سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


۳۲ مطلب با موضوع «فرهنگ» ثبت شده است

از توقیف بهار تا آزادی بیان

محمد دهداری، جمعه، ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۴:۲۷ ب.ظ، ۴ نظر

توقیف روزنامه بهار

قبل نوشت:

مطلب حاضر را مدتها قبل و به مناسبت بحث ها و جدل هایی که حول ماجرای مقاله روزنامه بهار درباره موضوع امامت شکل گرفته بود نوشتم ولی فرصت نشد پرداخت نهایی نموده و منتشر نمایم تا از دهان افتاد و موعدش گذشت. چند روزی در پی نوشتن مقاله ای در خصوص موضوعات روز بودم و از آنجا که دستم به قلم نرفت بهتر دیدم همین مقاله نصفه و نیمه را منتشر کنم. انصافاً موضوع محل بحث مقاله نیز همواره مبتلا به جامعه بوده و محدود به مصداق خاص مطرح شده نمی باشد.

نوشتار:

پس از توقیف روزنامه بهار به علت انتشار مقاله ای سخیف در خصوص موضوع امامت و واقعه غدیر بحث حول درستی یا نادرستی توقیف صورت گرفته در فضای حقیقی و مجازی شدت گرفت. خصوصاً در شبکه های اجتماعی که حالا دیگر به نوعی می توان گفت چکیده جامعه به حساب می آیند. عجیب اینکه بسیاری از دوستان متدین و نیروهای ارزشی نیز جزو کسانی بودند که نسبت به اقدام به جای صورت گرفته انتقاداتی داشتند. البته این بحث ها چندان هم تازگی ندارند. همیشه میان این دو نظریه در خصوص آزادی بیان تعارض وجود داشته که آیا در مقابل چنین انحرافاتی صرفاً می بایست کار ایجابی نمود یا این مقدار کافی نیست و کما بیش به برخورد های سلبی در چارچوب قانون نیز نیاز هست. در این یادداشت با توجه به مباحثاتی که با برخی رفقا حول این مقولات داشته ام، قصد دارم دلایل خود جهت اثبات ضرورت برخورد سلبی در کنار رفتار ایجابی را شرح دهم. در همین راستا برخی سؤالات اساسی در این خصوص را مطرح نموده و پاسخ خواهم داد.
۱. اصولاً چرا باید جلوی انتشار شبهات را گرفت؛ پس آزادی بیان و اندیشه چه می شود؟
وقتی شبهه ای در یک رسانه عمومی مطرح می گردد، عموم جامعه در معرض آن قرار می گیرند. اصولاً دلیل اصلی برخورد سلبی با اینگونه شبهه پراکنی ها همین است. چرا که مردم، عموماً آگاه و مطلع یا اهل مطالعه و تحقیق در اینگونه مباحث نیستند و اتفاقاً این روزها به دلیل هجمه بی سابقه رسانه های بیگانه و سایت های ضاله، زمینه برای انحرافات اعتقادی بیش از هر زمان دیگر وجود دارد. امروزه بیش از هر زمان، عمل به واجبات شرعی برای مردم دشوار شده و از آن مهمتر پرهیز از محرمات! انسان بی اختیار به یاد آن حدیث شریف امام صادق(ع) می افتد که در دوران آخرالزمان حفظ ایمان برای مؤمن از نگه داشتن گوی آتشین در دست سخت تر است(نقل به مضمون). لذا در چنین شرایطی عقل حکم می کند جلوی انتشار شبهات یا بازنشر آنها در رسانه های عمومی حکومت اسلامی گرفته شود. این موضوع هیچ خدشه ای به آزادی اندیشه وارد نمی سازد چه آنکه در جامعه اسلامی اندیشه و فکر منحرف داشتن جرم نیست بلکه ترویج و تبلیغ آن جرم محسوب می شود. زیرا این کار، امنیت فکری جامعه را خدشه دار می نماید. در خصوص آزادی بیان نیز باید دقت داشت در هیچ جای عالم آزادی بیان، بی قید و شرط نیست. هر کشوری برای خود خطوط قرمزی دارد که به محض عبور از آن با خاطی برخورد می شود. برخوردهایی که در اروپا و آمریکا با برخی مورخان به بهانه عدم اعتقاد به هلوکاست صورت گرفته موید این ادعاست.
۲. شیعه مکتبی ریشه دار و اصیل است و چرا باید از چنین شبهاتی احساس خطر کند؟ اینگونه شبهات باید مطرح شود تا حق از باطل متمایز شود. مگر ما به حقانیت اعتقادات خود ایمان نداریم؟
دو مقوله را باید از هم تفکیک نمود؛ یکی بحث علمی است و دیگری ژورنالیسم خبری! مخاطب بحث علمی اهل علمند و اینگونه مباحث در محافل و مجالس علمی و در عام ترین شکلش در مجلات تخصصی مطرح می شوند. لیکن موضوعات خبری در رسانه های عمومی منتشر شده و مخاطبانی عام نیز دارند و لذا وقتی موضوعی در یک رسانه عمومی منتشر می شود به دست هر فردی در جامعه با هر میزان تحصیلات و داشته های علمی خواهد رسید. تصور بکنید مثلا یک مفتی وهابی بخواهد با یک فرد بازاری شیعه با تحصیلات زیر سیکل مناظره علمی بکند! خوب مسلم است که فرد شیعه علی رغم حقانیت اعتقادش حرفی برای گفتن نخواهد داشت. لذا شبهات اعتقادی را می بایست در جا و مکان خاص خودش مطرح نمود و پاسخ گرفت. در خصوص مقاله مذکور نیز یک ایراد بسیار مهم همین است. چه بسا اگر همین مقاله در یک نشریه تخصصی مطرح می شد اینقدر حواشی ایجاد نمی کرد و اگر در محافل خاص این قبیل موضوعات مانند کرسی های آزاد اندیشی طرح می شد اتفاقاً بسیار پسندیده بود. چه آنکه علمای شیعه همواره از مناظرات و مباحثات علمی در خصوص مکتب اهل البیت علیهم السلام استقبال نموده اند و همواره نیز پیروز چنین مناظراتی بوده اند. لیکن دست اندرکاران روزنامه بهار این مقاله پر از شبهات سخیف را در یک رسانه عمومی منتشر نموده اند. 
۳. دینی که با طرح چنین شبهاتی در روزنامه ها بخواهد متزلزل شود همان بهتر که متزلزل شود! مگر مردم ما دین خود را از روزنامه ها گرفته اند که با این مقالات بی دین شوند؟!
این حرف، سخنی احساسی است و پشتوانه منطقی ندارد. مسلما اسلام با این قبیل استدلالات مخالف است. به همین دلیل هیچ گاه به عموم مردم توصیه نکرده که خود را در معرض شبهات قرار دهند! اسلام همواره ما را از به مهلکه انداختن خود، پرهیز داده و وظیفه رفع شبهات را نیز به عهده علما قرار داده است. از منظر دیگر این سخن، موضعی شخصی است و مسلما حکومت اسلامی نمی تواند نسبت به حفظ اعتقادات عموم مردم بی تفاوت باشد. آن هم با چنین استدلال احساسی و بدون منطقی! حکومت اسلامی نسبت به امنیت اعتقادی تمام اقشار مسئول است؛ چه آنانکه دینی عمیق و اعتقاداتی مستحکم دارند و چه شل دینانی که مدام در خطر انحراف هستند و اتفاقا در خصوص شق دوم مسئولیت بیشتری دارد.

ضمناً قرار نیست اعتقادات مردم از هر راهی که کسب شدند صرفاً از همان راه هم تهدید شوند! این سخن که «مردم ما مگر عقاید خود را از روزنامه ها گرفته اند تا بواسطه مقالات آنها از دست دهند» مانند آن است که بگوییم انسان مگر قوای جسمانی و سلامتی خود را از ویروس ها گرفته است که با یک ویروس ناچیز از دست دهد؟! و البته همه می دانیم که یک ویروس ناچیز می تواند به راحتی زندگی یک انسان تنومند که با بهترین مواد غذایی خود را تغذیه نموده و در سلامت کامل به سر می برد تهدید کند.
۴. اصول دین مقولاتی تحقیقی هستند و نه تقلیدی لذا مباحث مرتبط با اصول دین مانند واقعه غدیر و امامت می بایست در اختیار تمام اقشار جامعه قرار گیرد. مگر نه اینکه اسلام خواسته مردم با تحقیق و اجتهاد راه درست را انتخاب کنند؟ همان بهتر که شل دینان در دین و اعتقادات خود شک کنند! شاید پس از شک و جهت زدودن پرده ی ابهام بروند و مطالعه کنند و چند کتاب مستدل خوب بخوانند و ضمن رفع شک از شل دینی هم به درآیند!
مسلما اصول دین در اسلام اجتهادی است و تقلید در این خصوص از مسلمانان پذیرفته نیست. لیکن از اینکه اصول دین در اسلام اجتهادی است و نه تقلیدی به هیچ وجه نمی توان نتیجه گرفت که نباید با انتشار شبهات مقابله کرد. اولاً از هر کسی به اندازه وسعش انتظار اجتهاد در اصول دین می رود و ثانیاً انتشار شبهات فقط راه اجتهاد مردم برای نیل به ایمانی قوی در خصوص اصول دین را ناهموار می کند و هیچ کمکی به اجتهاد در اصول دین نخواهد کرد.
از سوی دیگر آیا کرور کرور افرادی که در معرض سیل شبهات اعتقادی قرار می گیرند همگی به دنبال جواب شبهات نیز خواهند رفت؟! یا نه اتفاقا به دلایل مختلف که یکی از آنها سخت بودن عمل به بعضی تکالیف دینی است از برخی شبهات استقبال هم می کنند! آیا مثلاً دخترانی که حجاب خود را رعایت نمی کنند و یا به نوعی اصلاً به حجاب اعتقاد ندارند همه از اول اینطور بوده اند یا خیلی هاشان تحت تاثیر همین قبیل شبهات اینگونه شده اند! و آنهایی که اینطور شده اند آیا همه رفته اند یک دور مسئله حجاب و حقوق زن در اسلام شهید مطهری و زن در آینه جمال و جلال آیت الله جوادی را خوانده اند! این معقول و منطقی است که شبهات اعتقادی را در جامعه منتشر کنیم به امید اینکه شاید مردم به دنبال پاسخ شبهات رفته و مطالعه کنند تا رفع شبهه شوند؟!

نکته مهم تر اینکه یافتن پاسخ شبهات به این راحتی ها هم نیست و حتی اگر نظام احسنی را فرض کنیم که در آن تمامی شبهات مطرح شده در روزنامه ها توسط ارگان های دولتی و حوزه های علمیه پاسخ داده شوند آیا امکان دارد که بتوان تمام پاسخ ها را به گوش تمام کسانی که در معرض شبهات قرار گرفته اند رساند؟! لذاست که می گوییم روزنامه و رسانه عمومی جای شبهه پراکنی نیست و این امر در هیچ حالتش منطقی و معقول نبوده و به نفع اسلام و نظام نخواهد بود.
۵. سیره ائمه اطهار(ع) و امام راحل(ره) در برخورد با چنین مقولاتی تساهل و تسامح بوده است. ماجرای مباحثات شاگردان ائمه(ع) با کفار و یا برخورد امام(ره) با کتاب شهید جاوید شاهد این مدعاست!
چه مقایسه نابه جایی! کتاب شهید جاوید با مقاله روزنامه بهار به هیچ وجه قابل مقایسه نیست! اشتباه مرحوم صالحی نجف آبادی محدود به مقوله «علم امام» بود و نه اصل امامت! ولی مقاله روزنامه بهار اصل امامت را هدف گرفته است! ضمناً ایشان نظرش را در یک کتاب منتشر نمود و نه یک روزنامه کثیرالانتشار! کسی اگر ادعای چنین رفتاری را از امام راحل دارد باید مصداقی بیابد که ایشان در خصوص ایجاد و انتشار شبهه درباره اصول و یا مقومات دین مبین اسلام تساهل نموده باشند.

و اما در زمینه نحوه برخورد ائمه اطهار با ملحدین و بی دینان! نکته اساسی در این خصوص تفاوت بین بحث علمی و شبهه پراکنی رسانه ای است که کمابیش قبلا نقلش گذشت. چه آنکه بحث علمی در مکان و موقعیت خاصی و با حضور افرادی که به واقع متخصص این امر هستند صورت می گیرد ولی شبهه پراکنی عوام بی اطلاع از موضوعات تخصصی را نشانه گرفته است. این تفاوت بسیار مهم و مبنایی است و به هیچ وجه نمی توان این دو موقعیت را با هم مقایسه نمود. به عنوان مثال می توان به رفتار رسول اکرم(ص) پس از فتح مکه استناد نمود. ایشان پس از فتح مکه به همه اسرا امان دادند -حتی کسانی مثل ابوسفیان - لیکن برخی را دستور دادند یافته و گردن بزنند، حتی اگر به پرده کعبه آویخته باشند. تعداد این افراد به ده نفر هم نمی رسید و از این تعداد که هرکدام به دلایلی مستوجب این حکم شده بودند دو نفر کنیزان آوازه خوان عبدالله بن خطل بودند که به وسیله شعر و آوازه خوانی بر علیه اسلام تبلیغ می کردند. درست همین کاری که در زمانه ما برخی رسانه های معاند اسلام به عهده گرفته اند و بدون اینکه قصد بحث علمی و نظری داشته باشند درست افکار عمومی و اعتقادات عوام را نشانه گرفته و به هر وسیله ای برای ایجاد تزلزل در عقاید مردم متمسک می شوند. مشابه این رفتار را از حضرت امام (ره) در خصوص فتوای ارتداد سلمان رشدی و مهدور الدم بودن وی می توان مشاهده نمود. 
۶. شما می گویید که مقاله دکتر علی‌اصغر غروی، ادامه جریان شبهه افکنی روزنامه های زنجیره ای در دوران اصلاحات است و باید این هزینه پرداخت می شد. من می گویم برای یکی از پایه ای ترین اصول مذهب شیعه، که قرن ها، حوزه های ما روی آن کار کرده اند، نگران شبهه هستیم، ولی شهید دکتر بهشتی برای نهال تازه روییده انقلاب با عمری چند ماهه که هنوز حتی مبانی تئوریک آن هم تبیین نشده بود، با لیدرهای جریان های فکری مخالف که اتفاقاً در جامعه چپ زده آن دوران، پایگاه هم داشتند در صدا و سیما به صورت عمومی مناظره می نمود.
آیا واقعا شبهه افکنی دکتر علی‌اصغر غروی نسبت به اصل ولایت علی (ع) در یک روزنامه با چند صد نسخه تیراژ سنگین تر بود یا اجازه دادن به امثال کیانوری ها برای جولان دادن در صدا و سیما؟ 
نقطه افتراق موضوع اخیر با برنامه های تلویزیونی اوایل انقلاب کاملاً روشن است! در برنامه های تلویزیونی مورد اشاره اگر شبهاتی مطرح می شد در کنارش پاسخ‌ شبهات نیز داده می شد. آن هم توسط مبرز ترین اساتید و دانشمندان حوزه محل بحث! و البته به دلیل فعالیت شدید گروهک های مارکسیستی در اوایل انقلاب طرح این قبیل مباحث و پاسخ دادن به آنها در رسانه ملی و دیگر رسانه های عمومی ضروری نیز بود. ولی مقاله سراسر شبهه ای که روزنامه بهار منتشر نموده اولاً بلا ضرورت بوده و ثانیاً بدون پاسخ های متناظر و مقتضی منتشر شده است. شاید روش بهتر این بود که قبل از توقیف روزنامه بهار مسئولین روزنامه مذکور را مجبود کنند پاسخ های شبهات مطروحه را نیز منتشر نمایند و سپس روزنامه را توقیف می کردند ولی به نظر می رسد وزارت ارشاد بیشتر دغدغه تبری جستن از روزنامه مزبور را داشته تا اصلاح اتفاقی که رخ داده بود. باید توجه داشت چنین اتفاقاتی وقتی در یک رسانه عمومی روی می دهند دیگر یک موضوع صرفاً علمی و یک دعوای نظری نیستند بلکه جنبه های اجتماعی و سیاسی خاصی می یابند که اقتضای چنین وضعیتی بررسی مشکل پیش آمده از دیدگاهی کلان و از منظر حاکمیتی است. لذا یا باید از ابتدا از انتشار چنین شبهاتی در رسانه های عمومی جلوگیری شود -چرا که افرادی که در معرض این شبهات قرار می گیرند حتی قابل احصاء نیستند که قابل رفع شبهه باشند- و یا اگر ضرورتی مانند فضای شبهه زده ابتدای انقلاب ایجاب نمود که این مباحث به طور عمومی طرح شوند به گونه ای مطرح گردند که در کنار طرح شبهه پاسخ های درخور شبهات نیز منتشر شود.
۷. با حکم توقیف روزنامه بهار، مغالطه های آن نادیده گرفته می شود و دست به دست می شود و در فضای مجازی، با شمارگانی به تعداد تمام فارسی زبانان منتشر می شود! آیا این را قبول ندارید که این رفتار، باعث شد که این شبهه، عمومیت پیدا کند بدون اینکه نقدهای به آن خوانده شود؟

اگر تصور می کنید امکان دارد مقولاتی مثل امامت و ولایت و غدیر در یک روزنامه کثیرالانتشار زیر سوال رفته و محدود به همان روزنامه باقی بماند و منتشر نشود سخت در اشتباهید! از کسی که چنین موضوعی را مطرح می نماید باید پرسید: «خود شما کی از ماجرا مطلع شدید؟» وقتی روزنامه بهار توقیف شد یا قبل از آن؟ توقیف روزنامه بهار تاثیر چندانی در انتشار شبهه نداشته است!

حتی اگر هم مفروض بگیریم با توقیف روزنامه بهار شبهاتش انتشار بیشتری یافته ولی باز این اقدام از صدها و ده ها اقدام مشابه دیگر جلوگیری به عمل می آورد. اگر در دوران اصلاحات نیز چنین برخوردهایی در همان ابتدای شبهه پراکنی ها و توهین برخی روزنامه های اصلاحاتچی به مقدسات صورت می گرفت شاید بسیاری اتفاقات ناگوار در کشور رخ نمی داد. هرچند این رفتار دولت اعتدال را نمی توان به عنوان استراتژی اساسی رئیس جمهور در مقابله با اینگونه انحرافات پذیرفت چرا که با بسیاری از اظهار نظرها و تصمیم گیری های وی و دولتش تعارض دارد لیکن در همین حد تاکتیکی نیز قابل تقدیر است، حتی اگر تاکتیکی مقطعی باشد. البته می بایست مشخص شود برخورد صورت گرفته با روزنامه بهار بنا به اختیار وزارت ارشاد بوده و یا دستوری از مراجع بالاتر نظام و جهت در نطفه خفه کردن تحرکات مشابه روزنامه های زنجیره ای؟ والله اعلم ... .

۸. بزرگان دین و حوزه می بایست باب مناظره را باز می کردند و به جای حکم به توقیف، مثلا این روزنامه را وا می داشتند که یک هفته، پاسخ های منتقدان را منتشر کند!
اینکه روزنامه بهار را مجبور به انتشار پاسخ شبهات کنند کار پسندیده ای بود لیکن کافی نبود. اگر بنا به این رویه باشد و بخواهیم به انتشار پاسخ شبهات آن هم مدتها بعد از انتشار خود شبهه بسنده نماییم آنوقت باب ترویج و اشاعه شبهات باز شده و روزنامه های دیگر هم تصور می کنند که به همین روش می توانند هرچه دلشان خواست به خورد عموم مردم جامعه دهند. چرا که بیشترین مجازاتی که ایشان را تهدید می کند انتشار پاسخ شبهات مطرح شده در شماره های بعدی همان نشریات خواهد بود. در چنین شرایطی دو مشکل عمده پیش خواهد آمد: یکی اینکه حجم و گستره شبهات به قدری زیاد خواهد شد که هیچ نهاد نظارتی نخواهد توانست بر فرآیند انتشار پاسخ ها نظارت کند و از صحت عمل روزنامه های شبهه پراکن در پاسخگویی به شباهتی که خود پراکنده اند اطمینان یابد و دیگر اینکه چنانکه قبلاً نیز اشاره شد هیچ معلوم نیست همه کسانی که شبهات را اول بار خوانده اند و تحت تاثیر آنها قرار گرفته اند پاسخ شبهات را نیز ببینند یا اصلا دلشان بخواهد یا قبول کنند که ببینند! باز متذکر می شوم که تذکر و توقیف روزنامه های متخلفی مانند بهار هیچ منافاتی با آزادی بیان در حوزه مباحث علمی ندارد. لیکن اینگونه مباحث نمی بایست برای مردم عامه که تخصصی در این خصوص ندارند مطرح شده و ذهن عموم مردم را مشوش نماید!
۹. در شرایطی که شبهه از در و دیوار می بارد با این یک مقاله چه چیزی عوض میشود؟ 

هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد در چنین شرایطی که از سوی رسانه های بیگانه اعم از رسانه های مجازی، دیداری و شنیداری و حتی کلاس های دانشگاهی خودمان خصوصا در رشته های علوم انسانی اعتقادات دینی جامعه مورد خدشه و هجمه واقع شده، حاکمیت نظام این اجازه را به روزنامه های زنجیره ای بدهد که به این اوضاع دامن بزنند. این حداقل کاری است که در مواجهه و مقابله با هجمه فرهنگی و اعتقادی غرب می توان انجام داد و البته به هیچ وجه کافی نیست. ضمنا حمایت از برخورد سلبی با شبهه افکنان اصلاً و ابداً به معنی عدم ضرورت برنامه ریزی و فعالیت ایجابی نمی باشد. مسلما هرچه بنیه فکری و عقیدتی جامعه بیشتر باشد تاثیر چنین عملیات روانی ضد دینی کمتر خواهد بود. 

برنامه کودک، از رقص تا روضه!

محمد دهداری، يكشنبه، ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۲۰ ق.ظ، ۱۷ نظر

قبل نوشت:
مدت زیادی بود که وضعیت اسفناک برنامه های کودک و نوجوان صدا و سیما آزارم می داد و نیت کرده بودم مطلبی در این باره بنویسم. ولی اشتغال کاری زیاد و این اواخر هم مقالاتی که برای کنگره علوم انسانی در دست تحریر دارم تمام وقتم را گرفته بود. تا اینکه امروز با این مطلب بسیار به جا و دغدغه مندانه وبلاگ طلبه ای از نسل سوم مواجه شدم. لذا آن را از باب عمل به وظیفه شرعی نهی از منکر در چالش هایم بازنشر می نمایم.
ضمنا حاشیه دوم نوشتار حاج آقا مجید را حتما بخوانید و به درخواست ایشان عمل کنید.

نوشتار:
شخصیت هر انسانی از سه بعد آگاهی، گرایش و رفتار شکل یافته است. این سه بعد شخصیتی در یکدیگر اثر متقابل دارند، هر یک بر دیگری اثر گذاشته و از آن تاثیر می‌پذیرد.
بر این اساس، نوع رفتاری که هر فرد انجام می‌دهد، بر آگاهی‌ها و گرایش‌های وی تاثیر خواهد گذاشت. احادیث متعددی نیز به این واقعیت اشاره دارد. امیرمومنان(ع) می‌فرماید: «قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ الا اَوشکَ اَن یَکونَ مِنهُم»: کم است که فردی همانند گروهی رفتار کند و از جمله آنان نشود (نهج البلاغه،‌ حکمت 198). در این حدیث،‌ به روشنی تاثیر شگفت و شگرف رفتار، بر آگاهی و گرایش آدمی بیان شده است.
یکی از حکمت‌های حکم فقهی «حرمت تشبه به کفار» نیز ‌همین نکته است که شباهت رفتاری و ظاهری به غیرمسلمانان،‌ مقدمه شباهت فکری و درونی به آنان خواهد شد. بر اساس این حکم دینی، اگر لباسی را کافران ابداع کنند،‌ استفاده از آن حرام است اما اگر همان لباس را مسلمانان ابداع کنند، استفاده از آن جایز است.
هر چقدر، انسان در سنین کمتری باشد، تاثیر دو سویه ابعاد سه گانه (آگاهی، گرایش، رفتار) بیشتر خواهد بود به نحوی که هر گونه رفتار غیردینی کودکان می تواند تاثیراتی سرنوشت‌ساز بر شخصیت در حال شکل‌گیری آنان بگذارد. با توجه به این امر،‌ می‌توان به حساسیت برنامه‌هایی که برای کودکان ساخته می‌شود، پی برد.

خاله شادونه


مدتی است که تهیه‌کنندگان برنامه‌های کودک،‌ رویکرد تهیه برنامه‌های شاد را برای کودکان در دستور کار قرار داده‌اند. تا اینجای کار، باید آن را ستود که برآنند نسل آتی این سرزمین، روحیه ای پرنشاط داشته باشند، اما متاسفانه این حسن فاعلی به حسن فعلی بدل نشده است و در مقام عمل، أمل‌ها بر باد رفته است. برنامه‌ریزان رسانه،‌ در تعریف شادی و شیوه های ایجاد آن در کودکان ام‌القرای جهان اسلام، به جای بهره ‌‌گیری از روانشناسی اسلامی،‌ از شوهای تلویزیونی غربی الگوبرداری کرده‌اند. به همت صدا و سیما،‌ شنیدن موسیقی تند همراه با تماشای حرکات موزون! و کف زدن های ضرب‌‌دار به بخشی از برنامه‌های روزانه کودکانمان تبدیل شده است که اوج این داستان غمبار را می‌توان در برنامه «خاله شادونه در سرزمین دونه‌ها» مشاهده کرد.
کودکانی که روزانه دقایق بسیاری را به تماشای رقص و آواز مشغول بوده و خود نیز در پای تلویزیون‌ها، به تقلید از آنها مشغولند،‌ در جوانی چه شخصیتی پیدا خواهند کرد؟ آیا با این سبک برنامه‌سازی، جوان ایرانی در سال 1404، طبق سند چشم‌انداز، مؤمن، متعهد، ایثارگر، منضبط، مسئولیت‌پذیر، مفتخر، فعال، راضی، با وجدان کار و دارای روحیه تعاون خواهد بود؟ آیا با این روال،  تا 14 سال آینده،‌ کودکان امروز و جوانان فردا، مؤمن به رقص و متعهد به موسیقی و راضی از شو نخواهند شد؟
روی دیگر این سکه، برنامه کودک شبکه قرآن سیما است. در بخشی از این برنامه،‌ مجری و چند کودک،‌ در جای خود نشسته و به ندرت حرکتی دارند. مجری شروع به صحبت می کند و با استفاده از ادبیاتی ثقیل و علیل که فهم آن تنها برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها ممکن است می‌کوشد تا با نوه‌های آنها ارتباطی صمیمانه برقرار کند. پس از چندی کودکان حاضر در برنامه هم، شروع به سخن می‌کنند و متن‌های حفظ شده را که عموما تاکید بر مفاهیم دینی است به کودک فرضی بیننده ارائه می‌دهند تا او نیز با فراگیری این معارف، شخصیتی نورانی پیدا کند. بی شک،‌ بینندگان این روضه کسانی جز تهیه‌کنندگان همان برنامه نخواهند بود.
آیا به راستی تهیه یک برنامه شاد و آموزنده برای کودکان این قدر دشوار و ناشدنی است؟ آیا نمی‌توان کودک را شاد کرد اما او به رقاصه‌ای تبدیل نشود؟ آیا نمی توان کودک را دیندار کرد اما او به مصیبت‌زده‌ای تبدیل نشود؟
الحاشیه:
1. این یادداشت را برای نشریه پرتو، وابسته به موسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی (ره) نوشتم که در شماره جدید آن منتشر شده است.
2. اگر با این نوشته موافقید، به شماره 300002 (روابط عمومی شبکه 2) پیامکی بزنید و نهی از منکر کنید. وبلاگ «مهتد» به صورت اختصاصی و با حسن سلیقه به بحث امر به معروف و نهی از منکر می‌پردازد،‌ بسیار خواندنی است، بخوانید و بلینکیدش.
3. نمونه موفق برنامه شاد و آموزنده، برنامه‌های حاج آقا راستگو است که در برخی بخش‌های برنامه کودک، از این سبک استفاده می‌شود. البته منظورم این نیست که حتما طلبه‌ای بیاورند،‌ منظورم ارائه یک شادی سالم است.
4. این یادداشت در سایت جهان نیوز و تبیان

پی نوشت:
البته نظر من با حاشیه سومی که حاج آقا مجید نگاشته اند کمی متفاوت است. نه اینکه برنامه حاج آقا راستگو را نپسندم که بسیار برنامه خوب و مفیدی بوده است و بخشی از بهترین خاطرات دوران بچگی خود من به چهره صمیمی و گفتار دلنشین ایشان باز می گردد. لیکن عرصه رسانه را نباید با به کار بردن مثال ها و مصادیقی که به شدت تکراری شده اند محدود نمود تا مخاطبان نوشته گمان کنند اگر قرار شد روزی رقص و آوازها از برنامه کودک حذف شودد لاجرم باید به برنامه هایی مثل برنامه حاج آقا راستگو اکتفا نمود. اگر مسئولین و برنامه سازهای ما کمی و فقط کمی دغدغه دین و فرهنگ خردسالان - که بی شک مهمترین بخش جامعه هستند - را می داشتند با استفاده از همین بضاعت مالی و تکنیکی فعلی صدا و سیما می توانستند برنامه هایی بسیار متنوع تر، زیباتر و پر جاذبه تر از رقص و آوازهای مسخره و فاسد کننده کنونی را تولید نمایند. البته خود حاج آقا مجید در جمله آخر حاشیه سوم، سعی کرده اند این شائبه از عبارتشان مرتفع گردد ولی من لازم دانستم کمی موضوع را باز کنم.

و این فمنیزم مسخره

محمد دهداری، شنبه، ۱۳ فروردين ۱۳۹۰، ۰۵:۱۳ ب.ظ، ۰ نظر

سالهاست به سریالهای روتین مناسبتی صدا و سیما عادت کرده ایم. این سریال ها به بخش بسیار مهمی از شخصیت پدیده ای به نام تلویزیون بدل شده اند و اعتیاد به آنها برای آن دسته مخاطبینی که هنوز رسانه ملی را در کنار رسانه های فراملی رصد می کنند به نوعی بیماری تبدیل شده که گویی به هیچ طریقی از آن رهایی نیست. هر شب مانند مسخ شدگانی در چنبره خواب مغناطیسی رسانه می آیند و می آیند و روبروی جعبه جادویی می نشینند و سراپا گوش می شوند تا ببینند سیگنالها اینبار چه خوابی برایشان دیده اند و به کدامین سو خواهندشان برد. اما در این وانفسای روزمرگی و اعتیادی که مردم خواه ناخواه به دست پخت دست اندرکاران رسانه ملی پیدا کرده اند این عزیزان زحمت کش به جای اینکه اندکی در دست آوردهای روزافزون خود تأمل نموده و کمی به خود زحمت داده و در قبال آن پولی که از بیت المال دریافت می نمایند کار کارشناسی شده کنند؛ هر آنچه از توهمات مالیخولیایی و تفکرات آسمان و ریسمان خود دارند مقابل این دوربین زبان بسته می برند تا بشود آنچه این شبها از پنج شبکه سیما می بینیم و می شنویم. از سریال خوب و استثنائی پایخت که بگذریم دو سریال شبکه 3 و 5 که اصولا ارزش بحث کردن ندارند. سریال به شدت آوانگارد شبکه 4 هم که در قالب یک تله تئاتر عرضه شده و فقط به درد همانهایی می خورد که اسمشان را روی سریال گذاشته اند؛ دیوانگان متفکر! می ماند سریال شبکه دو. البته تصور نکنید انتخاب این سریال به آن دلیل است که چیزی از مسخرگی سریال های دیگر کم دارد بلکه می خواهم بدین وسیله این مسخرگی دست پخت رسانه ملی را در نوروز 90 به تصویر بکشم.
موضوع این سریال دعوای زنان و مردان بر سر موضوع نخ نما شده و لوث مرد سالاری و زن سالاری و ... است. موضوعی که بارها و بارها توسط افرادی از همین طایفه و به نحوی بسیار بسیار مشابه و یکنواخت مطرح شده است و این بار هم دقیقا با همان یکنواختی به تکرار مکررات پرداخته و البته از برخی جهات از نسخه های پیشین خود بسیار نازل تر هم بوده است. 
داستان در آپارتمانی می گذرد که متعلق به یک برادر و خواهر است و دختران برادر به همراه داماد سرخانه های خود نیز در آن سکونت دارند. پس از چند اتفاق کمی تا قسمتی بی ربط و ورود کاملا غیر منطقی و غیر مترقبه دختری به این ساختمان عمه خانواده که یکی از مالکین ساختمان باشد وارد داستان شده و به این شکل جبهه بندی میان زنان و مردان به شکلی کاملا مسخره شکل می گیرد. اصولا داستان سریال آنقدر ارزش ندارد که بیش از این نیاز به توضیح داشته باشد.
و اما ایرادات سریال که اگر قرار به شمردن همه مصادیق باشد خارج از شماره اند لذا به ذکر تیتر وار و کلی آنها بسنده می کنم:
فمنیسم در تمامی این سریال خودنمایی می کند. این مهمترین ایراد سریال مذکور است. وقتی می گویم فمنیسم در تمامی این سریال دیده می شود نباید این شائبه ایجاد شود که حالا مثلا فمنیسم عجب پدیده عجیب الخلقه و مهمی است که برخی آمده اند و سریالی هم ساخته اند و آنرا در سریال خود جا داده اند و به خورد مخاطب از همه جا بی خبر خود داده اند. نه! فمنیسم چیز خاصی نیست. یک نهله فکری بی در و پیکر که طیف ها و گرایشات متعدد و بعضا ضد و نقیضی هم دارد و البته در بسیج کردن زنان زیادی بر علیه مردانی زیاد موفقیت هایی نیز کسب کرده ولی هیچ گاه آنچنان که مثلا کمونیسم، لیبرالیسم و حتی فاشیسم و نازیسم فراگیر بوده اند فراگیر نشده تا اینقدر ها ارزش یافته باشد که وارد لایه های پیدا و پنهان رسانه ای شود که مخاطبانش هیچ سنخیتی با آن ندارند.

آری! این نهله فکری چندان عمومیتی ندارد و مخاطبان خاص خود را داراست. چیزی مانند گیاه خواری و حتی خاص تر از آن و البته نه با فواید غیر قابل انکار آن. ولی همین نهله فکری مهجور و نه چندان مطرح به صورتی تغییر شکل یافته، در قالب یک ژست روشنفکرانه و البته فقط در حد و اندازه همان ژست بودنش، بدون اینکه اقتضائات قائلین به یک نهله فکری اصیل را به همراه بیاورد عمومیت زیادی یافته است.

میزان رسوخ این ژست روشنفرکانه در افراد با میزان غربگرا بودن افراد ارتباط مستقیم دارد. اصولا در غرب، سیاستمداران به واسطه همین ژست کلاه ها بر سر زنان آن مرز و بوم نهاده اند و رأی ها از ایشان تلکه نموده اند. به هر روی این ژست فمنیسمی در غرب رواج زیادی دارد و هر که بخواهد ادای غربی ها را در بیاورد لاجرم در این یک مورد نیز بایدبا آنها هم رنگ شود. و از آنجا که دست اندرکاران عرصه تصویر در ایران معمولا از پدیده شوم غربزدگی بی بهره نیستند لذا جا و بی جا ژست مذکورشان بیرون می زند و مانند دیگر ژست های این قشر به محصولاتی تصویری اعم از فیلم و سریال تبدیل می شود. بیچاره مخاطبانی که محکوم به تحمل این محصولاتند.

البته نویسنده و کارگردان خیلی سعی کرده اند خود را بی طرف نشان دهند و علی الظاهر در صدد ارائه راهکار برای این قبیل اختلافات هم بوده اند ولی مسئله اینجاست که اختلاف مذکور را اصولا خود آنها به وجود آورده اند چه در صحنه سریال خود و به وقیحانه و نازل ترین شکل ممکن و چه از قِبَل سریال مسخره خود در میان خانواده هایی که از محصول فرهنگی آنها تأثیر می پذیرند. کسانی که این سریال را دنبال کرده اند خوب می فهمند چه می گویم. ما در طول این  ده - دوازده قسمتی که از این سریال گذشته به جز بی حرمتی به شأن خانواده و بی ادبی و بی حیائی از طرف بازیگران سریال و همچنین شیطنت های غیر منطقی و به دور از واقعی که میان آنها رد و بدل می شود چیزی ندیده ایم. دریغ از یک ذره شعور و منطق رسانه ای و دریغ از دانه خردلی آموزش فرهنگ و ادب و خانواده داری.

حتی نویسنده محترم شرط انصاف را هم رعایت نکرده و شخصیت پردازی ها کاملا کانالیزه و یک سویه و در جهت القاء تفکرات صد من یه غاز نویسنده شکل گرفته اند. مردها کاملا بی منطق، سلطه گرا و دسیسه چی و بی ثبات از نظر شخصیتی و زن ها بسیار لج باز، بی حیا و البته مورد استثمار قرار گرفته! آیا این گونه شخصیت پردازی با واقیعات جامعه ما تطابق دارد؟! و اصلا اگر هم تطابق داشته باشد باید آن را بازنشر نمود تا کسانی هم که اینگونه نیستند بشوند؟! جالب اینجاست که مردهای قصه فقط در دوز صفات ناپسندشان است که با هم تفاوت دارند و هیچ صفت شایسته ای به جز زن ذلیلی و آن هم به شکلی بسیار مذبوحانه در آنها یافت نمی شود. حتی در پدر خانواده که باید نقش الگو را در داستان ارائه نماید. شخصیتی که در اکثریت خانواده های ایرانی نقش محوری و راهگشا ایفا می کند و یا حد اقل باید بکند در این سریال به کودکی بی خرد بدل شده که بیشتر بر شیطنت های دیگر مردان خانواده می افزاید تا بکاهد.

از طرف دیگر عمه خانواده که نویسنده تصمیم گرفته از بقیه عاقل تر باشد خود به شدت در قطب بندی زن - مردانه سهیم است و موضعی مخرب دارد و کمکی به حل ماجرا که نمی کند بیشتر به ژست فمنیستی زنان داستان دامن می زند. هرچند در این قسمتهای اخیر داستان کمی از رویه خود احساس استیصال کرده ولی این چیزی از اصل ماجرایی که تا کنون بر سر اذهان مخاطبان آمده نمی کاهد.

نکته دیگر که ایراد مشترک تمامی این قبیل سریال هاست اینکه به تبع شخصیت غربگرا و اسلام گریز قاطبه هنرمندان ما علی الخصوص آن دسته که در سینما و تلویزیون فعالیت دارند هر گاه دیده شده مسئله ای از این جنس در فیلم یا سریالی به نمایش در آمده شما هیچ ردی از اسلام در آن نمی بینید. انگار نه انگار که این هنرمندان در فضایی اسلامی و میان 70 میلیون مسلمان تنفس می کنند. آیا این سکولار دیدن مسائل اجتماعی و بی محلی نسبت به مهمترین گرایش فرهنگی و اعتقادی جامعه توهین به شعور مخاطب نیست؟ و اصلا با واقعیات جامعه ما چه نسبتی دارد؟

القصه داستان ما و هنرمندانمان کمافی السابق ادامه دارد. 

مختصری درباب راه‌های مقابله با جنگ نرم

محمد دهداری، شنبه، ۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۱:۰۲ ق.ظ، ۳۹ نظر

رسانه ها و جنگ نرم

قبل نوشت:
خیلی وقت پیش متن زیر به عنوان مصاحبه ای از بنده، کنار مصاحبه هایی دیگر از دیگران در یکی از نشریات چاپ شد. به بهانه سؤالی که دوست گرامی جناب آقای پیمان پرسیده بودند و همچنین برای خالی نبودن عریضه، آن هم بعد از این همه بروز نکردن وبلاگم و نه به عنوان یادداشتی دقیق در خصوص عنوان فوق الذکر آنرا وبلاگی کرده ام. به زودی یا همین مطلب را اصلاح خواهم کرد و یا بر اساس آن یادداشتی دقیق تر خواهم نگاشت.
نوشتار:
یکی از دانشجویان علوم سیاسی نیز با بررسی راه های مقابله با تهدید نرم در دانشگاه ها، اذعان داشت: برای از پای درآوردن قدرت های بیگانه و ناامید ساختن آن ها از تحقق اهداف جنگ نرم در ایران لازم است که به سه حوزه ی اجتماع، دانشگاه و جامعه مجازی، توجه ویژه ای داشته باشیم.
محمد مهدوی با اشاره به شرایط حاکم بر جامعه برای رویارویی با جنگ نرم، می گوید: باید تا جایی که امکان دارد در سطح جامعه نسبت به تهدیدات نرم ایمن سازی صورت گیرد. این ایمن سازی از طریق راه های مختلفی می تواند انجام گیرد. از جمله آموزش در سنین پایین، مطبوعات، صدا و سیما و یا رسانه ها. در این زمینه به طور خاص باید روی سنین پایین کار کرد. در آموزش و پرورش کارهای انجام شده در زمینه های این چنینی زیاد نیست. تهاجم فرهنگی که قبل از همه گروه های سنی کودکان و نوجوانان را تهدید می کند بی رابطه با مقوله تهدید نرم نیست و چه بسا مقدمه ای لازم برای آن باشد. متاسفانه کار خاصی برای ایمن سازی این گروه های سنی نسبت به اینگونه مقولات صورت نگرفته است.
او یکی از مهمترین راه های ترویج فعالیت فرهنگی و آگاهی بخشی به شکل سازماندهی شده را استفاده از مساجد عنوان می کند و می گوید: متاسفانه ما در کشورمان از تمامی پتانسیل بالقوه و بسیار بالای مساجد به عنوان یک رسانه قدرتمند برای تولید فرهنگ، آگاه سازی جامعه و ایمن سازی عموم مردم نسبت به تهدیدات مختلف استفاده نکرده ایم.
مهدوی همچنین به محتوای علمی ضعیف دانشگاه ها اشاره می کند و می افزاید: متاسفانه در حوزه علوم انسانی دانشگاهی، ما به شدت مقلدیم. آن هم مقلد غرب، غربی که حتی ورای اختلافات اعتقادی که با آن داریم هیچ نقطه اشتراک فرهنگی و تاریخی هم با ما ندارد. در قریب به اتفاق رشته های علوم انسانی، دانشگاه های ما چیزی ازخود برای گفتن ندارند. بزرگترین اساتید ما در این رشته ها فقط مترجم های زبده ای هستند. عمق فاجعه آنجاست که دقت نماییم درباره علومی صحبت می کنیم که با انسان، جهان، خدا و مقولاتی اینچنینی سر و کار دارند و معرفت شناسی ها و جهان بینی های متفاوت روش شناسی ها و نتیجتا گزاره های علمی کاملا متفاوت و بعضا متضادی را به دست خواهند داد. ما دانشجوی مسلمان را سر کلاس رشته هایی می فرستیم که علمی بر مبنای تجربه گرایی، مادی گرایی و انسان مداری صرف تدریس می شود مسلما این دانشجو یا در اعتقادات اسلامی خود شک خواهد کرد و یا در بهترین حالت علمی را فرا خواهد گرفت که اعتقادی به آن ندارد و یا میان این دو حالت مذبذب خواهد ماند. چنین دانشجوهایی مسلما از تولید علم بومی عاجزند و چنین دانشگاهی در مقابل تهدیدات نرم و تحریکات بیگانه بسیار متزلزل و سست خواهد بود چرا که ماده فکری اهالی آن را بیگانگان از پیش فرستاده اند. دراین زمینه توجه و تامل در اعترافات سعید حجاریان تئوریسین جنگ نرم اصلاح طلب ها بسیار عبرت آموز و هشدار دهنده است.
مسلما اگر قرار است در حوزه دانشگاه ها مقابله ای با موج تهدید نرم غرب صورت گیرد اولین قدم را باید با تغییر این محتوا برداشت. مشکلی که سال هاست جامعه دانشگاهی ما با آن درگیر است و هنوز مرد راهی پیدا نشده که حلش کند. آقای دکتر زاهدی در ابتدای کار دولت نهم شعار علوم انسانی اسلامی را دادند ولی با فشاری که اصلاح طلب ها وارد ساختند این شعار به فراموشی سپرده شد. مسلما بهره گیری از پتانسیل موسسه هایی چون موسسه امام خمینی(ره) در قم که در زمینه علوم انسانی اسلامی سالها تجربه کسب نموده اند راه گشا خواهد بود.
او همچنین به عدم آگاهی اساتید در مقابله با تهدیدات نرم اشاره می کند و می گوید: توجه به اساتید دانشگاه ها علی الخصوص در حوزه علوم انسانی بسیار ضروری است متاسفانه برخی از اساتید با افتادن در دام فعالیت های سیاسی حزب مدارانه در پازل دشمن قرار می گیرند و به جای اینکه سنگ اعتقادات دینی و منافع ملی خود و کشور خود را به سینه بزنند به تریبون احزابی تبدیل می شوند که رابطه شان با بیگانگان آشکار شده است.
این دانشجو در ادامه اظهارات خود می گوید: متاسفانه با سرمایه کلانی که غرب در جهت تغییر افکار و سلایق قشر نخبه ما صرف کرد باید اعتراف کرد که بسیاری از اساتید ما نسبت به مقولاتی مانند تهدید نرم بی تفاوت اند یا خود به ابزاری برای اعمال تهدید بدل شده اند. بسیار معدودند اساتیدی که اهمیت و خطر این مسئله را درک کرده و آگاه سازی قشر دانشگاهی را وظیفه خود بداند. بیشتر دانشگاه ها از چنین اساتیدی بی بهره اند. باید تمهیداتی اندیشیده شود که چنین اساتیدی بتوانند در تمام کشور جریان سازی کنند. از طرف دیگر باید موانع استاد شدن دانشجوهای متعهد به حداقل برسد. در دوران 8 ساله دولت آقای خاتمی بسیاری از دانشجوهای سیاسی و هم جهت با دولت به طور غیر قانونی بورسیه شدند و بسیاری از اینها در حال حاضر هیات علمی هستند. علاوه بر این چه در دانشگاه آزاد، چه دولتی، اساتیدی که با هم آشنایی دارند به سختی افرادی با تفکرات متفاوت با خودشان را به درون گروه می پذیرند و حتی حق التدریس شدن هم برای دانشجوهای متعهد با مشکلات فراوانی روبروست. این مسائل و مشکلات حتما باید در اسرع وقت حل شود. متاسفانه در این زمینه ها در چهار سال گذشته هیچ کاری نشد و اگر هم شد دامنه اش به پایتخت و شهرهای محوری که همیشه مورد توجه اند محدود ماند. در حالی که رشته های علوم انسانی در این سالها در همه کشور گسترده شد و همان اساتید سابق همچنان این رشته ها را تغذیه می کردند و کسی را به درون خود راه نمی دادند مگر این که با تفکراتشان همخوانی داشته باشد.
مهدوی همچنین به نقش کلیدی دانشجویان در جهت مقابله با براندازی نرم اشاره می کند و می گوید: به دلیل آن که دانشجو روحیه حقیقت جویی و عدالت طلبی دارد و تن به ذلت و سرسپردگی نمی دهد، در صورتی که مبانی اعتقادیش تصحیح و تقویت شود و اطلاعات و آگاهی هایش در زمینه سیاست داخلی و خارجی افزایش یابد به افسری دلسوز، متعهد و کوشا در جهت دفاع از کشور در مقابل هر گونه تهدیدی بدل خواهد گشت. این تقویت مبانی و بالا بردن آگاهی از طرق مختلف من جمله اساتید، ارگان های فرهنگی زیر مجموعه دانشگاه، تشکل های سیاسی سالم و به طور ویژه از طریق بسیج دانشجویی می تواند صورت گیرد. بسیج دانشجویی ظرف بسیار مناسبی برای دادن آگاهی و تقویت مبانی دانشجوهاست و باید در این زمینه تشکیلات سازمانی خود را بیش از پیش تخصص مند کند. در حال حاضر آنچه بسیج در دانشگاه عرضه می کند هر چند خوب است ولی به هیچ وجه کافی نیست. البته از زمان روی کار آمدن سردار سراج کارهای خوبی در این زمینه شده که انشاء ا... به ثمر خواهد نشست ولی آنچه از دورخیز سازمان بسیج دانشجویی در همین دوره جدید برمی آید هم باز کفاف هجمه سنگین غرب به تفکرات و اعتقادات دانشجویان ما را نمی کند. باید به دوره هایی مانند طرح ولایت کماً و کیفاً بیش از پیش اهمیت داده شود.
این دانشجو همچنین به نقش رسانه های مجازی در این باره اشاره می کند و می گوید: اگر چه تا کنون با انجام فیلترینگ تا حدی از دسترسی کاربران به محتوای مضر اینترنتی جلوگیری شده است ولی افزایش حجم اطلاعات و همچنین مطرح شدن وب 2 در فضای مجازی حفظ سلامت سایبرنتیک کاربران اینترنتی را تقریبا به امری غیر ممکن مبدل ساخته است. وب 2 با سرویس های مختلف و رنگارنگ وبلاگ نویسی، ابرسایت های پرمخاطبی مانند فیس بوک، فرندفید، تویتر و نسخه های داخلی آنها امکان تولید، انتشار و به اشتراک گذاری گسترده اطلاعات با هر مضمونی را فراهم نموده است و این هویت تولیدکنندگان داده هاست که مفید و مضر بودن این ابزار را معین می کند. متاسفانه در این زمینه هم غرب با سرمایه گذاری کلانی محتوای دنیای مجازی را به نفع خود جهت دهی کرده و در این میان اگر کسی اطلاعات مفیدی نیز منتشر کند در میان حجم بسیار زیاد محتوای مضری که آن را احاطه کرده گم است و دقیقا به همین دلیل است که فیلترینگ چاره کار نیست.×
مهدوی راه حل مقابله با محتوای تهدیدآمیز فضای سایبر را تولید محتوای مفید و آگاه کننده برای تمام کاربران عنوان می کند و می افزاید: اگر سایت های خبری منصف و قابل اعتمادی داشته باشیم و در مورد اخبار دروغ و شایعه ها فرهنگ سازی کرده باشیم و کاربران متعهد بیشتری را برای به اشتراک گذاری آگاهی های خود در سرویس های مختلف مانند وبلاگ ها ترغیب کنیم و استفاده صحیح از این ابزارها را نیز به آنها آموزش دهیم تا حد زیادی فضای مجازی مان را در مقابل تهدیدات نرم مجازی واکسینه کرده ایم.
پی نوشت:
× عطف به یادداشتی که در وبلاگ خوب پاسداران به قلم برادر عزیزم ابوذر منتظر القائم در خصوص فیلترینگ دیدم و جهت تایید مطلب ایشان, باید تصریح کنم, جمله بنده اصلا به معنی بی نیازی فضای سایبر ما از اعمال فیلترینگ نیست. همانطور که در صدر همین پاراگراف اشاره کرده ام فیلترینگ در وضعیت فعلی تاثیرات خوبی هم داشته ولی به نظر حقیر باید تمرکز بر کار ایجابی باشد که به کلی مغفول مانده است.
همچنین نکته ایشان در خصوص مذمت تمرکز فعالیت های نیروهای ارزشی در شبکه های اجتماعی غربی را وارد می دانم و این شبکه ها را فقط برای بازنشر محتوای ارزشی مفید می دانم و نه به عنوان زمینی با قواعد عادلانه جهت تولید محتوا و مبارزه سایبری.

ماجرای شخصیتهای مذهبی آثار تلویزیونی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۱۱ ب.ظ، ۱۳ نظر

شخصیت های مذهبی آثار تلویزیونی

اخیرا در آثار تلویزیونی شاهد رویکردی مرموز و هدفمند نسبت به مفهوم تدین به طور اعم و مصادیقش یعنی متدینین به طور اخص هستیم. توضیح اینکه در سال های اخیر به کرات دیده می شود در یک اثر تلویزیونی، شخصیتها و ظواهر آنها، از نحوه گفتارشان گرفته تا نحوه رفتار، نحوه لباس پوشیدن و خصوصیات فردی و اخلاقیشان همواره طوری طراحی می گردند که کاراکترهای با ظاهر مذهبی قصه افرادی مورددار و از نظر شخصیتی معیوب نمایش داده شوند. گویی مد شده که کارگردانان و نویسندگان به بهانه پرهیز از شخصیت پردازی سیاه و سفید، در اکثر سریالهایی که کارکترهای مذهبی در آن حضور دارند، آنها را دارای ایرادات و اشکالات فراوان و حتی گاها به عنوان شخصیتهای منفی داستان به نمایش درآورند. جالب توجه اینکه بعضا در همین سریالها ما شخصیتهایی را می بینیم که اتفاقا خیلی هم بی عیب و نقص و دوست داشتنی هستند و البته معمولا اینگونه کارکترها افرادی روشنفکرمآب و دارای المانهای شخصیتی متجددانه می باشند.
در این آثار ما شاهد همه گونه شخصیت مذهبی هستیم، إلا آنچه باید به عنوان یک شخصیت مذهبی تبلیغ شود تا تبلیغی برای تدین و دین باشد. مذهبی سطحی، مذهبی بی سواد، مذهبی شهوت ران و هوس باز، مذهبی طماع، مذهبی بدبخت و بی چاره، مذهبی مرتجع و خشکه مقدس، مذهبی یک طرفه به قاضی رو، مذهبی پولدار و بی درد و مذهبی سیاسی. بهترین شخصیتهای مذهبی به نمایش درآمده در آثار تلویزونی ما التقاطی هایی هستند که خصوصیات شخصیتیشان مشتمل است بر پوسته ای از المان های عوامانه و سطحی انگارانه دینی از یک سو و حجم زیادی از خصیصه های متجددانه دلبخواه نویسنده یا کارگردان از سوی دیگر. 
از  عمدی یا غیر عمد بودن این ماجرای اسفناک که بگذریم دردآورترین وجه موضوع آنجاست که این اجحاف ها اتفاقا در سریالهای مناسبتی و با رویکرد مذهبی بیش از هر جای دیگر دیده می شود. اصلا انگار تمرکز رویکرد مذکور در این سریالهاست. البته در سریالهای دیگر اصلا اثری از مذهب، دین و تدین دیده نمی شود که کم و کیفش محل بحث باشد. اوج این داستان را سال گذشته در سریال "میوه ممنوعه" دیدیم که در آن همه کاراکترهای با مظاهر مذهبی، شخصیت هایی منفی و یا مشکل دار به تصویر کشیده شده بودند.
امسال هم در ادامه این سیر در تمامی سریالهای تلویزونی ماه رمضان کما بیش شاهد چنین رویکردی هستیم. در سریال "ملکوت" که از این منظر از مابقی سریالها خیلی وضع بهتری دارد، حاجی بازاری متدینی را می بینیم که در جوانی مرتکب جنایتی بزرگ در حق زن اول خود شده است. در "نون و ریحون" دختری فقیر و چادری را می بینیم که برای از دست ندادن کار خود به هر گونه دروغ و نیرنگی دست میازد. در سریال "در مسیر زاینده رود" باز حاجی بازاری متدینی را میبینیم که هوس بازانه در ابتدای سریال قصد ازدواج با دختری بسیار جوان و البته زیبا را دارد، هرچند علی الظاهر قرار است با مرگ پسرش متنبه شود و ... . در همین سریال  پیرمرد دیگری را با ظاهر و اعمالی مذهبی می بینیم که در اوج بی آبرویی، دختر جوان خود را به خاطر پول دارد به پیرمرد اول می فروشد. جالب آنجاست که شخصیت های کاملا سیاه این سریال مانند فرهاد و زن بدجنسش کاملا مقید به حفظ ظواهر مذهبی نمایش داده شده اند. حال آنکه به گونه ای کاملا نامحسوس و زیرکانه از شخصیت دکتر الکلی و لاابالی قصه که البته هیچ ارتباطی با مذهب ندارد اعاده حیثیت می شود. این سریال توسط حسن فتحی کارگردان سریال میوه ممنوعه که ذکر آن گذشت تولید شده است. گویی ایشان کلا التفات خاصی نسبت به شخصیت های مذهبی و متدین داستان هاشان دارند.
ولی از همه اینها فاجعه آمیز تر سریال جراحت است. داستان این سریال درباره پسرعمو و دختر عمویی است که از قضا ظاهری کاملا متدین هم دارند و چهار سالی هست صیغه محرمیت بینشان جاری شده و اکنون که بعد از چهار سال به دلایلی قرار شده عروسی بگیرند گندش در آمده که دختر حامله است و ... . البته ماجرا از نظر شرعی اشکالی ندارد ولی آنچه رخ داده از باب بی عقلی و بی تدبیری دختر و پسر و غلبه شهوت و هوسشان بر تعقل و تدبیرشان بسیار جای تامل دارد! توجه کنید که تا به حال کمتر دیده شده چنین موضوع خاصی اینگونه صریح و بی پرده در صدا وسیما به نمایش درآید. البته پرواضح است که این موضوع به هیچ وجه جزو اولویت های مورد نیاز جامعه ما نیست ولی از درست و غلط بودن طرح این موضوع در یک اثر تلویزیونی، آن هم در لیالی ماه مبارک که بگذریم، باید از کارگردان و نویسنده این سریال پرسید؛ چرا در این اولین تجربه درست یا نادرست، یک زوج با ظواهر مذهبی باید سوژه ماجرا جویی شما قرار گیرند؟! در حالی که بارها و بارها در سریالها و فیلمهای سینمایی ساخته و پرداخته همین قشر به اصطلاح فرهیخته دیده ایم که افرادی با ظاهری غیر مذهبی به عنوان شخصیتهای مثبت و سفید داستان نمایش داده شده اند!  از این گذشته باید پرسید سریال مذکور در اوضاع و احوالی که بسیاری از جوانان ما ایام نامزدی خود را به صورت غیر شرعی و بدون اینکه به هم محرم باشند با همدیگر سپری می کنند و همین امر موجب اتفاقاتی بسیار ناخوشآیند تر و البته غیر شرعی و گناه آلود می گردد چرا و با چه توجیهی کارگردان اثر مزبورف موضوع صیغه محرمیت را اینگونه به منجلاب کشیده است؟
در مقام دفاع از مدعای این نوشته باید یادآور شوم، عالم رسانه، عالم نشانه هاست. در این میان تاثیر نشانه ها و نشانه شناسی بر رسانه هایی که با هنر در آمیخته اند بیشتر و عمیق تر نیز هست. چرا که هنر ظرفیتهای بکارگیری سنبل ها و نشانه ها را در بستر رسانه بیشتر می کند. در میان هنر ها نیز آثار سینمایی و تلویزیونی از این منظر به تناسب مختصات خاص و بعضا منحصر به فردشان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. زیرا اینگونه آثار، پتانسیل بهره گیری از سنبلیسمِ هنرهایی مانند داستان نویسی، نقاشی، عکاسی، موسیقی و تئاتر را در خود گرد آورده اند. به معنی دیگر اگر یک فیلم یا سریال بخواهد مفهومی را در قالب نشانه به مخاطب خود بفهماند از ابزار های متعدد و متکثری مانند نحوه شخصیت پردازی، پرداخت داستان، تصویربرداری، طراحی لباس، قاب بندی، گریم، موسیقی، دیالوگ و ... می تواند بهره ببرد. در واقع یک اثر تصویری چه فیلم و چه سریال، دنیایی است که تولید کننده آن، خالقش است. همه چیز در این دنیا به دست وی است. به همین خاطر، در یک اثر تلویزیونی و یا سینمایی، حتی در آثار سطح پایین و دم دستی معمولا چیزی نیست که دارای معنا و مفهومی خاص نباشد. اصلا اگر قرار باشد چیزی بی معنی باشد چرا سازنده اثر باید آن را به دنیای اثر خود راه دهد؟ بنابراین نمی توان باور کردکه همگی شخصیت پردازی های غیر منصفانه فوق الذکر نیز اتفاقی و یا از روی سلیقه غیر مغرضانه تولیدکنندگان بوده و متضمن هیچ زاویه و تعارضی با اعتقادات مذهبی جامعه ما نمی باشند. جتی اگر این موضوع از جانب تولید کنندگان سهوی بوده باشد، این آثار خواه ناخواه به وسیله کدهای نشانه مند خود در اذهان و افکار مخاطبین تاثیر مخرب و مضر خود را بر جای خواهند گذارد. نتیجتا آثاری که قرار بوده در راستای اعتلای تدین جامعه ساخته شوند برعکس عمل کرده و دچار نقض غرض خواهند شد.
البته کسی حضور معدود هنرمندان متعهد و دین مدار را در ایران امروزمان انکار نمی کند، سخن از اکثریت و سمت و سوی حرکت آن اکثریت است. آیا می توان این همه نشانه واضح و توی ذوق زن را نادیده گرفت و ساده انگارانه گفت "ایشالا بز است"؟!
فاجعه وقتی بیشتر خودنمایی می کند که این به اصطلاح فرهیختگان بخواهند برای جامعه نسخه درمانی دینی نیز بپیچند. آیا به واقع اینان دغدغه نشر حقایق و ارزشهای فراموش شده جامعه ما را دارند؟! کسانی که حاضرند به هر وسیله ای متمسک شوند تا چشم ها و گوش ها را به طرف تفکرات درهم و برهم خود جلب نمایند! کسانی که غالبا ذات رسانه را ابزاری برای ارضای شهوت شهرت خود می دانند! کسانی که خود گرفتار انواع و اقسام مشکلات هستند! به قول جامی:

ذات نایافته از هسـتی بخـش      چون تواند که بود هستی بخش

تمام مشکل همین جاست. کسی می تواند برای جامعه نسخه درمانی بپیچد که خود به حدی از درمان رسیده باشد. یا حداقل نسخه های متخصصین را قبول داشته باشد. نه اینکه خودسرانه اجتهادهای اعوجاجی خود را به خورد مردم دهد و آنها را گمراه نماید. تازه همه اینها در صورتی است که از اصل با دین و تدین مشکل نداشته باشد که در این صورت اصلا نباید چنین مسئولیت خطیری را بر عهده او گذاشت.
به امید روزی که مسئولین فرهنگی ایران اسلامی، فکری مبنایی برای وضع نابهنجار اینگونه محصولات بنمایند و برنامه ریزی هدفمند کوتاه، میان و بلند مدت برای رسیدن به حداقل های مورد انتظار از یک جامعه اسلامی داشته باشند. مسلما این امر مستلزم کار فرهنگی جدی و تربیت نیروی آگاه، خلاق و تولید کننده از یک سو و مدیریت بی تعارف وضعیت ناگوار فعلی از سوی دیگر است.
بعد نوشت:
+ در همین رابطه: "درباره میوه ممنوعه"

سخنی با آنان که هنوز اصلاح طلب! مانده اند

محمد دهداری، شنبه، ۲۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۵:۲۴ ب.ظ، ۹۵ نظر

٢٢بهمن امسال هم گذشت. و چه زیبا گذشت. قصد بازخوانی آنچه بر خلاف میل و تلاش دشمنان انقلاب در این روز مبارک اتفاق افتاد را ندارم. بلکه می خواهم از کسانی بنویسم که می بایست با چنین وقایعی متأثر و متحول شوند. از آنان که هنوز به اصطلاح اصلاح طلب! مانده اند. البته از آنجا که خود، زمانی کمی تا قسمتی اصلاح طلب بوده ام، خوب می دانم تفکرات بسیاری از آنان به این راحتی ها تغییر نخواهد کرد. در این نوشته می خواهم سعی کنم به زبان منطق، دو کلمه حرف حساب با این دوستان قدیم خود بزنم. البته از نظر بنده باید حساب سران جریان اصلاحات را از پیروان و هواداران آن جدا کرد. همینطور حساب آن دسته سران و هوادارانی که دامنه اصلاحاتشان دامان دین و اعتقادات ملت را هم گرفته از آنان که هنوز خود را متدین و خط امامی می دانند. روی سخن من با این دسته آخر است که به همان دین و آیینی معتقدند که من معتقدم و نه آن گروه التقاطی و منحرف که حرف حساب آنان را نوشته و نویسنده ای دیگر باید.
دوستان هنوز اصلاح طلب و هنوز مسلمان من!
ابتدا عاجزانه از شما می خواهم تا انتهای این نوشتار، با من بمانید. ممکن است به مذاقتان خوش نیاید ولی حوصله کنید؛ شاید و تنها شاید حق با من باشد.
ببینید خواهران و برادران؛ من حرف آخرم را همین اول می زنم؛ از نظر بنده شما اشتباهاً و به غلط در میان اصلاح طلبان بُر خورده اید. اصلا شما نباید دو خردادی می شدید. علتش را نمی دانم. شاید امتحان! شاید عقوبت! شاید هم هوا و هوس! خودتان می توانید دراینباره قضاوت کنید. آنچه بر من مسلم است اینکه شما اگر بواقع، میان خود و خدا هنوز خود را در خط اسلام و امام(ره) می دانید، نمی باید اینجای عرصه باشید که اکنون هستید. البته این بدان معنا نیست که می خواهم از طیف مقابل دفاع کنم! نه! شما نباید اصلاح طلب میشدید، حتی اگر اصولگرا نیز نمیشدید!

برای این سخنان دلیل دارم؛ ولی قبل از اینکه دلیلم را شرح دهم می خواهم ماجرای دگردیسی سیاسی خودم را مختصراً برایتان تعریف کنم.
من هم مانند بسیاری از شما در دوره سازندگی بود که رنگ و بوی اصلاحات به خود گرفتم، ‌هرچند آن روزها هنوز چنین عنوانی بوجود نیامده بود. در واقع ما همه قربانیان تز عدالت فدای توسعه آقای هاشمی هستیم. اکثر ما تحت فشار اقتصادی آن دوران و انتقاداتمان به دولت سازندگی بود که به جریان اصلاحات رو آوردیم!

در خصوص بنده نیز در آن ایام چنین بود و اوضاع به همین منوال بود تا اینکه یک عدد کتاب منطق به دستم رسید. آنچه از علم منطق برایم جالب بود و من را به شدت متحول کرد بخش مغالطاتش بود. بزرگی زیبا می گفت که علاوه بر همه مغالطاتی که شما را در روزنامه های یومیه و سخنرانی های سیاسیون و محاورات کوچه و بازار خواسته یا ناخواسته اغواء می کنند، شما خودتان هم گاهی و شاید هم بیشتر از گاهی، به علت عدم ملکه شدن قواعد درست اندیشیدن، با خود مغالطه می کنید. این اتفاق اول و مهمترین اتفاق بود.
اتفاق دوم در مسیر تحول سیاسی بنده این بود که کم کم روزنامه هایی جدید به سبد مطبوعاتی خریدم اضافه شدند و همینطور کتابهای جدیدی بخصوص در زمینه تاریخ معاصر و جریانشناسی. همینجا ملتمسانه از شما خواهش می کنم؛ به مطبوعات، کتب و رسانه های همسو با خود اکتفا نکنید. اخبار را از دو طرف و بدون ذهنیت قبلی دنبال کنید. این به انصاف و منطق نزدیک تر است. اصولا هر تحلیل سیاسی با دو بالِ قوه استدلال قوی و اخبار و اطلاعات صحیح، موفق به تشخیص سره از ناسره می گردد و لاغیر. ولی این دو موضوع اساسی معمولا مورد غفلت قرار میگیرند.
القصه؛ اندک اندک دیدم بعضی چیزها با هم نمی خوانند! هم در عالم تفکراتم و هم در عالم خارج. خوب من از طرفی چپ بودم و از طرف دیگر از حیث خانواده مذهبی و انقلابیم، ادعای حزب اللهی بودنم می شد. همینطور در عالم خارج، سران جریان سیاسی ای که به آن دلخوش کرده و تعلق خاطر یافته بودم را همینگونه می دانستم و حتی آنها را در خط امامی بودن از بسیاری از بزرگان طیف مقابل، اصیل تر به حساب می آوردم. ولی عملکرد سیاسی و مواضع این به اصطلاح سران در قبال حوادثی که در آن ایام در حال وقوع بود به علاوه آن قواعد منطقی و مغالطاتی که در زمان آموختنشان لذتها برده بودم، اندک اندک کابوس تذبذب و تردید را جایگزین رؤیا های یوتوپیکی که شبها برای آینده ایران می دیدم، کردند. با کمی دقت متوجه شدم آنچه در عوالم من با هم نمی خواند، اعتقادات انقلابی - اسلامیم و جهتگیری سیاسیم هستند.
البته مسلما شما هم، همه آنچه را که من دیده ام دیده اید. ولی با این حال، من برخلاف بسیاری اصول گرایان از اینکه شما در حال حاضر در جبهه مقابل ایستاده اید، متعجب نیستم. چرا که زمانی، خود، مانند شما بوده ام. حتی به نحوی که با خود می گفتم آیا می شود هنوز هم کسانی باشند، بدون غرض و مرض که اصلاح طلب نشده باشند؟! البته امروزه با آن ایام خیلی تفاوت کرده و سیر اتفاقات و حوادث خیلی ها را از خواب غفلت بیدار نموده ولی با این حال من هنوز برای اصلاح طلب ماندن امثال شما دوستان دلیل خوبی سراغ دارم. دلیلی که علت اصلی حضور هر فرد هم جنس من و شما در جبهه اصلاحات است. حال در هر زمانی و به هر مدتی که می خواهد باشد.
آن دلیل مهم و البته ناصواب این است که امثال من و شما قبل از شناختن خوب و بی پیرایه اعتقادات و روشن نمودن جهت گیری های فکری و مبنایی مان به سراغ سیاست رفته ایم و قبل از اینکه خود را در چارچوب شرع مقدس قرار داده و به واقع تسلیم اسلام شویم و ببینیم اسلام از ما چه نوع جهت گیری سیاسی را می طلبد، ابتدا بنا به تشخیص عقل خود - که گرفتار انواع و اقسام خطاها و قصورهاست اگر نگوییم هوسها و تقصیرها - خط مشیی سیاسی را بر گزیده ایم و سپس گشته ایم و دیانتی را که به این سیاست بخورد یافته و آن را به این الصاق نموده ایم. آری؛ این درست که سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس ولی آیا دین ما باید به دنبال سیاستمان راه بیافتد و چشم خود را بر هرچه بی دینیست ببندد، یا سیاستمان باید بر مبنای اعتقادات دینیمان باشد؟!
حال من برای شما شواهدی می آورم تا به شما اثبات کنم آن تناقضات ذهنی و عینی که در دین سیاست زده من وجود داشت و دقت در آنها زمانی من را مجبور به تغییر و تحول در نظرات سیاسیم کرد برای شما هم مصداق دارد. شاید که شما هم مثل بنده از مواضع سابقتان برگردید:
اول؛ دین سیاسی و نه سیاست دینی سران جبهه اصلاحات که به صورت ماتریسی در قاعده این جریان هم رسوخ کرده است: به عنوان مثال بنگرید به همین مرحوم آقای منتظری که من و شما در اسلام شناسی به گرد پایش هم نمی رسیم. کسی که حتی برای رسیدن به منویات سیاسی اش، بر خلاف فتوای خود عمل کرد و خون به دل امام(ره) نمود. می دانم که خیلی از شماها ایشان را قبول ندارید. به همین خاطر من آقای صانعی را شاهد می آورم که در حال حاضر غالب شما دوستان، مقلد وی هستید و ایشان هم متأسفانه به سرنوشت مشابهی دچار شده است. ممکن است بگویید آقای صانعی مرجع تقلید است و حتی در زمان شاه هم حرمت مراجع حفظ می شد و از این حرفهایی که من هم زمانی می زدم ... من در جواب این سخن باید بگویم؛ هرچند مرجع در صدور فتوا آزاد است ولی حق ندارد مقابل نصوص آیات و روایات اجتهاد نماید. در این صورت باب بدعت گشوده می شود. به عنوان مثال بنگرید به فتاوای ایشان درباره حلت تبرج زنان، محدود کردن حدود الهی به زمان حضور معصوم، تشکیک در حکم ارتداد، خودکشی خواندن عملیاتهای استشهادی و ارث بردن کافر از مسلمان و ... .* در سیاسی بودن دین ایشان همین بس که خود وی درباب فتاوای عوام پسندش و تلاشی که برای جذب مقلد از این راه نموده صریحاً می گوید: «وقتی می‌خواهم چیزی از کتاب و سنت در بیاورم توجه می‌کنم نوعی باشد که سهولت داشته باشد و توده مردم بتوانند بپذیرند». **
این از مراجع اصلاح طلب، بقیه سران جای خود دارند. آن آقای خاتمی که دست دادن با دخترکان نیمه برهنه ایتالیایی را به دلیل مصالح دیپلماتیک جایز می داند و در همین راستا به بوش جنایت کار نامه فدایت شوم می نویسد و در ازای دست کشیدن از تمام آرمانهای امام(ره) و اسلام از او تقاضای خارج شدن از محور شرارت می نماید، آن کابینه درخشان وی که وزیر فرهنگش با آن افتضاحات فرهنگی و ابتذالی که در مملکت به راه انداخت، الان به انگلیس گریخته و از آنجا برنامه های فرهنگی خود را دنبال می کند، آن از کروبی که با ادعاهای بی اساس و با ساده لوحی مفرطش اگر نخواهیم بگوییم با نفاق بیش از اندازه اش، آبروی نظام اسلامی را لگد مال کرد، آن از موسوی که با آن افتضاح و جرزنی بچه گانه اش پس از انتخابات اخیر آبروی خود را برد و منیت و حب جاه وی همه فرصتهای حماسه 22 خرداد را به تهدید بدل کرد، آن از لیدر فکری جبهه اصلاحات عبدالکریم سروش که پس از زیر سؤال بردن عصمت ائمه و رسول اکرم علیهم السلام و مصون از خطا بودن قرآن و ادعای پیامبری و ... فقط مانده وجود خدا را نیز منکر شود، آن از لیدر سیاسیشان خوئنی ها که اخیرا خود اقرار کرده؛ در زمان امام هم ولایت فقیه را قبول نداشته است و آن هم از استراتژیست سیاسی اصلاح طلبان، بشیریه که قبل از انقلاب مارکسیست بود و بعد از آن لیبرال و هم اکنون هم گند رابطه اش با سیا در آمده و به آمریکا گریخته و اصلا دینی ندارد تا بخواهد سیاست زده باشد. بیشتر نمی گویم که می دانم می دانید!
و دوم؛ صبغه غیر دینی فعالان سیاسی جبهه اصلاحات: از شما می خواهم نگاهی دقیق به اطرافتان بیاندازید و ماهیت هم حزبی های خود را در دانشگاه ها، روزنامه ها و کلا جامعه، خصوصا در منازعات سیاسی ورانداز کنید. ادبیاتشان را، اعتقاداتشان را، آمال و آرزو هایشان را، تمایلات و تنافراتشان را و ... . فقط به دور و بر خودتان هم اکتفا نکنید و از شهرها و استان های دیگر هم خبر بگیرید. بخصوص از کلان شهرها. خوب به یاد دارم در انتخابات دهم وقتی در شهر خودم آبادان برای برخی از شما دوستان نقل می کردم که طرفداران موسوی در اهواز چه افتضاحاتی راه انداخته اند که حتی قابل بیان در یک رسانه شخصی مانند وبلاگ هم نیست کسی باور نمی کرد. باز خوب به یاد دارم در دوران دانشگاه، بیشتر چه تیپ دانشجوهایی در انجمن های به اصطلاح اسلامی فعالیت می کردند. کسانی که یا به خاطر اعتقادات مسمومشان یا بهتر بگویم بی اعتقادیشان رو به فعالیت سیاسی آورده بودند و یا انجمن را برای ارضای ابتذال های اخلاقی و کمبودهای شخصیتیشان انتخاب کرده بودند. باز به یاد می آورم که طی چه پروسه ای متوجه ماهیت حقیقی گردانندگان روزنامه های دو خردادی و نیز تعارض اعتقادی آنها با خودم شدم. اوج این دوره ی زمانی، وقتی بود که مطبوعات اصلاح طلب به واقع گند آزادی بیان را درآورده بودند. حتما شما هم از یاد نبرده اید تیشه هایی که به نام آزادی بیان بر ریشه های اسلام ناب محمدی(ص) فرو نشست و بعید می دانم راضی به این جفا ها بوده باشید. جفاهایی از قبیل ادعای خشونت طلب بودن رسول اکرم(ص) و حضرت اباعبدالله (ع)، سراب و توهم خواندن منجی بشریت مهدی موعود(ع)، انکار معاد و حیات اخروی، انکار محرمات و واجبات شرعی، مخالفت با حجاب، انکار اصل ولایت فقیه، اسائه ادب به مراجع دینی و ولایت فقیه، به موزه تاریخ فرستادن حضرت روح الله(ره)، ادعای جدایی دین از سیاست و صدها شبهه و اهانتی که در دوران اصلاحات و حتی پس از آن توسط روزنامه های دو خردادی مطرح شد و من در اینجا مجال بازگو کردن همه آنها را ندارم.***
می دانم که همه اینها را می دانید. فقط می خواهم یادآوری کرده باشم. تا از این طریق به شما ثابت کنم که مسلمان و در خط امام(ره) بودن با اصلاحات چی بودن جمع نمی شود که نمی شود، حتی اگر اصولگرا هم نباشید!!! جالب توجه اینکه تا کنون تمامی احزاب تشکیل دهنده این طیف سیاسی، به استناد شواهدی که مهمترینش سخنان و ادعاهای خود ایشان است، از این هتک حرمت ها و جسارت ها به اسلام و امام(ره) به صور گوناگون حمایت کرده اند. حمایتی فراتر از یک تاکتیک، بلکه حمایتی استراتژیک و برنامه ریزی شده.
ممکن است الان پیش خود بگویید یعنی همه اصلاح طلبان بی دین اند؟ اگر من اینگونه فکر می کردم که هرگز این مطلب را نمی نوشتم! ولی دوستان بدانید در این سالهایی که از تولد مولود نامبارک اصلاحات گذشته است در محافل کانونی سمپات ها و فعالان این جریان، مانند آنچه در بالا مثال زدم -و نه در کلیت طرفداران این جریان- همیشه و همیشه امثال من و شما در اقلیت بوده ایم. مطمئنم با رجوع به خاطرات چند ساله اخیرتان حرف من را تصدیق می کنید. دوستان؛ به تمام مقدسات قسم؛ این جریان جای من و شما نیست. اینها اصلا به ما نمی چسبند. اینها به دنبال چیز دیگری هستند ولی ما انقلاب و اسلام را هنوز آرمان خود می دانیم.
نهایتا می خواهم هشداری به شما بدهم. هشداری که کل این مطلب را برای آن نوشته ام. ببینید خواهران و برادران؛ هرچند شما در حال حاضر فقط از نظر سیاسی خود را با این جریان به اصطلاح اصلاحات همسو می دانید ولی بدانید و آگاه باشید که این جهت گیری سیاسی، لاجرم، جهت گیری اعتقادی متناسب با خود را بر شما تحمیل خواهد کرد و این واقعیتی است که دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!! زمانی می رسد که می بینید در اعتقاداتتان سست شده اید اگر از دستشان نداده باشید. آنقدر این ماجرا به کندی و آرام آرام اتفاق می افتد که قوه عاقله و منطقتان هرگز به آن مشکوک نخواهد شد و حتی خاطرات سیاسی و اعتقادیتان هم نخواهند توانست جلوی این استحاله از درون را بگیرند. شما دیگر از صانعی و منتظری که آیت الله تر نیستید!
می دانم به چه می اندیشید، به مشکلات و معضلاتی که در جامعه ما هنوز هست و شما اصولا بخاطر همانها دل به دریا زده و راه اصلاحات در پیش گرفته اید. من هم نافی مشکلات موجود نیستم. ولی دوستان؛ آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟! ما برای حل مشکلاتمان نباید به هر اعتقادی و هر وسیله ای متمسک شویم. آن هم وسیله شومی مانند اصلاحات آمریکایی!
بر خلاف بسیاری از دوستان اصولگرای امروزم، من معتقدم شما درصد زیادی از حجم کلی اصلاح طلبان را تشکیل داده اید. البته به قول خود اصلاح طلبان، اکثریتی خاموشید و در میان فعالان این جریان، در اقلیت می باشید. برای این حرفم نیز دلیل دارم؛ با توجه به آنچه در این سالها بر این مملکت گذشته من مطمئنم، کسانی که هنوز اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست مانده اند؛ افراد معدودی هستند که منافع مادی کلانی در این اصلاح طلب، چپ، سبز و از این دست، ماندن دارند. غیر از این تعدادِ معدود، هر چه هست اغوا شدگانند. به همین خاطر است که آن اقلیت فعال، شدیداً از طرح مبارزه با مفاسد اقتصادی بیم دارند. به همین دلیل است که قویاً دولت احمدی نژاد را که موی دماغشان شده، می کوبند. به همین دلیل است که بعد از سالها کاشف به عمل می آید؛ دست هزار فامیل آقای هاشمی و باند کارگزاران با احزابی مانند مشارکت و مجاهدین انقلاب در یک کاسه است. و درست به همین دلیل است که شما می توانید با تغییر موضع خود، علاوه بر مشخص کردن تکلیف این جریان در حال احتضار، آخر و عاقبت خود را نیز ختم به خیر نمایید.
حرف آخر من با شما دوستان همین است؛ بازگردید تا دیر نشده است. دیگر زمان بازگشت به اصل است.
پی نوشت:
+ در همین رابطه: سیاست دینی یا دیانت سیاسی؟!
+ در همین رابطه: موسوی؛ نماد بی هویتی یک جریان. 
* مستندات فتاوای ایشان را می توانید در این آدرس ببینید.
** اصلا بالفرض فتاوای ایشان هم خالی از اشکال فقهی و اصولی باشد؛ کدام یک از شرایط اعلمیت درباره ایشان صادق بوده است؟! هم حزب بودن!! اینگونه است که دین سیاست زده سران به قاعده نیز رسوخ می کند.
***
برای اطلاع بیشتر درباره شبهه پراکنی ها و اهانتهایی که اینان در حق اسلام روا داشته اند و نیز اطلاع از مستنداتِ آنچه من در اینجا آورده ام مراجعه کنید به کتاب پشت نقاب سکولارهای اصلاح طلب، نوشته حسین پدرام چوبین دره، انتشارات اعتدال قم.

جهاد سایبر سپاه مورد تقدیر وبلاگ نویسان

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۱:۱۰ ب.ظ، ۶ نظر

جهاد سایبر سپاه پاسداران انقلاب اسلامیفساد فرهنگی پدیده‌ای مخرب است که ترویج و تبلیغ آن خسارات عظیمی برای ارکان جامعه با فرهنگ و تمدن ایران به  همراه دارد؛ جایگزین شدن فرهنگ مخرب به واسطه تبلیغات در فضای مجازی از سال‌های گذشته دغدغه بسیاری از نیروهای فرهنگی و مذهبی ایران زمین بود.
از سویی دیگر نظام سلطه جهانی با هدف قرار دادن جامعه جوان ایران از سال‌های گذشته به دنبال ایجاد تغییر در فرهنگ اسلامی و ایرانی آن‌ها بوده تا مقدمات لازم را برای براندازی نرم نظام مقدس جمهوری اسلامی فراهم نماید...
گسترش فرهنگ سوء جنسی، ایجاد تغییرات ناسالم در حریم خانواده، نامن نمودن فضای روانی جامعه، هنجار شکنی از ارزش‌های مورد قبول مردم و بسیاری دیگر از این موارد اهداف نامبارکی است که از سوی نظام سلطه در مورد ایران دنبال می‌شود تا ثبات سیاسی و هنجارهای فرهنگی و ملی و اجتماعی را متزلزل نموده و اذهان پویای نسل‌های جوان جامعه را به سمت و سوی حواشی دنیای غرب ببرند.
استفاده از فضای مجازی و طراحی ده‌ها سایت اینترنتی جهت تبلیغ ضد ارزش‌ها از جمله نگرانی‌های آحاد جامعه و به خصوص کاربران فضای مجازی بود که به دنبال ساخت یک نظام آگاهی رسانی صحیح و منطقی با تکیه بر اصول و مبانی دینی برای جامعه کنونی هستند.
اقدام هوشمندانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در انهدام شبکه‌های ضدفرهنگی و پاکسازی فضای مجازی اینترنت از وجود وب سایت‌های ضد اخلاقی گام مهمی در راستای گسترش فرهنگ و هویت ملی و دینی در زمان کنونی بود.
این اقدام شایسته باب جدیدی در حوزه دفاع فرهنگی و تاکیدی بر مقابله با هجوم فرهنگی نظام سلطه جهانی بود.
اکنون مبارزه با عناصر ضد فرهنگی یکی از جذابترین موضوعات برای تمامی کاربران فضای مجازی است و از این جهت از کلیه اقداماتی که در این خصوص صورت بگیرد حمایت جدی می‌نمایند.
کاربران فضای مجازی و وبلاگ‌نویسان فرهنگی از زحمات کلیه پرسنل خدوم تیم رصد سایبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکر نموده و تداوم خدمات ارزشمند آنها را از خداوند متعال مسئلت می‌نمایند.
پ.ن
   1.
      از تمامی دوستان وبلاگ نویسم دعوت می‌کنم ضمن امضای این بیانیه هر یک در این زمینه پستی منتشر نمایند.
   2.
      اسامی لبیک گویان به تدریج در این پست لینک می‌شود.

* به نقل از وبلاگ برادر امین صبحی - دلم گرفت ای همنقس.

به یاد شهدای مسجد فاطمیه اهواز

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۲۰ ب.ظ، ۲۰ نظر

بسم الله 

چند روز پیش بچه های مسجد ما - اگه من لایق باشم که خودم رو از اهالی این مسجد بدونم - یه یادواره برای شهدای مسجد برگزار کردند. حاج آقای دسمی از همرزمان شهدای مسجد و حاج آقای تائب، سخنرانهای برنامه بودند. جای شما خالی یادواره جو معنوی فوق العاده ای داشت. من در مطالب بعد اگه خدا توفیق بده به ابعاد خاص شهدای مسجد فاطمیه خواهم پرداخت، ولی در همین مطلب خوبه عجالتا به این نکته اشاره کنم که ویژگی خاصی که من رو شیفته شهدای این مسجد و علی الخصوص شهید سعید صوفی زاده کرده، دید تشکیلاتی داشتن به مسائل فرهنگی و اسلامی است. به قول مجری برنامه یادواره که فرازی از خاطرات همرزمان شهدا رو قرائت می کرد: "شهید صوفی زاده مؤمنی نبود که درون خودش محدود بمونه،‌ بلکه به فکر این بود که همه اطرافیانش رو رشد بده و بالا بکشه".
زمان جنگ،‌ این شهدای بزرگوار و همرزمهاشون توی اهواز با هدایت آیت الله موسوی جزایری،‌ یک حرکتی رو شروع کرده بودند که در اون زمان به منظور جذب نیرو برای اعزام به جبهه ها بود. چون احساس می کردند که سپاه نمی تونه همه بار جذب نیرو رو به تنهایی به دوش بکشه. ولی بعد از جنگ این حرکت،‌ متوقف که نشد هیچ،‌ با تمرکز بیشتر روی بعد اعتقادی-فرهنگی، به یک جریان پربرکت و یک شجره طیبه بدل شد که در حال حاضر هزاران طلبه و دانشجوی فعال اجتماعی و علمی رو به استان خوزستان و به کشور تقدیم کرده. از ابعاد فعلی این سیستم منحصر به فرد کار فرهنگی هر چی بگم شاید نتونم حق مطلب رو بیان کنم. باید یه سر بیایید اهواز و توی مساجد مختلف این شهر بگردید و حلقه های بحث و مطالعه ی بعد از نماز های جماعات رو ببینید که پره از بچه های با سنین خیلی کم ولی شعور خیلی بالا تا اون وقت معنی «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» رو براستی درک کنید و ببینید دست مبارک این شهدا چه برکتی داشته. برکتی که امیدوارم در قالب این سیستم فرهنگی به همه ایران منتشر بشه.
بعدا بیشتر در اینباره خواهم نوشت.
فعلا فرازهایی از خاطرات و وصیتنامه های این عزیزان رو وبلاگی می کنم تا بعد ... .
إن شاء الله با نظر خودشون و عنایت خدا بتونم باز در این باره بنویسم:
شهید علیرضا صوفی زاده:

شهید علیرضا صوفی زاده 

 علیرضا شاگرد ممتاز دانشگاه نفت بود بهش گفتم تو باید بمانی و با درس خواندنت به جامعه خدمت کنی. ولی علیرضا گفت:
 از کجا معلوم من زنده بمانم! الان تکلیف من جبهه رفتن است و اگر به جبهه نرم و بمیرم هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را.
بهش گفتم: برو سؤال کن ببین بنیاد شهید به ازای هر شهید به خانواده اش چقدر می دهد؟ من همانقدر را به تو می دهم تا در راه اسلام هر طور خواستی صرف کنی. علیرضا گفت: لن تنالوا البر حتی تنفقوا من ما تحبون. شما جان مرا بیشتر دوست دارید یا پول را؟
از زبان پدر شهید
شهید احمد نوری:

شهید احمد نوری 

داشتیم کارهاش رو ردیف می کردیم که بره هندوستان برای ادامه تحصیل، که اعتصابات و تظاهرات قبل از 22 بهمن در اهواز شروع شد. احمد هم بخاطر فعالیت هایی که می کرد از رفتن به هند منصرف شد، بعد از انقلاب یکسال تابستان بود که سیل بزرگی در اهواز آمده بود و تمام روستا های اطراف آنرا آب گرفته بود. احمد می آمد و با ماشین خودم می رفت و از بین فامیل پول و پتو و ...جمع می کرد و با دوستانش می بردند برای جاهایی که احتیاج داشتند.
از زبان پدر شهید
شهید سید حجت الله موسوی:

شهید سید حجت الله موسوی

بعد از اینکه جسد مطهرشان را پس از یک سال برگرداندند، توی مجلس ختمش پیر زنی را دیدم که آمده بود و خیلی گریه میکرد.
ازش پرسیدم: شما که با ما نسبتی ندارید؛ پس چرا اینقدر گریه و زاری می کنید؟
جواب داد: شهید شما از حقوق مختصری که می گرفت مقداری را هم به من و بچه های یتیمم می داد.
مادر شهید
شهید مسعود شقایق پور:

شهید مسعود شقایق پور

توی اتاق خودش که تخت و امکانات داشت نمیرفت. میرفت توی اتاق کنار آشپزخانه که مال مستخدم ها بود، شبها به آرامی، طوری که کسی متوجه نشه وضو میگرفت و شروع میکرد قرآن خواندن و نماز شب خواندن.
گاهی همینجور نگاهش میکردم و گریه میکردم. باورم نمی شد پسر من باشه. اون همه من گریه می کردم ولی اصلاً متوجه حضور من نمی شد و غرق راز و نیاز بود.
مادر شهید
شهید محسن امیر معزی:

شهید محسن امیر معزی

سال  62 در جزیره مجنون ترکشی درپایش رفته بود و مجروح شده بود.
یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم داره گریه می کنه. فکر کردم داره درد می کشه، ازش پرسیدم چی شده گفت: « ربع ساعت دیگه نماز قضا میشه اما من هر چی سعی میکنم نمیتونم مسح پا بکنم» شاید ربع ساعت تلاش کرده بود تا مسح پا بکشه اما نتونسته بود و از ناراحتی گریه کرده بود. مادرم بهش گفت: بگذار من برات بکشم اما قبول نکرد و آخر مسح پا را کشید.
برادر شهید
فرازی از وصیت نامهً شهید محسن امیر معزی:
یاد شهدا را زنده نگه دارید و روح شهدا را فراموش نکنید، که در روز محشر نیاز به شفاعت همین شهدا دارید.
شهید محمد عیدی مینا:

شهید محمد عیدی مینا

یک سال در زمان حکومت طاغوت به خاطر اینکه توی مدرسه نماز جماعت ظهر راه انداخته بود از عمد تجدیدش کرده بودند، بعداً که ما متوجه شدیم؛ به ما می گفت: « عیبی نداره بگذار هر کاری می خواهند، بکنند. همین که این بچه ها نماز خون شدند، می ارزه»
مادر شهید
شهید ابوالقاسم صالح زاده:

شهید ابوالقاسم صالح زاده

فرازی از وصیت نامه شهید: در آخر از پدر و مادرم تقاضا دارم در شهادت من گریه نکنند و ناراحت نشوند زیرا که دشمنان و منافقان از گریه و ناراحتی شما برای ضربه های خود استفاده می کنند، دیگر عرضی ندارم به جز دعا به جان امام و دیگر زحمت کشان این مملکت اسلامی.
شهید سعید صوفی زاده:
فرمانده پایگاه مقاومت بسیج حبیب ابن مظاهر

شهید سعید صوفی زاده

بعد از عملیات والفجر 8 به خاطر مجروحیت مختصری که داشتم، برگشته بودم عقب.
در وضوخانه مسجد فاطمیه مشغول وضو گرفتن بودم، که یکدفعه آقا سعید وارد شد و به حالت شوخی بهم گفت: «ها!! آقا محمود فرار کردی؟»
من چون تازه از خط آمده بودم و تعداد زیادی از دوستانم شهید شده بودند، تو حال و هوای خاصی بودم و نسبت به حرف ایشان عکس العملی که نشان دهنده شوخی باشد انجام ندادم به همین خاطر ایشان تصور کرد که من ناراحت شده ام.
یادم هست که از وضوخانه تا زمانی که آمدیم نماز بخوانیم سه بار از من معذرت خواهی کرد با اینکه هم از نظر نظامی و هم از لحاظ سن از من بالاتر بود.
شیخ محمود محمد زاده
شهید حمید رضا زمانی:

شهید حمید رضا زمانی

مادرش اگر می فهمید که حمید رضا ده قدم از شهر فاصله گرفته، مضطرب و ناراحت می شد چون برادر بزرگترش-علیرضا- قبل ایشان شهید شده بود به همین خاطر هم بود که حمید رضا نمی تونست زیاد در جبهه حضور پیدا کنه.
وقتی شهید شد تنها نگرانی ما این بود که چطور این خبر رو به مادرش بدیم اما واقعاً نمیدانم چه اتفاقی افتاد؟
«خدا چه عنایتی به مادرش کرد» که این مادر نه تنها غش نکرد بلکه خودش حمید رو در قبر گذاشت و کفن رو باز کرد و روی حمید رو بوسید و با مشت گره کرده سه بار فریاد زد «مرگ بر آمریکا»
شیخ محمود محمد زاده
شهید احمد غلام گازر:

شهید احمد غلام گازر

فرازی از وصیت نامه شهید: آنقدر به جبهه میروم و می جنگم تا شهید شوم.
شما ای جوانان مقداری در این مورد فکر کنید. تا چه وقت می خواهید اسیر نفس خود باشید؟
با نفس خود بجنگید تا به پیروزی کامل برسید. تا در برابر این نفسانیات جهادی به عمل نیاید پیروزی به عمل نخواهد رسید هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نسازند که اگر چنین کردند، روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست.  
پی نوشت:
+
مطالب مربوط به شهدا برگرفته از ویژه نامه یادواره شهدای مسجد فاطمیه سال 88 است.

چرا سروش؟!

محمد دهداری، سه شنبه، ۲۹ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۲۹ ق.ظ، ۳۱ نظر

عبدالکریم سروش

در چند یادداشت گذشته؛ پدران معنوی عبدالکریم سروش، صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی، قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک، بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی، سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات سعی نمودیم تا آراء و نظرات عبدالکریم سروش را به شکلی استدلالی و برهانی نقد و بررسی نماییم. 
البته در خصوص نظرات عبدالکریم سروش تا کنون نقدهای بسیاری نوشته شده و حتی درباره شخصیت خود سروش نیز تحلیل های فراوانی صورت گرفته است. لیکن آنچه چندان مورد توجه قرار نگرفته این سؤال مهم است که چرا نظرات چنین فردی با چنان اعتقاداتی بعضاً با اقبال مخاطبین مواجه شده است؟! به واقع چه دلایلی موجب روی آوری برخی افراد قلیل یا کثیر به نظرات سروش و دست نکشیدن آنها از این قبیل اعتقادات، حتی پس از آشکار شدن تقابل صریحشان با اسلام اصیل شده است؟ البته پر واضح است، منظور نظر ما افراد معلوم حالی نیستند که برای طرفداری و یا پا فشاری بر نظرات سروش أغراض و أمراض خاص خود را دارند. کسانی که به خودی خود و بدون دخالت کاتالیزوری مانند تفکرات منحرف این نویسنده و سخنان آن دیگری، سر عناد و دشمنی با تعالیم اسلام ناب محمدی دارند. بلکه محل بحث ما کسانی هستند که این هواداری ها و تعصب های غیر منطقی از ایشان جای سؤال و تأمل دارد.
در پاسخ به این سؤال می توان به عوامل متعددی اشاره نمود. ما در این مجال به هفت علت اساسی این موضوع اشاره خواهیم نمود.
اول؛ طرح پلکانی تفکرات و نظریات
سروش همه نظرات خود را از همان ابتدا و به صورت بی پرده و صریح بیان ننموده است. نظرات وی از زمانی که به عنوان یک روشنفکر در جامعه ما مطرح شده تا کنون، مدام در حال بیشتر صریح شدن و البته بیشتر فاصله گرفتن از تعالیم اسلام بوده است. بطوری که اگر بخواهیم منحنی انحراف تفکرات سروش رارسم نماییم، یک قوس صعودی با شیبی ملایم به دست خواهد آمد. البته این بدان معنی نیست که سروش ابتدا جور دیگری فکر می کرده و اندک اندک استحاله شده تا بدینجا رسیده، بلکه ایشان از همان اول همین بوده که اکنون هست و بعدها بیشتر هم مشخص خواهد شد. ولی از آنجا که حرفهای امروز وی دیروز خریدار نداشته و حرفهای دیروز وی امروز، تمام سعی خود را بکار برده تا مخاطبان را اندک اندک با خود همراه سازد. این موضوع با دقت در شجره نامه نظریات فعلی وی و هم خانوادگی آنها با نظریات قبلیش و البته شواهد و قرائن فراوان دیگر به راحتی قابل اثبات است. به عبارت دیگر حرفهای تازه ای که وی به مرور زمان به نظریات قبلی خود افزوده، همه ریشه در همان اعتقاداتی دارند که سروش از ابتدا به آنها مبتلا بوده است. ولی قبلا از بیان صریح آنها اباء داشته و این بیش از آنکه نتیجه ترس وی از عوارض ابراز عقایدش بوده باشد ناشی از این واقعیت بوده است که اگر وی از همان اول عقاید اصلی خود را مطرح می ساخت به کلی توسط مخاطبان خود طرد می گشت. برای اثبات این مدعا علاوه بر دقت در تبار شناسی نظریات وی شاید دلیلی بهتر از ادعاهای خود سروش در این رابطه وجود نداشته باشد. چرا که سروش خود استحاله شدن خود و نیز تغییر و تحول بنیادین در نظریاتش را قبول ندارد. این ادعا را بگذارید در کنار تناقضات فاحش و غیر قابل اغماضی که در نوشته های وی مشهود است. تناقضاتی که منطقا یا ناشی از تغییر و تحولی مبنایی در تفکرات متفلسفانه و متکلمانه وی است - که سروش آن را در مورد خود، رد کرده است - و یا ناشی از همان تاکتیک غیر اخلاقی کذایی که نقل آن گذشت و برای فریب دادن مخاطب!(مثلا وی در یک کتاب تعریفی از یک مفهوم اساسی مانند معرفت دینی یا وحی و ... ارائه داده و در کتابی دیگر تعریفی متناقض با آن)
به هر روی ، چه تغییر و چه تاکتیک، سروش به مرور زمان حرف های جدیدی از پی حرف های قبلیش آورده و همین امر موجب شده تا اعتقادات مخاطبانش هم، پا به پای نظریات وی، تغییر یابد(چنانکه مثلا درباب وحی از تجربه دینی بودن آن شروع و به الهام بودن و خطا پذیر بودن و عدم عصمت نبی اکرم(ص) ختم نموده است).
دوم؛ مبهم گویی و سوء استفاده از ادبیات
سروش همواره نظرات خود را مبهم و در لفافه مطرح نموده است. وی این کار را با استفاده از ابزارهای گوناگون مانند شعر، نثر مسجع و ادبیات عارفانه و صوفیانه انجام داده است. متاسفانه این واقعیت تلخ که در زمانه ما تفکر، هنر و ادبیات به گونه ای نابجا و نه به تناسب و به شایستگی، در قلمرو هم دخالت می کنند و طریق حقیقت را غبار آلود، در اینجا هم مصداق دارد. سروش در مباحثی که جای تعقل صرف، صریح و بی پیرایه است، از شعر و نثر مسجع و ادبیات عرفانی، نه به عنوان شاهد مثال و ابزاری برای بیان بهتر منظور خود، بلکه به مثابه چوبی برای گل آلود کردن آب زلال قوه فاهمه مخاطبان و سوء استفاده از احساسات در مقابل عقلانیتشان بهره می جوید. ناشایست‌تر آنکه وی در مقابل نقدهای منطقی و علمی که بعضا به نظریاتش می شود هم معمولا به همین راه ها متوسل شده و منتقدان را به مبهم گویی مفرط آثارش حواله داده و اینگونه توجیه می کند که شما منظور من را نفهمیده اید و یا اینکه فلان کس که نظر ما را نقد کرده، مطلب را متوجه نشده است و الخ.
نتیجه این روش غیر علمی سروش این است که پی بردن ابتدا به ساکن به غرض اصلی مباحث او و آنچه وی نشانه گرفته، کاری بس سخت و دشوار گشته، تنها از یک کارشناس دینی زبده و کارکشته بر می آید. مخاطب وی معمولا وقتی به اصل مطلب پی می برد که مدتها با آن اعتقاد (هرچند به طور سطحی) زندگی کرده و  بر آن پافشاری ها نموده و برای او به یک عادت فکری بدل گشته است و ترک عادت هم که ... . همین امر موجب ایجاد نوعی تعصب عوامانه در طرفداران سروش شده که ریشه در جهل مرکبی دارد که آثار وی در تفکر آنها بوجود آورده است. سوء استفاده سروش از ادبیات در حوزه عقلانیات کاربرد دیگری نیز برای سروش دارد. مخاطبان وی معمولا چنان مسحور هنر قلم و کلام وی هستند که حتی تناقضات بعضاً فاحش موجود در آثار سروش را نیز متوجه نمی شوند.
سوم؛ کم اطلاعی مخاطبان سروش نسبت به علوم دینی
قاطبه مخاطبان سروش نسبت به مسائل و مبانی علوم اسلامی مانند منطق، فلسفه و علی الخصوص کلام و فلسفه دین کم اطلاعند اگر نگوییم بی اطلاع. نظریات سروش در فضای کلام جدید و دین پژوهی مطرح شده اند لذا محقق و پژوهش گر حقیقی اگر بخواهد از دریچه تفکر انتقادی با آنها مواجه شود می بایست توانایی نقد این نظریات را از دو منظر برون دینی و درون دینی داشته باشد. بسیاری از مخاطبان سروش از این هردو بی بهره اند و در بهترین حالت شاید بتوانند از منظر برون دینی مباحث مطروحه توسط سروش را بررسی نمایند. آن هم اگر ابتدائیاتی در فلسفه و منطق بدانند.
ولی بدون شک قریب به اتفاق آنان از نقد درون دینی آثار سروش عاجز هستند. چرا که این موضوع نیازمند تخصص اسلام شناسی است. این در حالی است که هیچ کس نمی تواند ادعا کند برای مطالعه آثار سروش بی نیاز از نقد درون دینی است. زیرا سروش حداقل هنوز خود و نظریاتش را در دایره اسلام می داند لذا حتی اگر تفاسیر و اجتهادات کلیه دانشمندان مسلمان را نیز قبول نداشته باشد ولی نمی تواند مصرحات اسلام را نیز نادیده بگیرد و هرچه می خواهد بگوید یا بنویسد. به عنوان مثال وی نمی تواند در حالی که نص صریح قرآن بر کلام الله بودن کتاب آسمانی مسلمانان تأکید دارد ادعا کند آیات قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر اکرم(ص) است. حال اگر کسی بخواهد این ادعای سروش را بررسی کند و از آیات متعددی که در قرآن در تقابل با مدعای سروش وجود دارد بی خبر باشد، حتما در تحلیل خود مرتکب خطا خواهد شد.
این مشکلی است که اکثریت هواداران سروش با آن مواجه هستند. چه بسیار دانشجویان فرهیخته ولی کم اطلاع در امور دینی که تحت تاثیر تعابیر آراسته و مسجع و منظم سروش، اسلام حقیقی را رها و به اسلام اخته شده وی روی آورده اند. افرادی که به اعتقاد نگارنده اگر حداقل اطلاعاتی مبنایی در علوم فوق الذکر را می داشتند، هیچگاه به چنین راهی قدم نمی گذاشتند. چه آنکه برخی از این افراد پس از آشنایی با ماورای واقعی نظرات سروش و آنچه این آراء از آن حکایت می کند، آنها را در تقابل با اعتقادات یقینی و عقلی خود یافته و از آنها رویگردانیده اند.
چهارم؛ سیاست زدگی
در خصوص این دلیل عوام و خواص به دو گونه متفاوت عمل می کنند. لازم به ذکر است منظور از عوام و خواص در اینجا عوام و خواص علمی است. توضیح اینکه برخی افراد عامی که غالبا هم از نظر علمی هیچ از مدعیات سروش سر در نمی آورند، بیش از آنکه هوادار فکری وی باشند فقط و فقط به دلیل معارض بودن وی و همسویی سیاسیش با منویات ایشان طرفدار وی هستند. این طرفداری های سطحی بیشتر بابت بغض های سیاسی و حتی بعضا اقتصادی است و نه از باب حب علمی نسبت به نظریات سروش! متأسفانه این قبیل اغواء شدگان درصد کثیری از حامیان سروش را نیز تشکیل می دهند و بیشتر مشتمل بر جوانان و دانشجویان کم اطلاع در حوزه تخصصی نظریات سروش می باشند.
در همین راستا برخی دیگر هم که در سطوح بالاتر علمی قرار دارند از آن جهت که نظریه های کلامی- فلسفی سروش زمینه مساعدی برای تئوریزه کردن تمایلات سیاسیشان به دست می دهد با وی هم نوا و همگرا شده اند. چه آنکه بسیاری از به اصطلاح روشنفکران غربزده، سکولار، لیبرال و اعضای اپوزوسیون های خارج نشین از آن جهت که سروش به تخطئه حکومت اسلامی و تایید لیبرال دموکراسی می پردازد از وی حمایت می کنند و هیچ دلیل علمی و برهان عقلی ورای حمایت متعصبانه ایشان وجود ندارد. تا جایی که سروش را به عنوان تئوریسین دینی خود پذیرفته اند.
در واقع قریب به اتفاق حامیان سروش ابتدا گرایش سیاسی مورد نظر خود را بر اساس عقل ابزاری و آلوده به قصورها و تقصیرهای خود،‌ برگزیده اند و قوه عاقله خود را جهت توجیه آن پیش فرضهای سیاسی سرکوب کرده اند و سپس نظریه پرداز و نظریه پردازی های مورد نیاز خود در حوزه دین پژوهی را انتخاب نموده اند. مسلما انتهای چنین مسیری به مدعیان سیاست زده ای مانند سروش و امثال سروش ختم خواهد شد که نه تنها برای علم بما هو علم ارزشی قائل نیستند بلکه حاضرند برای دست یابی به مقاصد شوم سیاسی خود بر روی واضح ترین و روشن ترین حقایق علمی و دینی پا گذاشته و آنها را و پیروان خود را قربانی سازند.
پنجم؛ بیماری میل به تمایز
دلیل پنجم که نگارنده عنوان بیماری میل به تمایز را بر آن نهاده به یک مشکل روانشناختی اجتماعی باز می گردد و آن اینکه برخی مردم به نحوی بیمار گونه می پندارند تفکرات و اعتقادات شاذ و خلاف مشهور، همواره نشانه تام و تمام تجدد و روشنفکری بوده و سخن تازه و متمایز گفتن، همیشه دلیل بر حقانیت گوینده است. به عبارت دگیر اینان برای خاص و متمایز بودن ارزشی ذاتی قائلند و از این رو نه تنها به نظریه های سروش اعتماد کامل نموده و آنها را جا و بی جا تکرار و تبلیغ می کنند، بلکه مخالفان و منتقدان وی را نیز بدون هیچگونه تحقیق و غور علمی تخطئه می نمایند. البته تبلیغ تفکرات سروش توسط اینان بیش از آنکه از روی دغدغه انتشار حقیقت باشد از آن جهت است که خدای ناکرده تجدد و تنور فکریشان و قلمبه جاتی که از کتب سروش از بر کرده اند،‌ مستتر در ذهن مبارک و پنهان از نظر دیگران باقی نماند. این در حالی است که خاص بودن یک طرز تفکر یا نظریه یا هر چیز دیگر به هیچ عنوان دلیلی عقلی و یا حتی عقلایی بر صحت یا رجحان آن نمی تواند باشد. این بیماری، در واقع مغالطه ای است که در کنار همزاد نامیمون خود یعنی «مغالطه توسل به کثرت» تا کنون، لطمات فراوانی به حقیقت و حقیت جویان متوجه ساخته است. ریشه این نوع مغالطه که انسانها بعضا در ذهن خود و با خود نیز مرتکب آن می شوند را باید در نفسانیات و میل به خود نمایی افراد جستجو نمود. این هوای نفس است که دیده بینای عقل فرد را غبار آلود می کند تا به جای تجزیه و تحلیل عقلانی مسائل، تحت تاثیر این قبیل معیارهای سلیقه ای بی پایه و اساس، به سوی ترکستان لا ابالی گری علمی طی طریق نماید.
ششم؛ قیاس به نفس بسیاری از طرفداران سروش
قیاس به نفس بدین معنی که افراد با اینکه از انحراف یا خطای بزرگی مطلع می شوند یا بدان ظنین می گردند لیکن از آنجا که این انحراف یا خطا بسیار بزرگتر از آن است که بتوانند آن را در مورد خود تصور نمایند، لذا در خصوص فرد منحرف یا خطا کار نیز احتمال وقوع آن را نمی دهند. هواداران سروش، خود را و نیات و اخلاقیات خود را می نگرند و از اینکه شکی در حقیقت‌جو و بی غرض و مرض بودن خود ندارند به صحت نظریات سروش و دروغ بودن آنچه منتقدین بر علیه وی می گویند، پل می زنند. به عبارت دیگر باور نمی کنند که ممکن است کسی پیدا شود - آن هم در مقیاس سروش - و عاملاً، عامداً، اینگونه به خدا و رسول خدا(ص) دروغ ببندد و از دین و ابزاری به نام روشنفکریِ دینی برای منافع شخصی و سیاسی خود سوء استفاده کند. البته پرواضح است که منظور نگارنده به هیچ وجه توصیه به سوء‌ظن نمی باشد. بلکه منظور این است که وقتی همه قرائن و شواهد بر منحرف بودن و تحریف گر بودن کسی صحه گذاشت دیگر جای حمل بر صلاح نیست. باید او را درست شناخت و شناساند تا دیگران را گمراه ننماید. این مغالطه ای بزرگ است که خیلی ها در مسائل سیاسی نیز مرتکب می شوند.
هفتم؛‌ ضعف ایمان
در ورای همه دلایل فوق الذکر دلیلی دیگر نهفته است و آن همانا نقص در ایمان است که اگر ایمانی کافی وجود می داشت؛ جایی برای چنین شک و شبهه هایی آن هم به این شکل غیر علمی و ضد عقلی باقی نمی ماند. چرا که بسیاری از نظریات سروش واضحا و صریحا در مقابل نصوص یقینی دین مبین اسلام قرار دارند و از یک مسلمان مؤمن و معتقد بسیار بعید است که به چنین سخنانی - حداقل بدون تحقیق و تفحص علمی و دقیق - وقعی بگذارد.
البته هیچکدام از این دلایل به هیچ عنوان توجیهی برای بستن چشم و گوش و راه افتادن به دنبال کسی که نه اسلام شناس است و نه هیچ اسلام شناسی را حتی برای نشستن پای میز مناظره قبول دارد، به حساب نمی آید. عمق فاجعه وقتی بیشتر مشخص می گردد که در کنار اثرات اعتقادی این وضعیت تراژیک، به تبعات آن بر تفکرات سیاسی افراد نیز توجه نماییم. پرواضح است اصولا مقصود و منظور اصلی سروش و امثال سروش هم در این معرکه، دقیقا همان اهداف سیاسی است و نه مباحث اعتقادی و فلسفی. ولی همین اعتقادات، جهانبینی و تفکرات فلسفی انسان هستند که گرایشات سیاست نظری و عملی وی را معین می نمایند و سروش و امثال سروش نیز کاملا به این نکته واقفند.
پس در این روزگار شرک و شبه و این زمانه تهاجم فکری و فرهنگی آیا بهتر نیست تا اعتقادات خود را بجای گندآب از سرچشمه های زلال سیراب نمایم؟!
از این منظر نگارنده، موضع گیری های اخیر سروش و هتک حرمتها و گستاخی های وی نسبت به مقومات و مبینات دین مبین اسلام را به فال نیک می گیرد. چرا که پس از این، حجت بر مسخ شدگان زبان و قلم فریبنده وی تمام شده و امید است موجبات بیداریشان را فراهم سازد.
پی نوشت:
نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

ما و دیانتمان!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم داشته باشمش.
نوشتار:

بسم الله.
سلام. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو کافی نت نشستم و هزارجور فکر هم مثل آگهی بازرگانی های بی موقع صدا و سیما توی ذهنم درحال عبور و مرورن. چیزی که من رو بر اون داشت تا با این اوضاع وقتی این یادداشت رو بنویسم این بود که یه آقای محترمی به نام «فریبرز» کامنتی واسه یادداشت اخیر بنده «لذت» گذاشته بودند که جواب لازم بود؛ نه فقط بخاطر نظری که گذاشته شده بود بل به این دلیل که نظر رفیقمون فریبرز خان بابی از حرفهای نگفته ام رو به یادم آورد که در یادداشت زیر متوجهشون خواهید شد ولی می دونم که نمی رسم همش رو اینجا بگم٬ مابقی باشه تا نوشته های آتی.
مطلب اخیر من همونطور که می دونید درباره امر به معروف و نهی از منکر بود و آقای فریبرز ایرادشون این بود که:

«سلام. مطلبت رو خوندم. قشنگ نوشته بودی ولی من با مضمون نوشته ات موافق نیستم. اصولا با مذهب مشکلی ندارم ولی بنظرم شما سلیقه خودت رو به اسم مذهب مطرح کردید و این درست نیست. من نمازم رو می خونم، روزه ام رو میگیرم، همه جور موسیقی هم گوش می دم. همیشه هم خدا تو کارام کمکم کرده و هیچ مشکلی هم با دینم ندارم.»

چیزی که میخوام در ادامه بنویسم صرفا جواب ایشون نیست ولی جواب ایشون هم درش پیدا میشه. حرف من دقیقا و تحقیقا قسمت اول نظر فریبرز خان هست اونجا که فرمودن درست نیست که کسی سلیقه و نظر خودش رو به جای حرف خدا جا بزنه.
هیچ کس تاکید می کنم هیچ کس حق نداره حرف خودش رو بجای حرف خدا جا بزنه. خدا حتی برای پیامبر هم همچین حقی قائل نشده. تا جایی که در قرآن پیامبر رو اینطور خطاب قرار میده که اگه بخوای یه کلمه از خودت به کلام خدا اضافه کنی٬ خداوند به دست قدرت رگ قلبت رو قطع خواهد کرد. حالا این پیامبر هست که معصومه٬ چه رسد به افراد دیگه.
سؤال من اینه؛ کی باید تشخیص بده دستور خدا درباره فلان مسئله چیه و چطور باید عمل کرد تا خدا ازمون راضی باشه؟؟ من یا آقای فریبرز خان می تونیم؟! یا مرجعی هست تا اینگونه سؤالات رو پاسخگو باشه؟! و البته همه می دونیم که این سؤالات هم مثل سؤالات دیگه مرجع خودش رو داره.
حرف اصلی من چیز دیگه است. ببینید مشکل خیلی از ماها اینه که اول نیگاه می کنیم به خودمون و تمایلات خودمون رو در نظر می گیریم، بعد اونچه مد نظر خودمون هست رو به خدا نسبت می دیم. حالا دستور خدا هر چی می خواد باشه حتی مخالف نظر خودمون. این یه مشکل خیلی بزرگ و متاسفانه شایعه. البته چون همه یه جور نیستن در هر کسی با یه قوت و ضعفی وجود داره. مثلا من چندتا دوست داشتم که اینا از لحاظ سیاسی یه جورایی چپ سنتی بودند و طرفدار خاتمی و کروبی و ... . یه روز که دور هم جمع بودیم، بحث مرجعیت مطرح شد و من متوجه شدم بجز یکیشون بقیه از آقای صانعی تقلید می کنن. اصلا تو این مطلب به مسائل سیاسی مربوط به ایشون کاری ندارم. به نظر شخص خودم هم تو این مسئله(مرجعیت) کاری ندارم. حرفم سر نحوه پرداختن این رفقا به یکی از واجباتیه که خدا ازشون خواسته. من گفتم برای اینکه بین مراجع زنده٬ اعلم رو پیدا کنیم چند تا راه مشخص هست که توی همه رساله ها هم اومده، شما چطور به این نتیجه رسیدید که ایشون اعلم از بقیه مراجعند. از پاسخ هایی که دادند دستگیرم شد اصلا برای این موضوع تحقیق نکردند و تنها معیارشون این بوده که ایشون از نظر سیاسی به ما نزدیکتره. وقتی به نحوه انتخابشون(و نه انتخابشون) ایراد گرفتم فریاد وا اماما و وا مدرساشون به آسمون بلند شد که مگه نشنیدی که سیاست ما عین دیانت ماست و ... . گفتم این چه حرفیه؛ درسته که سیاست ما عین دیانت ماست ولی آیا بنظر شما سیاسیت رو باید با دین تطبیق داد یا دین رو با سیاست. شما دینتون که دستورات خداست و البته شامل سیاست هم میشه رو با سیاسیتی که با عقل و تمایلات فردیتون بهش رسیدید، تطابق دادید؟! این دیگه چطور دیانتیه؟!
اون روز من خیلی از جواب اونا جا خوردم ولی بعدا که بهش بیشتر فکر کردم دیدم این مکانیزمی که به اون نتیجه منجر شده بود رو خیلی ها در طول روز٬ بارها و بارها مورد استفاده قرار می دن و درحالی که توی کارهای روزانه شون دارن سلیقه خودشون رو مبنا قرار می دن، این کار رو جوری توجیه میکنن که انگار دستور خدا هم همینه. 
ولی حقیقت غیر از اینه، راه خدا روشنه. این ماییم که چشممون رو بستیم تا فقط خودمون رو ببینیم. ما از حقایق گریزانیم چون فکر می کنیم برامون سختی به همراه داره. ولی غافل از اینکه اگه چشم باز کنیم و حقایق رو ببینیم اون وقت عمل نکردن به دینه که کاری سخت و نشدنی خواهد بود. فرق ما با متقین از ضعف ایمان نشات می گیره چرا که اونایی که به دستورات دین درست عمل می کنن بخاطر شدت ایمانشون به انتفاع حاصل از اون عمل به دستوراته(و البته در مراتب بالاتر این انتفاع هم مطرح نیست). ولی ما چون به نفع ناشی از تقوا٬ ایمان نداریم تقوا پیشه کردن برامون سخته. مثل بچه ای که دارو نمی خوره چون مزه دارو تلخه٬ حال اگه بیقین بفهمه جونش در گرو خوردن اون دارو هست و به این مطلب ایمان بیاره، چیزی شیرینتر از اون دارو در جهان براش باقی نمی مونه.

پی نوشت:
+ مخاطب مطلب بالا فقط مخاطبهای وبلاگ نیستن، خودم هم هستم.
+ تو این یادداشت فقط به یه موضوع نپرداختم و به همین دلیل ممکنه مطالب مورد اشاره بخوبی پرداخته نشده باشه که ایشالا در نوشته های بعدی تکمیل خواهد شد.
+ اشکالات احتمالی این تند نشت رو به بزرگواری خودتون ببخشید؛ وقت برگشتن و خوندن تو کافی نت دست نداد.
+ یا حق.