روایات اسلامی است! حال آیا واقعاً مراد از اسلامی کردن علوم انسانی همین است؟ اصولاً پیش فرض های دینی و مذهبی آیا تأثیری در علوم انسانی اسلامی موعود دارند و اگر دارند این تأثیر چگونه و در چه شاخه هایی از شجره نامه علوم مذکور است؟

مسلماً اینگونه نیست که در علوم انسانی اسلامی تمامی گزاره ها، تعاریف و قواعد از آیات و روایات استخراج شوند. اصولاً آیات و روایات در برخی علوم به عنوان منابع اصلی کسب معرفت موضوعیت ندارند هرچند ممکن است از نظر غایت نظریات علمی اهمیت داشته باشند.

برای توضیح بیشتر در این خصوص مباحث، مسائل و موضوعات علوم انسانی را مسامحتاً به دو دسته بسیار کلی تقسیم می نماییم به این صورت که مسائل و موضوعات صرفاً عقلی را مانند مباحث علوم فلسفه و منطق در یک دسته و مسائل و موضوعاتی که نصوص دینی کمابیش نسبت به آنها موضع گیری هایی داشته اند مانند کلام، حقوق، اقتصاد و علوم سیاسی را در دسته دوم قرار می دهیم. پرواضح است که نظام علمی اسلامی و غربی در هر دو دسته موضوعات علمی مذکور، تفاوت ها و تعارضات فراوانی با هم دارند ولی اختلافات اساسی این دو نظام علمی در مباحث عقلی اصولاً ارتباطی به نصوص دینی نداشته و کاملا ً از جنس اختلافات عقلی می باشد. این اختلافات از تعارضات معرفت شناختی صرف آغاز می گردد. تعارضات بنیادینی که موجب شده تا علوم انسانی اسلامی در نگرش به مقولاتی مانند حقیقت، معرفت، امکان کسب معرفت، ابزار کسب معرفت، نحوه استفاده از عقل جهت کسب معرفت و ... شکاف های عمیقی با آنچه در عوالم علمی غرب غالب است داشته باشد. به عنوان مثال شاخص ترین اختلاف این دو نظام در این دسته مباحث علمی از مسئله بسیار مهم واقع گرایی و نسبی گرایی معرفتی آغاز گردیده و به اکثر مسائل عقلی دیگر سرایت می نماید.

البته این شکاف های عمیق معرفت شناختی به خودی خود و فارغ از دیگر تفاوت های مبنایی نظام علمی اسلامی با دیگر نظام ها، اختلافات عمده ای را در دسته دوم موضوعات و مسائل علوم انسانی نیز ایجاد نموده است که البته باز اختلافاتی عقلی بوده و ربطی به پیش فرض های ارزشی و ایدئولوژیک ندارند. به عنوان مثال همان تفاوت دیدگاه علوم غربی و اسلامی در خصوص مقوله نسبی گرایی و واقع گرایی معرفتی موجب شده تا غرب در حوزه دین پژوهی و کلام جدید تکثرگرا باشد و اسلام شمول گرا. ولی تعارضات علوم انسانی اسلامی و غربی در حوزه این دسته دوم از مباحث علمی به این قبیل شکاف های صرفاً عقلی محدود نمی ماند. از منظر نظام علمی اسلامی در حوزه موضوعات مذکور یک منبع معرفتی دیگر هست که بر عقل نیز تقدم دارد و آن وحی می باشد. بخش عمده ای از اختلافات اسلام و غرب در این دسته از علوم انسانی به ارزش گذاری ها و باید و نباید هایی باز می گردد که ناشی از قواعد و گزاره های یقینی استخراج شده از متن وحی می باشند. به عنوان مثال آنچه موجب شده تا غرب در حوزه علوم سیاسی، سکولار، در اقتصاد، سودگرا، در اخلاق، نسبی گرا و ...باشد درواقع همین عدم اعتقاد به وحی به مثابه اصیل ترین و زلال ترین منبع معرفتی بشر است.

درباره تقدم وحی بر دیگر منابع معرفتی در بخشی از مسائل و موضوعات علوم اسلامی باید به چند نکته بسیار مهم توجه نمود؛

1. این تقدم به نوبه خود بر اساس براهین عقلی صورت گرفته است و نه دلایل ایدئولوژیک، دینی و غیره ای که از پیش مفروض گرفته شده باشند.

2. این تقدم از روش شناسی خاصی تبعیت می کند که خود این روش شناسی نیز کاملا ً عقلی بوده و فارغ از نصوص وحیانی از قواعد عقلانی صرف پیروی می نماید.

3. غرب ناگزیر از اتخاذ موضعی اینچنینی راجع به وحی بوده است چرا که در حال حاضر غیر از قرآن کتاب مقدس وحیانی دیگری وجود ندارد و کتب مقدس دیگر ادیان نیز علاوه بر اینکه خود ادعای وحیانی بودن ندارند؛ پر از گزاره های غیر عقلانی نیز می باشند.

4. در تمامی نظام های علمی اینگونه است که بخشی از معلوماتِ قبلا مکشوف شده برای دست یابی به بخشی دیگر که هنوز مجهولند، پیش فرض قرار داده می شوند و این کاملا ً طبیعی است. در نظام علمی اسلامی نیز اگر در جایی مشاهده می شود که گزاره های ارزشی و ایدئولوژیک پیش فرضی برای برخی از معارف قرار می گیرند خود این گزاره ها من درآوردی نبوده و قبلا در همین نظام علمی به صورت عقلی به اثبات رسیده اند.

5. اتفاقاً تأثیر پیش فرض های غیر علمی در فرآیند فرضیه سازی و نظریه پردازی علوم انسانی غربی بیش از علوم اسلامی محل سؤال است. چرا که در غرب بسیاری از نظریات به ظاهر علمی به واقع بر مبنای حدسیات، فرضیات یا ادعاهای شخصی و غیر قابل اثبات بشری شکل گرفته اند و حال آنکه در علوم اسلامی چنین اموری پذیرفته نیست و علما می بایست برای ادعاهای علمی خود حتماً دلایل عقلی یا نقلی محکمی ارائه نمایند تا به ادعایشان اهمیت داده شود.

به صورت کلی گزاره ها و نظریات علمی هیچگاه کاملا ً فارغ از ارزش گذاری و باید و نبایدهای از پیش پرداخته شده مطرح نمی شوند و این قاعده غرب و شرق عالم نیز نمی شناسد. لیکن تفاوت در معیار این ارزش گذاری ها و باید و نباید هاست و مهم آن است که این معیار یا کاملا ً عقلی باشد و یا عقل آن را به طور کامل بپذیرد. از این منظر می توان ادعا کرد در واقع عقل گرایی اسلامی بسیار سختگیرانه تر از عقل گرایی غربی است. چرا که بنا به نکات فوق الذکر ابتنای علوم اسلامی بر منبعی معرفتی به نام وحی به استناد دلایل و متدهای کاملا ً عقلی صورت گرفته ولی ابتنای نهله های علمی غربی بر پیشفرض های شان در بسیاری موارد اینگونه نبوده است که برای این مدعا شواهد فراوانی می توان ارائه نمود. به عنوان مثال در خصوص علم بدون پیش فرض شاید یکی از مدعی ترین نهله های فکری تجربه گراها باشند. ولی همین دسته، خود تجربه گرایی را از مقدس ترین احکام مذهبی و باید و نباید های ایدئولوژیک، ارزشمند تر می دانند و این ایدئولوژی پوزیتیویستی دگم، خود بر اساس حکمی غیر منطقی، بسیار صلب و البته شکننده در خصوص بدیهی بودن گزاره های تجربی شکل گرفته است.

البته مدعای نگارنده در خصوص امحال امکان کسب علم بدون پیش فرض به دسته دوم مباحث و مسائل علمی (که نصوص وحیانی در آنها تأثیر گذارند) محدود نمی باشد بلکه مباحث و موضوعات صرفاً عقلی را هم دربر می گیرد.  اگر برای موجّه سازی گزاره های علمی نظریه مبناگروی را -که مورد اتفاق تمام معرفت شناسان است2 - بپذیریم و یک نظام علمی را به شکل هرمی وارونه در نظر بگیریم که رأس هرم را بدیهیات آن نظام تشکیل داده و دیگر گزاره های علمی بر این بدیهیات قائم شده اند، آنگاه اولین جایی که در هر نظام علمی؛ پیش‌فرض ها تأثیر خود را برجای می گذارند، نحوه انتخاب همین بدیهیات است که می تواند منطقی یا غیر منطقی، عقلی یا سلیقگی باشد. در نظام علمی اسلامی رأس هرم معرفتی را بدیهیات اولیه و وجدانیات تشکیل داده اند3 و نحوه انتخاب این مفاهیم به عنوان «بدیهی» نیز کاملا ً بر اساس استدلالات عقلی- هرچند تنبهی - بوده است. ولی آیا در نهله های مختلف فکری غربی نیز همینگونه است؟! در بسیاری از این نظامات علمی آنچه ادعا می شود به عنوان بدیهیات رأس هرم معرفتی را شکل داده اصلاً بدیهی نیست.

نگارنده منکر مطلق هرگونه تأثیر پیش فرض های غیر علمی در علوم اسلامی نمی شود. همانگونه که در علوم غربی نیز چنین پیش فرض هایی تأثیر گذار است و این به ماهیت خطاپذیر علم بشری بازمی‌گردد. هیچ کس مدعی نیست که علوم انسانی اسلامی همواره مصون از خطاست. کما اینکه علوم انسانی غربی نیز چنین ادعایی ندارد و مصون از خطا نبودنش هیچ گاه دلیلی بر بی اعتباریش نبوده است. علوم انسانی اسلامی نیز ممکن است در مواردی اشتباه نماید ولی این غیر از ابتنا بر مبانی غلط است. در این علوم حداقل مسیر کلی اینگونه طراحی شده است که عقل مدارانه باشد و البته ممکن است در این میان خطاهایی هم از علمای اسلامی سر بزند ولی معیار اصلی و سنگ بنای کلیت این علوم، عقل است.

مخلص کلام اینکه ارجحیت علوم انسانی اسلامی بر علوم انسانی غربی ربطی به پیش داوری های غیر علمی یا ایدئولوژیک ندارد بلکه بر اساس دلایل و براهین کاملا ً عقلی و منطقی استوار است. به عبارت دیگر تعارض ما با علوم انسانی غربی یک تعارض کاملا ً علمی است.

البته این ادعا به معنی خط بطلان کشیدن بر کلیه دست آوردهای علوم انسانی غربی و یا به قصد محو نمودن این علوم از دانشگاه ها نمی باشد. سخن این است که نمی بایست علومی بنا شده بر اساس پیش فرض های غلط مادی گرایانه، شک گرایانه، الحادی و یا سکولار در دانشگاه های ما به مثابه وحی منزل تدریس شوند، هرچند فوایدی هم داشته باشند. مسئله اولاً مبانی غلط این علوم است و دوماً وحی منزل انگاشتن آنها در دانشگاه های ما! متأسفانه در حال حاضر در دانشگاه های ما همین علوم انسانی غربی هستند که حرف اول و آخر را می زنند و تازه آن هم به دانشجوهای صفر کیلومتری که تازه از پشت میز دبیرستان ها به دانشگاه راه یافته اند و توان محاجه با اساتید را ندارند. به نحوی که این علوم و مبانی غلطشان اندک اندک برای دانشجو ها درونی شده و به عاداتی ذهنی بدل گردیده و نهایتاً ملکه می شود و وقتی این دانشجوها به مقاطع بالاتر می رسند دیگر با هیچ استدلال و برهانی نمی توان این ملائک ذهنی را از فکرشان خارج نمود.

لذا نظام آموزشی ما باید از نو طراحی شده و در این طرح نو به جای کپی برداری دوباره از نظام های آموزشی غربی، بر محور عقل و وحی پی ریزی گردد. این بازنگری باید به گونه ای باشد که اگر هم قرار است علوم انسانی غربی در دانشگاه ها ارائه شود، اولاً نقدهایی که به آنها وارد است نیز مطرح گردد و ثانیاً در مقاطعی به آنها پرداخته شود که بیشتر ماهیت پژوهشی داشته باشند تا آموزشی و تقلیدی. در بخش بعدی بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.

پی نوشت:

1. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اساتید دانشگاه‏ها، 26/9/1383.

2. حسین زاده، محمد. 1382. پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر. قم. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). چاپ اول. ص 155.

3. حسین زاده، محمد. 1382. پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر. قم. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). چاپ اول. ص 190.
+ در همین رابطه از خودم:

١. علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
٢. مدیریت انقلابی؛ لازمه تحول در علوم انسانی

ماجرای شخصیتهای مذهبی آثار تلویزیونی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ، ۱۳ نظر

شخصیت های مذهبی آثار تلویزیونی

اخیرا در آثار تلویزیونی شاهد رویکردی مرموز و هدفمند نسبت به مفهوم تدین به طور اعم و مصادیقش یعنی متدینین به طور اخص هستیم. توضیح اینکه در سال های اخیر به کرات دیده می شود در یک اثر تلویزیونی، شخصیتها و ظواهر آنها، از نحوه گفتارشان گرفته تا نحوه رفتار، نحوه لباس پوشیدن و خصوصیات فردی و اخلاقیشان همواره طوری طراحی می گردند که کاراکترهای با ظاهر مذهبی قصه افرادی مورددار و از نظر شخصیتی معیوب نمایش داده شوند. گویی مد شده که کارگردانان و نویسندگان به بهانه پرهیز از شخصیت پردازی سیاه و سفید، در اکثر سریالهایی که کارکترهای مذهبی در آن حضور دارند، آنها را دارای ایرادات و اشکالات فراوان و حتی گاها به عنوان شخصیتهای منفی داستان به نمایش درآورند. جالب توجه اینکه بعضا در همین سریالها ما شخصیتهایی را می بینیم که اتفاقا خیلی هم بی عیب و نقص و دوست داشتنی هستند و البته معمولا اینگونه کارکترها افرادی روشنفکرمآب و دارای المانهای شخصیتی متجددانه می باشند.
در این آثار ما شاهد همه گونه شخصیت مذهبی هستیم، إلا آنچه باید به عنوان یک شخصیت مذهبی تبلیغ شود تا تبلیغی برای تدین و دین باشد. مذهبی سطحی، مذهبی بی سواد، مذهبی شهوت ران و هوس باز، مذهبی طماع، مذهبی بدبخت و بی چاره، مذهبی مرتجع و خشکه مقدس، مذهبی یک طرفه به قاضی رو، مذهبی پولدار و بی درد و مذهبی سیاسی. بهترین شخصیتهای مذهبی به نمایش درآمده در آثار تلویزونی ما التقاطی هایی هستند که خصوصیات شخصیتیشان مشتمل است بر پوسته ای از المان های عوامانه و سطحی انگارانه دینی از یک سو و حجم زیادی از خصیصه های متجددانه دلبخواه نویسنده یا کارگردان از سوی دیگر. 
از  عمدی یا غیر عمد بودن این ماجرای اسفناک که بگذریم دردآورترین وجه موضوع آنجاست که این اجحاف ها اتفاقا در سریالهای مناسبتی و با رویکرد مذهبی بیش از هر جای دیگر دیده می شود. اصلا انگار تمرکز رویکرد مذکور در این سریالهاست. البته در سریالهای دیگر اصلا اثری از مذهب، دین و تدین دیده نمی شود که کم و کیفش محل بحث باشد. اوج این داستان را سال گذشته در سریال "میوه ممنوعه" دیدیم که در آن همه کاراکترهای با مظاهر مذهبی، شخصیت هایی منفی و یا مشکل دار به تصویر کشیده شده بودند.
امسال هم در ادامه این سیر در تمامی سریالهای تلویزونی ماه رمضان کما بیش شاهد چنین رویکردی هستیم. در سریال "ملکوت" که از این منظر از مابقی سریالها خیلی وضع بهتری دارد، حاجی بازاری متدینی را می بینیم که در جوانی مرتکب جنایتی بزرگ در حق زن اول خود شده است. در "نون و ریحون" دختری فقیر و چادری را می بینیم که برای از دست ندادن کار خود به هر گونه دروغ و نیرنگی دست میازد. در سریال "در مسیر زاینده رود" باز حاجی بازاری متدینی را میبینیم که هوس بازانه در ابتدای سریال قصد ازدواج با دختری بسیار جوان و البته زیبا را دارد، هرچند علی الظاهر قرار است با مرگ پسرش متنبه شود و ... . در همین سریال  پیرمرد دیگری را با ظاهر و اعمالی مذهبی می بینیم که در اوج بی آبرویی، دختر جوان خود را به خاطر پول دارد به پیرمرد اول می فروشد. جالب آنجاست که شخصیت های کاملا سیاه این سریال مانند فرهاد و زن بدجنسش کاملا مقید به حفظ ظواهر مذهبی نمایش داده شده اند. حال آنکه به گونه ای کاملا نامحسوس و زیرکانه از شخصیت دکتر الکلی و لاابالی قصه که البته هیچ ارتباطی با مذهب ندارد اعاده حیثیت می شود. این سریال توسط حسن فتحی کارگردان سریال میوه ممنوعه که ذکر آن گذشت تولید شده است. گویی ایشان کلا التفات خاصی نسبت به شخصیت های مذهبی و متدین داستان هاشان دارند.
ولی از همه اینها فاجعه آمیز تر سریال جراحت است. داستان این سریال درباره پسرعمو و دختر عمویی است که از قضا ظاهری کاملا متدین هم دارند و چهار سالی هست صیغه محرمیت بینشان جاری شده و اکنون که بعد از چهار سال به دلایلی قرار شده عروسی بگیرند گندش در آمده که دختر حامله است و ... . البته ماجرا از نظر شرعی اشکالی ندارد ولی آنچه رخ داده از باب بی عقلی و بی تدبیری دختر و پسر و غلبه شهوت و هوسشان بر تعقل و تدبیرشان بسیار جای تامل دارد! توجه کنید که تا به حال کمتر دیده شده چنین موضوع خاصی اینگونه صریح و بی پرده در صدا وسیما به نمایش درآید. البته پرواضح است که این موضوع به هیچ وجه جزو اولویت های مورد نیاز جامعه ما نیست ولی از درست و غلط بودن طرح این موضوع در یک اثر تلویزیونی، آن هم در لیالی ماه مبارک که بگذریم، باید از کارگردان و نویسنده این سریال پرسید؛ چرا در این اولین تجربه درست یا نادرست، یک زوج با ظواهر مذهبی باید سوژه ماجرا جویی شما قرار گیرند؟! در حالی که بارها و بارها در سریالها و فیلمهای سینمایی ساخته و پرداخته همین قشر به اصطلاح فرهیخته دیده ایم که افرادی با ظاهری غیر مذهبی به عنوان شخصیتهای مثبت و سفید داستان نمایش داده شده اند!  از این گذشته باید پرسید سریال مذکور در اوضاع و احوالی که بسیاری از جوانان ما ایام نامزدی خود را به صورت غیر شرعی و بدون اینکه به هم محرم باشند با همدیگر سپری می کنند و همین امر موجب اتفاقاتی بسیار ناخوشآیند تر و البته غیر شرعی و گناه آلود می گردد چرا و با چه توجیهی کارگردان اثر مزبورف موضوع صیغه محرمیت را اینگونه به منجلاب کشیده است؟
در مقام دفاع از مدعای این نوشته باید یادآور شوم، عالم رسانه، عالم نشانه هاست. در این میان تاثیر نشانه ها و نشانه شناسی بر رسانه هایی که با هنر در آمیخته اند بیشتر و عمیق تر نیز هست. چرا که هنر ظرفیتهای بکارگیری سنبل ها و نشانه ها را در بستر رسانه بیشتر می کند. در میان هنر ها نیز آثار سینمایی و تلویزیونی از این منظر به تناسب مختصات خاص و بعضا منحصر به فردشان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. زیرا اینگونه آثار، پتانسیل بهره گیری از سنبلیسمِ هنرهایی مانند داستان نویسی، نقاشی، عکاسی، موسیقی و تئاتر را در خود گرد آورده اند. به معنی دیگر اگر یک فیلم یا سریال بخواهد مفهومی را در قالب نشانه به مخاطب خود بفهماند از ابزار های متعدد و متکثری مانند نحوه شخصیت پردازی، پرداخت داستان، تصویربرداری، طراحی لباس، قاب بندی، گریم، موسیقی، دیالوگ و ... می تواند بهره ببرد. در واقع یک اثر تصویری چه فیلم و چه سریال، دنیایی است که تولید کننده آن، خالقش است. همه چیز در این دنیا به دست وی است. به همین خاطر، در یک اثر تلویزیونی و یا سینمایی، حتی در آثار سطح پایین و دم دستی معمولا چیزی نیست که دارای معنا و مفهومی خاص نباشد. اصلا اگر قرار باشد چیزی بی معنی باشد چرا سازنده اثر باید آن را به دنیای اثر خود راه دهد؟ بنابراین نمی توان باور کردکه همگی شخصیت پردازی های غیر منصفانه فوق الذکر نیز اتفاقی و یا از روی سلیقه غیر مغرضانه تولیدکنندگان بوده و متضمن هیچ زاویه و تعارضی با اعتقادات مذهبی جامعه ما نمی باشند. جتی اگر این موضوع از جانب تولید کنندگان سهوی بوده باشد، این آثار خواه ناخواه به وسیله کدهای نشانه مند خود در اذهان و افکار مخاطبین تاثیر مخرب و مضر خود را بر جای خواهند گذارد. نتیجتا آثاری که قرار بوده در راستای اعتلای تدین جامعه ساخته شوند برعکس عمل کرده و دچار نقض غرض خواهند شد.
البته کسی حضور معدود هنرمندان متعهد و دین مدار را در ایران امروزمان انکار نمی کند، سخن از اکثریت و سمت و سوی حرکت آن اکثریت است. آیا می توان این همه نشانه واضح و توی ذوق زن را نادیده گرفت و ساده انگارانه گفت "ایشالا بز است"؟!
فاجعه وقتی بیشتر خودنمایی می کند که این به اصطلاح فرهیختگان بخواهند برای جامعه نسخه درمانی دینی نیز بپیچند. آیا به واقع اینان دغدغه نشر حقایق و ارزشهای فراموش شده جامعه ما را دارند؟! کسانی که حاضرند به هر وسیله ای متمسک شوند تا چشم ها و گوش ها را به طرف تفکرات درهم و برهم خود جلب نمایند! کسانی که غالبا ذات رسانه را ابزاری برای ارضای شهوت شهرت خود می دانند! کسانی که خود گرفتار انواع و اقسام مشکلات هستند! به قول جامی:

ذات نایافته از هسـتی بخـش      چون تواند که بود هستی بخش

تمام مشکل همین جاست. کسی می تواند برای جامعه نسخه درمانی بپیچد که خود به حدی از درمان رسیده باشد. یا حداقل نسخه های متخصصین را قبول داشته باشد. نه اینکه خودسرانه اجتهادهای اعوجاجی خود را به خورد مردم دهد و آنها را گمراه نماید. تازه همه اینها در صورتی است که از اصل با دین و تدین مشکل نداشته باشد که در این صورت اصلا نباید چنین مسئولیت خطیری را بر عهده او گذاشت.
به امید روزی که مسئولین فرهنگی ایران اسلامی، فکری مبنایی برای وضع نابهنجار اینگونه محصولات بنمایند و برنامه ریزی هدفمند کوتاه، میان و بلند مدت برای رسیدن به حداقل های مورد انتظار از یک جامعه اسلامی داشته باشند. مسلما این امر مستلزم کار فرهنگی جدی و تربیت نیروی آگاه، خلاق و تولید کننده از یک سو و مدیریت بی تعارف وضعیت ناگوار فعلی از سوی دیگر است.
بعد نوشت:
+ در همین رابطه: "درباره میوه ممنوعه"