سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


معضلی به نام ولنگاری آزادی

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ، ۲ نظر

معضل ولنگاری آزادی

در خصوص آزادی حرف و سخن بسیار است. هر کسی از مفهوم آن برداشت خاص خود را داشته و به تبع حد و حدود مد نظر خود را در نظر دارد. برخی هیچ حدی برای آزادی قائل نیستند، برخی نیز بسیار تنگ نظرانه به آزادی می نگرند و برخی نیز شیوه خیر الامور را در این خصوص برگزیده اند. البته همین دسته اخیر نیز در انتخاب معیار حد و حدود آزادی متفاوت هستند. به تبع نحوه نگاه افراد به این قبیل موضوعات، نگرششان در خصوص کیفیت آزادی - حال از تمام شقوقش -  در جمهوری اسلامی ایران متفاوت است. برخی آزادی های حاضر را بسیار کم می دانند و طالب آزادی به شکل ممالک غربی هستند، برخی آزادی های فعلی را هم بیش از حد می دانند و عده دیگری نسبت به کیفیت اعمال آزادی های مختلف در کشور انتقاد دارند. نگارنده از همین دسته آخر به شمار می آید.

در هیمن راستا محل بحث مطلب حاضر فقدان رویه ای معقول و منطقی در مواجهه با مقوله آزادی در مملکت ماست. به نظر حقیر ما در زمینه آزادی تفکر و حتی بیان در مملکت دچار نحوی از ولنگاری هستیم. بدین معنی که جایی که باید آزادی باشد، نیست و جایی که باید قید و حد باشد، باز نیست! وگرنه یک حالت خفقان که مثلا نشود در آن آزادانه اندیشید را من موافقش نیستم که در مملکت وجود داشته باشد. حتی در مقام آزادی بیان وجوهی از آزادی بیان از لحاظ اینکه در منظر و مرآی عموم نیست و رسانه ها بدان نمی پردازند مغفول مانده است. به عنوان مثال بنده تا در مقطع ارشد سر کلاس رشته ای مثل علوم سیاسی ننشسته بودم نمی دانستم در چنین مکان هایی مثل آب خوردن مبانی اسلام و نظام را به بدترین شکل ممکن زیر سوال می رود و کسی هم حق ندارد جیک بزند حتی!!

در بسیاری از کتب و آثار هنری اعم از فیلم و تیاتر و غیره نیز این عدم نظام مند بودن ملاحظه می شود. 

از سوی دیگر گاهی دیده می شود که در همین عرصه ها چنان تنگ نظرانه و متحجرانه برخورد می شود که قابل تصور نیست. این همه ناشی از فقدان مدیریت آزادی است. متأسفانه باید گفت مدیریت آزادی به مثابه شق مهمی از مدیریت کلان فرهنگی مانند دیگر شقوق آن در کشور ما مغفول واقع شده است. به عنوان مثالی عینی تر در خصوص همین بحث، می توان به نحوه تدریس در دانشگاه ها اشاره نمود. از طرفی ما با آزادی بیش از اندازه معقول اساتید و متون درسی مواجهیم به نحوی که جهت گیری غالب اعتقادی و سیاسی فضای دانشگاهی ما بسیار نگران کننده شده است و از طرف دیگر وقتی کسی به این فضا اعتراض می کند به نام آزادی بیان و اندیشه وی را منکوب و مخذول می کنند که شما متحجرید و چه و چه و حتی بعضا برای این نحوه اعمال آزادی از آیات و روایات هم شاهد مثال می آورند و از جمله به آن جمله مشهور شهید مطهری بسیار استناد می کنند که «به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

همانطور که قبلا نیز در یادداشتی مفصلا عرض کرده بودم علامه شهید در همان سخنرانی فرازهایی دارند که به عمد یا سهو معمولا اشاره ای بدانها نمی شود. از جمله اینکه میان آزادی بیان و آزادی نفاق علمی، التقاط و توطئه علمی تفاوت قائل می شوند و از قضا اینها بلاهایی است که امروزه به اسم آزادی بر سر دانشگاه های ما نازل شه است. یا اینکه میان تدریس الحادیات در مقام مناظره و تقابل اندیشه ها - و به زعم بنده پژوهش و تحقیق - و مقام تدریس و تلقین به دانشجوهای خالی الذهن صفر کیلومتر نیز تفاوت قائل شده اند که این نیز آفت بسیار مهم دیگر دانشگاه های ماست!
حال ببینید نظام آموزش عالی ما چگونه با این مقولات مواجه شده و آیا این معزلات نیازمند مدیریتی منطقی و معقول از جانب حاکمیت هست یا خیر؟
در دانشگاه های ما خصوصا در رشته های علوم انسانی منابع درسی، متون تاریخ مصرف گذشته ترجمه محوری هستند که اغلب در خود غرب نیز دیگر به محاق رفته اند. اساتید نیز معمولا چون در همین فضا رشد کرده اند غربگرایند. خروجی چنین ترکیبی تقریبا قابل پیش بینی است.
حال همین آزادی نسبی که به خطا در مقطع صرفا آموزشی کارشناسی وجود دارد و انتظار می رود به تناسب، در مقطع نیمه پژوهشیِ کارشناسی ارشد و تماما پژوهشیِ دکتری، بسیار بیشتر وجود داشته باشد؛ در مقاطع اخیر الذکر تفاوت چندانی با مقطع کارشناسی ندارد و اصولا در این خصوص خطی و کاملا فکر نشده عمل شده است.
لذاست که می گوییم از حیث آزادی اندیشه و بیان هیچ مدیریتی بر کیفیت فضای آموزشی و پژوهشی وجود ندارد و ملاک و معیار «هرچه بادا باد» و گاهی هم «همسو بودن با جهت وزیدن بادهای موسمی سیاسی» می باشد!
شما این برش از جامعه ما را که اتفاقا از مهمترین برش های مرتبط با مقوله آزادی اندیشه و بیان و دیگر آزادی هاست به کل جامعه می توانید تعمیم دهید.

من آبادان ویرانم...

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ب.ظ، ۸ نظر

سید حمیدرضا برقعی

اخیرا در وبلاگ شخصی سید حمید رضا برقعی شاعر جوان و خوش ذوقی که اشعارش در مدح و رثای ائمه طاهرین علیهم صلوات الله شهره خاص و عام است شعری با عنوان «آبادان ویران» دیدم که به دلیل آبادانی بودنم نظرم را جلب کرد. ذیلا توجه شما رو به این شعر بسیار زیبا که شاه بیتش به ویرانی آبادان و تهران تر شدن تهران اشاره دارد جلب می کنم:

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن بقدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید درختی خسته دراعماق جنگل های گیلانم
رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه،دیوانم
چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...
فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها حجاب ازسر کشیدن‌هااز این غم‌ها فراوانم
شمال و درد کوچک‌خان، جنوب و زخم دلواری به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم
صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان تورالب تشنه‌ایم ازجان کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را منم من روزبه اما، پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد ازچشم من افتاد از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم

 پی نوشت:

+ پرسه در خیال، وبلاگ سید حمید رضا برقعی را حتما ببینید.

«۱۲ مرد خشمگین» در دادگاه وجدان و اخلاق

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ، ۵ نظر

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

چندی پیش به گمانم از شبکه نمایش بود که یکی از شاهکارهای سیدنی لومت را به تماشا نشستم. لومت را بیشتر با «بعد از ظهر سگی»(۱۹۷۵) و «شبکه»(۱۹۷۶) می شناختم ولی اولین ساخته این کارگردان شهیر آمریکایی یعنی فیلم «۱۲ مرد خشمگین» به واقع بهترین ساخته وی نیز هست. شاید از همین روست که در لیست ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینمای جهان سایت IMDB تا کنون جایگاه هشتم را از آن خود کرده است.(صفحه اختصاصی در IMDB) هرچند در سال ۱۹۵۷ ساخته شده است.

داستان فیلم برای من یادآور فیلم خاطره انگیز «حادثه اوکسبو» ویلیام ولمن با بازی هنری فوندا است. با این تفاوت بزرگ که حادثه اوکسبو یک تراژدی غمبار در نکوهش قانون لینچ بود و فیلم حاضر دقیقا در نقطه مقابل آن قرار دارد. جالب است بدانید فوندا که نقش اول آن تراژدی کذایی را نیز بر عهده داشته خود، سیدنی لومت را به ساختن «۱۲ مرد خشمگین» تشویق نمود و خود نیز یکی از دو تهیه کننده فیلم بود.

نکته فنی حائز اهمیت فیلم، لوکیشن و پرسوناژهای محدود آن است. تقریبا تمام مدت فیلم در محیط بسته محل برگزاری جلسه هیئت منصفه و با ۱۲ نفر اعضای آن می گذرد و از این حیث کارگردانی و دکوپاژ کار بسیار دشوار بوده است. تا جایی  که محدودیتهای ناشی از این امر موجب برخی گاف های تکنیکی نیز در اثر شده که بعدها توسط منتقدین ریزبین اکتشاف و اعلام گردید. اما باید توجه نمود که این قبیل کارها در دهه ۵۰ معمول نبوده و لذا به عنوان تجربه های اولیه نمی توان به کارگردان خرده گرفت.

آنچه حقیر را به نوشتن این یادداشت واداشت اما این قبیل امور فرمی و تکنیکی نبوده است. محتوا و درون مایه داستانی فیلم بسیار خوب انتخاب شده به نحوی که بعد از بیش از نیم قرن و کپی برداری های مکرر هنوز بدیع و مبتلا به جامعه به نظر می رسد.

ابتدا به خلاصه ای از داستان فیلم اشاره می کنم:

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

فیلم داستان هیئت منصفه دادگاهی را روایت می کند که قرار است در خصوص سرنوشت جوانی اهل آمریکای لاتین تصمیم گیری نمایند. جوانی که متهم به قتل پدر خود با ضربات متعدد چاقوست. این جمعیت ۱۲ نفره از افرادی متعلق به اقشار مختلف جامعه با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های متفاوت و سطوح اجتماعی و اقتصادی مختلف تشکیل شده و همین امر شخصیت پردازی داستان را بسیار دشوار نموده است که البته لومت و رجینالد رز نویسنده اثر به خوبی از پس آن برآمده اند.

از میان ۱۲ نفر اعضای هیئت منصفه همگی بر قاتل بودن جوان متهم اتفاق نظر دارند به جز تصمیم گیرنده شماره ۸ با بازی درخشان هنری فوندا!(بازیگران در «۱۲ مرد خشمگین» نامی ندارند و آنها را براساس شماره صدا می‌کنند.)

دو شاهد هم بر علیه فرد متهم وجود دارد. پیرمردی که صدای درگیری و تهدید به قتل متهم را شنیده و متواری شدن وی پس از صدای افتادن پدرش به کف آپارتمان را دیده است و زنی که صحنه قتل را دیده و در دادگاه روایت کرده است. همچنین آلت قتاله، چاقویی است مشابه چاقوی ضامن دار متهم که در محل وقوع حادثه یافته شده و او ادعا می‌کند آن را مدتی قبل گم کرده است.

قرائن جزئی دیگری نیز در این میان وجود دارد که همگی بر مجرمیت فرد متهم صحه می گذارند. 

اولین مرتبه که میان اعضای هیئت منصفه رأی گیری می شود همگی جز آقای شماره ۸ رأی به محکومیت متهم می دهند و به هیچ وجه نمی توان تصور کرد که پیشنهاد مذاکره حول و حوش این موضوع فایده ای داشته باشد لیکن فرد مخالف، با دلایل اولیه ای که می آورد مدعی می شود که این امر جای شک و شبهه دارد و نمی توان با یقین گفت که فرد متهم پدر خود را کشته است.

اتاق جلسه هیئت منصفه جای چندان وسیعی نیست و پنکه دیواری آن نیز از کار افتاده و همین موجب گرمای شدید محل و تعریق زیاد اعضا شده است. با پیشروی ماجرا در این اتاق و در فضایی بسیار عصبی و تحت فشار، قصه فیلم شکوفا می‌شود و به شکل بازی استادانه ای با شخصیت‌های پیچیده‌ اعضای هیئت منصفه و دلایل و براهینشان نسج می یابد.

استدلالات و استنادات اعضا بر علیه متهم در ابتدای امر خدشه ناپذیر جلوه می کند لیکن پس از گذشت مدتی از جلسه و طرح إن قلت های تصمیم گیرنده شماره ۸ سست بودن دلایل اولیه آشکار می گردد. در ادامه نفرات دیگر یکی یکی و اندک اندک نرم شده و از موضع خود کوتاه می آیند و سخنان فرد شماره ۸ که در وهله اول تمامی دیگر اعضا با وی مخالف بودند به کرسی می نشیند.

12 مرد خشمگین سیدنی لومت

استدلال های آقای شماره ۸ بسیار محکم و منطقی است اما برخی مواقع هم حرفی برای گفتن ندارد و این اعضایی که قبلا با وی هم سخن شده اند هستند که به کمک وی می آیند.

نمی توانم به این موضوع خارج از بحث اشاره نکنم که آنچه شخصیت پردازی فیلم را منطقی و بی عیب و نقص کرده تناسب رعایت شده میان کانتکس اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی شخصیت های به تصویر کشیده شده اعضا از یک سو و نحوه تقابل ایشان با موضوع محل بحث از سوی دیگر است. هرچند فیلم ما را چندان با پس زمینه شخصیت ها آشنا نمی کند - و این نیز از زیرکی نویسنده است - لیکن به همان اندازه که به شخصیت ها مختصات داده است از ایشان عکس العمل و بازخورد می گیرد.

تلاش فرد شماره  ۸ بر این امر استوار است تا اهمیت تصمیمی که اعضا معمولا با کم توجهی و بعضا از روی عادت و سرسری اتخاذ می نمایند را برای ایشان آشکار گرداند و با صرف دقت و تعمق بیشتر در پیش داوری صورت گرفته ایشان تزلزل ایجاد کند.

سرانجام پس از یک ساعت و نیم بحث و جدل طاقت فرسا، پرونده کاملاً روشن می‌شود و هیئت منصفه رأی به تبرئه متهم می‌دهد.

و اما بعد...

آنچه در این داستان نظر مرا به خود جلب کرد به تصویر کشیدن هر چه زیباتر تأثیر برخی رذایل اخلاقی ما آدمیان در قضاوت های سرنوشت سازمان بود. رذایلی که از قضا شیوع بسیار زیادی نیز دارند و به صورت روزانه با آنها دست به گریبانیم. رذایلی مانند سوء ظن و بدگمانی، خشم و غضب، تعصب و قوم گرایی، خودمحوری و بی اهمیت بودن دیگران و اهمیت دادن صرف به امیال و خواسته های شخصی مان، تکبر و غرور، پیش داوری بی دلیل، عدم شجاعت پذیرش خطاهایمان و پافشاری بر آنها و ... . ولی می توان گفت ترجیع بند رذایل مذکور که به نظر حقیر موضوع اصلی داستان را نیز تشکیل داده بود همان بدبینی و بدگمانی به دیگران است.

زیبایی فیلم لومت در آن است که به بهترین وجه ممکن تقابل میان منطق و عقلانیت از یک سو و رذایل مذکور و در رأس همه آنها همین بدگمانی و سوء ظن از سوی دیگر را به نمایش در آورده است. به نحوی که هر لحظه از فیلم بیننده با فرد شماره 8 همذات پنداری نموده و خود را با وی و نفراتی که به او ملحق می شوند هم نوا و هم داستان می بیند. لذا از پیروزی های آنها در مجادلات بعضا هیستریک و اعصاب خرد کن میان اعضای جلسه مسرور و در مواقع تنگنا و تحت فشار قرار گرفتنشان(مثلا با رو کردن اسناد و شواهد دال بر محکومیت متهم) و همچنین از تعصب و پافشاری بیجای برخی از اعضا بر مقتول جلوه دادن متهم ناراحت و غمگین می گردد.

نگارنده به شخصه حین تماشای فیلم به یاد قضاوت های تاریخی زندگیم افتادم و به صورت ویژه به یاد آن قضاوت هایی که با پیش داوری و بدبینی همراه بوده و به خطا رفته است. به این می اندیشیدم که چه میزان از قضاوت هایم اینگونه بوده و خود متوجه نشده ام و چه بسا تأثیر برخی از این قضاوت ها هنوز هم بر تفکرات و خط مشی کلی زندگیم حاکم بوده باشد!12 مرد خشمگین سیدنی لومت اینجاست که انسان نقش مخرب بدبینی و پیش داوری و یک طرفه به قاضی رفتن را و اهمیت عقلانیت و منطق را در میابد!

ما در طول زندگی مدام در حال قضاوت کردنیم و فقط خدا می داند چه میزان از قضاوت هایمان صحیح و چه مقدار خطا بوده است و این فقط و فقط تعقل و تعمق در تصمیمات نهایی و احکام صادره دادگاه وجدانمان است که ما را در این راه یاری خواهد نمود. چه خوب است که از این ابزار به خوبی بهره ببریم.

بارها در وبلاگ از اهمیت یادگیری علم منطق نوشته ام ولی این بار از جنبه ای دیگر می نویسم. به واقع کسی که منطق نداند هر آن در خطر صدور احکامی خطا در دادگاه عقلانیت خود است. تازه آنها که از این علم مطلعند نیز مصون از خطا نیستند و میان دانستن و به کار بستن راه بسیار است. لیکن این دانستن شرط لازم است.

نکته آخر اینکه هرچه انسان از نظر حوزه نفوذ و اثرگذاری بزرگ تر گردد طبعا اشتباهات وی نیز بزرگ تر و وخیم تر خواهد بود. لذا اگر پیش داوری ها و قضاوت های غلط امثال ما عوام، تأثیر مخرب محدودی در زندگی شخصی خودمان و اطرافیانمان برجای می گذارد اما بدبینی ها و قضاوت های بدور از منطق و تعقل صاحب منصبان و بزرگان و خواص به مراتب بزرگ تر و مخرب تر خواهد بود. این نکته ای است که خصوصا سیاسیون ما می بایست بیشتر در آن مداقه نمایند چرا که عالم سیاست بیش از هر فضای دیگری مستعد این قبیل رذایل اخلاقی است و کم نبودند افرادی که به واسطه همین قضاوت ها و پیش داوری های بدینانه و غیر عاقلانه به چاه انحراف از مسیر حق و عدالت سقوط کرده اند.

پی نوشت:

+ «۱۲ مرد خشمگین» در سال ۲۰۰۸ از طرف بنیاد فیلم امریکا (AFI) به عنوان دومین فیلم دادگاهی تاریخ سینما برگزیده شد.
+ شخصیت مثبت این فیلم (تصمیم گیرنده شماره ۸) در لیست پنجاه قهرمان برتر تاریخ سینما در بنیاد فیلم امریکا، در رتبه ۲۸ قرار دارد.
+ سیدنی لومت بعدها در سال ۱۹۸۲ فیلم «حکم» و در سال ۲۰۰۶ فیلم دیگری با عنوان «مرا متهم بدان» را با مضمون دادگاه و قضاوت ساخت که اولی موفق و دومی ناموفق از آب درآمد.

یار دو شخصیتی!

محمد دهداری، شنبه، ۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۰ ب.ظ، ۵ نظر

شعر طنز

اواسط ماه رمضانی که گذشت و همزمان با جام جهانی ذیل یادداشت یکی از شعرا بر وزن تک بیتی از ایشان که به گفته خودشان قرار بود غزلی باشد و نشد، نقیضه طنزی فی البداهه سرودم که به بیت مذکور ختم می گشت.
مدتی بعد که دوباره به مناسبتی چشمم به شعر اخیرالذکر افتاد دیدم دو بیت ابتدایی آن مناسبت عجیبی با بحث هایی که آن زمان میان امت حزب الله سایبر در خصوص صدای بانوان خنیاگر و مباحث فقهی و اصولی حول و حوش حلیت و حرمت آن درگرفته بود دارد. نظر به اینکه در یادداشت اخیر وبلاگ مطالبی در همان خصوص نگاشته ام بی مناسبت نیست اگر آن شعر کذایی را نیز منتشر نمایم. به امید آنکه لبخندی بر لبان مخاطبین گرام نقش بندد.
البته بیت آخر متعلق به بنده نیست ولی به علت عدم اطلاع از رضایت شاعر محترم از ذکر نام ایشان معذورم. شاید بعدها با کسب اجازه از ایشان آن هم اضافه گردید.

و اما آن شعر این است:

یارم دو شخصیتی گشته بود و باز
گه منبر و خطابه و گه ساز می گذاشت

گاهی برایم از رجال و درایه چه ملغمی
گاهی میان نصوص سخن شاذ می گذاشت

می گفتمش که بزن فوتبال و او
سریال هفت سنگ و مستند راز می گذاشت

تا قانعم کند که دگر وقت عشق نیست
هر روز بچه را به روی گاز می گذاشت

انگار خسته بود ز مهر و وفای من
با دیگران بنای مطایبه و فاز می گذاشت

یک روز عاقبت دلم را شکست و رفت
آنکس که روز عزام جاز می گذاشت

"در را همان که بست به رویم در این قفس
می دید پر شکسته مرا باز می گذاشت"

پی نوشت:

عکس بی ربطه خودم می دونم!

جولیا پطرس، سالومه رپر و مصادره به مطلوب های امت حزب الله!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ب.ظ، ۸ نظر

جولیا پطرس خواننده زن مسیحی لبنانی

چندی پیش و در ایام حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به غزه مظلوم، برخی دوستان ارزشی همپلاسی - که از قضا از اعاظم و مشایخ و مشاهیر امت حزب الله گوگل پلاس نیز هستند- در اقدامی تعجب برانگیز کلیپ های تصویری موسیقی از خوانندگان زنی که در حمایت از مقاومت و مخالفت و اعتراض به رژیم صهیونیستی خوانندگی کرده بودند را بازنشر کرده و در تعریف و تمجید ایشان قلم فرسایی نموده بودند. یکی از خوانندگان مذکور جولیا پطرس خواننده زن مسیحی لبنانی و دیگری سالومه خواننده رپ فارسی زیرزمینی بود.

تأسف بارتر اینکه رفقای اخیر الذکر در پاسخ به اعتراض دیگر دوستان در این خصوص، به فتوایی از حضرت آقا استناد نموده و آنرا به عنوان حکم حلیت گوش دادن به صدای خوانندگی زنان  مطرح کرده بودند.

حقیر در همان ایام در انتقاد و اعتراض به این شیوه، مطالبی در حد وسع خود نوشتم و در همان فضا منتشر نمودم و از طریق کامنت نیز نکات خود را به اطلاع رفقا رساندم لیکن سخن بنده نیز در اغلب موارد مانند انتقادات دیگران، افاقه ننمود.

اکنون که مدتی از آن مباحث می گذرد و به مناسبتی خاطره آن روزها برایم زنده شده است ضرورت پرداختن به این موضوع را بهتر درک می کنم. لذا ذیلاً عین فتاوای حضرت آقا را در این خصوص ذکر نموده و سپس بحثی مختصر حول نحوه تفسیر فتاوای ذیل خواهم داشت.

برابر تحقیقی که بنده در خصوص فتاوای معظم له در این زمینه در اینترنت صورت دادم چهار فتوای ذیل یافته شد:

«س 1143: خواندن به‌صورت غنا توسط هر یک از مرد یا زن چه از طریق نوار کاست باشد و یا از طریق رادیو و چه همراه موسیقى باشد و یا نباشد، چه حکمى دارد؟
ج: غنا حرام است و خواندن به‌صورت غنا و گوش‌دادن به آن جایز نیست اعم از اینکه توسط مرد باشد یا زن و به‌طور مستقیم باشد یا از طریق نوار و همراه با نواختن آلات لهو باشد یا نه.

س 1146: گوش‌دادن به صداى زن هنگامى که شعر و غیر آن را با آهنگ و ترجیع می ‏خواند اعم از اینکه شنونده، جوان باشد یاخیر، مذکر باشد یا مؤنث چه حکمى دارد؟ و اگر آن زن از محارم باشد، حکم آن چیست؟
ج: اگر صداى زن به‌صورت غنا نباشد و گوش‌دادن به صداى او هم به قصد لذت و ریبه نباشد و مفسده ‏اى هم بر آن مترتّب نگردد، اشکال ندارد و فرقى بین موارد فوق نیست.

س) گوش دادن به آواز زنان در صورتى که از لحاظ شعر و موسیقى لهو و لغو نباشد چه حکمى دارد؟
ج) اگر آواز زنان بگونه‌اى باشد که مهیج شهوت گردد و یا گوش دادن به آن موجب ترتب مفاسد باشد جایز نیست گوش کند.

س) اگر در موردى صداى زن مصداق غنا نباشد گوش دادن آن چه حکمى دارد؟
ج) در حرمت غنا فرقى بین این که مغنّى زن باشد یا مرد نیست و شنیدن صداى زن اگر غنا نباشد، حرمت شرعى ندارد مگر آن که به قصد ریبه یا موجب ترتّب مفسده باشد ولى شنیدن خوانندگى زن که غالباً مشتمل بر مفسده است جایز نیست.»

فتوای اول و سوم که واضحا و مصرحا بر حرمت استماع خوانندگی زنان تأکید دارد. می ماند فتوای دوم و چهارم! در خصوص دو فتوای مذکور چند نظر بین دوستانی که حول این موضوع بحث می کردند - و در میان ایشان از علما و روحانیون نیز حضور داشتند - وجود داشت:

  1. گروهی معنای فتوای دوم را حلیت استماع صدای آهنگین زنان خواننده در نظر گرفته بودند و لذا جهت رفع تناقض میان آن فتوا و جمله آخر فتوای چهارم که به حرمت این عمل تصریح دارد(حال چه به نفع حلیت استماع و یا به نفع حرمت آن) دست به تفسیرها و تأویل های گوناگون زدند. در این گروه چند نوع استدلال مطرح بود: برخی ضمن طرح بحث های اصولی ثقیل و به نظر حقیر دور از محل بحث، قصد جمع بین دو فتوا را داشتند و برخی دیگر با تمسک به تقدم و تأخر زمانی میان دو فتوا، به دنبال کشف فتوای متأخر - که قاعدتاً نظر آخر و فعلی حضرت آقاست بودند و عده ای نیز با استناد به اینکه کدام فتوا در اجوبه ذکر شده و کدام در سایت ایشان در پی یافتن فتوای مرجح بودند و ... .
  2. گروهی نیز فتوای دوم و چهارم را در یک سمت و سو می دانستند که البته نظر حقیر نیز چنین است. لذا با نگاهی دقیق تر فتوای دوم و چهارم را بررسی خواهیم نمود تا صحت و سقم نظر گروه دوم مشخص شود.

فتوای دوم چند قید مهم دارد؛ فرموده اند: یکم) اگر صداى زن به‌صورت غنا نباشد و دوم) گوش‌دادن به صداى او هم به قصد لذت و ریبه نباشد و سوم) مفسده ‏اى هم بر آن مترتّب نگردد،(آنگاه) اشکال ندارد و فرقى هم بین موارد فوق(صدای زن محرم و نامحرم) نیست.

شما ملاحظه کنید این قیود آیا نوای هیچ خواننده زنی را در امان خواهد گذاشت؟! همان یک قید ابتدایی یعنی غنا نبودن صوت برای از دایره حلیت خارج کردن استماع خوانندگی تمام خوانندگان زن کافیست. چه آنکه فقها در تعریف غنا گفته اند که: «صوت المطرب مع الترجیع». صدای طرب انگیزی که با ترجیع همراه باشد و مگر آیا صوتی جز این نیز سراغ دارید که امروزه به عنوان موسیقی خریدار داشته باشد و موسیقی ای که مطرب نباشد و ترجیعی هم نداشته باشد آیا اصولا یافته می شود که حلال باشد؟! 

البته باز ایشان برای محکم کاری دو قید دیگر به فتوا افزوده اند و خصوصا قید آخر که هرگونه مفسده ای را شامل می گردد.

جالب اینکه مضمون فتوای دوم در ابتدای فتوای چهارم نیز تکرار شده و لذا نمی توان ادعا نمود مبنای فقهی یا اساس نظر معظم له در دو فتوای محل بحث متفاوت است و از فتوای متقدم تا متأخر نظر ایشان تغییر کرده است. با این تفاوت که در انتها، جمله ای مطلق و کلی بیان شده که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نمی گذارد.

در واقع این دو فتوا دو تقریر متفاوت از یک فتوای کلی است که در فتوای چهارم بسط بیشتری داده شده و برای جلوگیری از سوء برداشت افرادی مانند رفقای همپلاسی ما، در انتهای آن تکمله ای بر آن زده شده است و تصریح شده: (با توجه به اینهمه قید و حدی که می بایست در این خصوص در نظر گرفته شود) گوش دادن به خوانندگی زنان (با توجه به این) که غالباً مشتمل بر مفسده است جایز نیست

واضح و مبرهن است که فتوای دوم و بخش ابتدایی فتوای چهارم مبنی بر حلیت استماع صدای زنان، مشروط و مقید است ولیکن بخش انتهایی فتوای چهارم مبنی بر حرام بودن شنیدن نوای خوانندگان زن عام و مطلق!

شاید بر اساس فتوای دوم استماع برخی مداحی ها یا مولودی  های بانوان را برای آقایان بتوان حلال دانست لیکن تقید موضوع تا حدی است که حضرت آقا در پاسخ به استفتاء دیگری مبنی بر اینکه «آیا مداحى براى بانوان جایز است؟» محتاطانه فرموده اند: «مداحى زن در جایى که مى‌داند نامحرم صداى او را مى‌شنود اگر موجب جلب توجه و تهییج نامحرم و یا مفسده دیگرى گردد، جایز نیست.» حال چگونه برخی به زور می خواهند از فتاوای فوق حلیت گوش دادن به صدای جولیا پطرس و سالومه رپر را استخراج نمایند؛ الله أعلم!!

خطاب به این دوستان باید گفت لطفا برای گوش دادن به موسیقی علی الخصوص موسیقی رپ که از مبتذل ترین و زننده ترین انواع موسیقی است آن هم با صدای یک زن از حضرت آقا خرج نکنید و خود را مدیون ایشان و دیگرانی که بر اساس گفته شما این قبیل موسیقی ها را ممکن است شرعی بپندارند ننمایید!

کاری به این ندارم که اصلا موضوع محل بحث مگر چقدر دارای اهمیت بود که ذهن و وقت خودمان را چند روز صرف آن نموده و به بحث و جدل و گاهی هم مراء حول و حوش آن بپردازیم و اکنون هم دوباره آنرا زنده کنیم لیکن مقصود بنده از یادآوری این ماجرا و آن اختلافات چیز دیگری است. نکته ای که اخیرا ذهنم را به خود مشغول کرده بیماری اخیر مقام معظم رهبری مد ظله است. اخیراً و پس از عمل جراحی رهبر عزیزمان شاهد مطالب و پستهای فراوان ابراز ارادت و آرزوی شفا برای ایشان در فضای نت بودیم که البته بسیار هم خوب و پسندیده است لیکن سؤال اینجاست که آیا ما که بر سر موضوعات احساسی و نمادین اینچنین سنگ تمام می گذاریم، در عمل هم سر در گرو فرامین حضرت آقا داریم و یا اینکه نه تنها پیرو خوبی برای ایشان نیستیم بلکه برای اثبات ادعاهای بی حجت و بینه خود حتی از فتاوای ایشان نیز خرج می کنیم و آبرویی برای حزب الله و حزب اللهی جماعت باقی نمی گذاریم؟!

متاسفانه این فقط مشتی از خروار است و صد البته که مخاطب این نوشته فقط رفقای صدرالاشاره نیستند که اول از همه شخص نگارنده را شامل می شود. حقیر به نوبه خود شرمنده تمام نافرمانی ها، اهمال ها، کم کاری ها و مصادره به مطلوب هایی هستم که در حق این جانشین بر حق امام زمان(عج) مرتکب شده ام. لیکن حیطه تأثیرگذاری من و امثال من کجا و میزان اثرگذاری اعاظم صدرالذکر کجا!

باز متأسفانه معضل مصادره به مطلوب فرمایشات و نظرات مقام معظم رهبری محدود به فعالین فضای مجازی نیست و عمده مشکل مملکت نیز همین است که بزرگان عالم سیاست نیز برای به کرسی نشاندن سخنان و نظرات خود همواره فرامین ایشان را تفسیر به رأی کرده و مطابق نظر خود عمل کرده اند.

این مشکلی است که اگر روزی حل شود و مردم ما به آن بلوغ فکری برسند که سره و ناسره را در این بازار وانفسای ولایت مداری و خود محوری تشخیص دهند و اجرای صحیح و کامل دستورات ولی امر مسلمین را از مسئولین نظام مطالبه نمایند، بسیاری از مشکلات کشور حل خواهد شد.

پی نوشت:

+ صفحه استفتائات جدید مقام معظم رهبری در Leader.ir
+ صفحه استفتائات معظم له در خصوص موسیقی در KHAMENEI.IR

یک یهودی خوب، یک یهودی دگر اندیش است!

محمد دهداری، چهارشنبه، ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ق.ظ، ۲ نظر

کاریکاتور ناجی العلی

«به درستی که دشمن ترین انسان ها نسبت به مؤمنان، یهودیانند»مائده 82

دین یهودیت حاضر هیچ نسبتی با آن آئین راست و درستی که حضرت موسی کلیم الله علیه السلام منادی اش بود ندارد. دینی که اکنون با نام یهودیت می شناسیم یک دین تحریف شده است و  در واقع به آلت دستی در خدمت زور و زر و تزویر قومی زیاده خواه و خود برتر بین تبدیل شده است. نه ظهور و بعثت حضرت عیسی(ع) و نه نبی اکرم اسلام(ص) نتوانست این قوم سرکش و عصیان گر را به راه راست هدایت نموده و از مسیر ظلم و تعدی و اسراف خارج سازد. در زمان ظهور حضرت مسیح(ع) حکام زمان. تعالیم حضرت موسی را به نفع خود دگرگون ساخته و از پوسته ظاهری دین به عنوان ابزاری جهت تحمیق توده های مردم استفاده می کردند. یهودیان دوران ظهور مسیح(ع) نه تنها تن به هدایت ها و انذارهای ایشان که در واقع امتداد همان شریعت موسی کلیم الله(ع) بود ندادند بلکه به طرق مختلف و به شدیدترین وجه ممکن، آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار دادند و در نهایت به خیال خود وی را مصلوب نمودند. واضح و مبرهن است که این یهودیت آن دینی نیست که حضرت موسی(ع) مبلغ آن بود و عمیقا تحریف شده است.
اصولا یهودیان را می بایست استادان تحریف و تزویر دانست. جالب است بدانید در کتب حدیث اسلامی بخش قابل توجهی از احادیث را با عنوان «اسرائیلیات» می شناسند. اسرائیلیات،  دسته‌ای از روایات است که در قرآن و از احادیث نبوی نیست، بلکه از تعالیم و کتب امتهای پیشین به ویژه یهود (بنی اسرائیل) و مسیحیت (نصاری) وارد روایات اسلامی شده‌اند. درآیات قرآن، تغییر در کلام به صورت مغرضانه (که اسرائیلیات نیز از مصادیق آن هستند) از ویژگیهای کلی یهودیان شمرده شده است.

به طور کلی قسمت عمده تحریفات و کاستی هایی که در اسلام و مسیحیت وجود دارد، از طریق یهودیان و با ترفند های خاصی که آئین یهودیت به آنها فطیر خون عید پسح عید پوریمآموزش داده، به وجود آمده است. چنین آئینی آیا می تواند منشائی الهی و وحیانی داشته باشد؟! مسلما اینگونه نیست و یهودیت فعلی چیزی جز نسخه به شدت تحریف شده آئین حضرت موسی(ع) نمی باشد.

از جمله بزرگترین تحریفاتی که در دین یهود رخ داده است رسوخ اعتقادات نژادپرستانه و خودبرتر بیننانه بسیار افراطی است که اتفاقا بهترین دلیل و برهان برای رسوا نمودن آئین منحرف فعلی یهود نیز استناد به همین عقاید دهشتناک ایشان است. متون مقدس یهودیت فعلی پر است از گزاره های نژادپرستانه و این گزاره ها همواره توسط یهودیان افراطی و صهیونیست ها محل رجوع بوده است.
چنانکه می دانید کتاب مقدس یهودیان تورات است. ولی یهودیان، این کتاب را تحریف کرده و خرافات و افسانه های زیادی در آن جای دادند، به طوری که امروز به صورت یک کتاب مضحک و عجیب درآمده است.
تورات، در ابتدا به شریعت موسی یا اسفار پنجگانه او اطلاق می شد. اما به مرور زمان دامنه آن توسعه یافت، تا جائی که اسفار دیگری از پیامبران بنی اسرائیل و کتاب های تاریخی مربوط به تاریخ این پیامبران و اسفار ادبی و شعری را نیز در بر گرفت. یهودیان خود به این مجموعه «تنخ» می گویند و مسیحیان آنرا در کنار اناجیل(عهد جدید)، عهد عتیق نامیده اند و شامل تورات (پنج کتاب اول تنخ) به علاوه کتابهای پیامبران است. 

ذیلا قسمت هایی از متن عهد عتیق که مشتمل بر مضامین نژادپرستانه است را ذکر می نماییم:

  1. من گفتم که شما خدایانید و جمیع شما فرزندان حضرت اعلی، لیکن مثل آدمیان خواهید مرد. سفر تثنیه، باب 10، آیه 15
  2. اقوام غیر اسرائیل به جماعت خدا راه نخواهند یافت و هیچ کدام از آنها به میان جامعه خداوندی وارد نخواهند شد. مزامیر باب 82 آیات 6 و 7
  3. شراب نخورید، بلکه به غریبه ای که درون دروازه تو باشد بده یا به اجنبی بفروش، زیرا که تو برای یهوه، خدایت، مقدس هستی. سفر تثنیه، باب 14، آیه 21
  4. دختران خود را به آنها ندهید و دختران آنها را به جهت پسران خود و به جهت خویشتن نگیرید. سفر نحمیا، باب 13، آیه 25
  5. حدود تو را از بحر فلسطین و از صحرا تا نهر فرات قرار می دهیم، زیرا ساکنان آن سرزمین را به دست شما خواهیم سپرد و ایشان را از پیش خود خواهید راند، با ایشان و خدایان ایشان عهد مبند. سفر خروج، باب 23، آیه 31
  6. به سرزمین کنعانیان تا نهر فرات داخل شوید، اینک این زمین را پیش روی شما گذاشتم، پس داخل شده، زمینی را که خداوند برای پدران شما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، قسم خورده که به ایشان و بعد از آنها به ذریت ایشان بدهد، به تصرف درآورید. سفر تثنیه، باب 1، آیات 7 و 8
  7. و امت ها را به میراث تو خواهم داد و اقصای زمین را ملک تو خواهم گردانید، ایشان را به عصای آهنین خواهی کشت، مثل کوزه گر آنها را خورد خواهی نمود. مزامیر، باب 2، آیات 8 و 9
  8. گوشت بخورید و خون بنوشید، گوشت ساران را خواهید خورد و خون رؤسای جهان را خواهید نوشید. از قوچها و بره ها و گاوها که همه آنها از پروارهای باشان هستند و از قربانی که من برای شما ذبح می نمایم پیه خواهید خورد تا سیر شوید . و خون خواهید خورد تا مست شوید. سفر حزقیال، باب 39، آیه 18
  9. ایشان را مانند گوسفندان برای ذبح بیرون کش و ایشان را به جهت روز قتل تعیین نما. ارمیا باب 12 آیه 3
  10. خداوند بر یعقوب ترحم فرموده، اسرائیل را بار دیگر بر خواهد گزید و ایشان را در زمین هایشان آرامش خواهد داد و غربا به ایشان ملحق شده، با خاندان یعقوب ملحق خواهند گردید، و قوم ها (غیر یهودیان)، ایشان را به مکان خودشان خواهند آورد و خاندان اسرائیل ایشان (غیر یهودیان) را در زمین خداوند، بنده و کنیز خود خواهند ساخت و بنی اسرائیل، اسیر کنندگان خود را اسیر و بر ستمکاران خویش حکمرانی خواهند نمود. اشعیا، باب 14، آیات 1 تا 3

مجموعه مجلدات تلمودهمچنین یهودیان کتاب مقدس دیگری نیز به نام تلمود دارند. تلمود در واقع تفسیرِ تفسیرِ عهد عتیق است. لذا اولین تفسیر صورت گرفته از تورات یعنی میشنا ساختار اصلی و زیربنای تلمود را تشکیل داده است. بر همین اساس تلمود شامل میشنا و گامرا است. گامرا نیز سخنان خاخام های یهود بعد از نگارش میشنا در خصوص میشنا است.
به عبارت دیگر  تمامی تفاسیر صورت گرفته حول و حوش تورات که طی سال های متمادی توسط خاخام های یهود نوشته شده در سال 1500 م. توسط خاخام «یوخاس» جمع آوری شده و به اضافه چند کتاب دیگر که در سال های 230 و 500 م. نوشته شده بودند، به نام «تلمود» یعنی تعلیم دیانت و آداب یهود، جمع آوری گردید.
این کتاب نزد یهود بسیار مقدس و در ردیف «تورات» و «عهد عتیق» قرار دارد (بلکه از تورات هم بالاتر است چنانچه «گرافت» می گوید: بدانید که گفتار خاخام از گفتار پیامبر بالاتر است.)
این کتاب هولناک در اصل چند جلد بیشتر نبوده، اما از هشت قرن پیش، به دوازده جلد افزایش یافته و امروز شامل 36 جلد در قطع وزیری می شود.
تلمود انبار شرارت های یهود است. کار تألیف آن حدود دو قرن، پیش از جمع آوری اسفار تورات آغاز شد. از دو قرن پیش، پس از جمع آوری اسفار و رواج آن و بازگشت از بابل باب تورات بسته شد و تلمود با افسانه ها و اساطیر عجیب و غریب خود، بر تورات فائق آمد و آن را تحت الشعاع خویش قرار داد. همه بذرهای ناپاکی در تلمود است. (پروتکل های دانشوران صهیون، اثر عجاج نویهض، آستان قدس رضوی، 1373، صفحه 42)
برای اینکه بیشتر به خودپرستی و آرمان های ضد انسانی یهود پی ببریم خوب است چند جمله ای از این کتاب را به دقت مطالعه کنیم(برگرفته از کتاب «خطر الیهودیه العالمیه»):

  1.  ارواح یهود، از ارواح دیگران افضل است، زیرا ارواح یهود جزء خداوند است! همچنان که فرزند جزء پدرش می باشد، روح های یهود نزد خدا عزیزتر است زیرا ارواح دیگران شیطانی و مانند ارواح حیوانات است.
  2. نطفه غیر یهودی، مثل نطفه بقیه حیوانات است.
  3. بهشت مخصوص یهود است و هیچ کس به جز آنها داخل آن نمی شوند، ولی جهنم جایگاه مسیحیان و مسلمانان است و جز گریه و زاری چیزی عاید آنها نمی گردد، زیرا زمینش از گل و بسیار تاریک و بدبو است.
  4. پیامبری به نام مسیح نیامده است و تا حکم اشرار (غیر یهود) منقرض نشود، ظهور نخواهد کرد و هر وقت که او بیاید زمین خمیر نان و لباسی پشمی می رویاند، در این وقت است که سلطه و پادشاهی یهود بازگشته و تمام ملت ها مسیح را خدمت خواهند کرد! آن زمان هر یهودی دو هزار و هشتصد برده و غلام خواهد داشت.
  5. بر یهود لازم است که املاک دیگران را خریداری کند تا آنها صاحب ملک نباشند و همیشه سلطه اقتصادی برای یهود باشد. و چنانچه غیر از یهودی بر یهود تسلط پیدا کند، یهود باید بر خود گریه کند و بگوید: وای بر ما، این چه ننگی است که ما زیر دست و جیره خوار دیگران شده ایم.
  6. پیش از آنکه یهود نفوذ و سلطه کامل خود را به دست آورد لازم است جنگ جهانی برپا و دو ثلث بشر نابود شود و در مدت هفت سال یهود اسلحه های جنگ را خواهد سوزانید و دندان های دشمنان بنی اسرائیل به مقدار بیست و دو ذرع که تقریباً هزار و سیصد و بیست برابر دندان های عادی می شود! از دهانشان بیرون خواهد آمد. هنگامی که مسیح حقیقی پا به عرصه وجود گذارد یهود آنقدر ثروت و مال خواهند داشت که کلید صندوق هایشان را بر کمتر از سیصد الاغ حمل نتوان کرد!
  7. کشتن مسیحی از واجبات مذهبی ما است و پیمان بستن با او یهودی را ملزم به ادا نمی کند. رؤسای مذهب نصرانی و هر که دشمن یهود است را، باید در روز سه مرتبه لعن کرد.
  8. «یسوع ناصری» (حضرت مسیح(ع)) که ادعای پیامبری کرده و نصاری (مسیحیان) گولش را خوردند، با مادرش مریم که او را از مردی به نام «باندار» به زنا آورده بود، در آتش جهنم می سوزند. کلیساهای نصاری که در آن سگ های آدم نما به صدا در می آیند به منزله زباله خانه است.
  9. اسراییلی در نزد خداوند بیش از ملائکه محبوب و معتبر است. اگر غیر یهودی، یک یهودی را بزند چنان است که به عزت الهیه جسارت کرده است و جزای چنین شخصی جز مرگ چیز دیگری نیست و باید او را کشت.
  10. اگر یهود نبود، برکت از روی زمین برداشته می شد و آفتاب ظاهر نشده و باران نمی بارید.
  11. همچنان که انسان بر حیوانات فضیلت دارد، یهود نیز بر اقوام دیگر فضیلت دارد. نطفه ای که از غیر یهودی منعقد می شود، نطفه ی اسب است. اجانب (غیر یهودیان) مانند سگ هستند و برای آنها عیدی نیست، زیرا عید برای اجنبی و سگ خلق نشده است. سگ افضل از غیر یهودی است، زیرا در اعیاد باید به سگ نان و گوشت داد، ولی نان دادن به اجنبی حرام است. هیچ قرابت و خویشی بین اجانب نیست، مگر در نسل و خاندان الاغ قرابتی است؟
  12. خانه های غیر یهودی به منزله ی طویله است.
  13. اجانب دشمن خدا و مثل خنزیر قتل شان مباح است. اجانب برای خدمت کردن یهود، به صورت انسان خلق شده اند.
  14. یسوع مسیح کافر است زیرا از دین مرتد گشت و به عبادت بت پرداخته است لذا هر مسیحی که یهودی نشود بت پرست و دشمن خدا خواهد بود و از عدالت خارج است و انسانی که بر غیر یهود کوچکترین ترحمی روا دارد، عادل نیست.
  15. غش و خدعه کردن با غیر یهودی منع نشده است.
  16. سلام کردن بر کفار (غیر یهودیان) اشکال ندارد، به شرط آنکه سراً او را مسخره کرده باشد.
  17. چون یهود با عزت الهیه مساوی هستند، بنابراین تمام دنیا و هر چه در اوست ملک آنها می باشد و حق دارند که بر آن تسلط کامل یابند، دزدی از یهودی حرام است و از غیر یهودی جایز می باشد، چون اموال دیگران مانند رمل های دریا است و هر کس زودتر بر آن دست گذاشت او مالک است.
  18. یهود مانند زن شوهردار است و همچنان که زن در منزل به استراحت می پردازد و شوهر، خرجی او را می دهد، بی آنکه در کارهای خارج از منزل با او شرکت کند، یهود هم به استراحت پرداخته و دیگران باید آنها را روزی بدهند.
  19. هرگاه یهودی و اجنبی شکایت داشته باشند، باید حق را به جانب یهودی داد اگر چه بر باطل باشد.
  20.  کتاب خون پسح، یهودیان اروپا و آیین قتل در خصوص فطیر خونانسان می تواند شیطان را بکشد به شرط اینکه خمیر نان عید را نیکو به عمل آورد. (خمیر نان عید که در طبخ آن می بایست حتی المقدور از خون غیر یهودیان استفاده شود. یهود دارای دو عید مقدس است که این عیدها بدون تناول خون تمام نمی شوند: اول عید پوریم (Purim) در مارس و دوم عید پسح(Passover) در آپریل، هر ساله افراد زیادی قربانی این دو عید «مقدس» می شوند.)
  21. برای شما جایز است که مأمورین گمرک را غش بنمایید و برای او قسم دروغ بخورید … از خاخام «صموئیل» یاد بگیرید، صموئیل از مردی اجنبی کاسه ای از طلا به قیمت چهار درهم خریداری کرد، در حالی که فروشنده نمی دانست که آن طلا است. با این حال یک درهمش را هم دزدید!
  22. ربودن اموال دیگران به وسیله ی ربا مانعی ندارد، زیرا خداوند شما را به ربا گرفتن از غیر یهودی امر می فرماید.
  23. به کسانی که یهودی نیستند قرض ندهید، مگر آن که نزول بگیرید، در غیر این صورت، قرض دادن به غیر یهودی جایز نیست و ما مأموریم که به آنها ضرر برسانیم.
  24. حیات و زندگانی دیگران ملک یهود است، چه رسد به اموال آنها! هرگاه غیر یهودی احتیاج به پول داشته باشد، آن قدر باید از او ربا و نزول گرفت که تمام دارائی خود را از دست بدهد.
  25. غیر یهودی هر چند صالح و نیکوکار باشد، او را باید کشت.
  26. حرام است غیر یهودی را نجات بدهید، حتی اگر در چاهی بیفتد، باید فوراً سنگی بر در آن گذاشت!
  27. اگر یکی از اجانب را بکشیم، مثل این است که در راه خدا قربانی کرده ایم.
  28. اگر یک نفر یهودی کمکی به غیر یهودی بکند، گناهی نابخشودنی مرتکب شده است و اگر غیر یهود در دریا در حال غرق شدن است، نباید نجاتش بدهی، زیرا آن هفت ملتی که در زمین «کنعان» بودند و بنا بود یهودیان آنها را به قتل برسانند، همه آنها نابود نشدند و ممکن است آن شخصی که در حال غرق شدن است، از آنها باشد.
  29. تا می توانید از غیر یهود بکشید و اگر دستتان به کشتن او رسید و او را نکشتید، مرتکب خلاف شده اید.
  30. هلاک کردن مسیحی ثواب دارد و اگر کسی نمی تواند او را بکشد، لااقل سبب هلاکتش را فراهم نماید.
  31. کسانی که مرتد شوند (یهودیانی که از آئین یهود سرباز زنند)، اجنبی و اعدامشان لازم است، مگر آن که برای خدعه ی به دیگران مرتد شده باشند.
  32. تعدی کردن به ناموس غیر یهودی مانعی ندارد، زیرا کفار مثل حیوانات هستند و حیوانات را زناشویی نیست.
  33. یهودی حق دارد، زن های غیر مؤمنه (زنانی که یهود نباشند) را به غصب برباید و زنا و لواط با غیر یهودی عقاب و کیفری ندارد.
  34. برای یهودی مانعی ندارد تسلیم امیال و شهوات خویش شود.
  35. قسم خوردن جایز است، خصوصاً در معاملات با غیر یهود.
  36. اصول قسم خوردن برای قطع نزاع تشریع شده است، اما نه برای کفار، زیرا آنها انسان نیستند. جایز است انسان شهادت زور بدهد (با اینکه می داند حق با یهودی نیست، ولی شهادت دروغ بدهد)، چنانچه لازم است اگر می توانید بیست قسم دروغ بخورید، ولی برادر یهودی خویش را در معرض خطر قرار ندهید.
  37. بر یهود واجب است روزی سه مرتبه مسیحیان را لعن کنند و دعا کنند تا خداوند آنها را نابود سازد.
  38. بر ما لازم است که با نصاری، مانند حیوانات معامله کنیم.
  39. کلیساهای نصاری، خانه گمراهان است و خراب کردن آنها ضروری و واجب است.
  40. ملت برگزیده ی خداوند ماییم و لذا برای ما، حیوانات انسان نمایی خلق کرده است، زیرا خدا می دانست که ما احتیاج به دو قسم حیوان داریم، یکی حیوانات بی شعور و غیر ناطقه مانند بهائم و دیگری حیوانات ناطقه و با شعور مانند مسیحیان و مسلمانان و بودائیان و برای آنکه بتوانیم از همه ی آنها به اصطلاح سواری بگیریم، خداوند ما را در جهان متفرق ساخته است و لهذا ما باید دختران زیبا و خوشگل خود را برای پادشاهان و وزرا و شخصیت های برجسته ی غیر یهود، به تزویج درآوریم، تا به وسیله ی آنها بر حکومت های جهان، تسلط داشته باشیم!

چنانچه واضح است یهودیت یک دین و آئین عادی نیست بلکه تفکری بسیار خطرناک و افراطی است که همه بشریت را غیر از یهودیان فاقد هرگونه ارزش انسانی و قابل احترام می داند.(برای اطلاع از گزاره های خلاف عقل و اخلاق تورات و تلمود با ذکر اسناد به این لینک مراجعه کنید.)

حال آیا می توان گفت همه یهودیان اینچنین می اندیشند؟

خیر! اینگونه نیست. در حال حاضر اعتقاد اکثریت یهودیان و حتی اغلب ساکنین سرزمین های اشغالی نسبت به این آئین افراطی و غیر عقلانی سست شده و یا حداقل نسبت بدان بی تفاوت شده اند. لیکن این اکثریت غالبا از روی بی اباهی گری و بی قیدی است که دیگر گرایش چندانی به دین یهود ندارند لیکن گروه قلیلی نیز وجود دارند که از روی تعقل و تفکر اقدام به نقد انحرافات رسوخ کرده در یهودیت نموده و در این راه هزینه های فراوانی نیز متحمل شده اند. این دسته اخیر یهودیانی هستند که می توان عنوان «یهودی خوب» را بر ایشان اتلاق نمود. یک یهودی خوب؛ یک یهودی دگراندیش و منتقد نسبت به گزاره های سنتی کتب دینی یهودیت است! یک یهودی روشنفکر که حداقل به تفسیر و تاویل متون دینی یهود با قرائتی حداقلی و فروکاسته معتقد باشد! یک یهودی ملتزم به تکثرگرایی دینی که از نظر هرمنوتیکی معتقد به تاویل عقلانی متون دینی یهودیت باشد!

اسرائیل شاهاک

در غیر این صورت یک یهودی معتقد و مقید به متون دینی مانند تورات و تلمود، لاجرم یک یهودی افراطی و به تبع به دلیل متون دینی نژادپرستانه یهود، به شدت نژادپرست خواهد بود! البته در این میان گرایش های افراط گرایانه و معتدل وجود دارد ولی اگر کسی بخواهد ملتزم به یهودیت فعلی باشد لاجرم عقاید نژاد پرستانه نیر خواهد داشت. (لازم به ذکر است دسته بندی فوق الذکر فارغ از تقسیمات مرسوم و موجود میان یهودیان از جمله تقسیم ایشان به رفرمیست و ارتودکس می باشد)

در این خصوص مثال های متعددی وجود دارد. کسانی مثل اسرائیل شاهاک (Israel Shahak) یا «آریل توآف» (Ariel Toaff) نمونه های خوبی هستند.
دکتر شاهاک از جمله روشنفکران دگراندیش یهودی است. وی یک پروفسور اسرائیلی لهستانی الاصل بود که به تدریس شیمی در دانشگاه عبری اورشلیم اشتغال داشت. او به عنوان یک متفکر لیبرال و طرفدار حقوق بشر شناخته می‌شد. بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ او رئیس لیگ اسرائیلی حقوق بشر و از منتقدان جدی دولت اسرائیل بود. در سال ۱۹۹۴ شاهاک کتابی به عنوان «تاریخ یهودی، دین یهودی: وزن سه هزار سال» چاپ کرد. در این کتاب شاهاک نوشت که رفتار اسرائیلیها با فلسطینیان از تعالیم دینی یهودی بر ضد غیریهودیان (جنتیل‌ها) ناشی می‌شود. او نوشته‌هایی از ارتش اسرائیل را نقل می‌کند که در آن اشاره شده‌است که کشتن عربها بر اساس هلاخا (بخشی از تلمود مشتمل بر قانون فقه یهودی) مجاز است. از این رو در جنگ نیروهای غیرنظامی غیریهودی نیز بر اساس هلاخا باید کشته شوند.

وی در بخشی از کتاب خود اینگونه می نویسد:

«قتل و کشتار؛ در قوانین دولت اسرائیل، که بر قوانین تلمودی و بیان ابن ‏میمون از آن استوار است، حکم قتل یک یهودی با حکم قتل یک غیریهودی متفاوت است. اگر کسی یک یهودی را به قتل برساند، گناه بزرگی را انجام داده، باید مجازات شود. اگر یک یهودی به طور غیرمستقیم باعث قتل یهودی دیگری شود مجازات دنیوی ندارد و فقط نزد خدا گناهکار است. اما اگر مقتولْ غیریهودی باشد، اگر یک یهودی به طور مستقیم او را کشته باشد تنها نزد خدا گناهکار است و مجازات دنیوی ندارد و اگر به طور غیرمستقیم او را بکشد، حتی گناهی هم مرتکب نشده است. برای مثال، اگر یک غیریهودی در گودالی افتاده باشد، فرد یهودی می‏تواند نردبان او را بردارد. اگر یک قاتلْ غیریهودی باشد باید اعدام شود؛ چه مقتول یهودی باشد و چه غیریهودی، اما اگر مقتولْ غیریهودی باشد و قاتل به یهودیت بگرود اعدام نمی‏شود.
نجات جان؛ نجات جان یک یهودی از مهم‏ترین وظایف شرعی است، اما نجات جان یک غیریهودی ممنوع است. قاعده کلی تلمود این است که «غیریهودیان نه از چاه بیرون آورده می‏شوند و نه به داخل آن هل داده می‏شوند». ابن‏میمون می‏گوید: ما نباید موجب مرگ کسانی شویم که با آنان در جنگ نیستیم، اما اگر آنان در معرض جنگ قرار داشته باشند نجاتشان ممنوع است. یک پزشک یهودی حق ندارد یک غیریهودی را مداوا کند و اگر مجبور به چنین کاری باشد، حتما در ازای کار خود مزد دریافت کند.
جرایم جنسی؛ ارتکاب زنا در یهودیت حرام است، اما بنابه تعالیم تلمودی، فرق است بین زنای یک مرد یهودی با یک زن یهودی، و زنای وی با یک زن غیریهودی. بنابه این کتاب، غیریهودیان همه بدکاره ‏اند و حتی تجاوز به عنفِ یک مرد یهودی به یک زن غیریهودیِ شوهردار نیز حکم زنا را ندارد و مجازاتی در پی ندارد و حتی در بسیاری از موارد، زنِ غیریهودی مجازات می‏شود.
تبعیض در مسائل مالی؛ هدیه دادن به غیریهودی جایز نیست. گرفتن بهره پول از یهودی حرام است، اما از غیریهودی واجب است. اگر یک یهودی مالی پیدا کند و احتمال دهد که صاحب آن یک یهودی است، باید برای یافتن صاحب آن تلاش کند، اما اگر صاحب آن، غیریهودی باشد می‏تواند آن را تصاحب کند. فریب دادن یک یهودی در معامله، گناه کبیره است، اما در مورد غیریهودیان شرکت غیرمستقیم در چنین معامله‏ای روا است. کلاهبرداری از یهودیان ممنوع است، اما این اصطلاح در مورد غیریهودیان کاربرد ندارد. حتی سرقت که مطلقا حرام است، در شرایطی نسبت به اموال غیریهودیان جایز است. تاریخ یهود، آیین یهود، ص190ـ224

 کتاب «تاریخ یهود، آیین یهود» که مفاد ضدبشری تلمود را افشا نمود، از آنجا که نوشته یک استاد برجسته اسرائیلی و یهودی بود، ضربه ای سنگین به پاشنه آشیل اول یهودیت تلمودی وارد نمود. از این کتاب دو ترجمه به فارسی موجود است: یکی ترجمه «مجید شریف» و دیگری ترجمه «رضا آستانه پرست». متاسفانه این کتاب آنطور که شایسته آن است در ایران مورد توجه قرار نگرفت.

آریل توآفنفر دوم آریل توآف، استاد دانشگاه اسرائیلی «بار ایلان»، یهودی و خاخام زاده است و پدر او زمانی خاخام ارشد شهر رم بوده است! وی در خصوص یکی از موضوعات مهم سنت یهودی یعنی «فطیر خون» که همواره به مدد دستگاه رسانه ای و تبلیغاتی عظیم یهودیت، مورد انکار و تکذیب قرار گرفته بود افشاگری  بزرگی نمود. فطیر خون نام نانی است که در عید پسح می خورند و در صورت امکان، خمیر آن باید به خون یک کودک مقتول غیریهودی آغشته باشد. 

افشای این موضوع که پس از افشاگری های شاهاک در خصوص محتوای شنیع و وحشیانه تلمود و نیز پس از افشای علت و کیفیت برگزاری عید پوریم، از جمله بزرگترین ضربات وارده بر وجهه جهانی یهودیت به حساب می آید در سال ۲۰۰۷، ضمن کتابی مفصل و مستند به نام «خون پسح، یهودیان اروپا و آیین قتل» (BLOOD PASSOVER The Jews of Europe and Ritual Murder) توسط توآف صورت گرفت. نسخه اصلی این کتاب، به زبان ایتالیایی است که به انگلیسی هم ترجمه شده است.

نکته مهم در مورد کتاب این است که نویسنده آن، از اساتید بلند پایه دانشگاه های اسرائیل، یهودی، خاخام زاده و فرزند خاخام ارشد شهر رم بوده است! درست به همین دلیل، انتشار این کتاب خشم شدید یهودیان تلمودی و صهیونیستها را برانگیخت و آنها را به تهدید جانی و اعمال فشار بر آریل توآف واداشت. تا جاییکه او را به پس گرفتن حرفش و خارج کردن کتابش از چرخه انتشار کشاندند.

مثال های فراوان دیگری نیز از این دست وجود دارد که مجال طرح آن نیست لیکن مخلص کلام اینکه علی رغم آنکه در رسانه ها معمولا گفته می شود می بایست میان صهیونیسم و یهودیت تفاوت و تمایز قائل شد، این یادداشت قصد آن داشت تا قرابت بسیار زیاد تفکرات صهیونیزم و یهودیت حال حاضر را باز نمایانده و بر این واقعیت تلخ تأکید کند که یک یهودی معتقد - چه صهیونیست باشد و چه نباشد - نژاد پرست و خودبرتر بین بوده و برای غیر یهودیان هیچ ارزش انسانی قائل نیست. لذا است که می گوییم؛ یک یهودی خوب، صرفا یک یهودی دگر اندیش است! و لاغیر!

منابع:

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/5211/5570/53639
+ http://www.jew.blogfa.com/8902.aspx
+ ویکیپدیا
+ اولین عکس یادداشت کاریکاتوری است از کاریکاتوریست شهید فلسطینی ناجی العلی.

چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؟!

محمد دهداری، جمعه، ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۵ ق.ظ، ۵ نظر

کاریکاتور از کاریکاتوریست شهید فلسطینی ناجی العلی 

«چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» بی منطق ترین و مسخره ترین و احمقانه ترین ضرب المثل ایرانی است!

گاهی امثال به جای اینکه حکمت باشند ظلمتند.

در همین خصوص مواردی به ذهنم رسید که مختصرا به عرض می رسانم:

۱. برخی همه ضرب المثل ها را به دلیل اینکه از آباء و اجداد ما به ارث رسیده اند حکیمانه می دانند، در حالی که آباء و اجدادی بودن سخنی دلیل بر صحتش نیست. این همان منطقی است که خداوند متعال در قرآن کریم به کرات از آن نهی کرده است؛

- وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ کانَ ءَابَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ(بقره، ۱۷۰)

- بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (زخرف، ۲۲)

- وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلاَ یَهْتَدُونَ (مائده، ۱۰۴)

- فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ ‏(قصص، ۳۶)

- وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿اعراف، ۲۸﴾

- قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ ﴿شعرا، ۷۴و ۷۵﴾

- وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ ﴿لقمان، ۲۱﴾

۲. بلی! منطق ما همانطور که «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا»(انسان، ۸) را شامل می شود، «والذین إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا وکان بین ذلک قواما»(فرقان، ۶۷) را نیز دربردارد، لیکن آنچه باید ملاک و معیار باشد مسجد و خانه و این قبیل امور نیست بلکه عقلانی بودن افعالمان است. در واقع باید گفت این اهمیت و اولویت مادی و معنوی افعال است که موجب ترجیح یکی بر دیگری و «قوام» تصمیم گیری ما می شود. لذا قاعده مطرح شده در ضرب المثل محل بحث همیشه صحیح نبوده و از قضا در قریب به اتفاق موارد غلط است و این کمک به هم نوع(اعم از انفاق یا وقف و مانند آن) است که سود مادی و معنوی برای ما دربر دارد.

۳. از همین منظر معنای تحت لفظی ضرب المثل فوق بسیار غیر عقلانی، کوته بینانه و مادی گرایانه از آب در خواهد آمد!

چرا که مسلما اولویت و اهمیت مسجد به خاطر شرافت مکانیش و اینکه هر کمکی به مسجد باقیات الصالحات خواهد بود و هزاران دلیل اظهر من الشمس دیگر آنقدر هست که مسلما اگر کسی چراغی را از خانه خود دریغ نموده، در مسجد وقف نماید کار بسیار پسندیده ای انجام داده است.

خصوصا اینکه اصولا چراغ جزو ضروریات حیاتی زندگی نیست که فقدانش منجر به مشکلات خاصی شود ولی همین چراغ می تواند مثلا جمعی را که منتظر کوچکترین بهانه ای برای مسجد نرفتن هستند به مسجد جذب کند!

۳. معنای مشهور و مصطلحی که افراد جاهل از این ضرب المثل اراده می کنند نیز به همین ترتیب بسیار قشری و سطحی انگارانه است!

هم در خصوص کسانی که به استناد این ضرب المثل کمک ایران به جبهه مقاومت را زیر سؤال می برند و هم هر کس دیگری که هرگونه کمکی به هر نیازمندی را بدینوسیله تخطئه می نماید!

اتفاقا در اکثر مواقع کمک به دیگران به هیچ وجه منافاتی با منافع خودمان ندارد! غیر از آنکه صرفا مادی به موضوع نگاه کنیم!

مگر نه اینکه خداوند متعال در قرآن کریم از کمک کردن در راه خدا را با عنوان قرض دادن به خدا که هم منجر به سود مادی و هم معنوی می شود یاد کرده است!؟

- مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَریمٌ (حدید، ۱۱)

- مَن ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً کَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (بقره، ۲۴۵)

- واقیموا الصلوة و اتوا الزکوة و اقرضوا اللَّه قرضاً حسناً و ما تقدّموا لانفسکم من خیر تجدوه عند اللَّه هو خیراً و اعظم اجراً (مزمّل، ۲۰)

- وَ قالَ اللَّهُ انّى مَعَکُمْ لَئِنْ اقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلى وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ اقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ لُادْخِلَنَّکُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِن تَحتِهَا الاْنْهارُ(مائده، ۱۲)

اینهمه قول و تعهد خداوند مبنی بر اینکه اگر در راه خدا انفاقی کنید و مالی از دست دهید خداوند قابض و باسط به شما أضعافاً کثیرا و أعظم أجرا و چندین و چند برابر عطا خواهد کرد از چه روست؟! مگر ما مسلمان نیستیم و به وعده های الهی اطمینان نداریم؟!

لذا ضرب المثل فوق علاوه بر آنکه در خصوص چیزهای بی ارزشی مانند چراغ صحت ندارد، حتی در مورد ضروریات زندگی نیز غالبا صادق نیست! دیگر ما از نفس آدمی عزیزتر که نداریم! گاهی اعتقادات و حتی انسانیت ما ایجاب می کند برای نجات دیگران از جان خودمان دست بکشیم. لذاست که عرض می کنم منطق این ضرب المثل با فرهنگ حسینی و شهادت طلبی نیز ناسازگار است!

باز تأکید می کنم باید اولویت ها و اهمیت های مادی و معنوی لحاظ بشود نه اینکه علی الاطلاق بگوییم چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و کذا!

۴. در مورد موضوع کمک به جبهه مقاومت حتی اگر صرفا مادی هم نگاه کنیم باز معقول و دوراندیشانه است. چطور هزینه های کلان آمریکا در چهار گوشه عالم علی رغم بالا گرفتن بحران اقتصادی که چندین سال است گریبانگیرش شده به جا و دارای توجیهات استراتژیک و پلتیکال هست ولی هزینه کردن ما برای تقویت جبهه مقاومت که عمق استراتژیک ما در منطقه همیشه ملتهب غرب آسیا و پیشانی جبهه نبردمان با اسرائیل خونخوار محسوب می شود مشمول این ضرب المثل مسخره قرار گرفته، توجیه عقلانی و اقتصادی نخواهد داشت!؟

هرچند دلیل کمک کردن ما به جریان مقاومت اصولا ناشی از این نگاه صرفا مادی نیست. دلیل ما قول معصومینمان است که فرموده اند:

- مَن سَمِعَ مُنادیا(أو رَجُلا) یُنادی یا للمسلمین فلم یَجبه فلیسَ بِمُسلم(وسائل الشیعة، ص ض۱۴۱)

- مَنْ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ(اصول کافى ج : ۳ ص : ۲۳۹، روایة : ۴)

- مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ(اصول کافى ج : ۳ ص : ۲۳۸ روایة : ۱)

- مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِى یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ(اصول کافى ج : ۳ ص : ۲۳۹ روایة : ۵)

کسانی که به وعده های الهی اعتقاد یا اعتمادی ندارند و دم از ناروا بودن کمکهای ایران به مقاومت می زنند حداقل خوب است به عقل خودشان رجوع کنند!

پی نوشت:

+ کاریکاتور از کاریکاتوریست شهید فلسطینی ناجی العلی!
خودتون یه جوری به نوت ربطش بدید. البته چندان هم بی ربط نیست!
+ از خودم در همین رابطه: مشکل ما با اسرائیل!

قبل نوشت:

مدتی که از محیط کاری فاصله داشتم -و دوستان نزدیکم علت آن را می دانند و اکنون علاقه ای به پرداختن بدان ندارم- هرچند روال طبیعی زندگیم به هم ریخت و مشکلات فراوانی به وجود آورد، لیکن خالی از خیرات نیز نبود! از جمله اینکه به پیشنهاد دوست نادیده ام جناب دکتر توحید عزیزی گرامی و به اتفاق برخی دیگر از دوستان مجازی اقدام به ترجمه گروهی تعدادی مقاله و سخنرانی متعلق به برخی فعالان سیاسی-اجتماعی آمریکایی نمودیم. سخنرانی ها و مقالاتی که از جهت آمریکایی بودن منبع انتشارشان و اشرافشان به اوضاع و احوال داخلی آمریکا، دریچه ای جدید و بسیار مطلوب برای به دست دادن نگاهی بی پیرایه غیر  از درون آمریکا و میزان تاثیر گذاری لابی های صهیونیستی در ساختار حاکمیتی ایالات متحده می باشند.

علی الخصوص این روزها که رژیم سفاک اشغالگر قدس به پشتوانه مادی و معنوی آمریکا، غزه مظلوم را به خاک و خون کشیده تبیین نفوذ بیش از حد مالی و سیاسی صهیونیست ها در میان سردمداران ایالات متحده بسیار ضروری است و  مطالب فوق الذکر در همین راستا بسیار مفید می باشند.

شاید اگر قرار باشد - چنانچه دکتر توحید در نظر دارند - این مجموعه مقالات و سخنرانی های ترجمه شده در قالب کتابی به زیور تبع آراسته شوند، عنوانِ «آمریکا؛ نگاه از درون: مجموعه مقالاتی پیرامون نقش صهیونیزم در ساختار حاکمیتی ایالات متحده» برای آن کتاب مناسب باشد.

بر خود فرض می دانم از همت والای دکتر عزیزی، در مقام یک ایرانی متعهد و متخصص که حتی حضورش در ینگه دنیا و دور افتادگی از وطن موجب نشده دچار روتینگی های معمول مهاجران تحصیلی به غرب گردد و در راستای اعتلای نظام اسلامی از تلاش و کوشش فروگذار ننموده تشکر نمایم. همچنین از دوست گرامی دیگرم حمیدرضای عزیز که صرفا با مساعدت، ویراستاری و تصحیح ایشان ترجمه تخصصی حاضر، امکان پذیر گردید بسیار ممنونم.

نوشتار:

صهیونیزم و انتخابات آمریکا

شبکه لابی اسرائیل و کمیته های اقدام سیاسی[1] هماهنگ که انتخابات آمریکا را تأمین مالی می کنند[2]

توسط ژانت مک ماهون مدیر مسئول نشریه واشنگتن ریپرت آن میدل ایست افیر (گزارش واشنگتن در امور خاورمیانه) است. او لیسانس خود را در رشته زبان انگلیسی در کالج رید اخذ نمود و دارای مدرک کارشناسی ارشد در مطالعات خاورمیانه از یک دانشگاه آمریکایی در قاهره است. وی در خصوص لابی اسرائیل و کمیته های اقدام سیاسی (اختصاراً PAC) طرفدار اسرائیل  تخصص دارد. او همچنین در ویرایش «رؤیت روشنایی: رویارویی شخصی با خاورمیانه و اسلام»، و مقاله دونلد نف با عنوان «50 سال در اسرائیل» مشارکت داشته است که هر دو از مجموعه مقالات برجسته واشنگتن ریپرت آن میدل ایست افیر می باشند. علاوه بر امور ویرایشی، او گزارش های ویژه ای در خصوص اسرائیل و فلسطین نگاشته و مقالاتی را به شماره های ویژه ای از واشنگتن ریپرت آن میدل ایست افیر در خصوص ایران، تونس، قبرس و لیبی ارائه نموده است.

من ژانت مک ماهون هستم. من مدیر مسئول واشنگتن ریپرت آن میدل ایست افیر هستم و قصد دارم تصویری نسبتا متفاوت از کنگره ایالات متحده آمریکا را به شما ارائه نمایم. مجله ما از سال 1986 به کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل یا PAC پرداخته است. در طول این سالها من تماس های تلفنی بسیاری از جانب مردم داشته ام که می پرسند نماینده کنگره ایشان چقدر پول از آیپک (کمیته روابط عمومی آمریکا و اسرائیل) دریافت نموده است؟

و من بلافاصله به آنها گفته ام که آیپک خود را در کمک های انتخاباتی شرکت نمی دهد.

و فکر می کنم این بسیار مهم است که آیپک را در اموری که می تواند به راستی انکارشان نماید متهم نکنیم، چرا که موجب می شود به آسانی بحث را منحرف نموده و از مهلکه بگریزد.

اما این بدان معنی نیست که آیپک هیچ رابطه‌ای با مبارزات انتخاباتی نداشته باشد - و این چیزی است که به زودی به آن می‌پردازم.

سال 1990، زمانی که ما «مخفیکاری کمیته های اقدام سیاسی»، را به قلم مدیر اجرایی مان، مرحوم ریچارد اچ. کرتیس منتشر نمودیم، در حدود 128 کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل وجود داشت. در حال حاضر حدود 30 [کمیته] وجود دارد.

بنا به گفته مرکز سیاست پاسخگو، که وب سایت شان به آدرس opensecrets.org را جدا توصیه می کنم، 31 کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل، مجموعاً کمتر از سه میلیون دلار به نامزدهای کنگره در سال 2012 کمک کرده اند. و من از ارقام 2012 استفاده می کنم، چراکه پس از انتخابات، همه اعداد در دسترس هستند، در حالی که انتخابات امسال از حیث مشارکت در فعالیت های انتخاباتی هنوز یک "کار در جریان" است.

و همانطور که می توانید در این نمودار ببینید، این کمیته های اقدام سیاسی در سال 2012 تقریبا 60٪ از کمک های خود را به دموکرات ها داده اند، پس قطعا چنین نیست که تنها جمهوری خواهان مشتاق تعامل با اسرائیل باشند. تنها یک کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل [کمک‌های خود را] به دموکرات ها نداده است و فقط شش کمیته به جمهوری خواهان پول نداده اند.

کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل چند ویژگی جالب دارند.

اول از همه اینکه، همگی در پرونده های شان در FEC، کمیسیون انتخابات فدرال[3]، خود را به عنوان «غیر وابسته» ذکر نموده اند. در حال حاضر اکثر کمیته های اقدام سیاسی هیچ مشکلی با شناسایی وابستگی و یا صنایع خود ندارند- به عنوان مثال، هفت کمیته اقدام سیاسی تحت حمایت انجمن ملی ملکی[4]-که سایت opensecrets.org به عنوان بالاترین رقم کمک کمیته اقدام سیاسی در سال 2012 ذکر نموده-  تمام صنایع خود را به عنوان «آژانس های املاک و مستغلات» ذکر کرده اند.

و نام تمامی هفت کمیته اقدام سیاسی، مشتمل بر [عبارت] «انجمن ملکی» می باشد.

من قصد دارم به شما نام 31 کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل را که OpenSecrets ذکر نموده است نشان دهم. آنچه در مورد آنها بسیار جالب است اینکه همه آنها به جز چهار مورد، نام هایی بسیار خنثی - حتی می توان گفت گمراه کننده- دارند. آن چهار استثناء عبارتند از «اتحاد کلمه برای اسرائیل»، «ائتلاف یهودی جمهوریخواه»، «شورای ملی دموکرات یهودی»، و «نیروهای متفقین برای اسرائیل».

این بدان معنی است که حتی با وجدان ترین رأی دهندگان که نام تمامی حامیان مالی مبارزات انتخاباتی یک نامزد را می دانند نیز ممکن است ندانند که نامزد [مذکور] از کمیته های اقدام سیاسی ای که منافع یک دولت خارجی را دنبال می کنند پول دریافت کرده است.

یکی دیگر از مشخصه های کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل این است که آنها ترجیح می دهند هدایای خود را صرف نظر از حزب یا مذهب نامزد، به جای رقبا به مقامات قابل اعتماد اعطا نمایند.

و آنها دوست دارند بخشش خود را به اعضایی از کنگره که در موقعیت های رهبری قرار دارند توسعه دهند. به عنوان مثال، استفاده ای که ناظم حزبی[5] حزب اقلیت مجلس، ستنی هویر از کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل می برد، منصفانه و در حد متوسط ​​است، لیکن با صعود وی از نردبان رهبری، سهم او افزایش یافته است، به حدی که در حال حاضر در مجموع بیش از 250 هزار دلار دریافت کرده است.

یکی دیگر از تاکتیک های مورد علاقه کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل «بسته بندی» نامیده می شود. این امر زمانی است که کمیته اقدام سیاسی چک های اهدا کنندگان شخصی را جمع آوری نموده و آنها را یک جا به نامزد مورد نظر تقدیم می کند. به این ترتیب نامزد، هیچگونه شکی در مورد منبع کمک نخواهد داشت، علاوه بر این، کمیته اقدام سیاسی نیز نیازی به افشای آنها به FEC داشته باشد.

«بسته بندی» از سال 1994، یعنی زمانی که صحبت از اصلاحات مالی در میان بود، عمومیت یافت. این [تاکتیک] راهی برای به حداقل رساندن تأثیر عمومی کمک های کمیته اقدام سیاسی می باشد. بنابراین سنتی ترین کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل از بسته بندی به عنوان راهی برای پنهان نمودن ابعاد کامل دخالت مالی خود استفاده می نمایند.

بر اساس داده‌های OpenSecrets، یک کمیته اقدام سیاسی غیر حزبی طرفدار اسرائیل، تعداد پنج سهم به مبارزات انتخاباتی سال 2010 سناتور مارک کرک به مبلغ 3804 دلار اعطا نموده است. اما افراد مرتبط با آن کمیته اقدام سیاسی تا بیش از 58000 دلار اعطا نموده اند! به طور مشابه، کرک با توجه به OpenSecrets مبلغ 114،904 دلار از کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل، دریافت نموده، اما نزدیک به پنج برابر بیشتر از جانب اشخاص طرفدار اسرائیل اخذ نموده است. بنابراین سهم کمیته اقدام سیاسی، به لطف بسته بندی، تنها نوک کوهی از یخ می باشد.

آنچه در مورد این 30 کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل غیر عادی، هنوز بیش از همه قابل توجه است الگوی ایشان در اعطای کمک هایشان می باشد.

اگر پرونده های برخی از آنها در FEC را یک بار بخوانید، تقریبا به طور کامل می توان پیش بینی نمود که مابقی چگونه پرداخت می نمایند. و من شخصا می توانم بدین موضوع گواهی دهم، چرا که من بواسطه این صفحات از گزارش های FEC بدین موضوع رسیده ام.

در واقع، این کمیته های اقدام سیاسی چنان محتاطانه عمل می کنند که برخی از آنها که از نظر نام نشان دهنده یک دولت خاص هستند به یک کاندیدای واحد از آن دولت کمک نمی کنند.

به عنوان مثال، در اینجا لیست واشنگتن ریپرت از ده نفر از دریافت کنندگان کمک های کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل در سال 2012 وجود دارد.

می‌ببینید که ستنی هویر با 31،750 دلار، در رتبه چهارم بوده، و بن کاردین سناتور دموکرات مریلند، با 55,680 دلار، رتبه چهارم در مجلس سنا را داراست. به هر حال، هیچ یک از این دو برای انتخاب مجدد مشکل خاصی نداشتند.

حالا، شاید کسی تصور کند بخشی از هزاران دلاری که این دو نفر گرفته اند از سوی «انجمن شهروندان فعال مریلند» پرداخت شده باشد؛چرا که این انجمن کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل در ایالت متبوع آنهاست. اما نامزدهایی که کمیته اقدام سیاسی مریلند برای انتخابات 2012 معرفی کرده اینها هستند:

ستنی هویر در هیچ کجای این فهرست یافت نمی شود.

به همین ترتیب، جستجوی بی نتیجه دیگر مربوط می شود به [یافتن] بن کاردین در میان نامزدهای مجلس سنایی که از این کمیته خاص اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل، پول دریافت نموده اند. در عوض، «انجمن شهروندان فعال مریلند» به جای یک کاندیدای واحد در مریلند به کاندیداهای [ایالت های] دوری مانند نوادا، داکوتای شمالی و کالیفرنیا کمک نمودند! این [موضوع] به نظر می رسد تقریباً نادر باشد، حداقل، بسیار تعجب برانگیز است که کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل مذکور چگونه ذی نفعان خود را انتخاب می کنند.

و این جاست که آیپک وارد می شود.

یادداشتی که در برنامه تلویزیونی «60 دقیقه» و روزنامه واشنگتن پست در سال 1998 درز کرد، فاش نمود که آیپک نظارت و سازماندهی بسیار گسترده ای بر کمیته های اقدام سیاسی کوچکتر و پول آور دارد.

این یادداشت، توسط الیزابت شرایر، دستیار مدیر آیپک در امور سیاسی نوشته شده بود که در آن به یکی از نیروهای زیرمجموعه دستور داده بود به چند کمیته اقدام سیاسی برای کمک مالی به نامزدهای خاصی فشار وارد نماید. گزینه اول -کمی خواندن آن دشوار است لیکن من آنرا برای شما خواهم خواند- می گوید: «ICEPAC (توصیف دیگری از کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل) هیچ کاری در خصوص رقابتهای انتخاباتی در ایالتهای کلرادو، لوئیزیانا و میسوری نکرده است. آنها 500 دلار به ایوانز و دشل داده اند - در 30/6/1986 آنها 11048 دلار داشتند. سعی کنید 1000 دلار به باند، مور، ایوانز، دشل، و رید بدهید.»

بنابراین، این یادداشت نشان می دهد، دریافت کنندگان کمک های کمیته اقدام مشترک طرفدار اسرائیل لزوما توسط همان کمیته هایی که کمک ها را تهیه می نمایند انتخاب نشده اند.

با وجود این «یادداشت افشا کننده» به هر حال، کمیسیون انتخاباتی فدرال، آیپک را به عنوان یک «سازمان عضویت» به جای یک کمیته سیاسی طبقه بندی نموده است.

و این بدان معنی است که آیپک مجبور نیست منابع درآمدی یا هزینه ای خود را فاش سازد.

در حال حاضر هر یک از این 30 کمیته اقدام سیاسی که به نامزدهای کنگره کمک مالی می کنند باید به مقررات FEC پایبند باشند. این مقررات کمک های مالی کمیته های اقدام سیاسی را به 10000 دلار برای هر کاندیدا در هر انتخابات محدود می نماید: 5000 دلار برای انتخابات درون حزبی و 5000 دلار دیگر برای انتخابات عمومی در ماه نوامبر.

اما اگر 30 کمیته اقدام سیاسی غیرحزبی، همگی به نامزد واحدی کمک نمایند، این ظرفیت بالقوه وجود دارد که در ازای هر کاندیدا 300000 دلار- نه 10000 دلار- پرداخت گردد. در واقع، تام دشل که می رفت تا تبدیل به رهبر اکثریت مجلس سنا شود برای اولین رقابت خود در مجلس سنا در سال 1998 - سال مربوط به یادداشت [افشا شده]آیپک- بیش از 260000 دلار از کمک های کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل دریافت نمود. در سال 2010 مارک کرک بیش از 100000 دلار دریافت نمود- که بیشترین رقم در بین کاندیداهای دیگر مجلس نمایندگان و یا مجلس سنا است.  همانطور که دیده می شود، وی مشمول کمک های افراد طرفدار اسرائیل قرار نگرفته است.

بنابراین نه تنها منفعت نامزد مورد نظر تأمین شده، بلکه به دلیل خرد شدن آن به قطعات کوچکتر، همچنان میزان نفوذ لابی ها در انتخابات آمریکا نیز پنهان مانده است.

به عنوان مثال، هیچ کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل در سال 2010 (2012 هم می بایست همینطور باشد) به عنوان ده کمیته کمک مالی کننده برتر توسط مرکز سیاست پاسخگو عنوان نشده است. من متأسفم.

لیکن در آن سال کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل قریب به سه میلیون دلار به نامزدهای کنگره کمک نمودند، که رتبه ششم بیشترین کمک و بالاتر از اتحادیه برادری بین المللی کارگران برق[6] می باشد.

در مقام مقایسه، در سال 2012 دو کمیته اقدام سیاسی متعلق به آمریکایی های عرب تبار -کمیته اقدام سیاسی شورای رهبری آمریکایی های عرب تبار و کمیته اقدام سیاسی آمریکایی های عرب تبار- در مجموع 20000 دلار از کمک های مبارزات انتخاباتی را پرداخت نمودند -کمتر از یک درصد از کل مقدار کمک های کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل. به عبارت دیگر، در سال 2012 کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل نزدیک به 150 برابر در کمک های انتخاباتی مشارکت داشتند.

شکی نیست که آیپک و لابی اسرائیل در خصوص شهرت خود به شکست ناپذیری دروغ گفته اند. اما این اعتبار می تواند سطحی تر از آن که به نظر می رسد باشد. به عنوان مثال، در سال 2010 واضحاً آخرین نفر لابی که می خواست سناتور ایالت کنتاکی شود رند پل بود. ما این را می دانیم، چرا که کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل به حریف اصلی جمهوری خواه وی 33500 دلار و به نامزد حزب دموکرات برای مجلس سنا 16250 دلار، و در مجموع کمتر از 50000 دلار کمک نمودند.

حتی نامزدی که بیشترین کمک های کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل را در سال 2010 دریافت نموده است-سناتور مارک کرک، که در حال حاضر کرسی سابق رییس جمهور اوباما از ایالت ایلینویز را در اختیار دارد علیرغم کمک های گسترده کمیته های اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل به مبلغ 115،304 دلار و اینکه چهار میلیون دلار بیشتر از حریف خود بالا کشید، به سختی انتخابات خود را برنده شد.

پیشینه کرک در خصوص کمک های کمیته اقدام سیاسی طرفدار اسرائیل آموزنده است. او شروع به گرفتن 7000 دلار برای رقابت سال 2000 خود نمود و پس از آن این مبلغ را برای هر رقابتی به طرز چشمگیری افزایش داد. و هنگامی که او 91.200 دلار برای رقابت کنگره در سال 2008 دریافت نمود، روشن بود که آنها او را برای مجلس سنا در نظر گرفته اند.

با این حال تا این اواخر نشنیده ام که کرک هرگز به هیچ چیز غیر از یک «​​جمهوری خواه متوسط» توصیف شده باشد. تا آنجا که من می دانم، اقدامات وی به نمایندگی از اسرائیل هرگز یک موضوع مبارزات انتخاباتی نبوده، و جریان اصلی رسانه ای قطعا بدان نمی پردازد.

با وجود این، شواهدی در وب سایت مبارزات انتخاباتی مجلس سنا برای رؤیت همگان موجود است. نه تنها مارک کرک نام خود را به زبان عبری نوشته است، بلکه به جای آنکه نام وی در ستاره ها و خطوط [استعاره از پرچم آمریکا] باشد، در آبی پرچم اسرائیل است.

بنابراین حتی زمانی که جریان اصلی رسانه ای حرفی نمی زنند، کمک های انتخاباتی صورت می گیرد.

من امیدوارم و می خواهم شما این اطلاعات را دریافت نموده و آنها را عمومی نمایید -با حضور در گردهمایی های انتخاباتی و پرسیدن این سؤال از نامزدها به صورت مستقیم که آنها چه کار کرده اند که مستحق دریافت این پول شده اند، با نوشتن نامه به سردبیر، و غیره. بگذارید اشخاص انتخاب کننده بدانند که نماینده شان در کنگره اغلب منافع یک دولت خارجی را بر منافع آنها ترجیح می دهد.

بسیار متشکرم.

پی نوشت:
[1] کمیته های اقدام سیاسی، سازمان هایی در ایالات متحده هستند که کمک مالی از افراد می گیرند و به نامزدهای مشاغل سیاسی کمک می کنند. از سال 1989 تا 1990 کمیته های اقدام سیاسی در یافت 3724 میلیون دلار را گزارش نمودند. بیشتر آن درآمد برای حمایت از نامزدهای عضویت در کنگره استفاده شد. کمیته ها ممکن است در هر انتخابات بیش از 5000 دلار به هر نامزد کمک کنند، اما ممکن است به فعالیت های به اصطلاح حزب سازی مقادیر بیشتری کمک کنند. با رشد سریع تعداد کمیته های اقدام سیاسی و میزان پول در دسترس آنها، نسبت به این خطر که کمیته ها جای احزاب را بگیرند احساس نگرانی شده است.(فرهنگ علوم سیاسی آکسفرد، ایان مک کین، ترجمه دکتر حمید احمدی، نشر میزان)

برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Political_action_committee

[2] مقاله حاضر در پایگاه اینترنتی «گفتگوی ملی برای ارزیابی مجدد روابط ویژه ایالات متحده و اسرائیل» به آدرس ذیل در دسترس می باشد:

http://natsummit.org/transcripts/mcmahon.htm

[3] بر اساس قانون رقابت‌های انتخاباتی فدرال(مصوب 1974)، یک کمیسیون انتخاب فدرال (Fedral Election Commission (FEC دو حزبی تشکیل شد که دارای ۶ عضو است. این کمیسیون مسئولیت نظارت بر هزینه‌های انتخاباتی را بر عهده دارد. میزان مجاز پرداخت اعانات به نامزدها و یا احزاب در حال حاضر برای افراد حداکثر ۱۰۰۰ دلار و برای سازمان‌ها حداکثر ۵۰۰۰ دلار است. برای جبران این محدودیت، دولت فدرال موظف است بخشی از هزینه‌های انتخاباتی را تامین کند تا از این طریق وابستگی نامزدها به گروههای ذی‌نفوذ و افراد متنفذ و ثروتمند تا حد امکان کاهش یابد. درازای هر ۵۰۰۰ دلار اعانه‌ای که هر نامزد انتخاباتی از حامیانش کسب می‌کند، دولت فدرال ۲۵۰ دلار به وی پرداخت می‌کند. بعلاوه دریافت کننده کمک از سوی دولت فدرال ملزم است از یک سو هزینه‌های تبلیغاتی خود را به سطح معقول محدود کند و از سوی دیگر پرسشنامه‌هایی را تکمیل کند که در آن نحوه تامین درآمدها و چگونگی هزینه مشخص شود. از این طریق کمیسیون انتخابات فدرال قادر است، بر سالم برگزار شدن انتخابات نظارت و داشته باشد.

قانون رقابت‌های انتخاباتی فدرال اغلب از سوی احزاب نادیده گرفته می‌شود و در جریان انتخابات، نامزدها به شیوه‌های مختلف و بعضاً دست زدن به شیوه‌های غیر قانونی به دریافت هرچه بیشتر اعانات انتخاباتی می‌پردازند.

برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به:

http://www.fec.gov

[4] انجمن ملکی ملی (NAR)، که اعضای آن به عنوان آژانس ملکی شناخته می شوند، بزرگترین انجمن تجاری و یکی از قدرتمند ترین گروه های لابی در آمریکای شمالی می باشد، بیش از 99 میلیون دلار بین سال های 1999 تا 2012 هزینه نموده است. این انجمن بیش از 1.2 میلیون عضو دارد (چنانکه در نوامبر 2008 گزارش شده است)، از این جمله می توان به مؤسسات انجمن ملکی ملی، جوامع، و شوراها، اشاره نمود که در تمامی جنبه های صنایع مسکونی و تجاری املاک و مستغلات درگیر می باشند. انجمن ملکی ملی همچنین به عنوان یک سازمان خود-ناظر برای درآمدهای املاک و مستغلات عمل می نماید. مقر این سازمان در شیکاگو می باشد.

برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به:

http://en.wikipedia.org/wiki/National_Association_of_Realtors
http://www.realtor.org

[5] شلاق(Wipe) در اصطلاح علوم سیاسی به معنی عضوی از مجلس قانون گذاری که برای تسهیل سازمان حزب در داخل مجلس منصوب شده است. احزاب معمولا یک سر ناظم و یک تا چند ناظم کوچکتر منصوب می کنند. این اصطلاح از «شلاق زدن سگ ها» در بحث شکار انگلیسی که نقش وی کنار هم گذاشتن مجموعه سگ ها در تعقیب صید است، گرفته می شود. در مجلس عوام انگلستان مقاصد ناظم ها با چرخش هفتگی سندی حاوی آراء مهم آشکار می شود. در بسیاری از مجالس قانون گذاری شغل ناظم ها با به عهده گرفتن مسئولیت مدیریت برنامه زمانی قوه مقننه و نیز تسهیل ارتباط میان رهبران حزب و نمایندگان مجلس عوام گسترش یافته است. (فرهنگ علوم سیاسی آکسفرد، ایان مک کین، ترجمه دکتر حمید احمدی، نشر میزان)

[6] اتحادیه برادری بین المللی کارگران برق(IBEW) یک اتحادیه کارگری متشکل از کارگران صنعت برق ایالات متحده، کانادا، پاناما و چندین کشور جزیره کارائیب است.

برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به:

http://en.wikipedia.org/wiki/International_Brotherhood_of_Electrical_Workers

این بار؛ سروش و خدشه به مهدویت!

محمد دهداری، دوشنبه، ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷ ب.ظ، ۱۱ نظر

عبدالکریم سروش

اخیرا در صفحه گوگل پلاس دکتر عبدالکریم سروش گزیده ای از سخنرانی وی با عنوان «اقبال و مهدویت» به شرح ذیل منتشر شده است:

«بنده واقعا متاسف شدم و مایوس شدم وقتی که دیدم آقای روحانی در سخنرانی بعد از پیروزی در انتخابات گفتند که دو چیز،باعث پیروزی من شد،یکی عنایات امام زمان و یکی هم درایت رهبری ... ،اینها ترویج خرافات است. مگر کار امام زمان دخالت در انتخابات است؟ چرا حالا فقط دخالت در انتخابات ایران؟ همۀ این مردم بنده خدا هستند. فقط ایرانی ها محتاج اند و مستحق اند که امام زمان بیاید و مثلا انتخابات آنها را سر و سامان دهد؟ اگر خدایی هست،خدای همه دنیاست،اگر پیغمبری آمده،برای همۀ دنیا آمده،اگر امام است برای همه دنیاست؛ قبیله ای که نیست،فرقه ای که نباید فکر کرد.
... قصۀ امام زمان چنان آلوده به خرافات شده است ، چنان از مجرای ظلال نخستین آن، بیرون آمده، چنان بی معنی شده که دیگر ذره ای قابل دفاع نیست. این اندیشه به درد مراجع شیعه می خورد؛ به درد هیچ کس دیگری نمی خورد.چون آقایان می گویند ما نائب امام زمان هستیم و به نیابت امام زمان هم وجوهات دریافت می کنند.اگر این نیابت را از آنها بگیرید دیگر امام زمان چه کار می کند امروز؟ لزوما برای او باید یک شغلی تراشید، که مثلا می آید در انتخابات دخالت می کند، اکنون این اندیشه نقش عوام فریبی پیدا کرده است ...
... قصه امام زمان یک قصه اعتقادی است. وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم.آن طوری که موجودیت یک کسی،مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛یعنی مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند،درمیابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد.به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد،شیعه باشد یا نباشد. وقتی به امام دوازدهم می رسیم تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید برای اینکه خود شیعیان معتقدند: اولا حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی داد که حامله است،خداوند می خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده 5 سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است. اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند،آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی،به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد ...
... شب نیمه شعبان یکی از شب های قدر است و این از زمان پیامبر بوده است و هیچ ربطی به مسئلۀ مهدی و امام زمان ندارد.در روایات است که پیامبر اسلام این شب را بسیار گرامی می داشتند و شب زنده داری می کردند.یکی از دعاهای بسیار مهمی که از پیامبر نقل شده است، متعلق به همین شب است: خدایا،کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛ وَلا تُسَلِّطْ عَلَیْنا مَنْ لا یَرْحَمُنا...»

و اما بعد؛

هرچند شبهه پراکنی های سروش نخ نماتر از آن شده که ارزش پاسخگویی داشته باشد لیکن از باب خالی نبودن عریضه هم که شده عجالتا و مختصرا چند خطی درباره آخرین اظهار نظر وی می نویسم:

. باید از دکتر سروش پرسید به واقع این چه منطقیست که جمله روحانی مبنی بر انتساب پیروزی انتخاباتیش به عنایت امام زمان عج را با جهان شمول بودن ولایت حضرت حجت عج در تناقض می بیند! از این بچگانه تر هم می توان سخن گفت!؟ مَثَل این حرف کودکانه مَثَل کسی است که وقتی مصداق خاصی از جهان خلقت را به خالق یکتا و خلاقیت وی نسبت دهند زبان اعتراض بگشاید که مگر بقیه هستی خالق دیگری دارد که شما صرفا این شیء را به خلقت خداوند نسبت داده ای!؟ به قول معروف اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند! بنا بر این منطق مسخره سروش هیچ کسی حق نخواهد داشت موفقیت های خویش را به عنایت خداوند متعال هم حتی نسبت دهد!

. قصه امام زمان ذره ای قابل دفاع نیست یا افاضات گاه و بی گاه سروش! سروش عادت کرده که هر ازچندگاهی لب به سخنان بی پایه و اساس و بدون ادله عقلی و نقلی صحیح و سالم گشوده هرچه از رطب و یابس در ذهن خود دارد با ادبیات صوفیانه و منظم و مسجع به خورد مخاطب خالی الذهن و بی دفاع دهد! وی هیچگاه برای مدعاهای شاخ دار خود از جمله همین ادعا، استدلال قوی ارائه نداده است و هر چه داشته نیز ترجمه های نازلی از متکلمان و فلاسفه مسیحی و غربی مانند جان هیک و شلایر ماخر و گادامر و کذا بوده است! و از آنجا که اینان در حوزه مهدویت بحمدالله نظریاتی ندارند اکنون که سروش به کوبیدن مهدویت رسیده حکم همان شاعری را دارد که قافیه اش به تنگ آمده و پشتوانه همان دو خط استدلال و برهان ترجمه ای را نیز از دست داده است!
. اصولا قابل دفاع بودن و نبودن قصه امام زمان(عج) چه دخلی به اخذ وجوهات توسط فقها دارد!؟ مگر اینکه ایشان به هر بهانه و در هر موقفی سعی در عقده گشایی نسبت به جامعه روحانیت داشته و دارد! خوب است بدانید وی تا زمانی که در چارچوب حاکمیت بود چنین بی پروا به روحانیت نمی تاخت و تا از دایره مسئولیت های حکومتی کنار گذاشته شد شروع به ساز مخالف زدن نمود که این خود میزان صداقتش را نشان می دهد!
۴. در نهایت باید در مقام پاسخ به شبهات ایشان بدین موضوع مهم اشاره نمود که آنچه تاکنون همواره نظریات سروش را با مشکل جدی مواجه نموده نقد درون دینی نظریات وی بوده است! چرا که سروش هنوز خود را در چارچوب اسلام و به عنوان یک روشنفکر مسلمان میداند و لذا در مقام نظریه پردازی نمی تواند از تقید به مقومات دین مبین اسلام شانه خالی کند! از جمله مهمترین این مقومات کتاب الهی و روایات و سیره معصومین است. همان دو ثقلی که پیامبر ص نزد امتش به ودیعه نهادند. سروش و امثال سروش تا زمانی که در چارچوب اسلام نظریه پردازی می کنند نمی توانند بر خلاف نصوص محکم از قرآن و روایات اجتهاد نمایند. منظور از نص محکم آیاتی است که قابل تفسیر به رأی نباشد و روایاتی که هم از نظر سند خدشه پذیر نباشند و هم از لحاظ محتوا غیر قابل مصادره به مطلوب!
مثلا در مورد ادعای الهام شاعرانه بودن قرآن اولین چیزی که تز سروش را زیر سوال میبرد این بود که کفار اعراب هزار و چهارصدسال پیش همین ادعا را نموده بودند و خداوند خود در قرآن آنرا نقل نموده و تکذیب کرده و ده ها آیه از قرآن شاهد بر این مدعاست و روایات فراوان دیگر و الخ!
در مورد تشکیک در وجود امام مهدی عج نیز وضع چنین است! به قدری روایات متعدد و متواتر و محکم و صحیح السند در این خصوص موجود است که بسیاری از علمای طراز اول عامه نیز به وجود مهدی موعود فرزند امام حسن بن علی العسکری اذعان نموده اند! بالاخره آقای سروش یا سخن معصوم(ع) را حجت می داند یا نمی داند! اگر می داند که چگونه می خواهد اینهمه روایت غیر قابل خدشه را نادیده بگیرد و اگر نمی داند که دیگر مسلمان نیست! بگذریم که بحث روایی مورد اشاره ما خود به نوعی تاریخی محسوب می گردد و مگر می توان اینهمه شواهد تاریخی را نادیده گرفت و مگر روایات در بستری غیر از تاریخ نقل شده اند که سروش بحث مهدویت را فاقد شفافیت تاریخی می داند!؟ تازه تواریخ معمولا از روش شناسی نظام مندی مانند آنچه در علم حدیث و درایه و رجال و امثالهم می بینیم برخوردار نیستند و لذا به نظر آنچه در قالب حدیث صحیح و بر اساس متدولوژی خاص علم حدیث پذیرفته شود از تواریخ معمولی بسیار قابل اعتماد تر است!
خلاصه اینکه اینگونه نیست که هر فرد فاسدالاعتقادی هرچه دلش خواست بر زبان بیاورد و انتظار داشته باشد همگان بی مطالبه دلیل و برهان از وی بپذیرند!
تازه آنچه گفته شد صرفا از منظر نقل بود براهین عقلی فراوان که ضرورت وجود و حضور حجت خدا در تمامی اعصار را بیان می کند بماند!
۵. اتفاقا هرآنچه سروش ادعا می کند خدشه ای به مسلمانی ما وارد نمی سازد مسلمانی ما را از درون تهی و بی هویت می کند! مسلمانی مطلوب سروش مسلمانی پروتستان است! مسلمانی سکولار! مسلمانی ایندیویجوال! مسلمانی اخته شده! مسلمان مطلوب سروش نباید دین خود را در سیاست و حتی اجتماع دخالت دهد و این البته با مدعای قبض و بسط وی در تعارض کامل است!
خود ادعای فعلی وی مبنی بر اینکه شک و عدم اعتقاد به مهدی موعود عج در مسلمانی ما ذره ای اثر نمی گذارد نیز با مدعای سروش در قبض و بسط در تعارض کامل است! مگر نه اینکه سروش در قبض و بسط تئوریک شریعت برای اینکه زیرآب حجیت معرفت دینی را بزند همه معارف بشری را در رابطه "تغذیه" با هم دانسته! حال چگونه است که برای جا انداختن نظریه شاذ خود در حوزه مهدویت چنین مدعی شده که عدم اعتقاد به مهدویت خدشه ای به ایمان و مسلمانی ما وارد نمی سازد!!!

پی نوشت:

+ صفحه پرونده سروش شناسی وبلاگ بنده را هم ببینید.
+ چه دلایل عقلی بر زنده بودن امام زمان(عج) وجود دارد؟
+ پاسخ به شبهات مهدویت از سایت آیت الله میلانی(حتما ببینید و بشنوید)

مرض فکریِ «I think»

محمد دهداری، شنبه، ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ، ۳۰ نظر

مرض فکری I think

پیروان مکتب «سوفیسم» اولین کسانی هستند که در تاریخ به عنوان دشمنان حقیقی علم و آگاهی نام خود را ثبت نموده اند. این مکتب در قرن پنجم قبل از میلاد، در یونان باستان شکل گرفت و با تلاش های اندیشمندانی مانند ارسطو و افلاطون تا حد زیادی به محاق رفت. خصوصاً ارسطو با تدوین علم منطق و اهمیت دادن به تعقل واقعگرایانه گام بلندی در مقابله با  شک گرایی برداشت. تاریخ ورق خورد و این بار مکتب «لا ادری» به جان تفکر و متفکران افتاد و مدتی جولان داد تا آن نیز در پرتو مساعی برخی دیگر از دانشمندان و علی الخصوص بعدها توسط فلاسفه و منطق دانان مسلمان که دست به احیای منطق ارسطویی زده بودند رو به افول نهاد. از رنسانس بدین سو و به ویژه در قرن های متأخر تفکرات شک گرایانه این بار در قالبی به ظاهر علمی ظهور کرد و تفکر و تعقل را این بار به سنگ تجربه و علم گرایی منکوب نمود. یکی از اصلی ترین معضلات تفکر و تعقل در قرون اخیر همین کاهش وزن و ارزش عقل و استدلالات عقلی در مکانیزم نظریه پردازی و اندیشمندی دانشمندان مغرب زمین به نفع سلایق غیر علمی و حدس و گمان های فردی بوده است! حضرت آیت الله سبحانی در نامه ای که به یکی از روشنفکران غرب زده نگاشته بود به خوبی بر این خصلت سیر تفکر پس از رنسانس در غرب، نام بیماری « ... I think» (من فکر می کنم ...) گذاردند. مرضی که به نوعی ادامه همان سیر جریان شک گرایی در مغرب زمین به حساب می آید. منظور از بیماری «من فکر می کنم ...» آن است که دانشمندان و متفکران بیش از آنکه برای اثبات نظریات خود به ارائه دلیل و برهان قاطع عقلی بپردازند، به ذکر اینکه «طرز فکر من در این خصوص اینگونه است» متمسک می شوند. نه اینکه اصلاً استدلالی ارائه ننمایند لیکن در اکثر موارد خصوصاً در مورد معارف درجه دوم و یا موضوعات بنیادین معرفت شناختی مانند نحوه تعیین بدیهیات اولیه که سنگ بنای هر نظام فکری را تشکیل می دهند بنا به ذهنیات پیش ساخته و مطابق میل شخصی خود عمل می نمایند. زمانی که از ایشان حجت و دلیل خواسته می شود نیز با بیان اینکه «من اینگونه فکر می کنم» و «نظر من این است» از زیر بار سنگین ارائه برهان صرفاً عقلی فرار می کنند.

اما شما چرا چنین فکر می‌کنید؟ به چه دلیل؟ سؤال از دلیل و برهان ممنوع است!!

اینگونه نظریات که البته همیشه نیز به موضوعات بنیادین محدود نبوده اند را باید عنوان فرضیه بر آنها نهاد چرا که بیشتر صبغه حدس و گمان دارند تا ناشی از نوعی یقین علمی یا عقلی باشند. 

اخیرا ذیل یادداشتی که در خصوص اثبات وجود خدا بر اساس برهان امکان و وجوب بوعلی تحت عنوان «آیا خدا وجود دارد؟» نگاشته بودم فردی ملحد مطالبی بی ارتباط با یادداشت نوشته و بدون اینکه نقدی بر برهان به دست داده باشد سعی در خدشه بر اعتقادات خداباورانه داشته است. اولین نکته ای که وی اشاره کرده این بیان طوطی وار برخی ملحدان برای توجیه فطرت خداباور و معنویت گرای بشری بوده که: «اعتقاد بشر به خدا و گرایشش به دین ناشی از عدم شناخت وی نسبت به عوامل علمی وقایع طبیعی و ترس از طبیعت و طغیان آن در عهد باستان بوده است.» همانجا در پاسخ ایشان متذکر شده ام که این نظر اول بار توسط توماس هابز فیلسوف سیاسی انگلیسی قرن هفدهم و نگارنده کتاب لویاتان طرح شده و البته قدمت چندانی هم ندارد. جالب اینکه خود هابز خداباور بوده و همین نظریه خود را نیز صرفاً محدود به ادیان زمینی و پرستش خدایان باستانی مطرح نموده و صراحتاً ادیان ابراهیمی را مستثناء نموده است(هرچند اصولاً با دین و به صورت ویژه با مسیحیت مشکل داشته است). لیکن پس از هابز افراد زیادی با بهره گیری از نظریه دین طبیعی وی به تخطئه اعتقاد خداباوری و دین گرایی پرداخته اند.

در پاسخ به این شبهه ابتدا باید به خلط صورت گرفته میان ادیان زمینی و آسمانی اشاره نمود و اینکه ادیان زمینی هیچ گاه ادعای نزول وحی و ارسال رسل نداشته اند و نیز می بایست به این نکته اشاره نمود که حتی اگر چنین فرضیه ای را در خصوص برخی پیروان ادیان زمینی و حتی آسمانی بپذیریم (که دیانتشان از روی ترس و جهل به رخدادهای طبیعی بوده) آیا این دلیلی عقلانی و برهانی برای تخطئه کل ادیان و متدینان تاریخ و اصولاً زیر سؤال بردن وجود خداوند خواهد بود؟!

از پاسخ نقضی فوق الذکر گذشته، آیا هیچ مورخی در ابتدای تاریخ بوده که چنین فرآیندی را برای شکل گیری اعتقادات خداباورانه ثبت نموده باشد؟! مسلماً چنین اسنادی وجود ندارد. لذا این تحلیل سندیت تاریخی نخواهد داشت. از سوی دیگر براهین بسیار متقن و محکمی در اثبات وجود خدای متعال و صفاتش وجود دارد که به هیچ وجه قابل خدشه نمی باشند و لذا تحلیل مذکور فاقد وجاهت عقلی نیز می باشد. بنابراین باید از جناب هابز و اخلاف ایشان و از آن جمله فرد ملحدی که نظر صدرالذکر را در رد خداباوری نوشته پرسید بر چه اساس و چه دلیل و برهانی چنین نظریه ای از خود صادر نموده اید؟! نه شواهد تاریخی در این خصوص وجود دارد و نه برهان عقلی! چگونه به این نتیجه رهنمون گشتید که ریشه اعتقاد بشر به خدا ترس و جهل نسبت به وقایع طبیعی است؟! منشاء اصلی این نظریه همان روش شناسی ناقص الخلقه «من اینگونه فکر می کنم» می باشد.

رد پای بیماری «... I think» را در بسیاری نظریات دیگر متفکران غربی نیز می توان مشاهده نمود. به عنوان مثالی بنیادین تر و با گستره تاثیر گذاری بسیار وسیع تر می توان به تئوری معرفت شناسانه ایمانوئل کانت فیلسوف شهیر و بزرگ آلمانی قرن هجدهم اشاره نمود. وی معتقد بود «ذهن، ادراکات خود را نخست در دو مقوله زمان و مکان کانالیزه مى‏ کند و سپس آنها را در دوازده مقوله از مقولات فاهمه محض صورت‏ بندى و شاکله‏ سازى مى‏ نماید». به عبارت دیگر درک ما از جهان خارج ابتدا از دو دریچه زمان و مکان  و سپس از کانال دوزاده مفهوم پیشینی عبور می کند تا مورد فهم قرار گیرد. لذا آنچه توسط قوه دارکه ما فهم می شود همانی نیست که در عالم خارج به واقع وجود عینی دارد. کانت آنچه توسط ما درک می شود را پدیدار(فنومن) و آنچه در خارج واقعاً وجود دارد را پدیده(نومن) نامید. هرچند وی در مکتوبات متأخر خود سعی در تعدیل نظریه معرفت شناختی اش و جلوگیری از برداشت های ایده آلیستی از آن نمود لیکن حاصل نظام معرفتی وی شدت یافتن موج شک گرایی در غرب، به محاق رفتن هرچه بیشتر اصحاب مدرسه، منکوب شدن بیش از پیش متافیزیک و در نتیجه تضعیف اعتقاد به مسیحیت و معنویت در میان متفکران غرب بود. 

حال سؤال اینجاست که این تئوری از کجا به دست آمد؟! کانت چگونه به چنین نتیجه ای رسید؟! چرا ما باید این روش معرفت شناختی را بپذیریم و دیگر روش ها را رد نماییم؟! چرا این مقولات و نه مقولات دیگر؟! وی از کجا کشف نمود که نومن با فنومن مغایرت دارد؟! و اصولاً آیا نومن را یافت که آنرا با فنومن مغایر دیده باشد؟! از قضا این سؤال آخر کل بنیان معرفت شناسی کانت را ویران می سازد چرا که بر اساس مدعای کانت ذهن انسان به نومن واقعی دسترسی نخواهد داشت و لذا وقتی نومن دست نیافتنی باشد تمایز و تفاوتش با فنومن نیز دست نیافتنی خواهد بود و نظریه وی به نقد خودشمولی تخطئه خواهد شد.

مشابه همین تفکر کانت را می توان در نظرات فلاسفه دیگر نیز مشاهده نمود. فرآیند تدوین نظریه دیالکتیک هگل و پس از وی مارکس نیز به همین منوال است و باز هیچ نشانی از نشانیِ عقلی یقینی و قاطع نیست!! هگل برای دستیابی و کشف حقایق، روش و طریق خاصی را مطرح کرد و آن را دیالکتیک نامید. اساس عقیدۀ هگل بر سه اصل استوار است: وضع(تز)، وضع مقابل(آنتی تز) و وضع جامع(سنتز) .«هر وضعی دارای وضع مقابل خود است. اما هر چیزی نه تنها ضد خود را در بر دارد بلکه ضد خود است. هستی، نزاع قوای مخالف است برای ترکیب آنها به صورتی واحد. وضع از یک سو و وضع مقابل از سوی دیگر با هم در کشمکش هستند و از ترکیب آنها وضع جامع نتیجه می شود». هرچند دیالکتیک و تأثیر آن در موضوع حرکت از مباحث قدیمی فلسفه است لیکن هگل از متد دیالکتیکی خاص خود نتیجه ای بسیار اعجاب آور استنتاج نمود. وی بر اساس تقریر خود از دیالکتیک مدعی شد «اجتماع نقیضین محال نیست!» وی این ام القضایا و اصل الاصول که بدیهی ترین بدیهیات است را با توجه به نحوه نگرشش به مقوله حرکت و اینکه حرکت را نتیجه هم آغوشی دیالکتیکی وجود و عدم می داند، نفی نمود. 

به عنوان مثالی دیگر در همین راستا می توان به دیوید هیوم فیلسوف ملحد و شک گرای قرن هجدهم اشاره نمود. یکی از نظریات محوری تفکر هیوم زیر سؤال بردن «اصل علیت» بود. وی علیت را «تعمیم ناروا» نام نهاده بود. «هیوم رابطه علیت را چیزی جز عادت ذهنی نمی‌دانست که در اثر تجربه پیوستگی زمانی-مکانی مکرر دو رویداد حاصل می‌شود. وی بیان داشت که رابطه علیت نه امری بدیهی و شهودی است، و نه امری مبتنی بر برهان عقلی؛ بلکه قاعده‌ای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده مدعی شد: علت‌ها و معلول‌ها توسط دلیل عقلی شناخته نمی‌شوند و تنها از راه تجربه کشف می‌شوند. ازین‌رو هیچ‌گونه پیش‌بینی قطعی و ضروری درباره حوادث آینده نمی‌توان داشت»

تنها استدلالی که وی برای «تعمیم ناروا» خواندن قاعده ای بدین بداهت، ارائه نموده همان بود که ذکرش گذشت حال آنکه هر انسان سلیم العقلی می داند توالی امور همیشه به معنی وجود رابطه علی میان آنها نیست چه آنکه با این وصف شب و روز را نیز باید علت و معلول هم دانست! و البته خود هیوم نیز بدین واقعیت آگاه بود لیکن برای زیر سؤال بردن برهان علیت در اثبات وجود خدا بر این مدعای بی پایه اصرار می ورزید. بیهودگی این طرز تفکر آنجا بیشتر خودنمایی می کند که توجه داشته باشیم اگر اصل علیت را بی اعتبار بدانیم اصولاً فرآیند تفکر و ادراک را نیز نفی کرده ایم. با چنین فرضی دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و جایی برای نظریه پردازی امثال هیوم نیز باقی نخواهد ماند.

آگوست کنت، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی قرن نوزدهم اما در میان متفکران غربی از منظر ابتلا به مرض «I think» جایگاه ویژه ای دارد. وی را پایه گذار پوزیتیویسم دانسته‌اند. کنت در اعتقاد به پوزیتیویسم چنان جزم اندیش بود که به کل مخالف فلسفه عقلی شده و برایِ علومِ انسانی نیز حیثیتی مشابه علوم تجربی قایل گردیده بود، به این معنی که علوم انسانی نیز باید لزوماَ از روش شناسی تجربی استفاده نمایند ولاغیر!!

وی را واضع علم جامعه شناسی نیز می دانند. کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحلهٔ الهی، فلسفی، و علمی عبور کرده‌اند. در جوامع الهی که تبلور تاریخی آن قرون وسطی است، پیامبران رهبران جامعه به حساب می آمدند و در عصر رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دورهٔ کنونی دانشمندان و جامعه‌شناسان رهبران جامعه خواهند بود.

تحت تأثیر این قبیل اعتقادات، گرایش دیگری نیز در کنت به وجود آمد: اومانیسم و انسان گرایی. ولی نه به صورت یک مکتب معمولی و گرایش فکری عادی بلکه به مثابه یک دین جدید! او خود را پیامبر دین خودساخته اش معرفی نمود و برای این مذهب جدید تقویم، تعطیلات و شعائر و حتی معبدی برای پرستش انسان در نظر گرفت!! دین وی به سرعت در اروپا انتشار یافت و کلیساهای این آئین جدید در برخی ممالک به خصوص در انگلستان بر پا شد.

جالب اینکه نظریات کنت به قدری افراطگرایانه بوده است که علی رغم تأثیر گسترده و شگرف تفکرات و فلسفه تحصّلی و جامعه شناسی وی بر مبانی اعتقادی غرب مدرن؛ معمولاً سعی می شود یاد چندانی از وی نشود. به عنوان مثال برتراند راسل در کتاب تاریخ فلسفه خود هیچ نامی از کنت نبرده است.

به عنوان آخرین نمونه از زیگیموند فروید روانشناس آلمانی قرن بیستمی یاد می کنیم. وی غرایز بشر را تحت دو عنوان کلی، غریزه زندگی و غریزه مرگ مطرح ساخته و هدف غرایز زندگی را بقای افراد یک نوع معرفی نموده و انرژی مورد استفاده آنها را «لیبیدو» نام نهاده بود.
فروید مهمترین غریزه زندگی را که عامل مقابله با مرگ و پیش راننده بشر در تمام امور است غریزه جنسی می دانست و لذا سنگ بنای روانشناسی خود که روانشناسی غالب قرن بیستم نیز هست را بر همین غریزه استوار نمود. وی همچنین احساسات محبت آمیز بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود را به بد ترین وجه ممکن تفسیر نموده، نام عقده ادیپ بر آن نهاده بود. فروید عقده ادیپ را به عنوان اصل مرکزی تئوری روانکاوی مطرح ساخته بود.

کلیه این نظریات صرفاً و صرفاً بر مبنای تفکرات و بهتر بگوییم حدسیات یک ذهن آلوده و بیمار شکل گرفته اند و برای اثباتشان هیچ دلیل و حجت عقلی ارائه نشده است.

مثال های معدود ولی تأثیرگذار فوق مشتی از خروار هستند. علت این امر آن است که بیماری «I think» در واقع به عنوان بخشی از ژست روشنکفری دانشمندان غربی عمومیت یافته و در روش شناسی علوم انسانی غرب به عنوان متدی قابل قبول، پذیرفته شده است. گویی در نظر دانشمندان غربی میان اکتشاف حقایق علمی و اختراع یا بهتر بگوییم اختراق مفاهیمی خود ساخته به جای حقایق، خلط صورت گرفته باشد. همچنین تأثیر دخالت نابجای ادبیات در حوزه علم و اندیشه که در نام گذاری ها و اصطلاح آفرینی های خلق الساعه _مانند آنچه صدرا اشاره شد_ تبلور یافته را نیز نمی توان نادیده گرفت. دخالت نابجایی که در سال های اخیر در آثار برخی متفکران وطنی نیز دیده می شود. توگویی این قبیل اصطلاحات من درآوردی به کالای لوکسی در بازار اندیشیدن بدل گشته باشد. حال آنکه به قول حکیمی، زیبا نوشتن و خوب سخن گفتن بخشی از استدلال و برهان نیست! بلکه مدعی را بینه استوار و قول سدید باید نه صرفا زبان بلیغ!

در مقام ریشه یابی بیماری «I think» می توان از به محاق رفتن واقعگرایی عقل مدارانه تحت تأثیر تکثرگرایی معرفتی و امواج سهمگین شک گرایی، از عصر نوزایی به این سو یاد کرد لیکن منشاء شناسی تفصیلی این امر، خود فرصتی دیگر می طلبد.

علی أی حال موارد فوق از آن رو ذکر شدند تا بر این حقیقت بسیار مهم و البته مغفول تأکید نماییم که بسیاری از نظریات علمی علوم انسانی در مغرب زمین پایه و اساسی کاملاً عقلانی و یقینی نداشته و بیشتر ناشی از همان مرض کذایی بوده اند. مرضی که همچنان در غرب و حتی در میان برخی اندیشمندان غربزده وطنی خودمان وجود دارد و از حقیقت علم و آگاهی قربانی می گیرد. در این خصوص می توان اجملاً از نظریات اخیر برخی متکلمان غرب گرا مانند عبدالکریم سروش، مجتهدی شبستری، مصطفی ملکیان و  ... یاد کرد که نظریات خود را بر اساس نسخه های غلط متکلمان مسیحی غربی مانند شلایرماخر و جان هیک و یا فیلسوفانی مانند گادامر و کانت تدوین نموده اند و لذا بیماری آنان به اینان نیز سرایت نموده است.

حقیقت این است که هر رأی و نظری می بایست بر پایه عقل و منطق استوار باشد و غیر از این منجر به ولنگاری علمی و هرج و مرج نظری خواهد شد چنانکه در غرب شده است. اصولاً این شیوه بیمارگونه با فطرت بشری نیز ناسازگار و ناسازوار است. شیخ‌الرئیس در این خصوص چه خوب و به جا فرموده که: «هر فردی گفتار کسی را بدون دلیل و برهان بپذیرد، او از فطرت انسانی منسلخ شده است»، ولی متأسفانه بیماری «طرح نظریه بدون دلیل» آن هم با یک رشته سخنان حماسی، بتدریج گسترش پیدا کرده در حالی که منطق قرآن این است: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ/النمل:۶۴». 

منابع:

. نامه آیت الله سبحانی به سروش پس از مصاحبه وی با بخش فارسی رادیو هلند
. آگوست کنت پیام آور شریعت اومانیسم. احمد موسوی. روزنامه ایران ۱ بهمن ۱۳۸۵
. تبیین و نقد نظریه کانت درباره ماهیت صدق. محمد جعفری. معرفت فلسفی. سال هشتم، شماره اول، پاییز  ۱۳۸۹، ۱۶۵ـ۱۸۲
. سید محمود نبویان، شمولگرایی، دفتر جریان شناسی تاریخ معاصر، چاپ اول ١٣٨٢
. دین و دولت در اندیشه هابز، لاک و کانت‏. عبدالوهاب فراتی. ماهنامه علوم سیاسی - دانشگاه باقرالعلوم (ع). زمستان ١٣٨۴ - شماره ۳۲ ص ۱۶۵
. دانشنامه ویکیپدیا

پی نوشت:

+ یادداشت حاضر، مقاله ای علمی و استدلالی نیست که درصدد نقد و بررسی براهین طرح شده و طرح نشده متفکران و دانشمندان غربی برای نظریات و تئوری هایشان باشد. بل صرفا یادداشتی جدلی و روزنامه نگارانه است که به منظور طرح موضوع و دغدغه های نگارنده در خصوص بیماری من فکر می کنم و هراس از بازنشر آن در فضای علوم انسانی بومی مان(به شرط وجود) نگاشته شده است!